Thursday, April 17, 2014

نادانی در اُمت مسلمان بی کرانه است

نادانی در اُمت مسلمان بی کرانه است

مـردو آنـاهيــد


آنچه ايرانيان را از جويندگی و پژوهندگی دور داشته است زهر تلخ ِ دانش ستيزی در اسلام است. زيرا پی بردن به هر روزنه‌ای از دانايی و دانش، فرومايگی و نادانی را در اسلام آشگار می‌سازد. از اين روی، در شريعت ِ اسلام، انگيزه‌ی جويندگی و شناخت در انسان، به ويژه در انديشمندان ِ مسلمان، سرکوب می‌شود.


اين که اسلام از احکام پسمانده‌ی چادرنشينان ِ حجاز ساختار يافته بر بيشترين آدم‌هایِ نامسلمان پوشيده نمانده است. ولی باور کردن ِ اين که، از اُمت مسلمان، از مسلمانان با ايمان، هيچگاه انديشمندی راستکار و آزاده برنخاسته است، برای بيشترين مردمان دشوار است.

نمونه: مسلمانان به عبدالله بودن ِ خود ايمان دارند. در ايمان ِ آنها سخن از جويندگی و شناخت نيست. اندک شماری، که به پسماندگی‌‌ی عقيده‌ی خود پی می‌برند، آنها از اين پسماندگی بيزاری و دوری نمی‌جويند وآنکه تنها از روشن شدن ِ پسماندگی و زشتی‌های اسلام، برای همگان، نگران می‌شوند. از اين روی اين کسان تنها در انديشه‌ی بزک کردن ِ اسلام هستند و هرگز در انديشه‌ی رهايی از بندهای بردگی، که به" لا اله الا الله" بستگی دارند، نيستند. مسلمانانی که به زشتی‌های شريعت اسلام پی بردند، بدون ِ کم و کاست، بر آن بودند که با دروغ، نيرنگ و دستبرد به گنجينه‌های فرهنگی زشتی‌ها و پليدی‌های اسلام را زيبا و پاک نشان بدهند. به زبانی ساده از اُمت ِ کورانديش ِ مسلمان تنها چند شماری دروغوند، شياد و مردمفريب، به نام ِ مولا، شيخ، مرشد، سيد، امام، قطب، يا "چه چيزکی" با پسوند ِ عليشا، پيدايش يافتند نه انديشمندانی راستکار و نه دانشمندانی پژوهنده. روشن است که دانشمندان و انديشمندان ِ ايران، بسان ِ فردوسی، رازی، بيرونی، پورسينا، خيام، حافظ و.و. بی‌گمان با نخستين پنداری، که در ايمان آنان شکاف وارد کرده است، خرد ِ خود را از بندهای ايمان گسسته و به انجمن ِ پژوهندگان و انديشمندان درآمده‌اند، اين خردمندان به نامهای کافر، مُرتد، مُلحد و زنديک سرافراز شده‌اند.

اين که اسلام از راه جهاد، کشتار و دزدی، گسترش يافته است دستکم برای آزايخواهان پنهان نمانده است. ولی اين که مسلمانان از جهاد، کشتار و دزدی، ننگ ندارند بر کمتر کسانی نمايان شده است.


نمونه: تُرک تباران که، با ابزار ِ خشم در سايه‌ی ترس، انبوهی از جهادگردان را در سپاهی خونآشام آراسته بودند، پس از کشتار ِ مردمان و ويران ساختن ِ شهرهای آسيای کوچک به کونستانتين پوليس (قسطنطنيه يا استانبول) وارد آمدند. با اين که در درازای اين سرزمين سدها کليسا و دير را ويران ساخته بودند، در ويران کردن ِ کليسای بزرگ ِ اياسوفيه نانوان ماندند. از اين روی در بيچارگی آن کليسا را دزدانه به مسجد برگرداندند. با اين که ساخت‌نامه، نگاره‌ها و نام و نشان ِ اندازمندان سازنده‌ی اين ساختمان، در سرگذشت اروپا يادداشت شده است، مسلمانان اين کليسای دزديده شده را، به نام هنر بنايی در اسلام نشان می‌دهند. شگفتی در اين است که هيچگاه، هيچ مسلمانی از شنيدن ِ سرگذشت ِ اين دزدی نه تنها شرمنده نمی‌شود وآنکه اين شيوه‌ی دزدی را کرداری پسنديده و سودبخش می‌شمارد. ساخت نامه‌ی اين کليسا در کتاب‌های گوناگون يادداشت شده است. از شوربختی نام و نشان هزاران بنای باشکوه و کاخ‌های شاهانه، که در سراسر سرزمين‌های ايران به ويرانه درآمده‌اند، از يادها زدوده شده‌اند و کسی شمار ِ آنها را هم نمی‌داند. دردآورتر از اين، اسلامزدگی‌ی روشنفکران و از خودبيگانگی‌ی ايرانيان است که نه تنها از زشتی و ستمورزی‌های خشمآوران ِ جهادگر آزرده نيستند وآنکه از دانستن و آشگار شدن ِ سرگذشت ِ ويرانگر ِ اسلام هم گريزان هستند.

بر خردمند پوشيده نيست که جهادگران در اين 1400 سال تا آن جا که توانايی داشته‌اند نشانه‌های دانش وِ هنر ِ هنرمندان ايران را ويران يا نابود کرده‌اند. خشمآوران نتوانسته‌اند سنگ نوشته‌ها يا سنگ نگارهايی را، که بر فراز کوههای بلند بوده‌اند، از بيخ و بُن ويران کنند. ولی هم اکنون در نابود کردن ِ اين نشانه‌ها هم در کارند. ايران ستيزی و دشمنی با زيبايی و هنرمندی‌ی ايرانيان در سرشت هر مسلمان ِ با ايمانی است. از شوربختی، ايران ستيزی، بخشی از ايدئولوژی‌های روشنفکرانه است که هنوز هم آنها به حکم خمينی که گفت: "اينا آثار ِ تمدن ِ بايد از بين برهَ جای آنها بايد آثار ِ اسلامی باشه"، از نابود کردن ِ آثار تمدن دست برنداشته‌اند. ولی اسلام که چيزی به جز ويرانگری در درون نداشته است که اين نابخردان بتوانند آن را جايگزين، اين تمدن ِ ويران شده، کنند. نمونه‌ی ايران ستيزی و ازخود بيگانگی‌ی ايرانيان به همراه ِ اسلامزدگی‌ی روشنفکران اين است که اين نامردمان ِ فرومايه و پليد، در يزد جايی را زندان ِ اسکندر، ناميده‌اند و آن را، به جای نمادهای باستانی، به گردشگران ِ بيگانه و ايرانيان خرد گم کرده نشان می‌دهند.

تا کنون از هيچ کسی نشنيده‌ام و در جايی نخوانده‌ام که به اين دروغوندی و ايران ستيزی اشاره بشود. اين کورانديشان ِ تماشاگر از خود نمی‌پرسند: چگونه از اين همه کاخ‌های شاهان ِ اشکانی و ساسانی، از اين همه آتشکده‌ها و جشن سرای‌های همگانی، از اين همه بزمگاه‌های باشکوه هيچ نشانی نمانده است که شايسته‌ی بازديد باشد، تنها زندان اسکندر برجای مانده است؟ در هيچ کجا يادداشت نشده که اسکندر بجای همه چيز زندانی، آن هم در يزد، ساخته است. تنها حافظ،، که دلش از يزد گرفته بوده، می‌خواسته هرچه زودتر به شيراز برگرده، او يزد را با زندان ِ سکندر همسان دانسته و گفته است:

دلم از وحشت ِ زندان ِ سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک ِ سليمان بروم
زيرا يزد ميخانه نداشته است (ويران شود آن شهر که ميخانه ندارد).

در شگفتم، آخوندهای پليد، که از دزدی و ايران ستيز سرشته شده‌اند، هنوز شيراز را ملک سليمان نخوانده‌اند. بی گمان همه‌ی واليان اسلام، روشنفکران ِ اسلامزده، پيشتازان و انديشمندان ِ مسلمان، همه بدون ِ کم و کاست دانسته دروغوند و شايد ندانسته برده منش و دزد هستند. اين دزدان ِ هنر و ويرانگران ِ فرهنگ ِ ايران از هيچ گونه ستم و زشتکاری رويگردان نيستند. نمونه‌ای از دزدی‌ی روشنفکران ِ بی ريشه، که خود را جهان وطنی خوانده‌اند، اين است: که شماری از آنها، با بی شرمی آهنگی را، که باِ سرود ِ "ای ايران ای مرز پُر گهر" پيوند دارد، دزديده و درون مايه‌ی آن را به کينه‌ی ايران ستيزی "جهان وطنی" ساخته و به نام سرود ِ تازه‌ی ای ايران پخش کرده‌اند. شگفتی در اين جاست که بيشتر ِ ميهن دوستان هم به زشتکاری و فرهنگ ستيزی، که در اين دزدی نهفته شده است، پی نبرده‌ و با پخش کردن ِ آن، دزدان ِ آواره را، ياری کرده‌اند.

اين که، به کوشش خودفروختگان ِ روشنفکر، بيشتر ِ جوانان ِ ايران، با فرهنگ ايران بيگانه مانده‌اند نشانی از اسلامزدگی‌ی آزايخواهان است و اين که برخی به انگيزه‌های ايران ستيز آلوده شده‌اند اندوهناک است. ولی اين که ورزشکارانی، به نام ِ ايرانی، بيرقی را، که ننگ ِ ايرانيان بر آن نگاشته شده است، بر افراشته و تازی وار به دور ِ ميدانی می‌دوند و نابخردانی ايرانی برای آنها دست‌آفشانی می‌کنند نشانی از ويروس اسلام است.

شيره‌ی سخن از اين اشاره‌ها اين است که اسلام سلول‌های مغز ايرانيان را به زهر ِ نادانی آلوده ساخته است. از اين روی، تا اين زهر از هستی‌ی ايرانيان زدوده نشود، ايرانيان برده منش و کورانديش خواهند ماند. زيرا در اين 1400 سال که فرومايگان ِ ايران ستيز و دانش ستيز بر ايرانيان حکم رانده‌اند کمتر دلاوری برای آزادی‌ی ايران و رهايی فرهنگ ايران از زهر ِ خردسوز اسلام سر برافراشته يا دستکم انديشه‌ای در اين سوی بر زبان رانده است. درست است کسانی بسان ِ ابومسلم خراسانی، برای پيشگيری از ستمکاران ِ بنی اميه، در راه ِ پشتيبانی‌ی جهادگران ِ بنی عباس جانفشانی کردند يا فرهيختگانی با دستبرد به گنجينه‌های دانش و ادب ايرانيان به حکومت ِ بنی عباس و خليفه‌های ايران ستيز کشورداری آموختند و زبان ِ ناتوان ِ عربی را با دزديدن و برگرداندن ِ واژگان پارسی توانا ساختند، ولی همه‌ی آنها، در لجنزار ِ ايران ستيزان، ميهن سوز بودند و آرمان ِ هيچ يک از آنان ميهن پروری و بازپس گرفتن ِ ايران و بازسازی‌ی فرهنگ ِ ايران نبوده است. نمی‌توان ناديده گرفت که انديشمندانی چون فردوسی، خيام و حافظ، بسيار خردمندانه، به پسماندگی‌ی شريعت ِ اسلام و نابخردی‌ی واليان اسلام اشاره کرده‌اند و نيز روشن است که چنين ايرانيانی، در کشتارگاه ِ خلافت، کمتر توان ِ پيکار با جلادان عدل ِ الهی داشته‌اند. ولی از شوربختی بايد پذيرفت که انديشه‌ی ميهن پروری در هيچ زمانی، از سوی مردمان ايران، که در بندهای ايمان گرفتار بودند، پشتيبانی نشده‌ است.

در سراسر اين سرگذشت، بسيار دلاورانی، برای برانداختن ِ ستمکاران ِ جهادگر برخاسته‌اند ولی کمتر برای پس گرفتن ِ کشور ايران از چنگال ِ بيگانگان پيکار کرده‌اند. زيرا اين دلآروان جنگآورانی خودخواه بوده‌اند. هيچ يک از گروه‌هايی که با خلافت ِ جهادگران در ايران به پيکار پرداخته‌اند انگيزه‌ای بر پندار ِ ايران پروری و دادگستری نداشته که بتوانند سازمانی مردمی سامان بدهند. آن چه که اروپايی‌ها را از زنجيرهای پسماندگی رهايی بخشيده است پيدايش دانشمندانی بوده که بندهای احکام ِ بردگی‌ را در مسيحيت پاره کرده و راه ِ جويندگی و دانشپژوهی را برون از مرزهای کليسا نشان داده‌اند. افزون بر اين، انديشمندانی در پيرامون ِ پسماندگی‌ها و ويژگی‌های پيوند و سازمانهای مردمی پژوهش کرده و پندارهای خردمندانه‌ی خود را برای آماده ساختن ِ مردمان، در راه ِ در هم شکستن ِ حکومت‌های دينی و ايجاد ِ فرمانروايی‌های مردمی، آزموده و با همياری‌ی روشنفکران به کار برده‌اند. پيدايش دانشمندانی مانند نيونُن، اديسون، پاستور و پاسکال يا انديشمندانی بسان هگل، فرُيند، کانت و نيچه زيربنای دگرگونی و پيشرفت را در اروپا پی ريزی کرده و به روشنفکران و آزاديخواهان نشان داده‌اند.

روشن است، که در ايران هم دانشمندانی زاده شده‌اند، که نگرش ِ بيشتر ِ آنها از مرزهای تنگ ِ اسلام فراتر نرفته است. افزون بر اين يا آنها در منشی اسلامزده گرفتار مانده‌اند يا اينکه جان خود را در راه ِ دگرانديشی باخته‌اند. برای نمونه: پاستور، دانشمند ِ اروپايی، در راه ِ جويندگی، برای پيشگيری از گنديدن ِ خوردنی‌ها، ميکروب را شناسايی می‌کند. از کاربردِ دانش ِِاو نه تنها انسان به ريشه‌ی بيماری‌ها و مداوای آنها پی‌ می‌برد وآنکه پنجره‌ای روشن به زيستگاه ِ جانوران ِ ريز گشوده می‌شود. نمونه‌ی دانشمندان ِ ايرانی را می‌توان در کمياگری ديد که آنها، در درازای سدها سال، برای برگرفتن ِ زر از مس در جستجوی نيرويی خدايی بوده‌اند. اين خرد گم کردگان با کاربرد دروغ‌های اهريمنی نه تنها بينش ِ ميليون‌ها انسان را به زهر ِ نادانی آلوده ساخته وآنکه نگرش ِ جويندگان را هم، از ديدن و شناختن ِ راستی و درستی، به سوی کژی بر برگردانده‌اند.

نمونه‌ای ديگر: در دورانی که انديشمندان ِ اروپا هسته‌ی جوشان و دگرگون کننده‌ی سروری بر مردمان را بررسی و پژوهش می‌کردند و در راه ِ يافتن ِ پنداری بودند که بتوانند مردمان را برای پيکار با ستمکاری و بیدادگری سازمان و پيوند بدهند، انديشمندان اسلامزده و اسلامگريز ايرانی در کار ِ دستبرد به گوهر ِفرهنگ ايران بودند تا، با چسباندن ِ آن ارزش‌ها به اسلام، بتوانند از زشتی‌ها و پسماندگی‌های احکام شريعت بکاهند. آنها ارزش‌های فرهنگ ايران را به پليدی‌های اسلامی آلوده کردند و نتوانستند اندکی از زشتی‌های اسلام بکاهند بيشتر ِ کوشش اين خودپرستان ِ انديشمند در راه ِ نزديک شدن بهِ معشوقی پنداری و ناشناخته‌ای دروغ بوده که در پايان ِ هفت وادی با الله همانی می‌يافته است. شگفتی در اين است که اين کاشفان ِ کرامات، بيش از 800 سال است، در جست و جوی بُتی، صنمی، الهی، معشوقی هستند که تا کنون هستی و سرشت او بر هيچ خردمندی روشن نشده است. دنباله روهایِ اين عارفان، 800 سال است، که همان سخنانی را بازگو می‌کنند که گمشدگان ِ پسمانده در کوچه و پس کوچه‌های هفت وادی به هم بافته و سروده‌اند. بسياری از شعربافان ِ سخن هم، در اين زمان، که هرگز لب به جامی نزدند، آن چنان از شراب ِ عشق و باده‌ی مستی لاف می‌زنند که پنداری آنها در باده خانه‌ی جهان شناور هستند.

انديشمندان ايران، دستکم در 800 سال گذشته، تنها در پيرامون دروغوندی، خودستايی و مردمفريبی انديشيده‌اند و تنها در همين زمينه هم بيش از انديشمندان ِ اروپا پيروزمند بوده‌اند. زيرا مردم اسلامزده‌ی ايران، که در خودفريبی همتا ندارند، می‌توانستند پسماندگی و نابخردی‌ی خود را در زير دامن ِ همين عارفان پنهان ‌کنند. در همين زمان هم که، در ژرفای پسماندگی، يک ابله به نام ِ فقيه بر آنها حکم می‌راند، گورپرستی و برده منشی را فراموش نکرده و به جای هر گونه پيکار به ستايش ِ گور ِ مولوی‌ها می‌پردازند تا ننگ ِ اسلامزدگی را در دستار ِ وارستگی پنهان کنند. همين مولوی، علی را "همای رحمت" می‌نامد زيرا علی، با نيرنگ و دروغ، پهلوانی را از اسب به زير انداخته و سپس سر او را بريده است. علی "همای رحمت" است زيرا پيوسته از ذولفقارش خون می‌چکيده. اين خوابفروشان با وردهای گوهرنما و جادوی نادان پروری نگرش ِ جويندگان را هم از ديدن ِ راستی به سوی عشق به خودفريبی برگردانده‌اند. عارفان با توجيه ِ پسماندگی‌ها و انسان ستيزی‌‌های شريعت اسلام چهره‌ی زشت و ترسناک ِ الله را، که مالک ِ جهنم است، زيبا و دلفريب نگاشته‌اند. اگر اندرزها و پيام‌های فرهنگی را، از ديگر سخنان ِ عارفانی بسان مولوی و عطار، جدا کنيم چيزی به جز بيهودگی و تاريک انديشی در شعرهای خوش آهنگ ِ آنها يافت نمی‌شود. بی‌گمان آن غزل حافظ که می‌گويد:

سالها دل طلب ِ جام ِ جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌کرد

گرانمايه تر از همه‌ی لالايی‌های عارفان ايرانی است که ستمکاران فرومايه با آنها اسلام را بزک می‌کنند و به خوشباوران ِ اسلامزده می‌فروشند يا برخی از مردم ايران برای گريز از پسماندگی‌های اسلام با صنم پرستی‌ی عارفانه، خودفريبی می‌کنند. درست است که مردمان ايران در دوران ِ ساسانيان مانند ديگر جهانيان در سامان مردمسالاری زيست نداشته‌اند. ولی پديده‌های بر جای مانده نشانگر آن هستند که بيشتر ِ فرمانروايان ِ ايران، پيش از یورش ِ جهادگران خردستيز، خواهان ِ جويندگی و پژوهندگی، در راه ِ شناخت ِ ناشناخته‌ها و از يابندگان ِ دانش و دانايی بوده‌اند.

آنچه ايرانيان را از جويندگی و پژوهندگی دور داشته است زهر تلخ ِ دانش ستيزی در اسلام است. زيرا پی بردن به هر روزنه‌ای از دانايی و دانش فرومايگی و نادانی را در اسلام آشگار می‌سازد. از اين روی، در شريعت ِ اسلام، انگيزه‌ی جويندگی و شناخت در انسان، به ويژه در انديشمندان ِ مسلمان، سرکوب می‌شود.


زيرا انديشمندی، که به اندک ناسازگاری در پيرامون ِ درونمايه‌ی اسلام با بينش ِ خردمندانه برخورد کند، بی گمان ديوارهای تاريک ِ ايمانش به اسلام فرو می‌ريزند و اندک اندک پهنه‌ی بی کران ِ انديشه برويش گسترش می‌يابد. از اين روی در سرزمين‌هايی، که جهادگران برای اسلام دزديده‌اند، هيچ گونه زمينه‌ای برای روييدن ِ انديشه‌های خردمندان بر جای نمانده است. هر گاه ناگهانی آذرخشی از خرد ِ انديشمندی مسلمان بجهد يا آن شراره در تاريکخانه‌ی عقيده‌اش به هرزگی می‌گرايد يا او ورای ايمانش به بينايی می‌رسد و جان خود را به همراه ِ آزاد انديشی می‌بازد.

مـردو آنـاهيــد
آوريل ۲۰۱۴

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home