Tuesday, October 22, 2002

گفت و شنود « مهرماني »



هميشك


««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


امروز سه شنبه سيٌم مهرماه يكهزاروسيصدوهشتادويك.
سلام همزبان خوبم ؛ به ديدار هميشك خيلي خوش آمديد

با پوزش از غيبتي نسبتآ طولاني كه در يكي دو هفته پيش داشتم و اميدوارم عذر من را بپذيريد ببخشيد. ” هميشك ”
اجازه بدهيد اوٌل حرف هاي ” آندرهْ مهرماني ” نو رسيدهْ اي كه فقط سيزده روز سن دارد را بخوانيم :
با درود ؛ چند روز پيش قول دادم ماجراي آمدنم از دنيا ” حباب ” به دنياي ” خاكي ” را برايتان تعريف كنم ؛
بعداز گذشت نه ماه در عالم ” حباب ” و آنچه كه در آنجا بر من گذشت كه متآسفانه چيزي از آن را بخاطر نمي آورم ؛ زمان خروج فرا رسيد ؛
سه چهار ساعت آخر دوران پر تلاطم و آشوبي بود ؛ مادرم درد بسياري را تحمل ميكرد و پدرم كه در تمام اين مدت در كنار مادر حاضر بود ؛
لحظات سختي را تجربه ميكرد ؛ هردو جوان هستند ؛ مادر م فقط 22 سال وپدرم 21 سال از عمرشان گذشته است ؛
تلاش براي بيرون آمدن همچنان ادامه دارد ؛ دكتر و دستيارانش تصميم ميگيرند كه عمل زايمان را با ” سزارين ” بانجام برسانند ؛
پدر بايد رضايت بدهد و فرم مخصوصي را امضاء كند ؛ مادر از اين عمل وحشتزده شده بود ؛ و در آخرين لحظاتي كه ميرفت تا عمل را انجام دهند ؛
من و مادر هر دو تلاشمان را براي اتمام كار با هم سهيم شديم و در ساعت هشت و نيم شب بعداز نزديك به بيست ساعت درد و اضطراب ؛
من ” آندره ” به دنياي ” خاكي ” آمدم ؛ و براي اولين بار دستهاي دستكش بدست دكتر با سر و بدنم تماس پيدا كردند ؛ و آخرين اتصال من به دنياي ” حباب ”
كه بند نافم بود قطع گرديد ؛ من را روي صفحهْ ترازوئي گذاشتند و اعداد مانيتور ترازو عدد 5/7 پاند را كه ميشود چهار كيلو نشان داد ؛
اولين عكس العمل من نسبت به دنياي خارج يعني فشار هوا « گريه » بود و بلافاصله « نفس » كشيدن ؛ و آنچه كه در اطرافم ميگذشت نا مفهوم ؟؟؟؟
و آنچه كه بايد بگويم : درود بر دنيا ؛ درود بر هستي ؛ درود بر طبيعت و درود فراوان بر مادر و پدرم كه براي آمدنم تحمل رنج و فشار بسيار كردند؛
و براي بزرگ كردن و تربيت من بايد مشكلات و مصائب بسياري را متحمل گردند.
تا اين لحظه كه چهارده روز از تولدم ميگذرد يكسري كارها را ياد گرفته ام ؛ تفاوت « مزهْ » شير و آب را ميتوانم بفهمم ؛
راه دهانم را ياد گرفته ام و ميتوانم دستهايم را در دهانم بگذارم و بميكم ؛ زمان خوردن شير را هر سه ساعت يكبار را بخوبي بخاطر مياورم ؛
هنوز فرق بين شب و روز را نميدانم ؛ « سكسكه » كردن را ياد گرفته ام ؛ چشمانم فعال شده اند ؛ حركت افراد و اشياء را با نگاه دنبال ميكنم ؛
’نت و ملودي صداي مادرم و پدر را كه پر است از نوازش و محبت ميشناسم ؛ آهنگ صداي هر دو مادر بزرگهايم را ميدانم ؛
در مجموع همه چيز بخوبي پيش ميرود ؛ و من هر روز بزرگتر ميشوم ؛ و بمرور زمان بيشتر ياد ميگيرم.
تا فرصتي ديگر كه با شما حرف خواهم زد ؛ برايتان شادي و تندرستي آرزو دارم و از اينكه به حرف هاي من گوش ميكنيد از شما سپاسگزارم. « آندره مهرماني »
-------------------------------------
’خب اين بود حرفهاي آندره براي شما .
حالا من بابا بزرگ كه از ياران قديمي شما هستم و مدتهاست با شما گفتگوئي نداشتم ميخواهم به چند مطلب اشاره اي بكنم :
اول اينكه آرزو ميكنم دنياي آينده كه متعلق به همهْ بچه هائيست كه امروز و يا چند روز پيش به آن قدم گذاشته اند ؛
دنيائي بغيراز اين باشد كه امروز بچه ها دارند !!!
اميدوارم دنياي فردا براي اين بچه ها دنيائي نباشد كه حاكمان آدمخوارش « دموكراسي امام زماني » را بر آن حاكم كرده باشند!!!
( قح قح خنده و هق هق گريه ! )
نگاه كن در سرزميني كه حاكمش ” دموكراسي امام زماني ” را تحت لواي ” مردم سالاري امام زماني ” به مردمش داده چه ميگذرد ؟؟؟
««« مردم بخوبي دريافته اند كه ” برابري اسلامي ” و ” جامعهْ بي طبقهْ توحيدي ” تنها يك ” افسانهْ سياسي ” است تا شكلي از ” حكومت واقعي ”!!! »»»
«« ” دين ” مهم ترين و بهترين وسيله براي ” انقياد ” يعني ( خوار و رام شدن - گردن نهادن - ’مطيع شدن - فرمانبردار شدن )
و” اسارت روحي” توده ها ميباشد. »»

... و شهرفرنگي ميگه: ” صبح معلوم ميشه ’كت تن كيه” ؟؟؟

اگر دوست داريد “ شناخت علمي و تحقيقي از تاريخ ” ايران ” و اسلام داشته باشيد“
((( ايران آرا ))) را بخوانيد.
اگر ميخواهيد از تيتر اخبار ؛ تحليل ها و نوشته هاي ويژه در پيوند با ” ايران “ آگاه شويد به شبكهْ
((( خبرچين ))) سري بزنيد.
هميشك باشيد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home