Thursday, July 19, 2012

چگونه جهان را به اهريمن سپرديم

مردو آناهيد



مردمان ِ از خودبيگانه، بردگانی هستند مُدرن که تنها در بردگی توان زيستن دارند.
کشورهای زورمند، به ويژه انگل ليس‌ها، پيوسته در درازای تاريخ، از ويژگی‌های مسلمانان برای پيشبرد ِ برنامه‌های خودشان سود برده‌-اند.
اسلام بر پايه‌-ی دروغ و خشونت بنا شده است و هرگز بدون آدمکشی و دزدی پيشرفتی نخواهد داشت.

زورمندان ِ ستمگر به کردار، نه به سخن، در سوی جهانگشايی گام می‌نهند. اين زورمندان برآنند که بر جهان و جهانيان فرمانروايی داشته باشند. آنها، برای رسيدن ِ به اين آرمان، سرزمين‌هايی را بخش می‌کنند و هر بخشی را کشوری تازه می‌نامند. آنها کشورهای تازه را به سرکردگانی فرومايه می‌سپارند تا خودفروختگانیِ ناتوان، در گماشتگی‌‌-ی آنها، بر آن مردمان حکم برانند.
مردمان ِ کشورهای نو پا، که از کيستی و فرهنگ خود جدا شده‌-اند، به ناچار خود را در شناسه‌‌-ای، که زورمندان به آنان بخشيده‌-اند، می‌گنجانند. از اين روی اين مردمان ِ از خودبيگانه به گماشتگان ِ زورمندان روی می‌آورند تا بتوانند به هوينی دروغين در سرايی، که از باشندگانش جدا شده و به آنها واگذار شده است، سرفراز بشوند. دست نشاندگان ِ فرومايه، به جز خودفروشی هيچ گونه دانش و هنری ندارند. اين است که آنها با اندک مژده‌-ای، به بندگی‌-ی دشمنان ِ آزادگی، در می‌آيند و به کردار زرخريد ِ بيگانان می‌شوند.
از اين روی اين بندگان ِ زرخريد تنها در گماشتگی‌-ی زورمندان می‌توانند بر مردمانی، که بی هويت شده‌-اند، حکم برانند. مردمان ِ از خودبيگانه در سرگشتگی و گمگشتگی جويای ِ خروشنده‌-ای هستند که آنها را به زور به يکديگر ببندد تا آنها دستکم با همدردانی پيوند داشته باشند.
سرمايداران از آزمندی برآن هستند، که از همه‌-ی مردمان، در روند ِ سازندگی و سوداگری بهره برداری کنند. آنها می‌دانند که مردمان ِ از خودبيگانه بردگانی هستند مدرن که تنها در بردگی توان زيستن دارند. از اين روی آنها، از راه رسانه‌-های آموزشی و سازمان-های جهانی، انسان را از سرشت ِ خود جدا و او را به ابزارهايی خودکار و فرمانبر دگرگون می‌سازند. در اين سامان، که آن را هم دموکراسی می‌نامند، انسان به ناچار همانگونه زاده می‌شود، همانگونه می‌آموزد، همانگونه می‌بيند، همانگونه می‌شنود، همانگونه می‌پذيرد، همانگونه می‌زيد و همانگونه می‌ميرد که سازمان-های جهانداران پيش نويس کرده‌-اند.
به زبانی ديگر: کشور در مرزهايی است که سازمانهای جهانداران بکشند، آزادی حقی است که آنها بدهند، دانش پديده‌-ای است که آنها بياموزند، تاريخ سرگذشتی است که آنها بنگارند، کشورداری سامانی است که آنها بفرمايند، بشر کسی است که آنها بپذيرند و انديشه‌-ای هم پُر ارزش است که بر سود آنها بيافزايد. در چنين ويژگی‌هايی روشن است که آزاديخواه و روشنفکر هم کسانی هستند که آزادی و آگاهی را، در راه آرمانهای زورمندان جهان، جستجو کنند. از آنجا که کمترين شمار از هر مردمی آزاده و آزادانديش هستند اين است که نوای آزادگان، در هياهوی انبوه ِ پرورده شدگان، گُـم می‌شود.
به هر روی زورمندان ِ جهان، در راه رسيدن به آرمان ِ جهانگيری، نياز دارند که بر پندارهای پوسيده و زهرآگينی، که زمينه‌-ی رفتار ِ مردمان را پُر کرده‌-اند، شناخت داشته باشند تا بتوانند هر مردمی را، با ريسمان ِ عقيده‌‌-ای که در آن بند هستند، به سويی برانند که آرمان ِ جهانداران در آن راستا نهاده شده است.
يکی، از پُر زورترين ريسمان‌ها، ايمان به شريعت اسلام است که از سويی زاهد، شيخ، امامزاده، چله نشين، مفتخور، تنبل و نادان، پرورش می‌دهد و از سويی هم خشمآور، جهادگر، آدمکش، دزد، دروغگو و بی وجدان می‌سازد. به زبانی ساده؛

اسلام ميش و گرگ را در پيکر ِ مسلمانان می‌آميزد.
يعنی ميش با دندانهای تيز که هم گوسپندوار می‌چرد و هم آهوان را می‌دِرَد. پس در هر هنگامی کاربرد ِ اين مسلمانان، در راه ِ رسيدن به آرمان ِ جهانداران، سودبخش است.

(نادان بودن و آزادگان را کشتن)
کاربرد ِ اين مسلمانان هميشه، در راه ِ گنج اندوزی، برای جهاندارن، بی همتا بوده ‌است. هر چند که شريعت اسلام به سنگلاخی شوره زار می‌ماند. سنگلاخی که، در تاريکخانه‌-ی آن، مردمانی بی هويت، ارزان و کورانديش پرورده می‌شوند که از خرد ِ آنها کمترين انديشه‌-ای می‌تواند فراتر از ديوارهای تاريکخانه‌-ی ايمان پرواز ‌کند.

گمشدگانی که در سنگلاخ اسلام سرگردانند بارها و بارها آزمون شده‌-اند که آنها هيچ پيوندی با زادگاه و ميهن ِ نياکان خود ندارند به جز اين که از هستی‌-ی اين زيستگاه به سود اسلام بهره برداری کنند. اين گمشدگان ِ از خودبيگانه نه تنها خود و سرزمين ِ خود را برای اسلام به بيگانگان پيش کش می‌کنند وآنکه برای اسلام هموندان و خويشان خود را هم برای پايداری‌-ی اسلام سر می‌بُرند.
مسلمانان، با همه‌ی ويژگی‌های سودبخشی که برای جهانداران دارند، يک کاستی و کژی هم در عقيده‌-ی آنها وجود دارد که جهانداران را سخت نگران کرده است: مسلمانان الله را تنها حقيقت می‌پندارند و هيچ خدايی را در کنار الله نمی‌پذيرند و با پيروان هر خدايی ديگر دشمنی می‌ورزند. مسلمانان به هر سرزمينی که وارد شده‌-اند با کشتار ِ دگرانديشان و گستردن ِ ترس، دير يا زود، مردمان آن سرزمين را در بندهای عقيده‌-ای پست گرفتار ساخته‌-اند. از اين روی فرمانروايی، برای جهانداران، در سرزمين‌های پسمانده، که بيشترين شمار، از آن مردم، از واليان اسلام پيروی می‌کنند، بسيار آسان است. زيرا واليان اسلام، درست در راه آرمان آنها گام می‌نهند، مردم را به زور در نادانی نگه می‌دارند و بازار ِ جهانداران را گسترش می‌دهند. کشتار و ستمی که در کشورهای پسمانده بر مردمان وارد می‌آيد هرگز، به وجدان زورمندان جهان، خراشی وارد نمی‌آورد. اين است که؛


کشورهای زورمند، به ويژه انگل ليس‌ها، پيوسته در درازای تاريخ، از ويژگی‌های مسلمانان برای پيشبرد ِ برنامه‌های خودشان سود برده‌-اند.

نگرانی‌-ی جهانداران از زمانی فزونی يافته است که نه تنها مسلمانانی، از بی‌چارگی، از تنبلی، از سودجويی يا برای بهتر زيستن به کشورهای آنها روی می‌آورند وآنکه بسيار کسانی از ايمان به اسلام، برای گسترش ِاسلام در سرزمين کفار به اين کشورها واريز می‌شوند. آنها از ايمان ِ خود مانند الله هيچ مردمی يا انديشه‌-ای را به جز مسلمانان و شريعت اسلام نمی‌پذيرند و در راه رسيدن به الله می‌کشند و جانفشانی می‌کنند. در اين بخش است که ناسازگاری‌-ی اسلام با جهانداران بروز می‌کند. زيرا واليان اسلام تنها با زور و ايجاد ترس می‌توانند مردم را در نادانی بپرورانند. اين پرورش در مرزهايی توانايی می‌يابد که چشم و گوش ِ همگان تنها در سوی نگرش و اوامر الله باز باشند. يعنی هر انديشه‌-ای که از خرد ِ آزادانديشی برآيد در سينه‌-ی انديشمند بخشکد. درست است که در کشورهای آزاد هم مردمان در سوی آرمانهای جهانداران می‌کوشند و می‌انديشند. با اين وجود، در راه رسيدن به اين آرمانها، به نوانديشی و نوآفرينی هم نياز است. همچنين گستاخی، در بررسی و شکافتن ِ عقيده‌-های پوسيده، نگرش مردم را در سوی زندگانی‌-ی مدرن ژرفتر می‌سازد. از اين روی نياز است که کسانی هم بتوانند پسماندگی و انسان ستيزی‌های احکام اسلام را بررسی و بازگو کنند.
اين آزادی با اوامر الله، که گستردن اسلام در جهان می‌باشد، سازگار نيست و هيچگاه سازگاری نخواهد يافت. زيرا جهانداران با نيروی رسانه‌ها و سازمانهای آموزشی و سازندگی، که در دست دارند، تنها سوی نگرش و روند ِ انديشه‌-ی مردم به راه ِ آرمانهای خود می‌گردانند. عقيده‌-ی مسيحيان اروپايی هم از اندکی نيايش، که در درون ِ کليسا انجام می‌شود، فراتر نمی‌رود جهانداران برای گسترش ِ بازار ِ فروش، با دانش و هنر ِ مردمان، از سختی‌-ی کار می‌کاهند و بر توانمندی، بر کوشندگی و بر شادمانی‌-ی مردمان می‌افزايند. از اين روی آنها نيازی ندارند که به عقيده‌-های مردم برخورد کنند. چون روند ِ برنامه‌های آنها با خواست خود ِ مردمان، که به دلخواه پرورده شده‌-اند، پيش می‌روند.

گرچه شريعت اسلام هم با آرمانهای جهانداران ناسازگار نيست. ولی اسلام بر پايه‌-ی دروغ و خشونت بنا شده است و هرگز بدون آدمکشی و دزدی پيشرفتی نخواهد داشت. اين است که حکم ِ جهاد نيروبخش ِ خشمآوران ِ مسلمان است. اسلام بدون جهاد يعنی بدون ِ کشتار دگرانديشان و دزديدن ِ دارايی آنها يا بدون امر به معروف و نهی از منکر، در پسماندگی‌های احکامش فرو می‌پاشد.

حقوقدانانی که پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که منشور ِ جهانی‌-ی حقوق بشر را سامان داده‌-اند، جهان را در مرزهای کشورهای خودشان و بشر را همان مردمان ميهن پرور ِ خودشان می‌پنداشته‌-اند. از ناسازگار بودن ِ رفتار ِ کشورهای زورمند با درون مايه‌-ی اين منشور پيداست، که آزمندان ِ جهانی، مردمان کشورهای پسمانده را به درستی بشر نمی‌دانسته‌-اند. زيرا آنها تلاش ِ خود را تنها برای بهره برداری از آن کشورها به کار می‌برده‌اند. به هر روی بندهايی را، که در اين منشور بافته‌-اند، اينک دست و پا پيچ ِ خود آنها شده‌-اند.
آنها در بند ِ 1: بشر را آزاد دانسته و در بند 18: برده سازی، يعنی دينفروشی، را هم آزاد گذاشته‌-اند. همه‌-ی عقيده‌-های مذهبی و اجرای آيين‌های مذهبی را حق بشر يعنی حق واليان دينی دانسته‌-اند. بر پايه‌-ی اين منشور هر عقيده‌-ای، که مانند اسلام آزادی‌ی هيچ عقيده‌-ی ديگری را نمی‌پذيرند، آزاد است، آزاد است که آيين‌های مذهبی خود را، که جهاد و انسان ستيزی هستند، به انجام برساند. يعنی، با ماده‌ی 18 از اين منشور، حق ِ آزاد زاييده شدن از بشر گرفته شده و حق برده سازی و حق ِ آيين ِ آدمکشی به واليان اسلام داده شده است.
دگرگون ساختن ِ اين زهرآب، که از سرزمين‌های نفت خيز می‌جوشد، برای جهانداران هم کار آسانی نيست. زيرا جهانداران که ساليان دراز، با منشور ِ حقوق بشر، مردم ستيزی‌های خود را واژگون نشان داده‌-اند، اکنون نمی‌توانند چهره پوش خود را بردارند و بگويند مسلمانان کمتر از ديگران بشر هستند يا منشور جهانی حقوق بشر در احکام ِ پسمانده‌-ی اسلام نمی‌گنجد. يعنی پرده از بشر ستيزی‌های شريعت اسلام بردارند.
از اين روی جهانداران با دروغوندی و با خشونت می‌کوشند که هر پديده و ارزش اجتماعی را در ديدگاه مردمان وارانه بازنويسی کنند. اين است که درون مايه‌ی واژه‌های فرهنگی و ارزش‌های اجتماعی را بدانگونه برمی‌گردانند که اسلام و پسماندگی‌های احکامش پنهان بمانند. يا بدتر از اين، چنين پسماندگی‌ و پليدی‌هايی را بر همگان میِ‌ا‌فشانند تا بينش ِ همگان با پليدی‌های اسلامی آميخته بشود. به زبانی ساده: چون مسلمانان آزاد زاييده نمی‌شوند و به خرد و وجدان آراسته نيستند، آنها نمی‌توانند از دادگری برخوردار بشوند. پس بايد جهانيان در برده بودن، در نابخرد بودن، در نياز به چوپان داشتن، در فرمانبردن و ستم کشيدن با مسلمانان برابر بشوند تا همه به يک اندازه‌ از بیدادگری برخوردار باشند. در اين جا به نمونه‌هايی اشاره می‌کنم که جهانداران انسان ستيزی‌های خود را در پوشش انساندوستی پياده می‌کنند و انبوه مردمان هم باور می‌کنند: که اگر يک مسلمان به جهاد دست ببرد، پس انسان ستيزی در سرشت ِ انسان است و همگان نياز به دستبند دارند تا نتوانند آدم بکشند. از آنجا که جهانداران می‌خواهند زشتی و زشتکاری را، که در حکم جهاد و در کردار جهادگران هستند، بر همگان پنهان بدارند، آنها اين زشتی و پليدی‌ها را همگانی جلوه گر می‌سازند. يعنی همه‌ی مردمان را، در گذار از مرزهای کشوری، بدانگونه بازرسی می‌کنند که گويی آدمکشی در سرشت انسان است و هر کس می‌تواند جهادگر باشد. از آنجا که آنها نتوانسته‌اند شريعت اسلام را با سامان ِ دموکراسی همساز کنند، جهانداران سامان دموکراسی را با عقيده‌ی پسماندگان ِ مسلمان همساز می‌کنند. می‌بينيم که آنها در برابر جهادگران شکست خورده‌اند و مجاهدينی را، که خود پرورده‌اند، در جايی آنها را جنگندگان رهايی بخش و در جايی ديگر آنها را آدمکش(تروريست) می‌نامند. اکنون همه را، يکی پس از ديگری، به نام پيشوايان مردم به حکمرانی می‌نشانند. می‌بينيم که زورمندان جهان، فداييان ِ اسلام را در ايران[+]، اخوان المسمين را در مصر، حزب الهی‌ها را در لبنان، حماس و الفتح و ديگر ِ مجاهدين را در کشورهای خاورميانه و مجاهدينی را هم در کشورهای خاور دور برای نادان پروری به حکمرانی رسانده‌اند. برخی از کشورهای که نام نبرده‌ام مانند کشورهای خاوردور يا آفريکايی، آنها هم برون از برنامه‌ی آزمندان نيستند. ولی در ويژگی‌های پُر درآمد يا کم درآمدی، که برخی از آنها دارند، اکنون چندان نيازی به انقلاب اسلامی ندارند. به هر روی جهانداران به اين برآيند رسيده‌-اند که نياز است تا درون مايه‌-ی راستی و درستی را، با زور رسانه‌های نيرومند ِ خود، به ناراستی و کژی آلوده کنند. افزون براين ارزش‌های مردمی را که انديشمندان آفريده و مردمان دريافته‌-اند گام به گام بخشکانند. آنها برای پياده کردن ِ اين آرمان ِ شوم، شريعت اسلام را، در ديدگاه اروپاييان، انسانی و شيوه‌-ی دموکراسی را همساز با شريعت اسلام می‌نگارند.
دموکراسی به کردار در کشورهای پسمانده‌-ی مسلمان بدين روند برگذار می‌شود: آخوندها با شيوه‌-های فريبکارانه (يعنی اسلامی) و به کمک درآمدهای نفتی، وجدان و خرد مردمان را در زندان ِ ايمان بند و آنها برای پياده کردن ِ احکام شريعت آماده می‌کنند. آخوندها برای رسيدن به حکومت اسلامی از هيچ گونه دروغ و کشتاری رویگردان نيستند. اين است که آنها، با خشونت ِ بسيار، سرانجام با پشتيبانی‌-ی پيروان، که بدون وجدان و خرد شده‌-اند، به خلافت می‌نشينند.
در اين جايگاه مردم، که از ترس يا از نادانی مسلمان شده‌-اند، با انداختن ِ برگی، به نام رای، با دشمنان ِ خودشان بيعت می‌کنند تا مجتهدها احکام شريعت اسلام را بر آنها فرود بياورند. سازمانهای جهانی اين بيعت گيری را، که در آن نادانی به رای گذارده می‌شود، دموکراسی‌-ی اسلامی می‌خوانند. مردمی، که از نادانی ستمکاری را پذيرفته‌اند، با ستم و بی‌دادگری خو گرفته‌-اند، آنها به ستمگران ِ بشريت رای می‌دهند تا خودشان هم بتوانند دگرانديشان را بيآزارند. در اين کشورها کسانی که هر روز از ترس ِ جهنم در برابر الله به خاک می‌افتند و با خاکساری عبوديت خود را بازگو می‌کنند، کسانی که به امر الله به گرد ِ سنگ سياهی در مکه می‌گردند يا 1400 سال به شيطانی که هرگز نديده‌-اند سنگ پرتاب می‌کنند، همین کسان هم با همين انگيزه‌ها با خليفه‌-ای بيعت می‌کنند تا پس از مرگ در آتش نسوزند. سازمانهای جهانی هم بيعت ِ پيروان ِ کورانديش را به نام ِ دموکراسی می‌پذيرند. اين انتخابات بدانگونه دموکراسی است که کسانی بگويند: گوسپندان آزادانه در مرزهای کشيده شده بسوی کشتارگاه روانه می‌شوند و به دلخواه و با خشنودی گوشت خود را برای سعادت ِ جانوران به آشپزهای ورزيده واگذار می‌کنند. با همه‌ی نيرويی که جهانداران، در راه خشم زدايی از اسلام به کار برده‌اند، نتوانسته‌اند از خشونت مسلمانان ِ با ايمان بکاهند. از اين روی آنها دو برنامه را همدوش يکديگر به چرخش انداخته‌-اند. يکی اين که اسلامفروشانی را، از واليان اسلامی خريده و آنها را به بزک کردن اسلام و پوشاندن‌ ِ زشتی‌های شريعت گماشته‌-اند. آنها از اين راه تا اندازه‌ای توانسته‌-اند بيشتر ِ مسلمانانی را، که از پسماندگی‌های اسلام شرمسار هستند، در تاريکخانه‌-ی ايمان، آرام نگه دارند. افزون بر اين نامسلمانان ِ اروپايی را هم برای پذيرفتن ِ مسلمانان و همزيستی با آنان آماده کنند. ديگر اين که مسلمانان را به دو دسته بخش کرده‌-اند.
بخش يکم: بيشترين شمار از مسلمانان، که سر به راه، خودفريب و دروغگو هستند، آنها که، از خوشباوری و خرد سوختگی وجدان خود را هم به گرو ِ شريعت گذاشته‌-اند. آنهايی که آنچه را ديگران زيبا می‌دانند به دروغ به اسلام می‌چسپانند و آنچه را که ديگران زشت می‌دانند با دروغ در اسلام می‌پوشانند. اين بخش خوشباورانی هستند که بدون ريسمان به فرمان هر اسلامفروشی، بدون چوبدستی، رانده می‌شوند.
بخش دوم: مسلمانانی هستند که به راستی به احکام ِ اسلام ايمان دارند و کردار خود را با اوامر الله و رسولش همآهنگ می‌سازند. اين دسته، که در شمار اندک هستند، ولی به کردار، سيمای زشت ِ شريعت اسلام را بر همه‌-ی جهانيان آشگار می‌سازند. از اين روی جهانداران اين مومنين را، کژروهای مسلمان، نامگزاری می‌کنند و آنها را شايسته‌-ی ماده‌ی 18 از منشور ِ حقوق بشر نمی‌دانند. برای جدا ساختن ِ اين مسلمانان از اسلام، جهانداران آنها را به گونه‌-ای نامگزاری می‌کنند که گويی اين مسلمانان، خود بخود، بدون انگيزه‌-ای، ديوانه وار با مردمان ِ ناشناخته، که نامسلمانان هستند، دشمنی می‌ورزند يا بدون شناخت از جهاد، به آزار و گاهی به کشتار دگرانديشان می‌پردازند.


جهانداران اين مومنين را اسلامیست، جهاديست، سلفيست، طالبانيست، بن لادنيست و هموندان القاعده می‌نامند و به همراه ِ نکوهش کردن ِ کردار ِ اين کسان، دروغ‌های اسلامفروشان را ستايش می‌کنند.

روشن است که هرآنگاه به بخشی از اين کسان نيازمند بشوند؛ رسانه‌های جهانی از آزاديخواهی‌-ی آنها و هواداران آزاديخواه ِ آنها سخن می‌رانند و برگزيده‌-ای را هم به جايزه‌-ی نوبل مُفت‌خر می‌کنند. پس از انقلابی دموکراتیک، در مرزهای شريعت ِ اسلام، يکی از همين تروريست‌ها، از سوی مسلمانان، آزادانه و گوسپندوار، انتخاب می‌شود. شگفتی در اين است: بيشترين روشنفکرانی، که امروز، اين کسان را تروريست می‌خوانند، پس از آن که آنها به گماشتگی‌-ی زورمندان درآمدند، خلافت ِ به حق ِ آنها را به جهانيان شادباش می‌گويند.
آزادگان نيز به ارابه‌-ی پيشرفت، که جهانداران راستای آن را پيش نويس کرده‌-اند، بند هستند. سرنوشت ِ آنها هم همسو و همسان با کسانی خواهد بود که آن ارابه را می‌کشند. با اين وجود آزادگان دستکم می‌توانند، با اندکی دورنگری، بدانند که اين ارابه به کدام سو پيش می‌رود.

پی‌آيند ِ نوشيدن ِ زهر، مرگ است حتا اگر از جام ِ زرين بنوشند و آن را انگبين بنامند.


مـردو آنـاهيــد
ژوئيه ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

Sunday, April 25, 2010


بندگی کی در خور شیران بود


مــردو آنـاهيــد


پذیرفتن گفتارهای خرد سوز و پنـدار-های نـاآزموده نشان کوتاهنگری و فرومایگی است. پی آیند کوتاهنگری؛ نیندیشیدن، فریب خوردن و ندانسته به نادان بودن خود ایمان آوردن است. پذیرفتن حکومت ولایت فقیه نشان روشنی از کوتاهنگری-ی مردم مسلمان و نشان نابخردی و تاریک اندیشی-ی پیشروان اسلامزده در اجتماع ایران است.

ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه
سخن از این است که زشتی ها یا زیبایی هایی، که میهن ما را در بر گرفته-اند، برآیند نگرشی هستند که از پندارهای ذهن ما رنگ گرفته-اند. هیچ اراده-ای برای بردگان شوربختی و برای آزادگان شادکامی پیش نویس نکرده است. آنچه که بر ما می‌ گذرد پیشینیان ما در زیست سرای ما، ایران، نهاده و میزان واژگونی را، برای سنجش زیبایی و زشتی، در دیدگاه ما گنجانده-اند.
ما هم، به مانند پیشینیان، با کردار زشت یا زیبای خود، کام آیندگان را تلخ یا روزگار آنها را شاد و شیرین می‌ سازیم. آفرین و نفرین زندگانی را پُر نمی‌ کنند بلکه زندگانی از دانه-ها، نشانه-ها و ریزه-هایی ساختار یافته است که ما، بر پایه-ی بینش خود، در گاه-های زمان می‌ سپاریم. زیبایی-هایی که ما در سامان زندگانی نهاده-ایم شایسته-ی آفرین و زشتی-هایی که ما بر جای می‌ گذاریم سزاوار نفرین هستند.
درست است، زمینه و راستای اندیشه-ی ما از آگاهی-هایی ساختار یافته-اند که دیگران آنها را به ما آموخته-اند یا ما آنها را از بر خورد با پدیده-های هستی برداشت کرده-ایم. ما همه-ی آگاهی و آموزش-های خود را آزمون نکرده-ایم بلکه بسیاری از آنها را از نادانی پذیرفته-ایم.

نادانی یا ندانستن شرم آور نیست، دانستنی های هر کس بُن بسته و نادانستنی-های او بی کرانه-اند، هر کس به نیروی خرد خود، به کمک دانستنی های خود، می‌ تواند در پیرامون نادانستنی-هایی که او نیاز دارد اندیشه کند. ولی پذیرفتن گفتارهای خرد سوز و پندارهای نا آزموده نشان کوتاهنگری و فرومایگی است.
پی آیند کوتاهنگری؛ نیندیشیدن، فریب خوردن و ندانسته به نادان بودن خود ایمان آوردن است. پذیرفتن حکومت ولایت فقیه نشان روشنی از کوتاه-نگری-ی مردم مسلمان و نشان نابخردی و تاریک اندیشی-ی پیشروان اسلامزده در اجتماع ایران است.

برآیندِ کوتاهنگری-ی مسلمانان حکومتی است پست و ستمکار که از نابخران و تاریک اندیشان این اجتماع پدیدار شده است. پایه-های این حکومت بر کوتاهنگری و ساده انگاری-ی مردم گذارده شده-اند. هر آنگاه، که نگرش همگان، از روزنه-ی تنگ و تاریک اسلام، اندکی فراتر و ژرف تر بگـُسترد، حکومت اسلامی سرنگون خواهد شد.
پهنه و ژرفای نگرش مردم را پیشروان جامعه می‌ گشایند و می‌ شکافند. هر اندازه که، آزادی در جامعه-ای بیشتر باشد، شمار اندیشمندان، پژوهشگران، شک‌ورزان و دگراندیشان بیشتر خواهد شد. هر اندازه که، اندیشه در اجتماع بهتر پروده شود، نگرش مردم ژرفتر و تیزتر خواهد شد.
مردم در جامعه-ی اسلامی، با پیشروان اسلامزده، از دیدگاه ایمان به هستی می‌ نگرند، نگرش آنها حتا به رویه-ی پدیده-ای هم برخورد ندارد. در عقیده-ی اسلامی، چه راستین و چه دروغین، هر چیزی جدا از همه-ی چیزها، به اراده-ی " الله " هستی یافته است، کارکرد و سرشت آن به خواست و اراده-ی " الله " می‌ باشد.
مسلمانان ویژگی‌های پدیده-ها را در سرشت و در ساختار آنها نمی‌ بینند. آنها شوری را در نمک و شیرینی را در شکر نمی‌ شناسند بلکه اگر " الله " بخواهد به نمک شوری و به شکر شیرینی می‌ دهد. یعنی مسلمانان حتا آزادی ندارند که، از راه خرد، پدیده-ای را، در ورای اوامر " الله "، آزمون کنند. این است که مسلمانان، نگرشی که؛ از خرد و اندیشه-ی آنها برخاسته باشد، ندارند، آنها مانند نابینایان به عصا کش نیاز دارند تا در "صراط المستقیم" بمانند.
آرمان مسلمانان را برای آنها تفسیر می‌ کنند، و راه، رسیدن به آن آرمان، را هم به آنها امر می‌ کنند. مسلمان باید ایمان داشته باشد که او نه می‌ تواند آرمانی، به جز آرمیدن در جنت، داشته باشد و نه می‌ تواند راستی و ناراستی را شناسایی کند. از این روی مسلمانان پیوسته، در بیم و امید، با مویه و لابه در عبادت و طاعت هستند که "الله "، به کمک شریعتمداران، آنها را بسوی سبزه زار مرگ براند.

مسلمانان با ایمان، میزانی برای سنجش راستی و درستی ندارند، معیار سنجش آنها، دانستن حلال و حرام است، شیوه-ی شناختن حلال و حرام را هم تنها شریعتمداران می‌ دانند. شک ورزی و گستاخی، هر اندازه هم که اندک باشد، برای مسلمانان گناهی است بس بزرگ که کمترین مجازاتش سوختن در آتش جهنم است.
مسلمان ابله نیست ولی او در منجلاب دروغ پروده شده است، خالقش دروغ، خلقتش دروغ، انگیزه-هایش دروغ، آرمانش دروغ و براین گذار افکار و کردار و رفتارش به دروغ آلوده هستند. این است که ایرانیان مسلمان با هویت خود بیگانه شده-اند، آنها شریعت اسلام را، به جای فرهنگ ایران، هویت خود پنداشته-اند، در این دام به بردگی-ی شریعتمداران درآمده-اند، از کژپنداری میهن خود را به ایران ستیزان سپرده-اند.

به درستی برای پایدار ساختن مرزهای هر کشوری نیاز به مردمی است، که آنها با آن سرزمین پیوند دارند. مردمی که خود آفریننده-ی فرهنگ و سامان آن کشور هستند. مرمی که از هویت خود در مرزهای آن سرزمین سرفرازند. این سرفرازی به کشورآرایی و به سرگذشت‌ تاریخی و به فرهنگ و پیدایش مرزهای آن سرزمین بستگی دارد.
از این روی نامردمانی، که سرزمین‌های دیگران را به ستم ربوده-اند، نیاز به سرگذشت‌های دروغ دارند تا دزدی و نامردمی‌های خود را پنهان کنند. بسان پسماندگان بیابانگرد که مردم ایران را و بسیار مردمانی دیگر را با شمشیر جهاد سرکوب و خانمان آنها را ویران کرده-اند.

نامردمانی بی خرد با خشمی جانگداز سرزمین مردمانی را به ستم دزدیده-اند که فرهنگ آنها روشنگر راه پیشرفت آزدگان جهان بوده است.
راهزنان جهادگر، که بر کشور ایران حاکم شده-اند، بیشتر از هر ستمکاری نیاز به دروغ دارند. زیرا نه احکام جهادگران، نه دین آنها، نه تاریخ، نه زبان و نه فرهنگ آنها با جهان بینی-ی ایرانیان همخوانی دارد. زمانی مهاجمین بی فرهنگ می‌ توانند بر مردم با فرهنگ ایران حکمرانی کنند که فرهنگ، تاریخ، زبان و دین ایرانیان را زشت و مردم را با هویت خودشان بیگانه سازند.

والیان اسلام، که 1400 سال بر مردم ایران ستم می‌ رانند، آن چنان هویت ایرانی را از او گرفته-اند، که ایرانی نه تنها با کشتار کنندگان نیاکان خود همیاری و همکاری می‌ کند بلکه او از این بردگی و خواری ننگ ندارد.
بیشتر ایرانیان تا آن اندازه در منجلاب دروغ فرو رفته-اند که به بافته-های دروغ می‌ بالد، بافته-هایی که فرهنگ شکوهمند ایرانیان را به زشتی و پلیدی آلوده می‌ کنند. برخی از آنها، بدون کمترین شرمی، دروغ‌های شاخداری را به نام عرفان ایرانی حتا به نام فرهنگ ایران به نمایش می‌ گذارند.
پیش از آن، که از ژرفای نابخردی در کردار این میهن ستیزان، سخن به گویم، اندکی به چهره-ی پیشتازان عرفان ساز، که در ایران پدیدار شده-اند، اشاره می‌ کنم.
بیشتر سخنانی، که به نام عرفان برجای مانده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری یا دیرتر نوشته شده-اند. این نویسندگان با شگفتی از کسانی نامبرده-اند که در سدِهای سوم تا پنجم هجری زیست داشته-اند. یعنی سرگذشت یا گزارشی که کم و بیش 200 سال دیرتر از پیدایش و درگذشت یا کشتار آن عارفان، بافته شده است.
دلباختگان عرفان ساز به آنگونه، از کرامات و معجرات و شگفتی‌-های عارفان نخستین، سخن رانده-اند، که می توان برداشت کرد، این دلباختگان، شعبده بازان یا جادوگران شارلاتان را عارف پنداشته-اند. زیرا شگفتی-هایی که از این عارفان گزارش شده-اند، بیشتر به هذیان مانند و با راستی و به ویژه با فرهنگ و بینش ایرانی پیوندی ندارند.
عرفانی که، پیشتازان آن فریدالدین عطار نیشابوری و جلال الدین محمد مولوی بلخی بوده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری نگاشته شده است. با وجودی، که این عرفان هم به زهر اسلامی آلوده است، می‌ توان، در سروده-های این اندیشمندان، رَدِ پایی از فرهنگ ایران را پیدا کرد.
از برآیند این ردیابی، در پیوند با نشانه-هایی که در بُنداده-ها بر جای مانده-اند و شکافتن هسته-ی واژه-ها، می‌ توان به بینش ایرانیان در هزاره-های دور پی برد. سروده-های این سخنوران، بدون ردیابی و پژوهش در ریشه-های این عرفان، تنها ارزش پند و اندرزهای آرام-بخش دارند.
گوهرهایی که از فرهنگ ایران، ناشناخته و ناخواسته، در سروده-های عرفانی آمیخته شده-اند، به تنهایی ارزش-های فرهنگ ایران را نمایان نمی‌ کنند و به ویژه آنها مداوا کننده-ی دردهای هزار ساله-ی ایرانیان نیستند.
نگرش "منطق الطیر" عطار را، حافظ ، با این سروده ارزیابی کرده است:
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست

نمونه-هایی را، که بسیار پیشرفته تر از عارفان کُهن ایران هستند، می‌ توان در همین دوران دید و نگرش آنها را ارزیابی کرد. این عارفان مرتاضان یا خداگونه-هایی هستند که آنها را، با پشتیبانی-ی رسانه-های اروپا و آمریکا، از هند به کشورهای آزاد وارد می‌ کنند. این کسان، که بیشتر از سوی سازمان-های مغزشویی انگلیس برگزیده شده-اند، می‌ توانند در اندک زمانی مریدان بسیاری را با سخن به سوی خود بکشند و با سود هنگفتی در سماء به پرواز درآیند.
نمونه-ی سرشناس این خدا شده-ها "بگوان هندی" Bhagwan است که همین سی سال پیش آوازه-ی بلند او هزاران مرید را (سرخ جامگان) دیوانه-ی خود کرده بود. مریدان، که بیشتر جوان بودند، برای این "خداوندگان" برده-وار دلار فراهم می‌ کردند. او در کاخ‌های باشکوهی در کالیفرنیا با فرشتگان زمینی شاهانه زندگی می‌ کرد.
مریدان او چندین ساعت زیر آفتاب سوزان می‌ ایستادند که "بگوان" با یکی از ده-ها (Rolls-Royce) خود (گران ترین خودرو جهان) از جلوی آنها بگذرد. یکی از بافته-های او، که مریدان با شگفتی شنیده بودند، این است که: روزی روح «بگوان» از پیکرش بیرون می‌ خزید و در بالای درخت می‌ نشیند، ولی تن او پایین درخت می‌ ماند.
بیشتر مریدان در اروپا برای او به گردآوری-ی پول دست می‌ برده-اند یا آنها در کشتزارهای او، با کار کردن و سکس ورزیدن، روح خود را از پلیدی-ها (یعنی آگاهی و دانش) پالایش می‌ داده-اند. (کار و سکس همگانی دو عبادت از سه عبادات مریدان شمرده می‌ شده است، عبادت سوم آنها نیروی نیندیشیدن است که برای رسیدن به این نیرو باید سال-های سال کار کرد و ریاضت کشید).
بهتر است سرگذشت او را در اینترنت بخوانید. (او از عارفان ما راستکارتر و با هوش‌-تر بوده است)
به هر روی عارفان نخستین ایرانی هم نه بهتر و نه شگفت آور تر از این خداگونه "بگوان" بوده-اند، که سرانجام او، در دادگاه خداباوران، همه-ی گفتار خود را پوچ و دروغ و خود را تبهکار می‌ نامد.
از شگفتی‌-های شعبده بازانی، که من آنها را عرفان سازان نخستین خواندم، داستان‌-های بی شماری بافته-اند. این داستان‌ها به آن اندازه دروغ هستند که انسان به وجود این کسان شک می‌ برد. ولی برخی از آنها مانند «حلاج» به راستی وجود داشته-اند زیرا جان او را، آشگارا، با روش اسلامی گرفته-اند، نامسلمانان و مسلمانان هم از این انسان ستیزی، که رنج آورترین روش جانستانی است، گزارش داده-اند. در زبان فارسی واژه-ای برای این روش، انسان کُشی، وجود ندارد.
جای آن دارد که اندکی به برخی از این دروغ-بافی‌ ها اشاره کنم، به امید آن که میهن پرورانی راستکار اندکی بیندیشند و از گسترش این همه دروغ، به نام فرهنگ ایران، پیشگیری کنند.
شاید چندان شرم آور نباشد که ایران ستیزان مسلمان برای کسانی مانند "ابوالحسن خرقانی" دروغ ببافند و قدرت " الله " را در گزافه گویی-های خود به نمایانند. ولی بسیار شرم آور است؛ ایرانیان، که سرکوب جهادگران " الله " شده-اند، این دروغ ها را به فرهنگ و عرفان ایرانی پیوند بزنند.
نمونه-ای از ‌بافته-های دروغ، که آنها را دوستان نادان یا دشمنان کینه توز به خورد ایرانیان می‌ دهند، سخنانی هستند که با نیوشیدن آنها ایرانیان بیشتر با فرهنگ خودشان بیگانه می‌ شوند.

-[ درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی، عارف، با «پورسینا»، اندیشمند و پزشک مشهور، داستان-هایی در کتاب-ها آورده اند.
«شيخ فريد الدين عطار نيشابوری» درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی و شيخ الرئيس بوعلی سينا چنين نوشته است:

«نقل است که بوعلي سينا به آوازه شيخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شيخ آمد شيخ به هيزم رفته بود.
پرسيد که شيخ کجاست؟
زنش گفت: آن زنديق کذاب را چه کنی؟
همچنين بسيار جفا گفت، شيخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی! بوعلی عزم صحرا کرد تا شيخ را بيند، شيخ را ديد که همی آمد و خرواری درمنه بر شيری نهاده، بوعلی از دست برفت،
گفت: شيخا اين چه حالتست؟
گفت: آری تا ما بار چنان "ماده" گرگی نکشيم "يعنی زن" شيری بار ما نکشد. پس بوثاق باز آمد.
بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت. شيخ پاره ای گل در آب کرده بود تا ديواری عمارت کند، دلش بگرفت برخاست و گفت: مرا معذور دار که اين ديوار را عمارت مي بايد کرد و بر سر ديوار شد ناگاه تبر از دستش بيفتاد، بوعلی برخاست تا آن تبر بدستش باز دهد پيش از آنکه بوعلی آنجا رسيد آن تبر برخاست و بدست شيخ باز شد.
بوعلی يکبارگی اينجا از دست برفت و تصديقی عظيم بدين حديثش پديد آمد تا بعد از آن طريقت به فلسفه کشيد.
]-
این دروغ و دروغ‌های فراوانی دیگر در اين پیوند [+] یافت می‌ شوند (که ارزش خواندن ندارند)

نگرش فرید الدین عطار [*] در سروده-هایش بسیار روشن است، او اندیشمندی بسیار تیزهوش، باریک بین و زیرک بوده است. در سروده-های او، گوهرهای پُر ارزشی نهاده شده-اند، گمان نمی‌ رود، کسی با پهنه-ی دیدگاه عطار، به یاوه گویی پرداخته باشد.
مگر پورسینا رادیو داشته که آوازه-ی شیخ را بشنود، چرا او در کتاب های خودش نامی از این عارف نبرده است؟
اگر پورسینا تا این اندازه نادان می بود، که به سوی این چرندیات کشیده شود، بی گمان او برای مداوای بیماران دعا می‌ نوشت نه دارو می‌ ساخت.
کافرهای فرنگ بوده-اند که به ارزش کتاب های پورسینا پی برده و دانش او را ستوده-اند. مسلمانان که هنوز هم کتاب های او را نخوانده-اند، چون گفتار او کفرآمیزند و مسلمانان نه تاب شنیدن آنها را و نه هوش شناختن آنها را دارند.
فلسفه؛ سامان پندارهای برآمده از اندیشه-ی خردمندان است نه ایمان آوردن به عقیده-ی فـُرمایگان.
اگر از این داستان، که دستکم 200 سال دیرتر از خرقانی بافته شده است، بپذیریم، که پورسینا پس از دیدن خرقانی به فلسفه کشیده شده است، پس باید بپرسیم؛ چرا خود خرقانی، یا یک تن از این عارفان، فیلسوف نشده است؟! اگر بتوان پرواز، روح شعبده بازان، را به سماء و عقیده-های بی پایه-ی ایدآلیست-ها را فلسفه نامید، نام سرزمین هند با چندین میلیون خداگونه فیلسوفستان می‌ بود.
ابوالحسن خرقانی کسی که، با سخن پردازی، از او روح " الله " ساخته-اند، به دروغ پورسینا و سلطان محمود را به زیارتش آورده-اند، کسی که او نتوانسته است زن خودش را رام کند، چگونه می‌ تواند شیری را خر کند. خر را آدم-ها برای بارکشی پرورده-اند، خر به زورِ تَرکه به ناتوانی-ی خود ایمان آورده است، این است که آدم-ها از توانایی-ی او سود می‌ برند.
شیر از جانوران آزاده است. مردمان، که خود در زنجیر ایمان گرفتارند، این جانوران را وحشی می‌ نامند. شیر هرگز، مانند مسلمانان، به بندگی ایمان نمی‌ آورد (رام نمی‌ شود). شیر از هیچ رسولی و از هیچ حکمی، به جز خواسته و شناخت خودش، پیروی نمی‌ کند، شیر آزاده-ای است، که ننگ ولایت فقیه را نمی‌ پذیرد.
پیروان مذهب-ها، که از بنده بودن خود شرم دارند، به آزاده بودن جانوران رشک می‌ برند، آنها نمی‌ توانند خرد خود را، از بندهای ایمان، رها سازند؛ از این روی آرزو دارند که شیر هم مانند آنها بردگی را بپذیرد تا مانند خر دُرمونه-ی آنها را بکشد.

فرهنگ ایرانیان فرهنگ آزادگی است، بینشی است که در آن هر کس آزاد، از پدیده-های هستی، زاییده شده است. خرد و دانش او گام به گام، روز به روز، سال به سال ورزیده تر و گسترده تر می‌ شود. او نادان و ناتوان و مخلوق " الله " جبار و مکار نیست.
هنوز در بُن نهاد ایرانی، که در سرزمین خودش زندانی شده، سرشت آزادگی خاکستر نشده است.

بشنوید از مردو:
گر چـه در بنـدِ خـران ایران بُــوَد
بندگی کی در خور شیران بُــوَد

از این گذشته اگر شیخی، بدین هیاهو، آوازه-ای داشته باشد، بی گمان مریدان بسیاری هم دارد که بار او را بکشند و دیوار او را بسازند، چنین شیخی نیازی ندارد که شیری را برای بارکشی خر کند. با این وجود گمان نمی‌ برم که حتا عارف پرستان هم تا این اندازه کوتاه خرد باشند که این گونه دروغ ها را باور کنند.
پرسش این است پس چرا این دروغ-ها را بدین گستردگی پخش می‌ کنند؟
پاسخ این است: تا دروغ‌های اسلامی راست جلوه کنند، هر چند که گذشته و فرهنگ ایران را زشت تر و پست تر رنگ کنند، زشتی ها و پسماندگی های اسلام کم رنگ‌تر جلوه می‌ کنند.

مردمانی، که در بردگی پروده شده-اند، در بندهای ایمان گرفتارند، آنها ناخودآگاه گمان می برند و می پذیرند که اسلام پیشرفته تر از فرهنگ ایران بوده است و ننگ ولایت فقیه را بر خود آسان می‌ گیرند.

سخن به درازا کشید و از پرداختن به دروغ‌های عرفانی دور ماندم، در آینده-ی نزدیک به آنها می‌ پردازم.

*****
پـانويس
[*] - از چند بند زیر به آسانی می‌ توان سوی نگرش عطار را شناخت:

ما ره ز قبله سوی خرابات می‌ کنیم
وَندر قمارخانه مناجات می ‌کنیم
دُردی کشیم، تا که نباشیم مرد دین
با اهل دین به کفر مباهات می‌ کنیم
طاماتیان ز دُردی ما، توبه می ‌کنند
ما بی ‌نفاق، توبه ز طامات می ‌کنیم

***
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می‌ دارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار می ‌دارم
طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم، چون من، سر خمار می ‌دارم
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
ز می من فخر می‌ گیرم، ز مسجد عار می ‌دارم


مـردو آنـاهیــد
ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه

*****
بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد [+]
*****
زهر آمیخته با می نه دوای دل-هاست [+]

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Saturday, February 20, 2010


زن و مرد جفت گوناگون یکدیگرند


مــردو آنـاهيــد



ویژگی-ی آزادگی در کسی آمیخته است که او خود را آزاده بداند. ولی پدیده-ی آزادی به نگرش یا عقیده-ای بستگی دارد که بر ذهن همگان حکمفرما شده است.
بنا براین زنان و مردان آزاده می‌ توانند، در زیر ستم حکومت انسان ستیز اسلامی، هم به بینش آزادگی آراسته باشند. ولی در اجتماعی، که معیار سنجش آن «شریعت اسلام» است، نمی‌ تواند "پدیده-ی آزادی" پدیدار حتا شناسایی بشود. زیرا بینش این مردم، از راه ایمان آنها رنگ گرفته، نه از راه خرد آنها آموخته شده است. آنها نمی توانند با نگرشی آزاد به جهان هستی بنگرند و در دیدگاه آنها "پدیده-ی آزادی" وجود ندارد که دیده بشود. پیاده شدن یک بینش آزاد یا مذهبی، در جامعه، اندازه-ی آزادگی یا بردگی-ی آن اجتماع را نشانه گذاری می‌ کند. «حکومت اسلامی»، بینش مردم ایران نیست، شیوه-ی برده داری در «شریعت اسلام» است که روند آن را «الله» برای مردم عربستان نازل کرده است. ایمان به این عقیده پیوند اندیشه-ی مردم ایران را از خرد آنها جدا ساخته و راه نگرش آنها را از راستی به سوی دُروغ برگردانده است.

اسفنــد، سـال بـانـوان ايران
نیازی نیست که ارزشمندی و توانایی بانوان را ستایش کرد و درخواست حقوقی را داشت که آنها را از انسان جدا کرده-اند. زیرا، به کردار، زبردستی و توانایی بانوان در سراسر گیتی آشگارند؛ ولی همگان (دستکم مردمان ایران) از حق آزاد زیستن و از حق آزاد اندیشیدن برخوردار نیستند.
برآیند تصور همگان، از پیدایش جهان هستی، پهنه-ی پرواز اندیشه-ی اجتماعی را مرزبندی می‌ کند. آسودگی و آزادی در کشوری می‌ رویند که مردمان آن کشور از نگرشی آزاد برخوردار باشند. هر اندازه که خرد همگان به عقیده-ای پسمانده بند باشد، به همان اندازه هم، بینش فرهنگی در جامعه از پیشرفت باز می‌ مانند.

در اجتماعی که، آزادی-ی زنان سرکوب می‌ شود، تصور آن اجتماع، از پیدایش هستی، بر زمینه-ی خالق و مخلوق است، بینش آن جامعه ستمگرا و مردم آن جامعه ستم پذیر خواهند بود.

اندیشه و دانش انسان، در آزادی، مرز و کرانه-ای ندارد. مردمی که حقیقت هستی را بی کم و کاست در عقیده-ی خود می‌ پندارند، خرد آنها در بُن بست ایمان گرفتار است و از آن اندیشه-ی تازه-ای تراوش نمی‌ کند.
مردانی که به عقیده-ای پَست و زن ستیز ایمان دارند، آنها در پیشرفته ترین کشورهای جهان هم از تاریکخانه-ی ایمان خود فراتر نمی‌ روند. چنین مردانی ستمگر و زنان آنها هم پسمانده و ستم پذیر هستند.
ویژگی-ی آزادگی در کسی آمیخته است که او خود را آزاده بداند. ولی پدیده-ی آزادی به نگرش یا عقیده-ای بستگی دارد که بر ذهن همگان حکمفرما شده است.
بنا براین زنان و مردان آزاده می‌ توانند، در زیر ستم حکومت انسان ستیز اسلامی، هم به بینش آزادگی آراسته باشند. ولی در اجتماعی، که معیار سنجش آن شریعت اسلام است، نمی‌ تواند "پدیده-ی آزادی" پدیدار حتا شناسایی بشود. زیرا بینش این مردم، از راه ایمان آنها رنگ گرفته، نه از راه خرد آنها آموخته شده است. آنها نمی توانند با نگرشی آزاد به جهان هستی بنگرند و در دیدگاه آنها "پدیده-ی آزادی" وجود ندارد که دیده بشود.
اگر سرکرده-ی کلیسای کاتولیک یا ولایت فقیه یک زن بشود، این نشانی نیست که زن ستیزی از این سازمان‌ها برداشته شده است بلکه نشان آن است که زنان هم می‌ توانند مانند مردان ابزاری خود ستیز باشند. زیرا احکام ستمکاری در کاتولیک بودن یا در ولایت فقیه هستند نه در ابزاری که آن ستم را وارد می‌ کند.
پیاده شدن یک بینش آزاد یا مذهبی، در جامعه، اندازه-ی آزادگی یا بردگی-ی آن اجتماع را نشانه گذاری می‌ کند. حکومت اسلامی، بینش مردم ایران نیست، شیوه-ی برده داری در «شریعت اسلام» است که روند آن را «الله» برای مردم عربستان نازل کرده است. ایمان به این عقیده پیوند اندیشه-ی مردم ایران را از خرد آنها جدا ساخته و راه نگرش آنها را از راستی به سوی دُروغ برگردانده است.

پدیده-ای را که "مسلمانان" می‌ بینند در بینش خود آنها ارزیابی نمی‌ شود. بندگان ایمان، نخست نماد آن پدیده را به زهر عقیده-ی خود آلوده می‌ سازند و سپس آن را با معیار ایمان، که ذهن آنها را پُر کرده است، می‌ سنجند. از این روی هر کس، چه زن و چه مرد، که بخشی از ولایت فقیه را می‌ پروراند، او برده-ایست انسان ستیز که به کار شریعت گماشته شده است.

دستکم 1400 سال است که دیدگاه مردم ایران، در زیر ستم احکام مردسالاری، در هم فشرده شده است. این احکام با سرشت آزادگی، که با هر جانداری زاییده می‌ شود، سازگار نیستند، از این روی شریعتمداران با زور و ایجاد ترس انگیزه و نیازهای انسان را واژگون و زشت نامیده تا بتوانند احکام انسان ستیز را، بر پیروان ستم پذیر، فرود آورند.
برای ما، بسیار دشوار است که بتوانیم پدیده-ای را بر زمینه-ی انگیزه و نیازهای سرشت انسان بررسی کنیم. زیرا گوهر ارزش‌-های فرهنگی، که در بینش مردم نگاشته شده-اند، برای بسیاری از ایرانیان ناشناخته و پوشیده هستند.
جهانی را که ما، از دیدگاه آلوده-ی خود، می‌ شناسیم پوسته-ای است از دروغ که مینوی راستی در پشت آنها پنهان مانده است. برای بررسی، شناختن زیبایی های هستی، باید از دیدگاهی به جهان بنگریم که به رنگی از رنگ‌های ایمان آلوده نباشد.
شاید با کند و کاو، در ناهنجاری های ذهن خودمان، بتوانیم راستای دیدگاهی را پیدا کنیم که تا اندزاه-ای از این آلودگی‌-ها دور باشد. پس از آن می‌ توانیم در این راستا به برخی از وِیژگی‌هایی، که به زن یا به مرد نسبت داده شده است، بپردازیم.
بیشتر انگیزه-هایی، که در سرشت انسان شادی آفرین هستند، در شریعت اسلام نکوهش می‌ شوند. برای نمونه: در این شریعت، آمیزش یک زن با یک مرد، شکوه آفرینندگی و شادمانی نیست، بلکه ورود مردان به کشتزاری است که، دستبرد به آن، «سُنت رسول الله» است. انگیزه-ی آفرینندگی و شادمانی، برای مردان مسلمان ناشناخته، برای زنان با ایمان ناپسند و زشت است.
پیروزی-ی مردسالاران در این است که آنها زنان را از چکاد آفرینندگی به ژرفای ناتوانی و پستی فرود آورده-اند.

نگاهی به سیمای آفرینندگی-ی بانوان در فرهنگ ایران:
نام " زن " از خورشید، که در فرهنگ ایران " زون " نام داشته، گرفته شده است. این نام در زبان های هند و اروپایی هم هنوز به کار می‌ رود. مانند sun (انگلیسی)، Sonne (آلمانی).
(پژوهشگران نخستین، این زبان ها را آریا و ژرمن نامیده بودند).

زُنـار (میوه-ی خورشید) هم، سدها سال پیش از اسلام، از همین واژه " زون = زن " برداشت شده است. زُنـار، کمربند 33 رشته یا 72 رشته-ی مغان است که از دیدگاه عرفان ایران نماد سرفرازی و از دیدگاه مسلمانان نماد خفت شمرده می‌ شود.

هور = خور همان حوری که در اسلام، همان whore که در انگلیسی، همان Hure که در آلمانی وارد شده ست و امروز به چم روسپی به کار می‌ رود. این نام‌ها نشان از دیدگاهی دارند که در آن سیمای بانوان همتا و همسان خورشید درخشان بوده که در جامعه-ی مردسالاری زشت شده است.

اَهورا = خورشید جان بخش و مزدا = ماه دانا است . اَهورا- مزدا = خداوند جان" بخش" و خرد "بخش"
واژه-ی "جان"، در فرهنگ ایران، مفهوم گسترده-ای دارد که نمی توان آن را به زبانی دیگر برگرداند. بیشتر کسان این واژه را به نادرستی با روان، روح، زندگی، منش همسنگ می‌ پندارند. جان، نیروی رویندگی و بازآفریدن خویشتن در جاندارن است
( جان در ریزه-های پیکر گیاهان، جانوران و انسان آمیخته شده است ). شاید بتوان گفت: پدیده-ی " جان " برآیند ِ بینشی است که در روند پیشرفت دانش به " ژِن = gene " بهبود یافته است.
به هر روی بانوان، در فرهنگ نیاکان ما، همسان خورشید "جان بخش" بوده-اند و به ارجمندی ستایش می‌ شدند. شاخه-های مُعرب این واژه هنوز پیوند خود را با هسته-ی "جان" در بر دارند با وجود این که مزه-ی اسلامی به خود گرفته-اند. مانند جِن، جنین، جنت که جنت برابر با جانکده = سرای جان دهنده-ها است.
این پدیده در فرهنگ ایران زیبایی خود را نگه داشته است: «فردوس»، مُعرب شده-ی «پردیس»، «پارادیس»، پری دیس = دشت پریان است (پریان زیبا، مهربان، مهرآفرین، همیار و برانگیزنده-ی انسان هستند، کارکرد آنها همخوابی و آمیزش با انسان نیست.)

اگر ویژگی-هایی را، که ایرانیان پس از اسلام، به زنان داده-اند، اندکی مرور کنیم در می‌ یابیم که مردان ایرانی هنوز هم زن را به ارجمندی نمی‌ پذیرند، زنان اسلامزده هم سرزنش‌های مردان را راست و درست می‌ پندارند.
برای نمونه گفته شده است:
زن خوب فرمانبر پارسا
کند شوهر خویش را پادشا
اگر مردی چنین ویژگی‌ را دارا باشد او را " زن ذلیل " می‌ نامند. برخی از مردان، به کردار، زبردست بودن زنان کاردان را باور ندارند.
پیشوایان مسلمانان، از ایمان به انسان ستیزی، زن را کوتاه خرد نامیده-اند، این کسان به پیروان خود امر می‌ کنند که زنان را در خانه بند کنند و هیچگاه به آنها خواندن به ویژه نوشتن نیاموزند. ولی همین خردسوختگان، از راه فریبکاری، می‌ گویند:
" پرورش فرزندان، کرداریست پُرارزش، که به زنان واگذار شده است ". اسلامزدگان هم، که عاقل ولی نابخرد هستند، نمی‌ پرسند:
اگر زنان کوتاه خرد هستند؟ چرا باید ایجاد زمینه-ی نگرش آیندگاه را به کم خردان سپرد؟
خرد اسلامزدگان در تاریکخانه-ی ایمان زندانی است. آنها زنجیرهای بندگی را نمی‌ بینند، فرزندان خود را هم، در بندهای شریعت، «عبدِ الله» می‌ پروراند.

اسلامزدگان در خانه ماندن را، مایه-ی نادانی و آن را شایسته-ی مردان نمی‌ دانند. این کسان آگاهانه برآنند که، از برخورد زنان با آزمون های اجتماعی جلوگیری کنند، میدان جنبش زنان را تنگ بدارند تا زنان به اندیشه-ای فراتر از نگرش کدخدا (خداوند خانه) برخورد نکنند. آنها آشگارا با زنان دشمنی می‌ ورزند حتا رایزنی با آنان را کرداری نابخردانه می‌ شمارند.
از دیدگاه زن ستیزان: بانوان نیرنگباز یا خیره و خودخواه هستند. مردانی که از این ویژگی‌-ها برخوردار باشند آنها را هوشمند یا دلیر و دوراندیش می‌ نامند. «اللـّـه»، خود را به ویژگی‌-ی نیرنگباز، مکار مکر کنندگان، می‌ ستاید.
ویژگی‌-های ناروایی را، که مردان به بانوان‌ چسپانده-اند، در سراسر گفتار بیشتر نویسندگان ایران نمایان هستند. شناخت ما از ویژگی‌های سرشت زن و مرد از دیدگاه همین نویسندگان برداشت شده است. دیدگاه این نویسندگان، که برخی از آنها هم اندیشمندانی بلند پایه هستند، به عقیده-ای کژ و انسان ستیز آلوده بوده است.
اگر بتوانیم نشانه-های سرفرازی یا شرمساری را، که مردسالارها در نگرش ما کاشته-اند، بررسی کنیم، شاید بتوانیم برخی از پندارهای ستم خیز مردانه را بشناسیم.
نشانه-های این ویژگی-ها را می‌ توان، در گفتار سخنوران مسلمان، یافت. این نشانه-ها در سروده-های "نظامی گنجوی" به روشنی آشگار هستند. «نظامی»، زنان را پدیده-ای دوست داشتنی، برای همخوابگی، می‌ داند و بهترین آنها نوجوان دخترانی هستند که در نخستین بار از آنها کام گرفته می‌ شود. از دیدگاه او پس از هر بار کام گرفتن از ارزش زنانگی و به همان نسبت هم از جلوه-ی دلربایی زنان کاسته می‌ شود.
از دیدگاه این گونه سخنوران، سرافرازی، پیروزی و توانایی مردان در بسیار همخوابگی آنها با زنان است. این توانایی در زنان زشت به سختی نکوهش می‌ شود. دلاوران در داستان-های نظامی (به ویژه در داستان‌-های هفت پیکر) کسانی هستند که، در سپهر خوش بافته-ی شاعر، دخترانی را چندتا چند به کام بکشند. روشن است، که به خواست نویسنده، همه-ی این دختران نوجوان به ویژه "مرد ندیده" هستند.
در سخنان بیمارگونه-ی این سراینده: شیرین هم، پس از سال-ها آمیزش با خسرو و مهری که به فرهاد داشته، در شب ازدواج با خسرو "نا شکفته" است. البته خسرو در خواب مسلمان شده، شاید هم «رسول الله»، شیرین را با "عقد اسلامی" به او محرم ساخته است. افزون بر این در گفتار این سراینده، مادر اسکندر هم تا اندازه-ای به " مریم مادر عیسی " مانند است. نظامی اسکندر را جنگآور ِ یک دین ابراهیمی می‌ داند که او، تنها برای برانداختن شیوه-ی آتش پرستی، به ایران تاخته است. (جای شگفتی است که ایرانیان در سال روز مرگ اسکندر سینه نمی‌ زنند!)
در دیدگاه مسلمانان با ایمان، زنان بیشتر برای کام گرفتن ارزشیابی می‌ شوند، زن ستیزی-ی بخشی از ایمان آنها است. این است که زنان با ایمان ناآگاهانه خود را گناهکار و پست و مردان را سرور و برتر از خود می‌ پندارند.
هرچند که سخن سرایان کُهن جادوی زیبایی در زنان را ستایش کرده-اند؛ ولی بیشترین آنها، به جز حافظ ، زن بودن را زشت می‌ دانند. برخی هم از داشتن دختر به ویژه شوهر دادن او ننگ دارند، مهرویان داستان‌هایی را، که آنها سروده-اند، هموند خانواده-ی خود می‌پندارند و نمی‌ خواهند که آنها رفتاری نامشروع داشته باشند.
برای نمونه: اسعد گرگانی، در برگرداندن و سرودن داستان "ویس و رامین" ، دیدگاه اسلامزده-ی خود را هم در آن گنجانیده است: در زمانی که ویس به همسری-ی رامین در می‌ آید، به خواست اسعد گرگانی، ویس برای نخستین بار با کار آمیزش برخورد می‌ کند. با این که او دوبار شوهر داشته و زمان درازی هم با رامین همراز و همدم بوده است.
برآیند خاموشی، در برابر این گونه دیدگاه-های زن ستیز، این است که مردان "باغیرت" به گمانی دختران و زنان خود را سر می‌ برند. با این که همین مردان دختران خود را در بازار "عقد اسلامی" می‌ فروشند یا به کرایه می‌ دهند و دختران دیگران را رهن یا اجاره می‌ کنند. برخی، از مردان و زنان روشنفکران ما هم، داد و ستد "کالای زن" را به نام «سُنت رسول الله» می‌ پذیرند.
مردان اسلامزده، که به هر زنی، به جز زن خودشان، با چشمی کامجو می‌ نگرند، زنان را بی مهر، بی وفا، ناسپاس و بی احساس می‌ پندارند. البته بی احساس بودن زنان را باور ندارند بلکه آنها خواهان این ویژگی در زنان هستند. از این روی در برخی از مردمان شمال آفریکا، کیسای (چُچول) دختران را، در کودکی، می‌ بـُرند که در سایش این بخش آنها خوشکام نباشند. برخی هم لبه-های روزنه-ی زهدان دختران پس از زخم کردن به هم می‌ جسپانند تا راه ورود به زهدان بسته باشد. (در هنگامی، که او به مردی واگذار می شود، باز با کاردی تیز آن زخم را می‌ شکافند)
برای شناخت بخشی از ویژگی‌های بانوان، که بیشتر آنها برای ایرانیان خاموش یا پنهان مانده-اند، از نشانه-هایی در گفتار سخن سرای آزاده « فروغ فرخزاد » بهره می‌ گیرم. برخی از این ویژگی‌-ها را می‌ توان از لابلای گفتار این بانوی ارجمند برداشت کرد. احساسات و بینش او نشانگر آن هستند که ساختار درونی و بُن نهاد این جفت همزاد، یعنی زن و مرد، گوناگون هستند. در اجتماع مردسالاری این نابرابری را واژگون و به کژی وانمود کرده-اند.
فروغ، بی پروا و روشن، از احساس خودش سخن می‌ گوید. سخن او تنها هنر و سامان دادن واژه-های زیبا نیست بلکه نگارش احساسی است که از چکامه-ی او تراوش کرده است. این بانوی سخن سرا، رازهایی را می‌ گشاید که پیش از آن حتا برای بانوان ایران ناشناخته بوده-اند.
در شراره-های آوای فروغ دیده می‌ شود که زنان احساساتی ژرفتر و پُرمایه تر از مردان دارند. زنان از تنهایی بیزارند و بیشتر شادمانی-ی خود را در شادمانی دیگری می‌ آفرینند. شادمانی-ی خود زنان در زمانی کوتاه روییده و زمانی دراز در آگاهبود آنها باز آفریده می‌ شود. گاهی هم آن شادی جاودانه در لبخند زنانه-ی آنها نمایان می‌ گردد.
دیگر رازی را، که می‌ توان از گفتار فروغ شناخت، این است که بانوان فراخ دل هستند، آنها می‌ توانند بسیار کسانی را، به راستی دوست بدارند، ولی نمی‌ توانند دو کس را، در یک زمان، برای همزیستی و همسری بپذیرند. زنان کمتر از مردان کینه توز هستند، آنان ستم و خشونتی را، که دیده باشند، در برابر اندک نیکی و مهربانی فراموش می‌ کنند.
زنان هم می‌ توانند، در دیگر هنگام، با دیگر کسی همبستر بشوند، ولی این آمیزش بیشتر از بخشندگی، یا از نیاز و خواهش درون است، کمتر از بی مهری یا فریبندگی است. در پی آیند آمیزشی، خوش هنگام، مهر و دلبستگی-ی زنان فزاینده، در کرداری یکسان، خواهش و خواسته-ی مردان کاهنده است.
مردان بیشتر از زیبایی هر زنی به شگفت می‌ آیند، نه این که برانگیخته بشوند، آنها بدون آن که در اندیشه-ای نوشین باشند، لب به ستایش زیبایی آن زن می‌ گشایند. ستایش کردن زیبایی، نشانی از شادمانی آنها ست، این کردار با ستودن گلزار، آسمان، پرندگان، آبشار و نوای ساز همسان است.
زنان آیندنگر و دوراندیش تر از مردان هستند. آنها مردی را برای سامان و ساختار خانواده دوست می‌ دارند. از این روی زنان پیوندی پایدار برای همسر داشتن و همسر بودن می‌ جویند. آنها برای رسیدن به این آرمان، رنج و سختی را بر خود هموار می‌ کنند، بر خواسته-های درون خود سرپوش می‌ گذارند. گاهی زنان با شوهر خود،"هم خانه" هستند، به شوهر، که جفت و همسر آنها نیست، شادمانی و آرامش می‌ بخشند.
ویژگی-هایی، که از مهرورزی در سرشت زن می‌ رویند، می‌ توانند از سوی برخی مردان به کژی بهره برداری بشوند. زیرا در اجتماع خودپرستان، معیار سنجش، «احکام شریعت» است نه انگیره و ارزش‌های سرشت انسان.
آینده نگری-ی مردان در این است که آنها خانواده را بیشتر برای آسایش و آرامش خود می‌ خواهند. یعنی برای آنها زن و فرزند سرمایه و زمینه-ی این آرمان هستند. هر گاه این پندار برآورده نشود یا این آرمان فرو بریزد، بیشتر مردان سخت افسرده و اندوگین می‌ شوند و گاهی هم، از اندوه بسیار، با زن یا فرزند خود به خشونت رفتار می‌ کنند. ولی آنها کمتر به کاستی یا نادرستی-ی پندار خود می‌ پردازند.
زنان از سرشت خود به نوازش و همیاری نیاز دارند. گاهی یک بوسه، یک لبخند یا یک نگاه مهربان آنها را خشنود و شادمان می‌ سازد و برای هنگام خوشی دیگر بدخویی یا خشونت همدل خود را ندیده می‌ گیرند. آنها برای نوازشی زودگذر، زمانی دراز، از زیبایی و مهربانی-ی خود پیش‌کش می‌ کنند و بسیار شادی می‌ آفرینند.
برخی از مردان با داشتن چند زن یا در پیری، که توان آمیزش ندارند، ناخودآگاه از کمبود آمیزش رنج می‌ برند. در چنین مردانی شهد آمیزش بسیار زودگذر است و هیچگاه آنها خوش کام نخواهند شد. زیرا آنها نمی‌ توانند از شکوه آمیزش دو دلداده سرشار گردند. آمیزش زن و مرد درهم آمیختن است که، هر یک در خوشکامی-ی دیگری کامیاب می‌ شود، آن دو یگانه-ای را به هم آمیخته می‌ آفرینند.

مـردو آنـاهيــد
فــوريــه 2010

دريافت باز تاب از ديدگاه خوانند گان[+]

Labels: , , ,