Wednesday, November 21, 2012

وبلاگ نویس دربند «سیامک مهر»

 گزارشی از «کانال فاضلابِ» شریعت اسلام، «ندامتگاه کرج»



دستگاه قضایی [محکمه شـریعت] جمهوری [حکومت] اسلامی مرا که در وبلاگ شخصی-ام عقاید و نظرات و اندیشه های خود را منعکس می کردم [+]، در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ پس از بازداشت و شکنجه و ضرب و شتم در بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج به اتهام توهین به رهبرجمهوری [خلیفــــه] حکومت اسلامی و تبلیغ علیه این نظام و نیز توهین به مقدسات اسلامی به ۴ سال حبس محکوم نموده است که پس از تحمل یکسال حبس در زندان رجایی شهر (گوهردشت) که ۸ ماه از این مدت را در سلول انفرادی محبوس بودم به زندان مرکزی کرج، (ندامتگاه کرج) منتقل شدم. [+] ادامــه این گزارش

Labels: ,

Friday, November 16, 2012

بُت شکن هميشه بُتی ديگر در آستين دارد

مردو آناهيد



يک آزاده هميشه جويای راستی و درستی است. او هيچگاه خود را بی نياز از يافتن و دانستن نمی‌داند. او قهرمانی، پيشوايی، ايدئولوژی يا بُتی را ستايش نمی‌کند که بُت پرستی ديگر بتواند به معبود او خراشی وارد آورد.
حکومت اسلامی، يا هر ايران ستيزی، به آسانی می‌تواند بُت‌های پرستندگان را با خشم و به کينه توزی بشکند تا الله را، يا بُت ِانجمن ديگری را، در جای آن بُت‌ها بنشاند

بيشترين ايرانيان، به گونه‌ای، از کمبود ِ آزادی رنج می‌برند. از اين روی بيشترين مردمان ِ ايران، به گمانی، آزاديخواه هستند. از آنجا که، در شريعت ِ اسلام، مردمان تنها در انديشه نکردن و پيروی کردن آزاد هستند، اين آزاديخواهان هم، در پيرامون ِ پديده‌ی آزادی، انديشه‌ای نمی‌کنند. آنها ويژگی‌های آزادی را در پيروی از يافته‌ها و بافته‌های بيگانگان برداشت می‌کنند.

سدها سال است که اين آزاديخواهان، در انجمن‌هايی گوناگون، سرشناسی را می‌‌ستايند و خواسته‌های خود را در پيوست با آن نامدار می‌نگارند. آنها گمان می‌برند، که در پيروی از آن سرشناس، خواسته‌ها و آرزوهای آنها شناسايی خواهند شد. هنوز هم برخی، از سرشناسان ِ مرده، پيشوای آزاديخواهانی زنده هستند.

پرستنده خرد خود را در ستايش و بزرگ نماياندن ِ يک کس به کار می‌برد و انديشه‌ی او از يافتن و گشودن ِ گره ِ دشواری‌ها بازمی‌ماند. اين است تا کنون، در سر زمين ِ ايران، که به زهر ِ شريعت آلوده شده است، از اين همه آزاديخواه، کمتر آزادانديشی سر برآورده است. روشن است که آزادانديشان ِ بسياری، از ايرانيان، زاييده شده‌اند و زاييده خواهند شد. زيرا فرهنگ ايران بر زمينه‌ی نوزايی و نوانديشی است. از شوربختی، الله يا امام زمان يا يک آخوند ِ نادان به جای مردم ِ ايران می‌انديشد و هر انديشه‌ای، که آزادانه از ژرفای بينش ِ خردمندی برويد، در شوره‌ زار حاکميت ِ الله می‌خشکد.

زيرا
در شريعت اسلام ايمان بر خرد ِآدمها فرمانروايی می‌کند. انديشه‌ی مسلمانان نمی‌تواند فراتر از تنگنای ايمان ِ آنها پرواز کند.

در سرزمينی، که زُهد، يعنی نادانی و پيروی کردن از دروغ، سنجه‌ی برتری است، آزادانديشان با ديوانگان برابر هستند. ديوانگان و آزادگان، که احکام ِ شرعی را پذيرا نيستند، از عاقل شدگان گريزان هستند. زيرا اگر گستاخی‌ی آنها شناسايی بشود، عاقلان به آزار ِ آنها می‌پردازند تا خراشی بر ايمان عاقل شدگان وارد نيايد.

از عاقلان نمونه:
هر زاهدی، که در زندان ِ حکومت اسلامی، عاقل نامه‌ دريافت کند. او را، پس از گذراندن ِ دوره‌ی آموزشی در اوين، به آمريکا وارد و با مدال‌های زرين نشانه گزاری می‌کنند. از آن پس او ديگر يک قهرمان، يک رهبر، يک جهان شناس، يک تئوريسين، يک انديشمند، يک رايزن، يک پيشگو، يک پيشدان و يک اسلامفروش ِ ناب خواهد بود.

آزاديخواهان، در پندار ِ خودشان، آرمانهايی گوناگون دارند. هر کدام از آنها خواهان ِ آزادی‌ی ويژه‌ای هستند، که بايد تنها آنها به آن آزادی برسند، ديگران هم آزادانه به فرمان ِ آنها سر بنهند، تا آنها بتوانند آرمان خود را آزادانه، در سامانی ايدآل، پياده کنند. اين آزاديخواهان به راستی و به درستی آرمان ِ خود را نمی‌شناسند و آن را بررسی نکرده‌اند. زيرا آنها به يک کس ايمان آورده‌اند که راه ِ پيروزی را، در پيروی از سخنان ِ زيبايی که خودشان به آن کس بند کرده‌اند، گمان می‌برند. از اين روی آنها خود را از جويندگی و آزمون بی نياز می‌دانند. زيرا آنها گمان می‌برند که راه ِ رسيدن به آزادی در سخنان ِ پيشوای يکدانه‌ی آنها نهفته است. آن معبود، چه مرده و چه زنده باشد، ويژگی‌هايی بسان ِ امام زمان دارد، بدانگونه که پيروان، در هر زمانی در راه ِ او به اميد ِ پيروزی می‌مانند.
اين پيروان هيچگاه نتوانسته‌اند، در جايی يا در زمانی، پندار ِ خود را به کردار بيازمايند. زيرا آنها نه انگيزه‌ای، نه سازمانی، نه دانايی و نه آزادی داشته‌اند که راستی يا کژی را در پندار ِ خود آزمون کنند. اين آزاديخواهان خود را به سرشناسی زنده يا مرده، که او در چشم مردم بزرگ شده است، بند کرده‌اند تا پرستندگان آنها را به بزرگی بستايند.
از اين روی اين گونه آزاديخواهان هيچ گونه کاستی و خراشی را در نمادی، که او را پرستش می‌کنند، نمی‌پذيرند. پرستش کرداری است که پرستندگان را، در يک انجمن، خشنود می‌کند. زيرا آنها خويشتن را در هستی‌ی آن پيشوا گم کرده‌اند، با پرستش، خود را در آن معبود باز می‌يابند. زمانی اين پرستندگان از سرور ِ بُت گونه‌ی خود جدا می‌شوند که بُتی ديگر جایگزين او بشود.
بر زمينه‌ی خرد و انديشه‌ی اين پرستندگان پنداری روشنی نمی‌رويد که بتوانند، گام به گام، آن را بيآزمايند و کژی‌های پندار ِ خود را بهبود بخشند. اين آزاديخواهان با برداشتیِ درست از آزادی و برای آرمانی يکسان هم در انجمنی هموند نشده‌اند. بيشتر ِآنها از راه ِآشنايی با دوستی يا خويشاوندی به گروهی از اين آزاديخواهان پيوسته‌اند. بيشتر ِ هموندان يک انجمن گمان می‌برند که راه رسيدن به آزادی تنها از راه ِ انجمن ِ آنها می‌گذرد.
از اين روی اين گونه انجمن‌ها، که در پندار و به کردار همسان يکديگر هستند و با هر انجمنی، که پيشوای آنها را ستايش نکند، به دشمنی می‌پردازند. هر يک از اين انجمن‌ها، بهترين شيوه‌ی کشورداری را، در بينش و انديشه‌ی کسی می‌پندارد که انجمن به نام او سامان يافته است. هموندان بيشتر، پيشوای انجمن را ستايش می‌کنند نه بينش و انديشه‌‌ی او را. اين پرستندگان شيفته‌ی يک آدم، يک نماد يا يک پهلوان هستند نه شيفته‌ی آزادگی و بهزيستن.

پرستندگان می‌توانند همگی، همدوش يکديگر، يک نماد را ستايش کنند نه يک انديشه را بيازمايند. زيرا انديشه پيوسته در روند ِ نوشدن و دگرگونی است. پرستندگان از آن روی پيروی از نمادی را پذيرفته‌اند که نياز به انديشيدن نداشته باشند.
بنابراين پرستندگان هم بسان ِ عارفان تنها نياز به پرستيدن دارند. ولی نيازی ندارند که دستکم صنم خود را شناسايی کنند. بيشتر ِ ستيزجويی‌های انجمن‌ها بر سر بُت‌های گوناگون هستند نه برآيندی از برخورد ِ انديشه‌های گوناگون. اگر اين هموندان می‌توانستند خودشان ويژگی‌های بهزيستی را شناسايی کنند آنها پرستندی يک بُت نمی‌شدند.

افزون بر اين، اين انجمن‌ها هيچگونه سامانی را، در همسازی با جامعه‌ی ايران، بررسی نکرده‌اند، آنها با فرهنگ و ديدگاه ِ مردمان ِ ايران هم بيگانه‌اند. آرمان يا آرزوی آنها اين است که سامان ِ کشورداری، در ايران، مانند ِ سامان ِ کشوری باشد که آنها پسنديده‌اند.
آنها گمان می‌برند، هر گفتاری، که در اروپا به کردار پياده شده است، می‌تواند در ايران هم همان گونه کارآيی داشته باشد. از اين روی آنها، برای رسيدن به اين آرمان، خواهان ِ فرمانروايی هستند تا بتوانند پندارهای ناساز را، در ايران و با مردمان ِ ايران، همساز کنند.

پرستندگان هميشه در نخست سرشناسی را برمی‌انگيزند تا او با نيروی مردم بُت ِ بزرگی را بشکند و بُتکده‌ای را ويران کند. آنگاه، که مردمان آن سرشناس را به قهرمانی يا به بُت شکنی پذيرفتند، پرستندگان، آن قهرمان را، به جای بُت ِ شکسته شده، در بينش مردم می‌کارند. برخی از مردم، که به بُت پرستی خو گرفته‌اند، آن قهرمان را و پرستندگان ِ او را هم می‌ستايند.
بيشتر هموندان از آن روی به اين گونه انجمن‌ها می‌پيوندند، که گمان می‌برند، آن چه را خود نمی‌دانند و نمی‌توانند شناسايی کنند در بينش و دانش ِ معبود ِ آن انجمن آميخته است. آنها در سايه‌ی انجمنی، که در پوشش ِ آزادگی و پيکار نام گرفته است، برده منشی و پسماندگی‌ی خود را فراموش می‌کنند.

اين است که
پرستندگان به ژرفای هيچ انديشه‌ای نمی‌نگرند و هر خراشی، که بر سيمایِ قهرمان ِ آنها وارد بشود، آنها را خروشان، آشفته و خشمگين می‌کند.

رسول الله هم، برای اين که الله را جايگزين ِ همه‌ی بُت‌های مکه بکند، نخست به شکستن ِ بُت‌ها و بُتکده‌ها و کشتار ِ بُت پرستان امر می‌کند. می‌توانيم ببينيم: افزون بر اين، که ايمان آوردن به " لا اله الا الله"، شکستن ِ بُت‌های ديگر را به همراه آورده است، الله نه تنها ويژگی‌های همه‌ی بُت‌ها را به خود داده است وآنکه او، در ايمان ِ مسلمانان، جايگزين همه‌ی بُت‌های پيشين شده است.
با اين که مسلمانان، به ويژه شيعه گرايان سدها بُت را، در درون ِ الله، کار گذاشته‌اند ولی آنها با هر معبود ِديگری که از شکم الله بيرون نيامده باشد با خشم بسيار جهاد می‌کنند. اين است که انديشه‌های رهايی بخش، مانند ِعرفان، دوباره به مرداب شريعت ِ اسلام واريز می‌شوند.
ويژگی‌های بُت پرستی و بُت شکنی تنها به پيروان ِ شريعت بستگی ندارند. بيشتر ِ انجمن‌های آزاديخواه هم قهرمانی را، که او را بدون ِ کاستی آفريده‌اند، می‌پرستند. آنها با پرستندگان ِ ديگر، يا با هر آزاده‌ای، با خشم به کينه توزی برخورد می‌کنند.

در سخنی ساده:
انجمن‌های آزاديخواه، در ايران، بيشتر بُت تراشانی هستند بُت شکن. آنها پيوسته نيروی خود را برای آرايش ِ معبود ِ خودشان و زشت ساختن ِ بُت‌گونه‌های ديگر به کار می‌برند. ويژگی‌هايی که اين انجمن‌ها به قهرمان يا پيشوای خود می‌بندند تنها در پندار پيروان هستی يافته‌اند و با راستی پيوندی ندارند.

ريشه‌ی بُت پرستی در اين است: کسانی، که نگرش و خردی کوتاه دارند، از ناتوانی و ناآگاهی به کسی پناه می‌آورند که برخی او را ژرفبين و خردمند ناميده‌اند. اين کسان تنها در پيوند با آن بُت می‌توانند دانايی و بينايی را بستايند تا بُت پرستان آنها را به دانايی و بينايی بپذيرند.
اين کسان آرمان، آرزو، خواسته، درد و درمان خود را هم، بدون ِ سنجش و بررسی، از سخنانِ بی هسته‌ای برداشت می‌کنند که خودشان آنها را به آن قهرمان بند کرده‌اند. آنها نمی‌خواهند بپذيرند که پندار يا عقيده شايد هم آرمانی، که آنها از گفتار ِ ديگران برداشت کرده‌اند، با کژی و کاستی همراه باشد. آنها از شنيدن ِ پسماندگی‌های پندار خود پرهيز می‌کنند.
پرستندگان در تارهای ناراستی و کژپنداری گرفتارند. آنها نمی‌توانند درونمايه‌ی راستی و کژی را شناسايی کنند. از اين روی آنها هيچگاه به پهنه‌ی آزادگی نمی‌رسند.

دانستن ِ رويدادهای زمان، يادکردن از نامهای بزرگان، بازگو کردن ِ سرگذشت ِ قهرمانان، سخن راندن از کردار و از سخنان ِ انديشمندان، اگر هم راست و ارزشمند باشند، از ويژگی‌های تنبلی، کورانديشی، کوتاهنگری و پسماندگی‌ی پرستندگان نمی‌کاهند.
بی گمان برخی، از سخنان ِ انديشمندان، گرانمايه و در خور ستايش هستند. زمانی گوهر ِاين سخنان به ارزش می‌گرايند که خواننده يا شنونده شيره‌ی نيکويی را، که در هسته‌ی آنها نهفته است، در خود بگوارد تا شکوفه‌های بينايی در بينش و انديشه‌ی او برويند. هيچ کس، تنها با بازگو کردن يا تنها با شنيدن ِ سخنانی از بزرگان، بزرگ و انديشمند نمی‌شود.
ديدگاه و بينش ِ هر کس به اندازه‌ای گسترده و روشن است که او، از پيدايش ِ هستی، برداشت کرده است. هر کس هم، در همان گُستره‌، در سوی‌ی همان نگرش و با آن دانشی، که در درون ِاو جوشان است، می‌تواند بينديشد.

هستی يا کاستی‌ی خدا به گفته‌ی محمد، ولتر، رازی، اينشتن، پورسينا، چارلی چاپلين يا به گفته‌ی هر سرشناسی ديگر بستگی ندارد. هستی‌ بخش چنين موجودی ناموجود، تنها به ژرف‌بينی و جهان بينی‌ی تک تک ِ آدمها بستگی دارد. هر کدام از آدمها بدان گونه‌ خدا را آفريده که او پيدايش ِ هستی را در بينش خود نگاشته است.
آن کس که به گفتاری، که در آزمون نمی‌گنجد، ايمان آورده است، ديدگاهی تاريک و تنگ دارد، او نمی‌تواند خودش بينديشد. او نياز به پيشرُوی دارد که از او پيروی کند.

اين که کسی کوروش، فردوسی، مارکس، حافظ، هگل، کانت، نيچه، مولوی، زرتشت يا هر نامدار يا پنداری را ستايش می‌‌کند نشان آن نيست که ديدگاه ِاين کس با انديشه‌ی، برخی از اين نامداران، نگاشته شده است.

از آن روی پرستندگان به يک قهرمان ايمان می‌آورند که آنها، با خرد و نگرش ِ کوتاه ِ خود، نمی‌توانند ژرفای راستی و کژی را شناسايی کنند. آنها خواهان ِ آن هستند که از کژی بپرهيزند و به راستی مهر بورزند. ولی آنها ويژگی‌های راستی و کژی را نمی‌شناسند.
شايد، در زمانی، انديشه يا پنداری ارزشمند، از خرد انديشمندی تراوش کرده باشد. برخی هم گوهر انديشه‌ی او را شناسايی کرده و او را، در آن زمان، خردمند ناميده‌اند. بزرگداشت ِ خردمندان، برای فروزان داشتن ِارزش‌های فرهنگی، کرداری نيک و سزاوار ِآفرين است. ولی ستايش کردن ِ يک آدم، که کسانی او را بزرگ خوانده‌اند، از نابخردی است.

کسی که، در پرتو ِ خرد ِ خودش، مينوی راستی و مينوی کژی را شناسايی کند، او می‌تواند هسته‌ی يافته‌های فرهنگی را بشکافد و شيره‌ی درون ِ آنها را در خود بگوارد. به زبانی ديگر:

هر کس می‌تواند، در ژرفای خرد و نگرش خود، برآيندی از بينش و دانش انديشمندان بيافريند. ديدگاه ِاو آميخته‌ای خواهد بود از ارزش‌های فرهنگی بدون آن که با نامدار ِ ويژه‌ای پيوند داشته باشد. او ديگر نيازی به پيروی از "گمشدگان لب دريا" ندارد.

کسی که دانسته و سنجيده به دانش، به بينش و به يافته‌های بزرگان ِ فرهنگی بپردازد، او می‌تواند خردمندانه زيبايی‌ها و زشتی‌ها را شناسايی کند. او ديگر به گوينده يا آفريننده‌ی آن پندارها يا آن انديشه‌ها بند نيست. چنانچه دوست يا دشمنی به کاستی يا زشتی‌هايی، که شايد در ديدگاه او مانده باشند، برخورد کند، از اين برخورد، به گستره‌ی ديدگاه او افزوده و از آلودگی‌های پندار ِ او کاسته می‌شود.
چنين کسی از برخوردی، که ديگران يا دشمنان، با بينش او دارند آزرده يا خشمگين نمی‌شود. زيرا؛

يک آزاده هميشه جويای راستی و درستی است. او هيچگاه خود را بی نياز از يافتن و دانستن نمی‌داند. او قهرمانی، پيشوايی، ايدئولوژی يا بُتی را ستايش نمی‌کند که بُت پرستی ديگر بتواند به معبود او خراشی وارد آورد.

پرستندگان ِ سياست پيشه، با مينوی راستی و آزادگی کار ندارند، آنها به يک نماد نياز دارند که انبوهی از مردم به آن نماد مهر بورزند، تنها در پيوند، با يک نماد ِ مردمی، آنها می‌توانند از نيروی مردم برخوردار بشوند. زيبايی‌هایِ آن نماد به شمار ِ پيروان می‌افزايند. اگر زشتی در آن نماد آشگار بشود، از شمار پيروان کاسته می‌شود.
برخی از کسان از سرشت ِ ميهن پروری-ی نسنجيده به کوروش يا به فرمان ِاو دلبسته‌اند و بی پروا کوروش را پرستش می‌کنند. حکومت اسلامی برای سرکوب کردن ِ اين پرستندگان، به شيوه‌ی اسلامی، کوروش را به زشتی و ناپاکی آلوده می‌کند تا دوستداران او زشت و ناپاک جلوه کنند.
اگر همين ميهن پروران گوهر فرهنگی و آزادگی را از فرمان کوروش شناسايی و در بينش خود بياميزند، هر يک از آنان می‌تواند ويژگی‌های آزادگی و بهزيستی را در ديدگاه ِ خود بيافريند. آزادگان، به ويژه ميهن پروران اگر ، در مرزهای دانايی و بينايی، خردمندانه بينديشند، آنها می‌توانند، راه ِ رسيدن به آزادی را، که ريشه‌ی آن هنوز در بينش ِ مردم ايران نخشکيده است، شناسايی کنند و به نوزايی و نوآفرينی‌ی فرهنگ ِايران بپردازند.


حکومت اسلامی، يا هر ايران ستيزی، به آسانی می‌تواند بُت‌های پرستندگان را با خشم و به کينه توزی بشکند تا الله را، يا بُت ِانجمن ديگری را، در جای آن بُت‌ها بنشاند.

درست است هر انجمنی نياز به يک کاردان يا رهبری زنده دارد. کاردان بدان کارکرد گماشته می‌شود که بتواند بخش‌های سازمان را همآهنگ سازد و انجمن را در سوی آرمان هموندان رهبری کند. رهبر بايد زنده و داناتر و بيناتر از هموندان ديگر باشد تا بتواند در روندی، که هموندان ِانجمن مرزبندی کرده‌اند، نيروی هموندان را همآهنگ سازد و آن را در سوی آرمان ِ انجمن به کار ببندد.
رهبر ِ انجمن، آن کس که به دانايی و بينايی آراسته است، او کاردانی و رهبری‌ی انجمن را، که هموندان به او واگذار کرده‌اند، پذيرفته است. در هر زمانی که هموندان خواسته يا نياز داشته باشند می‌‌توانند کاردان ِ ديگری را به رهبری برگزينند. با مرگ، يا با کژروی‌ی رهبر، سامان و روند ِ انجمن از هم نمی‌پاشد. زيرا هموندان دانسته آرمانی را پی‌گيری می‌کند نه هموندی که او را در پيش نهاده‌اند.

اشاره:
در حکومت اسلامی يک فقيه، اميرالمومنين يا خليفه يا حاکم است تا احکام اسلامی را، که حکمت الهی هستند، بر سرکوب شدگان فرود آورد. مسلمانان وظيفه دارند که از اوامر او اطاعت کنند، آنها انديشه يا آرمانی ندارند که نياز به رهبری داشته باشند. آخوندها که از سرشت ِ خود دروغوند و دزد هستند، بر همين شيوه، برای مردمفريبی، واژه‌ی "رهبر" را از فرهنگ .ايران دزده‌اند بر يک راهزن يا بر يک غازی انسان ستيز نهاده‌اند

سخنی کوتاه با خواننده‌ی ژرفانديش!
اين جستار در بر گيرنده‌ی همه‌ی پرستندگان ِ ريز و درشت، همه‌ی بُت شکنان و بُت تراشان ِ ريز و درشت و همه‌ی بُت‌های ريز و درشت است و با آزادگان و آزادانديشان هيچ گونه برخوردی ندارد.

خواننده‌ی گرامی!
تو اگر شيره‌ی اين جستار را گواريده‌ای، نيازی نداری که نورافکن‌های نگرش ِ خود را به سوی بُتی يا بُتکده‌ای برگردانی وآنکه نياز است که با شمع خرد در گوشه‌های ديدگاهت بجويی و بُت ريزه‌هايی که هنوز بر جای مانده‌اند از برگهای بينشت پاک کنی. چنانچه از اين هفتخوان پيروزمند برگشتی، خواهی دانست که کمتر پرستنده‌ای اَبزاری دارد که بتواند تو را از انديشيدن باز دارد و تو کمتر نيازی داری که بُت يا بُتکده‌ای را ويران کنی.

خواهشمندم: پيروزيت را به من بگو تا من هم آن را جشن بگيرم.


مـردو آنـاهيــد
نوامبر ۲۰۱۲

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Saturday, November 10, 2012

نادره افشـاری

یادنامه/ نادره افشاری درگذشت


مرا در چهچه‌ی پرندگان، در چک چک باران بر روی پنجره‌ها، در نوازش نسیم و در مزه‌ی شراب خواهید یافت؛ طبیعت، اینگونه زنده است!

بیماری امانم را بریده است. از درد کشیدن خسته شده‌ام که گاه اگر به کسی تندی کرده‌ام، دلیلی نداشته است جز همین «درد»! چند شب است که در هنگام خواب وصیتنامه یا «یادنامه»ای در سرم می‌چرخد که بنویسم هرچه را که دوست دارم؛ پیش از آن که «اجل معلق» سر برسد که حتما می‌رسد و «هیچکس» را از آن گریزی نیست؛ من نیز از اهالی همین ولایت «هیچکس» هستم. در آغاز بگویم که من [نادره افشاری] به هیچ خدا و الله و محمد و علی... و در اساس به هیچ دین و مذهبی باور ندارم و همه‌ی دینها را دسیسه‌ی شیادان، راهزنان و شارلاتانها برای به بردگی کشاندن مردم و سواری گرفتن از ایشان می‌دانم. بنابراین اگر روزی نبودم، دوست ندارم کسی لباس سیاه بپوشد، ریش بگذارد، حلوا و خرما خیر کند، فاتحه بگیرد و یا حتی شیون و زاری کند. شمعی و شرابی و شاخه گلی مرا بس است!

زندگی کرده‌ام آنگونه که دوست داشته‌ام و خودم را در فرزندانم و کتابها و نوشته‌هایم منتشر کرده‌ام؛ پس، از همچو منی سخن از «مرگ» گفتن «یاوه»ای بیش نیست. من در تک تک واژه‌هایم زنده‌ام و زنده می‌مانم؛ چرا که برای آزادی از بند بردگی‌ها و آگاهی و شناخت، دست به قلم برده‌ام.

به عنوان یک زن خاورمیانه‌ای که خود را از بند «مفعول» بودن رها کرد و به عاملی کننده و خواهنده و «فاعل» تبدیل شد [با تلاشی جانکاه] به خودم افتخار می‌کنم؛ امیدوارم زنان و آزادیخواهان کشورم نیز چنین کنند! هیچکس مرا ساپورت نکرد؛ پدرخوانده نداشته‌ام؛ مزدور و قلم به مزد هیچ درگاه و درباری نبوده‌ام؛ هرچه کرده‌ام، خود [بر اساس باور و شناختم] کرده‌ام؛ با سوزن کوه کنده‌ام و با پشتکار کارهایم را به ثبت رسانده‌ام![+]

نادره افشاری، در تاریخ ۹ نوامبر ۲۰۱۲ برابر با ۱۹ آبان ۱۳۹۱ از میان ما برای همیشه رخت بر بست. یاد و نام و راهش جاودانــه مانـدگار



Labels: