Saturday, January 22, 2011


فرجام ِ اسلام ِ سیاسی در ایران


احمد پناهنده



ضدیت جنون آسای این جماعت [اسلام-زدگانِ خرد-سوز] با شادی و جشن-های ایرانی به قدری آشکار است که نیازی به تفسیر ندارد. بطوریکه در این سال-های ِ سیاه و نکبت بار ِ حکومت اسلامی-شان، نوروز و سده و سوری و سیزده بدر و شب چله و دیگر جشن-های شادی آفرین را با تاریک اندیشی از سفره شادمانی ملت پُر غرور ایران بیرون کشیدند و به جای آن گریه و ماتم و ناله-های شوم جغدان را در جای جای وطن زوزه-ی مرگ نفیر کشیدند.

مقدمه
بر این باورم که فراهم شدن پایه-های قدرت برای تیم احمدی نژاد-ها در رأس حکومت ِ جهل و جنون ِ اسلامی در واقع بالا کشیدن پس مانده-های مُتعفن ِ همین حکومت و غرق شدن ِ تمامیت حکومت اسلامی و اسلامیون در همه-ی طیف-هایش در چاه بی انتهای لجن و مدفوع و فضله-های جمکران است.
به معنای دیگر تیر خلاص و یا بازگشت این از گور گریختگان تاریخ به جای سزاوار ِ سراپا آلودگی و طلم و ستم و کشتار صدر اسلام است.

از همان آغاز قدرت گرفتن این رجاله-های بی مقدار بر این باور بودم که این تیم هر چند عرصه-ها گوناگون زندگی اجتماعی و سیاسی را بر ملت ایران سخت تر می کنند اما از دل این سخت-گیری-ها حرکتی متولد می شود که می تواند برای همیشه دودمان این جرثومه-های پلیدی ِ حاکمان اسلامی را در همه رنگش دود کند.

البته می دانم بسیارانی را که دل به همین حکومت اسلامی بسته بودند و همچنان بسته-اند و در این حکومت و یا در حاشیه-اش به نان و آبی یا جاه و مقامی و یا منافع هنگفتی از کیسه-ی ملت رسیده-اند و این ” انقلاب شکوهمند ِ اسلامی ” را از دستاورد-های مبارزاتی ضد وطنی خودشان می پندارند، این نگاه چون تیری باشد در چشم و قلب-شان.
برای همین تا امروز با همه-ی توان-شان به ازای نابودی کشور و قربانی کردن زندگی ملت ایران چوب ِ زیر بغل ِ همین حکومت بی رحم و ضد انسانی را نقش آفرینی کردند و کماکان می کنند.
و امروز که حکومت اسلامی در حال ویران شدن است این بی مایگان در قالب اپوزیسیون به فغان در آمدند و برای ولی فقیه ایرانی-کُش نامه می فرستند تا مبادا با ادامه-ی این حرکت خطر آفرین دستاورد-های ” انقلابی-شان ” بخوان ویرانی ایران را بر باد دهد و انقلاب-شان بر سر بی مقدار-شان آوار شود.


و چنین است که آن یاروی جیره-خوار رفسنجانی در لندن و گماشته شده-اش در "بی بی سی" لندن در جلد خبرنگار، بوی خطر و الرحمان حکومت اسلامی را حس می کند و برای رفسنجانی گریبان می درد تا بلکه شاید او را از زیر تیغ ” رأفت اسلامی ” نجاتش دهد و بر طول و عرض عمر همین حکومت اسلامی بیافزاید.

ادامــــه[+]

Labels:


پیش زمینه-‌های حكومت اسلامی



نادره افشاری


اگر بنا بشود قرآن تحریف شده باشد، همه چیز فرو می‌ریزد. و این درست همان چیزی است كه ایشان [دین-فـروشـان] را به وحشت می‌اندازد. كسی ـ حتا مدرس حوزه-‌ی علمیه‌-ای ـ اجازه ندارد در رابطه با قرآن و تاریخ اسلام و پیامبر آن و امامان تحقیقی بر خلاف آنچه بر اساس منافع متولیان اسلام شده است، انجام دهد. از این خط سرخ هیچ كس نباید عبور كند

(نقد کتاب منتظری)
این روزها دیگر از جنجالی كه پیرامون خاطرات حسین‌علی منتظری در ابتدای انتشارش برپا شده بود، گذشته است. حالا دیگر می‌شود بدور از آن‌ همه هیاهو برای نشر آن اسناد ویژه در رابطه با كشتار دگراندیشان، زندانیان و مردم ایران، كمی هم به خود كتاب پرداخت. من البته در رابطه با این كتاب، بجز همین بحث-‌های جنجالی پیرامون اسناد ضمیمه-‌ی كتاب چیزی در جایی نخوانده‌-ام. اگر هم نقد یا بررسی-‌ای جایی چاپ شده است، احتمالا در نشریاتی بوده است كه به آن‌-ها دسترسی نداشته‌-ام. به هر صورت این كتاب سند با ارزشی است كه در آن یك عامل حكومت اسلامی، كسی كه عمری را برای بر پا كردن چنین حكومتی تلاش كرده است، دیدگاه-‌ها و كاركرد-هایش را به نمایش می‌گذارد.
كتاب در ابتدا با سند مهر و امضا شده‌-ی خود شیخ، مبنی بر جعلی نبودن صحبت‌-هایش آغاز می‌شود. بعد هم در پیشگفتاری كه از سوی چند تن از شاگردان معظم‌ له از حوزه-‌ی علمیه-‌ی قم، در بهار 1379 بر كتاب نگاشته‌ شده است، این شاگردان مدعی شده‌-اند كه: نشر این گونه كتاب‌-ها برای نسل-‌های آینده، از زبان و بیان گردانندگان و پدید آورندگان آن [حكومت اسلامی] چیزی نیست كه اهمیت آن بر هیچ خردمندی پوشیده باشد؛ به ویژه اگر ما در شرایط و زمانه‌-ای قرار گرفته باشیم كه برخی تلاش-‌ها بر واژگونه جلوه دادن، به فراموشی سپردن و سرپوش نهادن بر حقایق مسلم تاریخی متمركز باشد… [حقایق مسلم تاریخی-‌ای كه] نقش برجسته‌ و جایگاه ممتاز فقیه مجاهد و مظلوم حضرت… منتظری در شكل‌گیری و پیدایش و تداوم انقلاب اسلامی ایران داشته است. به تعبیر این جماعت این گونه شبه تاریخ‌-نگاری-‌ها ضد تاكتیكی است برای جلوگیری از بدفهمی و كژخوانی‌-های مغرضین در رابطه با تاریخ انقلاب 57 كه بعد-ها هیئت اسلامی به خود گرفت!

آنچه در تمام كتاب جلب توجه می‌كند، نقل تاریخ‌-های گوناگون فوت و موت استادان و همكاران و همراهان شیخ به تاریخ هجری قمری عربی است؛ اما شیخ تاریخ تولدش را سال 1301 شمسی نگاشته است تا بتواند در رابطه با اتفاقات دوران حكومت پهلوی اول نمونه-‌های وحشتناك و بدمنظری را به تصویر بكشد!


شیخ از همان آغازِ شرحِ خاطراتش از یكی/دو ملا یاد می‌كند كه در روستاهای ایران، هرجا بچه‌-ی با استعدادی را كشف می‌كنند این شكار-های با استعداد را برای خیر و صلاح دنیوی و اخروی خودشان و كل خانواده‌-ی شكار یعنی برای تربیت طلبگی به حوزه‌-ها می‌كشانند. پدران بیچاره-‌‌ی این كودكان كه عموما، هم بسیار مذهبی هستند و هم، همچون پدر خود شیخ رعیت، به جای فرستادن كودكانشان به مدارس عرفی آن زمان ـ زمان رضا شاه ـ ایشان را با چند قرص نان و چند تكه پنیر، راهی اصفهان و قم و نجف می‌كنند تا استعداد بچه‌-هاشان هرز نرود و بعدها بتوانند در اثر آموزش‌-های ویژه-‌ی حوزوی، لشكر پر كمیت حوزه-‌ها را از لحاظ كیفیت اسلامی نیز ارتقاء بدهند! و البته مادران این كودكان هم اساسا در شرایطی نیستند كه نظرشان شرطی برای چگونگی آموزش فرزندانشان باشد!

خود شیخ هم كه اتفاقا چند روزی به یك مدرسه-‌ی به قول خودش ملی رفته است، به دلیل بد خطی‌‌-اش تنبیه شده و از مدرسه‌-ی عرفی بیزار! به همین دلیل هم مدرسه-‌ی ملی و دولتی را كنار می‌گذارد و دوباره به عهد عتیق و مكتب-خانه روی می‌آورد؛ جایی كه به طلبه‌-ها شهریه هم می‌دهند. بدبختانه محاسبه-‌ی شیخ درست از آب درنمی‌آید و به آسانی نمی‌شود شهریه را از همه-‌ی مدرسین حوزه-‌ها گرفت. خیلی جاها یا شهریه‌-ای برای بچه طلبه‌ها در كار نیست و یا خیلی كم است. حضرت شیخ اما با سیاستی جالب كه از یك كودك سیزده‌ ساله‌-ی روستایی بعید می‌نماید، رئیس حوزه را در صحن حمام عمومی غافلگیر كرده، با یك امتحان سرپایی از ایشان ده تومان به اقساط دریافت می‌كند. مبلغی كه به گفته-‌ی خود شیخ در آن زمان خیلی پول بوده است! در مدارس عرفی آن دوران اما بجز كتك خبر دیگری نبوده است؟!

در صحنه-‌ی بعد شیخ اعتراف می‌كند كه در سال‌های بین 1314 تا 1320 حوزه-‌های اسلامی سیاسی نبودند و كاری هم به سیاست نداشتند. تمام هم و غمشان خواندن شرح لمعه بود و سیوطی و كتاب‌ها و جزوه‌-هایی از این دست. شهریه و وجوهات هم بدون این كه در حوزه‌-ی اصفهان خرج شود، برای رفاه حال رقبای ساكن شهر نجف، راهی خارج از كشور می‌شده است. ادامـــــه[+]


Labels:

Tuesday, January 18, 2011


من از دین شما از حکومت شما از خدای شما بیزارم



گیل آوایی


اگر اسلام غیر از این است که به نوشته-های من معترضید! چرا خود به دفاع از اسلام خودتان بر نمی آیید!؟ جهادتان کو!؟ مگر نه اینکه حکومت اسلامی از همان حوزه-های خرافه و بلاهت و توهم بیرون آمده است!؟ مگر نه اینکه این حکومت، یک حکومت اسلامی است!؟
با اینهمه بی عدالتی، دروغ، ریاکاری، کلاهبرداری و حرۘافی-های فریبکارانه، چرا نباید از این دین و از این خدا و ازین محمد و علی و صد و بیست وچهار هزار پیغمبرش!!! بیزار نباشم! همین اسلام، من ایرانی را به چنین فلاکت خونبار کشانده است که زندان-ها پر از فرهیختگان سرزمین من و خاوران-های وطنم فریاد حق خواهی جان-های شیفته میهن من است!

یک یاداشت : من از دین شما از حکومت شما از خدای شما بیزارم که کمر به نابودی ایران بسته اید تا صاحب زمان در منجلاب متعفن اسلامی ظهور کند /گیل آوایی[+]
هرچه که در سر پر از خرافه و توهمات مالیخولیایی جانیان حکومت اسلامی بگذرد و هر مزخرفاتی که باور داشته باشند و هر گِل و گَندی که بخواهند بر سر اسلام ناب محمدی-شان بریزند، از نگاه ما نه پشیزی می ارزد و نه اصولن مشکل یا مشغله-ی ماست آنچه که کارد به استخوان-مان رسانده است ریاکاری این جانیان و ویرانه-ای است که از همین تفکر و توهم و باور بر جای مانده و هر لحظه از عمر نکبت-بار این حکومت که می گذرد بر دامنه-ی آن افزوده می شود، بی آیندگی و فقر و فرهنگ بغایت خشن و غیر انسانی ناشی از همین حکومت است که ایرانی و ایران را در چنگال خون آشامان اسلامی گرفتار کرده است.

می گویند که چرا اینهمه از اسلام این حشرات بیزارم. چرا از قران و محمد و علی و......به اعتراض فریاد می کنم! نمی دانم چرا اینهمه تعصب و توجه و بها دادن به اسلام-شان هست اما وقتی فرزند بی دفاع مردم مرا که با هزار خون دل خوردن به ثمر رسانده شده است با یا زهرا یا حسین گفتن از ساختمان به زمین پرتاب می کنند و نعره می کشند "یا زهرا از ما قبول کن"!!!، وقتی که دختر بی دفاع اسیر در دستان حکومت اسلامی را تجاوز می کنند، می کُشند و حتی جنازه-اش را تحویل نمی دهند، وقتی که شلاق-های ناروا بر پیکر زن و مرد و پیر و جوان این آب و خاک با آیه قرآن و حکم و فتوای آیت "الله"-ها فرود می آیند، وقتی که دست یک بیچاره-ی فقیر ِ گرسنه-ای بخاطر دزدی رفع نیازش دست می برند اما میلیاردر-های دزد را به وزرات و وکالت می رسانند، وقتی که آیت "الله"-هایی با خمس و ذکات و سهم امام و صدقه و خیرات روزگار می گذراندند، حساب-های میلیارد-ها دلاری در اینجا و آنجای این جهان دارایی می رسانند و به هیچ جا و هیچ کس هم پاسخگو نیستند که از کجا آورده-اند!!!، وقتی که اشک دخترک ایرانی بخاطر شب بی شام سر بالین گذاشتن را می بینم و ارقام نجومی رشوه و دزدی و غارت میلیارد-ها دلار را هم که همین ولایت وقیح با همین آیت "الله"-ها بالا می کشند و به هزار باره نعره-ی همین آخوند-های امثال مطهری و خمینی و فسیل-های دیگری از این دست، مرور می کنم که قسط و عدالت علی چنان بود که اگر خلخالی از یک زن نصارا گم می شد چنین وچنان می کرد یا از بیت المال به برادر نابینایش عقیل نمی داد و مو از ماست می کشید!!! همه و همه را کنار هم قرار می دهم، به فغان خونبارشی می رسم که اینهمه بر ملت و میهن من چه بی رحمانه فریب رفت و نعره-های دروغین منبر و مسجد چه کلاهبردانه بلاهت همگان را در پی داشت ( و دارد هنوز!!!)

اینها را وقتی کنار هم می گذارم و نه فتوای جهاد از سوی باورمندان مرجع و آیات عظام خبری می شود و نه نشانی است ازسینه-درانی-هایی حتی در حد یک فتوای قتل سلمان رشدی که باز از کیسه همین مردم فقیر بجان آمده جایزه-های نجومی برای قتلش اختصاص داده شده،!! براستی در یک لحظه، تاکید می کنم برای یک لحظه بی طرفانه دیدن، با اینهمه بی عدالتی، دروغ، ریاکاری، کلاهبرداری و حرۘافی-های فریبکارانه، چرا نباید از این دین و از این خدا و ازین محمد و علی و صد و بیست وچهار هزار پیغمبرش!!! بیزار نباشم! همین اسلام، من ایرانی را به چنین فلاکت خونبار کشانده است که زندان-ها پر از فرهیختگان سرزمین من و خاوران-های وطنم فریاد حق خواهی جان-های شیفته میهن من است!


اگر اسلام غیر از این است که به نوشته-های من معترضید! چرا خود به دفاع از اسلام خودتان بر نمی آیید!؟ جهادتان کو!؟ مگر نه اینکه حکومت اسلامی از همان حوزه-های خرافه و بلاهت و توهم بیرون آمده است!؟

مگر نه اینکه این حکومت، یک حکومت اسلامی است و معیار-ها و ملاک-ها و اصول و فروع دینتان را پیاده می کند!؟ مگر نه اینکه این حکومت، یک حکومت اسلامی است!؟ "حکومت اسلامی"!!!
خمینی مگر آیت "الله" و مرجع تقلید نبود؟! مگر سید اولاد پیغمبر نبود؟!!! همین خون آشام سال-ها در همان نجف خرافه بافته بود!! و از همانجا گورش را به میهن من کشید و اینهمه جنایت را هم! و همین تحفه پایه گذار چنین حکومت جهل و جنایت و بی عدالتی است!! چرا در مقابل جنایت-های این حکومت، حوزه-های علمیه!! از نجف گرفته تا مشهد، خامنه-ای جنایتکار را بزیر نمی کشید!؟ این جنایتکار با همه-ی قاتلان تحت فرمانش باید محاکمه شوند! اینها نه فقط دین را از مردم گرفتند بلکه دنیا را نیز بر سرشان خراب کرده-اند. مگر ادعاها و تهمت-ها و دروغ-های آشکار را از زبان امامان جمعه یعنی برپای دارندگان یکی از اصلی-ترین نماد دینی-تان نماز جمعه! از منبر و مسجد و هزار گور دیگر نمی شنوید!؟ نمی بیند!؟ این تجاوز یا کفر یا فساد فی العرض-تان نیست!؟ چرا از همان عدل و قسط و شجاعت ذوالفقارانه-ی علی-تان دفاع نمی کنید!؟ سرور آزادگانتان حسین چنین اسارت هولناک را برای ایران و ایرانی همراه داشته و دارد! چرا کَکَتان هم نمی گزد!؟


یک ملت بجان آمده است. فریاد دادخواهی هزاران قربانی ِ جنایت حکومت اسلامی به آسمان رسیده است! فریبکاری و ریاکاری اسلامی تا کی!؟

نقل قول-ها و احادیث و تفاسیر رنگ و وارنگ در همه-ی دهن درانی-های شما بسیار است! چرا در واقعیت خونبار حکومت اسلامی این احادیث و تفاسیر رنگ و وارنگ کاربرد عینی ندارد!؟ چرا بجای اعتراض به یک قلم به آنهمه قتل و غارت اسلامی به خیابان-ها نمی آیید!؟


هر جنایتکاری شده است سردار و سپاهی لشکر بقیه "الله" العظم!!! لشکر محمد رسوا "الله"!! پایگاه و قرارگاه امام حسین، ابوالفضل، فاطمه-ی زهرا!!!! همه اینها برای سرکوب و به خاک و خون کشیدن ملت ایران است.

قاتلان ملت ایران با همین نیرو-های جهل و جنایت به تلاوت قرآن و فتوا-های آیت "الله"-ها با همین لشکر-ها در قرارگاه-ها و زندان-ها حکم اجرا می کنند و نواله می گیرند! هیچکدام از دست اندر کاران حکومت اسلامی صلاحیت مدیریتی در یک حکومت را ندارند تنها ملاک مزدوری، ریاکاری، چاپلوسی، دروغ و جنایتکاریشان است برای خدمت به اسلام ناب محمدی!!! خودشان می گویند! خودشان ادعایش را دارند! ولایت وقیح-اش روز روشن جلوی چشم میلیون-ها انسان، آشکارا دروغ می گوید، تُهمت می زند! تهدید می کند! جان و مال و ناموس یک ملت را بدست همین جنایتکاران سردار و سپا لشکر محمد رسول "الله" و بقیه "الله" و........به هزار جنایت می برند! کفر و توهین و نفرت به اسلام کدام است!؟


به نوشتار من اعتراض می کنید اما با این جنایتکاران چه می کنید!؟ شماها یک از هزار-هایی که مدعی هستید انجام دهید! تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!


گیل آوایی[+]
بیست و هشت دیماه 1389

Labels:

Thursday, January 13, 2011


سعدی و خدایش!


مـردو آنـاهيــد



ايرانيان واژه-ی "خدا" را هم به "الله" پيشکش کرده-اند تا شايد از جزيه پرداختن معاف بشوند. از شوربختی آنها نمی‌دانستند،
پیش‌-کش کردن فرهنگ، بیگانه شدن با خویشتن و در بند بردگی گرفتار شدن است.
"غارت اسلامی" دزدی نیست بلکه دزدی در جهاد "غنیمت" نام دارد.

بدون شک سعدی یکی از ستارگان آسمان سخنوران ايرا ن و از باورمندان جهان اسلام در قرن هفتم هجری می‌باشد.
اگر چه او به یقين مسلمانی راستين بوده و سال-ها در بيشتر بلاد اسلامی به کسب علم شريعت و تجربه پرداخته ولی او بخشی از زندگی خود را در سرزمين فارس (شيراز) گذرانده است.
به همين نسبت بيشتر سخنانش را می‌توان تراوشی، از فلسفه‌-ی اسلامی و عرفان ایرانی، در آن زمان دانست و بخشی از گفتارش را نشانه-هایی از فرهنگ ايران به شمار آورد.

در پی اين انديشه کمی زير بنای واژه‌-های ديباچه‌-ی گلستان سعدی را به شيوه-ی شوخی می کاويم.
اين گستاخی تنها بر یک انديشه بنا شده است. خرد و جويندگی‌-ی خواننده بهبود بخش این اندیشه خواهد بود.
برای نمونه:

« سعدی افتاده-ايست آزاده
کس نيايد بجنگ افتاده »

"سعدی" واژه-ايست اسلامی، "افتاده"-گی از عرفان، "آزاده"-گی از فرهنگ ايران پا گرفته است.
در اينجا نه گفتگويی در پذيرش و یا رد افتادگی و آزادگی سعدی است و نه ستايش یا نکوهش بُنمايه-های آنها است، بلکه سخن از سنجش راستی و درستی در این گفتار است.
اينکه کسی با افتاده در نمی ستيزد، چيزی از جهان بينی‌-ی او است که درست نیست. زیرا تاريخ نشان می‌دهد که؛


بد-انديشان با پيکر بی‌جان و حتا با گور یا بنا-های آزادگان در ستيز بوده‌-اند، و حتا خشم-آوران از شنيدن نام آزادگان هم آزرده می‌شوند

کاوش در بخشی از ديباچه-ی گلستان:
اگر گلستان سعدی را به دو بخش اسلامی و ايرانی تجزيه کنيم (هر چند که سعدی ايرانی را "عجمی" می خوانده یعنی او با چشم عرب-ها به پارسيان نگاه می کرده است)، در خواهیم یافت که یک بخش آن احکام قرآن است، ولی هفتصد سال پيشرفته-تر از آن، و بخش ديگر آن گوهريست درخشان که از فرهنگ ايران سرچشمه گرفته است.
شايد هم برای همين آمیختگی-ی فرهنگی است که در درازای تاريخ کمتر ايرانی یافت می شود که او ایمان و کرداری مانند ايمان و کردار "علی، عمر و یا بن لادن" داشته باشد.
(بسان شيعه-های علی که از ايران پايه دارند، حتی بيعت علی، پيشوای خود را با، ابوبکر وعمر و.. نمی پذیرند. یعنی آنها یک علی را می‌خواهند ( نه علی ابن ابوطالب را) که در پندار خودشان می‌بافتند)

برگردیم به دیباچه:
اشاره-ای در نخست: بیشتر سخنوران ایرانی بجای، کلمه‌-ی "الله"، واژه-ی «خدا» را به کار برده-اند. مفهوم خدا (خود دایه) پدیده-ای که خودش را می‌زاید با "الله" که نه زاییده شده و نه می‌زاید در تضاد است.
سعدی هم "الله" را در پوشش خدا نگاشته است.

« منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزيد نعمت... »

شايد کمتر فارسی زبانی پيدا بشود که، از هنر و زيبايی-ی اين سروده شادمان نگردد. نیز کمتر کسی پيدا می شود که معنای گفتار سعدی را بدون تفسير فکر خودش بپذیرد.
‌چرا سپاس (منت) بر خدايی که تنها فرمانبرداری و تاريک اندیشی را می پذیرد؟
چرا خرد و بينش نيک (شک) باعث دوری از خدا می شود؟
چرا انسان، برای نزدیک شدن به خدا، بايد خاکسار و چاپلوس باشد؟
مگر وقتی که "الله"، به گفته خودش، ما را خلق می‌کرد از ما پرسيد؟
چرا ما باید از کسی که او را ندیده-ایم اينهمه سپاس-گزاری بکنی؟
مُشک آن است که خود ببويد نه آنکه عطار بگويد، عزت و جلال هم زمانی شکوهمند است که آ دم (در اينجا "الله" را آدم حساب می کنيم) از درون خودش تراوش کند نه اينکه بايد پیروانش از ترس عذاب دنيا و آخرت و یا به طمع نعمت به چاپلوسی بيفتند آنهم برای کسی که نه زاییده شده و نه می زاید.

« هر نفس که فرو می رود مُمد حياتست و چون بر می آيد مُفرح ذات، پس بر هر نفس دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب! »

يعنی بايست از اين خالق انتظار می‌داشت که گاز اشک آور تو هوا پخش می‌کرد تا حسابی مردم آزاری کند؟
حالا که اين کار را نکرده است یا نتوانسته که انسان بدبخت را آزار بدهد؛ پس آدم-‌هايی، که در زير برق شمشير بنده او شده-اند، در هر نفس بی بروبرگرد دوتا شُکر بدهکار می‌شوند.
وای به حال بنده-گانش، که از عهده شُکرش برنمی‌آیند، به ویژه آنهايی که زبان چرب و نرم و پارتی عرب-نژاد هم نداشته باشند.

البته اين همه به خاک افتادن-‌ها بی اجر نمی ماند، چون که:

« باران رحمت بی حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بی دريغش همه جا کشيده، پرده ناموس بنده-گان، بگناه فاحش ندرد، وظيفه-ی روزی به خطای منکر نبرد. »

يک- چند ميليارد سال پيش از پيدايش "الله"، باران از بخشندگی-ی ابر می باريده و نیازی به رحمت کسی هم نبوده است.

دو- حالا که "الله" از راه رسیده و باران را صاحب شده است، چرا بی حساب می آيد؟ مگر او نمی داند که خانه-ی جدیدش را در مکه ساخته-اند؟

آنها هستند که او را ستايش می کنند، آنها هستند که مسلمان و شاکرند.
پس چرا "الله" بارانش را می فرستد به اروپا که مردمش کافرند؟

اگر هم خوان بی دريغش همه جا کشيده شده باشد؛ ولی همه را که اجازه-ی استفاده نيست.
تازه وقتی برای هر نفس دو تا شکر واجب است، حالا حساب کنيد برای یک کيلو گوجه فرنگی چند سدسال باید شُکر-گزاری کرد؟

خوب، برگردیم به رشته‌-ی سخن:
مگر خطايی هم از اين منکر-تر هست که اين گبرها (زرتشتی-ها) ومسيحی-ها آشکارا دعوت رسول "الله" را رد کرده اند؟
البته برای همين سرکشی است که آنها نجس هستند و حتی «آب چاه مسيحی بدرد شستن مرده-ی جهود می‌خورد».

«گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شويی چه باک است؟» (از گلستان)

از این روی مسلمانان، صاحب چاه را که کافر است، می‌کـُشند تا زود، چاه به غنیمت اسلام درآید، آب چاه پاک شود، وگرنه کسی که با نصرانی دشمنی ندارد.
خوب بيا تا بنگريم که چه کسانی به گناه فاحش و خطای منکر آلوده-اند. سعدی در شگفت است که چرا اين "الله" رحمان حتا به اين خدا نشناس-‌ها هم روزی می دهد. او می‌فرماید:

« ای کريمی که از خزانه غيب
گبر و ترسا وظًيفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن اين نظر داری »

جای تعجب که اين د شمنان خدا، مُفت و مجانی (جزيه که می‌پردازند برای مجازات آنها است) نفس می کشند و می‌توانند روزيشان را هم تهيه کنند.
البته در اينجا سعدی از "الله" ايرادی نمی گيرد، ولی او را متوجه می سازد که بايد سهم دوستان را بچرباند.

هرچه باشد سعدی ايرانی است، او در خالق قهار و قادر مطلق آن زيبايی دل-خواهش را نمی‌یابد.
او خدايان کهن ايران ("باد"، "آب" و "دايه ابر را بدون "آفريده-گار مهر") را در سروده‌-هايش به یاری می‌خواند.

« فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد، و دايه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی بقدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايی به تربيتش نخل باسق گشته. »

"الله" که نه احساس دارد و نه می خندد و نه می گريد، برايش چه فرق می کند که رنگ درختان سبز یا سياه باشد؟
از اينها گذشته اين اندیشه-های کـُفرآميز مال مجوس-ها هستند، که در روز-های آخر اسفند آتش را از دل زمين ببالا می‌آوردند و با سرود و سُرنا مهر خدايان را در جهان می‌افشانده-اند.
از همين دیدگاه است که بهار از بـُن زمستان آفريده می شده است. آخر اين مجوس‌-ها نمی‌دانستند که "الله" می‌آید و همه چیز را به غنیمت می‌برد. (غارت اسلامی دزدی نیست بلکه دزدی در جهاد غنیمت نام دارد).
آتش-پرستان، که جاهل نامیده شده-اند، بهار و زمستان را با دور و نزدیکی-ی، یا بلندی و پستی-ی، خورشيد پیوند می‌داده-اند. اين کسان در آغاز هر ماه و آغاز هر فصل جشن می گرفتند. زیرا آنها می‌خواستند خدایان زمان را شادمان سازند.
وگر نه "الله" که به جشن نيازی ندارد، او قربانی (حداقل گوسفند) لازم دارد؛ جان "الله" از خون ریزی تازه می‌شود.
شايد نوروز هم غنيمت جنگی بوده که سهم "الله" شده است که اکنون او بتواند به درختان خلعت بدهد. می بينيم که؛


ايرانيان واژه-ی "خدا" را هم به "الله" پيشکش کرده-اند تا شايد از جزيه پرداختن معاف بشوند. از شوربختی آنها نمی‌دانستند،
پیش‌کش کردن فرهنگ، بیگانه شدن با خویشتن و در بند بردگی گرفتار شدن است.

باز هم گلی به جمال اهورا مزدا که پيش از آمدن "الله" به کمک جمشيد به مرد م یاد داد تا زمين را آباد کنند، وگر نه نالی برای شهد پيدا می‌شد و نه زمين زايندگی می داشت و نه تخم خرمايی بود که کسی صاحب شود و بقدرت و تربيت نخلی بر پا کند.
بر این اساس، که سعدی انسان را مدیون "الله" کرده است، پس باید از "الله" سپاسگزار باشیم که چشم-مان هم کف پايمان جای نگرفته است و گر نه هنگام راه رفتن کور می شدیم.

چنین بر می‌آید شيخ اجل سعدی، که از فضل و علم اسلام بسيار بر خوردار بوده، از ابوريحان بيرونی که دو قرن پيش از او می زيسته چيزی نشنيده است. گر نه او هرگز با دیده اسلامی خود چنين نمی سرود:

« ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند
تا تو نانی بکف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سر گشته و فرمان بـُردار
شرط انصا ف نباشد که تو فرمان نبری »

آخر عزيز! تو اين فلکی که ستارگانش گاهی چندین ميليون سال نوری به هم فاصله دارند و مثلا اگر ستاره-ای در یک طرف اين فلک متلاشی شود، چندین ميليون سال بعد، می‌تواند کسی در زمين اين دگرگونی را مشاهده کند. تازه از اين فلک-‌ها و کهکشان-‌ها هم بی‌شمار وجود دارند، حالا همه و همه اين-ها برای آدم در گردشند، که مبادا خطايی از او سر بزند.
معلوم است که خيلی بی انصافی می شود. اگر آدم، خر نشود، خمس و ذکات-ش را فراموش کند. یا این که او به مکه مسافرت نکند که با پرتاب سنگ شيطان-ها را فراری بدهد.
ما می دانيم که ماه و خورشید و فلک همگی برای آدم در گرشند. ولی شیطان را باید حاجی-‌ها با سنگ ریزه بترسانند. آن هم پس از هزار و چهارسد سال هنوز یک سنگی هم به شیطان برخورد نکرده است. آخه او خیلی شیطونه.
درست است که سعدی مسلمان بود و فکرش در همان چارچوب اسلام می‌چرخیده است؛ ولی باید با پوزش بسیار به او گوشزد کنیم:
یکی این که؛ این پدیده‌-ها میلیارد-ها سال پیش از خلق شدن "الله" وجود داشته-اند. دیگر این که اگر آنها در گردشند چرا من باید فرمانبر رسول "الله" باشم؟ چرا رسول "الله" نباید فرمانبر من باشد؟
سعدی جان! تو چرا این پدیده-ها را به "الله" می‌بخشی؟ آنها که مال بابای تو نیستند.
این بخشندگی مانند این است که یک شارلاتان بگوید؛ چون گندم به خواست خدای من می‌روید. پس هر برزگری باید بیست در سد درآمدش را به من واگذار کند و گر نه بچه-اش حرام-زاده می‌شود. بگذریم.

« درخبر ست از سرور کاينات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان و تتمه دور زمان محمد مصطفی... »

اگر اين همه صفات عجيب و غريبی را که در اينجا ردیف شده، یک جوری به حساب نهايت ادب از سعدی بگذاريم، ولی ديگر "سرور کاينات" که نمی‌شود را در هيچ دستمال ابريشمی پیچيد.

تا آنجايی که، با همه-ی برنامه-های کامپيوتر، دانشمندان امروز تواتسته-اند از کاينات، که از تصور انسان بيرون است، حساب کنند؛ عمر اين کاينات، شناخته شده را، صدها، شايد، هزارها ميليارد سال بيشتر رقم زده-اند.
در حاليکه رسول "الله" فقط شصت و سه سال عمر کرده و مانند همه آدم-های معمولی هم از دنيا رفته است.
پس چگونه او بايد سرور این کاينات باشد که حتا پهنه-ی آنها در تصور سعدی نمی‌گنجد؟
حتا اگر تمام عمر منظومه شمسی را هم در نظر بگيريم (که بعد از آن نه زمين و نه آسمانی می توان وجود داشته باشد و نه صاحبی)، که این زمان نسبت به عمر کاينات ناچيز است، باز هم سخن سعدی تنها حرف است.

اگر چه محمد خودش بار-ها گفته که او با انسان-های ديگر فرقی ندارد (تا اين جايش هم ثابت شده) ولی وحی براو نازل می شود. می بينيم که سعدی، با تمام آگاهی و شناختی که به اسلام داشته است، خيلی برای رسول "الله" بادمجان به دور قاب چيده است. تازه این همه زیاده گویی برای محمد رسول "الله" بوده است. پس وای به حال خود "الله" که نه کسی او را دیده و نه ميشه او را وصف کرد، ولی سعدی او را وصف می کند:

« هرگاه که یکی از بندگان گنه کار، پريشان روزگار( تکيه روی پريشان روزگار است، و گر نه همه-ی مردمان گنه-کارند) دست انابت به اميد اجابت به درگاه حق جل و علا بردارد. ايزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند دگر بار، اعراض کند، بازش به تضرع و زاری بخواند، حق سبحانه و تعالی فرمايد: یا ملایکتی...دعوتش را اجابت کردم و حاجتش را بر آوردم که از بسياری دعا و زاری بنده همی شرم دارم. »


« کرم بين و لطف خداوند گار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
»

در اين جا درست روشن نشده است، که آيا خداوند از خفت و زاری بنده شرم دارد یا از سخت دلی و خود-پسندی خودش؟.
ولی یک چيز به روشنی معلوم است، که هر بنده مجبور است همه روزه (مگر زنان که از ديد اسلامی چند روز در ماه نجسند) پنچ مرتبه به خواری برای او نماز بگذارد. اگر "الله" از گدامنشی-ی بندگانش شرمسار می شود، پس چرا اين همه مردم آزاری؟
از آن گذشته اگر او حاجتی را هم نمی تواند بر آورده کند، بنده که حقی ندارد که بتواند اعتراض کند.
پس شايد صلاح نبوده یا بهتر بگویم کسی از حکمت "الله" سر درنیاورد.
بدین-سان اگر مادری تضرع کند که پسرش در جهاد کشته نشود، جواب آماده است، برای پسر او شهادت بهتر از زندگی است. آن مادر خيلی هم بايد شکر گزار باشد که پسرش در راه کشتن کافران شهید شود.

البته بايد در نظر داشت که رابطه-ی دعا و حاجت و شرم-ساری، تنها برای بندگان مومن و شيعه-ی از نوع دوازده اماميش درست است. اگر در عقیده-ی کسی یکی از آن دوازده تا هم کم و کسر بشود، اسم او از ليست مسلمانان خط می خورد.
از دیگران یعنی از نامسلمانان، که گبر و نصرانی و جهود و کافر و زندیق هستند، برای آتش گيره-های جهنم استفاده خواهد شد. حالا می بينيم که خود مومن هم کلی گناهکار است.

دعا کفان کعبه جلالش بتقصير عبادت معترف ( الله که می‌گفت: از عبادت زیاد شرم دارد)، ...و واصفان حليه جمالش منسوب...

چيزيکه مسلم است اين است که همه فرزندان آدم (به جز سادات که گناه به آنها نمی چسبد) گنه-کارند، چه به تقصير یا تکثیر عبادت معترف باشند و چه معترف نباشند، که بعد-ها همه به جزای خود می رسند، و ديگر اينکه کسی که نه دیده شده و نه زاييده شده است و نه می زايد، حتا سعدی هم از وصف جمالش عاجز است، با اين وجود در مردم اين همه وحشت ايجاد کرده است؛ پس وای به حال مردمی که جمال فردی را روی کره ماه به بينند و سپاه پاسداران را هم بفرمانش به گمارند.

« گر کسی وصف او ز من پُرسد
بيدل از بی نشان چه گويد باز
عاشقان کُشتگان معشوقند
بر نيايد ز کُشتگان آواز »

خوب وقتی خدا "در وی نظر نکند"، بدون تضرع هم که نمی‌شود در دل سنگش رخنه کرد، پس عشق و عاشقی را بايد از عارفان وام گرفت. چون عارف خودش خدايش را در سينه-ی پر مهر می‌آفريند. ولی کار عارف از کفر و از ايمان جداست. عارف خدا را به مهرورزی وادار می کند، خدايان غضبناک در دل عارف جايی ندارند. ولی خدای سعدی از عارف می ترسد.
با همه اين احوال، صدای سعدی گاهی نوايی است عارفانه، از عشق سخن می گويد، نه از عز و جل.

« يکی از صاحبدلان سر به جيب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از اين معامله باز آمد، یکی از محبان گفت؛ از اين بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟
گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را.
چون برسيدم بوی گُلم چنان مست کرد که دامنم از د ست برفت.
»

هر چه هست خيلی زيبا و عارفانه سروده است. ولی عارف جهان-بينی خود را در فلسفه عرفان کشف می‌کند و فلسفه-ی عرفان هم از جهان بينی انسان و پدیده-های هستی سرچشمه می‌گيرد.
عرفان فلسفه-ای است انسانی. نه اينکه وقتی آدم به چـُرت فرو رفت، در دريای اکتشافات غوطه- ور می شود، اسلام راستین را کشف می‌کند.
خوب است که جايزه نوبل به اين کشفيات تعلق نمی گيرد، هرچند که کاشف از بوی گل مست شده باشد.
اما "کس چو حافظ نکشيد از رخ اندیشه نقاب"، پس بهتر است که ما هم با سخن شيرين حافظ به اين تفکر پايان بخشيم.

" با خرابات نشينان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد "



مـردو آنـاهيــد
آپریل 2002
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Sunday, January 09, 2011


ترس-زدگان پذیرای زشتی می شوند


مـردو آنـاهیــد


آیا فرمانروایی یک ایرانی بر ایران نژاد-پرستی و پذیرفتن حکومت عرب-زادگان، ملّی گرایی است؟ آیا سامان کشور که به دست ایرانی آراسته شود دیکتاتوری و حکومت جهادگران عرب، دموکراسی است؟ آیا ایرانی باید پروانه-ی ملیت و کیستی-ی خویش را از بیگانگان ِ بیابانگرد درخواست کند؟ آیا باید، برای پیشگری از خشونت ِ بیگانگان، کشور را به خواست انگلیس اداره کرد؟

دروغوندان، با گستردن ترس، آزاداندیشی را در جامعه سرکوب می‌ کنند، آنها دستِ انسان-ستیزان را برای ستمکاری آزاد می‌ گذارند. این فرومایگان، در توفان دروغ بر مردم ترس-زده، حکم می‌ رانند. مردمانی، که از دیدن و شنیدن راستی می‌ ترسند، اندک اندک، دیدگاه و اندیشه-ی خود را با دروغ می‌ پوشانند.

کاربـُرد ِدروغ تنها دانشی است که مردم ترس-زده برای پیشبرد زندگی، در خود می‌ آمیزند. آنها دروغ‌-های فرسوده و آشگار شده را با دروغ-‌های تازه و ناشناخته می آرایند تا زشتی-های رفتار و کردار ِ خود را بازسازی کنند.

ترس-زدگان آرامش را، با پرداخت وجدان و خرد ِخود، خریداری می‌ کنند. آنها با پندار-های دروغ، برای بردگی زنجیر می‌ بافند و آن را به نام پیوند ِآزادگی به گردن می‌ اندازند. آنها هر کژی را به جای راستی و هر زشتی را به جای زیبایی می‌ پذیرند.

شریعتمداران با زور و فشار-های سنگین، سایه-ی ترس را بر جامعه-ی ایران گسترده-اند و بینش مردم ایران را در منجلابی از دروغ آلوده ساخته-اند. آنها اندیشه و جنبش ِ مردم ترسزده-ی ایران را، در تاریکخانه-ی ایمان، میخکوب کرده-اند.

ترسزدگان از پاره شدن ِ بند-های بردگی، از اندیشیدن، از جنبش و از رهایی پرهیز می‌ کنند. آنها از ترس ِ بینایی و روشنایی در تاریکخانه-ی ایمان می‌ لولند، آنها به گمانی، که تنها در مرز-های ایمان رستگار هستند، پیوسته بند-های پوسیده-ی ایمان خود را تازه می‌ کنند تا به انگیزه-های خویشتن واگذار نشوند. در چنین اجتماعی نمی‌ توان، به آسانی، بیداد را از داد، نیکی را از بدی، آلودگی را از پاکی و پسماندگی را از پیشرفت باز شناخت.

برای نمونه:
در کشتارگاه شریعت، به حکم "الله"، آزاداندیشان را، که آفرینندگان بینش نوین هستند، کشتار می‌ کنند. در این کشتارگاه "الله" را به دروغ «خدا» نامیده-اند، خود-دایگان را به دروغ دشمن خدا خوانده-اند، "محکمه-ی شریعت" را به دروغ «دادگاه» نام نهاده-اند، "قاضی-ی شرع" را به دروغ «داور» و "مدعی العموم" را به دروغ «دادستان» گفته-اند.
بدین گونه، گوهر-دزدان، ارزش‌های فرهنگ ایران را با زهر دروغ آلوده کرده-اند. پس جوانان ایران، که شکنجه و آدمکشی را، در پوشش دروغ، به نام "داد" می‌ آموزند، چگونه می‌ توانند به گوهر "دادگستری" در فرهنگ ایران پی ببرند؟


"الله" مالک ِ جهنم است، او عدل خود را با سوزاندن کسانی، که از احکام او سرپیچی بکنند، نمایان می‌ کند. در حاکمیت "الله"، محکمه-ای کارآیی دارد که احکام "الله" را بر مردمان، که همگی محکوم اوامر "الله" هستند، وارد آورد. در شریعت اسلام "داد" وجود ندارد که به دادستان نیازی باشد.

اندیشمندان کُهن، که واژه-ی "داد" از بینش آنان تراویده است، دادستان را، برای گرفتن داد ِزیردستان از زبَردستان آفریده-اند. میزانِ دادوری، آزادگی و خردمندی و گزند ناپذیر بودنِ جان انسان است. در دادگاه از رنج ِ ستمدیدگان کاسته و بر شادمانی-ی دادخواهان افزوده خواهد شد.
هسته‌-های این فرهنگ، تنها در سرزمین راستکاران روینده هستند. سرزمینی که سامان ِ کشورآرایی از بینش ِ همان مردمان برآمده باشد. دادگستری از بینش و اندیشه-ی کسانی تراوش کرده است که آنها آفریننده-ی فرهنگ دادگری بوده-اند.
اسلامزدگانی، که زشتی-های محکمه-ی شریعت را در پوشش واژه-های ایرانی، مانند"دادگاه"، پنهان می‌ دارند، کسانی هستند، که از کوتاه نگری، چهره-ی کفتار را در سیمای غزال می‌ نگارند.
بیشتر روشنفکران ایران تفاوتی در کارکرد "محکمه" یا "عدلیه" با ویژگی-های دادگاه را نمی‌ شناسند و هر کدام را هم-سنگ و برابر با یکدیگر می‌ پندارند و بی پروا به کار می‌ برند. آنها، از شیره-ی زشتی و پلیدی بیزار نیستند، تنها از شنیدن یا دیدن "زشتی" رنج می‌ برند.
این است که آنها زشتی-های کردار خود را با نگاره-های زیبا می‌ پوشانند تا از تماشای زشتی-های درون خود آزرده نشوند.
کسانی که محکمه-ی شریعت را با نام "دادگاه" می‌ پذیرند، آنها از نادانی بینش آزادگان را، با خوی انسان-ستیزی برابر می‌ انگارند. برخی از آنها که جانستانی و درنده خویی را با نام ِدزدیده شده-ی (دادگاه) ناساز می‌ بینند، بدون اندیشه به سخن بازی می‌ پردازند و محکمه-ی شریعت را "بی دادگاه" می‌ خوانند.
("بی دادگاه" واژه-ایست بی ریشه و بدون هسته که در فرهنگ ایران جایی نداشته است)
آخوندها آگاهانه و برخی از ایرانیان نابخردانه به دروغ، واژه-های پُر ارزش ایرانی را جایگزین کلمه-های جهادگران بیابانگرد می‌ سازند.
آخوندها زایندگان و اسلامزدگان فریب-خوردگان دروغ هستند، آنها تنها سخنان را به بازی می‌ گیرند و هرگز به هسته-ی درون واژه-ها برخورد نمی‌ کند. فریب-خوردگان تفاوت "دادنامه" با "حکم صادره" را نمی‌ شناسند، اسلامزدگان به ویژه مسلمانان [شیعــه] نمی‌ توانند، بدون گُسستن از ایمان، به این تفاوت پی ببرند. زیرا آنها، در مکتب ایمان، تنها ابزار-های کژکاری، ستیزه جویی، کینه ورزی و دروغوندی را، به نام وظیفه-ی شرعی، شناخته-اند و هرگز دانشی برای سازندگی و جویندگی در سامان راستی نیاموخته-اند.

هرگاه که، زهر ِ ترس، جان مردمان را به لرزه درآورد، ستمکاران وجدان آنان را به گروگان می‌ گیرند. پس از آن مردمان ترسزده، زشتی را ستایش و زیبایی را نکوهش می‌ کنند، تا خود را همسان و همیار ستمکاران بنمایند. انسان در این دروغ نمایی، اندک اندک، همانند زشتکاران سخت-دل، بدخو و کژکردار می‌ شود.

تنها پدیده-ای که، در مردمان ترسزده، به درستی کارآیی دارد "دروغوندی" است. دروغ ابزاری است که همه-ی هستی-ی مردمان ترسزده را در بر می‌ گیرد. در اجتماع آنها زیبایی یا زشتی در خور ارزیابی نیستند زیرا زیبایی و زشتی هم به دروغ آلوده شده-اند.
گويا "هرودوت" در پیرامون منش ايرانيان چنين گفته است: مردمان ایران از دروغ می‌ ترسند.
گوهر فرهنگ ایران نشانگر آن است که ایرانیان، از دروغ پرهیز می‌ کرده-اند، در پناه راستی زندگانی را به زیبایی می‌ آراسته-اند. اکنون از شوربختی همان مردم، از راستی گریزانند، آنها به دروغ ایمان آورده-اند تا کژی را در کردار خود راست ببینند.
به اندک فروزه-هایی برآمده از فرهنگ ایران اشاره می‌ کنم:

"راستی" بهترين نيکی است، خرسندی است
خرسندی برای کسی است که "راستی" را برای بهترين "راستی" بخواهد. (اشم و هو)

به سانی که سرور هستی را بايد تنها از روی "راستی" برگزيد،
به همان سان رهبر "درستی" را نيز بايد پسنديد. ( يتا اهو)

بدترين هستی از آن دروغوندان، و بهترين منش از برای راستان خواهد بود (اهنود گات)

ایرانیان به زور و از ترس در گردآب "دروغ" یعنی بدترین نازندگی گرفتار آمده-اند. تا زمانی که آنها بینش خود را از زهر این پدیده(یعنی از دروغ) پاک نکنند، روان آزادی در نگرش آنها پدیدار نخواهد شد.

در شورش پیروان بی آرمان
، دروغ-های هزار و چهار سد ساله، در سال 56 تا 57، فوران کردند. در این هنگام از درونمرز، زایندگان دروغ (یعنی آخوند-ها) و از برونمرز، رسانه-های بیگانه، با افشاندن زهر دروغ، ایرانیان را برای پذیرفتن بردگی و مردمان کشور-های بیگانه را برای نمایش جنبش ِهوچیگران آماده ساختند.
در این دروغ-افشانی نه مردم، به بیماری-ی اجتماع خود، آگاهی داشته-اند و نه روشنفکران در جستجوی درمانی بوده-اند. فریاد-های برخاسته، از بلندگو-های افسونگران، گوش-های مردم ِ افسونزده و مفتخوران ِدروغ-پرست را نوازش می‌ داده-اند. واژه-های لغزنده-ای بسان "آزادی"، استقلال و حکومتی اسلامی، چون گاز-هایی خواب آور، از دهان یاوه گویان پخش می‌ شده-اند.
در این گردآب، توده-ی فریبخورده، برای به دست گرفتنِ تازیانه-ی شریعت، خواستار پدیده-ای ناشناخته، به نام آزادی، می‌ شود، تازیانه-ای برای سرکوب آزادگان.
برداشت ِعرب-زادگان ِانگلیسی مسلک[+]، از "استقلال" چنان بود که آنها بر جان مردم و کشور ایران استقلال داشته باشند تا حاکمیت "الله" را دوباره بر بردگان بندگُسیخته فرود آورند

آیا توده از کمبود تازیانه رنج می‌ بُرد، یا شوق دیدار مرگ، دیدن دار-های برافرشته، نمایش سنگسار و تیرباران-ها، او را به خود می‌ کشید؟
یا این که توده آزادی را برای خشمآورانی می‌ خواست که خرد و آزادی-ی او را بسوزانند؟
آیا این توده نیاز به نهی از منکر داشت یا از نبودن ِامر به معروف دل آزرده شده بود؟
شاید توده آزادی را برای جهادگران می‌ خواست تا او هم بتواند، در جهاد، همسایگان خود را کشتار و غارت کند.
آیا روشنفکران اسلامزده[+]، آزادی را در حکومت نابخردان عمامه-دار می‌ پنداشتند؟
آیا آنها می‌ پنداشتند که با فریبکاری، شیادی و دروغ مردم ایران به فرمانروایی می‌ رسند؟
آیا در دیدگاه ِتنگ این اسلامزدگان "استقلال" پدیده-ای است که تنها از کشوری بیگانه دریافت می‌ شود؟

آیا فرمانروایی یک ایرانی بر ایران نژاد-پرستی و پذیرفتن حکومت عرب-زادگان، ملّی گرایی است؟ آیا سامان کشور که به دست ایرانی آراسته شود دیکتاتوری و حکومت جهادگران عرب، دموکراسی است؟ آیا ایرانی باید پروانه-ی ملیت و کیستی-ی خویش را از بیگانگان ِ بیابانگرد درخواست کند؟ آیا باید، برای پیشگری از خشونت ِ بیگانگان، کشور را به خواست انگلیس اداره کرد؟

آیا پاسداری از مرز-های کشور، کینه-توزی با همسایگان ایران است؟
آیا میهن-پروری خودخواهی و میهن-ستیزی روشنفکری است؟

هر آزاده-ای می‌ تواند، در این پرسش-ها، دریابد که چگونه دروغوندان هر کردار ناشایستی را برای ما واژگون نشان داده-اند و ما از کژبینی و سُست پنداری و از اسلامزدگی آنها را به شایستگی پذیرفته-ایم.
توده از ترس این که نژاد-پرست خوانده شود از میهن-فروشان پشتیبانی می‌ کند. از ترس این که آزادیخواه خوانده نشود، برده-ی پست ترین ستمکاران تاریخ می‌ شود. از ترس سختی در زندگی برای آدمکشان جانبازی و از ترس خانواده-ی آبرومند، تن-فروشی می‌ کند. از ترس سرزنش پیرسالان، کودک آزاری و برای برابر شدن، همدوش نامردمان انسان-ستیزی می‌ کند.
حکومت اسلامی، برای مردم-داری، مردم آزاری را به توده می‌ سپارد، برای نابود ساختن ِ وجدان ِ مردم به آنها پروانه-ی کُشتن و شکنجه دادن می‌ دهد. او جان انسان را با پرداخت دیه می‌ خرد و با پرداخت دیه می‌ گیرد. این حکومت، توده را برای تازیانه زدن، برای دست بریدن، برای سنگسار کردن، برای به دار آویختن سخت-دل و آماده می‌ سازد.


روشنفکران، در شورش 57، از آزمندی، توده را، با مژدگانی-های دروغ، می‌ فریبند که آنها، برای باجگیری از سرمایداران، آخوند-های انسان-ستیز را به نام پیشوا بپذیرند تا، از این نوکرمنشی، روشنفکران بتوانند، در سایه-ی شریعت، به مهمانی-ی مفتخوران خوانده شوند.
زمانی که رسانه-های اروپا راه را برای حکومت اسلامی فراهم کردند، سوسیالیست-ها، کومونیست-ها و روشنفکران دیگر، که همه خود را برتر از آخوند می‌ پنداشتند، همگی به دنبال ملایان خردسوخته و دروغوند راه افتادند. هر یک، با اندک توان و دانشی که داشتند، برای پوشاندن پسماندگی-های اسلام کوشیدند و پندارهای دروغ خود را هم به اسلام پیوند زدند، تا جاییکه توانستند، توده-ی خوابزده را به بند بکشند و مهار آنها را به دست آخوند-های انسان-ستیز بسپارند.

آیا این سوسیالیست-ها، هر اندازه هم که نادان بودند، نمی‌ دانستند: که "شریعت اسلام" در برگیرنده-ی احکام چهادگران بیابانگرد است و این احکام به دوران برده-داری بر می‌ گردند؟
آیا این کومونیست-ها نمی‌ دانستند که؛ لنینیسم در شوروی با خلیفه-گری در اسلام تفاوت دارد؟
آیا این روشنفکران نمی‌ دانستند؛ شریعت اسلام هزار چهار سد سال است که ایرانیان را به بردگی و ایران را به ویرانی کشانده است؟
پاسخ این پرسش-ها هم آسان است: مردم ایران، سوسالیست-ها، کومونیست-ها و بیشترین روشنفکران ایران همگی در منجلاب دروغ پروده شده-اند. هیچ یک از آنها به درون مایه-ی ارزش-های فرهنگ ایران، به راستی و درستی، برخوردی نداشته است.
بیشتر این پیشروان، از کم مایگی، خود را به کسی، که او را بزرگوار و خردمند می‌ پندارند، می‌ بندند تا بزرگ و دانا جلوه کنند. از این روی آنها، برای گردآوری-ی شماری از مردم، به یک بُت، به یک پیشکسوت، یک مرشد یا دستکم به مرده-ای سرشناس نیاز دارند تا بتوانند خواسته-ها و آرزو-های خود را در پناه آن پیشوا بازگو کنند.
این کسان دیدگاه یا اندیشه-ی خود را، که از دروغ بُن گرفته است، سُست می‌ دانند، افزون بر این آنها توان ارزیابی کردن ِدیدگاهی را در خود نمی‌ بینند که بتوانند، در آن پرده، سامان کشورآرایی را بررسی کنند.
از این روی برخی از روشنفکران، در آشوب 57، سر به درگاه ولایت ساییده-اند تا شاید بخشی از این گنج بی رنج به آنها برسد. آنها آرمانی به جز زراندوزی نداشته-اند که، برای رسیدن به آن، اندیشه-ای داشته باشند. این بود که بیشتر آنها از سوی فقیه به خشونت پروری گماشته شده-اند تا مردم را به پابوس مردگان هزارساله بکشانند.
اکنون برخی از آنها، که هیچ نشان روشنی هم در فکرشان نیست، ولایت فقیه* را نفرین می‌ کنند تا در انجمن آزادیخواهان شمرده شوند. دروغ-اندیشی-ی آنها هنگامی آشگار می‌ شود که "حکومت اسلامی"، ساز و دُهل بیعت-گیری را، به نام انتخابات، به نمایش می‌ گذارد، این روشنفکران هم همدوش آخوند-ها‌، گوسفند-وار به جفتک زدن و شاخ و شانه کشیدن می‌ پردازند.
آنها فراموش می‌ کنند، که این نمایش در همان دشت چوب-بدستان ِگله-چران برپا می‌ شود، کسی که خود را گوسفند نمی‌ شمارد نیازی هم به شبان و انتخاب سگ-های گله ندارد.
*(شارلاتان-های ورزیده تنها ولایت "مطلقه" فقیه را نفرین می‌ کنند، به این امید که در آینده بتوانند دوباره یک ولایت "مخلوته-ی" فقیه به مردم فرو کنند)
به هر روی توده-ی مردم به نان و آب و آسایش، یعنی زندگانی بدون ترس، نیاز دارد نه به آزادی-ی شریعت. از این گذشته، این توده، که روشنفکرانش بردگی-ی آخوند با بندگی-ی "الله" را پذیرا شده-اند، چگونه باید بتوانند به مفهوم آزادی پی ببرند؟
بیشتر روشنفکران ایران از دستور-های مکتب یا مسلکی پیروی می‌ کنند. پست-ترین آنها پیروان ولایت فقیه هستند. زیرا این پیروان از نادانی و فرومایگی یک فقیه ِخرد-سوخته را بسان شبان و خود را همسان گوسپند می‌ پندارند.
افزون براین؛
اگر توده-ی مسلمان کمترین نشانه-ای از استقلال را می‌ شناخت، هرگز این ننگ را نمی‌ پذیرفت که عربزاده-ای، انگل-لیس پرورده، بر کشور او حکومت کند. مردمی که پیوسته چشم به چاه جمکران یا ناوگان بیگانگان دوخته-اند تا گردن کلفتی بیاید و بند-های خودبافته-ی آنها را پاره کند، این مردم خواهان برده-دارانی تازه هستند که بتوانند بند-های آن برده-پروران را به گردن بنهند.

آن کس که بردگی-ی ولایت فقیه را پذیرفته است، او خود را کوراندیش و نابخرد می‌ پندارد، او با کسی بیعت می‌ کند که فقیه امر کند. فقیه یا امیرالمومنین کسی را به چوب بانی می‌ گمارد که او احکام پسمانده-ی اسلام را قانونی کند.
پیروان ریسمان بردگی را به گردن انداخته-اند تا در صراط المستقیم به سوی دارالسلام رانده شوند، چنین بردگانی، که در دروغ پرورده شده-اند، جانباخته-ی شیر و عسل هستند، آنها با شیره-ی آزادی و استقلال بیگانه-اند.
در شورش 57، سوسیالیست-ها و کومونیست-های ایرانی، همدوش با آخوند-ها به ویران ساختن نهاد-های مردمی پرداخته-اند. آنها افزون بر ایدآل خود، که رونوشتی از اندیشه-ی بیگانگان است، دروغ-ورزی را هم، در مکتب شریعت، آموخته-اند. آنها آموخته-های خود را بر زمینه-ی دروغ کشت داده و بازده-ی آن را از شریعت دروغ دریافت کرده-اند.
این روشنفکران از کوراندیشی، بندگی-ی بندگان "الله" را پذیرفته-اند، به کردار نشان داده-اند که آنها نه ایدئولوژی و نه آرمان خود را می‌ شناسند. آنها، در هنگام آزمون، پیوند ِسُستی را، که با وجدان و میهن خود داشتند، پاره کردند و با همان سُستی پیمانی با حکومت فُرومایگان بستند.
از آن دو مينو،
دروغوند(انگرا مینو)، ورزيدنِ بد-ترين کارها را برگزيد.
«سپنتا مینو» که استوار-ترين آسمان-ها را بر خود پوشيده است، راستی را (اهنود گات: يسنای 30، بند5)


برآیند ِانجمن دروغوندان، خلافت ایران-ستیزان است که آنها مردمان ایران را، در حاکمیت "الله"، گرفتار ساخته-اند. در این انجمن ننگین، "خلافت" را «جمهوری»، "امیرالمومنین" را «رهبر»، "بیعت گرفتن" را «انتخابات»، "محتسب" را «پاسدار» و "دارالحکومه" را «دادسرا» و "دارالخلافه" را «دادگستری» نام نهاده-اند.
شریعتمداران مانند همیشه، به کمک ِ کوتاه خردان، پوسته-ی واژه-ها را از فرهنگ ایران می‌ دزدند و گندآب خود را جایگزین هسته-ی آن واژه-ها می‌ کنند. در این دزدی ننگی را ماندنی بر فرهنگ ایران به جای می‌ گذارند. آنها از یک سو گوهر واژه-های ایرانی را از رویش و زایندگی باز می‌ دارند، از سویی دیگر زشتی و پسماندگی-ی کلام شریعت را در پوسته-های زیبای واژه-های ایرانی پنهان می‌ کنند.
کسانی که ارزش-ها و گوهرهای درخشان بینش ایرانی را به شریعت عرب-زادگان می‌ بخشند، همان است که آنها تبری بس سنگین بر ریشه-ی فرهنگ ایران فرود می آورند.



مـردو آنـاهيــد
ژانـويــه 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Friday, January 07, 2011


الله، به مردان مسلمان امر می‌کند نه به کشتزار آنها


مـردو آنـاهيــد



خوش به روزگار زنان مسلمان (المسلمات) که برای آنها بهشتی پيش‌-بينی نشده است و بد به حال مردان مسلمان (المسلمين) که بايد تا ابد با پديد-هايی زن-‌نما که بسان رايانه برناهه-ريزی شده‌-اند، ولی تنها برای سکس، خود مردان هم که تبديل به تلمبه-‌های بی‌موتور می‌شوند و بايد با شير و عسل خود را روغن-کاری ‌کنند

برخی می‌پندارند چيزی که حقيقت نيست نبايد واقعيت داشته باشد يا چيزی که واقعيت دارد پس بايد حقيقت باشد. در حاليکه می‌بينيم که بسياری از واقعيت‌-ها حقيقت نيستند و بسياری از حقيقت-‌ها به واقعيت نمی‌پيوندند. بسان عيسی يا "امام مهدی" که وجود آنها از ديدگاه تاريخ حقيقت ندارد، يعنی هرگز چنين موجودی ديده نشده است، ولی آنها در واقعيت، به خواست متوليان خود، زنده‌-اند. اين جاودان‌-ها دام-هايی هستند انديشه-سوز که خرد انسان در آنها می‌خشکد. بيشترانسان‌-هايی که در اين دام-ها زاده شده‌-اند حتا به فکر گريز از اين دام-ها نيستند چون آنها با واقعيت روبرو هستند. برخی از کسانی که حقيقت را می‌شناسند نمی‌خواهند اين واقعيت‌-ها را بررسی کنند حتا اگر با چند ميليارد مسيحی و چندين ميليون شيعه در برخورد باشند.
تا هنگامی که به دام افتادگان با دانه-‌های درون اين دام-ها سرخوشند شناسايی بند-های گرفتار کننده-‌ی آنها پنهان می‌ماند. بسان اروپايی-‌ها که، مسيحی هستند، تا اندازه-‌ای هم از حقوق انسانی برخوردارند. چون مسيحيت بر آنها حکومت نمی‌کند نيازی هم به شناسايی قيد و بند کليسا ندارند.

اگر شکار در بند-های دام، دست و پا می‌زند، او آزخواهی خود‌ را فراموش و نچشيده مزه-‌ی آزادی، رنج گرفتاری را حس می‌کند. بسان ايرانيان که به شوق رهايی از خليفه-‌های عرب در دام امام-سازان گرفتار آمده‌-اند.

برای شکار انديشه-‌ی مردم بايد دانه-‌هايی را در دام نهاد که آن مردم خواهان و جويای آنها باشند. برای نمونه: حکومت اسلامی از عدالت، آزادی و برابری سخن می‌گويد تا بتواند به کمک پيروانش بی‌دادگری، ستمکاری و ناتوانی را در مردم ايجاد کند. به کار بردن واژه-‌ی "مهر-ورزی" از سوی سرکرده‌-ی حکومت اسلامی همان دانه-ای است که مردم جويای آن هستند و در دام نهاده می‌شود. از سويی هم او برای پرورش دادن مهر-ورزان اسلامی جنايت نازی-‌ها را ستايش می‌کند زيرا خشم آوردن بر کافران مهر ورزيدن به "الله" است. يک مجاهد هم بايد نخست به "الله"، اسلام و بهشت مهر بورزد تا بتواند به کشتار دگر-انديشان دست ببرد.

مکار-ترين مکاران ملايان اسلامی هستند، آنها نه تنها "امام مهدی" را از هيچ خلق کرده و فرمانبردار خود ساخته‌-اند بلکه به کردار هزاران سال تاريخ و حقيقت زيست را از ذهن خودآگاه مسلمانان زدوده‌-اند.

يعنی به آنگونه از دوران پيش از اسلام سخن گفته‌-اند که مسلمانان می‌پندارند پيش محمد مردم عربستان وحشی (جاهل) بوده-‌اند. گمان دارند که محمد نه تنها دين تازه-‌ای را منتشر کرده است بلکه ناگهانی کلمه‌-های عربی و ارزش‌-های قبيله‌-ای را خلق کرده است. درست است که عرب‌-ها زندگی قبيله‌-ای داشتند و اندکی هم خشن بوده-‌اند ولی آنها از ارزش‌-های اجتماعی و فرهنگی آن دوران برخوردار بوده‌-اند.

از آيه‌-های قرآن می‌توان در يافت که آن مردم [عرب‌-ها] پيش از اسلام فرهنگی پيشرفته-تر و رفتاری انسانی-‌تر از مسلمانان امروز داشته-‌اند.

از بينش خوب آنها می‌توان نمونه‌-هايی را نام برد: اينکه در ماه‌-هايی دست به شمشير نمی‌بُردند و اين سُنت آرام-بخش، پيشرفت محمد را، در راه سرکوبی قبيله-‌های عرب، کُـند می‌کرد. بی‌صبری محمد در اين ماه-ها برای جهاد کردن در سوره‌-ی توبه، آيه‌-ی 5، نمايان است. يا اينکه مزگد = مسجدالحرام پناهگاه هر گريزنده بوده است و محمد در سوره‌-ی البقره، آيه-‌ی 191، دستور کشتار دگر-انديشان را، که در مسجد پناه می‌جستند، صادر می‌کند.
حتا کلمه-های «سلام، سلم، سالم، سلمان، سليم، تسليم و مُسلِم» در ميان آن مردم، پيش از محمد، ارزنده و گرامی بوده-‌اند که محمد از آنها به عنوان دانه‌-پاشی، در دامی که گسترده بود، استفاده می‌کند تا مردم مهربان را به دور خود گرد آورد پس از گرفتار آمدن آنها در دام اسلام آنها را در راه جهاد به کار می‌بندد. ديگر اينکه در سوره‌-ی الحج، آيه-‌ی 39، کُـشتن انسان(نامسلمان) را برای مسلمان مجاز می‌کند، اجازه داريد بکُـشيد، هرکه را که به شما ستم کرده است، "الله" پشتيبان شماست. پيش از اين عرب-ها از کُـشتن هر کس ترس داشتند.
ويروسی که اسلام-فروشان با دروغ پردازی در ذهن مسلمانان فرو کرده-‌اند اين است که محمد با اسلامش زندگی زنان را بهتر و آسان‌-تر ساخته است. برای فروش دروغ خود می‌گويند که پيش از اسلام دختران را زنده به گور می‌کردند و محمد آن مردم را از اين کار منع کرده است. برداشت اين ادعا تنها از نوشته‌-ای از خود مدعی يعنی در قرآن است که در سوره-‌ی النحل، آيه-‌ی 57 تا 59 در اين باره سخن گفته شده است. گهگاهی محمد برای شکايت‌-ها يا تنش‌-های روزمره هم آيه نازل می‌کرده و به فکر اينکه هزار سال ديگر مردم را سرگردان می‌کند نبوده است. شايد هم کسی يا کسانی، که از دختر داشتن بیزار بوده‌-اند، گاهی اين کار را کرده‌-اند ولی هيچگاه در عربستان هم چنين رسمی نبوده است. نشانه‌-های اينکه زنان در زمان پيش از اسلام آزادی بيشتری داشته‌-اند در داستان‌-های خديجه، زن محمد نمايان است. يکی اينکه خديجه کارفرمای محمد بوده و محمد مرد سومی بوده است که خديجه او را به وصلت خود می‌گمارد و در دورانی که محمد در وصلت او بوده است چهار دختر می‌زايد. محمد تا خديجه زنده بود آن گستاخی را نداشت که زن ديگری بگيرد، پس از او زن-های بسياری را صاحب می‌شود، با وجود اينکه بيشترين آنها جوان-‌تر از خديجه بوده‌-اند ولی هيچ يک ازآنها حتا آبستن هم نشده است. ديگر اينکه خدايان آن مردم (عزّه، لات، هاروت، ماروت، زهره، شامس، مز) که در مگه، پرستش می‌شدند همه زن بوده‌-اند. در فرهنک آن مردم که با فرهنگ ايران اندکی آميخته بوده است خدايان با زاييدن از زهدان خود پديده‌-ای را می‌آفريدند، واژه-‌ی زاييدن با آفريدن همانی دارد. اين بود که محمد بر اين پافشاری داشته که "الله" نه زاييده شده و نه می‌زايد. در سوره‌-ی توحيد با "لم يلد ولم يولد" محمد ارزش، آفرين و ستايش زايندگی را از زنان جدا می‌کند. اسلام با پديده‌-های ذهنی و پوچ، که بر نادانی انسان تکيه دارند، تصورات تجربی و مادی مردم را، که بر بنياد جويندگی و دانش-‌پژوهی ساختار داشته‌-اند، جایگزين می‌کند.
متوليان مذهبی به آنگونه خرد انسان را می‌خشکانند تا انسانِ با ايمان، بدون انديشه سخن آنها را باور کند.

اگر اندکی به همين آيه-‌ها، که محمد کسانی را از کشتن دختر-شان منع کرده است، انديشه کنيم به معيار-های انسان-ستيزی اسلام پی ‌می‌بريم. او در قرآن کُشتن دختر را ناپسند ناميده است ولی اين کردار را جُـرم ندانسته که مجازاتی داشته باشد!؟ هم امروز مسلمانی که اين ترحم محمد را افتخار خود می‌دانند و در ايران حکومت می‌کنند کشتن فرزند را، به دست پدر، جرم نمی‌شناسند البته کشتن فرزند به دست مادر در خور مجازات است ولی مجازات کشتن پسر سنگين-‌تر از کشتن دختر است (بنگريد به قوانين مجازات اسلامی).

اگر به خواهيم ارزش زن را در اسلام بررسی کنيم بايد به کردار محمد و مسلمانان به ژرفی بنگريم نه به ارزش‌-هايی که مردم آن سرزمين دوست داشته‌-اند و در قرآن هم برای گول زدن همان مردم به کار برده شده است.
درست است که محمد برای زنان احکام و وظيفه-‌های بسياری نازل کرده است وحتا به زنان فرمانبردار و با ايمان پاداش بزرگی وعده داده است ولی من در قرآن آيه‌-ای را نيافتم که، روی سخن "الله" با زنان باشد، "الله" زنان را امر يا نهی کند. يا اينکه "الله" به مردان مسلمان امر می‌کند که بايد زنان آنها چگونه کرداری داشته باشند يا وظيفه-‌های زنان را در احکام می‌شمارد. شايد گمان کنيم که زنان از شنوندگان يا شکوه کنندگان "الله" نبوده-‌اند ولی اين پندار درست نيست بلکه "الله" يا محمد سخن گفتن با زن را شايسته-‌ی بزرگی خود نمی‌دانسته‌-اند.
مسلمانان با افتخار گزارش داده‌-اند: هنگامی که محمد با همراهانش وارد يثرب (مدينه) می‌شوند، ياران يثربی زنانی را برای هم-خوابی تسليم آنها می‌کنند. چون کسی يا کسانی از همراهان محمد از راهی بر زنان وارد می‌شود که برای زنان دردآور بوده است پس فردای آنروز برخی از آن زنان شِکوِه خود را به محمد می‌برند. پس از آن اين آيه نازل می‌شود.

سوره-‌ی البقره(آيه-‌ی 223):
"زنان شما کشتزار شما هستند، پس وارد شويد بر آنها هرآنگاه که خواهيد و با هر روشی که خواهيد".
با اينکه در اين مورد زنان بودند که شکايت داشتند ولی "الله" به زنان امر نمی‌کند: که شما زنها کشتزار مردان هستيد بلکه روی سخن "الله" با مردان است.
البته اگر کسی هم در شيوه-‌ی پرورش يا شکار اسب نوشتاری را گردآوری کند، روی سخن او با پرورش دهنده يا شکارچی است نه با اسب. بديهی است از ديدگاهی که زنان کشتزار مردان هستند نمی‌توان به کشتزار هم امر کرد. مردان هستند که بايد کشتزار را به دلخواه خود برگردانند.
اين ننگ بر هر انسان خردمند می‌ماند که در جامعه‌-ی آنها بانوان کارکرد يک پيکر چند دالان را دارند و مردان می‌تواند در آن شکاف-ها کاوش کند.
(از بازگو کردن اين آيه‌-ها شرمگين هستم و به ويژه از بانوان گرامی پوزش می‌خواهم)

سوره-‌ی البقره(آيه-‌ی 228):
"آن زنانی که طلاق داده شده-‌اند وظيفه دارند که صبر کنند تا سه بار "ماه خستی[*]" ببينند، اگر در اين زمان آبستن شدند، سزاوار است که شوهران، آنها را به پناه خود بازآورند و بر زنان همان رونده مرسوم را رعايت کنند. و هست مردان را بلندی و فرمانروايی، که "الله" غالب و دانا ست.

[*] "ماه خستی": هر ماه يک تخم از تخمدان زن به سوی زهدان می‌جهد، در آميزش با مرد، اگر آن تخم باردار نشود با جدار زهدان، که خون لخته است، خارج می‌شود، اگر تخم بادار شود بچه پرورش می‌يابد و تا هنگام زادن بچه اين خون پرورنده است و به بيرون روان نمی‌شود.

در قرآن به آنگونه و فراوان بر وظيفه‌-های زن و سرور بودن مرد بر او پافشاری شده است که، انسان برداشت می‌کند، زنان تنها برای پرستش مردان وجود دارند و خود زن بدون مرد سزاوار حقوق اجتماعی نيست. در قرآن از حقوق زنان هميشه در پيوند با پديده-‌ی ديگری، بسان شوهر يا ارث، سخن رانده می‌شود نه به آنگونه که حقوق بشر حق بنيادی زنان است. يعنی اگر از وظيفه يا حقی برای بشر يا انسان گفته شده و از زن نام برده نشده است روی سخن با مردان است.
نمونه: "الله" امر می‌کند که مومنين بايد جهاد کنند و بکُـشند کسانی را که ايمان نياورده‌اند، روی سخن تنها با مسلمين است نــه با مسلمات. "الله" آنگاه به همه-‌ی مردم، الناس، روی دارد که آنها را به اطاعت بی چون و چرا امر می‌کند و البته هميشه اطاعت از "الله" يعنی اطاعت از اوامر محمد است. نگرش زن-ستيز در اسلام را بايد از لابلای احکام شريعت برخواند.
ببينيم که چگونه مردی را مجازات می‌کند که او زنش را سه بار طلاق گفته است.

سوره‌-ی البقره(آيه‌-ی 229):
"پس از طلاق دادن (بار سوم) ديگر اين مرد را با اين زن اجازه نکاح نيست مگر اينکه اين زن به نکاح مرد ديگری درآيد، پس اگر اين شوهر او را طلاق داد، ديگر برآنها گناهی نيست که آن زن به نکاح مرد(پيشين) درآيد، اگر بتوانند احکام "الله" را رعايت کنند، اين حدود را "الله" بيان می‌کند، حدود "الله" برای مردمی که او می‌داند.
می‌بينيم از اين ديدگاه زن دارای هيچ گونه خواسته و احساسی نيست. مردی دو بار زنش را از خود دور کرده و باز به تصرف درآورده است برای اينکه دودلی او در بار سوم مجازات بشود بايد کسی با زنی که او را بازمی‌خواند هم-خوابگی کند تا آن مرد آزرده شود(اين است آزادی انسان و عدالت اسلامی).

در قرآن نوشته نشده است که زن به جنت نمی‌رود ولی به روشنی هم گفته نشده که زن به جنت می‌رود. روشن است مردانی که از، تصور آشگار شدن زن خود در برابر ديدگاه مردان بر خود می‌لرزند، با گمان برخوردی، زن خود را می‌کُـشند، رسول "الله" آنها آيه-‌های جبری نازل می‌کند تا کسی پس مرگش به زن-های او نزديک نشود، چگونه بايد بپذيرند که زنان آنها در جنت با مردانی گردن کلفت، حوری-نما، که تنها برای سکس برنامه-ريزی شده‌-اند، گروه گروه با زنان آنها هم-آغوش می‌شوند.
بايد گفت که؛

خوش به روزگار زنان مسلمان(المسلمات) که برای آنها بهشتی پيش‌-بينی نشده است و بد به حال مردان مسلمان(المسلمين) که بايد تا ابد با پديد-هايی زن-‌نما که بسان رايانه برناهه-ريزی شده‌-اند، ولی تنها برای سکس، خود مردان هم که تبديل به تلمبه-‌های بی‌موتور می‌شوند و بايد با شير و عسل خود را روغن-کاری ‌کنند
.
پس از زبان زنده-ياد «پرويز خانلری»، می‌توان گفت:
من نيم در خور اين مهمانی
گنـد و مُردار تُـرا ارزانی

اين گونه وعده‌-ها که در اسلام به مردان داده می‌شود برای کسانی شگفت-آور است که هرگز مزه‌-ی آميزش را در مهرورزی با بانوان شادی-آفرين نچشيده‌-اند. اگر مردان بانوان را در تنگنای خرافات و ارزش‌-های درون تهی زندانی نکنند همه-‌ی زنان، آفرين-سرشت و شادی-آفرين هستند.

گر بهشت است، رخ توست نگارا که در آن
می‌توان کرد به هر لحظه تماشای دگر
(عماد خراسانی)
اگر به ژرفی به آيه-‌ی زير بنگريم برداشت می‌کنيم که پيش از اسلام، دستکم در دور و بر محمد، زن-ها بسان مانکن‌-های اروپا پيکر خود را آرايش می‌داده‌-اند و زينت می‌بستند تا زيبايی تن خود را بهتر نشان دهند ولی محمد از کار آنها خشمگين می‌شده است و آيه‌-ای نازل می‌کند که امروزه به خود-پرستی برخی از مردان می‌افزايد.

سوره‌-ی النور، آيه-‌ی 31
"و بگو به زنان مسلمان، که چشم خود را فرو نگرند، فرج[*] و زينت‌-های خود را نشان ندهند مگر آنچه آشگار است. پارچه-‌ای بر گريبان تا روی پستان-‌های خود بگذارند. رينت‌-های خود را بر کسی نه نمايانند به جز بر شوهران خود، پدران خود، پسران خود يا پسران شوهران خود، برادران خود يا پسران برادران خود، پسران خواهران خود يا زنان خود يا کسانی که مالک آنها شده‌-اند، (غلامان) يا مردان اخته و کودکانی که هنوز با عورات[*] زن-ها آشنايی ندارند. ديگر اينکه پای بر زمين نکوبند تا از زيور پنهان آنها چيزی آشگار شود، پس ای همه-‌ی مسلمانان بر گرديد بسوی "الله" که رستگار شويد.

[*] برگردان "فرج" يا "عورت"، به شرمگاه ستمکاری بر انسان است، چون هيچ بخشی از پيکر انسان شرم آور نيست. نام اين بخش از تن زن-ها در فارسی بسيار ستوده و زيبا است که امروز زشت پنداشته می‌شود.

در فرهنگ ايران سخن از همسر شدن، از دوگانگی به يگانگی پيوستن، از مهرورزی خدايان، از آفريندگی انسان است. در فرهنگ ايران مهردخت (عروس) و پورمهر (داماد) برای شادباش بر يکديگر گوهرافشانی می‌کنند و مهمانان با دست آورد-های زيبايی پيوند آنها را آفرين می‌گويند. اين است که ايرانيان هنوز مفهوم ازدواج را در قاموس اسلامی درک نکرده‌-اند. در احکام ازدواج اسلامی اجرت زن، بهای تصرف و نفقه يا صدقه او بر عهده‌-ی مرد است. در عقد اسلامی هنوز هم آخوند به وکالت از سوی زن اعلام می‌کند که اين ضعيفه(عروس) آماده شده است با اين مبلغ معلوم برای اين مدت معلوم (يا هميشه) خود را در تصرف اين مرد (شوهر) بگذارد. اين احکام هم-سان با عقد اجاره، رهن يا خريد ساختمانی هستند که در عقد ازدواج آن پديده انسانی است ستمکش که به تصرف مردی در می‌آيد. آيه‌-های زير ارزش زن را در اسلام روشن می‌کند.

سوره-‌ی النسآء، آيه-‌ی 4:
"با ميل مهريه-‌ی[*] زنان را بپردازيد، اگر زنان بخشی از مهريه[*] را ببخشند، آن بخش را با خوشی نوش جان کنيد.
[*] مهر = Mahr با واژه‌-ی Mehr در فرهنگ ايران پيوندی ندارد، در قرآن چيزی همسنگ با اجرت يا صدقه آمده است.

سوره‌-ی النسآء، آيه-‌ی 15:
"آنانيکه از زنان شما زنا کنند، پس بخوانيد چهار مرد از خودی‌-ها، اگر گواهی دادند پس محبوس کنيد اين زنان را تا زمان مرگ يا "الله" برای ايشان راهی[*] مقرر کند".
[*] شايد اين آيه برای يک زن ويژه‌-ای(عايشه) بوده است چون "الله" هم می‌خواهد فکر کند که در آينده راهی ديگری را پيدا کند.
در آيه‌-ی پسين می‌بينيم که حکم زنا برای خودی‌-ها يا خويشان آسان-‌تر شده است.

سوره-‌ی النسآء، آيه-‌ی 16:
"و آن دو کس که از شما زنا می‌کنند، پس ايشان را آزار دهيد و اگر توبه کردند و خود را اصلاح کنند، پس از آزار‌ دادن آنها بگذريد که "الله" توبه-پذير و رحيم است.
خوشبختانه آيه‌-ی زير هميشه برای ايرانيان بی معنی بوده است ولی اين آيه نشان می‌دهد که زن هم بسان چيز-های ديگر به وارث می‌رسيده است که گاهی وارث او را به گروگان می‌گرفته و نمی‌خواسته آن زن را رها کند.

سوره‌-ی النسآء، آيه-‌ی 19:
ای مومنان بر شما حلال نيست که زنان را، برخلاف ميلشان، به ارث ببريد و رها نکنيد تا آنچه را که داده-‌ايد به دست آوريد، مگر آنکه آشگارا دچار گناه شوند، با زنان به نيکی رفتار کنيد، اگر از آنها چيزی ناپسند است، شايد "الله" در آن چيز بسياری خوبی پيدا کند.
می‌بينيم که نقش اين احکام نشان دهنده-‌ی حقوق بشر نيستند بلکه مبلغ، اندازه و صاحب چيزی را تعيين می‌کنند. در آيه-‌ی پسين بسان آيه‌-های پيشين کرداری نکوهش نمی‌شود بلکه از بهای پرداخت کرداری سخن رانده می‌شود.

سوره‌-ی النسآء، آيه-‌ی 20:
و اگر بخواهيد زنی را به جای زنی ديگر تبديل کنيد، پس چيزيکه پيشتر به او داده‌-ايد، با دروغ و ستم باز نستانيد.
زنانی که در غزوه و جهاد به اسارت در می‌افتادند، برده، کالايی برای خريد و فروش به حساب می‌آمده-‌اند. در زبان فارسی واژه-‌ای برای اين کسان وجود ندارد. کنيا = زن و واژه-‌ی کنيز=زنی که با خانواده‌-ای که اکنون درآنجاست خويشاوندی روشنی ندارد ولی ارزنده و گرامی است. فردوسی دختران شاهزاده و سرکردگان کشور را که در جشنی گردهم آمده باشند کنيز می‌نامد. بنابراين به کار بردن واژه-‌ی کنيز برای زنانی که مسلمانان مالک آنها می‌شدند نادرست و ستمکاری به فرهنگ ايران است.

سوره-‌ی النسآء، آيه-‌ی 24:
بر شما حرام شدند زنان شوهر دار مگر آنانکه مالک آنها شده‌-ايد...
بيشترين آيه-‌هايی که در مورد زنان در قرآن آمده‌-اند همسان همين آيه-‌هايی هستند که در بالا آورده شد و گردآوردن همه‌-ی آنها در اين نوشتار ملال-آور است. ولی اينکه زنان در احکام اسلامی ارزش انسانی ندارند نه تنها برای بانوان گرامی رنج آور است بلکه برای هر خردمند ايرانی ننگ-بار می‌باشد. چگونه می‌تواند يک خردمند بپذيرد کسانش، خويشانش، همسرش به خواست آخوندی در خريد و فروش انسان‌-هايی برای کامجويی همکاری می‌کنند.
متوليان مذهبی فريب-کارند و تجربه-‌ی چند هزارساله دارند. انسان-ها شيفته و دلباخته‌-ی نيکويی‌-های فرهنگ خود هستند ولی همه ژرف-نگر و دور-انديش نيستند. بيشترين مردمی که موسی يا عيسی را ستايش می‌کنند از مهربانی آنها می‌خوانند که گوسپند گم شده‌-ای را به گله باز می‌گردانند ولی کمترين دوستداران مهر از سرنوشت گوسپند و بيچارگی گرگ سراغ می‌گيرند و فريفته-‌ی عيسی يا موسی می‌شوند.
در کتاب‌-های مسلمانان پيوسته از زنا و زناکار و مجازات آنها نوشته شده است و هر کدام از ما بارها با اين نوشتار-ها برخورد کرده‌-ايم ولی کمتر به تجاوز کاری و ستمکاری معيار-های درون خودمان انديشه کرده‌-ايم. بيشترين مادران و خواهران ما را با عقد اسلامی در تصرف مردی قرار داده-‌اند که به درستی او را نديده بوده است. آيا هيچگاه توانسته‌-ايم ترسی که مادران نوجوان ما، در شب زفاف، در برابر شوهر ناشناخته-‌ی خود داشته-‌اند تصور کنيم. نيازی هم نبوده که انسان به اين برخورد-های زناشويی فکر کند چون پيوسته اجرا شده است، عقد اسلامی را قانونی می‌پنداريم، ولی آيا قانونی که زن را به تصرف مردی می‌گذارد انسانی هم هست؟. در ذهن ما هنوز هم اينگونه تجاوز-ها قانونی و حقيقت است ولی مهرورزی يک بانوی آزاده با مردی که او با تمام وجودش دوست دارد زناکاری، زشت، پليد و در خور مجازات است. گويی که خود ما نيز با قانون "الله" زاده شده‌-ايم نه با سرشت انسانيت.
جای بسی شوربختی است،

انسانی که چند سد مليون سال روی زمين زندگی کرده است و بيش از ده هزار سال تجربه‌-ی دانش و فرهنگ دارد باور کند که نادان و ناتوان است و نياز به رسول کسی دارد که او را خوار و برده می‌شمارد. شگفت آور است که اين مسلمان انديشه-سوخته هزاران سال زيست انسان‌-ها را دوران جاهليت می‌نامد و در اندک زمانی "الله" را از هيچ خلق می‌کند تا عبد او بشود و او را عبادت کند و اين جاندار خود را عاقل می‌پندارد.



مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,