کورانديشی برآيندی از اسلامزدگی است
مـردو آنـاهيــد
مـردو آنـاهيــد
پذيرفتن ِ "لا اله الا الله" تنها آغازی برای بردگی است. خشم ِ الله با پذيرفتن ِ "لا اله الا الله" فرو نمینشيند. هيچ کس با گفتن ِ "لا اله الا الله" رستگار نمیشود. افزون بر اين هر کس، اين دروغ را بپذيرد، در ريسمان ِ بردگیی الله گرفتار میشود.
آن کس، که به دروغ بودن نخستين پايهی شريعت ِ اســـلام، يعنی؛ "لا اله الا الله" آگاهی بيابد، همان دَم بر روی او پنجرههايی به سوی پهنهی راستی گشوده خواهند شد.
*****
بسياری از سياست پيشگان، به سخن آزاديخواه، به کردار برده منش هستند. آنها نه ويژگیهای آزادی و نه ويژگیهای بردگی را میشناسند. آنها در حکومت ِ ولايت فقيه از مردمسالاریی دينی سخن میگويند. به زبانی روشن بايد گفت که اينگونه کسان کورانديشانی هستند خردسوخته که توان سنجيدن يا ارزيابیی يک واژه را ندارند. زيرا اين کسان از نابخردی، گمان میبرند: برآيندی از يک تلخ بُن، در پيوند با پيشوندی خوش، شيرين میشود. با روشن بينی و اندکی شکيبايی میتوان به کورانديشی و خردسوختگیی اسلامزدگان ِ روشنفکر پیبرد:
احکام شريعت: شيوههای انسان ستيزی هستند که از سوی خشمآوران ِ راهزن برای سرکوب ِ قبيلههای عرب به کار برده میشدند. اکنون، پس از هزار و چهارسد سال، پسماندگان ِ جهادگر، که در ژرفای فرومايگی گنديدهاند، برآنند تا همان احکام ِ راهزنی و برده داری را با خشونت ِ بسيار، به کمک ايران ستيزان، در کشور ِ ايران پياده کنند. در حکومتهای اسلامی، از آدمها، بردگانی بی مهر، نابخرد، انسان ستيز و سختدل پرورش میدهند تا آنها ابزاری باشند خودکار برای جهادگری و برای سرکوب ِ آزادگی که در سرشت ِ انسان آميخته است. جهاد يورش ِ خشمآوران ِ مسلمان است که برای کشتار ِ دگرانديشان و دستدرازی به دارايیی آنها سازمان میيابد. رسول الله شيوههای جهاد را به کردار، در غزوات خود، به راهزنان ِ بيابانگرد نشان داده و در قرآن به آنها اشاره کرده است. مسلمانان محکوم به پذيرفتن ِ حکم جهاد، يعنی کشتار ِ کافران، هستند.
اسلام، در آتش ِ خشم ِ جهادگران، هستی و کيستیی مردمان ِ دارامند را سوزانده و بر همين سرکوب شدگان حاکميت يافته است. شريعت ِ بيدادگری، يا شيوههای مردم آزاری، با خون، با دانش، با هنر و با دارايیی خودباختگان، نهادينه شده و گسترش يافته است. سرکوب شدگانی، که از ترس در برابر خشمآوران سر فرود آوردهاند، به همراه ِ سرکوب کنندگان به جهادگری کشانده شدهاند تا به کردار ايمان خود را به پليدی و زشتکاری نشان بدهند.
در احکام شريعت ِاسلام مردمان همه، به ارادهی الله، نادان خلق شدهاند. از اين روی الله اوامر يا احکامی را بر رسول الله فرود آورده است که او آنها را به مردمان حکم کند. کسانی که به نادان بودن ِ خود ايمان بياورند و حاکميت الله را بپذيرند عاقل، يا به زبانی مسلمان، شمرده میشوند. در شريعت ِ اسلام مسلمانان بر نامسلمانان برتری و سروری دارند. آنان که سخنان بی بُن و بيهودهی خشمآوران ِ عرب را نپذيرند جاهل، يا به زبانی کافر، هستند. مسلمانان در جايگاه ِ حاکميت میتوانند کافران را گردن بزنند و دارايیی آنها را از آن خود سازند. احکام شريعت برای اطاعت و عبادت بر مردمان وارد آمدهاند نه برای انتخاب کردن. مسلمانان، که خود را مخلوق و عبدی نادان میپندارند، تنها وظيفه دارند که اوامر الله را انجام دهند. آنها هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارند که بخواهند در پيرامون خوبی يا بدیی حکمی انديشه کنند. زيرا همهی مسلمانان با هم نمیتوانند به حکمت و علم ِ الله پیببرند.
<< سورهی البقره، آیهی 7: الله قلب و گوشهای آنها را قفل کرده و جلوی چشمهای آنها را گرفته و بر آنها عذابی عظیم خواهد بود.>>
برآيند ِ اين اشاره اين است: شارلاتانهايی که اجرای احکام شريعت را مردمسالاری مینامند تا آن اندازه ابله و بی خرد هستند که نمیتوانند ويژگیی خالق و مخلوق، ويژگیی الله و عبدالله، ويژگیی حاکم و محکوم را شناسايی کنند. سخن از کسانی است، که از ولايت فقيه ننگ ندارند.
کسانی که به کردار، نادان بودن ِ خود را، در پذيرفتن ِ ولايت ِ فقيه، آشگار کردهاند. آنها درنده خويانی هستند که گوسپندوار به حکم خليفه رانده میشوند و پسدادههای خلافت را نشخوار میکنند.
سامانی را میتوان مردمسالاری ناميد که روند ِ فرمانروايی در راستای آسايش، بهبود و برآوردن ِ نيازهای مردم، پيشگام باشد. در حاکميت ِ الله، برای خشنودیی الله و زراندوزی برای واليان ِ آزمند، آزادگان و انديشمندان را، که سالارساز ِ سامان ِ مردمی هستند، کشتار میکنند. در اين جا سخن تنها از نادانی يا دروغوندیی شريعتمداران يا هوچيگران ِ اسلامفروش نيست. زيرا اين اهرمن چهرگان از کوتاهنگریی مردم و خشم ِ جهادگران پُر زور و دارامند شدهاند. پس آنها به ستم از گسترش ِ هر انديشهای، که از خرد ِ آزادگان تراوش کند، پيشگيری میکنند. اين کسان، در اين راه، از هيچ گونه بیداد و انسان ستيزی رويگردان نيستند.
سخن بيشتر از روشنفکرانی است که خواهان ِ حکومتی هستند که آنها، در آن حکومت، آزادی داشته باشند. آنها برخی از شيوههای اسلامی را، که آشگارا از ژرفای پسماندگی برخاستهاند، نشانی از کژرویی شريعتمداران میپندارند. به زبانی روشن اين روشنفکران آزادی و دادگری را در مرزهای شريعت اسلام میجويند. يعنی آزادی، که آنها از آن سخن میرانند، از مرزهای تنگ ِ شريعت فراتر نمیرود. اين روشنفکران، از کورانديشی، دادگری را با عدالت ِ الله يکسان میپندارند. الله عدالت خود را، در جهنم، با سوزاندن ِ دگرانديشان به نمايش میگذارد. اين اسلامزدگان دانسته يا ندانسته از ناسازگار بودن ِ معيارهای شريعت اسلام با سامان ِ مردمی چشم میپوشند. در آرمان ِ اين روشنفکران تنها سخن از شمار ِ مردم در پيوند با بهرهای است که میتوان از آن سرزمين برداشت کرد. در آرمان آنها سخن از ميهن پروری نيست. زيرا در عقيدهی آنها مردم با زادگاه ِ خود پيوندی ندارند. در پندار ِ آنها مهرورزيدن به زادگاه ناسزا و ناخوشآيند است. در آرمان ِ آنها سرزمين برای بهره برداری است و مردمان برای بهره کشی هستند. از اين روی آنها خواهان ِ سالار بودن بر مردم هستند تا مردم را به سوی اين آرمان برانند.
میتوان گفت: بيشترين مردم ايران، که از ستمکاریهای حکومت ِ اسلامی رنج میبرند، آزاديخواه هستند. ولی آنها ويژگیهای کشورداری را، در سامان ِ مردمسالاری، نمیشناسند. آنها بيشتر از ستم کشيدن بيزار هستند نه از ستمکاری. روشنفکران ِ اسلامزده بيشتر در انديشهی زشت پوشی در اجرای احکام شريعت هستند. آنها میخواهند که احکام شريعت بدان گونه پياده بشوند که جهانيان زشتیهای درون آنها را نبينند، نه اين که از زشتیهای آنها کاسته بشود. بدين نمونه: کاسه ليسان ِ حکومت در مجلس درخواست کردهاند: از نام بردن ِ حکم سنگسار، در قانون، خودداری بشود که جهانيان از اسلام رميده نشوند. ولی مدعی العموم و قاضی شرع میتوانند، به امر ِ شريعت، اين حکم الهی را به اجرا بگذارند. اسلامزدگان احکام انسان ستيزی را ابزار ِ مردمداری میپندارند. زيرا آنها عقيده دارند که الله عادل است و برای اجرای عدالت بايد دست و پای آن کس را بريد که او به پاره نانی دست برده است. آنها دستدرازی به دارايی مردمان ِ نامسلمان را کرداری پسنديده میدانند. بيشتر ِ مردمان با بُن مايهای، که زهر ِ ستمگری از آن تراوش میکند، آشنايی ندارند. بيشتر ِ روشنفکران هم، که از همين مردمان برآمدهاند، اسلامزده و کورانديش هستند. آنها با اين که 1400 سال به جز زشتی و تبهکاری از نمايندگان ِ الله چيزی نديدهاند باز هم بر سخنان فريبندهای واليان تکيه میکنند و از آنها فتوا میخواهند. برخی از روشنفکران هم از روند ِ حکومتهای اسلامی به زشتی ياد کرده يا به زشتی ياد میکنند. ولی آنها معيارهای جان آزاری و آزادی ستيزی را، که در شريعت ِ اسلام ريشه دارند، زشت نمیدانند. يعنی آنها تنها خواهان ِ جايگاهی هستند، که آنها بتوانند با همان شيوههای پسماندهی اسلام، بر مردم ايران حکم برانند. زيرا تار و پود ِ اسلامزدگان از دروغ ساختار دارد و منش آنها به پليدیهای شريعت ِ اسلام آلوده است، آنها نه توان، نه هوش آن را دارند و نه خواهان ِ آن سامانی هستند که از فرهنگ ِ مردم ِ ايران برآمده باشد. خردسوختگیی روشنفکران اسلامزده بيشتر از کوتاهنگریی آنهاست. از اين روی آنها کورانديش هستند و نمیتوانند به درستی به ژرفای پديدهای بنگرند. زيرا نگرش ِ کورانديش از رويهی پديدهها ژرفتر نمیرود و آن چه را که در راستای عقيدهاش گمان ببرد آن را علم میپندارد. اين است که در دوران حاکميت ِ الله، خردسوختگان، اَبلهان، شيادان و شارلاتانهايی، که ياوه گويیهای جهادگران ِ عرب را عقلانی تعبير و تفسير کردهاند، علامه ناميده شدهاند.
برای اين که يک آزاده زنجيرهای بردگی را، که مسلمانان در آنها گرفتار هستند، شناسايی کند او نياز به دانشنامهی ويژهای ندارد وآنکه تنها به خردی بيدار و اندکی ژرفنگری نياز دارد. بيشتر نوشتارهايی، که از روشنفکران ِ اسلامزده برآمدهاند، ارزش ِ يکبار خواندن هم ندارند. زيرا اين روشنفکران از ستمکاران مینالند و از ستمديدگان پاداش میخواهند. آنها نه تنها ريشهی ستمکاری را نمیشناسند وآنکه به اميدی که به جايگاه ِ حکمرانی برسند، ريشهی ستمکاری را، با زهر ِ دروغ، آبياری میکنند.
"لا اله الا الله" زهری است که بينش و نگرش ِ همهی مسلمانان از آن آلوده گشته و به نام ِ عقيدهای بی آزار در سراسر کشورهای اسلامی پخش شده است. هر خشونت و بيدادگری، که از سوی مسلمانان بر جهانيان وارد آمده است و پيوسته وارد میآيد، ميوههای تلخی هستند که از بُن ِ همين سخن "لا اله الا الله" برآمدهاند.
با وجود اين که مسلمانان اين نماد ِ بيدادگری را در هر کجا با خود میکشند و بر آستانهی هر مسجدی و روی نشانههای اسلامی مینگارند، کمتر کسی، با راستی و درستی، به اين چشمهی زهرآگين و خشم آفرين برخورد کرده است. افزون بر اين، پيشوايان ِ دينهای ابراهيمی هم، که از مرگ ِ الاهان ِ خود میهراسند، بر زهر ِ دشمنی، که در اين بيدادبُن نهفته است، سرپوش میگذارند و همآوای مسلمانان خود را الله پرست مینامند.
"لا اله الا الله" يعنی نيست الهی به جز الله. اين بدان معناست که نه تنها الله يکتا است وآنکه همهی الاهان ديرين و پسين محکوم به نابودی هستند. هر کس که اندکی با اسلام آشنايی داشته باشد، اگر بی اندازه اسلامزده و نادان نباشد، میتواند بداند که "لا اله الا الله" دروغ است. زيرا الاهان ِ بسياری در سراسر جهان وجود دارند که نمیتوان الله را با آنها همانی داد.
محمد، که خود را هم خاتم الانبيا ناميده است، يهوه(الاه ِ يهودیان) را و پدر آسمانی، عيسا و روح القدوس را در پيکر الله ريخته تا بتواند هستی و رسالت خود را به عقيدهی پيشينيان پيوند بدهد و از سويی الاهان ديگر را، در هستیی الله، نابود کند. به هر روی مردمان گوناگون، در پيوند با بينشی که از پيدايش هستی داشتهاند، خدايان گوناگونی را هم خلق کردهاند. محمد الله را قهار و مکار مینامد و مردمان را پيوسته، از خشم و آتشی که الله در جهنم دارد، میترساند. محمد با اين گفتار میخواهد الله را به يکتايی و تنهايی بر مردم حاکم کند. افزون بر اين او میخواهد سامان ِ جهان هستی را، با دروغبافی، در حاکميت ِ الله بگنجاند. يعنی محمد، با زور ِ جهادگران ِ بيابانگرد، همهی پديدههای جان بخش را، مانند خورشيد، آب، زمين و هوا، که ميلياردها سال پيش از خلقت الله هستی داشتهاند و هستی بخش بودهاند، به الله چسپانده است. با وجود اين که الله و رسولش، با نگرش ِ بسيار کوتاهی که داشتهاند، با ساختار ِ پديدههای هستی بيگانه بودهاند. از آنجا که همهی مردمان، يا دستکم انديشمندان، نادان و کورانديش نيستند که دروغ به اين بزرگی را بپذيرند و تن به بردگی و پسماندگیی مسلمانان بسپارند.
اين است که نهادينه کردن ِ اين دروغ بزرگ، "لا اله الا الله"، کار بسيار دشواری است. زيرا آزادگان ِ خردمند افزون بر اين که از ويژگیهای مالک جهنم، که قهار و جبار هم هست، بيزارند آنها بردگی را نمیپذيرند. در مردمان پسمانده و کوتاه خرد هم بسيار شماری از خدايان حاکم هستند، آنها در ژرفای نادانی هم نمیتوانند چشم و گوش خود را از ديدن و شنيدن ِ خدايان ِ خود ببندند. از اين روی الله نياز به خشونت، نياز به گستردن ِ ترس، نياز آدمکشان و راهزنان دارد تا آنها بکُشند کسانی را که ايمان نمیآورند، بکُشند تا به جنگ افزارها و داريیی ديگران دست يابند، بکُشند تا مردمان از ترس به يگانگیی الله و حاکميت ِ او ايمان بياورند.
پذيرفتن ِ "لا اله الا الله" تنها آغازی برای بردگی است. خشم ِ الله با پذيرفتن ِ "لا اله الا الله" فرو نمینشيند. هيچ کس با گفتن ِ "لا اله الا الله" رستگار نمیشود. افزون بر اين هر کس، اين دروغ را بپذيرد، در ريسمان ِ بردگیی الله گرفتار میشود.
پيروان بايد به نادان بودن ِ خود و عالم بودن ِ الله ايمان بياروند. پيروان بايد، به کردار، بردگی خود را با خواری و پستی نشان بدهند. پيروان بايد به کردار باور داشته باشند که آنها نمیتوانند به حکمت الله، که در احکام انسان ستيز ِ او بروز میکنند، پی ببرند. پيروان بايد از احکام شريعت بدون ِ چون و چرا اطاعت کنند. در چنين ويژگیهايی، خرد ِ مسلمانان سوخته، کيستیی آنها کُشته و وجدان آنها به گروگان گرفته میشود. میبينيم مسلمانان به نادان بودن و پيروی کردن ِ کورکورانهی خود افتخار میکنند و خود را زاهد و متقی مینامند. آنها با امر به معروف و نهی از منکر همکيشان خود را رنج میدهند و اين شيوهی جاسوسی و مردم آزاری را ارجمند میشمارند.
مسلمانان زنان را میخرند، اجاره میدهند، میفروشند و سنگسار میکنند و با اين زشتکاریها، در ژرفای فرومايگی، خود را شرافتمند میپندارند. آنها از نادانی به دور سنگی سياهی میچرخند و به جايگاهی سنگ پرتاب میکنند تا الله بر تبهکاریهای آنها سختگير نباشد. آنها دگرانديشان و جانوران را میکشند تا الله خشنود بشود و پس از مرگ، با شير و عسل، به آنها پاداش بدهد.
از اين افيون، "لا اله الا الله"، توفانی از مردم آزاری برخاسته است که هزار و چهار سد سال جهانيان را به زهر ِ نادانی آلوده و آنها را به بيماریی انسان ستيزی و خودستيزی گرفتار کرده است.
مسلمانان، که به زور يا از نابخردی به اين دروغ ِ آشگار ايمان آوردهاند، در تاريکخانهی شريعت، کوردل و برده منش پروده شدهاند. آنها بيمارانی هستند که به زشتی و کژی مهر میورزند و از زيبايی و راستی میگريزند.
ننگين ترين عبادتی، که به مسلمانان حکم شده است، جهاد است که آنها از کورانديشی و آزمندی اين حکم را انجام میدهند. مسلمانان از زشتخويی و از کشتار ِ دگرانديشان و دزديدن ِ دارايی ديگران شرمنده و رويگردان نيستند. مسلمانان کردار خود را با دلسختی و خشمی، که الله در قرآن از آنها سخن رانده است، همساز میکنند. الله کافران را به آتشی آزار میدهد که در انديشهی هيچ کس نمیگنجد. اين است که مسلمانان با سختترين شکنجهها دگرانديشان را آزار میدهند و از اين درنده خويی شادمان میشوند.
در بينش ِ کسانی، که به اين دروغ، "لا اله الا الله"، ايمان آوردهاند، پديدهی مهر يا دوستی راه نمیيابد.
همان گونه که اشاره شد برای شناسايی زشتیها و انسان ستيزیهای حاکميت الله، يا ننگين ترين حکومت اسلامی يعنی ولايت فقيه، نيازی به دانشنامه، به تاريخ دانی، به دلاوری و به چندان هوشياری نيست. هرکس با اندک خردی، که در هر انسانی وجود دارد، میتواند يک دَم با خودش بينديشد و ناسازگاریی "لا اله الا الله" را ، که زيربنای همهی بدبختیهای جهانيان است، با هستی و راستی بسنجد. او بی گمان به اين دروغ ِ بزرگ، که الهی به جز الله وجود ندارد، پی خواهد برد.
روشنفکرانی که دروغ پذيرند و نمیخواهند يا از خردسوختگی نمیتوانند انبوه خدايانی را، که در جهان پراکنده هستند، ببينند و از سخن دروغ "لا اله الا الله" برانگيخته نمیشوند آنها کورانديشانی هستند اسلامزده که با پستی و بردگی خو گرفتهاند و از مردمفريبی و انسان ستيزی بيزار نيستند. آنها دروغوندانی هستند که بيش از هزار سال به گماشتگیی دشمنان ايران در آمدهاند و برای اندک بهرهای خودفروشی و ميهن فروشی میکنند.
مـردو آنـاهيــد
آپريل ۲۰۱۳
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: مـردو آنـاهيــد، اسلامزدگی، ولايت فقيه، لا اله الا الله، مزدک کاسپین
0 Comments:
Post a Comment
<< Home