Monday, August 12, 2013

سخن از يک ميليارد شمع ِ تاريک است

مـردو آنـاهيــد




جهانداران؛ خواهان آن هستند که جهادگران مسلمان ترس را در جهان گسترش بدهند تا آنها بتوانند به آسانی جنگ ابزارهای خود را به مردمان ِ ترسزده بفروشند. تا کنون ترس جهانيان، از کومونيسم، پشتوانه‌ی فروشِ جنگ ابزارها بوده است. اينک اسلام راستين که آن را، اسلاميسم، جهاديسم، سلافيسم، بنلادنيسم، طالبانيسم، نامگزاری کرده‌اند، برای آزمندان جهان، بازار ساز‌ شده است.

بيشترين کسان زِهدان ِ دروغ را که زاينده‌ی زشتکاری است، نمی‌شناسند. زيرا آنها نگرش و منش مردمان را نمی‌بينند. آنها تنها به بازده‌ی زشتی، که از کردارِ شماری از مردم بروز می‌کند، برخورد می‌کنند. اين کسان از آن روی توانِ ديدن و شناختنِ زشتی‌های بينش ديگران را ندارند که ديدگاهِ خودشان نيز از همان زشتی‌ها رنگ گرفته است. در رسانه‌ها يا در کتابها، که انبارِ دانايی برای روشنفکران هستند، بيشتر به کردار يا واکُنش ِ مردم می‌پردازند و کمتر به پيوند ِ کردار با بينش برخورد می‌کنند. اين است: بيشتر روشنفکران هم بسانِ رسانه‌ها می‌کوشند که از واکُنش ِ مردمان به سودِ خودشان بهره برداری کنند. اين روشنفکران کمتر به آلودگی‌های ديدگاه مردمان برخورد می‌کنند. زيرا آنها هم درست از همان ديدگاهی به هستی می‌نگرند که در آن زشتکاری، در پوشش الهی، گزندناپذير شده است.

برای نمونه: روشنفکرانِ اسلامزده، به همراه ِ ستايش از احکامِ اسلام پيشنهاد می‌کنند که مسلمانان از آدمکشی، دزدی و دروغوندی پرهيز کنند. مسلمانان، خودباخته‌ی اسلام هستند نه پيرو ِ سخنان ِ خوش آهنگ. جهاد بخشی از احکام دزدی و آدمکشی است که اسلامزدگان زشتی را در اين حکم نمی‌بينند. از سويی همين کسان می‌کوشند که با دروغوندی زشتی‌های شريعتِ اسلام را، که همانی با زشتی‌های منش ِ خودشان دارند، بپوشانند.

پيکارِ اين روشنفکران برای آن است که آنها بتوانند بر جای جانستانان بنشينند نه در جايگاه ِ جانسپاران باشند. آنها می‌خواهند هميار ِ دزدان باشند نه همراه ِ دزد زدگان. اين است که آنها زشتی را در دروغوندی نمی‌بينند و خودشان هم به دروغ پناه می‌برند. کسی، که بردگی را کليدِ رستگاری می‌پندارد، برده منشی را می‌ستايد، بردگان را می‌پروراند، او برای زبردستان بردگی می‌کند و از زيردستان بردگی می‌خواهد. او نمی‌تواند با برآيند ِ برده منشی، که در کردار ِ عباد ِ الله بروز می‌کند، پيکار کند. زيرا اين پيکار دگرسو با منش ِ خودش است، يعنی او بايد منش خودش را سرکوب کند.

کسی که زشتی را در بردگی نمی‌بيند چگونه می‌تواند آزادگی را بشناسد. او از کوتاهنگری گمان می‌برد: دانش خوانده‌ها، که هنوز دستور ِ حلال و حرام را از آخوندی ابله می‌پرسند، می‌توانند سکولار بينديشند. خودِ او که نمی‌تواند نيک و بد را بشناسد، بر اين پندار است، که سکولار شدن هم مانند اسلام احکامی دارد و در کتابی نوشته شده‌اند، که اگر دانش خوانده‌ها، به آن کتاب ايمان بياورند، سکولار می‌شوند. سپس می‌توانند همه چيز را هم مانند واليان اسلام به مردم امر کنند. اين کسان، که بينشی تاريک و زشت دارند، نمی‌توانند پسماندگی را در منش خود شناسايی کنند. از اين روی آنها خواهان ِ نماد‌هايی هستند که با زشتی‌های بينش شان سازگار باشد. افزون بر اين هر نمادی، که زيبا باشد، پيش از ورود به بينش ِ آنها، به زشتی دگرگون می‌گردد.

هر آزاده‌ای می‌تواند ببيند: واژگانی که در فرهنگ ِايران بسيار زيبا بوده‌اند در آميختگی با شريعت ِ اسلام زشت شده‌اند. برای نمونه: "خدا" که در فرهنگ ايران از خود دايه ريشه گرفته است. بدان چم است که پديده‌ای همسان خودش را می‌آفريند، می‌زايد، دايه يا مادر ِ همسرشت ِ خودش است. بر اين بينش، در اين فرهنگ، هر پديده‌ای از پديده‌ی پيشينی آفريده می‌شود. هر آفريننده‌ای در آميزش با خدايان ِ جانبخش، پديده‌ای که همسرشت ِ خودش است، می‌زايد. برای نمونه: انسان با زمين، آب، هوا و گرمای خورشيد همسرشت است. يعنی اين خدايان در جان ِ انسان آميخته هستند و انسان برده‌ی آفرينندگانش نيست. همين نام ِ گرانمايه، يعنی "خدا"، را واليان ِ دروغوند ‌دزديده و به الله چسپانده‌اند. اکنون در بينش بيشترين ايرانيان، که به زهر ِ نادانی‌ی شريعت آلوده شده‌ است، ويژگی‌های خدا به فرومايگی دگرگون شده‌اند و با الله همسنگ انگاشته می‌شوند. ايرانيان ِ مسلمان "خدا" را هم مانند ِ الله جبار، مکار، غاضب و مالک جهنم می‌شناسند و از اين ويژگی‌های زشت ننگ ندارند. زيرا در بينش ِ زشت ِ مسلمانان زشتی و زيبايی در خور ِ شناسايی نيستند. "خدا" در فرهنگ ِ ايران با مهر زاينده و آفريننده‌ی همسرت ِ خودش است. او نمی‌تواند کسی يا پديده‌ای را بيآزارد.

الله دگرسو با مهرِ خدايان، تنها با آزردن ِ جانها، رحمت و حکمت خود را نشان می‌دهد. الله مهر ندارد که زاينده باشد، الله اراده دارد، خشم دارد، غضب دارد و جهنم دارد. الله ويژگی‌های "خدا" را ندارد.


روشن است که نامهای خدايان ِ فرهنگ ايران( مانند ِ پروردگار، کردگار، ايزد، يزدان) هيچگونه همسازی و همسنگی با الله ندارند. ولی آنها، در شريعت اسلام، با زشتی‌هايی سرشت ِ الله آلوده و زهرآگين شده‌اند. از اين نمونه ارزش‌های فرهنگی که در آميختگی به زهر ِ شريعت پست و ننگين شده‌اند بی شمارند و در پهنه‌ی اين جستار نمی‌گنجند. در اين جستار برآن هستم تنها به زهرآبی بپردازم که در آميختن با هر نيکويی و زيبايی آن را زهرآگين و زشت می‌کند. هيچ مسلمانی يا بهتر بگويم هيچ پيروی نمی‌تواند تلخی‌ی اين زهرآب و زشتی‌ها‌ی پی‌آيندِ آن را، که در بينش ِ هر مسلمانی جايگزين شده‌اند، ببيند. برخی از دانشخوانده‌های خوش پندار بر من بدين گونه می‌خروشند: » تو با چه گواهی چنين گستاخانه ميليارهای انسان را کورانديش، کوتاهنگر و کژپندار می‌شماری؟ چگونه می‌توانی بگويی هيچ مسلمانی نمی‌تواند به راستی و درستی ببيند، بينديشد و دانسته گام بردارد؟ در جايی که بسيار شماری از مسلمانان استادانی دانشدان هستند و دانشمندان ِ سرشناس هم بر دانش آنها گواهی داده‌اند.« درست است : همه‌ی پيروان ِ مذهبی انسان هستند و مانند ِ همگان کم و بيش ويژگی‌های انسانی در سرشت آنها هم آميخته شده‌اند. يعنی مسلمانان هم مانند ديگران می‌توانند ، کم و بيش نه يکسان، از چشمه‌ی خرد و دادمايه‌ی وجدان بهره مند بشوند. نگرش من درست در همين گرهگاه ژرفتر و فراتر از دانشخواندهاست. زيرا يک مسلمان، يا هر کدام از پيروان، خرد و وجدان خود را به عقيده‌ای بند کرده است و از احکام آن عقيده پيروی می‌کند. يعنی زنجير ِ آن عقيده را به گردن نهاده است، او ديگر آزاد نيست، عقيده بر خرد ِ پيروان حکمرانی می‌کند. پيروان هر دانشی، که با عقيده‌ی آنها ناسازگار باشد، نخست آن را نازا می‌کنند و سپس آن را به کژی در تنگنای عقيده‌ی خود می‌گنجانند.

اين است که مسلمانان با پيشرفت ِ دانش پيوسته به دروغ‌های پيشرفته تری نياز دارند تا پسماندگی‌ی عقيده‌ی خود را، زمان به زمان، عقلی نشان بدهند که از نابخردی‌ی خود شرمسار نشوند. برای نمونه: مسلمانی که دانش ِ پزشکی يا فيزيک و شيمی را خوانده است چگونه می‌پذيرد که کافرها و فرآورده‌های کافرها ناپاک (نجس) هستند و در آنی که آن کافر مسلمان شود، او و فرآورده‌های او پاک می‌شوند. يا آب ِ چاه مسيحی، نا زمانی که او به دست مسلمان کشته نشده است، ناپاک است، آنگاه، که مسلمانی او را بکشد و چاه را به غنيمت بگيرد، بی درنگ آب ِ آن چاه پاک می‌شود.

آيا پذيرفتن ِ کُنش و واکُنش از سوی گورهای هزارساله ژرفای نابخردی نيست؟

چگونه يک آزادانديش می‌تواند با چشم ِ خودش اين همه کژروی و نابخردی را، در کردار ِ دانشخوانده‌ی مسلمان، ببيند و فرسودگی‌ی خرد ِ او را نديده بگيرد؟ دانشخوانده‌های مسلمان از دانشی سخن می‌رانند که در کتابهای کافران خوانده‌اند. مسلمانان هيچ دانشی، به جز نادانی، از اسلام برداشت نکرده‌اند. زيرا اسلام يک عقيده است نه يک دانش و هر عقيده‌ هم بر نادانی، نه بر دانايی، بر ندانستن نه بر دانستن، بر ايمان آوردن نه بر فراگرفتن پا گرفته است. دانشخوانده‌های مسلمان، که دانشی را در کتابهای کافران خوانده، شايد هم دانشنامه‌ای از دانشگاه‌های کافران دريافت کرده‌اند، آنها به آبريزگاهی مانند هستند که بوی گندِ آن با گلاب آميخته شده است. کسانی فريب اين بدآميختگی را می‌خورند که درونمايه‌ی آبريزگاه را نمی‌شناسند. به درستی می‌توانيم ببينيم که دانشِ آزموده شده در بينشِ اسلامزدگان کمترين درخششی و در ديدگاه آنها کمترين گسترشی ايجاد کرده است.

مسلمانان، به راستی و درستی، بر اين باورند که انبوه ِ مردمان ِ روی زمين نمی‌توانند بيشتر و فراتر از قرآن بدانند. اين پندار درست است: زيرا بازده‌ی شش ميليارد شمع ِ نيافروخته تاريکی است.


در اين جستار به زهری که خرد و وجدان مسلمانان را از کارآيی انداخته است اشاره می‌کنم و ريشه‌ی کورانديشی و کوتاهنگری را، در ايمانِ آنها، نشان می‌دهم. برای اين، که به کورانديشی و پسماندگی‌ی شش ميليارد اَفيونزده‌ی جهان پی ببريم، ساده تر است که تنها زيربنای شريعت اسلام را بررسی کنيم، در اين راه با اندکی ژرفنگری خواهيم ديد، که جهانداران بيشتر کوردلانی هستند خردسوخته که کوردلی و خردسوختگی‌ی شش ميليارد بنده را نمايندگی می‌کنند.

زيربنای اسلام زندانی است بس تنگ و تاريک که با سه ديوار ِ سنگی، به نام: توحيد، نبوت و معاد مرزبندی شده است. نگرش ِ مسلمانان از ديوارهای اين تاريکخانه فراتر نمی‌رود. مسلمانان در همين مرزها، به سخنانی پوچ و دروغ ايمان می‌آورند. آنها با معيارهای حلال و حرام، مسلمان و کافر، عبادت و معصيت می‌زيند و به خودستيزی و انسان ستيزی می‌پردازند. افزون بر اين تنگنای سه گوشه،‌ نگرش ِ شيعيان، با دو بند ديگر هم تنگتر شده است. پيروان علی، اجرای ِ حاکميت الله را به عربزادگانی واگذار کرده‌اند که از پسزادگانِ علی باشند. آنها اين بند ِ بردگی‌ را امامت نام نهاده‌اند و هر ستمی را که از سوی نمايندگان اين امامان بر مردمان وارد آيد آنرا نشانی از عدلِ الهی خوانده‌اند. از اين روی شيعه مذهب‌ها از خودبيگانه‌ تر، برده منش‌تر و ستم پذيرتر از سنی مذهب‌ها هستند. بندهايی، که خرد و وجدان مسلمانان را از کارآيی باز داشته است، در سه ديوار ِ شريعت بافته شده‌اند. شيعيان در اين تنگنا، در ميان ِ ديوارهای خردستيز، بندهای امامت و عدالت را هم به گردن نهاده‌اند و در ژرفای پستی به بندگی‌ی فرومايگانی عرب، که خود عبد ِ الله هستند، در آمده‌اند. آنان که در زندانی به نام "اصول دين" زاييده می‌شوند يا به اين زندان وارد می‌آيند کمتر در جستجو يا در انديشه‌‌ی يافتن راه ِ گريز هستند. زيرا آنها در اين زندان به زهر ِ کورانديشی و ستم پذيری بيمار می‌شوند. افزون بر پستی و فرومايگی، ريزه‌های هستی سوزی، به درون ِ هر مسلمان، وارد می‌شوند که زاويه‌ی نگرش آنها را برای هميشه تنگ و تيره می‌سازند. مسلمانان پس از پذيرفتن ِ بردگی و زيستن در تاريکخانه‌ی اسلام، در گذار زمان، باور می‌کنند: زندگی تنها رنج و اندوه و درد است، زندگانی‌ی بی رنج تنها پس از مرگ به کسی می‌دهند که، در ژرفای پستی بردگی کند و پيوسته از آزارهای ناگهانی، که الله می‌فرستد، بترسد.

برخی گمان می‌برند: که به بردگی‌ی الله سرنهادن، با مويه و زاری او را عبادت کردن، تقوا يا زهد است. مسلمانان، منش ِ آزادگی و سربلندی را، با پذيرفتن خواری و خاکساری، در خود می‌خشکانند. زهری که مسلمان را از خود بی‌خود می‌کند بسی زيان بخش تر از پذيرفتن پستی و فرومايگی است.


برای نمونه:
مسلمانان بايد باور داشته باشند که الله جهان را تنها برای کسانی خلق کرده است که به احکام ِ خردسوز ِ او ايمان داشته باشند. هيچ مسلمانی آزاد نيست که فراتر از تاريکخانه‌ی اسلام بنگرد. ولی مسلمانان آزاد هستند، که کافران را گردن بزنند. کسانی که نگرشی ژرفتر و ديدگاهی گسترده تر از مسلمانان دارند و ايمان نمی‌آورند. الله اندازه‌ی ايمان را، در مسلمانان، با آمادگی‌ی آنها برای کشتار و آزار دادن ِ دگرانديشان می‌سنجد. احکامی که بر مسلمانان نهاده شده‌اند تنها در عبادت، اطاعت و کشتار ِ دگرانديشان و دزديدن ِ دارايی آنها فشرده نشده‌اند وآنکه در احکامی انسان ستيز، مانندِ امر ِ به معروف و نهی از منکر، گسترش يافته‌اند. مسلمانان بايد، با پيروی از چنين احکامی، زندگانی را بر شهروندان و خويشاوندان سخت و رنج آور کنند تا همگان از ترس به زشتکاری و ستم پذيری وادار بشوند. معرف کرداری هستند که آشگارا الله را خشنود می‌سازند. مانند ِ دستدرازی به جان و دارايی‌ی کافرها، خاکساری در برابر الله، مويه کردن، برده داری، زنان را آزار دادن، اسلام را به ديگران فرو کردن و از اين نمونه کردارها، که نشان از ايمان مسلمانان دارند، بايد به يکديگر امر بشوند. آزادگی، زيبايی، مهرورزی، شادمانی، دستافشانی و پایکوبی، جشن‌های همگانی همدمی و همزيستی‌ی شهروندان، اين گونه پديده‌های فرهنگی در ديدگاه مسلمانان گناه شمرده می‌شوند و بايد همگان را از آنها (از شادزيستن) نهی کنند.

برگرديم به رشته‌ای که از آن سخن رانده شده است. سخن از اين است کسی که در تاريکخانه‌ی اسلام گرفتار آمده است، او در مرزهای توحيد، نبوت و معاد و بندهای ديگرِ آن يعنی عدل و امامت، کورانديش و خردسوخته شده است. چشمه‌ی زهراگين ِ اين بيماری، که مسلمانان به زور به آن آلوده شده‌اند يا از پدر و مادر گرفته‌اند، از چشم پژوهشگران ِ جهان پنهان مانده‌ است. در اين جستار برآن هستم که به زهر خردسوز اين زنجيرها(اصول دينِ اسلام) اشاره کنم تا شايد آزاده‌ای بپذيرد که يک مسلمان نمی‌تواند آزادنه انديشه کند.

جهانداران؛ خواهان آن هستند که جهادگران مسلمان ترس را در جهان گسترش بدهند تا آنها بتوانند به آسانی جنگ ابزارهای خود را به مردمان ِ ترسزده بفروشند. تا کنون ترس جهانيان، از کومونيسم، پشتوانه‌ی فروشِ جنگ ابزارها بوده است. اينک اسلام راستين که آن را، اسلاميسم، جهاديسم، سلافيسم، بنلادنيسم، طالبانيسم، نامگزاری کرده‌اند، برای آزمندان جهان، بازار ساز‌ شده است.


اندکی به بررسی‌ی اصول اسلام می‌پردازيم.
توحيد: کلمه‌ی توحيد با درونمايه‌ای که دارد ناسازگار است. مسلمانان و کورانديشان ِ جهان اين ناسازگاری را نديده می‌گيرند. کلمه‌ی "توحيد"، در پندار ِ مردمان، جای يگانگی و يکتا بودن را گرفته است. در کردار الله به يگانگی حاکم بر جهان نيست. الله به ياری‌ی بسياری ملائکه، 124 هزار رسول و ميليونها اجنه، سخت‌--- تر از اينها به جهادگران ِ خردسوخته، نيازمند است. افزون بر اين الله، با اين همه موکلين، بدون ِ دوازده امام ِ شيعيان هيچکاره است. الله، که خودش، پس از 7 ميليارد سال، روی زمين خلق شده، لاف می‌زند که او آدم را از علق، يعنی از خون ِ گنديده، ساخته است. امامان شيعه تواناتر از الله هستند. زيرا آنها، بدون ِ گزافه گويی، توانسته‌اند از ميليونها مسلمان علق بسازند.

به هر روی درونمايه‌ی "توحيد" آن چنان زهرآگين است که مسلمانان و کورانديشان ديگر از روشن شدن‌ ِ آن پيش گيری می‌کنند. بيشتر ِ کورانديشان ِ جهان می‌دانند که "لا اله الا الله" يعنی "نيست الهی به جز الله" با اين وجود مسلمانان خودشان را به نادانی می‌‌زنند و می‌گويند "لا اله الا الله" يعنی "خدا يکی است" آنها می‌خواهند با نام خدا چهره‌ی ترسناک ِ الله و خشمی را، که در درون ِ "لا اله الا الله" نهفته است، بپوشانند.

"لا اله الا الله" سخنی است که به همراه ِ شمشير ِ جهادگران بازگو شده است. اين سخنِ دروغ، با وجود اين همه خونريزی که به همراه داشته، هنوز هم در آگاهبود ِ مردمان فرو نرفته است. درست است که جهادگران به حکم "لا اله الا الله" دگرانديشان را کشتار می‌کنند، با اين وجود مسلمانان از روشن شدن‌ ِ درونمايه‌ی "لا اله الا الله" پرهيز می‌کنند و بيشتر از يگانگی‌ سخن می‌گويند. راهزنان و جهادگرانی که با محمد همکاری داشتند به کردار "نيست الهی به جز الله" را نپذيرفته بودند. زيرا آنها در هنگام جهاد، که بر دگرانديشان يورش می بردند و آنها را گردن می‌زدند تا به دارايی آنها دست ببرند، فرياد می‌زدند: "اللهُ اکبر"، يعنی الله بزرگتر است. آنها با خشم الله را بزرگتر از الاهانی نشان می‌دادند که پيروانش را سرکوب می‌کردند. رسول ِ الله، يهوه و پدرآسمانی يا مسيحا را نپذيرفته وآنکه آنها را دگرگون کرده و در ساختار ِ الله آميخته است تا پيش زمينه‌ای برای دروغبافی‌های خود داشته باشد. ؛به هرروی بر‌آيندِ "نيست الهی به جز الله" جهاد است که کشتارِ دگرانديشان و نابود ساختن ِ خدايان ديگر را به همراه دارد. آسان گرفتن ِ چنين اَفيونی نشان از کژانديشی و سُست پنداری‌ی روشنفکران و انديشمندانی است که زهر ِ کينه توزی و خشونت را ناچيز می‌شمارند و با سختدلی به زيانهای زهرآبی، که مردمان را پی در پی بيمار کرده است، اشاره نمی‌کنند.

نبوت: يعنی، در ژرفای بی شرمی، خرد ِ انسان را دروغ شمردن. مسلمانی که از کورانديشی پذيرفته است: "به جز الله هيچ الهی وجود ندارد" و همه روزه از ناچاری اين ناباوری را پی در پی بازگو کرده است، او بايد به پذيرد که محمد برگزيده و رسول الله است. الله را که به زور به او فرو کرده‌اند، اکنون او بايد از پيشرفت ِ دانش و توانايی خرد ِ انسان هم چشم بپوشد و باور داشته باشد که سخنان ِ بيابانگردی، از قبيله‌ی راهزنان، بر همه‌ی دانش بشريت برتری دارند. زيرا او فرستاده‌ی الهی است که نه زاييده شده و نه می‌زايد. محمد در آغاز خودش هم چندان باور نمی‌داشت که کسانی، از آز و کسانی از ترس، پيوند او را با الله بپذيرند. اين بود که خود را بازگو کننده‌ی گفتاری کرده بود که از جبرییل به گوشش می‌رسيد. اين سخنان گفتاری بودند که محمد جسته ِ گريخته از ديگران شنيده و به گونه‌ای به ياد می‌آورد. يعنی محمد رسول دست دوم (رسول ِ جبرييل) بود. زيرا عربها هم، در آن زمان، تا اين اندازه پسمانده نبودند که پيوند ِ محمد را با الهی باور کنند. به هر روی؛ با ايمان آوردن به "توحيد" و "نبوت" خرد ِ مسلمانان می‌خشکد. ولی بايد پذيرفت که فرزندان مسلمانان آدم زاييده می‌شوند. شايد برخی از آنها هم خردی روينده داشته باشند. اين است که در اسلام، با گسترش ترس، از رويش خرد ِ مسلمانان بسختی پيشگيری می‌شود.

معاد: ترسناک ترين داستانی است که مسلمانان بايد به آن ايمان داشته باشند تا هيچگاه در انديشه‌ای نباشند که خرد ِ خود را از زندان ايمان آزاد سازند. مسلمانان از ترس اين، که شايد بخشی از داستانهای جهنم راست باشند، سرتا سر ِ زندگی در آتش نادانی می‌سوزند و به خودستيزی و کينه ورزی با دگرانديشان می‌پردازند.

عدل: به کردار برای مسلمانان به معنای پذيرفتن هر ستم و بی‌چارگی است. زيرا هر بلايی، مانند ِ زمين لرزه يا توفان، که جان شماری از مردم را بگيرد نشان از عدالت ِ الله است. عدل بيشتر به معنای سزا دادن ِ کسانی است که از اوامر الهی سرپيچی می‌کنند يا سرپيچی کرده‌اند يا در آينده سرپيچی خواهند کرد. برخی از نادانی يا برای خودفريبی عدل را با داد برابر می‌ا‌نگارند. دادگری پشتيبانی از زيردستان است که از سوی زبردستان بر آنان ستمی وارد نيايد. در سامان ِ دادگری ترس از مردمان برگرفته و شادمانی بر آنها افشانده می‌شود. ولی با شنيدن عدل الهی، که در روز جزا، به گونه‌ای گسترده آشگار می‌شود، لرزه بر پيکر هر مسلمانی می‌افتد.

در سوره‌ی يونس آيه‌ی 96 و 97 به عدالت ِ الله چنين اشاره شده است:

کسانی، که برای عذاب الهی در نظر گرفته شدند، ايمان نمی آورند
الله برای اجرای عدالتش در روی زمين (درسوره توبه آيه 29) چنين امر می‌کند:

بکشيد کسانی را که به الله و روز جزا ايمان نياوردند
حرام الله را حرام نمی‌دانند و دين او را نمی‌پذيرند

در کردار هيچ تفاوتی ندارد که واليان اسلام الله را جبار، قهار، مکار، غاضب يا عادل بنامند. به هر روی مسلمانان به زور و از کورانديشی بنده‌ی او شده‌اند نه اين که ويژگی‌های او را پسنديده‌‌اند.

امامت در شيعه مذهب‌ها نشان از پستی و فرومايگی‌ی دروغوندانی است که انسان را از هر جانوری پست‌تر پنداشته‌اند. آنها نه تنها محمد را رسول ِ الله وآنکه او را حاکم بر جهان و جهانيان انگاشته‌اند، افزون بر اين، از پس ِ محمد، جانشنيانی عربزاده و انسان ستيز را حاکم بر مسلمانان دانسته‌اند. اين عربزادگان، که هيچگاه مکتب نديده‌اند، دانستنی‌های گذشته و آينده را در شکم خود دارند. فرومايگان شيعه هر داستانی را، که پيشينيان بافته بودند، به اين جهادگران ِ خر پرور پيوند داده‌اند. از اين روی امامان شيعه نه خردی و نه نيازی داشته‌اند که چيزی را بياموزند. زيرا شيعيان در ژرفای نابخردی گمان می‌برند که امام با همه‌ی دانايی‌ها از مادرش زاييده می‌شود. افزون براين شيعيان می‌پنداشتند که زمين بدون امام از هم می‌پاشد. چون به حسن عسکری می‌رسند او هم مانند محمد ابتر بوده و هيچ کدام از زنهايش آبستن نمی‌شدند. از اين روی واليان شياد پس مرگ حسن عسکری، بچه‌ای را، که هيچکس نديده است، از هيچ خلق می‌کنند و سپس او را با جادوی نادانپروری غيب می‌کنند.


اکنون ايرانيان، که به چنين ننگی، در ولايت فقيه، داغ شده‌اند، به امر دزدان ِ ايران ستيز، تاج و تخت ِ کيانی را، برای ويروس زاده‌ای از دشمنان ِ ايران، مهيا می‌سازند، تا در رکاب ِ او بتوانند آزادگان ِ ايرانی را گردن بزنند. به هر روی بايد پذيرفت که نگرش مسلمانان نمی‌تواند از ديوارهای سخت ِ شريعت و لجنزار امامت فراتر برود. اين است که تا کنون از ميان مسلمانان ِ راستين، عابدين ِ عربزده، انديشمندی آزاده برنخاسته است. هيچگاه در شوره زاری، که تا ژرفای زمين به زهرهای جانسوز آلوده شده است، گياهی سرسبز نمی‌رويد.


مـردو آنـاهيــد

آگوست ۲۰۱۳

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home