Friday, October 11, 2013

نيکويی به کردار، نه با سخن، آفريده می‌شود

مـردو آنـاهيــد




اسلامزدگی ويروسی نيست که در آزمايشگاهای پزشکی شناسايی بشود. اسلامزدگی به کردار در کورانديشی و فرومايگی‌ی روشنفکران ِ کشورهای پسمانده نمايان است. ولی از شوربختی در دانش-خوانده‌های مسلمان کمتر هوش و انديشه‌ای وجود دارد، که به زهر اسلامزدگی آلوده نباشد، تا بتوانند اين ويروس ِ خردسوز را شناسايی کنند.

روشن است که ديدگاه ِ انسان در برخورد با انديشه‌های گوناگون پيوسته گسترده تر و ژرفتر می‌شود. نگرش ِ آزادانديشان هم در آغاز تيز و شکافنده نبوده وآنکه اندک اندک، در آميزش با دانش ِ آزموده شده، به ژرفنگری ورزيده شده است. از اين روی دانايی و بينايی در هرکس بر آموخته‌ها و اندوخته‌های پيشينيان و همزيستان (مردمان، جانوران و گياهان) روييده است. برآيند و يافته‌های انديشمندان، از جهان ِ هستی، سامان ِ فرهنگ يا زمينه‌ی بينش ِ مردمان را بُن می‌نهند. فرهنگ در زمينه‌ای، که به زهر ِ ايمان آلوده بشود، به خشکيدن می‌گرايد و از آن انديشه‌ای سرسبز نمی‌رويد.

به زبانی ديگر هر مردمی آفرينش هستی را، زيبايی يا زشتی را، کژی يا راستی را با گوهر ِ فرهنگی می‌سنجد که در بينش آن مردم نگاشته شده است. فرهنگ ِ هر مردمی، تراوش انديشه‌هايی است که از بينش ِ انديشمندان ِ همان مردم برآمده است. مردم از دروازه‌ی فرهنگ که در ديدگاهِ آنها گشوده شده است، به جهان ِ هستی می‌نگرند.

فرهنگ: احکام ِ عقيده‌ها يا پندارهای يک ايدئولوژی نيست که کسانی آنها را به زور يا به فريب به مردمانی فرو کنند يا آنها را از پندارهای بيگانه بگيرند و برای مردم بازنويسی کنند. کدام مردم می‌توانستند خودبخود، جهان را مخلوق پديده‌ای بپندارند که هرگز او را نديده‌اند؟ اين گونه ياوه‌ها از بينش ِ دانشمندی نروييده‌اند وآنکه شيادی کژپندار، يا نيک پندار، مردم را به دروغ فريفته و خرد ِ آنان را در زندانِ ايمان به بند کشيده است.

پندار ِ کومونيسم و ديکتاتوری‌ی کارگری هم نمی‌تواند يکباره از انديشه‌ی توده‌های مردم برآيد؟ مگر اين که آزمندانی مردم ستيز اين گونه کژبافی‌‌های ناساز را به زور بر مردمی کوتاهنگر بپوشانند و نيروی آنها را، با مژده‌ی سروری بر جهان، برای سرکوبِ آزادگان به کار ببندند.

فرهنگ تراوش خرد ِ هموندان و همبودان مردم است.

برای نمونه: مردمان از يافته‌ها و آزمون‌های انديشمندان ِ خود می‌آموزند که خورشيد، آب، زمين، هوا جانبخش هستند. آنها آزموده‌اند که آزردن اين پديده‌ها و جانداران، که برآمده از اين خدايان هستند، ناخوشی به بار می‌آورد. فرهنگ ِ ايرانيان بر انديشه‌هايی، که از دانش ِ خردمندان روييده‌اند، ريشه يافته و بينش ِ مردمان را ساختار شده است.

هر عقيده يا هر ايدئولوژی بر مردم فريبی يا گمان‌هايی آزموده نشده پا گرفته ‌است.

درونمايه‌ی احکام شريعتِ اسلام، در 1400 سال پيش، از سوی الله بر محمد برای چادرنشينانِ عرب فرود آمده‌اند. پس از آن مردمان قبيله‌های عرب، با تيغ برنده‌ی آزمندانی سودجو، که به محمد پيوسته بودند، روبرو شده‌اند: يا آنها بايد بندگی‌ی الهی را بپذيرند، که او نه زاييده شده و نه می‌زايد، يا خشمآوران آنها را گردن می‌زنند. افزون بر اين، همگان بايد بپذيرند که محمد رسولِ الله شده است، کسی که نه نگرشی والا و نه دانشی ارزنده دارد.

احکام شريعت ِ اسلام، آميخته‌ای از بافته‌های دروغواندنی گوناگون هستند، که انسان را به گوسپندی نابخرد دگرگون می‌سازند. آنها با بينش ِ انسانِ آزاد پيوند پذير نيستند. با اين وجود اين احکام با همه‌ی زشتی و پسماندگی که دارند با نگرش ِ مردمان ِ بيابانگرد سازگارند. زيرا نيازها و آزمونهای چادرنشينانی، که در شن زارهای عربستان زيست دارند، فراتر از شترپروری و ساربانی نمی‌روند. پندارهای خشن، از خشمآورانی آزمند برمی‌آيند، در مردمانی خشن ريشه می‌نهند و با خشم گسترش می‌يابند. زيرا مردمانی که از ديدگاهی خشونت آميز به جهان ِ هستی می‌نگرند، رفتار، کردار و پندارِ آنها به خشم آميخته می‌شوند. از اين روی الاهانی که در خواسته‌های اين خشمآوران خلق می‌شوند همه بی مهر، ستمکار، ترسناک و انسان ستيز هستند.

الله هم مخلوق ِ نگرشی خشمآلود است که در آن نگرش جهنم ابزارِ عدالت و بلاهای ناگهانی نشان ِ قهر و قدرت پنداشته می‌شوند.

عربهای حجاز و بيشتر جهادگرانِ ديگر شمشير را نشانِ راستی و درستی‌ی خود می‌پندارند و بی شرمانه آن را بر روی بيرق‌های خود می‌نگارند. .برآيندی از اين بيماريست که سامانِ زندگی و مردمداری در مردمانِ مسلمان بيشتر با خشونت و آزار آميخته هستند


دگر سو با بينشِ عربهای بيابانگرد جهان بينی‌ی ايرانيان است که در اين فرهنگ، مهرورزيدن به هستی ستايش و آزردنِ جان نکوهش می‌شود. اين بينش در درازای هزاره‌ها در جان و هستی‌ی ايرانيان آميخته شده است. از شور بختی بينشِ ايرانيان با احکامِ جهادگران آلوده شده و آنها را با خويشتن بيگانه ساخته است.

عرفان روييده‌ای از اين فرهنگ است، که عارفان ِ مسلمان آن را به زهر شريعتِ اسلام آميخته‌اند و به خوشباورانِ خودپرست خورانيده‌اند. اين انديشمندان، که در مکتب ِ اسلام به دروغوندی خو گرفته‌اند، قهرمانانِ خشمآورِ دين‌های ابراهيمی را، در پوشش ِ داستان‌هايی ربوده شده، دلاور و مهربان نشان داده‌اند. آنها با کژپنداری يا ندانسته فرهنگ ايران را به زهر ِ شريعتِ اسلام آلوده ساخته‌ و خشونت‌های اسلامی را با ياری و حکمت ِ الله پيوند داده و کشتار ِ دگرانديشان را پيروزی‌ی ايمان بر کفر دانسته‌‌اند.

درست است که اگر اين انديشمندان با منش ِ راستکاری سخن می‌راندند مانندِ ديگر راستکاران کشته می‌شدند و ما امروز نام و نشانی از اين بزرگواران نمی‌شناختيم. ولی اگر سخن نمی‌گفتند، دستکم: در زير بارِ دروغ‌های آنها رنج نمی‌برديم، الله را با همان چهره‌ی غضبناکی، که در قرآن نگاشته شده است، می‌شناختيم. شايد هم ايرانيان در زمانی ديرتر می‌توانستند، بدون اين دروغبافی‌های عارفانه، ديوارهای تاريکخانه‌ی ايمان را بشکنند و به سرای آزادی برسند.

در اين جُستار، سخن از نکوهش ِ کردارِ اين بزرگان نيست، تنها سخن از اين است که پس از 800 سال سخن سرايی‌ در پيرامونِ عرفان، کمتر مريدی، با نوشيدنِ اين باده‌ی زهرآگين، به فرهنگ ِ مهر پروران گرويده و کمتر مرشدی از اسلام ِ جهادگر بريده است. اندرزهای خوشمزه و نوشين زمانی ارزشمند بشمار می‌آيند که دستکم اندکی از خشم و زهری که مسلمانان را بيمار کرده است بکاهند. سخنانی که، پس از 800 سال پيوندِ روشنفکران را از ميهن و ميهن پروری بريده و به خودپرستی در خاکساری بند کرده‌اند، آنها به وردهای جادوگری مانند هستند که به درد جن گيری می‌خورند.

پندهايی که، دانشدانان را از انديشه‌ی بهسازی و بهزيستی جدا می‌کنند، آنها را به برده منشی و آميزش با دلبری ناموجود، که با الله همانی دارد، دلخوش می‌سازند، دارويی هستند خوابآور که انسان را از بيداری می‌ترسانند. اکنون من با نمونه‌ای که بيش از 800 سال بر سر زبان‌ها روان شده و بر سردرِ سرای‌ها نگاشته شده است نشان می‌دهم: سخنان ِ عارفانه هر اندازه هم که پُر ارزش پنداشته بشوند، در شوره زارِ اسلامزدگان، مانند ِ مُهره‌هايی هستند که برخی از نادانی برای تندرستی يا پيشگيری از چشم زخم به کسی يا به چيزی آويزان می‌کنند. گرچه سعدی مسلمانی راستين بوده و کشتار ِ نامسلمانان را کرداری پسنديده می‌دانسته، باز هر گاهی که از فرهنگ ايرانی برانگيخته می‌شده، برای پوشاندن ِ خشونت‌های عقيده‌اش، اندرزهايی از فرهنگ ِ ايران برداشت می‌کرده است. برای نمونه:

بنی آدم اعضای يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند.
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.

از آنجا که سعدی، تنها مسلمانان را آدم می‌پنداشته است، ما هم از انسان ستيزی‌ها و آدمکشی‌های پيش از سعدی و آدمکشی‌های نامسلمانان سخن نمی‌گوييم. پس در اين جا از مردمانی، که پيش از سعدی، با شمشير جهادگران کشتار شده‌اند چشم می‌پوشيم و همچنين می‌پذيريم که هيتلر، لنين، استالين، مائو و تيغ به دستان ديگر، که ميليونها آدم را کشتار کرده‌اند، سخن سعدی را نشنيده بودند. شايد هم آنها بنی آدم نبودند. پس تنها انسان ستيزی‌هايی را يادآوری می‌کنم که پس از سخنان ِ شکربار ِ سعدی روی داده‌اند.

آيا حکمرانان زمان ِ سعدی، که او را خلعت می‌بخشيدند، از کشتار ِ دگرانديشان پرهيز می‌کردند يا تنها بنی جانوران را می‌کشتند؟ شايد هم تنها جهادگران اعضای يکديگرند و دگرانديشان پديده‌ای برای کشتن هستند؟

آيا حکمرانان صفوی، که پس از شکست از جهادگرانِ عثمانی، سُنی کشی را در ايران راه انداختند و بيش از يک ميليون سُنی مذهب ِ ايرانی را کشتند، اعضای پيکر خود را نمی‌شناختند؟ افزون بر این، آنها که با شادمانی سدها هزار نامسلمانِ ايرانی که به سزای دگرانديشی می‌کُشند، آيا بنی آدم نبودند؟ اگر به راستی از خود بپرسيم: در کجای جهان است و کدام آدمها هستند که از رنج ِ يک آدم بی‌قرار می‌شوند؟ شايد به اين پاسخ برسيم که: يا سخن ِ سعدی نادرست است يا پيروانِ مذهبی بنی آدم نيستند.

آيا سلجوقيان يا جهادگران ِ عثمانی، که بيشترين شمار از مردمانِ آسيای کوچک را کشتار کردند يا آنها را از زادگاهشانِ بيرون راندند، می‌خواستند که بر گورِ اعضای خودشان امپراتوری‌ی عثمانی را بسازند؟ يا ما بيهوده خودفريبی می‌کنيم و از نابخردی به سخنانی دروغ دل بسته‌ايم؟ آيا سلطان محمد ِ قاچار که، افزون بر کشتارِ انبوهی از مردمان ِ مسلمان و نامسلمان، تخم ِ چشم‌های چندين هزار تن از مردم کرمان را بيرون کشيد، می‌خواست به دردهای اعضای پيکر ِ خودش بيفزايد يا از دردهای ديگران بکاهد؟

پرسش اين است: چرا ما که چشم و گوش داريم از ديدنِ زشتی‌های کردارِ خودمان چشم می‌پوشيم و از شنيدن راستی پرهيز می‌کنيم؟ زمانی که مسلمانانِ اندونزی بر سوکارنو و همرزمانش شوريدند و بيش از يک ميليون از مردم اندونزی را به سزای بیخدايی سر بريدند. کدام يک از آن دو گروه بنی آدم نبودند؟ مسلمانانی که آزاديخواهان را گردن ‌زدند يا آنهايی که کشور اندونزی را از چنگالِ استعمارگران هلند آزاد کرده بودند؟

شايد اين بنی آدمهای مسلمان، که سعدی آنها را اعضای يکديگر خوانده است، از درد هم ميهنانِ خود بی قرار بودند و می‌خواستند که با زشتکاری دردِ اعضای خود را درمان کنند؟ شايد هم اسلامزدگان نمی‌توانند به بُن مايه‌ی ارزش‌های آزادگی پی ببرند. به هر روی، من که آينه گردان سيمای مسلمانان ِ شهيدپرور نيستم. پس نيازی نيست از روندها و رويدادهايی سخن بگويم که روزانه در سرزمين‌های مسلمان نشين می‌گذرند. ولی شايد نياز است که اشاره‌ای به انسان ستيزی‌های ولايت فقيه بکنم. آدمکشانی که بسيار به سخنان سعدی می‌بالند و با آنها مردم آزاری‌‌های خود را رنگ می‌زنند.


مگر اين عدليه‌ها و محکمه‌های آلِ روح الله و آلِ علی نبودند که به حکم اسلام و برای پايداری‌ی ولايت ِ فقيه، ده‌ها هزار تن از جوانانی را کشتار کردند که آنها با فريادِ مرگ بر آمريکا و مرگ بر شاه، شريعتِ اسلام را ياری کرده بودند؟

روشنفکرانی که با گردن-فرازی می‌گويند: چو عضوی بدرد آورد روزگار /// دگر عضوها را نماند قرار، بايد بسيار خودبين باشند که وجدانِ خشکيده‌ی آنها اندکی هم از دردِ کودکان و جوانانِ خيابانی و بيچارگانِ کارتُن خواب به درد نمی‌آيد. آيا نمی‌دانند که، در حکومت ِ فرومايگان، دختر بچه‌ها را به تن-فروشی می‌گمارند تا گردشگران مسلمان در شهرهای گورآباد سرگرمی داشته باشند؟ آيا نمی‌بينند که، همين روسپی سازان ِ بی وجدان، زنانی را سنگسار می‌کنند که با مردی به دلخواه آميزش کرده باشند؟

در شگفتم کسانی که، در پيش ِ چشمانشان، روزانه زندگانی‌ی هزاران کودک به تباهی کشيده می‌شود، از اين بيدادگری، هيچ خراشی در وجدان ِ پولادين آنها وارد نمی‌شود. باز همين کسان با گردن-فرازی از يک سخن سعدی بر خود می‌بالند که او در 800 سال پيش گفته است " بنی آدم اعضای يکديگرند" . اين کسان در ژرفای خودفريبی نمی‌خواهند بدانند که سعدی اندرزگوی حکمرانانِ آدمکُش هم بوده و گفته است:
امروز بکُش که می‌توان کُشت
مگذار که زه کند کمان را

سخن را کوتاه می‌کنم. اگر فرياد ِ عابدين ِ جماعت، پس از 800 سال، هنوز هم پيوسته با واژه‌ی "مرگ" بر ..... آغاز می‌شود، پس با کمی انديشه بدين برآيند می‌رسيم، که اين گونه سخنان، بيهوده گرانبار هستند و پيوندی با بينش ِ مردمانِ اسلامزده‌ نخواهند يافت. شايد سخنان و پندارهایِ انديشمندان، دانشمندان و فيلسوف‌های اروپا به اندازه‌ی وردهای عارفانِ آسمان نوردِ ايران خوشمزه نبوده‌اند. ولی برخی از آنها سامان جهان را دگرگون ساخته‌اند.

مارتين لوتر کشيشی است با ايمان که انديشه‌ی خود را در پيرامون ِ برخی از پسماندگی‌های احکام ِ مسيحيت بازگو می‌کند. پندارهای او آن چنان جنبشی توفان آسا در اروپا ايجاد می‌کنند که مردمان ِ نوانديش در اروپا، بيش از 300 سال، برای اين پندار می‌جنگند، می‌کُشند و کُشته می‌شوند؛ تا سر انجام زشتی‌ها و پسماندگی‌های مسيحيت را بر انبوهی از مردمان روشن می‌سازند و سامانی تازه در مسحيت بُنيان می‌گذارند.

سخنان انديشمندان و پندارهای فيلسوف‌ها، برانگيزنده‌ی روشن انديشان و نيروبخش ِ جنبش ِ آزاديخواهان در اروپا بوده‌اند. بر اين زمينه، پيکارِ آزاديخواهان، در راهِ بازنگری و بهسازی‌ی سامانِ کشورداری، بار آور شده است. برآيند ِ پيکار ِ روشن انديشان، پيروزی‌ی آنها بر کورانديشان ِ مسيحی بوده است. آزاديخواهانِ اروپا، پس از پيکارهايی خونين، توانسته‌اند حاکميت را از کليسای مسيحی بگيرند و فرمانروايی را به نمايندگان مردم بسپارند. سرگذشت ِ نوزايی و نوانديشی در اروپا از هزاره‌ی پانزدهم آغاز شده است و هنوز هم با نرمی و آرامی دنبال می‌شود. جنبش‌های نوآفرينی، در اروپا، برای سامان ِ کشورداری، بسيار شگفت انگيز هستند که سرگذشت ِ آنها در اين جستار نمی‌گنجد. تنها اشاره می‌کنم که جنبش‌های آزادی بخش در اروپا همه زاييده‌ی سخنان انديشمندان و پندارهای فيلسوف‌هايی بوده است که از همين مردمان زاييده و در همين مردمان پرورده شده بودند. بيشتر ِ آنها برای راستی سخن می‌گفتند و برای يافتن ِ راستی می‌انديشدند و پژوهش می‌کردند؛ نه اين که عارفانه برای بُت تراشی، خودپرستی، مردمفريبی و مداحی حديث ببافند.

گرچه روشن انديشانِ اروپايی هم در آغاز مسيحی زده بودند ولی در آزمون می‌توانستند با خرد خود بينديشند و با انديشه‌ی خود ارزيابی کنند. از اين روی آنها يا راستی و درستی را پذيرا می‌شدند يا در زندان ِ ايمان برای کژی و کاستی تلاش می‌کردند. می‌بينيم که بيشترِ انديشمندان ايران هم عارفانه به کژپنداری آلوده بودند و پيروزی‌ی خود را در اين می‌ديدند که بتوانند روح خودشان را از تن ِ خاکی جدا کنند و آن را با ورد و چشمبندی به آسمان نورانی بفرستند. آنها برای اين که از سوی مريدان پرستيده بشوند خود را افتاده و بيزار از خودپرستی نشان می‌دادند. همه‌ی انديشه‌ی اين عارفان بر اين بوده است که چگونه، از الله ِ ترسناک، معشوقی تودل برو بسازند و چگونه اسلام ِ خشم-زا را بزک کنند که گرفتاران از بردگی و خاکساری در برابر الله شرمسار نشوند.


روشنی‌ی فکرِ روشنفکران ايران هم در شورش 57 آنچنان درخشيده است که هنوز هم چشم ِ آزادگان را می‌آزارد. روشنفکرانی که با نابخردی و برده منشی به دنبال آخوندی فرومايه رفته‌اند که او آشگارا، با عقيده‌های برده داری، خواهان ِ پياده کردن ِ احکام ِ جهادگران ِ راهزن بوده است.

اين روشنفکران، با بی دانشی و کوشش، حکومتی را بر ايرانيان گسترده‌اند که بر سامان گله داری بنا شده است. روشنفکرانی که کورکورانه به راهی رانده شده‌اند که بيگانگان و دشمنان ديرينه‌ی ايران هموار کرده بودند. اين کوردلان گوسپندوار گوش و هوش ِ خود را به کورانديشانی سپرده‌اند که آنها در درازای زمان به جز مردم ستيزی هنری نداشته‌اند. پستی و نابخردی در درونِ اين روشنفکران بدان گونه سايه افکنده است که هنوز هم آنها احکام ِ 1400 سال کهنه را، يعنی احکام ِ بردگی و راهزنی را، در سامان ِ کشور داری، نشانی از بينش ِ همگانی و سکولار می‌پندارند.

در همه جای جهان خواسته‌ها و بينش ِ دانشجويان سوی پيشرفت و نوشوندگی را، در آينده، نشان می‌دهند. برخی از دانشجويان ِ ايرانی، همدوش با شورشيان ِ 57، خواهانِ ِ جدا سازی‌ی دانشجويان ِ نرينه‌ از دانشجويان ِ مادينه و ايجاد مُصلا، در دانشگاه، شده بودند. پس شگفتی هم نيست که اين دانش آموختگان را، در زندان کهريزک و اوين، برای بازپرسی بگمارند، یا آنها را، پس از آموزش در زندان، برای اسلام-فروشی، به آمريکا و به اروپا بفرستند تا، از سوی قهرمان سازان ِ بدونِ مرز، به نشانه‌های زرين مفت‌خر بشوند.

اسلامزدگی ويروسی نيست که در آزمايشگاهای پزشکی شناسايی بشود. اسلامزدگی به کردار در کورانديشی و فرومايگی‌ی روشنفکران ِ کشورهای پسمانده نمايان است. ولی از شوربختی در دانش-خوانده‌های مسلمان کمتر هوش و انديشه‌ای وجود دارد، که به زهر اسلامزدگی آلوده نباشد، تا بتوانند اين ويروس ِ خردسوز را شناسايی کنند.

به هر روی زهرِ عقيده‌های اسلامی ديدگاه و خرد ِ مردمانِ ايران را تاريک کرده و راهِ نگرش و انديشه‌ی آنها را به کژی برگردانده است. تا زمانی، که اين ويروس از بينش اين مردمان پاک نشود، بيماری‌ی برده منشی و دروغ پرستی در آنها درمان نخواهد شد. چنين بيمارانی نمی‌توانند بينديشند و نمی‌توانند راستی يا کژی را شناسايی کنند.



مـردو آنـاهيــد

اکتبر ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

1 Comments:

At 12:57 AM, October 31, 2013, Anonymous Anonymous said...

جمع کن بابا.......................کوچولو بوق زدن راه مناسبیه برای زمانی که کم میارید...... بوق بزنید....بووووووووووووق

 

Post a Comment

<< Home