Monday, April 27, 2009

ایــران؛ در آستـانــۀ نـابــودی


(( قابل توجه پان تُرک ها ! ))

فرهاد عرفانی – مزدک




یکی از آخرین مقالاتی که نوشته ام ( وظائف رسانۀ ملی در حوزۀ زبان مشترک )، در پایگاه اینترنتی (( تابناک )) نیز نشر یافته است و هموطنانی؟! ( که نوع نگاه نشان می دهد گرایشات پان ترکی دارند )، در پائین نوشته، به اظهار نظر پرداخته اند و از جمله اینکه برخی از ایشان، نظرات بنده را با دیدگاه ها، شخصیت و منش رضا خان ( رضا شاه! ) مقایسه کرده اند و بر این اساس به اینجانب تاخته اند ( در زبان فارسی می شود ترکتازی! ).

در این نوشته میخواهم به نکاتی بپردازم که احساس میکنم زمان بیان آنها فرا رسیده است:

بازشناسی بیطرفانه و بدون تعصبات عقیدتی و به روش علمی تاریخ، یکی از راه هائی است که میتواند آرامش را به جامعه بازگرداند و به شناخت هویت ملی یاری رساند. اگر چه شکل گیری تاریخ از گذر وقوع حوادث و رویدادها صورت می پذیرد، اما درک تاریخی، تنها از پیوست خطوط برجسته و نقاط عطف حوادث و دستیابی به درکی واحد از یک روند، پدید می آید. درست در همین راستا نیز هست که تحلیل شخصیت های تاریخی باید صورت پذیرد. تمرکز کردن بر یک یا چند ویژگی مثبت یا منفی، بدون در نظر گرفتن عوامل بی شمار محیطی و زمانی، ما را به سمت قضاوت های عجولانه، غیر دقیق و نا صحیح هدایت می کند و تداوم این راه، منجر به برداشتی ذهنی و غیر واقعی از تاریخ و شخصیت های تاریخی، می شود. هم از اینروست که در یک تحلیل علمی تاریخی، همواره باید، سه عامل عمدۀ زمان، مکان و چگونگی شکل گیری پدیده، در نظرگرفته شده و در گام بعد، برداشت پدید آمده، در یک نظام جامعه شناسانه مورد تدقیق قرار گرفته، جایگاه آن در روند تاریخی مشخص شود. تنها پس از طی این مراحل است که داوری معنا پیدا می کند و درست بر همین اساس هم هست که تحلیل تاریخ و قضاوت تاریخی، کاری بسیار دشوار است و کار افراد معمولی، متعصب، نا آگاه، مغرض و یا حتی افراد آگاهی که بر مبنای یک عقیدۀ ثابت قضاوت می کنند، نیست! در مرحلۀ نظر، هر کس می تواند نظر دهد، اما بر کرسی تحلیل و قضاوت تاریخی، هر کسی نمی تواند بنشیند!!

بر اساس آنچه آمد، تحلیل یک دوره بسیار بااهمیت از تاریخ طولانی ایران، یعنی دورۀ شکل گیری حکومت پهلوی و به قدرت رسیدن رضاخان ( که من ترجیح می دهم او را با همان عنوان رسمی اش خطاب کنم، یعنی رضا شاه) نیاز به بررسی هزاران سند از سوئی و از سوی دیگر، تحلیل عملکرد وی با توجه به سه عامل ذکر شده، یعنی وضعیت زمانی، موقعیت مکانی و چگونگی طی شدن روند تقریبأ بیست سالۀ حضور او در قلب حوادث تاریخی ایران، دارد. اما آنچه شخصأ برای من از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است وجود یک ویژگی برجسته است که با حملۀ اعراب به ایران، از صحنه حیات اجتماعی این مملکت پاک شده بود و با روی کار آمدن رضا شاه، تجدید حیات یافت. این ویژگی، چیزی نیست جز تجدید سازمان ایران و احیاء حیات مردم ایران بعنوان یک ملت دارای یک کشور با مرزها و تشکیلات مشخص!

واقعیات تاریخی نشان می دهد که با فروپاشی امپراطوری ساسانی، سازمان کشوری و تشکیلات اداری و اجتماعی آن، چنان از هم گسیخت که تا عصر مشروطه، هرگز نتوانست مجددأ احیاء شود. در دورۀ مشروطه نیز با همۀ افکار نوینی که شکل گرفته بود، مدیریتی واحد که قادر باشد به جامعه، هویت دولت – ملت - کشور را اعطاء کند، وجود نداشت و همین کمبود، منجر به حوادث تلخ بسیاری شد که ایران را تا آستانۀ نابودی کامل پیش برد.

قدرت گرفتن سردار سپه، در رأس قوای نظامی کشور، اگرچه از دید برخی مورخین و روشنفکران، مساوی بود با خداحافظی با آمال آزادیخواهانه مشروطه در حوزۀ آزادی بیان و قلم و تشکیلات و انتخابات، اما از سوی دیگر، مساوی بود با پیدایش روندی که منجر به تجدید سازمان کشور بر اساس ایجاد تشکیلات اداری مدرن، آموزش مدیران، ایجاد نظام ها و مقررات اجتماعی و تجدید ساختار مملکت بر پایه شاخصه های هویتی یک جامعه امروزی!
آزادی امری حیاتی است اما در یک جامعۀ فروپاشیدۀ قبیله ای، منجر به چیزی شبیه حادثه رواندا می شود که هشتصد هزار انسان، جان خود را بدلیل وابستگی به یک قوم و قبیله خاص، از دست می دهند!

انقلاب مشروطه، منجر به آزادی نشد، به این دلیل ساده که اسباب و ادوات حضور آزادی در آن وجود نداشت و فراهم نبود. انسان باید بسیار ساده لوح باشد که تصور کند در جامعه ای فاقد صنعت، کشاورزی مدرن، نظام اداری و تشکیلات وابسته به آن، آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی، دادگستری، پلیس و شهربانی، ارتش واحد، وزارتخانه های بهداشت و راه و ترابری و اقتصاد و ... هزاران چیز دیگر و همچنین وجود بیش از نود و دو درصد بیسواد و غرق در نکبت فقر و عقب ماندگی همه جانبه، آزادی می توانسته است معنا داشته باشد! درچنین فضائی ، تنها هرج و مرج می تواند معنا داشته باشد و این دقیقأ چیزی بود که وقتی سردار سپه به تهران وارد شد، بر سراسر ایران، حاکم بود!

آنچه در آن شرائط ایران لازم داشت، دقیقأ و به معنای اخص کلمه، « دیکتاتوری بود »، نه آزادی! در چنان شرائطی، دیکتاتوری نعمتی بود که هیچ چیز نمی توانست جای آنرا بگیرد و اتفاقأ تنها ایرادی که این قلم می تواند به رضاشاه وارد آورد اینستکه دیکتاتوری او کامل نبود، چرا که اگر بود، امروز ما با اراذل و اوباش وطن فروش و تجزیه طلبی روبرو نبودیم که حاضرند بخاطر چند دلار، همۀ هستی و هویت و تاریخ و مردم و سرزمین خود را بفروشند وبه این اعمال زشت خود افتخار هم بکنند!

از جملۀ خدمات بنیانی و مفصلی که رضا شاه در پی ریزی ایران نوین انجام داد و در طی مدت کوتاهی، بواقع سیمای ایران را دگرگون کرد، پی ریزی نظام آموزش هماهنگ وهمگانی، بر اساس زبان واحد و مشترک بود.
این حرکت، یکی از مهمترین و پایه ای ترین کارهائی بود که هر مدیر دلسوز، واقعی و میهن پرستی در چنان شرائطی، می توانست و باید انجام می داد، چرا که بدون این، تقریبأ همۀ کارهای دیگر، می توانست بی نتیجه و بی حاصل باشد. هرکس که کوچکترین اطلاعی از مسائل جامعه شناسی و مدیریت سیاسی داشته باشد، می داند که رشد و توسعه و پیشرفت و عدالت و آزادی، تنها در سایۀ یک نظام قدرتمند و هماهنگ آموزشی می تواند میسر باشد و لا غیر! بر همین اساس نیز هست که می بینیم تقریبأ در همۀ تحولات بزرگ اجتماعی در سطح جهان، اولین چیزی که به آن توجه شده و بیشترین سرمایه گذاری بر آن صورت پذیرفته، نظام آموزش هماهنگ و همگانی بوده است. از گذر بردن پایه ای ترین آگاهی ها و دانش ها به اعماق جامعه است که می توان ساختمان یک نظام نوین را پی ریزی کرد. بیسوادی مساوی است با عقب ماندگی و انحطاط، و این موضوع را رضا شاه و مشاورانش بخوبی تشخیص داده بودند. امروز عده ای پان ترک فرصت طلب چنین ادعا می کنند که رضا شاه، زبان فارسی را از این رهگذر زبان رسمی کرد و به همۀ جامعه تحمیل کرد!!!
این دشمنان ایران، نمی خواهند به مردم بگویند که اولأ این مجلس اول مشروطه بود که رسمی بودن زبان فارسی را بعنوان یک اصل قانون اساسی مطرح کرد و نه رضا شاه! در ثانی ،زبان فارسی، حداقل از زمان نگارش اوستا تا امروز، یعنی بیش از سه هزار سال، در وسعتی به مساحت شبه قارۀ هند تا بالکان و از قفقاز تا خلیج فارس، زبان مشترک میلیونها انسان بوده است و تمامی شواهد تاریخی و ادبیات ملل گوناگون بر این ادعا صحه می گذارد. بخصوص در منطقه ای که امروز « ایران »شناخته می شود، هرگز هیچ زبان دیگری غیر از فارسی ، زبان مشترک و رسمی نبوده است و همۀ میراث فرهنگی ملت بزرگ ایران، با این زبان ، شکل گرفته است. آنچه رضا شاه انجام داد این بود که این زبان را از عرصۀ گویش مشترک و همگانی مردم ایران، به عرصۀ آموزش سراسری آورد و این کار بزرگی بود که هر میهن دوست دلسوز ایران و آیندۀ آن، قطعأ به آن اقدام می کرد. پان ترکها فراموش می کنند ( البته عمدأ ) که بزرگترین نبرد تاریخی ایرانیان با اعراب تا نزدیک به پانصد سال، اتفاقآ بر سر حفظ همین زبان رسمی و مشترک، یعنی فارسی بوده است و درست بر همین اساس هم هست که فردوسی بزرگ میگوید؛

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

این بیت شعر حکیم فردوسی بخوبی بیانگر وجود ملتی واحد ( ملت ایران که اعراب به توهین آنها را عجم می خواندند ) با یک زبان بخصوص است که پارسی نام دارد. نه تنها فردوسی بزرگ، که هیچ شاعر و نویسنده و اندیشمند و مورخ و محققی در طی حداقل هزار سال گذشته، هیچ اشاره ای، حتی یک مورد، به وجود زبان مشترک دیگری غیر از فارسی در فلات ایران نکرده است!

وجود هزاران دیوان شعر و کتب تاریخی و داستانی و علمی و آثار باستانی از اقصی نقاط ایران، از قفقاز و آران و آذربایجان و کردستان تا خوزستان و سیستان و بلوچستان و خراسان و گیلان و مازندران و ... بزبان فارسی، مُهر تأ ئید محکمی بر تداوم رسمیت و همگانی و مشترک بودن زبان فارسی در سراسر ایران دارد. بنا براین، این ادعای احمقانه که رضاشاه، این زبان را رسمیت داد و یا تحمیل کرد، تنها می تواند حس دردناک خود کم بینی مشتی بی فرهنگ و نا آگاه را تسکین بخشد و در چهارچوب یک بررسی تاریخی، هیچ محلی از اِعراب ندارد.

و اما نکتۀ آخر اینکه ملت ایران، کاملأ بر ارزش گنجینه ای که در اختیار دارد، واقف است و در راه بدست آوردن آن هزاران سال تلاش شگفت انگیز کرده است و به راحتی از آن نمی گذرد. این گنجینه، زبان فارسی و فرهنگ منتج از آنست که سازندۀ بزرگترین فرهنگ نوشتاری و ادبی جهان است. زبان و فرهنگی که هزاران اندیشمند و دانشمند و شاعر و عارف و نویسنده، در بوجود آمدن آن رنج برده اند و درخشانترین نمونۀ اندیشه ورزی بشر را در حوزۀ علوم انسانی خلق کرده اند. اگر عده ای تصور کرده اند که با چند شعار توخالی، این ملت از خیر همۀ هویت و هستی خود می گذرد، سخت در اشتباهند. آنها اگر می خواهند به میدان یک مبارزۀ فرهنگی وارد شوند، در گام اول لازم است رودکی و فردوسی و خیام و حافظ و سعدی و رازی و ابن سینای خود را خلق کنند. با ده ده قورقورد نمی توان به جنگ حتی یک بیت شاهنامه رفت، چه رسد به جنگ عظیم ترین فرهنگ ادبی جهان و زبانی که این فرهنگ بر پایۀ آن شکل گرفته است!

30 – 1 – 1388
فرهاد عرفانی - [+]مزدک


Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home