Friday, December 10, 2010


آیا هر مردمی سزاوار حقوق بشر است


مــردو آنـاهیــد


برای "انگلیس" آخوند-ها کارگزاران خوبی هستند که بدون آنکه خود بدانند در راه خواسته-‌های "انگلیس" جانفشانی می‌کنند. ملایان و شیخان مسلمان نه تنها اوامر مملکت-‌داری را به دلخواه "انگلیس" انجام می‌دهند بلکه از سرشت‌-شان سرسختانه دشمن سوسیالیسم و ناخودآگاه دشمن سرسخت آمریکای آمپریالیسم هستند. تاکنون، برای کشور-های شکارچی، ملایان و شیخان جنگ‌افزار-هایی پرقدرت، روینده، خودکار، سود-آور و ریشه-‌ای بوده-‌اند و بدون همکاری-‌ی آنها این کشور-ها نمی‌توانسته-‌اند به آسانی بر اینهمه مردمان سروری کنند.

چون ما بشر هستیم، همه‌-ی انسان-‌ها را آدم می‌شماریم، هنگامی که سخنی از انسان پیش می‌آید می‌پنداریم که سخن در باره-‌ی ما هم هست. ولی این پندار ما همیشه درست نیست. شاید اروپایی-‌ها تنها مردمان پیشرفته را بشر یا آدم بشمار می‌آورده-‌اند و البته آنها تنها خودشان را پیشرفته می‌دانسته-‌اند. این است که منشور جهانی حقوق بشر را برای آنهایی نوشته-‌اند که آن کسان را آدم می‌شمرده-‌اند. زیرا، در برنامه-‌های سازندگی‌-ی جهان پیشرفته، کشور-های پسمانده‌-ی جهان سوم را، برای بهره-‌برداری از سرزمین-‌ها و بهره-‌کشی از مردمان-شان، گنجانده بوده-‌اند. برداشت آنها از واژه-‌ی "جهان" همان جهان آنها، جهان یکم، و برداشت آنها از "حقوق بشر" حقوق مردمان همان جهان بوده است. با این وجود درون-‌مایه و بیشتر ارزش‌-هایی که در "منشور جهانی حقوق بشر"[+] گردآوری شده-‌اند به کردار تا به امروز در همین کشور-های پیشرفته، جهان یکم، هم به کار گرفته نشده-‌اند.

برای نمونه به - ماده ۱۶ - از این منشور، می‌نگریم (برگردان فارسی از زبان آلمان)

۱- هر زن و مرد همسرپذیر حق دارند بدون هیچ مرزی در زمینه‌-ی نژاد، ملیت یا مذهب در پیوند همسری درآیند و خانواده‌-ای را بنیان گذارند. آنها در پیوند و هنگام همسری یا گسستن از یکدیگر دارای حقوق برابر می‌باشند.

۲- پیمان آنها باید در آزادی و تنها به خواست آنها بسته شود .

٣ - خانواده زمینه-‌ی و ساختار نخستین بخش جامعه است و حق دارد که از پشتیبانی-‌ی هموندان و قانون-‌گذاران برخوردار شود.

اگر بند-های این ماده-‌ی ۱۶ منشور را با پیمان-‌های ازدواج، که هنوز در بیشتر این کشور-ها بر اساس احکام کلیسا بسته یا گسسته می‌شوند، بسنجیم به تفاوت کارکرد آنها پی‌می‌بریم. البته این کشور‌-ها نه هرگز انتظاری داشته و نه مردمان مسلمان امیدی داشته‌-اند که آمیزش زن و مرد، در کشور-های جهان سوم، براساس ماده-‌ی ۱۶ منشور حقوق بشر باشد .
تاریخ استعمار-گری کشور-های اروپایی و رفتار آنها با مردمان دیگر، حتا پس از جنگ جهانی دوم [10 دسامبر 1948 - 19 آذر 1327] و پذیرفتن منشور حقوق بشر، نشانگر آن هستند که "بشر بودن" برای آنها مفهوم ویژه-‌ای داشته است. البته هنوز هم نشانه-‌هایی از کردار و رفتار آنها با مردمانی، که درعقیده-‌های پسمانده-‌ای گرفتار هستند، دیده می‌شود .
برای نمونه: کشور-های فرمانروا (جهان یکم) حکومت‌ کشور-های «ترکیه، کنگو، مصر، عراق، افغانستان، اندونزی و حتا مملکت-‌های ثروتمند عرب» را، که بر مردم حکمرانی می‌کنند، دموکرات می‌خوانند!!! ولی براین باورند که "دموکراسی" به مفهوم راستی شایسته-‌ی این مردمان نیست. البته فرهنگ این مردمان هم، که با عقیده-‌های بـَرده-‌پروری آلوده شده است، آزادی و دموکراسی را نمی‌شناسد.

نمونه‌-ی دیگری را که از دیرزمان می‌توان یاد کرد مردم-‌ستیزی "قاجاریان" در ایران است که اروپایی-‌ها از یادآوری آن شرم دارند ولی مردم ایران هنوز آن انسان‌-ستیزی را فراموش نکرده-‌اند. در آن زمان، که تا کنون اندکی بیش از دویست سال می‌گذرد، کشور-هایی بسان "انگلیس، فرانسه، روسیه" روند حکومت را در ایران دیدبانی می‌کرده-‌اند. "محمد-خان قاجار"، برای نابود ساختن بازمانده-‌ی "کریم-‌خان زند"، با خشم بی-‌کران وارد کرمان می‌شود، پس از کشتار بی‌-شماری از شهروندان، هزاران چشم را از کاسه-‌ی سر کسانی که زنده مانده بوده-‌اند بیرون می‌کشد و سپس همه‌-ی قنات-‌های آنها، یعنی چند سد قنات، را ویران می‌کند. همسان این ستمکاری را تاریخ بشر به یاد ندارد ولی این ستم در نهایت خشم، از سوی حاکمی، بر مردم همان سرزمین وارد می‌شود و این دیدبانان اروپایی حتا یادداشتی هم در این مورد نمی‌نویسند .
درست است که در آن زمان هنوز، منشور جهانی حقوق بشر، ساختاری نداشته است ولی در همان زمان هم در اروپا اندیشمندانی پایه‌-های حقوق بشر را زمینه سازی می‌کرده-‌اند. در همان زمان هم در انگلیس و فرانسه دادستان و دادگاه وجود داشته است. با اینکه در قوانین آنها همه‌-ی شهروندان برابر نبوده-‌اند. با همه-‌ی پیشرفت-‌هایی که اروپایی-‌ها برای شناختن حقوق بشر کرده-‌اند ولی رفتار آنها، با مردم کشور-های جهان سوم، بسان رفتار شکارچی با شکارش بوده است ولی خیلی خشن و خشمناک-‌تر از یک شکارچی.
با دگرگونی-‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم در زمینه-‌ی جهان‌-گردانی و حقوق بشر به وجود آمده-‌اند و با پیشرفت شگفت-‌انگیز ابزار-های تولیدی پیوند-های کشور-های شکارچی (کشور-های اروپایی، امریکا، شوروی) و شکارگاه-‌های آنها (کشور-های پسمانده) هم رفته رفته دگرگون شده‌-اند .
مانند اینکه؛
"انگلیس"، با قدرت دادن به شیخ-‌ها، سرقبیله-‌ها، گردن-کشان، راهزنان و پیشوایان دینی آنها را گماشته و سرسپرده-‌ی خود می‌سازد و حکمرانی را، در سرزمین-‌هایی که استعمار آنها دشوار شده بود، به آنها واگذار می‌کند. بدین شیوه هم خود را از درگیری و روبرو شدن با مردمان قبیله نشین دور و هم اندیشه-‌ی شکارچیان دیگر را از این شکارگاه-‌های سودآور برمی‌گرداند.

"انگلستان"، با پشتیبانی از پیشوایان دینی (به ویژه اسلامی) و قدرت بخشیدن به آنها راستای خواسته-‌های حکمرانان این سرزمین‌-ها را به دلخواه خود برمی‌گزیند. او از این راه می‌تواند به اراده-‌ی خود روان آز و نیاز را در بیشتر کشور-های عربی، به ویژه کشور-های نفت‌خیز، خلق کند و بر استخوان-‌های پوسیده‌-ی آنها بدمد .
مسلمانان جهان بهترین و خودکار-ترین ابزار-های بوده-‌اند که بدون دریافت مزد یا پاداش بر ضد شوروی (کومونیست-‌های بی‌خدا) آماده-‌ی جهاد هستند. بنابراین در این مملکت-‌ها دشمنان سرسخت شوروی و سوسیالیست-‌های داخلی زاییده و پرورده می‌شوند.

حکومت شوروی هم ایده‌-های مارکسیستی و سوسیالیستی خود را قربانی مبارزه برضد آمپریالیسم آمریکا ‌می‌کند و با چاپلوسی نابخردانه-‌ای به ستایش اسلام و پیشوایان آن می‌پردازد. به این امید که هم از این شکار-ها کبابی بخورد و هم از گسترش آمپریالیسم آمریکا در جهان پیشگیری کند .
"آمریکا" به پیروی از "انگلیس" از مسلمانان به ویژه از خشن-‌ترین آنها پشتیبانی می‌کند تا ارتش چشم و گوش بسته-‌ی مسلمانان را برای سرکوبی‌-ی کومونیست-‌ها برپا سازد. در ذهن آمریکایی، که خود را توانا-ترین و نیرومند-ترین کشور جهان می‌پندارند از اندیشه‌-ی کومونیسم و کومونیست-‌ها بر خود می‌لرزند و آنها را دشمن بزرگ خود می‌شمارند، این بود که آنها، به کمک پست‌-ترین پیشوایان مسلمان، مجاهدین افغانستان را پر قدرت و قهار ساختند تا سربازان شوروی را از زمین-‌های "انگلیس"، که آمریکا آنجا را افغانستان می‌پنداشت، بیرون بریزند.

برای "انگلیس" آخوند-ها کارگزاران خوبی هستند که بدون آنکه خود بدانند در راه خواسته-‌های "انگلیس" جانفشانی می‌کنند. ملایان و شیخان مسلمان نه تنها اوامر مملکت-‌داری را به دلخواه "انگلیس" انجام می‌دهند بلکه از سرشت‌-شان سرسختانه دشمن سوسیالیسم و ناخودآگاه دشمن سرسخت آمریکای آمپریالیسم هستند. تاکنون، برای کشور-های شکارچی، ملایان و شیخان جنگ‌افزار-هایی پرقدرت، روینده، خودکار، سود-آور و ریشه-‌ای بوده-‌اند و بدون همکاری-‌ی آنها این کشور-ها نمی‌توانسته-‌اند به آسانی بر اینهمه مردمان سروری کنند.

این است که کشور-های شکارچی، به ویژه "انگلیس"، نه تنها حکمرانی در «سرزمین-‌های نفت-خیز» را به والیان مسلمان واگذار و آنها را کشور-های آزاد و مستقل نام-گذاری می‌کند بلکه در کشور-های اروپایی، به ویژه "انگلیس"، مساجد و مدارس بی‌شماری برپا می‌سازند تا دنباله-‌ی مجاهد-‌پروری را در همه جای جهان بگسترانند. با این پندار که هم تخم کومونیسم را به آسانی بخشکانند و هم دست‌ درازی-‌ی آمریکا را از این سفره-‌های گسترده اندکی کوتاه-‌تر نگه دارند. البته تاکنون هم در این راه پیروز بوده و سگ-‌های نگهبان و گوسپندان فراوانی را هم پرورش داده-‌اند.

کشور-های فرمانروا، جهان یکم، از «ابزار خشمگین جهاد، که در اسلام مقدس است»، بسیار سود برده-‌اند و این احکام هیچگاه برای این کشور-ها زیان-‌بخش نبوده-‌اند. از آنجا که این کشور-ها توانسته-‌اند از همسویی آرمان-‌های خود با ملایان بهره-‌گیری کنند، مردمان مسلمان را به سویی برانند که دلخواه آنها است، همیشه پشتیبان و ستایشگر اسلام بوده-‌اند. آنها نه تنها از خشم مسلمانان نمی‌ترسیده-‌اند بلکه از خشم و خشونت آنها برای سرکوب مردمان سرکش و گستاخ سود می‌برده-‌اند و می برنــد .
شکی نیست که جهان پیشرفته با آیات قرآن آشنایی داشته است ولی مردمان آنها کمتر تیزی و برندگی-‌ی شمشیر اسلام را بر گلوی خود احساس کرده-‌اند. هر ستمی هم که به دست "مجاهدین اسلام"، بر دیگران رفته است در راستای آرمان و خواسته‌-های آنها بوده است .
مجاهدین افغانی توانستند با به کاربستن آیات جهاد بر کشور شوروی پیروز شوند ولی هرگز نمی‌خواهند و نمی‌توانند آزاد و مستقل باشند. ایمان مجاهدین با عقیده-‌ی انسان-‌ستیزی آمیخته است، کارکرد آنها در راه گسترش اسلام است، برای آنها ملت و ملیت و کشور افغانستان تنها در کنار اسلام مفهوم پیدا می‌کند. آنها علت بی-‌چارگی مردم را بیشتر به آمریکا می‌چسپانند یعنی پاداش جهاد با آمریکا، در نزد "الله"، دو برابر است .
در این دوران مسلمانان که از مادر عبدِ "الله" زاییده می‌شوند، ناخودآگاه به اطاعت از والیان اسلام درمی‌آیند، آنها از سوی-‌ی والیان دین به بردگی گماشته می‌شوند. این والیان هم بیشتر به سگ‌-های گله می‌مانند نه به چوپان، ولی چوپانی که این سگ‌-ها را پرورش می‌دهد به چشم نمی‌آید .
آیات زیر، که اندکی ماهیت اسلام راستین را روشن می‌کنند، تا کنون چندان ترسی در دل فرمانروایان کشور-های پیشرفته به وجود نیاورده-‌اند!؟ .

سوره‌-ی آل عمران، آیه-‌ی ۰۲٨ :
مسلمان نباید دوست غیر مسلمان برگزیند، که این خواست "الله" نیست، مگر آنکه شر ایشان را دفع کنید.

سوره-‌ی النساء، آیه-‌ی ۰۴۵ :
"الله" بهتر می داند که چه کسانی دشمن شما هستند, برای شما دوستی و یاری‌ی "الله" کافی است .

سوره-‌ی النساء، آیه-‌ی ۰٨۹ :
با نامسلمانان دوستی نکنید تا ایمان بیاورند و اگر باز از ایمان برگشتند، آنها را بگیرید و بکـُشید، که آنها دوست و یار شما نیستند .

سوره-‌ی البقره، آیه-‌ی ۱۹۰ :
بکـُشید در راه "الله"، مخالفان را, ولی بدون شورش، که "الله"، شورش را دوست ندارد .

سوره-‌ی التوبه، آیه-‌ی ۰۲٨ :
ای مسلمانان مشرک ها نجس هستند و نباید از امسال به کعبه وارد شوند. اگرشما از کاهش درآمد خود در هراس هستید، "الله" از فضل خود شما را بی نیاز می سازد. (حج واجب همان فضل "الله" است)

سوره-‌ی البقره، آیه-‌ی ۱۹۱ :
بکـُشید آنها را در هر کجا که بر خورد کردید، آنها را دنبال کنید و بیرون برانید، ولی در مسجدالحرام اگر مقاومت نکنند، آنها را نکشید، بکـُشید اگر مقاومت نشان دادند، که این است مجازات کافران .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۰۰۵ :
همین که ماه حرام گذشت، در کمینشان باشید، بر آنها هجوم بیارید و بکـُشید مشرکان را با هر نیرنگی که می‌توانید، چنانچه نماز بگزارند و زکات بپردازند از خون آنها بگذرید که "الله" غفور و رحیم است .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۱۲٣ :
بکـُشید کافران را از پس هم، تا جدیت و خشم شما را احساس کنند .

سوره-‌ی محمد، آیه-‌ی ۰٣۵ :
سستی نکنید، به صلح تن در ندهید, چون "الله" شما را قویتر و بی نقص گردانده است .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۰۲۹ :
بکـُشید کسانی را که به "الله" و احکام (...) او ایمان ندارند، همچنین آن دسته که خود اهل کتاب هستند ولی اسلام را نپذیرفته‌-اند، مگر اینکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدست خود جزیه (جریمه-‌ی دگر-اندیشی در اسلام) بپردازند .

سوره-‌ی محمد، آیه‌-ی ۰۰۴ :
کفار را در هر کجا یافتید "گردن بزنید" تا زمین از خون آنها رنگین شود. اسیران را محکم ببندید که قادر به گریز نباشند .

این آیات نمونه-‌ی احکامی هستند که مسلمانان باید به آنها ایمان داشته باشند و وظیفه دارند که برای نجات خود از آتش جهنم آنها را اجرا کنند. هر چند که اجرای این احکام با مفهوم «منشور جهانی حقوق بشر» در تضاد هستند، ولی اگر همه-‌ی مردمان جهان بشر به شمار می‌آیند، پس چگونه باید پذیرفت که در بند ۱٨ «منشور جهانی حقوق بشر» حق ایمان داشتن به این آیات و حق انجام این اوامر به روشنی تایید شده است.

ماده ۱۸-ی «منشور جهانی حقوق بشر» (برگردان فارسی از زبان آلمانی):
« هر کس حق داشتن آزادی در اندیشه، وجدان و مذهب را دارد، این حق در برگیرنده‌-ی آزادی در تعویض مذهب یا بینش خود می‌باشد، همچنین آزاد است که، مذهب یا بینش خود را، به تنهایی یا همراه با دیگران، همگانی یا خصوصی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئین-‌های مذهبی بنمایاند. »

آیا استادان سازنده‌-ی «منشور جهانی حقوق بشر»، از تضاد احکام اسلام، که حکومت‌-گرا است، با این منشور بی‌خبر بوده-‌اند؟
پاسخ این است که حقوقدانان جهانی این احکام را می‌شناخته-‌اند ولی از کردار-شان پیداست که آنها این مردم را بشر نمی‌دانسته-‌انـــد!؟.

کشور-های پیشرو تاکنون از ملایانِ مسلمانان، که مردم-‌ستیزی بخشی از عبادت و آئین-‌های مذهبی آنهاست، به عنوان ابزار در راه پیاده کردن خواسته‌-های خود بهره برده‌-اند و خشونت اسلام هم چندان مشکلی را برای "جهان پیشرو" ایجاد نکرده است!؟

سنگینی احکام اسلام را مردم مسلمان می‌کشیده‌-اند که بیشترین آنها هم به آن رنج خو گرفتده-‌‌اند. اینکه اسلام مردمان را بی هویت می‌سازد و در آنها انگیزه-‌های میهن‌-پروری و فرهنگ-‌گستری را می‌کـُشد، برای جهان آزاد مشکل-‌ساز نیست بلکه خود این کردار راهگشای سروری‌-ی فرمانروایان "جهان پیشرفته" بر حکمرانان "جهان پسمانده" می‌باشد .
از شوربختی-‌ی فرمانروایان بشر، این تروریست‌-ها [جهـاد-گران] مار-هایی شده-‌اند، که از کرم-های خاکی به وجود آمده-‌اند، که گاهی نیش آنها اندکی دست این بشر دوستان را می‌خراشد ولی این خوش-باوران هنوز تلخی-‌ی زهرمار را نچشیده-‌اند.

کردار مجاهدین، تروریست-‌های اسلامی، در اروپا و آمریکا آتش‌-ریزه-‌هایی هستند که پرورده و سرکش می‌شوند و روزی خشک و تر آنها را، بسان فرهنگ ایرانیان، خاکستر خواهد کرد.

پرسشی که برای بیشتر جامعه-شناسان وجود داشت این بود: چگونه و چرا کشور-های پیشرفته-‌ای بسان «ایران، مصر، سوریه و...»، سرکوب یک مشت بیابان-‌گرد عرب، مجاهدین اسلام، شده-‌اند؟.
پاسخ آنها به کردار در کارکرد جهادگرانی است که امروز آنها را تروریست‌-های اسلامی می‌خوانند. می‌بینیم که کردار چند جهادگر جهان آزاد آنها را برهم زده است و پیوسته از ترس غضب آنها از آزادی مردمان این کشور-ها کاسته و بر قدرت و گسترش اسلام افزوده می‌شود. با خشمی که مسلمانان، برای کاریکاتور-های محمد در کشور-های آزاد، از خود نشان داده-‌اند از آن پس، همه-‌ی رسانه‌-های آزاد از ترس، از گفتن و نشان دادن راستی در مورد اسلام خود-داری می‌کنند .
آیا توانایی و دانایی سرکردگان ایران، در هزار و چهارسدسال پیش، بیشتر از این بوده است که امروز فرمانروایان جهان آزاد دارند‌؟ آیا در آن زمان امکان داشت که مردم ایران بتوانند از راه دوراندیشی روند گسترش اسلام را بهتر از اروپایی‌-های امروز پیش‌بینی کنند؟
هر خشمی، که بتواند مردمان اروپا را از آزادی پس بزند، فشاری است که آنها را به پذیرفتن خفت و بندگی در برابر خشم‌-آوران نزدیک می‌کند. دیده می‌شود که نویسندگان اروپایی آنچنان، از ترس یا از نادانی، به بزک کردن و ستایش اسلام پرداخته-‌اند که کسان بسیاری شیفته و فریفته-‌ی اسلام قهار شده-‌اند و حتا برخی آمادگی دارند تا خشم خود را برای خشنودی "الله" بر دگراندیشان فرود ‌آورند .
چرا در میان مردم ترس-‌زده از تروریسم اسلامی، سد-ها کس با دروغ و فریب و با بی شرمی برای پوشاندن زشتی-‌های "شریعت اسلام" کتاب‌ می‌نویسند؟
آیا فرمانروایان، برای رسیدن به سروری بر جهان پیشرفته، تن به بندگی‌-ی مردمان پسمانده می‌دهند؟
پاسخ هر کدام از این پرسش-‌ها شاید این باشد: جهان آزاد، از ترس مار-هایی که در آستین خود پرورش داده است، از آزادی مردمان چشم می‌پوشد تا از نیش زهرآگین این مار-ها در امان بماند. هر گامی که این آزاد‌کسان از آزادی پس می‌گذارند جایی است که برای گسترش جهادگران مسلمان باز می‌کنند .
آیا در این جهان آزاد با این همه رسانه-‌های گوناگون هیچ کس، در اروپا و آمریکا، وجود ندارد که بتواند درون‌مایه-‌ی اسلام را بررسی و برآیند احکام آنرا بر مردمان روشن کند؟

تا زمانی که روشنگران، آزادیخواهان و نیکوکاران جهان، به بُن داده-‌ها و پیامد-های احکام اسلامی توجه نکنند و راست‌-منشی را برای برانداختن خودکامی و انحصار طلبی "الله" به کار نبندند از کشتار دگراندیشان بدست مجاهدین مسلمانان کاسته نخواهد شد.


مــردو آنـاهيــد
سه‌شنبه ۲۴ مرداد ۱٣٨۵ - ۱۵ اوت ۲۰۰۶



Labels: , , , , ,

Saturday, November 27, 2010


چگونه بگویم “علی” مایه بدبختی ما است؟!


اندیشــه



چگونه به تو بگویم "علی" مایه بدبختی و رنج و عقب ماندگی و خرافاتی شدن ما است؟ چگونه بگویم تا این بدبختی بختک مانند را دریابی؟افسوس که تو در خواب رفته-ای و شغالان زوزه کشان همچنان میهن و هویت و انسانیت-مان را می درند!

"علی" یعنی خدعه! یعنی دروغ، یعنی توهم. "علی" گونه-ای دهن کجی شوم به اعراب بود که باعث شد صورت ما کج فرم شود! یک گریز نافرجام بود که باعث شد زندان ما ایران شود! تو بگو چگونه از "علی" خدا را شناخته-ای؟ از یک نام عربی که بار-ها و بار-ها در حسینه-ها تکرار شده است چه معرفتی ممکن است کسب شود؟ "علی" یعنی آن همه پول که در یک قفسه آهنین ریخته می شود تا فرزند تو معالجه شود یا همسرت باز گردد یا در کنکور قبول شوی و یا شغل مورد علاقه-ات را بیابی!
"علی" یعنی توهم! یعنی واگذاری شایستگی یک فرد برای احراز شغل به یک انگشتر عقیق! یعنی حکومت دردانه-های خونخوار خداوندی [الله-ی] عبوس که شکنجه می دهد و خود را بخشنده مهربان می داند!

چگونه به تو بگویم تو را بازی داده اند؟ چگونه بگویم که تو نیازی به ولی نداری! آن هم ولی موهومی که غایب است و تو عملا کار-هایت را خود انجام می دهی و او هیچ نقشی در زندگی تو ندارد. چگونه بگویم که خودت و مرا با دندان ندری؟ راستی تو چرا درنده شده-ای؟ به پیرامونت بنگر! همه در حال زندگی کردن هستند و بسیار بهتر از ما که ولایت را ستایش می کنیم زندگی میکنند. چگونه به تو بگويم "علی" همچون پرتره-اش که تصوير زنی است که برايش ريش گذاشته-اند فقط توهم است؟
"علی" ای همای رحمت! کدام رحمت؟ می توانی یک رحمت را به "علی" ربط دهی که توهم نباشد؟



اینها رحمت است؟

1 - کشتار قبیله” بنی قریظه”:
"علی" پس از پیروزی بر قبیله "بنی قریظه" تعداد 900 نفر از مردان قبیله را در مقابل گودال-هایی که از پیش کنده بودند سر بریدند. (تاریخ طبری. جلد 3 . صفحه 1088)
پیامبر بگفت تا در زمین گودال-ها بکندند و "علی" و "زبیر" در حضور پیامبر گردن انها را زدند. (تاریخ طبری. جلد 3. ص 1093)

2- کشتار خاندان "ازد":
"علی" و یارانش در یک روز تعداد 2500 نفر از خاندان "ازد" را سر بریدند. بنحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب. جلد اول. ص 729)

3- کشتار "خوارج" :
در نهم صفر سال 38 هجری در محلی واقع در «دشت نهروان»، جنگ خونینی بین لشگریان "علی" و «خوارج» روی داد که در این جنگ در حدود 1800 نفر از خوارج بقتل رسیدند.

4- نبرد "لیله الحریر":
"علی" در نبردی بنام "لیله الحریر" در حدود 500 تا 900 نفر را از دم تیغ گذراند. (منتهی الامال. جلد 1. ص 153)

5- کشتار "عبدالله خرمی و یارانش":
عبدالله خرمی و 70 تن از یارانش از بیم جان به قلعه-ای پناه برد. به دستور "علی" قلعه به آتش کشیده شد که در جریان آن تمامی این افراد در آتش سوختند بطوری که بوی گوشت بریان شده آنها آنچنان در هوا پخش شده بود که مردم را آزار می داد. (علی مرز نامتناهی. ص 199)

6- کشتار کسانی که بعد از فوت محمد از دین اسلام برگشتند:
آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر در گذشت محمد نشان داده بودند "علی" و "خالد بن ولید"، همه را بکُشتند و اجساد-شان را در آتش سوزاندند. (تاریخ طبری. جلد 4. صفحات 1380.1464) (تاریخ طبری. جلد 6. صفحات 2420.2265)

نقش علی در ترور مخالفان :

1- ترور شاعری بنام "حویرث بن نقیذ":
وی شتر دختران محمد "فاطمه" و "ام کلثوم" را رم داده بود به فرمان حضرت محمد و توسط علی در جریان یک توطئه به قتل رسید. (سیره ابن هشام. جلد 2. ص 273)

2- سر بریدن "مغیره" :
پیر مردی بنام "مغیره"، که پس از فتح مکه از ترس محمد گریخته بود بوسیله علی دستگیر و سر بریده شد. (نگاه کنید به؛ زنان پیغمبر. ص 316)

3- "علی" شاه-رگ مردانی را برید و بمانند مرغان نیم بسمل آنان را در بیابان رها کرد تا با شکنجه بمیرند. (امام علی. عبدالفتاح. جلد 5. ص 27)

4- سر بریدن "نضر" و "عتبه" :
پس از شکست "ائیل" محمد به علی دستور داد که "نضر"، پسر "حارث"، را سر ببرد. همینطور در منطقه-ای دیگر بنام "الظیه"، از میان اُسرا "عتبه"، پسر "ابی معیظ" بدستور محمد و بدست علی سر بریده شد. (منتهی الامال. جلد 1. ص 57)

5- سر بریدن "عتبه" :
مردی بنام "عتبه"، که بخاطر عدم پخش مساوی غنایم بین لشکریان اسلام به صورت محمد تُف کرده بود بوسیله "علی" سر بریده شد. (تاریخ طبری. جلد 5. ص 1103)

*- در زمان "امام علی"، مردم استخر چندین بار قیام کردند. امام علی در یکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آنجا گسیل داشت و شورش توده-ها را در سیل خون فرونشاند. (فارسنامه. ابن بلخی، ص 136)

*- در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی «زیادبن ابیه» که از خون-خواری و آدمکشی به [انوشیروان دوم(؟)] لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط "زیادبن ابیه"، کتاب-ها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است (نگاه کنید به؛ کتاب مروج الذهب، جلد دوم، ص 29)

*- در سال 39 هجری مردم «فارس و کرمان»، نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر "امام علی" را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا "زیادابن ابیه" را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و فارسنامه، ص 136)

*- مردم «خراسان»، نیز در زمان "امام علی" برای چندین بار قیام کردند و چون چیزی نداشتند به عنوان باج و خراج بپردازند، از دین اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه-ای دست زدند. امام علی «جعدبن هبیره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نیشابور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان، ص 29)

*- در زمان "امام علی"، مردم شهر «ری»، نیز سر به طغیان برداشتند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زیاد به سرکوب شورش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستین برگرداند. ابوموسی پیش از این طغیان نیز، یکبار دیگر بدستور "امام علی" به جنگ مردم شهر ری گسیل شده بود. (فوتوح البلدان، ص 150)

*- به روزگار خلافت "علی"-بن ابی طالب، چون پایان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده-ی بی شمار بدست آوردند. تنها در یک روز، هزار برده میان یارانش تقسیم کرد. لکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین «قیقان» (سر حد خراسان) کشته شد. (فتوح البلدان، بلاذری)

*- "علی"-بن ابی طالب، "عبدالرحمان بنی جز طائی"، را به سیسستان فرستاد. لکن «حسکه حبطی» وی را بکـُشت، پس "علی" فرمود: بیاید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانیم. وی را گفتند: حبطیان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)

*- "علی"، ولایت آذربایجان را نخست به "سعید بن ساریه خزاعی" و سپس به "اشعث بن قیس" داد. یکی از شیوخ آذربایجان نقل می کند که "ولیدبن عقبه"، همراه با اشعث از ولید طلب یاری می کرد و ولید برای یاری وی سپاهی از کوفه به آنجا گسیل داشت. اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح [کُشتار] کرد و پیش رفت. و پس از فتح [اشغال] آذربایجان گروهی از تازیان اهل عطا را بیاورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)

اينها تنها مواردی از جنايات اين همای رحمت(!؟) بود. بيشتر جستجو کنيد تا بيشتر بدانيد. چگونه به تو بگویم؛ علی مایه بدبختی و رنج و عقب ماندگی و خرافاتی شدن ما است؟ چگونه بگویم تا این بدبختی بختک مانند را دریابی؟
افسوس که تو در خواب رفته-ای و شغالان، زوزه کشان همچنان میهن، هویت [کيستـی] و انسانیت-مان را می درند!


چهارشنبه، 24 نوامبر 2010
انديشــه[+]

Labels: , , , , , , ,

Friday, July 02, 2010


گیاه بی ریشه، سرسبز نمی روید

مــردو آنـاهيــد
تيـرگان، گاهنيـار آرش کمـانگيـر


اکنون نامردمان بی فرهنگ، که بر مردم ایران حاکم شده-اند، ننگ برده شدن ایرانیان را بر روی پرچمی نگاشته و آن را به نام کشور و مردم شکست خورده-ی ایران بر افراشته-اند.
پرچم حکومت اسلامی، دشنام ِ دشمنان ایران است، که خوار ساختن ایرانیان را نشان می‌ دهد. پنج شمشیر روی پرچم، نشان ابزاری است که با آن مردمان با فرهنگ ایران سرکوب شده-اند. الله اکبر آن، نشان جایگزین شدن عقیده-ی دزدان بیابانگرد در فرهنگ راستکاران است.
این پرچم، نشان هزار و چهارسد سال بهره کشی از مردمی است که آنها از ریشه-ی خود جدا شده-اند.
از خود بیگانگان نادان، که با میهن و سرزمین نیاکان خود پیوندی ندارند، از درک ارزش ایرانی بودن ناتوان هستند، آنها، از بی ریشگی و نازایی، در پسداده-ی فرومایگان عرب می‌ لولند. این کسان از افراشتن نشانه-های خفت خود شرمسار نمی‌ شوند. زیرا آنها شناسه-ای ندارند که به آن ببالند و از آن پرستاری کنند.

هشدار: کسانی که، از دیدن پرچم حکومت اسلامی، رنج نمی برند از خواندن این نوشتار خودداری فرمایند.
از خودبیگانگی، درد بی دردی است، که شناختن آن برای این بیماران دشوار و مداوای آن رنج آور است. خودبودن با دردِ در خود سوختن و رنج ِ پرستاری با گوهر آزادگی همراه است. این است که از خود-بیگانه از شناختن آزادگی و برگشتن به ریشه-ی خویشتن پرهیز می کند.
ویژگی-هایی مانند ننگ و نام، فـُرمایگی و خردمندی، بردگی و آزادی با خودآگاهی و سربلند بودن انسان پیوند دارند. کسی، در این ویژگی-ها، رنج یا شادمانی را خواهد شناخت، که خویش را در هستی و هستی را در خویشتن بشناسد.
کسی که از بُن و از ریشه-ی خود بریده شده باشد، او نمی‌ تواند درد و شادمانی را در خود-بودن بچشد، او از آفرین سرافراز و از نفرین شرمسار نمی گردد.
پیوند همبستگی-ی مردم، با یکدیگر، کشوریست که بُن ِ شهروندان در آن سرزمین پا گرفته است. کیستی یا خودبودن مردم به آن کشور پیوند دارد. یگانگی و همبستگی-ی شهروندان، سرافرازی-ی آنهاست، دست‌اندازی به آن خاک سرافکندگی-ی آنها به شمار می‌ آید.
نشانه-های آفرینندگی در کشور نشان هستی-ی مردم آن مرز و بوم است. کسی که بی ریشه بشود او با خاک کشورش پیوندی ندارد. او، مانند خاری جدا شده از خاک، در زمینی بُن نمی‌ گیرد.
درد خود را برای کسانی باز می‌ گویم که بینش آنها از فرهنگ ایرانی روشن و پهناور باشد و آتش درون آنها سوزنده و سرکش است.

به زخم خورده حکایت کنم ز درد جراحت
که تندرست ملامت کند چو من به خروشم (اندرزی از سعدی)

درد بی دردی، بیماری-ی ایرانیانی است، که کیستی-ی آنها از خاک ایران بریده شده است، آنها خویشتن را در هرزه باد اسلام رها کرده-اند. در این جا سخن از زخمی است، که از تبر ایران ستیزان، بر ریشه-یِ ایرانی وارد شده است. نگرانی و شادمانی-ی میهن پروران، در رویندگی-ی بُن نهاد این ریشه است، که مبادا این ریشه، در توفان زهرآگین اسلام، بخشکد.

برانگیزنده-ی این گفتار:
در روزهای پایان بهار امسال به سرزمین پهناور «کانادا» پا نهاده-ام و نگاهی کوتاه به آمیزش خدایان جانبخش در بستر زمین (اِرت = آرمیتا) انداخته-ام. از شکوه اَبر و باد و خورشید که، در این پهنه، از دیرباز به آفرینندگی در کار هستند، بشگفت آمده-ام. آوردن نام خدایان جانبخش (گوشورون، آناهید، رام، مهر و ماه) اشاره به بینش نیاکان ماست که همیشه در هر کجا زنده و زاینده-اند.
مهربانی، مهمان نوازی، میهن پروری، از ویژگی-هایی هستند، که در شاهنامه بسیار ستوده شده-اند. این ویژگی-ها در سامان شهروندان «کانادا» به روشنی دیده می‌ شوند. از شوربختی، در انبوه مردم ایران، گوهر این فرهنگ با زهر شریعت اسلام آلوده شده است. زیرا اسلام به کردار با هر دگراندیشی دشمنی می‌ ورزد و مسلمانان را از دوستی با نامسلمانان می‌ ترساند. اسلام، با حکم جهاد، مسلمانان را دشمن دگراندیشان جهان کرده است.
از سامانی، که شهروندان «کانادا» را در بر گرفته است، می‌ توان، شیوه-ی کاشتن و پرورش ِ هسته-ی میهن دوستی را، برای ریشه دار کردن ِ شهروندان آموخت. در این سامان مردمانی، که از زادگاه خویش برکنده-اند، با نماد یگانگی در این خاک، که پرچم کاناداست، پیوند می‌ یابند. اندک اندک ریزه-های درون هر شهروند با نشانه-ای یگانه، که برای همگان ارجمند است، آمیخته می‌ شود.
برگ درخت افرا، که بسان برگ چنار پنجه-ای است، نماد آزادگی و یگانگی در این کشور است. شناسه-ی این برگ با هنرمندی تا آن اندازه، بر در و دیوار و در هر پهنه، به زیبایی نگاشته شده است که هر شهروند به این نماد دلبند می‌ شود. از برآیندِ این گستره، مردم کیستی-ی خود را همگوهر ِ این نگاره (برگ درخت افرا) می‌ دانند.
این برگ با پرچم «کانادا» همانی دارد، مردم این پرچم را، که کیستی-ی آنها را نشان می‌ دهد، دوست می‌ دارند. این پرچم نماد کشور کاناداست، از این پیوند مردم به کشور کانادا، که در آن بُن نهاده-اند، مهر می‌ ورزند.
برترین شگفتی، برای من، در این است: کسانی (پیشتازان انگیسی و فرانسوی) آگاهانه، برای مردمانی، که از ریشه-ی خود بریده شده-اند، در ساختن و پروردن میهنی، به نام کانادا می‌ کوشند که همان کسان به کردار و دانسته پیوند مردمان با فرهنگ را با میهن کُهنسالشان پاره کرده-اند.
این کسان به درستی می‌ دانند: کشور با مردمانی پایدار و روینده است که در آن خاک ریشه داشته باشند. آنها آزموده-اند که؛
میهن فروشان، همیشه روشنفکرانی بی بُن هستند که با میهن خود پیوندی ندارند.

(از این نمونه روشنفکران در ایران بسیار است).

اسلامفروشان، ملی مذهبی-ها، اسلام شناسان با ایمان، اندیشمندان بیگانه پرست، از نمونه کسانی هستند، که به کردار انیرانی پرورش می‌ دهند. آنها آگاهانه یا ناخودآگاه ایران ستیزند. از این روی دشمنان ایران، به ویژه انگلیس، پیوسته از این خودباختگان قهرمان ملّی می‌سازند و آنها را با جایزه-های جهانی مُفت‌ خر می‌کنند.

دانایی و هوشیاری-ی بازماندگان فرانسوی و انگلیسی در سامان دادن کشوری به نام «کانادا» و بُن دادن به شهروندان این خاک بسیار چشمگیر است. گرچه هنوز هم بریتانیا دست از سَروَری بر این سرزمین بر نداشته است، ولی پیکار کشور-داران برای آزاد ساختن «کانادا»، سرزمین ساخته شده-ی آنها، از چنگال کشورگشایان پیشین خود، به پایان نرسیده است.
آنچه که به درستی این مردمان را، با شناسه-ی کانادایی، سرافراز کرده است پرچم آنهاست که آنها در سال 1968 به داشتن این پرچم پیروز شده-اند. تا این زمان پرچم بریتانیا در گوشه-ی پرچم کانادا ( مانند پرچم کنونی-ی استرالیا و نیوزلند) زبردستی-ی انگلستان و زیردستی-ی «کانادا» را آشگار می‌ کرده است.
کشور «کانادا» تا 1968 تنها از خود-گردانی برخوردار بوده است. کشورداران کانادا پس از 180 سال مبارزه، به این پیروزی دست یافته-اند، که ننگ زیردست بودن خود را از روی نماد کشورشان پاک کنند. با این که آنها هنوز هم به کردار باجگزار انگلیس هستند. ولی نشان وابستگی را از پرچم خود زدوده-اند.
کشورسازان کانادا، بُندادگان خود را فرهنگ و مردمان اروپا می‌ دانند و به داشتن این پیشینه می‌ بالند. ولی برآنند که شهروندان کنونی در این سرزمین ریشه بنهند و به این مرز و بوم مهر بورزند.
سخن از کشورسازان اروپایی نیست بلکه سخن از کارکرد ِ نماد و نشانه-ایست که سرافرازی و سرافکندگی مردمی به آن بند شده است. برگ "پنچه سان" تنها برگ درخت افرا و چنار نیست بلکه گیاهان گوناگونی، در سراسر کانادا، برگی هم مانند برگ درخت افرا در بر دارند. این برگ براستی شناسه-ی این سرزمین است و از سوی انگلیس برای آنها پیش نویس نشده است.
در هرکجا که ساختمانی، تابلویی، تندیسی یا هر پدیده-ای که در چشم انداز باشد با این شناسه آراسته شده است.
نام "Canada" در جایگاهای همگانی با پسوند این فرتور نگاشته می‌ شود. با این که در هر شهر چند شماری کلیسا وجود دارند ولی بیشترین آنها کوتاه و در سیمای شهر به چشم نمی‌ خورند ولی «پرچم کانادا»، که کیستی-ی این مردم را نمایان می‌ سازد، هیچ زمانی از دیدگاه مردم پنهان نمی‌ماند.
کشورسازان دانسته مردمانی را با دیدگاهای گوناگون با این شناسه، با پرچم کانادا، به هم پیوند داده-اند. از برآیند این پیوند، کیستی، سربلندی، تاریخ، دانش و هنر سازندگان پیشین و همیاری-ی شهروندان تازه در این شناسه بازگو و آمیخته می‌ شوند.
شهروندان این نماد را ارجمند می‌ شمارند، کیستی-ی آنها به این پرچم دوخته شده است و با آن هم افراشته یا افکنده می‌ شود. انبوه نونهالان به این خاک سرسبزند و به آن بیشتر از سرزمین نیاکان خود مهر می‌ ورزند.
تنها کسانی از این پیوند همبستگی جدا مانده-اند مسلمانان هستند. زیرا آنها در زنجیر ایمان در شریعت اسلام گرفتارند.
آنها خودباخته، برده-ی "الله"، هستند و نمی‌ توانند پدیده-ای را به جز "الله" دوست بدارند. از این روی مسلمانان، که هنوز، در کانادا، چندان کسی شمرده نمی‌ شوند، به کردار در راه گسترش دادن اسلام و پروردن مجاهد پیش می‌ روند تا روزی بتوانند به حکم جهاد بر کافران بتازند و هستی-ی این مردمان را برای "الله" قربانی کنند.
کشوری به نام کانادا، از بینش اروپایی، پا گرفته است و شاخه-های این بینش در این مرز و بوم می‌ رویند.
دگرسو با این روند؛

درخت کُهنسال فرهنگ ایران است، که هر زمان بیشتر پایمال شریعت اسلام می‌ شود، شاخ و برگ چندانی از آن به جای نمانده است. با این وجود ریشه-ی این فرهنگ هنوز نخشکیده است و هر زمان در گوشه و کنار ایران جوانه-هایی از هسته-ی این فرهنگ سر می‌ کشند. دریغا که بیشتر آنها در دود زهرآگین اسلام توان رویش ندارند.

میهن پروری، مهری است که از خاک میهن به روان وهومن، در مینوی زندگی، افشانده می‌ شود. روند زمان و زیستن برای میهن پروران هنگامی خوش است که مهر میهن پروری در مینوی زندگی-شان افشانده شود. خودبیگانگان پیوندی با خاک ندارند، وهومن از نازندگی-ی آنها جدا و گذار زمان برای آنها دلخراش است. زیرا آنها در هر آن، به مرگ، به نیستی، نزدیکتر می‌ شوند.
پیوند ایرانیان به بُندادگان خود، که آنها بنیان گذار کشورآرایی در جهان بوده-اند، از خاک پاره شده است. ایرانیان، با چندین هزارسال تاریخ کشورداری، سرکوب جهادگران پا برهنه شده-اند. جهادگرانی که نگرش آنها از تنگنای یک قبیله فراتر نمی‌ رفته است.

اکنون حکومت همان جهادگران، پیروزمندانه، نشانه-های ننگین ایران ستیزان را بر روی پرچم حکومت اسلامی نگاشته است.
پرچم حکومت فرومایگان، یادگار خشونت ِ جهادگران، بر مردمان ِ برده شده-ی ایران است. زیرا لکه-ی ننگینی، که روی آن کشیده است، پیروزی-ی خشمآوران تازی را بر ایرانیان بازگو می‌ کند.

این پرچم، با پنج شمشیر پیوسته، که با آنها نام "الله" را نگاشته-اند، نماد خون-آشامی در شریعت اسلام را آشگار می‌ کند. پنج شمشیر روی پرچم، به تفسیر آخوندها، شعار "لا اله الا الله" یعنی: نیست الاهی به جز "الله"، را فریاد می‌ زنند.

ایرانیان، هزار و چهارسدسال پیش، در زیر فشار خشمآوران تازی به دروغ سخن "لا اله الا الله" را پذیرفته-اند. آنها "الله" جبار، مکار و مالک جهنم را با خدایان مهربان، زاینده و زاییده شده-ی خود همسان پنداشته-اند، آنها پوسته-ی خوشرنگ ایزد، یزدان، کردگار و پروردگار را بر پیکر ناساز "الله" پوشانده-اند تا از سیمای زشت "الله" نترسند.

عرب-ها، ایرانیان را کشتار، دارایی آنها را غارت، همه شهرهای ایران را ویران کرده-اند. فرمایه-های جهادگر هر پدیده-ای که نشان سربلندی ایرانیان بوده است، حتا زیبارویان ایرانی را، سرنگون و سرافکنده ساخته-اند.
ایرانیان، موالی شدگان، به امید اینکه از خشم "الله" بکاهند، همه-ی دانش و کوشش خود را به "الله" و اسلامش پیش کش کرده-اند. آنها برای این که، از پستی و فرمایگی "الله" شرمسار نباشند، پیوسته ویژگی-های نیک را، که از خدایان دیرین خود می‌ شناخته-اند، به دروغ به "الله" جسپانده-اند.

اکنون نامردمان بی فرهنگ، که بر مردم ایران حاکم شده-اند، ننگ برده شدن ایرانیان را بر روی پرچمی نگاشته و آن را به نام کشور و مردم شکست خورده-ی ایران بر افراشته-اند.

ایران ستیزان در کناره-های، این پارچه-ی ننگین، بارها کلمه-ی "الله اکبر" را، که شعار جهادگران ستمکار و نماد برده ساختن آزادگان است، نگاشته-اند.
پرچم حکومت اسلامی، دشنام ِ دشمنان ایران است، که خوار ساختن ایرانیان را نشان می‌ دهد. پنج شمشیر روی پرچم، نشان ابزاری است که با آن مردمان با فرهنگ ایران سرکوب شده-اند. الله اکبر آن، نشان جایگزین شدن عقیده-ی دزدان بیابانگرد در فرهنگ راستکاران است.

این پرچم، نشان هزار و چهارسد سال بهره کشی از مردمی است که آنها از ریشه-ی خود جدا شده-اند.

جهادگران بیابانگرد، که بر سرزمین پروردگان اندیشه دست یافته-اند، به این پیروزی-ی برزگ افتخار دارند و این سربلندی را با سرزنش و خوار ساختن ایرانیان، بر روی پرچم گروگان-های خوار شده، نشان می‌ دهند.
جهادگران تازی، از نژادپرستی، هر عرب-زاده-ی مسلمان را برترین انسان می‌ دانند و این پسمانگی-ی بینش را، که ننگ بشریت است، در روی پارچه-ای به دست نامردمان ایران ستیز سپرده-اند.
ایران ستیزان، با گذاشتن عمامه-ی سیاه، خود را سَروَر ایرانیان می‌ پندارند، و این فـُرومایگی را با نشانه-های اسلامی بر روی پرچم کسانی، که آنها را موالی می‌ خوانده-اند، نگاشته-اند.
پیروزمندان همیشه پیروزی خود را درخشان نشان داده-اند ولی جهادگران تازی، که به کردار انسان ستیز هستند، آنها پیروزی-ی خود را، در دشنام و ناسزا گفتن به سرکوب شدگان، نمایان کرده-اند. زیرا افتخار این نامردمان فـُرومایه در کشتار و دست‌اندازی به جان و سرای دیگران بوده است.
آنچه که هر شهروند ایرانی را آزار می‌ دهد: همکاری و همیاری-ی ایرانیانی است که آنها عبد ِ"الله" شده-اند و از نشانه-های ننگینی، که عربزاده-ها بر آنها وارد کرده-اند، شرمسار نمی‌ شوند. برخی از نابخردی نام خود را هم با پیشوند "سید" بکار می‌ برند و با بی شرمی از منشور حقوق بشر هم سخن می‌ گویند.
ایران ستیزان آشکارا نام-های ننگین خود را با پیشوند سید به کار می‌ برند و کوته-خردانِ ایرانی هم این ننگ را در خود می‌ آمیزند.
( نمونه نام-هایی که به ایران ستیزی در کارند: سید ابوالحسن، سید عبدالکریم، سید میرحسین، سید علی، سید عبدالحمار، سید دکترغلامحسین، برخی هم سید و هم غلام و هم عبد و هم دکتر هستند)
این بی شرمی و ایران ستیزی تا آنجا رسیده است که اسلام-فروشی دوره گرد مانند «اکبر گنجی» (که او در مکتب حکومت اسلامی آموزش اسلامفروشی دیده است و وزارت، نادان پرور، "ارشاد" برای او کتاب منتشر کرده است) به ساده پنداران فریب خورده، دستور می‌ دهد: که از افرشتن پرچم ایران جلوگیری کنند و در همایش-های برونمرز، تنها پرچم حکومت اشغالگـر ایران را در دست بگیرند. سد دریغ، شماری بی ریشه، که از شناخت پدیده-ی آزادی به دور هستند، دستور پادوی ایران ستیزان را دنبال کرده و از افراشتن پرچم ایران جلوگیری می‌ کنند.

کسی، که میهن-اش را دزدیده-اند، چگونه می‌ تواند، بدون کشورش، به آزادی برسد؟
کسی، که نشانه-های سرکوب ایرانیان را بر سر چوب افراشته است، چه پیوند با آزادیخواهی دارد، که او بتواند از آزادی سخن بگوید؟
کسی، که احکام جهادگران خون-آشام را حقوق بشر می‌ داند، چگونه می‌ تواند درونمایه-ی دادگری را شناسایی کند؟
کسی، که مسلمان است و از این روی، انگیزه-ی میهن پروری ندارد، چگونه می‌ تواند خود را ایرانی بپندارد؟

درست است که ایرانیان، از بیابانگردان عرب، شکست خورده-اند.
درست است که برخی از اندیشمندان ایرانی دانش و کوشش خود را به مسلمانان پیش کش کرده-اند.
درست است که برخی از نادانی خود را غلام آدمکشان عرب نام نهاده-اند.
درست است که برخی خودفروخته به نام کشندگان ایرانی و ویران کنندگان ایران گنبد زرین ساخته-اند.
درست است که شماری نابخرد آرزوهای خود را بر گور مـُردگان هزارساله بازگو می‌ کنند.
درست است که انبوهی از ایرانیان عبد ِ "الله"، پست و فرو مایه، شده-اند.
درست است که روشنفکران دروغوند با شیادی، از ایرانیان بی ریشه، ایران ستیز پرورش داده-اند.
درست است که پست ترین حکومت جهان، با ننگین ترین احکام، مردم ایران را به گروگان گرفته است.
درست است، که از حاکمیت شریعت و آلودگی-ی فرهنگی، انبوه مردم، خودستیز و از خود بیگانه شده-اند.
با این وجود چرا باید این همه ننگ را، با بی شرمی، بر سر چوب افراشت و برده بودن خود را به جهانیان نشان داد؟
شاید جهانیان، تا کنون با یک کس، که ایرانی باشد، آشنا نشده-اند، شاید جهانیان همین مسلمانان پسمانده را ایرانی می‌ پندارند. ولی؛

آیا به راستی ما تا آن اندازه در لجنزار اسلام فرو رفته-ایم که نمی‌ توانیم سر از این گندآب بلند کنیم؟ تا دستکم ببینیم که این لجنزار سزاوار آزادگان نیست.

از دشمنان بیابانگرد شکست خوردن، بردگی-ی فرومایگان را پذیرفتن، در برابر جلادان به خاک افتادن، از مردگان هزارساله گدایی کردن، به دور سنگی سیاه چرخیدن، زنان را خریدن و فروختن، عرب-زادگان را برتر شمردن، ویژگی-هایی هستند که هر انسان آزاده-ای را شرمسار می‌ سازند.
شرممان باد که، شماری کوراندیش و بی بُن، نشانه-های بردگی-ی انسان را بر سر چوب کرده و بنام پرچم ایران به دست می‌ گیرند.
البته «اکبر گنجی»-ها، که ریزه-های وجودشان به زهر اسلام آلوده-اند، با ننگین ساختن فرهنگ ایران، زشتی و پسماندگی-ی اسلام را پنهان می‌ سازند. آنها از این راه می‌ توانند کالای پوسیده-ی اسلام را به بازار بگذارند.
اسلامزدگانی، مانند «اکبر گنجی»-ی فرومایه و خودفروخته هستند، که ایران را غنیمت اسلام می‌ پندارند و آن را برای نجات اسلام قربانی می‌ کنند. برای این ایران ستیز، پرچم حکومت اسلامی، پیروزی جهادگران عرب و شکست ایرانیان را نمایان می‌ کند. او از حاکمیت "الله"، بر پرستاران مهر، سرافراز و شادمان است. او با ستمی که بر ایرانیان وارد می‌ سازد، نه تنها از سوی دشمنان ایران مزد (جایزه) می‌ گیرد بلکه پس از مرگ در کنار دیگر جهادگران با روسپی-های جنت همخواب می‌ شود.
ولی؛ فریب خوردگان، از اسلامزدگی نمی‌ دانند که آنها، از ننگین ساختن ایرانیان، تنها بر سربلندی-ی دشمنان و سرافکندگی-ی خود می‌ افزایند.
دشمنان ایران به ویژه جهادگران اسلام همه-ی زیبایی-ها و ارزش-های فرهنگ ایران را نابود یا به زهر اسلامی آلوده ساخته-اند، آنها پیوند ایرانیان را با سرزمین ایران بریده و شهروندان را بی ریشه کرده-اند، همه-ی هنر و هستی ایرانیان را دزدیده-اند، ایرانی بودن مردم را خوار شمرده-اند، ایرانیان را عجمی و موالی خوانده-اند. ولی باز هم شماری، که هنوز با سرزمینی به نام ایران پیوند داشته-اند، پیوسته نشانه-های ننگ را با دانش و هنر خود پوشانده-اند.
حکومت جهادگران تازی نشانه-های اسلامی را بر روی پرچم ایران نگاشته است. اگر به جز "الله" خدایی نیست، اگر "الله" بزرگتر است، این پدیده-ی ترسناک زاییده-ی افکار پسمانده-ی عرب-هاست.

در فرهنگ ایران هیچگاه خدایی نازا و آفریننده-ای که مالک جهنم باشد وجود نداشته است.
از خود بیگانگان نادان، که با میهن و سرزمین نیاکان خود پیوندی ندارند، از درک ارزش ایرانی بودن ناتوان هستند، آنها، از بی ریشگی و نازایی، در پسداده-ی فرومایگان عرب می‌ لولند. این کسان از افراشتن نشانه-های خفت خود شرمسار نمی‌ شوند. زیرا آنها شناسه-ای ندارند که به آن ببالند و از آن پرستاری کنند.



مــردو آنـاهيــد
تيـرگان، گاهنيـار آرش کمـانگيـر

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Tuesday, May 11, 2010

کُشتن هر ایرانی، کُشتن ایران است‏

انجمن آرای ایران


در پیوند با اعدام فرزندان ایران به دست اسلام. و از آن میان «‏فرزاد کمانگر» و جوانان دیگر

آنانی که در طول تاریخ کوشیدند حساب همه-ی حکومت-های ‏اسلامی را با حساب اسلام جدا کنند تا شاید بتوانند «بیضه-ی ‏اسلام» را نجات دهند، مانند همین کسانی بودند که امروز ‏می گویند: «اسلام خوب است، این حکومت اسلامی بد است»!
‏14 سده است که مامِ میهن ما سوگوار است. 14 سده است ‏که مامِ میهن بر کُشته-ی جوانان ایرانی شیون می کند، گیسو ‏می پریشد، خاک و کاه بر سر می افشاند. 14 سده است ایرانِ ‏شکست-خورده به دست جیش اسلام، سوگ-مند است.

تاریخ را بخوانیم! از بدو ورود «جیش اسلام» به سرزمین ‏ایران تا به اکنون؛ میلیون-ها ایرانی با شمشیر اسلام و به دست ‏متولیان "الله" عرب؛ یا ایرانیانِ مسلمان شده؛ اعدام شده-اند. در هر ‏برگ از تاریخ ایران جويبار-ها و گاه سیل خون ایرانیانی روان ‏است که خواسته-اند در سرزمین نیاکانی خود، ایرانی بمانند، آزاد ‏باشند، زندگی کنند.‏
تاریخ ایران همچون مادری سوگوار، 14 سده است بیٖ-وقفـه بر ‏پیکر فرزندان خویش در سرزمین مهر و میترا میٖ-موید، شیار ‏برگونه میٖ-اندازد، گیسو می کَنَــد، از جگر فریادِ جانسوز ‏بر می آورد ، سیاه می پوشد، و خاک بر سر خود می پاشد.‏
تنها در سی و یکسال گذشته، حکومت اسلام در ایران، هزاران ‏ایرانی را اعدام کرده است تا برای غارتِ هستی ایران و ایرانی، ‏با مقاومتی روبرو نباشد.
فرمانِ مرگ از اعماق سطرهای قرآن و حدیث برآمده است. ‏این فرمان؛ همچون نعره-ی وحوش در سرزمین ما پیچیده است. ‏متولیان قرآن و حدیث، متولیان مرگ و تباهی-اند. این را تاریخ ‏نشان داده است. این را همین تاریخی که در برابر چشمان ما ‏جریان دارد میٖ گوید. این را حتا روزنامهٖ-ها و شبنامهٖ-های امروز ‏ما میٖ گویند. هیولای تاریکِ مرگ که جامه-ی اسلام بر تن؛ ‏شمشیر اسلام در دست، و آیات قرآن در دهان دارد، در کوچه ‏پسکوچه-های ایران، در خانه-ها، خیابان-ها، در شهرها و دهکده-ای ‏ایران به راه افتاده و مشغول درو کردنِ فرزندان ایران است. و ‏دریغا ایرانیانی که فرهنگ سرزمین خود را فراموش کرده-اند، و ‏آنچنان آلوده به اسلام تزریقی روضه-خوان-ها شده-اند که ‏نمی خواهند، و گاهی هم نمی توانند دریابند که اسلام؛ دقیقا همین ‏حکومت است، و این حکومت، دقیقا جلوه-گاه حقیقی اسلام محمدی ‏و قرآن الهی است. آیا کسی هست که با اسناد واضح و معتبر به ‏ما نشان بدهد که کردار، رفتار و تفکر این حکومت با اسلام ‏مغایرت دارد؟! آیا کسی می تواند، نشان دهد که در قرآن، در ‏حدیث نبوی؛ و در رساله-های علمای دین(؟)، زندگی این جهانی انسان ‏ارجمندتر از زندگی خیالی در «آن دنیاست»، بی-آن-که به ‏تفسیرهای خودساخته از قرآن، به توجیح-های خررنگ کن، به ‏تأویل-های مضحک، و به سفسطهٖ-جويیٖ-های مضحکٖ-تر متوسل ‏شود؟! ادامــه[+]‏

Labels: , ,

Tuesday, April 06, 2010


زهر آمیخته با می نه دوای دل-هاست


مـردو آنـاهيـد



خشونت، در اسلام، ابزاری برای گستردن ترس است. در ترس، مردم ستم پذیر می‌ شوند نه ستم ستیز. در حاکمیت ترس اندیشه-های تازه، در سینه-ی آزادگان، می‌ خشکند. Imam ALI والیان اسلام می‌ دانند: اسلام تنها با خشونت زنده است، در آزادی اسلام نابود خواهد شد.
عرفان زمانی شیرین و نوشین است که ارزش‌های فرهنگ ایران را بازگو کند. عرفانی، که از کردار و گفتار محمد، عـُمر و علی رنگ گرفته باشد، دروغی است که، در پوسته-ی مهر، دیدگاه مردم را تاریک می‌ سازد. آموزه-ای، که "اخلاص عمل" را، از خدعه، در کردار علی پند بدهد، آن آموزش راستی نیست بلکه نادان پروری است.

آرمان بیشتر روشنفکران، برای سامان دادن آینده-ی ایران، از ایدآل های آزمون نشده برخاسته است. بیشتر این ایدآل-ها بسان دانه-ای هستند که آن را نکاشته باشند و بخواهند بوستان آینده-ی این تخم را پیش فروش کنند.
برآینده ایدآل هایی، که هرگز در ایران کاشته نشده-اند، بسان میوه-های بوستان نامبرده هستند که هیچ کس مزه-ی آنها را نچشیده است. از این روی، برای بیداری، به برآیندِ ایدآل هایی برخورد‌ می‌ کنم، که آنها را در زمانی کاشته-اند و کام ما، در این زمان، از زهر آنها تلخ یا از شهد آنها شیرین می‌ شود.
از آن جا، که برخورد به چندین ایدآل در این نوشتار نمی‌ گنجد، تنها به برآیندِ آمیختگی-‌ی شریعت اسلام با عرفان ایران می‌ پردازم. (چنانچه این جستار به نیکی برداشت شود، در جستارهای آینده، ایدآل های دیگری را هم به چالش می‌ برم)
سخن از ستایش یا نکوهش بینش ِاندیشمندان ِعارف نیست بلکه سخن از بازده-ی پیکارِ واژگون ِاین دلاوران است که، از کردار آنها، زشتی-های شریعت اسلام در عرفان ایران وارد شده است.
عرفان ایرانی، بیشتر به کوشش مولوی بلخی درخشیده است، که گاه به گاه، در ذهن شماری از مسلمانان، آنها که از پسماندگی-ی اسلام ناخشنودند، آمیخته می‌ شود. اگرچه مولوی کاربرد شعرش را در زمان خودش مرزبندی کرده است، ولی ، خواه ناخواه، همه-ی مردمان با برآیندِ این پدیده درگیر هستند.
شعر من نان مصر را ماند
شب بر او بگذرد، نتانی خورد
آن زمانش بخور که تازه بود
پیش از آن که بر او نشیند گرد
.....
بیشترین کسان می‌ دانند که زمینه-ی این عرفان را هم عارفانی دیگر مانند حلاج و عطار و سنایی، پیش از مولوی، فراهم کرده-اند. ولی مولوی بیش از دیگران، این دیدگاه را، شکافته و گسترش داده است. البته این جهان بینی، در کمتر زمانی، از خشم والیان اسلام آرام گرفته است.
مولوی هم، مانند بیشتر عارفان دیگر، دلباخته-ی زیبایی و آزادگی-ی انسان، در فرهنگ ایران، بوده است. عارفان نشانه-های این فرهنگ را در داستان‌ها، واژه-ها، بُندادها و آموزه-های پیش از اسلام شناخته و راز درون آنها را شکافته-اند. فرهنگی که در آن انسان، آزاد، زاییده شده و خرد او راهنمای گشودن دشواری-های زندگی است. فرهنگی که از میوه-های خرد انسان تراوش کرده و در بینش ایرانیان اندازه-ی سنجش بوده است. فرهنگی که در ورای "کفر" و در ورای "ایمان" جوشیده است، بینشی که برخی از عارفان آن را در سر پرورانده-اند.
مولوی، با وجود این که او بسیار از چنین بینش یا آرمانی سخن رانده، نخواسته یا نتوانسته است: عرفانی را باز سازد، که درون مایه-ی آن، ورای کفر و دین باشد. اندازه-های سنجش او بیشتر با معیارهای شریعت اسلامی همسان و همسو بوده-اند.
برای نمونه: او پیروان را از آزاد اندیشیدن بازمی‌ دارد و می‌ خواهد که آنها به نادان بودن خود ایمان داشته باشند:
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز
تو در معنی گشا این چشم سر را
چو گوشش حرف برچیدن میاموز
.....
او نه تنها درستی و راستی را با قهرمانان اسلامی، مانند سلیمان، داوود، عیسی، موسی، یعقوب سنجیده است بلکه انسان ستیزی و خشم الله و جهادگران الله را توجیه کرده است. او کمتر ارزش های بینش ایرانیان را، در کردار ستارگانی بسان جمشید، فریدون، ایرج، زال و رستم، درخشان ساخته است. برای نمونه:
معشوقه بسامان شد، تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین باد
ملکی که پریشان شد، از شومی-ی شیطان شد
باز آن سلیمان شد، تا باد چنین باد
.....
ما گدایانیم و الله الغنی
از غنی دان، آنچ بینی با گدای
ما همه تاریکی و الله نور
ز آفتاب آمد شعاع این سرای
در سرا چون سایه آمیز است نور
نور خواهی، زین سرا بر بام آی
دلخوشی گاهی و گاهی تنگ دل
دل نخواهی تنگ، رو زین تنگنای
(اگر اندکی به داستان جمشید در شاهنامه بنگریم خواهیم دید که انسان، در فرهنگ ایران، تا چه اندازه سرفراز است و در دیدگاه اسلامی تا چه اندازه پست)
به هر روی او هرگز نتوانسته است که اندکی از خشم و بی دادگری، در شریعت اسلام، بکاهد ولی ناخواسته آلودگی‌های شریعت اسلام را در فرهنگ عرفانی آمیخته است. با سخنی کوتاه: دلدادگان و عاشقان این مکتب هرگز از جهادگران اسلامی دل نکنده-اند که بتوانند آن را به مهرآفرینان ایرانی بسپارند.
جامه سیه کرد کفر، نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند، ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد، جیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت، روح مجرد رسید
.....
شدست نور محمد هزار شاخ هزار
گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ
هزار راهب و قسیس بردرد زُنار (قسیس = کوتاه خرد)
(هزار در هزار = یک میلیون) و ( هزار در یک میلیون = یک میلیارد)
(پس هزار و چهار سد سال، هنوز یک میلیارد مسلمان در جهان نیست چه رسد به یک میلیارد راهبِ محمد پرست)
.....
مولوی در جایی به انسان عشق می‌ ورزد، در جایی توانایی اندیشه-ی انسان را ستایش می کند، در جایی به خودش می‌ نازند که او خدا شده یا به خدا پیوسته است، ولی سر انجام معشوق و معبود او با " الله " همانی پیدا می‌ کند.
آرمان او شاد زیستن در این جهان نیست بلکه شادمانی او از آن است، که روح آسمانی اش از پیکر خاکی اش عوج بگیرد، تا او بتواند به وصال معشوق خود، که بیشتر همان اللهِ غاضب و جبار است، برسد.
زهی لواء و علَم لا اله الا الله
که زد بر اوج قدم لا اله الا الله
چگونه گرد برآورد شاه موسی وار
ز بحر هست و عدم لا اله الا الله
یکی ستم، ز وی، از صد هزار عدل به است
زهی خوشی-ی ستم لا اله الا الله
زهی خوشی که بگویم: که کیست هان بر در
بگوید او که منم لا اله الا الله
.....
درست است که او بسیار از عشق و مهر ورزی سخن رانده است ولی او هیچگاه خشم بی کران " الله " را، که بر دگراندیشان وارد می‌ شود، نکوهش نکرده حتا به توجیه آنها پرداخته است.
مولوی کـُشتار دگراندیشان را با سخنان زیر توجیه می‌ کند: (پنداری که درست بر ضد بینش فردوسی، که می‌ گوید: "مَیازار موری که دانه کش است")
لاجرم کفار را خون شد مباح
همچو وحشی پيش نشاب و رماح (نشاب و رماح = تیر و نیزه)
جفت و فرزندانشان جمله سبيل
زآنک وحشی-اند از عقل جليل
.....
مولوی کوشیده است که عرفان ایران را از زبان قهرمانان اسلامی و با معیارهای شریعت اسلام بازگو کند. شاید او امیدوار بوده است، که اگر اسلام و پیشوایان اسلام را مهربان و انساندوست نشان دهد، مسلمانان هم به پیروی از آنها از خشم و جهاد پرهیز خواهند کرد. (البته او قهر پیشوایان را واژگون تفسیر می‌ کند و به خورد مسلمانان می‌ دهد)
شاید هم گمان می‌ برده است، که با این روش، والیان اسلام از آرایش سیمای شریعت خشنود خواهند شد و دست از انسان ستیزی برمی‌ دارند.
سگ ار چه بی‌فغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی، کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر در بود بر در نباشد
سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
که موسی را درخت آن شب چو اختر
نمود آذر ولیک آذر نباشد
.....
روشن است که والیان اسلام از پوشش زیبای عرفان، که سیمای خشم را مهربان می‌ نماید، شادمان هستند. زیرا پسماندگی و زشتی‌های اسلام در زیر این پوشش پنهان می‌ مانند. اسلام فروشان تا کنون از آمیختن اسلام با گفتار عرفانی، به مانند رسانه-هایی دروغ پرداز، سود برده-اند. ولی تا کنون از خشم شریعت اسلام کاسته نشده است.

خشونت، در اسلام، ابزاری برای گستردن ترس است. در ترس، مردم ستم پذیر می‌ شوند نه ستم ستیز. در حاکمیت ترس اندیشه-های تازه، در سینه-ی آزادگان، می‌ خشکند. والیان اسلام می‌ دانند: اسلام تنها با خشونت زنده است، در آزادی اسلام نابود خواهد شد.

در دیدگاه مولوی، شمشیر خونریز علی، نرم و زیبا مانند بهار، جلوه گر است:
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
.....
عرفان زمانی شیرین و نوشین است که ارزش‌های فرهنگ ایران را بازگو کند. عرفانی، که از کردار و گفتار محمد، عـُمر و علی رنگ گرفته باشد، دروغی است که، در پوسته-ی مهر، دیدگاه مردم را تاریک می‌ سازد. آموزه-ای، که "اخلاص عمل" را، از خدعه، در کردار علی پند بدهد، آن آموزش راستی نیست بلکه نادان پروری است. اگر کسی در تسلیم، راضی و خشنود باشد، او دیگر خودش نیست، چه تفاوت دارد که او سنگ باشد یا گوهر؟

خنک آن کس که چو ما شد، همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد، گهر بحر صفا شد
.....
ایمان یا خشونت، که قهرمانان اسلام به کردار در جهاد و غزوات نشان داده-اند، روشن کننده-ی ماهیت اسلام هستند. پس نیازی نیست که داستان-های پیشینیان را به نام علی و عـُمر و موسی و سلیمان بازگو کرد. زیرا، با اسطوره-های نیکوکاران کافر، نه از ایمان علی کاسته و نه بر دانش او افزوده می‌ شود.

کردار علی از ایمانش به " الله " برخاسته، او هیچ دانشی به جز جهاد با دگراندیشان نداشته است.
آیا جای دریغ و درد نیست که ایرانیان، دلاورانِ فرهنگ خود را، به فراموشی بسپارند و داستان-ها و آموزه-های خود را به نام جهادگران بی فرهنگ بازنویسی کنند؟
آیا تا کنون کسی، جهان بینی-ی فرهنگ ایران را، از زبان "انبیا" شنیده است؟

آتش افکند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
یک عروسیست بر فلک که مپرس
ور بپرسی، بپرس از ناهید
زین عروسی خبر نداشت کسی
آمدند انبیا به رسم نوید
.....
از راستکاری به دور است، کـُشتار دگراندیشان را، که " الله " در قرآن به مسلمانان امر کرده است، با بافتن داستان و سخنان نرم، به نام عدل الهی، به خورد مردم بدهند. اگر انسان، مخلوقی نادان است و او هیچگاه به حکمت و راز خالق خود پی نخواهد برد، پس چه نیازی است که این برده-ی نابخرد را با هیاهوی دروغ سرگردان کرد؟
اگر انسان، با خرد و آزاد است، پس نیازی نیست که او را، با عشق به هیچ و پوچ، خام کرد که با پای خود گوسپندوار به سوی کشتارگاه " الله " بخرامد؟

به هر روی، بازده-ی ایدآلی را، که مولوی و برخی دیگر دنبال کرده-اند، می‌ توان چنین برآورد کرد:
1 ) در این راه، عرفان ایرانی به زشتی‌های احکام اسلامی آلوده شده و شناسایی-ی بینش عرفانی، در این زمان، ناممکن شده است.
2 ) با آمیختن مهر در غضب الاهی، از خشنوت شریعت اسلام کاسته نشده، ولی بیزاری-ی مردم از انسان ستیزی در اسلام کاسته شده است.
3 ) جهان عشق، در پندار عاشقان، به زیبایی و جهان هستی، در چشم آنها، به زشتی نگاشته می‌ شوند. در این پندار ذوالفقار علی را ارجمند و هاروت و ماروت (خرداد و اَمرداد) را خوار می‌ شمارند.
4 ) نگارندگان این عرفان، دیوارهای زندان ایمان را با نور عشق رنگ آمیزی نموده-اند: از خود بی‌خود شدن را، در تنگنای شریعت، به معراج روح تفسیر کرده-اند. در راه گریز از رنج و زندگی به کرامت-ها رسیده-اند. رنج بردگی را رهایی عقل از نفس و خوش زیستن را غفلت نام نهاده-اند. هر تلخی را، در پندار، شیرین و واژگون نگاشته-اند.
5 ) عارفان چشم کسانی را، که ایمان آنها سُست شده است، با نمایش پرده-های عرفانی، از دیدن و شناختن ستمکاری در ماهیت اسلام برگردانده-اند.
به هر روی تا کنون، از آمیختن زهر اسلام به عرفان ایران، مهرورزی و رزم پرهیزی جایگزین خشم و جهاد نشده است و پس از این هم نخواهد شد. زیان، این عرفان هپروتی و ملکوتی، که بر مردم ایران وارد آمده است، کمتر از اسلام ناب محمدی نبوده است. زیرا این آمیختگی، به پیمانه-ای ماند، که بخشی از آن با پیشآب شتر و بخشی دیگر با شیر گاو پُر شده است.
این عرفان به غده-ای مانند است، که در بینش خوشباوران جای دارد و دوستی با آن: مهربانی با انسان ستیزان و دشمنی با آن: ستم بر فرهنگ ایران خواهد بود.

فرمانروایان جهان برآنند، ویژگی‌ های ویروس اسلام را ندیده بگیرند، با سخنان مولوی-وار، اسلام پوشیده با دروغ را بر مسلمانان وارد کنند و جهانیان را با آن بفریبند. آنها به خشونتی، که خاموش و سوزنده در ایمان هر مسلمان نهفته است، پی نبرده-اند و جهادگران با ایمان را: مسلمانان تندرو، تروُریست، اسلامیست، بن لادنی و طالبانی نامگذاری کرده-اند.

بردگان، به جهان هستی، از روزنه-ی ایمان می‌ نگرند. خود مولوی هم، در میان یک مشت زاهد و شیخ و مفتی، "انسان" ایدآلی را آرزو می‌ کرده است. او، در شریعت اسلام، احکام دیوخویان و دَدمنشان را نمی‌ دیده و زشتی-ی کردار آنها را از سرشت انسان می‌ پنداشته است. زیرا که او، بدون چراغ هم، می‌ توانست "انسان را در انجمن کافران ببیند.
" در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه در خانه-ی خمّار بلند است " (صائب تبریزی)

ولی او ایمان را نور و آزاداندیشی را دود می‌‌ پنداشته است. او با همه-ی بینایی و دانایی، جهان هستی را، در نور ایمان به مردم نشان داده است. یعنی او زندان تنگ ایمان را روشن و جهان بی کران اندیشه را تاریک نامیده؛ ولی انسان را از جویندگی در تاریکی-ی اندیشه حتا در روشنی-ی ایمان بازداشته است.


مردو آناهید
فروردين، سـال رنگيـن کمـان

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان:[+]

Labels: ,

Thursday, April 09, 2009

افسانه بافی های تاریخی


مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری




باتوجّه به اینکه برخی افرادمنسوب به «جبههء ملّی» برای نقد کتاب «آسیب شناسی یک شکست» به سخن فردی بنام «استاد بهرام مشیری»!! استناد می کنند، لازم دیدم که پاسخ به سخنان بهرام مشیری را ( به نقل از یکی از برنامه های تلویزیون پارس) خدمت تان بفرستم تا دوستداران تاریخ ایران بدانند که « استاد این افراد» مانند خودِ آنان، تا چه پایه از تاریخ ایران بی اطلاع است.
پاينده ايران
همايون محمدی

مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری

بازیِّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
آنکس که عرض شعبده با اهل راز کرد
(حافظ)

من نمی دانم که آقای مهندس بهرام مشیری، تحصیلاتش چیست؟ و «مهندس» در کدام رشتهء دانشگاهی است، (طبق سایت مبارک،ایشان ظاهراً «افسر اخراجی ارتش [شهـربـانی - در يکی از کلانتری های شهرستان مراغه در آذربايجان] و متخصّص در امور «هیروشیما» هستند!!!) اینکه این دو شغل چه ربطی با تاریخ و فرهنگ ایران یا «سرزمین جاوید» دارد؟ اللــهُ اعلَم!، ولی، در هرحال ،این فرد، « پدیده»ای است دیدنی و شنیدنی که چنان ذوبِ در افسانه بافی های تاریخی شده که ظاهراً زمام عقل و منطق واندیشه را رها کرده است:
کارِ جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی: تو هم بیا که تماشای ما کنی!
آقای مهندس مشیری، علاوه بر «ساخت و ساز»های دیگر، ظاهراً استادِ مُغالطه نیز هست و می دانیم که مغالطه به منظور شُبهه انگیزی و به غلط انداختن مخاطب است. از آخرین مطالعه های آقای بهرام مشیری این است:
ایشان در نقد کتاب استاد جلال متینی و سلسله مقالات دکتر علی میرفطروس دربارهء دکتر محمّد مصدّق، «افاضه» کرده که:
1- «اصلاً این آقای دکتر متینی کیست؟ چند تا کتاب نوشته؟ مگر می شود که آدم رئیس دانشکدهء ادبیّات مشهد باشد امّا حتّی یک کتاب ننوشته باشد و ...».
نمی دانم که آقای مشیری، خود، چکاره است؟ و تا حال چند کتاب و تحقیق ارزشمند منتشر کرده که اینک به طلبکاری از استادی مانند دکتر جلال متینی نشسته است؟! از این گذشته: آقای مشیری، ایکاش سری به کتاب «فهرست مقالات» استاد ایرج افشار، می زد تا فهرست نام بیش از صد مقاله و تحقیق ارزشمند استاد جلال متینی را می دید. از این گذشته، قریب 26 سال انتشار فصلنامهء معتبر «ایران نامه» و «ایرانشناسی» توسط دکتر جلال متینی، خود، یک گنجینهء عظیم تاریخی و فرهنگی است. چرا و چگونه است که آقای مشیری، اینهمه را ندیده است!؟ این کینه ها و دشمنی های آخوندی با فرهنگ و فرهنگسازان ایران از کجاست و چراست؟
2- آقای مشیری،مدّعی است که: «اصلاً دکتر علی میرفطروس را نمی شناسد و اصلاً نمی داند کی هست و چه نوشته است و ...؟»


واقعاً چگونه ممکن است که فردی مانند بهرام مشیری، سال ها در همین لس آنجلس زندگی کرده باشد و سری به کتابفروشی – مثلاً «شرکت کتاب» زده باشد و در بخش مخصوص ِآثار دکتر میرفطروس، بیش از 10 کتاب چاپ شده و تجدید چاپ شدهء ایشان را ندیده باشد!؟ حتّی کتاب بسیار معروف «حلاّج» را که تاکنون بیش از 15 بار تجدیدچاپ و منتشر شده است! در رابطه با این «بی بصری»ی آقای مشیری است که سعدی گفته است:
- «تو که چراغ نبینی، با چراغ چه بینی؟!»
امّا از قدیم گفته اند که: «دروغگو کم حافظه است»، چگونه است که آقای مشیری در یکی از برنامه های اخیر خود از دکتر میرفطروس بعنوان «نویسنده و انسانی شریف» یاد می کند، ولی حالا می گوید: وی را نمی شناسد و کتابی از ایشان نخوانده است!!
آقای مهندس بهرام مشیری، مدّعی است که: برخلاف نظرِ آقای میرفطروس، نویسندگان تاریخ یعقوبی و اخبارالطوّال، ایرانی نیستند بلکه عَـرَب می باشند و ...
باز هم – ایکاش – آقای مهندس، سری به فرهنگ های دم ِ دستی می زد تا می دید که احمدبن یعقوب اصفهانی معروف به یعقوبی اهل اصفهان بوده است و نه عَرَب!!. همچنین: با نیم نگاهی به همین فرهنگ ها، آقای مشیری می دید که: ابوحنیفهء دینوری (نویسندهء اخبارالطوّال) اهل ِ دینور Dinvar کرمانشاهان بوده و با آنکه کتابش به زبان عربی است، امّا سرشار از حسّ وطن دوستی و ایران پرستی می باشد.
امّا عجیب ترین مغالطهء آقای بهرام مشیری،اینست که مدّعی است:
- «حملهء چنگیزخان مغول به ایران، باعث رونق هنر و حرفه و تاریخ نویسی شده است ،مثل کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ...» این حرف آنچنان مسخره است که به سبک رفسنجانی و شرکاء بگویم: استقرار جمهوری اسلامی در ایران، باعث رونق هنر و فرهنگ و تاریخ نویسی در این کشور شده است!!
آقای مشیری – باز – اگر نگاهی به کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران، نوشتهء دکتر علی میرفطروس، می کرد در صفحات 17-20 همین کتاب می دید که حملهء مغولان چه نتایج شوم و هولناکی بر تکامل تاریخی و فرهنگی ایران باقی گذاشته است. در عرصهء تاریخ و فرهنگ و هنر، همین «تاریخ جهانگشای جُوینی»ِ (مورد اشارهء آقای مشیری) می نویسد:
- « مدارس ِ درس، مُندرس، و عالِم علم، مُنطمس (نابوده شده) و طبقهء طلبه (استادان و دانش پژوهان) در دستِ لگدکوب حوادث، متواری ماندند، هنر، اکنون همه در خاک طلب باید کرد».
گفتنی است که – باز- برخلاف افاضات آقای مشیری: فرزندان چنگیزخان مغول هم نه تنها به رونق فرهنگ و تاریخ و تاریخ نویسی کمکی نکردند بلکه مثلاً به دستور هلاکوخان مغول، کتاب های کتابخانهء عظیم خزانه حکمت و خانهء فلسفه را (که حاوی هزارها جلد کتاب تاریخی، علمی و فلسفی بود) به دجله ریختند و آنچه کتب قطور بود – بجای آجر - در ساختن آخور ِاسبان مغول ها بکار بردند و جعبه های کتاب را هم تبدیل به کاهدان کردند (ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، ص35).
عطا ملک جوینی (نویسندهء تاریخ جهانگشا) در پایان گزارش خود از حملهء مغول ها به ایران، جملهء جانسوزی دارد که اشاره ای به علاّمه هائی مانند آقای بهرام مشیری می باشد. عطا ملک جوینی
می گوید:
-« اکنون بسیط زمین- عموماً – و بلاد خراسان – خصوصاً – خالی شد. کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند ... هر خَسی، کسی، هر آزادی، بی زادی (بی توشته ای) و هر رادی، مردودی و هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی ... » (تاریخ جهانگشا، ج 1، صص 3-5، به نقل از ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، چاپ چهارم).

گفتیم که معنای اصلی مغالطه، غلط گفتن به منظور شُبه افکنی ِ خواننذه یا شنونده است ،نمونهء دیگری از مغالطه های آقای بهرام مشیری اینست که در نقد مقدّمهء کتاب «آسیب شناسی یک شکست»، گفته است:
-«در عبارتِ «شخصیّت های دلپذیرمان آنچنان پاک و بی بدیل و بی عیب اند که تن به «امامان معصوم» و « قهرمانان صحرای کربلا می زنند»... فعل «تن زدن» غلط است، زیرا «تن زدن» یعنی: «از زیرِ کار دررفتن» و ... روشن که آقای مشیری- باز - با شُعبده بازی، دو مفهوم «تن زدن» و «تن به کسی زدن» را با هم خِلط یا مغالطه کرده است زیرا «تن به فلانی زدن»، یعنی: «پهلو به فلانی زدن» یعنی: حریف و همسنگ با کسی بودن ...
نمونهء دیگری از دانش عمیق آقای مهندس بهرام مشیری!!!، در«دستور زبان فارسی» است، برای نمونه: وی – بارها – در برنامه های خود از «عمَله جات ِ استبداد» یاد کرده است و در اینهمه مدّت کسی نبود که بگوید: استاد مشیری! هر اکابرخوان ِ زبان فارسی می داند که «عمَلَه» جمع ِ«عامل» است و «عمَلَه جات» ،جمع ِ در جمع ِ در جمع است و.....غلط!
با این سطح از سواد و دانش و معرفت، ایکاش آقای مشیری، اوّل برود کمی دستور زبان فارسی یاد بگیرد و بعد، از استادانی مانند دکتر جلال متینی و دکترعلی میرفطروس، صحبت کند!

*****




این ها، فقط چند نمونه از شعبده بازی های کسی است که می خواهد مُعرّف تاریخ و فرهنگِ « سرزمین جاوید» (ایران) باشد! ... اگر همهء سینه چاکان مرحوم دکتر مصدّق، همین شعبده بازها هستند، پس باید گفت: بدا به حال مرحوم مصدّق! وای به حال ایران! وای به حال ما!



Labels: , , , ,

Monday, March 30, 2009

بيعـت نـامــه


امام، نسل مـا در شکست سلطنت ظـلـم، گــوش بــه فــرمـآن تــو بــود






بيعت نـامــهء علیرضـا نوری زاده با خمينی



امام، نسل مـا در شکست سلطنت ظـلـم، گــوش بــه فــرمـآن تــو بــود

آنچه اين روزها در سرزمين مان رخ می دهد و صداهائی که طنين خوش آواز انقلاب را در لحظاتی، غير قابل شنيدن می کند، چيزی نيست که بتوان به سادگی از آن گذشت. چشمت می بيند و گوشت می شنود، بی آنکه توان و قدرت باور کردنش را داشته باشی. اگر يک سال پيش بود، هزاران بار بدتر از اين را باور داشتی، ولی امروز در بطن انقلابی که چنان خونين و شکفته متولد شده، باورش سخت است. هيچ پناه و ياوری نمی بينم که با او سخن بگويم بجز امام ... بجز رهبری که با او آغاز کرديم و اينک برايمان سخت است که در حضور او نباشيم.


رهبــر بـزگوار مــن.!

روزهای سرد و تلخی بود که از سرما و وحشت در پشت تاريکی ها پنهـان می شديم. روزهائی بود که رژيـم طاغوتی نفسمان را بريده بود و هيچگونه نمی توانستيم فريادهايمان را به گوش فرياد رسی برسانيم.
روزهای سياهی بود که دل هامان از رسيدن فروغی هر چند کم نور، مأيوس شده بود و ديگر اميد نداشتيم که صبح صادقی را بنگريم و يا بر طلوعی دوباره چشم بياندازيم.

عليرضا نوری زاده، تهران، تابستان 1979


Labels: , , , , ,

Friday, March 13, 2009

فسیل های يـخــزده


آنها در حقیقت سال هاست که مرده اند



جلسه خفتگان رهبری


در اینجا با چهره های برجسته و نوابغ اسلام معاصر که ایران ما را در قبضه خود دارند، آشنا می شوید!


قرار است این ها که خود توسط خامنه ای انتصاب شده اند، اعمال خامنه ای را نظارت کنند وحتا درصورت لزوم کسی دیگر به جای او بر مسند زعامت مسلمین جهان (در قم) بگمارند!


به زعم رهبر معظم این آقایان بسیار "خبره" هستند! چرا ؟ چون فکرشان منجمد، دهان شان دوخته و پیری و ناتوانی شان بر همه کس آشکار است. آنها در حقیقت سال هاست که مرده اند گرچه هنوز نفس می کشند، آن هم به ضرب دارو و دوا!


این خبره های اسلام ناب، 30 سال است که بر ما حکومت می کنند. قانون می نویسند، سرنوشت ما را رقم می زنند و برای ما و فرزندان و حتا چند نسل آینده ایرانزمین هم تصمیم می گیرند!


آقای خامنه ای تک تک اینها را دستچین کرده و در ساختمان مجللی نشانده تا او و اعمال او را مثلن کنترل کنند ! این مجلس خبرگان اش است و می توانید تصور کنید که مجلس شورای اسلامی و مجلس تشخیص مصلحت و مجلس ....از چه چهره های بارز، متخصص و خلاقی می توانند تشکیل شده باشند!

یک پرسش ساده از آقای رهبر فرزانه انقلاب این است که آقای خامنه ای مگر در ایران ما قطع الرجال است که این فسیل های رو به موت 80-90 ساله را بر 70 ملیون ایرانی حاکم کرده ای ؟


آیا فکر نمی کنید در قرن 21 که دنیا در رقابت و شتاب دم افزون توسعه است، نقش مدیرت و تصمیم گیری از چه اهمیت حیاتی برخوردار است؟

آیا می خواهی بکمک این مدیران آنهم در این برهه پر تلاش و رقابت در نقطه بحرانی خاورمیانه و ایران کجا را فتح کنی و به چه درجه از رشد و توسعه نایل شوی ؟


آیا جماعتی پیر و پاتال و بی خبران سیاسی را به عنوان خبرگان در مجلسی فرمایشی نشاندن و حق السکوت دادن، یک کار اسلامی و درست است ؟

آیا درست است جوانان با استعداد و تحصیل کرده ما را از دانشگاه ها اخراج و در زندان ها و سیاهچال ها به صلابه و زنجیر بکشی و ملیون ها جوان تحصیل کرده دیگر، بی کار و بی آینده از فرط بی کاری به انواع مخدرات آلوده شوند تا تو بتوانی چنین مجلس خبرگانی بر پاداری؟

آیا نمی بینی هر روز یک کارگاه و کارخانه بزرگ بسته می شود و هرهفته هزاران نفر به خیل بی کاران افزوده می شود ؟ تو چگونه می خواهی شکم آنها و خانواده گرسنه شان را سیر کنی؟ با چماق؟ یا باتون و یا چاقوی بسیجی؟


آیا با یک مشت جوانک بسیجی می توان این دریای خروشان انسانی را سرکوب و مرعوب کرد؟ راستی چرا دیکتاتورها این قدر کر و کور هستند؟
13Mar2009 _ ساسان کردستانی


Labels: , ,

Tuesday, November 18, 2008

مسئلــه دین نیست



اساس ابزاری دین
سیامک مهر



Islam


اسلام با شمشیر آمده، با شمشیر هم می رود.


از قول احمد خمینی نقل می کنند که:« با اطمینان به یاد می‌آورد که پدرش در ماه ژوئن 1981 به تعداد کمی از معتمدان خود، از جمله خود احمد، هدف را چنین توضیح می‌دهد:
«دعوای ما بر سر الله نیست. این را از سرتان بیرون کنید. مسئله بر سر اسلام هم نیست. این مسخره است. مسئله بر سر قدرت است. همه ما به دنبال قدرت هستیم، تمامیت قدرت!»

این موضوع که گفته شود آخوندها از اسلام ایدئولوژی ساخته اند و با استفادهء ابزاری از اسلام حکومت تشکیل داده اند نیز بدون تردید سفسطه است. اسلام هم ایدئولوژی و هم پلاتفرم و برنامهء عملی و راهنمای عمل حکومت اسلامی بوده است. همگان به خوبی می دانیم که پیامبر اسلام بر اساس نص صریح آیات قرآن حکومت تأسیس نمود، نهادهای حکومتی تشکیل داد، خمس و زکات و مالیات اسلامی جمع آوری کرد و به نام اسلام با قبایل و اقوام و ملت های دیگر جنگید. پس اگر کسی از اسلام استفادهء ابزاری کرده باشد، نخستین فرد خود پیامبر اسلام بوده است.
جنبش جامعهء مدنی در ایران، اگر با خود و در درون خود همزمان و همگام جنبش اسلام زدایی را نیز حمل نکند، حرکت ندهد و به پیش نراند، هرگز هیچ راهی به دیهی نخواهد برد. دین فروشان در هر گام و با هر قدم پایش را قلم خواهند کرد.
بزرگترین خطا و نابخشودنی ترین اشتباه، مماشات و شف شف و تساهل و اتخاذ روش هایی پر از ادا و ژست های دموکراتیک در برابر اسلام متجاوز است.
اگر پادشاه ایران حجرهء چارتا آخوند گردن کلفت و عمامه گنده را در مدرسهء فیضیه بر سرشان خراب می کرد، تمامی سرزمین ایران در تجاوز 57 بر سر ملت خراب نمی شد.


Emam ALI


به گفتهء سلمان رشدی :
اسلام با شمشیر آمده است، با شمشیر هم می رود
.

ادامـــه در وبلاگ «گزارش به خاک ايـران» [+]

Labels: , , ,

Saturday, November 15, 2008

مـا را چــه می شـــود؟


امامزاده سیار


امام زاده سیار؛ آخرین تولید دولت احمدی نژاد
ايران پرس نيوز برگرفته از وبلاگ شار شار





در یکی از خیابان های اصلی شهر اراک

ضریح امامزاده ای که به داخل خیابان ها آمده تا مردمی هم که وقت رفتن به امامزاده را ندارند "حاجاتشان برآورده شود".
و افرادی که دوان دوان به سوی ضریح می آمدند و دستی بر آن می کشیدند و پولی داخل آن می ریختند. مردی هم که گویا رابط میان مردم و امامزاده بود، با میکروفونی به دست، مردم را به سوی امامزاده فرا میخواند.
دیگری هم پارچه های سبزی به مردم میداد تا بتوانند دخیل ببندند.

امام زاده سیار؛ آخرین تولید دولت احمدی نژاد[+]



Labels: ,

Sunday, November 09, 2008

درختان دیرزیست ایستاده به مسلخ می رونـــــــــــد


اعـــــدام درختان کُهن سال و مقدس نما، به جـُرم ترويج خـرافـات!؟







پایگاه آگاهی رسانی محیط زیست (زیستا)
به فرمان آخوند میرحسینی اشکوری، مدیر کل اوقاف و امور خیریه استان گیلان، دیرینه‌ترین و ارزشمندترین درختان گیلان، به جرم مقدس برشمردن آنها از سوی مردم! بايد قطع، کُشته، اعدام، بريده شونــــد!؟
فاجعه‌ی حیرت‌انگیز بريدن درختان کُهنسال [درختان دیرزیستی _ دیرینگان سبزپوش _ ایستادگان بُردبار] برای مقابله با ترویج خرافه‌پرستی درايران زمين اسلامزدء خرافه پرست!

در مسلخ سالوس، درختان کهن سال ايستاده می ميرنــــــــد!؟

اداره کل اوقاف و امور خیریه استان گیلان، با افتخار اعلام می‌کند: تاکنون چهل اصله درخت قدیمی مقدس‌نما در گیلان شناسایی شده که این درختان قطع و چوب آن در امور خیریه استفاده می‌شود!!! ؟؟؟
آیا به جای قطع تنه‌های این درخت‌های بی‌گناه بهتر نیست و نبود که با ریشه‌های خرافه‌پرستی [اسلام] و دلایل تمایل مردم به این باورهای افیونی [اسلامی] بپردازیم؟ آیا می‌دانید این درختان، تاریخ گویای این آب و خاک و اندوخته‌ی ژنتیکی بی‌نظیر طبیعت ايـران زمين هستند؟





درختان دیرزیست ایستاده به مسلخ می رونـــــــــــد!

چگونه است که فقط زورتان به چند درخت بی‌گناه و ناهمتا رسیده است؟ درختانی که - متاسفانه باید بپذیریم - اگر همین باورهای تقدس‌گونه نبود، بی‌شک تاکنون چیزی از آنها باقی نمانده بود!

آیا این رویکرد چیزی جز پاک کردن صورت مسأله نيست؟!

تو را به هر که می‌پرستید [ای مُلاهای مرده خوار]، دست از این قساوت [وحشيگری] و جنایت [کُشتـار] بی‌بدیل [بی مانند] در حق طبیعت وطن و نسل بی‌گناه فردای این آب و خاک بردارید. بس است دیگر.




این کهنسالان راست‌ قامت [بلنــد بالا] و سبزپوش تاریخ، چیز زیادی از ما نمی‌خواهند، فقط مواظبتی [گوشهء چشمی] که شایسته‌ی آن‌ها باشد و احترامی [ستايشی] درخور برای فرزندان نجیب‌شان. همین.





کهنسال بلنــد بالای سبزپوش، سرو سرفراز 4000 ساله ابرکــوه _ ايران



قطع درختان کهنسال گیلان به بهانه‌ی مبارزه با خرافات![+] زيستـا

نوآوری در مبارزه با خرافات ؛ درخت مقدس نما در رضوانشهر قطع شد![+] زيستـا

تخريب و نابودي جنگل هاي باستاني شمال[+] اعتمـاد

آن ها درخت ها را هم می کشننــد![+] شـکــوه

قتل‌عام درختان کهنسال به بهانه خرافه‌پرستی‬[+] زمـانــه

امروز بيش از هر روز ديگري سبز ِسبزم ...[+]ايـرانفــرا





* * * * *

ايميل يک جوان دانشجوی ايرانی از ســـوئــــــد:
من در فلن یکی از شهرهای سوئد زندگی می کنم، همانطور که می دانید یکی از صادرات مهم اینجا چوب است. اینجا دارای جنگل های وسیعی است، بعضی ها شخصی و بعضی دولتی ( مصنوعی و طبیعی ) در این شهر که اطرافش پر از جنگل و دریاجه است فقط دو درخت قدیمی دارد. که برتنه آنها شناسنامه دارد، و کسی حق ندارد حتی یک برگ آنرا بکند. مردم سوئد هرگز میوه را از درخت نمی چینند بلکه می گذارند تا خود رسیده و بر چمن اطراف آن بیفتد. یا بدور درخت تور مخصوص می بندند تا میوه رسيده روی تور بیفتد. وقتی در جنگل می خواهند درختی را قطع کنند، درخت باید یا از ریشه مشکل داشته یا خشکیده باشد. اداره محیط زیست اینجا مراقبت کافی دارد و وظیفه خود را خوب می داند و کوتاهی در آن، مورد هجوم انتقادهای وسیعی از طرف مردم است که مجبور به استعفا مسئول یا مسئولین و جریمه آن ها است. بسیار متاسفم از این که می بینم در کشورم مسولین چقدر ناآگاه از مسائل زیست محیطی هستند. البته شاید حق داشته باشند چون این کاره نیستند که هیچ لااقل بخود بدلیل نابخردی این حق را نمی دهند تا با کارشناسان مشورت داشته باشند. مشکل خرافات با قطع درخت و امثال آن حل نمی شود. بخصوص که اکنون با رفتارهای مسئولین بلند پایه (!) مملکت قوت هم گرفته. و مسئولین ایران به لحاظ خرافات بتدریج ممکن است به چشم جهانیان بصورت جوک هم درآیند؟؟؟!!!
* * * * *


بفرياد درختان شهر تبريز برسيد!
خبری ميخوام بهتون بدم از شهر تبريز كه حدود يك ماه است كه به بهانه رفع مشكل ترافيك و ايجاد خط ويژه اتوبوس های تندرو دارند درخت های بلوارهای وسط خيابان ها رو با جرثقيل از ريشه در ميارند! آقا اين جنايته! بخدا آدم گريه اش می گيره! يك عده متعلق به عصر حجر زبون نفهم كه بخاطر حقه بازي ها و سوء استفاده هاشون شهرهامون به هرج و مرج كامل كشيده شدن راه نجاتشون رو در قلع و قمع درختان معصوم چندين ده ساله خيابان ها ديدند. بفرياد درختان شهر تبريز برسيد! تا امروز خیلی از درخت های تناور و زيبای شهر رو در مسير خيابان راه آهن تا مركز شهر و دروازه تهران قطع كردن و ممكنه بخوان درختان بلوار دانشگاه تبريز رو هم كه زيبائی منحصر بفردی دارن قطع كنند. خواهش ميكنم به اين موضوع هم توجه بشه. اين افراد از خدا بی خبر هيچ چيز براشون مهم نيست و فردا اين مردم هستند كه بخاطر نبودن اين درختان مفيد و خدمتگزار در فضای آلوده و زشت شهری دچار انواع بيماری های ناشناخته روحی و جسمی خواهند شد. اين يك فاجعه و يك نسل كشی واقعيه. بفريادمون برسيد.



Labels: , , ,