Sunday, June 19, 2011


نگاهی به رویش آزادگی در بینش بانوان


مـردو آنـاهیــد



زنان و مردان مسلمانی، که در کشور-های آزاد جهان زیست دارند، نشان داده-اند که آنها نمی‌ توانند خود را از بند-های ایمان آزاد کنند. پس آنها در هیچ سامانی نخواهند توانست با زنان و مردانی، که از آزادی برخوردارند، برابر باشند.
زمانی زنان با مردان در اجتماعی برابر خواهند شد که زن-ستیزی از بینش انبوه مردمان آن اجتماع پاک بشود. زنان و مردان ایران می‌ توانند، از دیدگاه گسترده-ی آزادگان به جهان هستی بنگرند، در آنی نه تنها خود را (بدون رهبر و بدون دستور و بدون مبارزه) با یک انسان آزاد برابر بدانند بلکه انسانی آزاد باشند. همان گونه که بانوانی به کردار در جنبش کنونی-ی ایران این آزادگی را، در بینش خود، نشان داده-اند.

نیاز مردم ایران به آزادی، آنها را برای سرنگون ساختن حکومت بی داد و دست یافتن به سامان داد، به خروش آورده است. از نیاز به آزادی است که انبوه آزادی-خواهان از هر روزنه-ای، که گذار فریاد باشد، خواسته-های درون خود را بازگو می‌ کنند. پیشروان این جنبش، در سوی خواسته-های آزادی-خواهان ایران، به جلو رانده می‌ شوند. آنها، در این راه، یا از انگیزه-های خود یا از آرمان آزادی-خواهان باز خواهند ماند.
روشنفکران به آزادی نیاز دارند تا آزادانه خرد و اندیشه-ی خود را بگسترانند و، از برآیند اندیشه-های گوناگون، راه همزیستی و بهزیستی را شناسایی کنند.
آزادی-خواهان در پی-ی نیاز-های خود، در روند این جنبش، از پیچ و خم و از فراز و نشیبِ این راه می‌ گذرند، اندک اندک، ویژگی-‌های "آزادی" را شناسایی می‌ کنند و آن ویژگی‌-ها را در خود می‌ آمیزند.
مردمی، که با بینشی آزاد به جهان هستی بنگرند، می‌ توانند با نیروی خرد خود، در زندان ستمگران هم، آزادانه بیندیشند.
پدیده-ی آزادی زمانی، در سامان کشوری، نهادینه خواهد شد که ویژگی-‌های آن پدیده در بینش مردمان شناخته بشود.

اگر چه در حکومت اسلامی هر انسانی، برده وار، در زندان شریعت گرفتار است، ولی مردان به امر "الله" به سروری-ی زنان گمارده شده-اند. راه ورود به سازمان‌-های اجتماعی، برای زنان، تنها با پذیرفتن خواری (یعنی کشتزار بودن خود برای کامروایی مردان) باز می‌ شود. (حجاب اسلامی نشان خفت بر زنان و نشان نابخردی-ی والیان حاکم است).
بانوان آزاده، این خفت را نپذیرفته-اند، آنها از ترس و به زور حجاب را بر خود پوشانده-اند. ولی آنها، در همه-ی دشواری-‌های مردسالاری، با گردنی افراشته به سازمان-‌های کشوری وارد شده-اند. در شریعت اسلام، زنان برای مردان، زیردست و فرمانبر، خلق شده-اند، که خود این مردان نیز عبد و محکوم "الله" هستند.
"زن بودن" نه تنها در شریعت اسلام، به ستم، ننگین شمرده می‌ شود بلکه در ژرفای نگرش بیشترین ایرانیان هم، "زن بودن" ، برآیندِ کوتاه بودن خرد انسانی است که مردان به او نیاز دارند. با این وجود رویش آزادگی، در بینش بانوان ایران، گواه براین است که خرد و آزادگی در سرشت انسان آمیخته شده است و نمی‌ توان، با گستردن ترس و تازیانه-ی ستم، آزدگی را از سرشت او ریشه کَن ساخت.
جهان بینی-ی آزادگان، در پهنه-ی دیدگاه-های گوناگون گسترده می ‌شود و به نگرش ویژه-ای حتا به عقیده-ی حاکم بر جامعه هم بند نیست. این بینش از شراره-های خرد، از برآیند تراوش اندیشه-های آزموده شده-ی انسان آزاد، روشن می‌ گردد.

در جامعه-ای که آزادی به کرار، بازیچه یا ابزار فریب، برای پیش-کسوتان مردم باشد آن آزادی تنها سخنی است نازا و در خور بهره-برداری نیست. زیرا مردمی که، با چشم یا با عینک دیگران به جهان هستی می‌ نگرند، آنها پدیده-ی آزادی را به اندیشه-ی پیشوایی یا به حکومت عقیده-ای پیوند می‌ زنند. آنها خودشان کاربـُرد و ارزش داشتن آزادی را نمی‌ شناسند.
گرچه بانوانی، که از منشی آزاد برخوردار هستند، هنوز بند-های زن-ستیزی را، در جامعه، پاره نکرده-اند؛ ولی آنها، پای دربند، نگرش خود را با پهنه-ی آزادگی، فراتر از دیدگاه مردان، آشنا ساخته-اند.
این زنان، با همه-ی سرکوب و ستمی که بر آنها وارد می‌ شود، در این رستاخیز فریاد آزادی-خواهی برآورده-اند. برای نمونه:
"می‌ میریم، می میریم، ذلت نمی پذیریم". این فریاد به رای انتخاباتی پیوندی ندارد بلکه نشان آزادگی است که در بینش این بانوان روییده است.
این بانوان، که خود را انسانی آزاد و آراسته به خرد می‌ دانند، نیازی به برابر بودن با مردان کوراندیشی، که آزادی را از آخوندی درخواست می‌ کنند، ندارند. زیرا، در بینش آزادگان، انگیزه-های سرشت انسان مرزبندی نمی‌ شوند.
در اجتماع ما هنوز برخی از روشنفکران، از تاریک-اندیشی، خواهان برابر بودن زن و مرد، در شریعت اسلام، هستند. از این نمونه، اسلام-زدگانی پسمانده، خواستار آن شده-اند، که در حکومت اسلامی، بهای "جان انسان" را برای مادینه-ها و نرینه-ها برابر بگذارند. به این امید که با این فریبکاری بتوانند از فرو ریختن ایمان، در بیدار-شدگان، پیشگیری کنند و زنان را در زندان شریعت پای‌-بند نگه دارند.
آنچه تا کنون این روشنفکران، در پیکار با زن-ستیزی، آرزو داشته-اند، برابر شدن حقوق زن و مرد در برده-سرای حکومت اسلامی بوده است. برابر شدن زن و مرد در شریعت اسلام، برابر بودن زنجیر بردگی-ی آنهاست. این گونه خواسته-ها نشان از اسلام-زدگی، برای نجات اسلام، است نه از آزادی-خواهی ست.
در جهان-بینی-ی این کسان: انسان بنده-ی "الله" و احکام شریعت، میزانِ درستی در جامعه است. این است که آنها آزادی یا برابری-ی شهروندان را در اجتماع برده-پرور اسلام خواهان هستند. افزون بر این، در خواسته-های آنها، سخن از آزاد بودن انسان نیست بلکه بیشتر سخن از جای دادن اجازه-هایی در احکام اسلام است.
به هر روی بخشی از معیار-های بیشتر زنان هم، که در جامعه-ی اسلامی پرورده شده-اند، با " زن ستیزی" همراه است. این زنان ناخودآگاه از زن بودن خود شرم دارند و با آزادی-ی زنان دشمنی می‌ ورزند. این است که هر گاه زنی، در سازمانی از حکومت اسلامی، به گرداندن چرخه-ای گماشته شود، او، به حکم ایمانش، آن چرخه را در سوی زن-ستیزی می‌ گرداند.

در جامعه-ی ایران برتر بودن مرد از زن در ایمان مسلمانان (چه زن و چه مرد) ریشه دارد. مادران هم، در چنین جامعه-ای، دختران و پسران خود را در تنگنای شریعت اسلام "زن-ستیز" پرورش می‌ دهند. در تاریکخانه-ی ایمان، تنها بردگی-ی انسان (تقوا و زُهد) ارجمند است، زشتی یا زیبایی در خور شناسایی نیست.
شماری از مردان که از شرمندگی، همدوش بانوان آزادیخواه، در راه دادخواهی گام می‌گذارند، آزاد بودن زنان را (انسان را) از زاویه-ی ایمان خود "نابرابر" مرزبندی می‌ کنند.

خوشبختانه بانوان در این رستاخیز نشان داده-اند که رویش آزادگی در بینش آنها بیشتر از آنست که روشنفکران درخواست یا امید داشته-اند. بیشتر این بانوان، در برخورد با پدیده-‌های اجتماعی، اندیشه-ی خود را بارور کرده-اند. آزادگی-ی در بینش آنها، تا اندازه-ای آگاهانه، از راه آزمون-‌های خود آنها پرورده شده است. ولی دیدگاه انبوه مردمان ایران، از راه ایمان آنها، نه از تراوش اندیشه-ی آنها، رنگ گرفته است.
افزون بر ستم اجتماعی، که بر زنان وارد می‌ آید، در خانواده هم، با بانوان آزاده، به شایستگی رفتار نمی‌ شود. بانوان، از ترس یا از نیاز، نه تنها ستم احکام شریعت را بلکه ستم کسانِ خانواده و خویشاوندان را هم بر خود هموار می‌ کنند. با وجود این، بانوان آزاده، تنها موی خود را در حجاب پوشانده-اند؛ ولی با گستاخی، که در سرشت انسان است، از ارزندگی-ی خود پرده بر داشته-اند.
کردار این بانوان، در این جنبش، نمایشگر آن است که انسان، تنها به نیروی خرد و اندیشه-ی روشن، می تواند جامعه را در سوی بهبود دگرگون سازد. بیشتر خواسته-هایی، که در فریاد-های آنها بازگو‌ شده-اند، ژرف-نگری و خودآگاهی-ی آنها را نمایان می‌ سازند.
برای نمونه: "من رای نداده-ام، آمده-ام ایرانم را پس بگیرم"
خواسته-ی این زنان فراتر از آن است که، در حکومت اسلامی، آخوند-ها به حقوق شهروندان بپردازند. آرمان آنها آزاد ساختن کشور از حکومت ایران-ستیزان و سامان دادن جامعه بر پایه-ی خرد و فرهنگ ایرانیان است. در اجتماعی که خرد زنان از زندان ایمان گریخته باشد، خانواده در آن اجتماع سیمای مهربان-‌تری خواهد داشت. زیرا سامان خانواده بیشتر به آگاهی و دانش مادران بستگی دارد و مادران خرد-شاد، در سامان خانواده-ای مهربان، فرزندان خود را به زن-ستیز نمی‌ پرورانند.
بانوانی، که پیشتاز آزادی-خوهان در این جنبش بوده-اند، آنها بند-های ایمان خود را پاره کرده-اند. از این روی ساختار حکومت اسلامی، که بر ایمان انبوه مسلمانان استوار شده، پس از گستاخی-ی زنان، به لرزش درآمده است. گسستن زنان از ایمان، که برآیند آن "خود شدن" و "خود اندیشیدن" است، از نیروی حکومت و زور مردان می‌ کاهد و بر خشم حکومت و هراس مردان می‌ افزاید.


خشونت نامردمان حکومت، در برابر بانوان، بیشتر برای سرکوب سرافرازی و آزادگی-ی آنها است. (بخشی از افتخارات مجاهدین اسلام هم، در هر زمان و مکانی، تجاوز به زنان و دختران سرکوب شدگان بوده است)

هر جامعه-ای به همکاری و همیاری زنان نیارمند است. زیرا با دانش و کوشش زنان گره-های دشوار زندگی آسان‌-تر گشوده می شوند. این است که حکومت اسلامی از توانایی زنان، در مرز-های شریعت، سود می‌ برد. این حکومت، از نیاز زنان به کار و داشتن درآمد، به نام آموزش، زمینه-ی بینش آنها را به نابخردی آلوده می کند و نیز می‌ تواند، از ترس بیکاری، آنها را آسان-‌تر در زندان ایمان نگه دارد. از سویی هم این حکومت از راه همکاری-ی زنان در اجتماع، که بسیار هم سود-بخش است، اندکی سیمای زن-ستیز بودن اسلام را می پوشاند.
از آنجا که، در جامعه-ی مردسالاری، پهنه-ی دیدگاه زنان با زاویه-ی نگرش مردان پیوند دارد، این است که، گسترش دیدگاه شماری از زنان و تنگ ماندن نگرش انبوهی از مردان، کمتر از زن-ستیزی در جامعه-ی اسلامی می‌ کاهد ولی بر تنش-‌های رنج-آور اجتماع می‌ أفزاید.
زمانی مردسالاری در ایران فرو می‌ ریزد که، سالار بودن مردان بر زنان، از ذهن انبوه مردمان پاک بشود. از شوربختی بیشتر مردان ایران هنوز نتوانسته-اند خود را، از ایمان به پندار-های نادرست، رها سازند. در تنگه-ی دیدگاه مردان اسلام-زده، آن آزادگی، که در بینش بانوان دلاور روییده است، به چشم نمی‌ خورد.
این است که زن با مرد، در این اجتماع، با دو نگرش نابرابر (پَهن-‌تر و تنگ-‌‌تر) به همزیستی و همکاری با یکدیگر درآمده-اند. در برخوردهای اجتماعی، بانوان آزاده، خود را کِهتر نمی‌ دانند ولی مردان اسلام-زده خود را مِهتر می‌ پندارند.
مفهوم جامعه-ی بشری، از پیوند زنان و مردان، از همبستگی-ی آنها، با وجود دوگانه بودن آنها، پدیدار می‌ شود.
شاید ارزش‌-های فرهنگ ایران، که از بینش همه-ی مردمان ایران تراوش کرده است، بتوانند زنان و مردان را در همبستگی به یکدیگر پیوند دهند. در اجتماع امروز ایران، که بینش بانوان تـُند-تـر از دیدگاه مردان گسترش می‌ یابد، زنان و مردان از همجوش بودن به همنشین شدن، از همسربودن به همخانه شدن می‌ گرایند.
با سخنی روشن-‌تر می‌ توان گفت که؛ بانوان آزاده، بدون کنار زدن پندار-های مذهبی در دیدگاه همگان، نمی‌ توانند از زن-ستیزی در جامعه-ی اسلامزده-ی ایران بکاهند.
بسیاری از روشنفکران، به سخن، خواستار اجرای منشور حقوق بشر هستند ولی بیشتر آنها ، به کردار، با درون مایه-ی این منشور دشمنی می‌ ورزند.

برای نمونه به ماده ،۱۶ از این منشور، می‌نگریم ( برگردان زبان آلمانی)
1 - هر زن و مرد همسر-پذیر حق دارند بدون هیچ مرزی در زمینه‌-ی نژاد، ملیت یا مذهب در پیوند همسری درآیند و خانواده-‌ای را بنیان گذارند. آنها در پیوند و هنگام همسری یا گسستن از یکدیگر دارای حقوق برابر می ‌باشند.
2 - پیمان آنها باید در آزادی و تنها به خواست آنها بسته شود.
3 - خانواده زمینه‌-ی و ساختار نخستین بخش جامعه است و حق دارد که از پشتیبانی‌-ی هموندان و قانون ‌گذاران برخوردار شود.

درست است که این ماده از منشور تنها در پیوند کسانی همخوانی دارد که خود آنها از بینش و منشی آزاد برخوردار باشند.
در جامعه-ی ایران نه تنها این آزادی از انسان گرفته شده است بلکه زنانی که این آزادی را شایسته-ی خود (انسان) بدانند از سوی بیشترین مردان نکوهش می‌ شوند. برخی از آنها هم از آزادگی در نگرش این زنان برای گوارا ساختن کام خود سود می برند و آرمان آزادگی را برای آن زنان ناگوار می‌ سازند.
در ژرفای بینش این گونه مردان هنوز زن پدیده-‌ای است برای سرگرمی و فرونشاندن خواسته-‌های مرد که در آمیزش با مرد پست و پلید می‌ شود. از این روی آنها آزادگی زنان را، در آمیزش، نشان نابخردی زنان می‌ پندارند. این مردان به سخن، زن را، برابر، با مرد، می‌ خوانند ولی به کردار نه تنها زنان را برای تصرف می‌ دانند بلکه از تجاوز و ستمی که آنها بر زنان وارد می‌ آورند شرمسار نمی‌ شوند.
تن-‌فروشی بیشتر از بینش پسمانده-ی مردان جامعه برمی‌ آید. بیشتر زنان تن-‌فروش، که به این رنج تن درمی‌ دهند، به پیروی از خواسته و انگیزه-های سرشت انسان، به دام مردانی خود-پرست گرفتار آمده-اند. این مردان، از برآیند نگرش مردانه-ی خود، آنها را پس از مصرف از اجتماع به دور انداخته-اند.
ستمی که بر این زنان وارد می‌ شود در احکام پسمانده-ی اسلام ریشه دارد. زیرا زیربنای بینش انبوه مردان ایرانی در منجلاب همین احکام رنگ گرفته است. از این آلودگی است که دیدگاه مردان ایرانی (به ویژه مردان با ایمان) تنگ است و آنها پدیده-ی زن-ستیزی را، در پیرامون خواسته-های خود، نمی‌ بینند. از این روی این مردان نمی‌ توانند به آسانی پسماندگی-ی دیدگاه خود را شناسایی کنند.
در اجتماعی که مردمانش از آزار دادن انسان شرم داشته باشند هرگز حکمرانان آنها نخواهند توانست که انسانی را (یا جانداری را) سنگسار کنند. مردانی که خود را، از تصرف و تجاوز به زنان، سرفرازی می‌ دانند، خواهان سخت‌-ترین آزار برای زنانی هستند که، (از دل-گریختگی) مورد تجاوز و تصرف گذارده شده-اند.
دخترانی که، پس از فریب و تجاوز، پای برگشت به خانواده را ندارند، راه ورود آنها، پیشاپیش، به اجتماع هم بسته شده است. بیشترین این نوجوانان پیش از شکوفایی، در کناره-ی همین اجتماع، زنده به گور می شوند. شگفتی در این است، که چنین ننگی، وجدان بیشتر روشنفکران ایران نمی خراشد.
برخی، از دیدگاه مردانه-ی خود، ریشه-ی این ستم را، که مسلمانان آن را سزاوار فریب خوردگان می‌ دانند، در اقتصاد جامعه، در نیاز به پول یا در نیاز مردان به شاد-زیستن می‌ پندارند. زیرا اندک شراه-ای در ذهن تاریک و اسلامزده-ی این کسان نمی‌ درخشد تا آنها بتوانند زشتی را در مردانگی-ی خود ببینند.

زنان و مردان مسلمانی، که در کشور-های آزاد جهان زیست دارند، نشان داده-اند که آنها نمی‌ توانند خود را از بند-های ایمان آزاد کنند. پس آنها در هیچ سامانی نخواهند توانست با زنان و مردانی، که از آزادی برخوردارند، برابر باشند.
زمانی زنان با مردان در اجتماعی برابر خواهند شد که زن-ستیزی از بینش انبوه مردمان آن اجتماع پاک بشود. زنان و مردان ایران می‌ توانند، از دیدگاه گسترده-ی آزادگان به جهان هستی بنگرند، در آنی نه تنها خود را (بدون رهبر و بدون دستور و بدون مبارزه) با یک انسان آزاد برابر بدانند بلکه انسانی آزاد باشند. همان گونه که بانوانی به کردار در جنبش کنونی-ی ایران این آزادگی را، در بینش خود، نشان داده-اند.


مـردو آنـاهیــد
سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱٣٨٨ - ۱۰ نوامبر ۲۰۰۹

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Monday, June 13, 2011


زشت-کیشان دشمن اندیشه-‌اند


مـردو آنـاهیــد


همه-‌ی تلاش اين اسلام-زدگان در اين است که در ذهن مردم، "ايران اسلامی" را فرو کنند که مردم به خفت خود و حکومت عمامه-‌دارن تن در دهند. اين بدکيشان برآن می کوشند که ايمان را در مردم بپرورانند. آنها دشمن انديشه هستند چون هر ريزه انديشه-‌ای که در مردم پرورانده شود از ايمان آنها کاسته می‌شود. اندک اختلاف اين کسان با حکومت اسلامی از تفاوت ديدگاه آنها در شيوه-‌ی گسترش دادن اسلام است نه از مردم دوستی يا ميهن‌-پروری آنها. ايمان به اسلام همه-‌ی وجود اسلام-زدگان را آلوده کرده است. باور داشتن، به نادانی انسان و دانايی "الله"، از هر روشنفکری، مسلمان با ايمانی می پروراند. يعنی کسی که مسلمان است به کردار، ايران و هر مردمی را فدای اسلام خواهد کرد.

درست است اين تنها بينش نيست که مردم را به سوی پديده-‌ای می‌کشاند يا از آن دور می‌کند ولی در تنگنايی که انسان مجبور به برگزيدن يک راه از ميان راه-‌های ديگر باشد او آن راه را بر اساس بينش خود برمی‌گزيند. مانند آنکه اگر مردمی در تنگنای اقتصادی گير کرده باشند از ميان آنها هم يابندگان راه رهايی و هم فريبندگان تبهکار پديدار می‌شوند. ولی، کسانی يابنده می‌شوند که توانگری خود را در توانايی ديگران ببيند، آنکه دروغوند است توانايی خود را در تنگدستی ديگران می‌بيند.
براين اساس، می‌توان گفت: در دوران بی‌چارگی، بيشترين زورآوران و ستمکاران در مردمی پديدار می‌شوند که آنها بينش انسان-ستيزی داشته باشند. زيرا هرکسی در تنگ-‌دستی به هستی ديگران دست‌-درازی نمی‌کند يا از زندگی خود چشم نمی‌پوشد مگر آنکه در جهان-‌بينی او آن کردار پذيرفته شود.

ما در ايران مردمی را می بينيم که آرزو يا خواسته-‌های خود را می‌نويسند و به چاهی می‌اندازند تا کسی، که هزار سال در ذهن آنها پرورانده شده است، خواسته‌-‌های آنها را برآورده کند. آنها را می‌بينيم که بر گور مردگان گنبد زرين می‌سازند، از آن مُردگان هزارساله می‌خواهند تا درد-های آنها را درمان کنند، دارايی خود را به مُردگان می بخشند تا پس از مرگ در باغی به شير و عسل برسند.

چنين کردار-هايی که از اين مردم سرمی‌زند کم نيستند که انسان بتواند آنها را به گروه کوچکی از مردم نسبت بدهد. برآيند بينش مردم ايران در اين کردار-ها نمايان است، ما نمی‌توانيم پسماندگی و تاريکی بينش اين مردم را پنهان کنيم، هر چند که ما از روشنفکران بی‌همتا، کتاب-های پـُرارزش، دانشمندان و سخنوران سرشناش سخن بگوييم.
بينش اين مردم آيينه-‌ی است که عقيده-‌ی دينی آنها را نشان می‌دهد. بر اساس قرآن، "الله" انسان را نادان و ناتوان خلق کرده و بدون راهنمايی رسول و فرستاده-‌های او درمانده و بی‌چاره است. می‌بينيم که؛
اين مردم نادانی و ناتوانی خود را باور کرده-‌اند و پيوسته به دنبال کسی می‌گردند که برای آنها چاره-سازی کند.

در سرتاسر تاريخ پس از اسلام می‌بينيم که هميشه در مردم مايه و انگيزه-‌ی جنبش و پيشرفت وجود داشته است ولی کمتر زمانی جنبشی، با آرمان شناخته شده-‌ای، از سوی خود مردم برخاسته است. پيوسته کسانی از مردم برای رسيدن به آرمانی که مردم آنرا نمی‌شناختند سود برده-‌اند و هيچگاه اين مردم به ارزش-‌های پايداری دست نيافته-‌اند چون آنها هيچگاه ارزش‌-های اجتماعی را به درستی نمی‌شناخته-‌اند. از جنبش مشروطه بسيار سخن گفته می‌شود ولی اگر به درستی به گوشه و کنار آن نگاه کنيم می‌بينيم که، در قانون اساسی مشروطه احکام اسلامی را جاسازی کرده-‌اند که آنها با حقوق بشر در تضاد هستند، آخوند-های مسلمان که پيشرونده-‌ی اين جنبش شناخته شده‌-اند از درک تضاد-های اسلام با مشروطه ناتوان بوده-‌اند، از همه مهمتر نه يکسال حتا يکماه هم همان قانو-های نيم‌بند در ايران اجرا نشده‌-اند. اگر اين جنبش از سوی مردم شناسايی شده بود که کسی نمی‌توانست آنرا به آسانی زير پا بريزد و مردم را به اين سو و آن سو پرتاب کند.

اگر مردم ٣۰ تير ۱٣٣۱ آگاهانه خواهان مصدق بودند پس چگونه ممکن بود در يک روز، ۲٨ امرداد ۱٣٣۲، به آسانی کودتا بشود آنهم تا سال ۵۷ دوام داشته باشد؟!
اگر مردم به دلخواه به انقلاب سفيد «محمد رضا شاه»، رای داده-‌اند چرا ناگهان دنبال "خمينی" راه افتادند و فرياد-های "جاويد شاه" به "خمينی رهبر" تبديل شدند؟!
اگر مردم حکومت اسلامی را می‌خواستند چرا هزاران نفر از همين مردم را تيرباران کرده-‌اند و چرا اين حکومت از مردم می ترسد و پيوسته بر آنها يورش می برد؟!
از اين پرسش‌-ها بسيار هستند که همگی يک پاسخ دارند:

بينش مردم ايران با عقيده-‌های اسلامی آلوده شده است بدين سبب آنها توانايی شناخت ارزش-‌های اجتماعی را ندارند. آنها به اميد رسيدن به آزادی خود را گرفتار زنجير-های استبداد می‌کنند چون ماهيت آزادی را نمی‌شناسند. با اينکه برآنها پيوسته ستم وارد می شود از آنجا که با نيروی خرد انسان بيگانه هستند خود را ناتوان می‌پندارند و به دنبال يک قهرمان می‌گردند که آنها را نجات دهد.

آشفتگی ديدگاه تاريک اين مردم را می توان در ساختار سازمان-‌های آنها ديد. در اجتماع ما حتا يک سازمان يافت نمی شود که يک دست يا يک رنگ آلوده باشد. من تاکنون نتوانسته-‌ام در اجتماع ايران يک برگ نوشته-‌ای از تاريخی را پيدا کنم که در آن دروغ بکار نرفته باشد. بی‌شرمانه-‌ترين دروغ-‌های تاريخی را در همين زمان جلوی چشمان بيدار خودمان می نويسند حتا نوشته-‌های پيشين را با ديد اسلامی بازنويسی می‌کنند و کسی در انديشه-‌ی پيشگيری از اين تبهکاری-‌های فرهنگی نيست! چون؛ ساختار اجتماع ما با دروغ پايه-گذاری شده است.
مگر اين مردم همه روزه نمی‌گويند " لا اله الا الله"؟ کدام ايرانی "الله" را می‌شناخته که پيوسته به يگانگی او شهادت می‌دهد و اگر همين گفته را هم به راستی شهادت می‌دادند پس چرا غلامان امامانی شده-‌اند که خود مخلوق "الله" هستند؟

شتابان از ميان اين آشفته بازار می‌گذريم و تنها به سردر اين کهنه-فروشان اشاره می‌کنم. اميدوارم خود خوانندگان گسترش اين نابسامانی-‌ها را به ياد بياورند.
بيشترين مردم ايران مسلمانند ولی نه مسلمان محمدی بلکه مسلمان "شيعه دوازده امامی" از همين سه کلمه پيداست که اين مسلمانان نه مفهوم توحيد را درک کرده-‌اند و نه به نبوت محمد اهميت می‌دهند. اولين امام-شان، «ولی"‌الله"» است يعنی علی سرپرست "الله" است او ولايت "الله" را بر عهده دارد همان گونه که پدری ولی فرزند صغيرش است يا کسی ولايت يک نفر نادانی را بر عهده دارد به همين-سان هم فقيه ولايت مردم صغير ايران را بر خود کشانده است. از آنجا که يازدهمين امام اين بی-خبران بی نسل بوده است و زمين بدون امام متلاشی می‌شود، دوازدهمين امام را از نيست ساخته‌-اند و زود غيب کرده-‌اند تا هميشه زنده و پاينده باشد. اين مردم، که زمانی انديشمندان جهان را از راستگويی خود به شگفت آورده بوده-‌اند، پس از اسلام هر افسانه، داستان، اسطوره و دروغی را که می شناختند و می‌يافتند به دروغ بر تن اين امامان بافته-‌اند و بدينسان کتاب‌-هايی از حديث و رواياتی نوشته-‌اند که می‌توان گردآوری-‌های آنها را باتلاق دروغ-‌های جهان ناميد. نگاهي به چرندگان اين باتلاق بياندازيم.

يکی از اين شيعه-‌ها که گويا از هند هم وارد ايران و در خمين بزرگ شده بوده خواهان اين می‌شود که، برای زنده کردن اسلام و رساندن عرب-ها به سرزمين بنی اسراييل، ايران را از دست مستکبرين جهانی بيرون بياورد و در زير پای "عمامه-سياهانِ" قـُم فرش کند. نيازی نيست که به تضاد-های اين هدف فکر کنيم چون تضاد-‌های بزرگ-‌تری از اينجا آغاز می شوند. زمانی که "خمينی" می‌بيند مردم از افسون او مست و بی‌هوش شده‌-اند بر سر آنها گام می‌نهد و از کسانی، که خود را "ملی-يون" می خواندند، می‌خواهد که زمينه-‌ی خلافت "الله" را در ايران فراهم کنند. بايد اشاره کنم که؛ اسلام به ويژه شيعه، ضد مليت و به ويژه ضد مليت ايرانی است ولی سردسته-‌ی شيعه-‌ها از "ملی-يون" کمک می خواهد. شايد فکر کنيد اين يک شوخی است چون مانند آنست که کسی از دشمن خود بخواهد که خانه-‌اش را برای غارت بيگانگان فراهم سازد. ولی نه در آشفتگی بينش اين مردم هر تضادی فرو می‌رود. اگر آن دشمن از خود بيگانه باشد، او هوش خودآگاهی ندارد، از نادانی به خودش هم خيانت می‌کند. به هر روی اين "ملی-يون" هم از آشفتگی-‌های همين مردم برخاسته-‌اند، همه دو-پهلو و دروغ-‌پــرور، آنها آزادی و استقلال ايران را در زير لوای اسلام می دانند، آنها حتا عَبدِ "الله" هم نبوده‌-اند، حتا غلام علی و غلام حسين و غلام رضا هم نبوده-‌اند بلکه آنها بردگی و خاکساری يک آخوند را سرفرازی خود می پنداشته‌-اند.
مردمی که "ملی-یونِ"‌ آنها عرب-پرست باشند چه اميدی از "عمامه-سياهانِ" آنها می‌توان داشت؟


بالاخره زمانی که غلامان امام خمينی ملت و مليت ايران را به خليفه-‌ی خلافت "الله" سپردند، خمينی صادقانه نادانی "ملی-يون" را آشکار می‌سازد او می‌گويد: "ملی-يون" مشرک هستند، مشرکين هم نجس. ولی اين گفته نه به "ملی-يون" که ريزه-خواران عمامه-‌دارن بوده-‌اند برمی‌خورد نه آن ريزه-خواران به گفته-‌ی خمينی برخورد می‌کنند.

اندکي پس از اين زمان جنگ گرگ-‌های درنده بر سر شکار سربريده‌-ی ايران آغاز می‌شود. آنگاه امام نه تنها ايران را به عنوان ملکی از ممالک اسلامی می‌پذيرد بلکه به امت مسلمان ايرانی امر می‌کند که برضد امت مسلمان عراقی بجنگد تا اسلام راستين پيروز شود. حتا اين اميرالمومنين به پاسداران اسلام فرمان می دهد، ايرانيانِ کـُرد را که امت امام نشده بودند و سرکشی می کردند بکـُشند و تار و مار سازند. البته آنها با مهروزی اسلامی اين جنايات را انجام می‌دهند و ما امروز در شگفتيم که چرا برخی از کـُرد-ها از ايرانی بودن خود خسته شده‌-اند؟! برگرديم به ادامه-‌ی سخن.

"ملی-يون"، حکومت اسلامی را، برای اين مردم دروغ-پرست، "جمهوری اسلامی" نام نهاده-‌اند و مانند هميشه زهر را در پيمانه-‌ی نوش به کام مردم ريختند. اينکه در جمهوری مردم تعيين کننده هستند و در اسلام شريعت، اينکه محمد فرستاده شده که مردم را به زور مسلمان کند، اوست که برای مردم تکليف می‌گذارد نه مردم برای او، اينکه اگر جمهوری باشد پس ولايت فقيه را به کجای مردم می توان فرو کرد؟

چنين پرسش-‌هايی برای آخوند مشکل-ساز نيستند چون آخوند در مردم-فريبی تجربه‌-ی هزاره-‌ای دارد. البته اين پرسش‌-ها برای مردمی پيش می‌آيند که دستکم روشنفکران آنها بتوانند در مورد ارزش پديده-‌ها انديشه کنند. در مردمی که، بيشترين آنها دنبال يک پيشوای ناب می‌گردند، انديشيدن هم تنها در مورد شيوه-‌‌های شبانی پيشروی پيدا می‌کند. مردمی که، پس از اين همه ستم-کشی، از ميان آنها گروهی برمی‌خيزند که "ملی-مذهبی" ناميده می‌شوند بايد گفت، چشم اين مردم روشن، که هنوز نفهميده-‌اند که مذهب آنها امت اسلام را می‌شناسد و ميهن-‌پروري شرک شمرده می شود. "ملی-مذهبی" بودن مانند آن است که، انسان بپندارد مردانی آبستن شده-‌اند، چون آنها با کسانی آميزش کرده-‌اند، اکنون او به دنبال ماما بگردد. شگفتی در اين است که برخي ديگر از کردار اين نازايندگان خشنود هستند و می‌گويند: هرچي باشد بالاخره بهتر از هيچی است. ولی من که تا کنون نتوانستم بدانم: مردی که بيست درسد [20%] آبستن باشد چند درسد بچه می‌زايد؟

سامان اين حکومت اسلامی هم مانند بينش مردمش بی سامان است يعنی مجلس و وزات-‌خانه هم دارد ولی پيوند قانونی ميان وزات-‌خانه-‌ها آشفته است. هر وزيری هر کاری که زورش برسد می‌کند نه او کاری به قانون دارد و نه قانون کاری با او.
در اين حکومت سازمان-‌هايی هستند که کار آنها هم-سو و برضد يکديکر است ولی بدون آنکه آنها با هم درگيری داشته باشند هر کدام از آنها به اندازه-‌ی توانايی آخوند-های پشتيبانش مردم را چپاول می کنند. در اين حکومت شما ارتشی را می‌بينيد که عسکر اسلام شده و در انتظا ر فرمان امام غايب نشسته است. پاسدارن را می‌بينيد که مردم از ترس پاسداری آنها خواب خوش ندارند. گروه-‌های مردم ستيزی مانند؛ حزب‌الله، سارالله، امر به معرف و نهی از منکر، بسیجی، کميته‌، چماق-داران، چاقو-کشان و گروه-‌های فشار را می‌بينيد که همه مانند بهترين ماشين-ها کار می‌کنند و نسبت به نياز حکومت و به خواست آخوندی، فشار را بر مردم کم و زياد می‌کنند. اين سازمان-ها مانند هر پديده-‌ی ديگری در حکومت از دروغ ساختار پيدا کرده-‌اند. آنها هم پيدا و هم پنهان، هم به وزارتی پيوند دارند هم خودکامه هستند، هم قانونی بشمار می‌آيند هم هيچ قانونی آنها را بوجود نياورده، هم قاضی هستند هم مجری، هم حق ستمکاری بر مردم دارند هم مردم هيچ حقی به آنها نداده-‌اند بالاخره اين سازمان-‌های مردم-‌ستيز از درون بينش همين مردم ستم-کِش رشد کرده-‌اند و آبياری می شوند.
مردمی که سال-ها با اين سازمان-های پـُر زور و بی‌مهر برخورد داشته است و آموخته که آنها هيچ حقی ندارند و محکوم به فرمانبرداری هستند، ولی آن مردم با اميدواری بسيار در اين حکومت و برای همين حکومت يک عمامه سياهی را انتخاب می‌کنند که برای آنها حقوق بشر وارد کند. مانند آنست که روباه آموزگار پرواز کبوتران بشود. اين مردم هنوز نفهميده-‌اند که، آنها خودشان بشر هستند و حقوق آنها در بشر بودن آنهاست، کسيکه به داشتن عمامه‌-ی سياه فخر می‌فروشد با مفهوم بشر و بشريت بيگانه است، عمامه سياه او ننگ و خفت مردم ايران است.

برآيند اين انتخاب آن بود که آن سرکرده نه تنها چند سالی به ريش مردم خنديد بلکه همه-‌ی سرکردگان جهان را فريب داد. چون اين سرکرده آخوند، گفتار و کردارش از دروغ سرشته شده است، پس کار-کرد آخوند فريب دادن مردم است.
نمونه‌-ای از گفتار "شيرين خانم"-ی می‌آورم که گويا حقوقدان هم است و جايزه-‌ی نوبل هم گرفته است. اين خانم با هوش سرشاري که در حقوق-شناسی دارد نه تنها فهميده که اسلام با حقوق بشر در تضاد نيست بلکه کشف کرده است: کسانی که زن-ها را در"روز زن" کتک زده-‌اند مجوز قانونی نداشته-‌اند. شايد تنها حقوقدان-‌های ايران می‌پندارند که براي چماق زدن به مجوز قانونی نياز است. شايد اين خانم پيش امام زينب درس حقوق-شناسی ياد گرفته است که نمی‌داند که در حکومت اسلامی برای کشتار دگرانديشان به فتوای فقيه‌ نياز است نه به مجوز قانونی. او نمی‌داند که احکام اسلامی مشروعيت خود را از "الله" می‌گيرند نه از مردم. در سال ۶۷ مجريان شريعت اسلامی، که اسلام آنها از ديد اين خانم با حقوق بشر هيچ تضادی ندارد، دَه-‌ها-هزار مردم را دسته دسته تيرباران کردند و به دار آويختند، به آنگونه که چشم جهانيان به اين جنايات خيره مانده است، آنها نيازی به مجوز قانونی نداشته‌-اند چون آنها جهاد-گرند و اوامر خود را از "الله" می گيرند نه از کميته-‌ی حقوق بشر.
تنها آخوند-ها نيستند که هستی آنها به اسلام پيوند دارد بلکه بسيار کسانی هستند که ايران و مردم ايران را، برای استوار ساختن اسلام، دوست دارند چون آنها در کشور-های ديگر کسی به شمار نمی‌آيند.

همه-‌ی تلاش اين اسلام-زدگان در اين است که در ذهن مردم، "ايران اسلامی" را فرو کنند که مردم به خفت خود و حکومت عمامه-‌دارن تن در دهند. اين بدکيشان برآن می کوشند که ايمان را در مردم بپرورانند. آنها دشمن انديشه هستند چون هر ريزه انديشه-‌ای که در مردم پرورانده شود از ايمان آنها کاسته می‌شود. اندک اختلاف اين کسان با حکومت اسلامی از تفاوت ديدگاه آنها در شيوه-‌ی گسترش دادن اسلام است نه از مردم دوستی يا ميهن‌-پروری آنها. ايمان به اسلام همه-‌ی وجود اسلام-زدگان را آلوده کرده است. باور داشتن، به نادانی انسان و دانايی "الله"، از هر روشنفکری، مسلمان با ايمانی می پروراند. يعنی کسی که مسلمان است به کردار، ايران و هر مردمی را فدای اسلام خواهد کرد.

بينش مردمی که در اينگونه آشوب-‌های ذهنی فرو رفته باشد توانايی آنرا ندارند که پديده-‌ای را به درستی بشکافند و ارزش‌-هايی را شناسايی کنند. آنها با اندک درخششی به شگفت می‌آيند و آرمان-‌های خود را در تاريکی-‌ی پس از آن درخشش می‌پندارند. هنگامی که انسان پديده-‌ای را نمی‌شناسد پس نمی‌تواند خواهان آن باشد و نيازی هم ندارد که آن پديده را بجويد. زمانی که انسان، از يک بيماری که در تن او رخنه کرده است، درد می‌کشد ولی بـُن-مايه-‌ی درد خود را نمی‌شناسد او نه تنها هر دارويی را برای مداوا دردش می پذيرد بلکه پديده-‌های گوناگونی را برانگيزنده-‌ی بيماری خود می پندارد. چنين بيماری، بسان جامعه-‌ی ايران، ممکن است از ناآگاهی به جای مداوا کردن بيماری، ساختار بيماری خود را پرورش دهد و آنگاه زمانی فرامی‌رسد که ساختار پيکر بيمار را همان بيماری پـُر می‌کند.

بهتر است که روشنفکر ايرانی بداند که معيار-های سنجش خود را از اجتماعی گرفته که بينش آنها با احکامی پست آلوده شده است و او نمی‌تواند با آن معيار-های آلوده راستی و درستی را بسنجد. تا زمانی که در انسان زمينه-‌ی خود-انديشی فراهم نشده است او نمی‌تواند ارزش-‌ها و پديده-‌های جامعه را به درستی بررسی کند.

بهتر است روشنفکر بپذيرد که روشن-‌انديش در اجتماع آلوده پرورش نمی يابد و هرکس بايد در نخست درستی بينش خود را بررسی کند. البته نه براساس معيار-های آلوده-‌ای که او از اجتماع برداشت کرده است بلکه بر پايه-‌ی يک جهان-‌بيني که برای آزاد-انديشی مرز و کرانه‌-ای نداشته باشد.

آنکس که با خردِ کارآی خود بينش مردم ايران را بررسی کند می‌تواند بپذيرد که اين جامعه در زير حکومت عقيده-‌ها توان خود بودن و خود-انديشيدن را از دست داده است چون هر عقيده، دين، کيش و مذهبی به جای پيروان خود می‌انديشد آنها دشمن انديشيدن هستند. زمانی که روشنفکر به راستی و روشنی انديشه کند در بينش او عقيده خواهد مـُرد و تا زماني که عقيده-‌ها بر بينش مردم حاکم هستند مردم غلام عقيده-‌ی خود خواهند ماند، حتا اگر آنها؛ بابک، آزاده، سیمين و پرويز نام داشته باشند.



مـردو آنـاهيــد
۷ فروردين ۱٣٨۵ - ۲۷ مارس ۲۰۰۶

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,