Monday, October 22, 2012

خردش را می‌خشکانند تا انسانی عاقل بشود

مردو آناهيد


انسانی، که آزاد زاييده شده است، به هيچ خدايی بدهکار نيست که بايد برای او بندگی کند.

افيون يا اُپيوم زهری است که انگيزه‌های گستاخ را در سرشت ِ انسان فرو می‌نشاند و انسان را سرخوش و بدون ِ آرمان در چنگال ِ خود گرفتار می‌سازد. دين را افيون ِ جامعه ناميده‌اند. زيرا دين خرد ِ انسان را می‌خشکاند و وجدان او را به گروگان می‌گيرد. به سخنی ساده:

دين، از آدم-هایِ آزاد، بردگانی خودکار، نابخرد و بيگانه با خويشتن پرورش می‌دهد.

دين ويژگی‌های اُپيوم را دارد، که با احکام ِ پيش‌نوشته، انسان را از رنج ِ انديشيدن رها و در بندهای ايمان گرفتار می‌کند. افزون بر اين دين يا مذهب انگيزه‌های سرشت ِ انسان را نکوهش می‌کند تا هر کس خود را گمراه و گناهکار بپندارد. زهر ِ مذهب، مانند اُپيوم، در پوششی زيبا، که با درونمايه‌ی آن همخوانی ندارد، به خورد ِ مردم داده می‌شود. مانند افيونی که در ايران آن را "ترياک" ناميدند تا مردمان آن را بسان ِ پادزهر يا به جای نوشدارو به کار ببرند.

دين زهری است مانند اَفيون که مردمان را رنجور می‌سازد ولی پايدارتر و خردسوزتر از هر افيونی است. زيرا اَفيون زهری است که تنها جانها را می‌آزارد. افزون بر اين، زيان‌های اَفيون را می‌توان شناسايی کرد و آنها را در رسانه‌ها به همگان نشان داد. از اين گذشته، زهر ِ اَفيون در جانی فرو می‌نشيند که آن را نوشيده باشد. بيمار ِ افيون زده اگر مداوا نشود، رنج او با مرگ ِ او به خاک سپرده می‌شود، ولی کمتر آيندگان را می‌آزارد. مذهب يا دين در پوشش‌هايی زيبا، واژگانیِ ارزشمند و مژدگانی‌هايی دروغ در بينش ِِ مردمان نگاشته می‌شود. پيروان، که خودباختگان ِ مذهبی هستند، خرد ِ خود را به واليان آن مذهب می‌سپارند. آنها نمی‌توانند به بيماری‌ی خود و زيان‌های برآمده از زهرآب ِ آن عقيده پی ببرند. اين آلودگی از خانواده به فرزندان و از فرزندان به آيندگان می‌رسد. همه‌ی دينمداران مانند واليان ِ اسلام انسان را مخلوقی نادان می‌دانند که او نياز به اوامر خالق ِ خود دارد. آنها سرپيچی از احکام شريعت را گناه می‌شمارند و با خشمی سنگين با گستاخان و با دگرانديشان برخورد می‌کنند.

افيون‌های خردسوز، که مردمان را از خود بيخود می‌کنند، هميشه و در هر زمان، در پيمانه‌ی دين به کام ِ مردمان ريخته نمی‌شوند. ولی هميشه در واژگانی زيبا پيچيده و بر سفره‌های زربفت گسترده می‌شوند. روشن است کسانی، که می‌خواهند بيشترين مردمان را به يک افيون بند کنند، بايد زهرآب آن را به شيرينی در جام‌های زرين و جهان پسند به بازار بياورند تا جهانيان به دلخواه و آزادانه آن را خريدار کنند و خود را در آن افيون ببازند.

در اين زمان، که مردمان، به جز مسلمانان، کمتر جن و جبرييل را باور می‌کنند، بايد اَفيونی گيراتر و فريبنده تر از دين به بازار ِ جهانی وارد کرد تا روشنفکران و دانشنامه داران در بندهای آن گرفتار بشوند. زيرا بيشتر ِ روشنفکران، که زمينه‌ی بينش ِ مردمان را می‌نگارند، کمتر از آتش ِ جهنم می‌ترسند و کمتر هم شيفته‌ی جوی‌‌های شير و عسل می‌شوند.

از اين روی مردم-شناسان ِ خوش انديش اُپيومی به زيبايی و دلربايی حقوق بشر آفريده‌اند.

مردمان در هر کجای جهان می‌دانند که آنها بشر هستند و بيشترين آنها می‌دانند که بر آنها ستم وارد می‌شود. از اين روی همه مردمان خواهان ِ سامانی هستند که در آن سامان ستم بر آنها وارد نيايد. اين خواسته نشان آن نيست که مردمان از ستمکاری بيزار هستند وآنکه بيشتر خواهان آن هستند که آنها در بارگاه ِ ستمکاری جایگزين بشوند. ستمديدگان درونمايه‌ی آرزوهای خود را، که آزادی، دادگری، برابری و حقوق بشر هستند، نمی‌شناسند. اين است که آنها بسوی هر سرآبی، که نشانی از آرزوهای آنها را داشته باشد، می‌شتابند.

دورنمايی که بتواند همه‌ی گمشدگان و تشنگان راه ِ آزادی را به سوی خود بکشد بايد جلوه گر آرزوهای همه‌ی جهانيان، که خود را بشر می‌دانند، باشد. پس سرابی، که بتواند همه‌ی روشنفکران ِ جهان را به خود ‌بکشد، منشور جهانی حقوق بشر نام گرفته است. تا کنون هيچ يک از بندهای اين منشور، که پيشنهادهايی هستند دلربا و آرامبخش، در هيچ کجای جهان به راستی پياده نشده‌اند.‌ ولی هزاران روشنفکر، در هر تار مويی از اين دلدار ِ ناديدنی، گرفتار شده‌اند، آنها به اميد کاميابی، به نوازش و ستايش ِ زيبايی‌های اين منشور می‌پردازند. شايد برخی که، در نخستين بار، با نگرشی ساده به رويه‌ی دلفريب ِ اين منشور نگريسته باشند، بتوانند بگويند: به راستی که پاره‌ها و بندهای اين منشور در خور ستايش هستند و سزاوار است که آنها را در سراسر جهان گسترش داد. زيرا هر پاره و هر بند ِ آن؛ زيبا، دلنشين، اميدبخش و فريبنده نگاشته شده‌اند.

اين منشور، در اين زمان، به همان نيکويی است که از ده فرمان ِ موسا، از پيام ِ عيسا و از خروش ِ شريعت اسلام سخن رانده شده است. تفاوت ِ اين منشور با پيامهای نامبرده اين است که ما امروز می‌توانيم خردسوختگی و ازخودبيگانی را در پيروی آن پيامها ببينيم. ولی برآيند ِ سرسپردگی به نوای اين منشور را، به جز با ژرفنگری و دورانديشی، نمی‌توانيم دريابيم. راست ترين و درست ترين بند ِ اين منشور نخستين ماده‌ی آن است. (که نمايندگان ِ مسلمانان در مصر آن را نپذيرفته‌اند) در اين جستار اندکی به شيره‌ی تلخی که در اين ماده‌ی شيرين نهفته است اشاره می‌کنم.

ماده ۱ از منشور جهانی حقوق بشر (برگردان از آلمانی)

« همه‌ی آدم-ها آزاد و به شایستگی با حقوق یکسان زاییده شده‌-اند. همه به خرد و وجدان آراسته هستند و بایست با منشی برادرانه با یکدیگر برخورد کنند.»

اين که آدم آزاد زاييده شده است يک يافته‌ی بزرگی نيست که نياز به پژوهندگان ِ بزرگ داشته باشد. زيرا هر جانوری هم آزاد زاييده شده است. ولی انسان، آزادی را از برخی جانوران گرفته و با مهربانی آنها را "عاقل" کرده است. انسان از آن جانوران که "عاقل" شده‌اند سواری می‌گيرد و از هستی‌ی آنها سود می‌برد و با ديگر ِ جانوران، که آزاد(کافر) مانده‌اند، جهاد می‌کند.

آدم هم از نخست آزاد بوده و نيازی نداشته است که کسانی آزادی را به او پيش کش کنند. چند هزار سال است که زورمندان به کمک دينمداران آزادی را از آدم-ها گرفته‌اند، خرد ِ آنها را سوخته‌اند و مردمان را "عاقل" کرده‌اند. از آن پس مردمان ِ عاقل شده، به فرمان دينمداران، برده وار جانفشانی می‌کنند و ديگران را می‌کشند تا پس از مرگ به رستگاری برسند. اکنون بيشترين مردمان ِ جهان عاقل و پيروان ِ واليان ِ دينی هستند. آنها خود را برده‌ی خالقی می‌پندارند که دروغوندان آن را، برای حاکميت بر مردمان، خلق کرده‌اند.

اگر اين حق شناسان براستی براين باورند که آدم آزاد زاييده شده است؟ پس بايد نخست زنجيرهای بردگی را، که دينمداران بر گردن ِ بشر انداخته‌اند، باز کنند. دستکم بنده سازی و بنده شدن را نادرست، ناحق، ناسزا و ناشايست بخوانند.

انسانی، که آزاد زاييده شده است، به هيچ خدايی بدهکار نيست که بايد برای او بندگی کند.

اين کسان، که در اين منشور انسان را آزاد خوانده‌اند، دگرسو با آزادی‌ی بشر، گستردن ِ دين را هم آزاد خواننده‌اند. آنها به راستی برده سازی، برده شدن و برده پروردن را آزاد شمرده‌اند. پس آنها به دروغ انسان را آزاد خوانده‌اند تا او بندهای بردگی را بخشی از آزادی بپندارد. اگر هم اين حقوقدانان انسان را مخلوقی می‌پندارند که او محکوم به اطاعت از اوامر ِِ خالق خودش است. پس آنها به دروغ از پديده‌ای سخن رانده‌اند که درونمايه‌ی آن را نمی‌شناخته‌اند. اين درست مانند ِ آن است که پوست فروشان کشتار جانوران را نفرين کنند و بر پوستين دوزان و پوستين پوشان آفرين بگويند. باز در همين بند ِ منشور گفته می‌شود که آدم به شايستگی با حقوق برابر زاييده شده است. روشن نيست که اين حقوقدانان کور و کر بوده‌اند يا در جرگه‌ای دور از بشر می‌زيسته‌اند يا اين که آگاهانه چنين دروغی را نوشته‌اند.

آيا فرزندان در يک خانواده به يک اندازه تنومند، خردمند، هوشمند و توانمند هستند؟ که منشور نويسان می‌پندارند: همه‌ی مردمان ِ جهان به شايستگی و حقوق برابر زاييده شده‌اند. آيا اين کوتاهنگران نمی‌دانسته‌اند که برخی از مردمان، در کنار دريای خروشان، برخی در کنار کوير ِ نمک، برخی در زمين‌های يخ زده، کسانی در جنگل‌های انبوه، کسانی نزديک به جانوران ِ آبزی، کسانی روی کوهستانهای کورگذار، شماری کوتاه، شماری دراز، شماری سياه، شماری سفيد، شماری زيبا و اندک شماری ناخوشآيند زاييده می‌شوند.

ويژگی‌های زادگاه، ويژگی‌های خانواده، ويژگی‌های نژاد، ويژگی‌های بُن سرشت و ديگر ويژگی‌ها، آدم-ها را گوناگون کرده‌اند. رازهای آفرينش ِ جانداران در همين گوناگونی‌های آنها نهفته‌اند. اين بشر نشناسان، اگر نادان نبوده‌اند بی گمان از راه ِ مردمفريبی گفته‌اند که همه‌ی آدم-ها با ويژگی‌های يکسان زاييده شده‌اند.

مگر بشر به تازگی در کارخانه‌ای ساخته شده است که برايش دستور کاربرد بنويسند. مگر اين همه گوهر ِ گوناگونی که در ساختمان تن و بُن سرشت جهانيان به کار رفته‌اند يکسان و برابرند که بتوان با يک سخن همه را يکسان انگاشت و فرمان داد که انسان بايد سرشت و انگيزه‌های خود را با دستورهای حقوق بشر همساز کند. بايد بسيار خودفريب و کورانديش باشيم تا بتوانيم بپذيريم: مردمی، که در کناره‌ی کوير ِ نمک زيست دارند، با مردمی، که در کنار ِ دريای مديترانه می‌زيند، آنها به شايستگی و با حقوقی برابر زاييده شده‌اند.

در دنباله‌ی ماده‌ی نخست از اين منشور گفته شده است که همه‌ی آدم-ها به خرد و وجدان آراسته هستند. اگر بتوان خرد را با عقل همانی داد، شايد بتوان به گزاف پذيرفت که انسان، از نابخردی، با آن عقل، که به ايمانش بند است، هر دروغی را به جای آگاهی پذيرفته و در خودش انبار کرده است تا او را عاقل بشمارند. تنها در اين ويژگی می‌توان گفت: بيشترين کسان از انگيزه‌ی خودفريبی، که آن را عقل ناميده‌اند، برخوردار هستند.

از ديدگاه ِ فرهنگ ِ ايران: خرد چشم ِ جان و چشمه‌ی جوشان ِ انديشه است، که شراره‌ی آن نيروبخش ِ جويندگی و راهنمای شناسايی‌ی راستی و کژی است. بر اين پندار: بيشترين شمار از مردمان از آن اندازه خرد برخوردار هستند که می‌توانند تنها در پيرامون ِ نيازهايی، که در سرشت آدمی هستند، بينديشند. اين است که آنها هم به سادگی فريب می‌خورند و عاقل می‌شوند. به هر روی در اين زمان، که دانشمندان هسته‌ی برخی از پديده‌های ناشناخته را شکافته و به پيدايش هستی پی برده‌اند، باور داشتن ِ دروغ‌های شگفت انگيز، که در تورات، انجيل و قرآن بافته شده‌اند، نشان کوتاه خردی است.

ميلياردها آدم هنوز از ديدگاهی به جهان هستی می‌نگرند که دروغوندانی چند هزار سال پيش برای آنها نگاشته‌اند.

نويسندگان حقوق بشر، که دستکم خودشان بايد به خرد و انديشه‌ای آزاد آراسته باشند، از خود نپرسيده‌اند: اگر انسان گوسپند نيست و به خرد آراسته است، پس او چه نيازی به چوبداران ِ دينفروش دارد؟ زيرا انسان با اندکی خرد می‌تواند راستی و کژی را شناسايی کند. اگر هم انسان مخلوقی نادان است و نياز به گله بانان ِ الهی دارد، پس مخلوق چه حقی بر خالق خود دارد؟ مخلوق بنده‌ی خالق است و بايد بی چون و چرا از اوامر ِ صاحب خود اطاعت کند. دينمداران به جای پيروان می‌انديشند، کاستی‌ها و پسماندگی‌های احکام الهی را "عقلی" می‌سازند، عاقلان هم از کوتاه خردی آنها را می‌پذيرند. مردمان پيوسته با يافته‌ها نو و ابزارهايی، که برآمده از دانش هستند، برخورد می‌کنند. زيربنای هر دانشی با عقيده‌های پسمانده‌ی مردمان ِ امروز ناسازگاراست. آيا نبايد پذيرفت، که اين مردمان، پسمانده تر از مردمان ِ سه هزارسال ِ پيش هستند که نگرش ِ اين مردمان کوتاهتر و ديدگاه آنها تنگتر شده است. زيرا در آن زمان جادوگران و رمالان بر بينش و منش ِ مردمان فرمانروايی داشته‌اند. ولی در اين زمان بيشترين آدم-ها، برای زيستن نياز به آموزش دارند، آنها هر پيشه يا هنری را که بياموزند با دانشی پيوند دارد، هر دانشی هم با عقيده‌های پسمانده‌ی آنها ناسازگار است. آنها با اندک آگاهی، دستکم با ريزه‌ای از هوش، می‌توانند ببينند که، هيچگاه چيزی از هيچ پديدار نمی‌شود.

پيروان ِ دين‌ها در سراسر جهان، به کردار، از راه ِ انجام ِ آيين‌های مذهبی، نشان می‌دهند که نگرش آنها، از ديدگاه پسماندگان ِ سه هزار سال پيش، اندکی هم فراتر نمی‌رود. اين پسماندگی نشان آن است که آدم-ها همه می‌توانند عاقل، يعنی پيرو، باشند. ولی شمار خردمندان در انجمن آدميزاد بسيار اندک است. جانوران، که از اندکی خرد برخوردارند، هيچگاه کار ِ بيهوده‌ای را بارها و بارها تک رار نمی‌کنند، مگر آنکه آدميان، برای سودجويی، آنها را "عاقل" کرده باشد. ولی همه ساله ديده می‌شود که ميليونها مسلمان، در انجام احکام حج، به شيطان سنگ پرتاب می‌کنند. آنها پس از 1400 سال، هنوز هم به بيهوده بودن ِ اين کار پی نبرده‌اند.

به نمونه‌هايی بينديشيم: حکومت اسلامی از خشمآورانی ساختار دارد که آنها مردم و کشور ايران را، برای امام زمان، آماده می‌کنند. امام زمان ناموجودی است که هرگز زاييده نشده است. آيا برآيند ِ خرد و دانش ِِ کسانی، که چشم براه ِ مهدی هستند، از خرد و دانش ِ يک دانش آموز ِ آزاده، در اروپا، کوتاه تر و کمتر نيستند؟

آيا ديدگاه ِ همه‌ی واليان اسلام تنگ‌تر از ديدگاه نيچه يا هگل نيست و دانش همه‌ی آنها، روی هم رفته، کمتر از دانش ِ يک آزاده‌ی مُرتد نيست؟

آيا ديدگاه ِ جورج واشينگتن با ديدگاه جورج بوش به يک اندازه هستند؟

آيا می‌توان چرچيل و تونی بلر به يک اندازه تيزهوش دانست؟

چون سخن از ميزان خرد و نا بخردی است پس بايد پذيرفت، که نويسندگان ِ حقوق ِ بشر يا دروغوند و مردمفريب بوده‌اند يا اين که خودشان هم نابخرد و کورانديش.

اکنون بپردازيم به بخش ِ پايانی از نخستين ماده‌ی منشور جهانی حقوق بشر. بر زمينه‌ی اين بند از منشور همه‌ی مردمان دارای وجدان هستند. يعنی انسان از انگيزه‌ای، که در سرشت او است، از آزردن ِ هر پديده‌ای پرهيز می‌کند. به راستی هم انسان ِ آزاده، که به عقيده‌ای آلوده نباشد، از رنج ديگران رنج می‌برد و از شادمانی‌ی ديگران شادمان می‌شود. سخن از تلاش ِ آزمندان ِ جهان در راه ِ ساخت و فروش ِ جنگ ابزارهای پُر توان نيست که تنها برای آزردن مردمان به کار برده می‌شوند. زيرا جهانداران از زور و از خشم سخن می‌گويند نه از وجدان. پس سخن از آدم-هايی است که آنها در پوشش ِ مهر، با وجدان ِ خفته، جانستانی می‌کنند.

آيا تا به امروز، دينی در جهان يافت شده است که بدون کشتار و ويرانگری استوار شده باشد؟

آيا دينی وجود داشته است که از کشتار دگرانديشان پرهيز کرده باشد؟

آيا پيروان ِ يهودی و مسلمانان با وجدانی پاک بر يکديگر می‌خروشند و کشتار می‌کنند؟

آيا شمار کسانی که برای مسيح کشتار کرده‌اند کمتر از آدمکشانی بوده است که برای زراندوزی بر ديگران ‌تاخته‌اند؟

آيا اسلام می‌تواند، بدون خشم و بدون کشتار ِ دگرانديشان و بدون ِ گستردن ِ ترس، پايدار بماند؟

آيا ستم-ورزی، خشمآوری، بیدادگری، نادان پروری، دروغوندی، انسان ستيزی، نژاد پرستی، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، که احکام ِ اسلام از اين ويژگی‌ها سرشته شده‌اند، همه برآمده از وجدان ِ پاک ِ مسلمانان هستند، که، در اين منشور، آموزش و اجرای اين پليدی‌ها و ستمکارها را، در ماده‌ی 18، بخشی از حقوق بشر ناميده‌اند.

روشن است با اين همه تخم ِ خشم و آتش ِ کينه‌ای که جهانداران، در هر کجای زمين، می‌کارند و می‌افشانند، هيچگاه مردمان نمی‌توانند، در روی زمين، با منش ِ برادری با يکديگر زندگی کنند. اگر بتوان اندکی راستی و درستی، در منشور حقوق بشر پيدا کرد، در نخستين ماده‌ی آنست که من به کژی‌هايی، که در پوسته‌های زيبای واژگان پنهان هستند، اشاره کردم. پس نيازی نمی‌بينم در اين جستار به زهری که، در بندهای ديگر اين منشور، به ويژه در بندهای 16تا 21، آشگار هستند برخورد کنم.

مـردو آنـاهيــد

اکتبر ۲۰۱۲

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Sunday, October 07, 2012

اسلامزدگان از برون نرم و از درون خشمند

مردو آناهيد


واليان اسلام که در منجلاب ِ پستی و نادانی به سر می‌برند به جز کشتار و دزدی پيشه‌ی ديگری را، برای زيستن، نمی‌شناسند.

آن چيزهايی را که نمی‌توان به آسانی ديد و نمی‌توان آنها را، بدون ِ راستی و آزادگی، سنجيد سوی نگرش و پهنه‌ی ديدگاه ِ مردمان هستند. هر روشن انديشی می‌تواند ببيند که مسلمانان در کشورهای آزاد، تا اندازه‌ای به مانند ِ ديگران می‌زيند، همسان ِ ديگران می‌آموزند، همراه ديگران کار می‌کنند و از سامان ِ پيشرفته‌ی ديگران برخوردار می‌شوند. کمتر کسی می‌تواند ببيند که، نگرش ِ مسلمانان از نگرش ِ ديگران سدها سال پس مانده است، بينش مسلمانان با بينش ِ ديگران سازگار نيست، ديدگاه ِ مسلمانان بسيار تنگتر و تاريکتر از ديدگاه ِ ديگران است.
بيشترين شمار از اين مردمان، چه مسلمانان و چه ديگران، که به ناچار در ميهن ِ خود با مسلمانان همزيست شده‌اند، از پيروان ِ دين‌های ابراهيمی هستند. دين‌های ابراهيمی عقيده‌هايی هستند، که هر يک از آنها، در پيوند به بينشی يکسان که بر زمينه‌ی برده منشی است، مردمانی را، با زور و در سايه‌ی ترس، به بند کشيده‌اند. پيشوايان ِ دين‌های ابراهيمی، حکومت بر مردمان را، با گله بانی، برابر می‌پندارند. زيرا عقيده‌ی همه‌ی آنها، با اندکی پس و پيش، پسمانده و بر پايه‌ی حکومت ِ خالق بر مخلوق است. از اين روی برداشت ِ پيروان هم از پديده‌ی دين و انسان تا اندازه‌ای يکسان است. پس چرا مسلمانانی، که به کشورهای پيشرفته واريز شده‌اند، با مردمان ِ باشنده‌ی اين کشورها، به زشتی و با خشونت برخورد می‌کنند؟ هر چند که پيشوايان ِ آنها هيچگاه، در گنج رُبايی و زراندوزی، با يکديگر سازش نداشته‌اند. بر همين بنياد هم همه‌ی نامسلمانان را نجس خوانده‌اند تا بتوانند مسلمانان را برای جهاد، يعنی برای کشتار و دزديدن ِ دارايی‌ی نامسلمانان، بپرورانند. نيز از آزمندی و انسان ستيزی هم، در قرآن به مسلمانان امر شده است که با پيروان ِ کتاب (يهودی‌ها و مسيحی‌ها) جهاد کنند تا آنها در ناچاری جزيه بپردازند. به هر روی ناسازگاری‌ی پيشوايان دين‌های ابراهيمی، در گذشته، بيشتر از سودجويی‌یِ آنها بوده است نه از گوناگون بودن ِ عقيده‌های آنها. زيرا که عقيده‌های آنها چندان گوناگون نيستند. آنچه که، در اين زمان، اين گوناگونی و واماندگی را، در ميان ِ عقيده‌یِ مسلمانان نسبت به بينش ِ مردمان ِ پيشرفته، ايجاد کرده است؛ سدها سال پيشرفت ِ فرهنگی در اروپا ست. در روند ِ اين زمان، ديدگاه ِ مردمان ِ اروپا، بريده از پسماندگی‌های مذهب، گسترش يافته است و در برابر اين پيشرفت، عقيده‌ی مسلمانان، در زندان ِ شريعت ِ اسلام، در همان تاريکی پس مانده است.
انديشمندان در اروپا، در گذار ِ سدها سال، از پی‌ی يکديگر کوشيده‌اند که پسماندگی‌های مسيحيت را، بيشتر و بيشتر، آشگار کنند و نگرش مردمان را به سوی خردگرايی، دانشپژوهی و بهزيستی برگردانند. آنها پس از سدها سال پيکار عقيده‌های مذهبی را در درون ِ کليساها ميخکوب کرده و بندهای انديشه‌ی خردمندان را پاره کرده‌اند.

انديشمندان ِ ايران هم، که بيشتر عارف بوده‌اند، در گذار ِ همين سال‌ها، از پی‌ی يکديگر کوشيده‌اند که پسماندگی‌های اسلام را، بيشتر و بيشتر، پنهان کنند و نگرش ايرانيان را به سوی ستم پذيری، چله نشنی و خاکساری برگردانند. آنها در اين تلاش توانسته‌اند خرد و وجدان همگان را خاموش بدارند و انديشه‌ی آنان را در زندان ِ ايمان ميخکوب کنند.

برآيند ِ کوشندگی، در اروپا، اين بوده است که آنها پيوسته دانشگاه ساخته‌اند تا بتوانند با دانايی و بينايی بر جهان و بر دشواری‌های زندگی پيروز بشوند. آنها انديشه‌ی انسان را آزاد گذاشته و مذهب را به بند کشيده‌اند. ما امروز می‌توانيم بازده‌ی پيکار ِ کوشندگان ِ اروپايی را، در رفتار و کردار ِ مردمان ِ اروپا ببينيم. برآيند ِ کوشندگی‌، در ايران، اين بوده است که عارفان، در دورانی کوتاه، مسجدها را به خانقاه برگرده‌اند تا روان ِ آنها از پيکر ِ خاکی به آسمان ِ روحانی پرواز کند، شايد هم بتوانند، از خشونت‌های شريعت اسلام بکاهند. اگر ما امروز به ژرفی بنگريم، می‌توانيم ببينيم که؛

عارفان دروغوند و خودفريب بوده‌اند و با بزک کردن ِ اسلام مردم را هم فريب داده‌اند. ولی آنها نتوانسته‌اند اندکی از پسماندگی و خشمِ اسلام بکاهند. افزون بر اين شوربختی، عارفان نگرش ِ مردمان را از سربلندی به سرگردانی و ستم پذيری بر گردانده‌اند.

بايد اشاره کنم ايرانيان، که بينشی گسترده تر از جهادگران ِ عرب داشته‌اند، پيشرفته‌ترين مسلمانانی بوده‌اند، که توانسته‌اند، پيش از دوران ِ صفوی، با پوشش ِ عرفان ِ ايرانی، خشم ِ اسلام را وارونه نشان بدهند. ديگر مردمان، پس از مسلمان شدن، از راه ِ جهاد به نوايی رسيدند، آنها هيچگاه گامی فراتر، از تاريکخانه‌ی شريعت، ننهادند.
برای روشن شدن ِ اين گفتار نياز است که روند ِ پيشرفت ِ اروپاييان را از زمانی مرور کنيم که آنها هم مانند ِ مسلمانان از روزنه‌ای تنگ، يعنی با بينش ِ حاکميت ِ خالق بر مخلوق، به جهان ِ هستی می‌نگريستند.
مسيحيت در اروپا، درست مانند ِ اسلام در خاورميانه، با خشم و خونريزی گسترش يافته است. با اين تفاوت که مسحيت از رُم آغاز شده و پس از هزار سال کشتار توانسته است که مردمان ِ سرتاسر اروپا را به کليسا بند کند و فرمانروايان را باجگزار خود سازد. جهادگران ِ بيابانگرد، در زمانی کمتر از 400 سال، اسلام را، با خشمی که در انديشه‌ی انسان نگنجد، بر سرزمين‌های به خون کشيده، فرود آورده‌اند. جهادگران افزون بر کشتار ِ دگرانديشان و ويران کردن ِ شهرها، پيوند ِ مردمان ِ ترسزده را با کيستی و زادگاه خودشان پاره و به شريعت اسلام بند کرده‌اند.
تفاوت ِ دستاندازی‌ی ِ مسيحيان در اروپا با يورش ِ جهادگران بر دگرمردمان اين است: مسيحيان اروپا، هنوز هم، ميهن پروری و کيستی‌ی خود را فراموش نکرده‌اند. آنها برای سرفرازی و سود ِ ميهن ِ خود، انگيزه‌ی ميهن پروری را در مردمان ِ پسمانده می‌خشکانند تا بتوانند از آنها بهتر بهره برداری کنند. مسلمانان، دگرسو با مردمان ِ مسيحی، بی هويت، بی ريشه و ميهن ستيز شده‌اند، آنها، در برده منشی، برای کشندگان ِ پدران و ويران کنندگان شهرهای سرزمين ِ خود جانفشانی می‌کنند. اين کورانديشان ِ خودباخته ميهن خود را به بيگانگان می‌سپارند تا از آنها پاداش بگيرند.
حکمرانان اروپا، در پسماندگی‌ی احکام ِ کليسا از پيشرفت باز مانده بودند. آنها برای دستاندازی به سرزمين‌های ديگر نياز به دانشی، فراتر از ديدگاه ِ مسيحيت، داشته‌اند. اين بود که کليسا، از آزمندی و در ناچاری، گاه به گاه، با پژوهندگان ِ دانش و سازندگان ِ ابزار همراهی می‌کرده است. سرکردگان اروپا، در آغاز ِ جهانگيری، با سامان و ديدگاه ِ مردمان ِ برون از اروپا آشنايی نداشتند. آنها نخست با نمايندگان کليسا، با انديشه‌ی بهره برداری، در پوشش مهربانی و مداوای بيماران، به سرزمين‌های بيگانه می‌آمدند و پنهانی گنجينه‌های سرزمين را شناسايی می‌کردند. پس از آن، که مردمان پذيرای دام و دانه‌ی کليسا می‌شدند، سپاهيان ِ اروپايی اين سرزمين‌ها را می‌گرفتند و خودفروختگانی نادان را به سرگردگی می‌گماشتند. با همين روند از مصر تا آفريکای جنوبی، از فلسطين تا چين، بسان ِ گنج‌هايی بادآورده، از سوی کشورهای اروپايی به تاراج می‌رفتند.


برای انگلستان سروری بر کشورهای مسلمان نشين، به ويژه ايران، بسيار آسان بوده است. زيرا در احکام شريعت، پيوند ِ مردمان با ميهن يا زادگاه ِ خودشان پاره شده و برده منشی جایِ سرافرازی‌ را در آنها پُر کرده است. حکمرانان، در کشورهای مسلمان شده، تنها ابزارهايی انسان ستيز برای پايداری‌ی اسلام هستند. آنها، به جز سودجويی، هيچ پيوندی با سرزمين و با فرهنگ ِ مردمان ندارند.

اسلامزدگی در آن زمان هم، مانند ِ امروز، دروازه‌ای بود که، کفتاران ِ نفت آشام، می‌توانستند به آسانی از آن راه وارد ِ سرزمين بشوند. مُردارخوران ِ دينی هم، با اندک لاشه‌ای، که از انگلستان دريافت می‌کردند، نه تنها گنجينه‌ی کشور را به او می‌سپردند وآنکه راهنمايی‌های انگل ليس‌ها را، برای حکومت ِ گله بانی و برای تاريک داشتن ِ نگرش ِ مردمان به کار می‌بردند. از اين روی انگلستان نيازی نداشته است تا کشور ايران را، به نام ِ مستعمره، به گنجينه‌ی انگلستان پيوند بزند. زيرا جهادگران ِ ستمکار، که بر ايران حاکم بودند، مرزهای پُر گوهر ِ ايران را، با گرفتن ِ خر مهره‌ای، به تاراجگران انگل ليس واگذار می‌کردند. در کشورهای خاوردور و آفريکايی، که مردمان آنها هنوز زهرآب ِ خشم را از شريعت ِ اسلام ننوشيده بودند، نمايندگان ِ کليسا، با مهر عيسوی، زهر ِ نادانی را بخورد ِ آنها می‌‌دادند. به هر روی سروران اروپايی در هر سرزمينی، برای زراندوزی، از سرکرده‌ای، که ناتوان و نابخرد بود، پشتيبانی می‌کردند تا او در گماشتگی‌ی آنها به حکمرانی برسد و بتواند مردمان و سرزمين را به سود ِ اربابان ِِ اروپايی بپروراند. واليان اسلام نيازی به آموزش ِ انگل ليس‌ها نداشته‌اند زيرا آنها دروغوندی و مردمفريبی را در شريعت ِ اسلام آموخته بوده‌اند.
جهانداری يا کشورگشايی، اروپاييان را، سال به سال، به يافته‌ها و پژوهش‌های بيشتری نيازمند می‌کرد. اين بود که دانشمندانی، در کشورهای اروپا، پيوسته در کاوش و کاربرد ِ ابزارهای زورمند می‌آزمودند و انديشمندانی در کاستی‌ها و زشتی‌های دينسالاری پژوهش می‌کردند. به همراه پيشرفت ِ اروپا، در دانش ِ ابزارسازی، مردمان هم اندک اندک برون از تنگه‌ی کليسا، به جهان ِ هستی می‌نگريستند و با خويشکاری و خودآزمايی زندگی می‌کردند. واليان اسلام که در منجلاب ِ پستی و نادانی به سر می‌برند به جز کشتار و دزدی پيشه‌ی ديگری را، برای زيستن، نمی‌شناسند. آنها از فرومايگی نمی‌توانند به پسماندگی و زشتی‌های احکام شريعت بپردازند. زيرا آنها هميشه، از راه جهاد و ايجاد ترس، بر دانش و کوشش ِ ديگران دست يافته‌اند. اين است که اسلام به زور جايگزين ِ ميهن و کيستی‌ی مسلمانان ِ خردباخته شده است. آنها به دانستن و به شناختن ِ پديده‌های تازه برانگيخته نمی‌شوند. زيرا مسلمانان تنها برای خشمآوری و آدمکشی پرورده می‌شوند. آنها هر فرآوده‌ی تازه‌ای را می‌ربايند يا آن را به زور از دارندگان می‌گيرند يا به کمک ِ کافران مانند ِ آن را می‌سازند. از اين روی مسلمانان نمی‌توانند، با داشتن ِ عقيده‌های پوسيده، دانشی را فرا بگيرند. شايد برخی از آنها بتوانند يافته‌های دانشمندان ِ کافر را، مانند ِ خواندن ِ دعا، ياد بگيرند و آنها را در مغز نيمه سوخته‌ی خود انبار کنند و از کارکرد و کاربرد ِ آنها رونوشت بردارند. ولی هرگز و هرگز نمی‌تواند از ميان ِ مردمی که 1400 سال به دور سنگ ِ سياهی چرخيده‌اند و هنوز هم به نادانی‌ی خود پی نبرده‌اند، يک دانشمند يا انديشمند برخيزد که او به گناه ِ تکفير کشته نشود. در اين زمان که جهان، بدون ِ بند به مذهب و ترس از جهنم، به پيش می‌رود، مسلمانان کوشش می‌کنند با کابرد ِ ابزارهای مدرن، که آنها را کافرها ساخته‌اند، پسماندگی‌های شريعت اسلام را بپوشانند. شماری از مسلمانان، که روی چاه‌های نفت چادر می‌زدند و شتربانی می‌کردند، اکنون کاخ نشين شدند و زربفت می‌پوشند. از اين روی جهانداران، از کوتاهنگری، می‌پندارند و می‌خواهند مردمان هم باور داشته باشند، که در بينش ِ مسلمانان همان نگاشته شده است که مردمان ِ پيشرفته، از نگرش ِ خويش، برداشت می‌کنند.
آنچه را که کمتر می‌توان با چشم ديد يا با ابزاری اندازه گرفت پسماندگی‌ی مسلمانان در دانايی و بينايی است. زهرآب ِ شريعت ريشه‌ی خرد ِ آنها را خشکانيده است. ديدگاه آنها هنوز در گورخانه‌ی يزرِب (مدينه) تاريک مانده است. آنها هنوز نمی‌توانند در مردمسالاری با دگرانديشان همزيست باشند و در انديشه‌ی سرکوب ِ دگرانديشان نباشند. اسلامزدگان می‌توانند آنچه را که از ديگران شنيده‌اند، يا بهتر بگويم دزديده‌اند، بر زبان برانند ولی هرگز نمی‌توانند شيره‌ی دانايی و ارزش‌های فرهنگی را در خود بياميزند. مسلمان زاده‌ای، که خردمندانه بينديشد و کافر نشود، هرگز، در هيچ زمانی، در هيچ کجا يافت نشده و يافت نخواهد شد. مسلمانان ِ پسمانده با مردمان ِ پيشرفته‌ی جهان، در يک ارابه، با هم به پيش می‌روند. پسماندگان و پيشروندگان همسان و مانند ِ يکديگر، گاهی هم همدوش ِ يکديگر از ابزارهای پُر زور، تيزبين و پُرتوان سود می‌برند و در بازارهای جهان به سوداگری می‌پردازند. در پيوند با اين ارابه که همه، به فرمان ِ زورمندان جهان، رانده می‌شوند، پسماندگی‌های مسلمانان چندان به چشم نمی‌خورند. نگرش ِ مسلمانان، در پيرامون ِ جهان ِ هستی، دستکم 300 سال از ديدگاه مردمان ِ اروپا پس مانده است. يعنی روزنه‌‌ا‌ی، که مسلمان از آن زاويه به هستی می‌نگرند، در برابر ديدگاه و نگرش پيشرفتگان ِ جهان، بارها تنگ‌تر و بارها تاريک‌تر است. اين نابرابری، که در خور سنجش و اندازه گيری نيست، بيماری، درد و رنجی است که جهانيان را گريبانگير شده است. پيشرفتگان، از نادانی و از کورانديشی‌ی خشمآوران، آزرده و اندوهگين می‌شوند. ولی آنها کمتر به ريشه‌ی پسماندگی‌های مسلمانان می‌پردازند. زيرا آنها مسلمانان را تنها از ويژگی‌های برون ِ آنها می‌شناسند و به درون ِ آنها، که از خشم و انسان ستيزی لبريز است، نمی‌نگرند. پسماندگان از انديشه‌های نو، از دانايی، از بينايی و از هر شراره‌ای، که اندکی به تاريکخانه‌ی ايمان ِ آنها بتابد رنج می‌برند، خشمگين می‌شوند و بر آزادانديشان می‌‌خروشند. خرد که چشم ِ جان است، در هستی‌ی مسلمانان، خشکيده است. آنها آتش ِ خشم ِ خود را بر تراوش ِ انديشه‌های آزاد، می‌فشانند، تا همگان خردسوخته، در يک گله‌ی کورانديش، برابر و همدوش، به مردآب ِ تاريکی و خاموشی سرنگون بشوند.

مسلمانان به درستی‌ی آيات قرآن ايمان دارند. آنها کردار و رفتار خود را با اوامر الله، که در قرآن حکم شده‌اند، همساز می‌کنند. ولی آنها خشم خود را بر کسانی فرو می‌ريزند که به درونمايه‌ی يکی از آن آيات اشاره کنند.

"زشت رويان دشمن ِ آينه‌‌اند" زشت کيشان دشمن ِ انديشه‌اند.



مـردو آنـاهيــد
اکتبر ۲۰۱۲

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,