Wednesday, October 19, 2011


هوش دار که ايران را به تاراج می برند


مـردو آنـاهيــد


ايرانی که از خويشتن و با فرهنگ خود بيگانه شده است نمی‌ تواند رويدادهای گذشته را بررسی کند، او که دورانديشی را نياموخته است، نمی تواند برای پيشآمدهای آينده آمادگی داشته باشد، او که عبد ِ الله شده است نمی‌ تواند از اوامر ِ فقيه-ی خردسوخته سرپيچی کند. با اين همه شوربختی، او می‌ تواند از رويدادهای همزمان با زندگانی-ی خودش و از سرنوشت همسايگان ايران پند بگيرد.

دزدان ِ فقيه از درون و جهانداران ِ آزمند از برون، بسان ِ درندگان، هستی-ی ايرانيان را به تاراج بُـرده-اند و دوباره سرزمين ايران را به حراج گذارده-اند.
برای واليان اسلام و برای خودفروختگان ِ اسلامزده: ايران گنجينه-ای است که جهادگران، آن را، برای کامجويی، دزديده-اند. هر کدام از اين راهزنان می‌ کوشند که بخش ِ بيشتری از اين گنج را به چنگ آورند. به همان کردار که مجاهدين، در آغاز اسلام، دارايی همسايگان را به نامردمی می‌ دزديدند و در يزرب (مدينه) ديوانه وار به خود می کشيدند.
برای آزمندان جهان: ايران زرچشمه-ای است که جهادگران ِ بيابانگرد، به آن دست يافته-اند. ولی توان نگهداری از آن را ندارند. از اين روی آنها پاره-های اين کشور را، پس از تاراج، به حراج گذارده-اند. بهترين پاره را جهانداری می‌ برد که بيشترين جهادگرانِ کاخ نشين را بنوازد.
اين است که جهانداران، در اين هنگام که روشنفکران به سنگين ترين خواب-های مرگ آور فرورفته-اند، بيش از پيش به نوازش و پرورش جهادگران پرداخته-اند.

درست است که، حکومت اسلامی از زشتی و ناپاکی سرشته شده است، هر کرداری، که از شريعتمداران سر بزند، بی گمان به سوی انسان ستيزی می‌ گرايد. کشتار انسان، از راه ِ بمب گذاری، کاريست که حکومت اسلامی بارها در کشورهای بيگانه انجام داده است. گماشتگان ِ اين حکومت تا کنون، با همين شيوه، کسان ِ بسياری را، به کردار ِ اهريمن، کشتار کرده-اند.
اين فرومایگان زيان آورترين زهری هستند که افزون بر جانستانی ريشه-ی خرد ِ انسان را هم می‌ سوزانند. با اين وجود آنها تنها انسان ستيزانی نيستند که بر جهانيان ستم وارد می‌ آورند.
برای آزمندان ِ جهاندار، به ويژه انگلستان، پديده-ای ارزشمند است که، از بودنش، گنجخانه-های آنها سرشار بشوند. آنها، برای زراندوزی، به بازار ِ فروش، به ويژه فروش ِ جنگ افزار، نياز دارند و در اين راه از هيچ نيرنگ ِ اهريمنی، از هيچ گونه جان آزاری، روی گردان نيستند.
زورمندان جهان، پيشرفت ِ مردمان را، تنها و تنها، در سوی فروشِ فرآورده-های خود می‌ خواهند و اين آزمندی به جز از راه ِ دروغوندی و برانگيختن ِ کينه توزی، در برخورد ِ مردمان با يکديگر، پاسخ نخواهد يافت.

اشاره-ای، در پندار، به برنامه-ی شيخ الحسين "با مُلا نه ما "

آشفتگی در گنجخانه-های جهان، به ويژه در بانکهای آمريکا، شيخ الحسين را بسيار نگران کرده است. تخت ِ فرمانروايی او دستخوش ِ توفان ِ چين و نفرين ِ اروپا شده است. او بی درنگ نياز به چشمه-ای نفت خيز دارد که، در آتش جنگ، نفت ِ سياه را به زَر ِ سرخ برگرداند. در ديدگاه ِ شيوخ الآمريکن، زر ِ سرخ، کليدی است که همه-ی دشواری-ها را به آسانی می‌ گشايد.
زرچشمه-های سياه در کشورهای کناره-ی خليج فارس نهاده شده-اند. تنها با فروختن ِ آسمانخراش و آبريزگاه ِ زرين، به چادُر نشينان ِ عرب، نمی‌ توان انبوه ِ بيکاران را، در آمريکا، به کار گماشت و گنجخانه-ها را پُر گوهر ساخت. اين است که، هر چه زودتر، بايد عربها را در جنگی در گير کرد، يا دستکم آنها را از ديوی هفت سر ترسانيد.
زر که از چشمه-های سياه ِ نفت، به اندازه-ی نياز ِ ابزارسازان جنگ، روان بشود، از آشفتگی و نگرانی-های اميران ِ امريکا و خاتون-های اروپا کاسته می‌ شود.
درست است عرب-ها، که اکنون به زور و زَر دست یافته-اند، دلخوش نيستند که جان خود را به شمشير ِ جهاد ببندند.
زيرا آنها، برای دست يافتنِ به غنيمت، جهاد می‌ کرده-اند، اينک که آنها از کرامت و موهبت ِ انگليس از شهد ِ نفت سرمست شده-اند، ديگر غنيمت ِ جهاد و پاداش ِ شير و عسل، چندان کششی ندارند که آنها، برای جنت ِ الله، از بهشت ِ کافران چشم بپوشند.

در اين دوران افزون بر اين که می‌ توان با شماری از شتر يا بُز خون-بهای انسانی را پرداخت، با "دفتر ِ بی معنی"[*] هم می‌ توان مسلمانان ِ بی چيز را، برای کُشتن و کُشته شدن، پرورش داد. شمار ِ بسياری از مسلمانان ِ با ايمان در بنگلادژ، پاکستان، اندونزی و فیليپين وجود دارند که يک مفتی می‌ تواند انگيزه-ی جهاد و آمادگی برای شهادت را در آنان ايجاد کند.
(قرآن): در ديدگاه ِ حافظ،، دفتريست بی معنی. [*]
اين خرقه که من دارم در رَهن ِ شراب اولا
وين "دفتر ِ بی معنی" غرق ِ می ناب اولا

به هر روی سازندگان ِ جنگ افزار به توليد و فروش ِ پيوسته-ی کالای خود نيازمند هستند و نمی‌ توانند زمان درازی ساخته-های خود را انبار کنند.
پول-های انبوهی در گنجينه-های عرب-های نفت فروش انباشته شده-اند. آنها نمی دانند که چگونه آن همه پول را به کار ببندند!؟

بيزاری و رنج مردم ِ ايران از حکومت اسلامی بسيار سنگين شده است و مردم به اميد ِ کمک ِ آسمانی به خواب ِ زمستانی فرورفته-اند.
افزون بر اين‌ها شمار ِ روشنفکران ِ خودفروخته و ايران ستيز بسيارافزايش يافته است.

در چنين ويژگی-هايی، برای شيخ الحسين "با مُلا نه ما" بهترين هنگام است که عرب-های پولدار را در جنگی با اسلامزدگان، که در بستر آخوندهای ستمکار می‌ لولند، در گير کند. تا ، در اين آتش، زَر از چشمه-های نفت جدا شده و به سوی گنجخانه-های جهانداران روانه بشود.
پيشاپيش، حکومت انگلستان آمادگی-ی خود را برای پياده کردن ِ اين نيرنگ ِ اهريمنی بازگو کرده است. سخن وزير خارجه-ی انگليس پيمانی است زبانی، برای همياری و بهره برداری، در برنامه-ای که انگليس گمان برده است.
به هر روی هر آنچه که برای جهانداران سودآور باشد بی گمان برای جهانيان به ويژه برای ايرانيان رنج آور و زيان بخش خواهد بود.

پرسش:
چرا هر سنگی، در هر کجای جهان، که پرتاب می‌ شود، سرانجام با سر ايرانيان برخورد می‌ کند؟
چرا راهزنان جهانی، که پيوسته دستشان به کيسه-ی یکديگر دراز است، هميشه برای دستدرازی به ايران و آزار دادن ِ ايرانيان، با يکديگر هم-آرمان هستند؟

بيشترين درآمدهای جهانيان، که در گردآب ِ فرآورده-های مدرن فرو می‌ روند، در گنجخانه-های جهانی، به ويژه در بانک-های سرمايه-داران، انباشته می‌ شوند.
گنجايش انبارهای سرمايداران بايد روز به روز همدوش با ساختن ِ ابزارهای تندکار گسترش يابند، برای برآوردن اين نياز بايد، همه-ی جهانيان با شتابزدگی کالايی را بخرند که سوداگران، با نيروی همان مردمان، توليد کرده-اند.
ساختن و پرورش دادن ِ تَرسونَک-هايی مانند صدام حسين و موشک-های آخوندکی برای پيشرفت در سوی فروش جنگ ابزارها بسيار سودبخش بوده-اند.
برای نمونه، کمترين بازده-ی يورش بردن به عراق چنين است: افزون بر دست يافتن ِ انگليس به کانهای نفت در عراق، کشورهای عربی، ميلياردها دلار، برای خريد ِ جنگ افزارهايی پرداخته-اند که نه دانش، نه توان و نه نياز به کاربرد ِ آنها داشته-اند.
به هر روی زمانی، سَروَری بر حکمرانان کشورهای پسمانده، به مانند ِ سَروَری بر کشور عراق، پيروزی شمرده می‌ شود که پيوسته، از اين زرچشمه-ها، گنجخانه-های آزمندان ِ جهان پُر گوهر بشوند. برای روان ساختن ِ جويبار ِ زرين بايد پيوسته عرب-ها را از ديو سياهی ترسانيد تا همدوش با ساختن ِ آسمانخراش-ها، جنگ افزارهايی را بخرند که کشورهای زورمند ساخته-اند.
برای آزمندان ِ جهان، رنج ِ مردمان ِ ستمديده، هيچ نشانی برای کاستن ِ نيروی فشار بر آنها نيست، مگر اين که درد ِ اين مردمان از اندازه بگذرد و راه ِ پيشرفت ِ جهانداران را دشوار کند.
دلسختی و نامردمی اين آزمندان را می‌ توان به روشنی در کردار ِ آنان ديد. برای نمونه: کرداريست که اين ستمکاران چند سد سال بر مردم افغانستان وارد آورده-اند.
از زمانی که شوروی افغانستان را از چنگال انگليس بيرون آورد تا به امروز، به جز ستم و آزار چيز ديگری به اين سرزمين وارد نشده است. در درازای 40 سال کشور و مردم افغانستان را آن چنان به خاک و خون کشيده-اند که گويی مردمانش از سرشت آدمکُش زاييده شده-اند و هميشه از نادانی در خاک و باروت زيست داشته-اند.
اگر اندکی خردمندانه انديشه کنيم، خواهيم ديد، که چگونه زادگاه ِ انديشمندان ِ جهان به پرورشگاه ِ و آموزشگاه ِ جهادگران اسلامی برگردانده شده است.

زورمندان ِ جهان، افغانستان را به گماشتگان انگليسی و جهادگران انسان ستيز سپرده-اند. مردم افغانستان از سويی در زير ستم شريعت اسلام از سويی ديگر در زير ِ چنگال دزدان و آزمندان جهانی رنج می‌ برند. اين مردمان، در آشوب ِ اين بی داد، شادمانی و مهربانی را از ياد برده-اند. آواز ِ زنان و آوای خندان ِ کودکان در دود ِ ترياک خاموش شده-اند.
با اين وجود، در ميان اين همه آلودگی-ها، هنوز شماری از آنها، خرد ِ خود را در تاريکسرای اسلام نباخته، انديشه و وجدان خود را به بيگانگان نفروخته-اند و در سوی آزادی و بازسازی-ی فرهنگ ِ مردمی پيکار می‌ کنند.

ايرانی که از خويشتن و با فرهنگ خود بيگانه شده است نمی‌ تواند رويدادهای گذشته را بررسی کند، او که دورانديشی را نياموخته است، نمی تواند برای پيشآمدهای آينده آمادگی داشته باشد، او که عبد ِ الله شده است نمی‌ تواند از اوامر ِ فقيه-ی خردسوخته سرپيچی کند. با اين همه شوربختی، او می‌ تواند از رويدادهای همزمان با زندگانی-ی خودش و از سرنوشت همسايگان ايران پند بگيرد.

ما مرغ آتشیم، اگرَم نیست باورت
بر شاخسار ِ شعله به بین آشیان ما
(صائب)

مـردو آنـاهيــد
نوزدهم اکتبر ۲۰۱۱
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

Sunday, October 16, 2011


شرّ مُسلِم نه از ره کین است
اقتضای دیانتش این است!

از آن جهت که نویسنده روشنفکر و آزادیخواه، محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) در ساهچالِ [خلیفـــه] ولایت فقیه اسیر و در بند است ، ما (پارس دیلی نیوز[+]) هر روز یکی از مقالات روشنگرانه این وبلاگ نویس آزاد-اندیش را باز پخش خواهیم کرد و امیدواریم دیگر رسانه-های آزادیخواه نیز، هر روز با انتشار نوشته-های این وبلاگ نویس آزادیخواه پشتیبانی خود از این زندانی سیاسی و در دفاع از آزادی بیان را نشان دهنـــد.

*****

ماده-ی ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر
هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.

*****


درباره-ی شکنجه و لواط اسلامی


سیامک مهر ، وبلاگ نویس دربند


واقعیت و وجود شکنجه-های اهریمنی در زندان ها و بازداشتگاه-های جمهوری [خلافتِ] اسلامی که تداوم و قدمتی سی ساله داشته و این روزها مانند دُملی چرکین سرباز کرده و در سطح جامعه به گفتگوی همگان تبدیل شده است، ریشه-هایی اسلامی و قرآنی دارد و توسط "الله" به دقت مورد توجه بوده، توجیه و تئوریزه شده، و جهت اعمال بر مخالفان "الله" و رسولش به دفعات توصیه گردیده است.

در نزد مؤمنان، شکنجه و آزار و قتل کافران و مشرکان و مخالفان و دگراندیشان، امری پذیرفته شده و ایمانی و اعتقادی و الهی است. قتل و خونریزی نیز در نظر مؤمنان به صورتِ
« به حق و به ناحق» تقسیم گردیده. خونی به ناحق نباید ریخته شود. اما مانند علی که در پی حق شمشیر می زد، می توان به حق آدم کُشت و خون هزاران تن را در راه "الله" و حق بر زمین ریخت.

در اسلام قتل یک نفر به مثابه قتل نوع بشر مذموم شمرده شده، اما قتل هزاران نفر در راه "الله" به اندازه قتل یک نفر هم اهمیت ندارد که هیچ، پاداش دنیوی و اخروی نیز دربر دارد.


وجود زمینه-های ذهنی شکنجه و شلاق و تعزیر و تازیانه در روان مسلمانان و تخمیر و رسوب خشونت و توحش الهی در لایه-های ناخودآگاهی آنان، باعث گردیده که در برابر حتا شکنجه و قتل به ناحق(!) واکنشی طبیعی و عکس العملی بدان گونه که شایسته-ی انسان و وجدان سالم اوست از خود نشان ندهند و به مدت سی سال رنج و شکنج و عذاب همنوعان خویش را با خونسردی تحمل کنند. مسخ آدم-هایی که هم-نوع خود را در چاله می کنند و با سنگ بر سر و سینه وی می کوبند تا بمیرد و یا تخدیر افرادی که به هنگام تماشای مراسم بردارکشیدن همسایه و همشهری و هموطن خود به هلهله می پردازند، آبشخوری اسلامی و قرآنی و دینی و مذهبی دارد.

می دانیم که پیامبر اسلام خود مبتکر و ابداع کننده-ی خشونت بارترین و وحشیانه ترین انواع روش های شکنجه بوده است. شکنجه بوسیله-ی تازیانه و بنام تعزیر از متداول-ترین شیوه های شکنجه در اسلام است. قتل و اعدام و اذیت و آزار و عذاب و تجاوز و خشونتی که به مدت سی سال است در سیاه چاله های کهریزک و اوین و قزل حصار و گوهردشت [خلافت اسلامی] بر جوانان ایرانزمین اعمال می شود، در حقیقت گرته-برداری از انواع شکنجه-هایی است که "الله" در قرآن برای ناباوران و دگراندیشان در نظر گرفته است:

سزاى كسانى كه با خدا [الله] و پيامبر او می جنگند جز اين نيست كه كُشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت‏ يكديگر بريده شود.
بر گردن-هایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.
دست راستش را سخت می گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره می كرديم.
و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كرده‏-اند دست-شان را به عنوان كيفرى از جانب خدا بِبُريد.
کسانی که دین حق را نمی پذیرند بکُشید. در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکُشید.
مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد.


با پیشوایان کفر قتال کنید.
ای کسانیکه ایمان آورده-اید، کافرانی که نزد شمایند را بکُشید تا در شما درشتی و شدت را بیابند.
چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید و چون آنها را سخت فرو فکندید، اسیرشان کنید و سخت ببندید.

اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردند و به سختی کشته شوند.
کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمی کنند و دین حق را نمی پذیرند بکُشید.
چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید.

جالب اینجاست که وقتی "الله" به توسط رسولش از انتقام گرفتن و قتل و شکنجه کردن ناتوان می ماند، آرزو می کند که دست های یکی از مخالفینش بریده شود:« تَبَت یَدآ اَبی لَهَب ».

همچنین توصیف شکنجه هایی که برای اهل جهنم در نظر گرفته شده و در قرآن آمده، بدون شک سرمشق های خوبی برای بازجویان در زندان های [حکومتِ] اسلامی است:
بگيريد او را و در غل كِشيد.
آنگاه ميان آتشش اندازيد.
پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كِشيد.
و خوراكى جز چركابه ندارد.

كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‏اند در آتشى سوزان درآوريم كه هر چه پوست-شان بريان گردد، پوست-هاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب "الله" را بچشند.
آنان در آتشى سوزان درآيند.
از چشمه‏-اى داغ نوشانيده شوند.
خوراكى جز خار خشك ندارند.
نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک.
پس بچشيد كه جز عذاب هرگز چيزى بر شما نمى‏افزاييم.

چون به استغاثه آب خواهند از آبی چون مسِ گُداخته که از حرارتش چهره-ها کباب می شود بخورانند-شان.
غُل-ها را به گردنشان اندازند و با زنجيرها بکِشند-شان، در آب جوشان، سپس در آتش افروخته شوند.
قطعاً از درختى كه از زقوم است‏ خواهيد خورد.
پس با آبى جوشان پذيرايى خواهید شد.
بر سر شما شراره‏-هايى از تفته-ی آهن و مس فرو فرستاده خواهد شد.
ميان آتش و ميان آب جوشان سرگردان باشند.

علاوه بر شیوه های شکنجه و عذاب که در قرآن به تفصیل بیان شده، در میان توده-ای از مُهملاتی که به نام روایت و حدیث از محمد و علی و ائمه آورده شده نیز شکنجه-هایی ابداع گردیده است؛ مثلاً در وصف شکنجه-ی اهل جهنم گفته شده:
دو کفش آتشین به پا دارد که مغز وی از حرارت کفش-هایش بجوش می آید.
در اثر شدت حرارت گوشت بدن از استخوان جدا می شود.
خانه-هایی از آتش و مار و عقرب و عذاب.

و اما لواط در اسلام عملی بسیار شنیع بوده و مجازات مرگ در پی دارد. بر طبق حدود و احکام شرع اسلام، مرتکب به این عمل را باید با خشونت-بارترین روش به قتل رساند. یا از بلندی و کوه پرت کرد تا کُشته شود و یا در آتش انداخت و یا دیواری را بر وی خراب کرد تا لِه شود و از این جمله جنایات.

تجاوز جنسی ِ بازجویان و شکنجه گران و پاسداران و بسیجیان مسلمان به مردان در زندان های جمهوری [حکومتِ] اسلامی، صرف نظر از شکستن و خُـرد کردن یک فرد تا سرحد مرگ که مقصود شکنجه-گران می باشد، بیشتر گویای این حقیقت است که در اسلام، کافران و ملحدان و اسیران و برده ها هیچ گونه حقوقی ندارند و جان و مال آنها در اختیار مؤمنین است و هر رفتار ددمنشانه و پلیدی مباح بوده و شناعتی نداشته و بازخواستی هم ندارد. زمانی که مجاهدین اسلام به ایران پورش آوردند، پسربچه هایی را که به اسارت می گرفتند، اخته می کردند و تحت نام غلام مورد سوءاستفاده-ی جنسی قرار می دادند.

بنابراین به شکنجه گران و بازجویان مسلمانی که فرد اسیر را مورد همه گونه آزار جسمی و روانی قرار می دهند، نمی توان خرده گرفت که چرا به عمل لواط روی آورده و به زندانی تجاوز جنسی کرده-اند. چنین انتقادهایی متوجه انسان های متمدن و باخرد و دارای وجدانی انسانی و پاک و صاحب سلامت روانی است( که در این صورت نیز اصل موضوع منتفی است)، نه جانوری ماقبل تاریخ و وحشی، با اعتقاداتی پسمانده که ایمان و تعصب مذهبی وی را کور کرده و بر رفتار خود هیچگونه کنترلی ندارد.

شرّ مُسلم نه از ره کین است
اقتضای دیانتش این است!

سیامک مهر
Thursday, August 20, 2009

Labels:

Thursday, October 13, 2011


نه، من اسلام شناس نیستم. من اهریمن شناسم!


سیامک مهر، وبلاگنویس دربند



مرا ازمرگ نترسانید. من زمانی که می نوشتم، جانم را نوک قلمم گذاشته بودم. من امروز به آن آرامشی که وصفش را می کنم دست یافته-ام. این اسارت در احساس من به مثابه طلیعه آزدی است. امروز بیشتر از هر زمان دیگری دلم گواهی می دهد و امید یافته-ام که آزادی سرزمینم، آزادی میهنم نزدیک است.

دست نوشته-ی وبلاگ-نویس زندانی محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)، که جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته شده است. متن آن به قرار زیر می باشد:

از من پرسیدند: "مگر تو اسلام شناسی که درباره اسلام می نویسی؟ "
گفتم؛ نه، من اسلام شناس نیستم. من اهریمن شناسم!
یکنفر آیه خواند: فی قلوبهم مرض...
یکنفر خواست ایمیل- آدرس-هایم را بنویسم... النجاة فی الصدق، یکنفر قلم را از دستم گرفت و از همکارش خواهش کرد قلم را ببرد آب بکشد. چون در تماس با من نجس شده است.
شوکر را با ولتاژ کم به بازوها و شانه-هایم می زدند؛ جغ جغ جغ صدا می کرد.

بعدازظهر یکی از روزهای اوایل بازداشت، هنگامی که از بازجویی برمی گشتم، چشم بندم را که باز کردند و مرا به داخل سلول هُل دادند، به اطرافم هیچ توجهی نداشتم. به اعماق ذهنم فرو رفته بودم. فشارها تحمل ناپذیر بود.
با خودم فکر کردم آیا ممکن است زیر شکنجه اظهار توبه و پشیمانی کنم و به گُـه خوردم و غلط کردم بیافتم؟
حتا تصورش برایم وحشتناک بود.
یک ترس مملوس-تری هم وجود داشت. تجربه سالهای سیاه و اهریمنی دهه شصت که کفتارهای اسلام امثال مرا ظرف یکی دو روز و آنهم پس از شکنجه های باورنکردنی به قتل می رساندند و یا علاوه برخود شخص بستگان و عزیزان وی را نیز بازداشت و زیر شکنجه لِه می کردند. کافی است دوران حاکمیت امثال "اسدالله لاجوردی" معروف به "قصاب اوین" را بر زندانهای رژیم اسلامی به یاد آوریم.
کف سلولم نشسته و در خودم فرو رفته بودم. اندک اندک فکری شگفت مثل موجودی زنده زیر پوستم می خلید و می دوید. از بخت بد من، زمانی که چهار تن از ماموران اطلاعات به خانه-ام هجوم آوردند و مرا به همراه هرچه از وسایلم که لازم داشتند با خود بردند، حتا یک نفر شاهد بازداشت من نبود.
هشدار دادند که اگر داد و فریاد بکنم و همسایه-ها با خبر شوند، به من دستبند خواهند زد. اصلا در فکر چنین کاری نبودم. زیرا واکنش و رفتار "سربازان گمنام امام زمان" را در چنین مواقعی به خوبی می شناختم. سعی می کردند که آبروی متهم را بریزند. مثلا؛ در حضور همسایه ها و آشنایان تهمت دزدی به وی می زدند. و یا می گفتند به زن مردم تجاوز کرده است. آنوقت طرف را با ضرب و شتم خل کش می کردند و به همراه خود می بردند.
این حقیقت که هیچکس از دستگیری من مطلع نیست، هراسی در وجودم افکنده بود. دریافتم که می توانند بسادگی و بدون اینکه آب از آب تکان بخورد، پس از شکنجه های وحشیانه مرا به قتل رسانند و سپس جنازه-ام را در بیابان های اطراف کرج و یا کنار اُتوبان رها کنند و هیچ مسئولیتی هم نپذیرند.
نمونه هایی همچون قتل «ابراهیم زال زاده»، روزنامه نگار معروف که جسدش را در محل دفن زباله های تهران در جاده آبعلی رها کردند و نزدیکتر به زمان ما «محمد مختاری» و «جعفر پوینده»، در قتل های موسوم به زنجیره-ای به همین طریق انجام گرفت. و ده ها و صدها مورد دیگر که در این سی و چند سال در داخل و خارج کشور ترور شدند و رژیم اسلامی هم چیزی به گردن نگرفت و یا فریبکارانه به افراد خودسر نسبت دادند.

آنروز یکی دو ساعت از زمان نهار گذشته بود. جیره غذایم کف سلول سرد شده بود. یک بشقاب برنج قرمز رنگ با یک ظرف کوچک ماست و تکه-ای نان. از جایی که نشسته بودم پایم را دراز کردم و زدم زیر ظرف غذا. حتا نگاه به غذا برایم تهوع آور بود.

در دادگاه انقلاب به بازپرس که مرا به سب النبی و توهین به مقدسات و توهین به قرآن متهم می ساخت و دائما به مرگ و اعدام تهدید می کرد، گفتم: لطفا،
مرا ازمرگ نترسانید. من زمانی که می نوشتم، جانم را نوک قلمم گذاشته بودم.
زیرا می دانستم که ساکن قلمرو اهریمنم. قلمرو عنصر ضدبشر، عنصر ضد زندگی. آن جغرافیا و سرزمین-هایی را که آخوندها و آیت الله ها و سایر اسلام پرستانِ " بلاد" اسلامی می خوانند، در حقیقت قلمرو اهریمن است.

صدای غمگین آواز زنی که از پنجره سلولم به درون می رسید، برای یک لحظه مرا متوجه اطرافم ساخت. بین بند اطلاعات و بند نسوان فقط یک محوطه کوچک هواخوری زندانیان واقع شده. صدا از همان سمت بود!

روزهای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ ...

بعدها با همین زن از پشت پنجره سلولش آشنا شدم. زمانی که بازجویی-های من تمام شد و اجازه یافتم از فضای هواخوری استفاده کنم از او سیگار می گرفتم. سیگار را روشن می کرد و از شکاف نرده-های پنجره سلولش برایم پایین می انداخت. نرده-های افقی پنجره از ورقه های فلزی لبه دار و ضخیمی ساخته شده و به شکل اُریب نصب گردیده، بطوریکه امکان دیدن داخل سلول وجود ندارد. البته او از بالا با سرک کشیدن و به سختی می توانست مرا ببیند.
اسمش را پرسیدم؛ شهلا
آن ترانه هایده را که خوانده بود به یادش آوردم. خواهش کردم بازهم بخواند:

ای زن تنها، مرد آواره
وطن دل توست، شده صد پاره
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم، گریه ببینیم
پاشو کاری کن، فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

حریر صدایش در آن شهریور داغ مثل نسیم وجودم را خُنک می کرد.
شهلا ... لابد چشمان سیاه و درشتی هم داشت. با پوستی سفید. لابد خال نمکین هم گوشه لبش را تزیین می کرد.
آخر صاحب این صدای مخملی که نمی توانست زیبا نباشد.
شهلا یک نفر را کشته بود. خانواده مقتول رضایت نمی دادند و حالا می خواستند شهلا را به قتل برسانند. قصاص کنند.

بازپرس دادگاه انقلاب دائما قانون مجازات اسلامی و قانون تعزیرات اسلامی و یا به بیان بهتر قانون توحشات اسلامی را به رُخم می کشید. قانون قتل و اعدام و قصاص. قانون سنگسار و دست و پابریدن و چشم در آوردن و تازیانه زدن. مشتی احکام وحشیانه متعلق به قبایل بیابانگرد اعصار جهل و نادانی.
احکامی که اعضای فرقه-ای جاهلانه و خرافی با فریب و تحمیق عمومی و با زور اسلحه و ارعاب به نام قانون به تمامی آحاد جامعه و به یک ملت تحمیل کرده-اند.
قانون از آسمان نازل نشده، بلکه قانون، قرارداد و پیمانی است میان شهروندان آگاه و آزاد جامعه که در انجمن و با هم-پُـرسی به جهت تنظیم روابط خود و بهبود زندگی و رفاه و خوشبختی همگان وضع می گردد.
از طرفی امروز هر قانون اساسی و موضوعه-ای که با متن و روح و محتوای سی ماده اعلامیه جهانی حقوق بشر در تعارض و تناقض و تضاد بوده باشد، از اساس فاقد ارزش و بهاست و هیچ شهروندی ملزم به رعایت و احترام نهادن بدان نیست.

در آن بعد از ظهر بی امید، کف سلولم در بند اطلاعات چمباتمه زده بودم. خودم را در"دهان اژدها" گرفتار می دیدم. زانو-هایم را در بغل گرفته و رفته رفته به آن تصمیم نهایی نزیک می شدم. ذره ذره آن فکر عجیب در وجودم جان می گرفت. باید کاری می کردم، حرکتی می کردم، اگه قرار باشد هر روز مرا از صبح تا غروب بازجویی کنند و کتک بزنند، آیا احتمال اینکه زیر فشار-های توانفرسا ضعیف شوم و با خواری و خفت طلب عفو کنم و نوشته و سخنانم را پس بگیرم و آرائ و اندیشه-هایم را باطل عنوان کنم وجود نداشت؟

ناگهان گویی کسی، صدایی از من پرسید: آیا حاضری برای آزادی بمیری، برای ایران بمیری؟ به خاطر اندیشه ها و باورهایت که موجودیت-شان ارزشی ورای وجود تو دارد؟
منتظر پاسخ نماندم. "در مرگ نیز مردی باید" )
عینکم را برداشتم و با قاشق فلزی شیشه-هایش را شکستم و با تکه شیشه-ای تیز هر چه رگ که بر دستهایم برجسته و پیدا بود پاره پاره کردم.
خون به همه سو فواره زد. کف سلول و لباس-هایم غرق خون شد. رفته رفته و پس از چند دقیقه احساس ضعف کردم. بی اختیار خم شدم و بر یک شانه دراز کشیدم. به پهلو افتادم. نفس-هایم به شماره افتاد.
اگر «بابک»، آنجا بود، حتما پیشنهاد می کرد که مقداری خون به چهره-ام بپاشم. می گفت رنگت زرد شده. می گفت ممکن است خلیفه مسلمین گمان بَـرَد که ترسیدی.
چه حال خوبی داشتم. سبک شده بودم. انگار هزار بار حجامت کرده باشم. به خدایان ایران می اندیشم، به ارتای سیمرغ، به میترا به مهر، به اهورامزدا.
صدای بال زدن کبوتران سبز صحرایی را پشت پنجره سلولم می شنیدم. شاید هم آواز پَـر سیمرغ بود.
چشم-هایم رابستم. بسته شد.
دهانم خنک شد، طعم نعنا گرفت.

خاطرم هست بازجویی که ضمن فحاشی ازچپ و راست به صورتم سیلی می زد و می گفت می دانی چرا وقتی خودکشی کردی از مرگ نجاتت دادیم؟ چون می خواهیم خودمان دارت بزنیم و هنگامی که بالای چوبه دار دست و پا می زنی تماشایت کنیم!
از هنگام بازداشت، از بازجو و شکنجه-گر و بازپرس گرفته تا کارمند خنزرپنزری شعبه 2، دادگاه انقلاب، مرا به مرگ تهدید می کردند. دهان که می گشودند بجای زبان، طناب دار پیدا می شد. می گفتند پرونده-ات را می دهیم به فلان قاضی (که به ددمنش شهرت یافته) تا حکم اعدام بدهد. بِـِکـِشدت بالا. نا گفته نماند کتک-هایی که من دربند اطلاعات خوردم دلیل منطقی نداشت.
معمولا متهم و مظنون را وقتی کتک می زنند و شکنجه می کنند (اگرچه بر خلاف انسانیت و اخلاق و حقوق بشر است) که به هدف کشف و حل مجهولی و به دنبال اعتراف و اقرار متهم به مطلب و موضوع و مسئله-ای می باشند. اما بازجوها و شکنجه-گرانِ من مومنینی بودند که مرا می زدند تا فیض ببرند. کافر یافته بودند، سیلی به سر و صورتش می زدند که فیض ببرند. وگرنه من که حرف و حدیثی برای اقرار نداشتم. از مقاله-هایم پرینت گرفته و برخی سطرها را های-لایت کرده بودند و با اشاره به آن سطرها کُتکم می زدند و فحاشی می کردند.

یکروز هم از من خواستند تا وصیت نامه-ام را بنویسم و سپس لباس-هایم را در آوردند و مرا با چشم-بند بر روی چهارپایه بُـردند و گفتند می خواهیم دارت بزنیم.
اما سرانجام پس از اینکه از " الهیات شکنجه"(3) طرفی نبستند و نتیجه-ای نگرفتند، لاجرم درفیضیه (!) هم بسته شد و مرا از بند اطلاعات به زندان منتقل کردند.
ناگفته نگذارم که زندان از جهتی برای من آرامش بخش است. گاهی درصحبت با دیگر زندانیان و هم بندیانم به شوخی می گویم؛ این درهای آهنی و دیوارهای بلند و سیم های خاردار و برج-های دیده-بانی پیرامون زندان برای این نیست که مانع فرار ما باشد. بلکه دلیل واقعی وجود آنها، جلوگیری از هجوم مردم بیرون به داخل زندان است!

چون ما که یقین داریم در حبس و اسارت به سرمی بریم. اما از بین هفتاد میلیون ایرانی که توسط بومیان اشغالگر به گروگان گرفته شده-اند، احتمالا آن عده دچار توهم آزادی نیستند، ممکن است به قصد روشن شدن تکلیف خود و رسیدن به آرامش بخواهند رسما ساکن زندان باشند!
به واقع من امروز به آن آرامشی که وصفش را می کنم دست یافته-ام. این اسارت در احساس من به مثابه طلیعه آزدی است. امروز بیشتر از هر زمان دیگری دلم گواهی می دهد و امید یافته-ام که آزادی سرزمینم، آزادی میهنم نزدیک است. بویژه زمان-هایی که در محوطه هواخوری زندان به البرز کوه که در چشم اندازم قرار دارد خیره می شوم، همانجا که سیمرغ خدای ایران آشیانه دارد، همانجا که عاقبت ضحاک را به دماوندش زنجیر خواهیم کرد، این احساس عمیق تر و درکش برایم روشن-تر است.
حقیقت این است که؛

جبال البرز همواره به من قوت قلب می بخشد. دلم را، گامم را استوار می سازد. البرز با من از ایران و استقامت و آزادی سخن می گوید. از سیمرغ می گوید که بال و پرگشوده و ایران و ایرانیان را درآغوش گرم خود گرفته است.

سیامک مهر، نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
مرداد 1390 زندان گوهردشت - کرج

Labels:

Sunday, October 02, 2011


تفاوتِ ناسيوناليسم با ميهن پروری


مردو آناهيد



شريعت اسلام آتشی است زهرآگين که آزادگان را به بردگانی خودستيز بر می‌ گرداند.
دين ابزار ِ نادان پروری و جولانگاه انسان ستيزان است.
انسان ستيزان، شيادان و بيگانگان هنگامی می‌ توانند به آسانی بر مردمی حکمرانی کنند که مهر ِ مردم را به سوی پديده-ای، که آنها نمايندگی دارند، برگردانند. تا کنون سوداگران دين، در اين بازار، از هر شيادی پيروزمند تر بوده-اند. زيرا دينمداران خرد و وجدان ِ آيندگان را هم پيشاپيش به کژروی می‌ گردانند.

آنان که به يک عقيده يا به يک ايدئولوژی ايمان دارند يا مهر می ورزند، آنها به يک پندار بسته شده-اند و برای گسترش دادن ِ آن پندار می‌کوشند. آرمان آنها از نيازهای مردمان برنخاسته است و در سوی نو ساختن ِ فرهنگ ِ آن سرزمين نيست.
پندارهايی، که يکسان برای جهانيان پيش نويس شده-اند، اگر هم جدا از مذهب باشند، به کردار برای بيشترين مردمان، ناسازگار و برای کمترين مردم سودآور هستند. زيرا مردمان با نگرش-های گوناگون، در ويژگی-های گوناگونی زيست دارند، هر کدام نياز به سامانی دارند که همساز با بينش ِ خود ِ آنها باشد.
پنداری، که از خرد ِ انديشمندان ِ کشور، در پيوند با تنش-های درون جامعه، بر نيامده باشد، مردمان را از فرهنگی، که از آن کيستی يافته-اندِ، جدا می‌ کنند و آنها را به سخنانی بی ريشه پيوند می‌ دهنــد.

نشانه-های ميهن پروری: سر زمين ايران هستی بخش و سرچشمه-ی فرهنگی است که فزاينده-ی خرد ِ مردمان و روينده-ی انديشه-های نوين است. در اين کشور، ميهن پرور کسی است؛ که آگاهانه و خردمندانه در فرشکرد ِ ايران و در نوساختن ِ فرهنگی بکوشد که از خرد ِ انديشمندان همين سرزمين تراوش کرده است.

خوارساختن ِ جهانيان برای خودستايی، دست اندازی به سرزمين ِ ديگران از آزمندی، پسمانده داشتن ِ ديگران برای پيشرفت، دينفروشی برای نادان پروری، همه از ويژگی-های ناسيوناليسم هستند.
جهاندارانی که در کشور خود دين را از حکومت جدا و در کشورهای ديگر دين را، در سايه-ی حقوق بشر، بر مردم حاکم ساخته-اند به کردار جهانيان را، به زهر عقيده-های خردسوز، می‌ آزارند. در اين کاربرد، "حقوق بشر" ميدان ِ مردم آزاری، نه انساندوستی، می‌ شود.

هيتلر نمونه-ی روشنی از جهان ستيزان بوده است که او در پوشش ِ ناسيوناليسم به سرزمين-های ديگران دستدرازی کرده و به مردمان و فرهنگ آنان ستم وارد کرده است. او از آزمندی، در راه سرکوب و خوارساختن ِ ديگر مردمان، کشور و مردم آلمان را به جهانداران ِ ناسيوناليسم، که آنها اکنون ميهن پروری را نکوهش می‌ کنند، باخته است.

چرچيل نمونه-ی ناسيوناليستی است ستمکار که برای سرافرازی و سود ِ انگلستان بيشترين مردم جهان را آزرده است. شمار ِ شهروندانی، که چرچيل پس از پيروزی، از راه ِ کينه توزی، در بمباران ِ شهرهای آلمان، ناجوانمردانه نابود کرده، بسيار افزون بر شمار کسانی است که هيتلر "در درازای جنگ" از مردمان اروپا کشته است. چرچيل انگلستان را به کردار، در پيوند با جهان آزاری، نيرومند ساخته است.


رضا شاه، در برابر اين ناسيوناليست-ها، تنها ميهن پروری است که بدون دست اندازی به سرزمينی و بدون دستدرازی به دارايی مردمان ِ ديگر به ميهن خود مهر ورزيده است. او آگاهانه در راه ِ سرفرازی و بازسازی-ی فرهنگ ِ ايران کوشيده و در اين راه جان باخته است.

رضا شاه بی گمان با برخی از کورانديشان، که 1400 سال، در زير ستم انسان ستيزان، از خويشتن و با فرهنگ خود بيگانه شده بوده-اند، به تندی و به خشونت رفتار کرده است.

شريعت اسلام آتشی است زهرآگين که آزادگان را به بردگانی خودستيز بر می‌ گرداند. آيا، در آن آشوب ِ لرزنده، کسی می توانست؟ آتش ِ خردسوز ِ اسلام را تنها با اشک ِ ميهن پروران خاموش کند؟

شايد رضا شاه بر کسانی، که از نادانی بازيچه-ی آرمان ِ بيگانگان شده بودند، با خشم رفتار کرده است. بايد پذيرفت که، در آن زمان، نرمی و سُستی، در برابر يورش ايران ستيزان، نشان نابخردی بوده است.
سخن از ستايش رضاشاه يا نکوهش چرچيل نيست. سخن از سنجش ِ دو کردار ِ ناهمسوست که بيشتر با يکديگر يکسان پنداشته می‌ شوند.
ناسيوناليست کسی است که برای زراندوزی و کشورآرايی، جهان و جهانيان را می آزارد. او برای بهره برداری، به بهانه-ی کمک به کشورهای پسمانده، جهانيان را، برای بردگی، به نابخردی می‌ پروراند. او در سامان کشورش بر نابسامانی-های جهان می‌ افزايد.
ميهن پرور کسی است، که ديدگاه ِ او از فرهنگ ِ بُنيان گذاران آن سرزمين گسترده شده است. او از مهرورزی به مردم و سرزمينش، در پيوند با جهانيان، کشوری را برای مردمانش می‌ آرايد. او، با سامان دادن به کشورش، اندکی از نابسامانی-های جهان می‌ کاهد.

دين ابزار ِ نادان پروری و جولانگاه انسان ستيزان است. ايدئولوژی برآيند ِ انديشه-ای است که فرمانروايی بر مردمان را در ويژگی-هايی، برون از انگيزه-های انسان، مرزبندی و پيش نويس می‌ کند.

پيروان در مرزهای تاريک ِ نادانی بند هستند و اوامر ِ دينی يا دستورهای ايدئولوژی را کورکورانه دنبال می‌ کنند. دين و ايدئولوژی در بر گيرنده-ی فرهنگ يا سرزمين ِ ويژه-ای نيستند. هر سرکرده-ای که از نابخردی، به يک دين يا به يک ايدئولوژی ايمان داشته باشد، می‌ تواند هر سرزمين و هر مردمی را، در راه گسترش آن پندار، نابود کند.
مردمان بيشتر ناخودآگاه، کمتر آگاهانه، پديده-ای را پرورش می‌ دهند که کيستی-ی خود را در آن پديده می‌ پندارند. زيرا انسان به آسانی از خويشتن جدا نمی‌ شود و هميشه به پديده-ای مهر می‌ ورزد که هستی-ی خود را در آن باز می‌ يابد.
مردمان خواهان ِ فرمانروا يا حکمرانی هستند، که برانگيزنده-ی مهری باشد که آنان را به هستی-ی خود شادمان کند تا آنها آسانتر بتوانند دشواری-های زندگی را بگشايند.

انسان ستيزان، شيادان و بيگانگان هنگامی می‌ توانند به آسانی بر مردمی حکمرانی کنند که مهر ِ مردم را به سوی پديده-ای، که آنها نمايندگی دارند، برگردانند. تا کنون سوداگران دين، در اين بازار، از هر شيادی پيروزمند تر بوده-اند. زيرا دينمداران خرد و وجدان ِ آيندگان را هم پيشاپيش به کژروی می‌ گردانند.

مردمی که به عقيده-ای، چه به زور و چه از نادانی، ايمان آورده-اند، اندک اندک، آن عقيده را جايگزين کيستی-ی خود می‌ سازند. آنها نه تنها مهر خود را وآنکه خرد خود را هم در چرخه-ی آن عقيده یا ايدئولوژی به کار می‌ برند. مردمی، که خرد و کيستی آنها در بندهای پنداری گرفتار باشند، آنها بردگان ِ سوداگرانی می‌ شوند که بر عقيده-ی آنها، به کردار بر خرد و وجدان ِ آنها، حکمرانی می‌ کنند.
اين بردگان که، از بيگانگی با خويشتن، کوتاه بين هستند در آزادی هم، بدون ِ بندهای بردگی، توان ِ پيشروی ندارند. از اين روی آنها در هنگام سختی و درماندگی تنها بندهای بردگی را دگرگون می‌ سازند یا خود را به عقيده-ی ديگری بند می‌ کنند تا بتوانند چشم بسته گام بردارند. زيرا آنها از جُستن، از انديشيدن، از يافتن، از نوشدن و از ديدن می‌ هراسند.
نمونه: برخی از مسلمانان ِ واريز شده به کشورهای "آزاد"، ديگر از محتسب و والی و قاضی هراسی ندارند، با اين وجود آنها، از ترس ِ تاريکی-های درون خود، اوامر امامی را گوسپندوار انجام می‌ دهند.

کشور به سرزمينی گفته می‌ شود که مردمانی با يک فرهنگ (با يک بينش نه يک گويش) با آن سرزمين پيوند دارند. از اين روی کارکرد ِ مردم، در آميختگی با آن فرهنگ، ارزنده و با مهرورزيدن به آن کشور، سازنده می‌ شود. بينش ِ مردم، از هسته-یِ فرهنگ، گسترده و روينده و هستی-ی آنها در کشور پاينده می‌ شود.
به سخنی ساده: کيستی-ی مردمان از فرهنگ و از سرزمين هستی می‌ يابد. کسانی که کيستی-ی آنها از عقيده-ای برآمده است، آنها از کشور تنها جای بهره برداری و جای مُريد پروری، نه جای سازندگی، را می‌ شناسند.

يادآوری: مينوی مردم کردستان با زادگاه آنها آميخته شده و کيستی-ی آنان از بينش ِ انديشمندان ِ سراسر ايران ساختار يافته است. پهنه-ی کردستان در سرزمين ايران است و فرهنگ ايران از مرزهای چين و هندوستان تا سرزمين روم و يونان گسترده شده است.

ريشه-های فرهنگ ايران، در واژگان ِ گويش-ها، هنوز زنده، دريغا خاموش، برجای مانده-اند. هر چند که خود ِ گويش-ها، در کينه-ی ايران ستيزان، آلوده شده-اند.

بايد اشاره کنم: مهری که ايرانِيان ِ کُرد، در پيوند با فرهنگ و سرزمين ايران، به پهنه-ی کردستان می‌ ورزند شايسته-ی ستايش و آفرين است. زيرا اين مردم مهر خود را از زمينی که به آنان جان بخشيده است فراموش نکرده-اند. شايد هم برخی اين مهر را، از کوتاه بينی يا از ستمی که نامردمان ِ فرومايه بر آنها فرود می‌ آورند، واژگون به کار می‌ برند.

دگرسو، با فرهنگ و ميهن پروری، پيوند شومی است که فريبخوردگان ايرانی با شريعتمداران ِ ايران ستيز بسته-اند. شريعت اسلام هيولايی است جانستان و ننگين که مسلمانان ايرانی کيستی-ی خود را، در آن گندآب، آلوده ساخته-اند، چنين پيوندی سزاوار ِ نکوهش و نفرين است.

هيتلر، از بدانديشی، کيستی-ی مردم ِ آلمان را به نژاد ِ ويژه-ای پيوند داد تا مردم خود را با آن نژاد، که در پنداری بافته شده بود، همانی بدهند. خودپرستی هميشه با کينه توزی و ديگر ستيزی همراه است. زيرا هيچ کس، در پندار هم، بهترين نخواهد بود مگر اين که او همه کس را به پستی و خواری سرکوب کند.
به هر روی هيتلر مردم ِ آلمان را، به خودپرستی برانگيخت، نه برای ناسيوناليسم وآنکه برای مردم ستيزی و جان آزاری. نازی-ها، مانند پيروان ِ خلافت فقيه، ديگر کسان را پست و خوار می‌ داشتند تا پستی و فرومايگی-ی خود را بپوشانند.
دگرسو با نژادپرستان، که به پندارهايی بی بُن پيوند داشته-اند، مردمان ِ فرانسه، روسيه به ويژه مردم ِ انگلستان به ميهن خود پايبند بوده-اند. فرمانروايان اين کشورها، می‌ دانستند:

کسانی، که به ميهن خود مهر بورزند، هيچگاه سروری-ی بيگانگان را نمی‌ پذيرند.

اين مردمان در هنگام جنگ، که گاهگاهی هم در تنگی بوده-اند، خود را به نازی-ها نباخته-اند. سرانجام آمريکا، به اميد ِ داشتن ِ پايگاهی استوار، در دل اروپا، وارد ِ ميدان جنگ شده و مردم اروپا را از ستم نژادپرستان ِ هيتلر رها کرده و به کردار به سروری بر اروپا دست يافته است.
اگر خردمندانه بينديشيم خواهيم دانست که هيتلر ميهن ستيز بود نه ناسيوناليست. او از کژپنداری و نادانی مردم را به نژادپرستی کشانيد و آنها را از ميهن پروری جدا ساخت.
سخت ترين ستمی که از کردار ِ هيتلر برآمده، بر مردم و کشور آلمان، وارد شده است. زيرا، در پايان ِ جنگ، کشور و مردم آلمان به دشمنانان، که به راستی ناسيوناليست بودند، واگذار شده-اند.
آمريکا از آزمندی و سودجویی، نه برای انسان دوستی و آزادساختن گرفتاران، به سرکوب ِ آلمانی-های پرداخت. تا اين که نژادپرستان ِ آلمان شکست خوردند و خود را، بدون هيچ بند يا پيمانی، به نيروهای دشمن واگذار کردند.
خشونت-ها و ستم-هایی که هم پيمان-های جنگ، پس از پيروزی، بر مردم شکست خورده-ی آلمان، وارد آورده-اند کمتر از جانستانی-های هيتلر ننگين و شرم آور نيستند.

به هر روی ناسيوناليست-های راستين بر جهان ستيزان (نژادپرستان) پيروز شدند. در آتش جنگ هر دو دسته در بی داد و جان آزاری کوتاهی نمی‌ کردند. با اين تفاوت که پيروزمندان از مهر به کشور خود با نازی-ها می‌ جنگيدند. ولی جهان ستيزانِ (نژادپرستان)هيتلر، در بندهای خودپرستی گرفتار و از جهانيان بيزار بودند. آنها برای سروری، بر جهان، جهانيان را می‌ آزردند.

شيوه-ی بازارسازی، در جهانِ امروز، جدا ساختن ِ مردمان از يکديگر است. سوداگران ِ جهانی در هر پهنه-ای، که زمينه-ی بازارسازی وجود داشته باشد، خودباخته-ای ناتوان را بر آن پهنه حاکم می‌ سازند و سپس آن پهنه را کشور می‌ نامند.

سرزمين-های نفت خيز، در کناره-های خليج فارس، برآيند ِ کشورسازی، بازارسازی و بی ريشه ساختن ِ مردمان هستند. اميران ِ بيابان-های آسمان خراش شده، باجگزارانی هستند که گوهر ِ گنج را، برای آرايش گنجينه به باجگيران ِ زورمند می‌ پردازند.
اين کشورها، برای اين مردمان، آسايشگاه-های زرينی هستند که به آنها پيش کش شده-اند. برای هر يک از اين مردمان، کشور سرزمينی است که، از بخشش ِ بيگانگان، برای زراندوزی، به آنها سپرده شده است.
مردمی، که رشته-های همبستگی-ی خود را فراموش يا آن رشته را پاره کرده-اند، به آسانی فريب دروغوندان را می‌ خوردند و به ستيزه جويی و کينه توزی با همبودان ميهن خود می‌ پردازند. آنها، در اين کژرفتاری و بدانديشی، از ميهن خود جدا و در نوکری-ی بيگانگان بند می‌ شوند.
جهانداران شهروندان خود را، در پيوند به سرزمين، ناسيوناليست، پرورش می‌ دهند تا همه بخش-های آمريکا يا بريتانيای بزرگ به هم پيوسته بمانند. همين زورمندان، برای کشورسازی، بر آن کوشنده هستند که انگيزه-ی ميهن پروری را، در مردمانِ سرزمين-های به هم پيوسته، بخشکانند تا بتوانند برآنان، در بخش-هاي پاره از هم، حکمرانی کنند.
اين زورمندان، برای پاره کردن اين سرزمين-ها، ابلهی خردسوخته را ياری می‌ کنند که او شماری ناآگاه و خودپرست را، با مژده-ی آب ِ زمزم در سراب، بفريبد تا آنها، به گمان اين که در سراب آرزو سيرآب خواهند شد، چشمه زارهای ميهن ِ خود را بخشکانند.
جهانداران هميشه کسی را برای حکمرانی، در اين پهنه-ها، برمی‌ گزينند که او ناتوان، سُست و ترسو باشد. چنين گماشته-ای، بدون پشتيبانی-ی زبردستان، توان ايستادگی ندارد. از اين روی جهانداران، هرگاه که نياز داشته باشند، دست نشانده-ی خود را رها می‌ کنند، نوبل نشانی يا شياد ديگری را آزاديخواه می‌ نامند تا او برای مردم انقلاب کند. سرانجام حاکم سرنگون، مردم سردرگم و جهانداران سرافراز می‌ شوند.
مردمی که فريب چنين خودفروختگانی را بخورند، آنها بی گمان، در دام دست نشاندگانِ دشمن گرفتار می‌ شوند و هرگز به خوشبختی نمی‌ رسند. زيرا خوش زيستن به جهان بينی و نگرش مردمان بستگی دارد نه به پهنه-ای که بيگانگان از آنها بهره برداری می‌ کنند.
به هر روی جهان آزاران، در کشورهای پسمانده هم يک پيشوا، يک مرشد، يک آيت الله يا قهرمانی را برای حکمرانی پرورش می‌ دهند تا، هر زمانی که نياز داشته باشند، بتوانند ديگری را به جای او بر کرسی بنشانند.

شيره-ی سخن در اين گفتار اين است: آزادی مردمان ايران، يا هر مردمی، تنها از راه شناخت و پيوند با ارزش-های فرهنگ ِ خودشان می‌ گذرد. از آنجا که مردمان ايران همگی دارای يک بينش ِ ارزنده، يعنی يک فرهنگ ِ باشکوه هستند آنها از يکديگر جدا ناپذيرند.
زيرا ارزش-هايی که در بُن نهاد و در ديدگاه آنان فرونشسته است از يک چشمه جوشيده-اند. يا بهتر بگويم، تراوش بينش ِانديشمندان ِ کُهن در اين سرزمين، چشمه-ايست که در سراسر ايران روان گشته و در جان ِ همگان آميخته شده است.

فرهنگ ايرانيان به انديشه و جهان بينی-ی انديشمندانی بستگی دارد که در اين سرزمين پرورده شده-اند. فرهنگ چشمه-ی جوشان ِ انديشه-ها و بر زمينه-ی جهان بينی-ی آزادانديشان است و به زبان يا گويش-های گوناگون بستگی ندارد.

برای نمونه: بينش زرتشت شاخه-ايست که از فرهنگ ايران برآمده است. فلسفه-ی پلاتون هم از فرهنگ يونان روييده است. آنها دو جهان بينی-ی گوناگون هستند که به خرد و انديشه-ی اين آموزگاران بستگی دارند نه به زبان پهلوی يا زبان يونانی.

گرچه واژگان را نمی‌ توان، همسنگ و هم مايه، به زبانی ديگر بر گرداند. ولی انديشه يا پندار را می توان در هر زبانی بازگو کرد.‌



مـردو آنـاهيــد
دوم اکتبر ۲۰۱۱
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,