زشت-کیشان دشمن اندیشه-اند
مـردو آنـاهیــد
درست است اين تنها بينش نيست که مردم را به سوی پديده-ای میکشاند يا از آن دور میکند ولی در تنگنايی که انسان مجبور به برگزيدن يک راه از ميان راه-های ديگر باشد او آن راه را بر اساس بينش خود برمیگزيند. مانند آنکه اگر مردمی در تنگنای اقتصادی گير کرده باشند از ميان آنها هم يابندگان راه رهايی و هم فريبندگان تبهکار پديدار میشوند. ولی، کسانی يابنده میشوند که توانگری خود را در توانايی ديگران ببيند، آنکه دروغوند است توانايی خود را در تنگدستی ديگران میبيند.
براين اساس، میتوان گفت: در دوران بیچارگی، بيشترين زورآوران و ستمکاران در مردمی پديدار میشوند که آنها بينش انسان-ستيزی داشته باشند. زيرا هرکسی در تنگ-دستی به هستی ديگران دست-درازی نمیکند يا از زندگی خود چشم نمیپوشد مگر آنکه در جهان-بينی او آن کردار پذيرفته شود.
چنين کردار-هايی که از اين مردم سرمیزند کم نيستند که انسان بتواند آنها را به گروه کوچکی از مردم نسبت بدهد. برآيند بينش مردم ايران در اين کردار-ها نمايان است، ما نمیتوانيم پسماندگی و تاريکی بينش اين مردم را پنهان کنيم، هر چند که ما از روشنفکران بیهمتا، کتاب-های پـُرارزش، دانشمندان و سخنوران سرشناش سخن بگوييم.
بينش اين مردم آيينه-ی است که عقيده-ی دينی آنها را نشان میدهد. بر اساس قرآن، "الله" انسان را نادان و ناتوان خلق کرده و بدون راهنمايی رسول و فرستاده-های او درمانده و بیچاره است. میبينيم که؛
در سرتاسر تاريخ پس از اسلام میبينيم که هميشه در مردم مايه و انگيزه-ی جنبش و پيشرفت وجود داشته است ولی کمتر زمانی جنبشی، با آرمان شناخته شده-ای، از سوی خود مردم برخاسته است. پيوسته کسانی از مردم برای رسيدن به آرمانی که مردم آنرا نمیشناختند سود برده-اند و هيچگاه اين مردم به ارزش-های پايداری دست نيافته-اند چون آنها هيچگاه ارزش-های اجتماعی را به درستی نمیشناخته-اند. از جنبش مشروطه بسيار سخن گفته میشود ولی اگر به درستی به گوشه و کنار آن نگاه کنيم میبينيم که، در قانون اساسی مشروطه احکام اسلامی را جاسازی کرده-اند که آنها با حقوق بشر در تضاد هستند، آخوند-های مسلمان که پيشرونده-ی اين جنبش شناخته شده-اند از درک تضاد-های اسلام با مشروطه ناتوان بوده-اند، از همه مهمتر نه يکسال حتا يکماه هم همان قانو-های نيمبند در ايران اجرا نشده-اند. اگر اين جنبش از سوی مردم شناسايی شده بود که کسی نمیتوانست آنرا به آسانی زير پا بريزد و مردم را به اين سو و آن سو پرتاب کند.
اگر مردم ٣۰ تير ۱٣٣۱ آگاهانه خواهان مصدق بودند پس چگونه ممکن بود در يک روز، ۲٨ امرداد ۱٣٣۲، به آسانی کودتا بشود آنهم تا سال ۵۷ دوام داشته باشد؟!
اگر مردم به دلخواه به انقلاب سفيد «محمد رضا شاه»، رای داده-اند چرا ناگهان دنبال "خمينی" راه افتادند و فرياد-های "جاويد شاه" به "خمينی رهبر" تبديل شدند؟!
اگر مردم حکومت اسلامی را میخواستند چرا هزاران نفر از همين مردم را تيرباران کرده-اند و چرا اين حکومت از مردم می ترسد و پيوسته بر آنها يورش می برد؟!
از اين پرسش-ها بسيار هستند که همگی يک پاسخ دارند:
آشفتگی ديدگاه تاريک اين مردم را می توان در ساختار سازمان-های آنها ديد. در اجتماع ما حتا يک سازمان يافت نمی شود که يک دست يا يک رنگ آلوده باشد. من تاکنون نتوانسته-ام در اجتماع ايران يک برگ نوشته-ای از تاريخی را پيدا کنم که در آن دروغ بکار نرفته باشد. بیشرمانه-ترين دروغ-های تاريخی را در همين زمان جلوی چشمان بيدار خودمان می نويسند حتا نوشته-های پيشين را با ديد اسلامی بازنويسی میکنند و کسی در انديشه-ی پيشگيری از اين تبهکاری-های فرهنگی نيست! چون؛ ساختار اجتماع ما با دروغ پايه-گذاری شده است.
مگر اين مردم همه روزه نمیگويند " لا اله الا الله"؟ کدام ايرانی "الله" را میشناخته که پيوسته به يگانگی او شهادت میدهد و اگر همين گفته را هم به راستی شهادت میدادند پس چرا غلامان امامانی شده-اند که خود مخلوق "الله" هستند؟
شتابان از ميان اين آشفته بازار میگذريم و تنها به سردر اين کهنه-فروشان اشاره میکنم. اميدوارم خود خوانندگان گسترش اين نابسامانی-ها را به ياد بياورند.
بيشترين مردم ايران مسلمانند ولی نه مسلمان محمدی بلکه مسلمان "شيعه دوازده امامی" از همين سه کلمه پيداست که اين مسلمانان نه مفهوم توحيد را درک کرده-اند و نه به نبوت محمد اهميت میدهند. اولين امام-شان، «ولی"الله"» است يعنی علی سرپرست "الله" است او ولايت "الله" را بر عهده دارد همان گونه که پدری ولی فرزند صغيرش است يا کسی ولايت يک نفر نادانی را بر عهده دارد به همين-سان هم فقيه ولايت مردم صغير ايران را بر خود کشانده است. از آنجا که يازدهمين امام اين بی-خبران بی نسل بوده است و زمين بدون امام متلاشی میشود، دوازدهمين امام را از نيست ساخته-اند و زود غيب کرده-اند تا هميشه زنده و پاينده باشد. اين مردم، که زمانی انديشمندان جهان را از راستگويی خود به شگفت آورده بوده-اند، پس از اسلام هر افسانه، داستان، اسطوره و دروغی را که می شناختند و میيافتند به دروغ بر تن اين امامان بافته-اند و بدينسان کتاب-هايی از حديث و رواياتی نوشته-اند که میتوان گردآوری-های آنها را باتلاق دروغ-های جهان ناميد. نگاهي به چرندگان اين باتلاق بياندازيم.
يکی از اين شيعه-ها که گويا از هند هم وارد ايران و در خمين بزرگ شده بوده خواهان اين میشود که، برای زنده کردن اسلام و رساندن عرب-ها به سرزمين بنی اسراييل، ايران را از دست مستکبرين جهانی بيرون بياورد و در زير پای "عمامه-سياهانِ" قـُم فرش کند. نيازی نيست که به تضاد-های اين هدف فکر کنيم چون تضاد-های بزرگ-تری از اينجا آغاز می شوند. زمانی که "خمينی" میبيند مردم از افسون او مست و بیهوش شده-اند بر سر آنها گام مینهد و از کسانی، که خود را "ملی-يون" می خواندند، میخواهد که زمينه-ی خلافت "الله" را در ايران فراهم کنند. بايد اشاره کنم که؛ اسلام به ويژه شيعه، ضد مليت و به ويژه ضد مليت ايرانی است ولی سردسته-ی شيعه-ها از "ملی-يون" کمک می خواهد. شايد فکر کنيد اين يک شوخی است چون مانند آنست که کسی از دشمن خود بخواهد که خانه-اش را برای غارت بيگانگان فراهم سازد. ولی نه در آشفتگی بينش اين مردم هر تضادی فرو میرود. اگر آن دشمن از خود بيگانه باشد، او هوش خودآگاهی ندارد، از نادانی به خودش هم خيانت میکند. به هر روی اين "ملی-يون" هم از آشفتگی-های همين مردم برخاسته-اند، همه دو-پهلو و دروغ-پــرور، آنها آزادی و استقلال ايران را در زير لوای اسلام می دانند، آنها حتا عَبدِ "الله" هم نبوده-اند، حتا غلام علی و غلام حسين و غلام رضا هم نبوده-اند بلکه آنها بردگی و خاکساری يک آخوند را سرفرازی خود می پنداشته-اند.
بالاخره زمانی که غلامان امام خمينی ملت و مليت ايران را به خليفه-ی خلافت "الله" سپردند، خمينی صادقانه نادانی "ملی-يون" را آشکار میسازد او میگويد: "ملی-يون" مشرک هستند، مشرکين هم نجس. ولی اين گفته نه به "ملی-يون" که ريزه-خواران عمامه-دارن بوده-اند برمیخورد نه آن ريزه-خواران به گفته-ی خمينی برخورد میکنند.
اندکي پس از اين زمان جنگ گرگ-های درنده بر سر شکار سربريده-ی ايران آغاز میشود. آنگاه امام نه تنها ايران را به عنوان ملکی از ممالک اسلامی میپذيرد بلکه به امت مسلمان ايرانی امر میکند که برضد امت مسلمان عراقی بجنگد تا اسلام راستين پيروز شود. حتا اين اميرالمومنين به پاسداران اسلام فرمان می دهد، ايرانيانِ کـُرد را که امت امام نشده بودند و سرکشی می کردند بکـُشند و تار و مار سازند. البته آنها با مهروزی اسلامی اين جنايات را انجام میدهند و ما امروز در شگفتيم که چرا برخی از کـُرد-ها از ايرانی بودن خود خسته شده-اند؟! برگرديم به ادامه-ی سخن.
چنين پرسش-هايی برای آخوند مشکل-ساز نيستند چون آخوند در مردم-فريبی تجربه-ی هزاره-ای دارد. البته اين پرسش-ها برای مردمی پيش میآيند که دستکم روشنفکران آنها بتوانند در مورد ارزش پديده-ها انديشه کنند. در مردمی که، بيشترين آنها دنبال يک پيشوای ناب میگردند، انديشيدن هم تنها در مورد شيوه-های شبانی پيشروی پيدا میکند. مردمی که، پس از اين همه ستم-کشی، از ميان آنها گروهی برمیخيزند که "ملی-مذهبی" ناميده میشوند بايد گفت، چشم اين مردم روشن، که هنوز نفهميده-اند که مذهب آنها امت اسلام را میشناسد و ميهن-پروري شرک شمرده می شود. "ملی-مذهبی" بودن مانند آن است که، انسان بپندارد مردانی آبستن شده-اند، چون آنها با کسانی آميزش کرده-اند، اکنون او به دنبال ماما بگردد. شگفتی در اين است که برخي ديگر از کردار اين نازايندگان خشنود هستند و میگويند: هرچي باشد بالاخره بهتر از هيچی است. ولی من که تا کنون نتوانستم بدانم: مردی که بيست درسد [20%] آبستن باشد چند درسد بچه میزايد؟
سامان اين حکومت اسلامی هم مانند بينش مردمش بی سامان است يعنی مجلس و وزات-خانه هم دارد ولی پيوند قانونی ميان وزات-خانه-ها آشفته است. هر وزيری هر کاری که زورش برسد میکند نه او کاری به قانون دارد و نه قانون کاری با او.
در اين حکومت سازمان-هايی هستند که کار آنها هم-سو و برضد يکديکر است ولی بدون آنکه آنها با هم درگيری داشته باشند هر کدام از آنها به اندازه-ی توانايی آخوند-های پشتيبانش مردم را چپاول می کنند. در اين حکومت شما ارتشی را میبينيد که عسکر اسلام شده و در انتظا ر فرمان امام غايب نشسته است. پاسدارن را میبينيد که مردم از ترس پاسداری آنها خواب خوش ندارند. گروه-های مردم ستيزی مانند؛ حزبالله، سارالله، امر به معرف و نهی از منکر، بسیجی، کميته، چماق-داران، چاقو-کشان و گروه-های فشار را میبينيد که همه مانند بهترين ماشين-ها کار میکنند و نسبت به نياز حکومت و به خواست آخوندی، فشار را بر مردم کم و زياد میکنند. اين سازمان-ها مانند هر پديده-ی ديگری در حکومت از دروغ ساختار پيدا کرده-اند. آنها هم پيدا و هم پنهان، هم به وزارتی پيوند دارند هم خودکامه هستند، هم قانونی بشمار میآيند هم هيچ قانونی آنها را بوجود نياورده، هم قاضی هستند هم مجری، هم حق ستمکاری بر مردم دارند هم مردم هيچ حقی به آنها نداده-اند بالاخره اين سازمان-های مردم-ستيز از درون بينش همين مردم ستم-کِش رشد کرده-اند و آبياری می شوند.
مردمی که سال-ها با اين سازمان-های پـُر زور و بیمهر برخورد داشته است و آموخته که آنها هيچ حقی ندارند و محکوم به فرمانبرداری هستند، ولی آن مردم با اميدواری بسيار در اين حکومت و برای همين حکومت يک عمامه سياهی را انتخاب میکنند که برای آنها حقوق بشر وارد کند. مانند آنست که روباه آموزگار پرواز کبوتران بشود. اين مردم هنوز نفهميده-اند که، آنها خودشان بشر هستند و حقوق آنها در بشر بودن آنهاست، کسيکه به داشتن عمامه-ی سياه فخر میفروشد با مفهوم بشر و بشريت بيگانه است، عمامه سياه او ننگ و خفت مردم ايران است.
برآيند اين انتخاب آن بود که آن سرکرده نه تنها چند سالی به ريش مردم خنديد بلکه همه-ی سرکردگان جهان را فريب داد. چون اين سرکرده آخوند، گفتار و کردارش از دروغ سرشته شده است، پس کار-کرد آخوند فريب دادن مردم است.
نمونه-ای از گفتار "شيرين خانم"-ی میآورم که گويا حقوقدان هم است و جايزه-ی نوبل هم گرفته است. اين خانم با هوش سرشاري که در حقوق-شناسی دارد نه تنها فهميده که اسلام با حقوق بشر در تضاد نيست بلکه کشف کرده است: کسانی که زن-ها را در"روز زن" کتک زده-اند مجوز قانونی نداشته-اند. شايد تنها حقوقدان-های ايران میپندارند که براي چماق زدن به مجوز قانونی نياز است. شايد اين خانم پيش امام زينب درس حقوق-شناسی ياد گرفته است که نمیداند که در حکومت اسلامی برای کشتار دگرانديشان به فتوای فقيه نياز است نه به مجوز قانونی. او نمیداند که احکام اسلامی مشروعيت خود را از "الله" میگيرند نه از مردم. در سال ۶۷ مجريان شريعت اسلامی، که اسلام آنها از ديد اين خانم با حقوق بشر هيچ تضادی ندارد، دَه-ها-هزار مردم را دسته دسته تيرباران کردند و به دار آويختند، به آنگونه که چشم جهانيان به اين جنايات خيره مانده است، آنها نيازی به مجوز قانونی نداشته-اند چون آنها جهاد-گرند و اوامر خود را از "الله" می گيرند نه از کميته-ی حقوق بشر.
تنها آخوند-ها نيستند که هستی آنها به اسلام پيوند دارد بلکه بسيار کسانی هستند که ايران و مردم ايران را، برای استوار ساختن اسلام، دوست دارند چون آنها در کشور-های ديگر کسی به شمار نمیآيند.
بينش مردمی که در اينگونه آشوب-های ذهنی فرو رفته باشد توانايی آنرا ندارند که پديده-ای را به درستی بشکافند و ارزش-هايی را شناسايی کنند. آنها با اندک درخششی به شگفت میآيند و آرمان-های خود را در تاريکی-ی پس از آن درخشش میپندارند. هنگامی که انسان پديده-ای را نمیشناسد پس نمیتواند خواهان آن باشد و نيازی هم ندارد که آن پديده را بجويد. زمانی که انسان، از يک بيماری که در تن او رخنه کرده است، درد میکشد ولی بـُن-مايه-ی درد خود را نمیشناسد او نه تنها هر دارويی را برای مداوا دردش می پذيرد بلکه پديده-های گوناگونی را برانگيزنده-ی بيماری خود می پندارد. چنين بيماری، بسان جامعه-ی ايران، ممکن است از ناآگاهی به جای مداوا کردن بيماری، ساختار بيماری خود را پرورش دهد و آنگاه زمانی فرامیرسد که ساختار پيکر بيمار را همان بيماری پـُر میکند.
بهتر است که روشنفکر ايرانی بداند که معيار-های سنجش خود را از اجتماعی گرفته که بينش آنها با احکامی پست آلوده شده است و او نمیتواند با آن معيار-های آلوده راستی و درستی را بسنجد. تا زمانی که در انسان زمينه-ی خود-انديشی فراهم نشده است او نمیتواند ارزش-ها و پديده-های جامعه را به درستی بررسی کند.
بهتر است روشنفکر بپذيرد که روشن-انديش در اجتماع آلوده پرورش نمی يابد و هرکس بايد در نخست درستی بينش خود را بررسی کند. البته نه براساس معيار-های آلوده-ای که او از اجتماع برداشت کرده است بلکه بر پايه-ی يک جهان-بيني که برای آزاد-انديشی مرز و کرانه-ای نداشته باشد.
مـردو آنـاهيــد
۷ فروردين ۱٣٨۵ - ۲۷ مارس ۲۰۰۶
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: MarduAnahid Iran Islamicrepublic WomenrightinIslam, زشت-کیشان دشمن اندیشه-اند, مـردو آنـاهیــد
1 Comments:
این زنَک ( شیرین گلخانه ای ) از یه بوقلمون هم بی سواد تره ... اگه این هزینه ای رو که صرف این کردن صرف یه مامور دیگه می کردن دست کم نقشش رو طوری بازی می کرد که کسی نفهمه از " کجا " تغذیه میشه!
درود
Post a Comment
<< Home