Sunday, August 17, 2003

روحانيت و موجودى ضد بشرى بنام آخوند

روحانيت و موجودى ضد بشرى بنام آخوند

رسول عباسى
rasulabbasi@yahoo.com
بيست و پنجم مرداد ماه سال 1382
حاكميت بيست و چند ساله آخوندى چنان بلايى بر سر كشور ما آورده است و چنان زجرى به ملت نجيب ايران داده است كه آدمى ميماند كه از اين موجودات پليد و زشت خوى و پست مسلك چگونه ياد كند و از كدامين اعمال زشتشان بگويد بقول دوستى كه ميگفت اين موجودات را نمی شود نسبت و صفتى بخشيد مگر همان صفت خودشان چرا كه ديگر از اينان منفورتر در عصر حاضر موجودى نيست كه بخواهى به آن منتصبشان سازى !
دور زمانى بود كه ميخواستم از اين جرگه ملعونان بنويسم ولى حقيقت آن است كه حتى نوشتن در باره اين موجودات نيز چندش آور است. موجودات اهريمنى كه كارنامه ننگين و سياهشان جز مرگ و تباهى چيز ديگرى نبوده است . كشورى را از آبادى باز گذاشتند و راه ويرانى آن پيش گرفتند و ملتى را بىگناه اسير خويش كردند و به روز سياه نشاندند و ارمغانى جز فلاكت و بدبختى و نيستى برايشان نداشتند و از روزهاى نخستين پيك قهر و ستيز را در كشور راه انداخته و فقر و فساد را حداقل در انديشه بر عموم مستولى كردند از همان ابتدا خون ريختند تا امروز كه رفتارهايشان جنايتهايى خون آلود است.

وقتى انقلاب مىكرديم سنى كمتر از 10 سال داشتم و خودم را با پرويى هر چه تمامتر قاطى صحبتهاى برزگترها مىكردم و شنواى خوبى براى حرفهاى مرحوم پدر بزرگم ( پدر مادرم ) بودم همه احترام آن مرحوم را داشتند در جوانى سلاح دست گرفته عليه فرقه پيشه ورى كه مزدورانه قصد تكه پارچه كردن كشورمان را داشت تا كه براى كاسه ليسى پيش كش استالين كند , جنگيده بود و اين افتخار را داشت كه مزدوران روس را از كشور بيرون رانده بودند و به شادروان مصدق هم عشق مىورزيد و تنفر خاصى متقابلا به آخوند داشت و شكست آن شادروان را در تبانى آخوند كاشانى و دربار مىدانست و آخوندها را هم جزو كودتاچيها به حساب مىآورد . آن مرحوم هنوز كه آخوندها قدرت نگرفته بودند به دوستان و آشنايان و اقوام اندرز مىداد , دريغا از شما كه پيروى آخوند كنيد اين جماعت چونان جغدانند كه طالب ويرانه باشند و جز عزا و حزن نمىخواهند ! خير آنها در مرگ شماست ! آخوند و مرده شور اهل يك طايفه اند چشم براه ماتم ! حال شما مىخواهيد افسار كشورى و حكومتى دست آنها سپاريد !؟ باشيد تا ببينيد عاقبت و سرانجام خويش , آن مرحوم مىگفت شما كجا ديديد كه 2 آخوند در يك روستا آبشان تو يك جو رفته باشه و با هم ستيز نكنند و از هم بد نگويند ؟ هر كدام فقط و فقط خود را مىخواهد و اينكه فقط او برتر باشد و همه او را آقا بشناسند ! اگر شما با آخوند بر مرده خود فاتحه مىگيريد با دادن حكومت به آخوند هم براى ايران فاتحه گرفتيد !

زمان چندى نگذشت خمينى آمد و در روستا پدر بزرگم را ضد انقلاب خواندند!! باغ استجاريش را كه مال يكى از ذلفقاريها بود , مردم ساده دل روستا به فتواى آخوندى غارت كردند و هر كسى چند دسته اى علف سود كرد! كسى از خود نپرسيد صاحب ملك گيريم ارباب و خان و مالك بود پس آخر گناه مستاجر چيست !؟ پدر بزرگم آدم آبادگرى بود با حوصله مشغول زمينهاى خود شد هر چند عمرش كفاف نداد و زياد گواه حيات ننگين خمينى نشد و همان اندك زمان نيز بس بود تا كه همه به درستى گفته هاى او ايمان بياورند و بيشتر حرمتش را پاس دارند , چرا كه مرگ و شيون ديگر در كشور راه افتاده بود روح روستايى با آواز و ساز و دهل خوش است بويژه در مناطق آذرى كه در عروسيها عاشق ها بنوازند و آن مردمان ساده و پاكدل روحى تازه كنند , ولى خمينى عفريت كه حقيقتا هم ضد بشر بود و ضد ايران از جمله كارهايش زدودن فرهنگ ملى ايران زمين بود و به همان دليل هم شاديها و لبخند ها ديگر از روستاييان رخت بر بسته و بزور رانده شده بود . جنگ و كشتار و جيره بندى و ادعاى خدايى آخوندها كه روى خوانين را سفيد كرده بودند دوباره روستاييان را به پاى صحبت هاى پدر بزرگم مىكشاند و اينجا بود كه آن مرحوم وعده كرد عمامه اى و عبايى گير آورده و در صندوقى پنهان كنيد كه روزگارى خواهد آمد براى عبا و عمامه جايزه تعيين كنند , اگر مرگ من رسيد و نديدم شما خواهيد ديد آن روزگار را كه اين آخوندها چنان جنايتها و ظلمها كنند كه ديگر بين مردم دين و ايمان كيميا گردد و ملت عليه ستم آخوندها مىشورند آن روز براى آخوندها روز بدى خواهد بود . 20 سالى هست كه ديگر پدر بزرگم نيست تا تجربه ما را او نيز شاهد گردد و همان بهتر كه نماند و درد ما نمىكشد آخه 20 سال قبل ايران ما مثل حالا فقير نبود با آنكه چند وقتى هم بود كه وارد جنگ آخوند و صدام ساخته شده بوديم , آن زمان اين همه معتاد نداشتيم و اين همه زندانى و اين همه اعدامى و قطعى دست و پا و يا دخترانه فرارى و يا فساد و تن فروشى , حقا كه خوشا به حال رفته گان ! اما اگر مىبود مىديد كه در شمال كشور آخوندى را فقط به بهانه بر تن داشتن عبا و عمامه تا پاى مرگ كتك زدند و يا سگها را عبا و عمامه تنشان كرده و روانه كوچه و خيابان مىكنند و امروز چه بسيار آخوندها كه در تهران جرات تن كردن لباس آخوندى را ندارند و بدونه عبا و عمامه پشت رل ماشينشان مىنشينند ! اين در حالى است كه هنوز حاكميت در دست صنف آخوند است واى به روزى كه اين تخت سلطنت ولايى بلرزد آن روز روز جشن آخونديست !

نمىدانم پديده آخوند و منش و ظهور آنرا از كى مىتوان بررسى كرد ولى مطمئنا اگر بنا را بر مذهب شيعه بگذاريم بايد برگرديم به هزار و چند سال قبل به آن مقطع كه شيعه در عدم كاميابى از قدرت سياسى و بن بست وعده و وعيدهاى كه براى قيام و تغيير ساختارهاى سياسى مىداد و از سوى ديگر قدرت حاكم بلا منازع بلاد را يكى پس از ديگرى فتح مىكرد و عراق مواجه بود با انباشتى از ثروت و پديدههايى تازه و كهنگى سنت در مقابل عوامل نو ناكارآمد مىنمود و شايد به همين دليل بود كه ايدئولژى فرج و انتظار و مقوله غيبت در مذهب شيعه شكل گرفت تا از ادعايى كه براى تصاحب قدرت سياسى داشت ضمن عقب نشينى دست شسته و براى باز سازى خود فترت ايجاد كند , لذا در آن مقاطع ما با دسته اى از عالمان شيعه مواجه هستيم كه بنوعى مىتوان گفت آنان امور را سعى مىكنند كه واقع بينانه ارزيابى كنند و البته موفق هم هستند كه مىتوان از اشخاصى چون كلينى ياد كرد و بعد از او شيخ مفيد و قبل از ايشان شيخ صدوق و بعد از آنها شيخ طوسى كه موفقتر مىنمايد و همين طور ابن طاووس و صد البته شريف رضى كه خالق نهج البلاغه و صاحب ديوان شعر و از معروفترين شاعراى عرب در سده پنجم و يا ششم هجرى مىباشد . از كسانى كه نام بردم مىتوان برداشتى روحانى و عالميت داراى منطق و اصول ياد كرد و همانطور كه سابقا ذكر كردم اين اشخاص ضمن طى كردن پروسه اى پروتستانيسم اسلامى بسيار واقع بين و رفتارهايى رئاليستى داشته اند بر خلاف آخوندهايى كه در سدههاى بعدى بر جايگاه اينان تكيه زدند , به گونه اى كه مثلا ابن طاووس براحتى با فتح بغداد از سوى هولاكوى مغول كنار مىآيد و به بارگاه او راه مىيابد و همانطور شريف رضى كه در كارهاى ديوانى حاكميت و قدرت سياسى وقت مشغول خدمت مىگردد و يا شيخ طوسى نيز همين طور , اما تاثير وقايع و حملاتى كه بعد ها از ايران به عراق شكل مىگيرد كه منجر به جابجايى خلفا مىشود و قدرت قهار خليفه گرى نفوذ خود را از دست مىدهد , شيعيان مجالى مىيابند تا در شمال افريقا قدرت سياسى را در دست گيرند و حاكميت فاطميون را در مصر و ديگر نواحى شمالى افريقا بنيان گذارند و البته اينجا ديگر بنا بر علم دينى كه خود حاكمان از آن برخوردار بودند پديده آخوندى شكل نمىگيرد درست مثل حاكميتهاى اهل سنت كه خلفا و يا سلاطين خود علوم دينى و قرآنى را مسلط بودند و نيازى به مشروعيت دينى و مذهبى از سوى روحانيت و يا آخوند نبود .

در اين مقاطع از زمان ايران تحت سيطره حاكميت اهل سنت بود آن هم از طرف باز ماندگان مغولها كه حال دين مدار نيز بودند و نبردى نيز بين فرقه اسماعيليه با آنها جريان داشت كه اين فرقه نيز شيعى مذهب بودند و البته خودشان عارف به علوم دينى و نيازى به آخوند نداشتند و از سوى فاطميون نيز مورد پشتيبانى قرار مىگرفتند اگر اشتباه نكنم ( ترديدم از آنجايى ناشى مىشود كه در حال حاضر به هيچ كتابى دسترسى ندارم تا موارد ذكر شده را با مراجعه به كتب مطابقت داده در صورت وجود اشتباهى اصلاح نمايم لذا در صورت اشتباه بويژه مقاطع تاريخى آنرا به بزرگوارى خودتان گذشت فرماييد ) بعد از اسماعيليه رگه هايى از جريان و انديشه شيعه در نواحى كه طبرستان خوانده مىشد باقى ماند و رشد نمود كه مازندران و گلستان و گيلان امروزى باشد , بايد خاطر نشان سازم كه در آن مقطع از تاريخ كشورمان مناطق ميانى ايران بيشتر متاثر از فضاى تصوف بود كه البته اين جريان تا شمال كشور و نواحى شمال غربى ايران نيز امتداد داشت و عجيب نيست كه مىبينيم جد سلسله صفويه شيخ صفى نيز جزو اهل تصوف و دراويش هست و مهم اينكه از قرار شاه اسماعيل نيز دوران كودكى خويش را در نواحى شمال ايران مىگذراند و بعد از بلوغ و آغاز فتوحات حس نياز به ايدئولژى گرايى براى همبستگى در اين قدرت تازه شكل گرفته انگيزه توجه به اشاعه شيعه گرى را مىدهد كه اين كار توسط شاه عباس تكامل مىيابد و بدين منظور است كه شيخ عاملى از جنوب لبنان به ايران خوانده مىشود حال اينكه او در لبنان بوده و يا نجف اينك من به آن مسئله اشراف ندارم ولى شيخ بها و آن يكى كه مير داماد بود پايه اى براى تشيع نوين در ايران مىگردند كه باز اين دو از قرار عالم بوده اند و رفتارهايشان نيز چنين حكايت دارد و يا اينكه حاكم وقت يعنى شاه عباس مقتدر بوده ولى در همان مقطع آخوندى مرتجعى نيز شكل مىگيرد كه بايد حقيقتا او را مصيبتى براى ايران و جامعه انسانى و جامعه انديشه دانست و اين اگر بنا بر تحجر و فساد در انديشه آخوندى است بايد او را مبنا قرار داد و اين شخص كسى جز مجلسى علامه جهل كسى ديگرى نيست.

اين كاهن ضد انديشه هر آنچه از توانش بر آمد براى تحميق عوام بكار بست و با اينكه در دور او بودند افرادى روشن بين تر مثل فيض كاشانى ولى از قرار حاكميت وقت نياز به تخدير اذهان عوام داشت و مجلسى از پس اين مهم بر آمده بود كه نتيجه آن معلولى بنام سلطان سفحا!!! سلطان حسين صفوى شد ! كه كار مجلسى را امثال شيخ عباس قمى بعد ها پى گرفتند تا حماقت انديشه آخوندى منقطع نگردد تا كه بعد از فرو پاشى صفويه و عدم نياز به ايدئولژى آخوندى از سوى افشاريه و زنديه و سر سلسه قاجار آقا محمد خان كه خود عالم به دين بود و حتى اجتهاد مىكرد و براى خود فتوا داشت ! آخونديسم مىتوان گفت كه از ايران رخت بر بسته و رحل اقامت در نجف انداخته بود تا در دور ضعف قاجار و فتح عليشاه باز رخ نمود و فاجعه آفرين شد و بذر نامبارك پاشيده شده توسط صفويه ميوه زشت و پليد خود را بار داد ! نقش آخونديسم در جنگهاى ايران روسيه لكه ننگى است بر دامان منافع ملى ايران و قدرت سياسى كه از سوى قدرت دينى به چالش گرفته شد كه نبايد هيچگاه فراموش گردد و بايد آينه تمام نما در مقابل ما براى هميشه باشد و اگر ما ايرانيان از آن فاجعه درس و تجربه لازم و درست را اخذ كرده بوديم ديگر در عصر مشروطه به آن وادى تباهى نمىغلطيديم و يا در مبارزه با ستم سلطنت شاهى به نسخه امثال آل احمد دنبال روشنفكر بومى و سنتى و بويژه آخوند كه خمينى باشد نمىرفتيم .

در دوره قاجار نجف پايگاهى براى آخونديسم بود كه مورد بهره گيرى بيگانگان غربى نيز قرار گرفت بويژه بعد از جنگ جهانى اول و تقسيم امپراتورى عثمانى بين بريتانيا و فرانسه كه عراق سهم انگلستان بود! كه ما بحثمان قبل از اين دوره بود دروه اى كه افرادى درياى از علم!!! شده بودند و چپق چاق مىكردند و غليان ميل مىفرمودند و ملاقاتهاى مخفى خود با عوامل قدرت را ديدار با امام غايب شيعيان جا مىدادند ( شيخ انصارى و مرتضى كشميرى ) و چنان در تحميق عوام پيش رفته بودند كه اردبيلى ديدارهاى سياهى شب خود را ديدار با امام على ( ع ) جا مىزد !!! منابع مالى و اقتصادى كلان براى آخوندها هوس مداخله در قدرت را هم بوجود آورده بوده و از سوى ديگر نفوذ در عوام از جمله مشروعيت بخشيدن به اين حوزه عمل آنها قلمداد مىشد كه اين مسئله خود را در زمان اواخر دوران حاكميت قاجار بيشتر نشان مىدهد و علت اصلى آن هم شايد بيشتر به گسترش حوزه سلطه طلبانه و منافع جويانه قدرتهاى تازه بزرگ شده در جهان بود به مثل امپراتورى بريتانيا و امپراتورى روسيه , كه پطر بزرگ هوس رسيدن به آبهاى گرم در سر داشت و حسرت خليج فارس, اما جغرافياى اقليمى و انسانى قفقاز به لحاظ باورهاى دينى كه مسلمان شده بودن بزرگترين مانع براى تحقق اين آرزو بودند و بريتانيا نشان مىداد كه انديشه ورز تر است و ضمن استيلا بر هندوستان و آشنايى با خرافه گرايى و احساسى و شعارى بودن مشرقيان در سرزمينهاى مسلمان نشين در راستاى منافع خود خوب عمل مىكرد و دريافته بود كه براى سود بيشتر از آخوند بهتر مىشود بهره گرفت , شايد اگر بخواهيم بحث را ساده كنيم نقش آخوند در آن مقطع را بشود با نقش رسانه اى امروز مورد قياس قرار داد !! كه هر كس با تسلط بر اين حوزه بازى با افكار عمومى بهتر مىتواند منافع و مقصود خود بچيند حال چه آنانى كه مقصود سياسى دارند مثل سياستبازان و يا تجار كه با كار تبليغى و آگهى منظور خود با رسانه ها را پيش مىبرند , پس در آن مقطع بريتانيا با ابزار آخوندى آنچه مىخواست صيد مىكرد چه فضا سازيهاى سياسى و چه بهرگيريهاى اقتصادى و تجارى و چه تحولات روانى در جوامعى كه بر آنها استيلا داشت در جهت پاسداشت منافع خود . ( لازم به توضيح است كه قصد من بررسى مبحث آخوند است نه نقش مذهب و دين در سياست و براى همين هم است كه به آخوندهاى دوران قبل از اسلام نپرداخته ام و از مغها چيزى نگفتم چون آنچه معضل امروز ما هست حاكميت آخوندهاى بر كشورمان مىباشد كه به صورت فرقه اى و صنفى بر عليه منافع مليمان عمل مىكنند و بيشتر تامين كننده منافع بيگانه گان هستند )

داشتم از رقابت قدرتهاى جديد در دنيا كه روسيه و بريتانيا بودند عرض مىكردم و البته فرانسه مدعى قدرت بود ولى هنوز در چالش با بريتانيا و اندكى با روسيه نتوانسته بود فراتر از قدرت منطقه اى عمل كند و فتح مسكو و يا قاهره و اسپانيا هم توفيرى براى فرانسه نداشت و حسرت هندوستان در دلش ماند كه ماند!! اما بريتانيا بايد در استراتيژى نگهدارى هند به تمامى موانع تدافعى مىانديشيد كه كمترين هزينه ها نيز قربانى شدن طالع سياسى سرزمينهايى بود كه بايد نقش پاسدارى از منافع بريتانيا را در مقابل رقيب بازى مىكردند و كشورمان ايران علاوه بر اينكه نمىبايد با توجه به تمامى پارامترهاى بل قوه براى قدرت جهانى شدن به جهت سوابق تاريخى و فرهنگى و يا موقعيت اقليمى و جغرافيايى , تازه مىبايست در مقابل ديگران نيز مىايستاد تا درگيرى و نبرد طرفين و مشغول بودنشان بسود انگلستان تمام شود !! چرا كه ايران با هند همسايه بود و تا ديروز ايران بر آن حكم مىراند و فرهنگ هندى بسيار آميختگى با فرهنگ ايرانى داشت و بعد از سلطان محمود همين ديروز نادر شاه افشار از آنجا برگشته بود و در غوغاى زنديه و قاجار حالا بريتانيا فرصت يافته بود تا كه به بهشت راه يابد و آن را مغتنم شمارد ! پس سزاوار است كه مدعيان مشغول و تضعيف گردند!!.

و براى همين هم هست كه شعله رقابتهاى داخلى براى تصاحب قدرت و تاج و تخت در داخل كشور قوت مىگيرد و تحريك مىشود و از سوى ديگر بلواهاى فرقه اى متشكل مىگردد و تا جا دارد شعور لگدمال شده و به شور دامن زده مىشود و همه دنبال چاه فرج هستند تا علوم روز!! ( امام زمانى كه نجات بخش باشد كه به بهائى گرى ختم مىشود!!) ميرزا تقى خان فرنگ ديده هم كه به تنهايى از پس آن همه بلبشور بر نمىآيد مگر يك شخص چقدر توانايى دارد كه در تمام عرصه ها وارد عمل شود و اصلاح گرى كند و صد البته اصلاحات اميركبير خوشايند بيگانه و عمال داخليش نيست و آهنگ فتنه ها ساز مىگردد .

تا امثال آغاسى و نورى سركار آيند كه هم آخوندند و كار به استخاره مىبرند و هم حافظ منافع انگليس !!! البته نبايد فراموش كرد قبل از اين دوران را در وقاحت فقاهت كه حكم جهاد اعلام داشت تا كشورى كه نه ارتشى داشت و نه سلاحى به روز شده براى نبرد و جنگ, طعمه روسيه سازد و نشان داد كه عالمان نجف نشين چگونه از ميسونرهاى بور وحى و الهام مىگرفته اند و چگونه با آقاى امام زمان مرتبط بودند !! تا منافع ملتى را به تاراج سپارند !! درست مثل خمينى ملعون كه مرتبط با آقا!!! بود و صدها هزار جوان ايرانى را با الهاماتى كه مىگرفت به تنوره مرگ و نيستى فرستاد و كشورمان را ويران ساخت ( لعن و نفرين بر تو اى آخوند پست و رذل كه بحق روح از شيطان دارى در پيمان براى ستيز با بشريت ) و از آنجايى كه سابقا امتى !! تحميق گشته بودند پس جايى هم براى پرسش نبود كه يكى بر خيزد و جرات پرسش كند كه اى عالم و الجهلا !! حساب فتواى شما براى نقض پيمان صلح و آغاز جنگ به چه كتاب است !!! آيا جز اينكه عباس ميرزا را دق مرگ دهند !! يا فتنه رقابت براى تخت را شعله ور سازند كه احمقى بيرق بدوش از خراسان راه پايتخت گرفته بود كه امام خفته در خاك اين بيرق سبزبا اسب سفيد بدو داده تا آذربايجان از دست قشون روس خلاص سازد!! آن گور به گور كه راست مىگفت !! لعنت خدا و ملت ايران بر دورغگويان !! خب براستى در اين فتنه ها حاصل درآمد كى بالا رفت !! ايران !! روس و يا انگليس ؟ و چه كسانى در اين سود حاصله نقش آفرين بودند و بيشترين خدمت را به روس و انگليس كردند؟ آيا جز جرگه آخوندهاى مزدور؟ شايد عده اى بگويند آخوندها ندانسته به آن وادى غلتيدند و علم به اوضاع نداشتند!! اتفاقا بحث بر سر اين است چرا به امورى كه اشراف نداشتند داخل شدند؟
و امروز هم چنين است ببينيد ايران بعد از 57 به چه روزى افتاده است و ديگر كشورهاى دنيا در كجا هستند و كشور ما در كجا قرار دارد. از قرار درد و رنج ما از شاه و شيخ پايانى ندارد!! كه البته من امروز با هزاران اميد اعلام مىدارم كه ملت ايران از شر استبداد شاهى خلاصى يافت و بزودى با روشنگريهاى بعمل آمده و آگاهى روز افزونى كه در ملتمان شكل گرفته, ايران از شر آخوند نيز بزودى زود رهايى خواهد يافت .

در اواخر دوره قاجار يعنى بعد از آخوند ناصرالدين شاه !! ( البته شايد آخوند ناصرالدين شاه بهتر از آخوند فتحعلى شاه بود كه ريش تا ناف داشت !! بايد خب كمى هم منصف بود اين آخوند فقط هرات از دست داد اگه اشتباه نكرده باشم ) و دوره كوتاه مظفرالدين شاه ( توجه داشته باشيد كه همه اين شاهان آخوندهاى دين بودند ! حال برخى ريش دار و برخى سيبيلو!! وگر نه هيچكدام دغدغه ملك و ملت آزارشان نمىداد, چون القابشان عموما آخوندى بوده است و فراموش نسازيم كه تمام خرافه نامه هاى آخوندها هم تقديم شاهان مىشد و به لطف آنان اشاعه مىيافت ).

داشتم از اواخر دوره قاجار و ضعف آنان و متقابلا با توجه بريتانيا به آخوندها قوت اين صنف و حضور هر چه بيشتر در عرصه اجتماعى و سياسى آخونديسم در ايران , مىشود گفت دور تازه اى از بازى قدرت و رقابت شكل گرفت و هوس حضور آخوندها در حاكميت سياسى به شكل صنفى بالا آمد!

نبايد فضاى آنروز كه جنگ قدرت بود را به اشتباه يك وقت تقابل مدرنيته با سنت فرض كنيم چون نمىتوان صنف آخوند را نماينده تام قشر سنتى جامعه ايران باور داشت هر چند اين صنف در راستاى منافع صنفى و شخصى خودشان روى ساختارهاى سنتى اصرار داشتند و از فضاى متحول جهانى استقبال نمىكردند ولى اين به معناى بيم آنان از افول نفوذشان در حوزههاى قدرت سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشت كه بخودى خود برايشان منافع اقتصادى نيز تامين مىكرد. لذا تحولات صنعتى دنيا تاثير خود را در جامعه ايران نيز بجا گذاشته بود و حضور بخشى از جامعه بورژوا در غرب براى تحصيل علوم روز و ديدن زيست دنياى غرب اين اثر را داشت كه به فكر تغيرات بايد در كشور نيز بود و البته تاثير دوره كوتاه امير كبير و تاسيس دارالفنون و تربيت دانشجويان مترقى يك اعلان جنگ براى آخونديسم بود كه فارغ از معنويت و اصلاح و تعاليم اخلاقى و سعى در توسعه آرامش , بدنبال ستيزه جويى, قدرت طلبى و پيروى اميال مىكردند .

پديده گسترش صنعت و فرآوردههاى علمى با تمام مخالفتى كه از سوى آخوندها با آن مىشد! از سوى ديگر مورد بهره بردارى سو و تخريب آميزشان عليه ملت ايران هم قرار مىگرفت بطور مثال تلگرام از آن نمونه ها بود كه آخوندهاى حوزه نجف را به تهران و نواحى ديگر در ايران متصل مىكرد تا بيشتر و سريعتر از حوزه نفوذ خودشان بهره مند گردند و آثار اين تخريب و آسيب به كشور ايران و مردم خود را در مشروطه نشان داد .

آخوندى كه سلطنت و حاكميت خود و شاه را در خطر ديده بود وارد ميدان شد تا هر چه در توان دارد ضمن مقابله با فضاى نوين اگر شد رقيب خود در سلطه كه همانا شاه بود را نيز كنار بزند و تا به تنهايى در حق مردم جور و جفا روا دارد و بهشت آخرت حداقل براى صنف خويش در دنيا محقق كرده و منعم شود ! بدين ترتيب است كه حاكم شرع تهران كه به غلط فضل الله نام گرفته كه در اوج جهل و ستم قرار داشت و ياور استبداد بود بالا مىآيد و ظهور مىيابد كه به حق آخوند خراسانى ( كه بايد چنين شخصى را بيشتر روحانى پنداشت تا آخوند) در يكى از نامه هايش به او مىنويسد آخر شيخ گاو خر !! مشروطه مشروعه ديگر چه صيغه اى است !! با اينكه آخوند و شاه پيوند خورده بودند و در ستم و جور به خلق حكم شرعى صادر مىكردند و كار بجايى رسيد كه خون مسلمان و هم وطن و هم ميهن را به دست بيگانه ريختند !! آخوند محمد على شاه ظل الله به حكم نماينده خدا بر روى زمين و ولى فقيه آخوند فضل الله , مجلس ملت را به توپ بست و با بريگارد روس خون مجاهدين بر صحن خانه ملت ريخت تا استبداد كوچك و حقير خويش را با آخوند فضل الله جشن گيرد ! اما اين سور دوامى نيافت ملت كه بيدار شده بود جوش آورد خرگاه آخوندى شاه فرو ريخت ! چند روحانى كه بيشتر رضاى خدا را در خلق خدا مىجستند و دنيا را براى سعادت آخرت مىخواستند و نه بهانه آخرت براى دنيا ! بپا خواستند و رفتار آخوندى را براى مقطعى كوتاه هم كه شده بود فرو نشاندند و در اين ارتباط امثال نايينى كه بيشتر مردم را باور داشت نقش ايفا نمود هر چند ديگر آخوندها حتى به تاريخ نام او محو كردند چرا كه خير آنان در بيان امثال نايينيها نبود و شيخ ابراهيم اين همشهرى جسور من و جد استادم دكتر شيخ الاسلامى مرحوم در كنار ملتى كه پوزه شاه مستبد آخوند محمد على شاه را به خاك ماليده و از كشور اخراج كرده بودند , اين شيخ و مجتهد شجاع نيز پوزه آخوند قدار و بى رحمى كه حكم خون ريزى داده بود يعنى آخوند فضل الله را به خاك ماليد و با رشادت تمام حكم مرگ جلادى را داد كه خود را در اوج شيطانيت به لباس روحانيت در آورده بود و عجيب نيست كه آن ملعون نمادى براى خمينى ملعون مىگردد !! چرا كه هر دو در خدمت ابليس هستند بر عليه آسايش دو گيتى براى بشريت . روحانيت نجف نيز كه ديده بود دين به دست آخوندى براى جاه طلبى هايش به تباهى رفته است حكم اعدام براى آن جانى را تاييد كرد و به عبارت ساده تر دايم تقابلى بين روحانيت و بخش ديگر از آن صنف كه من از آنان به آخوند ياد كردم وجود داشته است كه بعد از اين من بيشتر به اين تقابل و تضادها اشاره خواهم داشت تا روشن گردد كه بخشى از اين صنف با فرصت طلبى و سو استفاده از ارزشها و ساده پندارى اكثريت خلق ايران براى پيشبرد اميال خود چگونه بر گرده مردم سوار شدند و كردند ستمهايى كه تاريخ بشريت به خود چنان جنايتهايى را سابقه نداشته است
.
اگر مشروطه استبداد شاهى مشروعه استبداد آخوندى در آن عصر نشد ولى آخوندها از ترفند و تلاش باز نماندند و به هيچ روى راضى به اين نشدند كه ترقى خواهى جوانان ايران زمين مانع از نفوذ آنان در حوزههاى قدرت گردد و براى همين هم بود كه نغمه جمهورى خواهى رضا خان را در نطفه خفه كردند تا كه ملت هميشه در حكم آنان صغار باشد و آخوندها كفالت اراده مردم در كف گيرند! مدرس كه منتصب در مجلس براى نظارت از سوى علماى نجف بود خود را وارد بازى انتخاب كرد ولى بزودى دريافت كه در اين بازى بايد بين او و خلق بده بستانى باشد و گر نه مردم سراغ بهتر از او مىگيرند به خصوص كه اين مردم اهل پايتخت و تهران باشند! لذا عرصه بر حكم خويش و صنف آخوند در بازى دمكراسى و جمهورى تنگ يافت و ننگ استبداد و استمرار آن با سلطنت و پادشاهى به جان خريد و مخالف جمهورى شد و طرفدار پادشاهى رضا خان !!! ديگر آخوندهاى تهران و قم نيز چنين كردند و جهل و تحميق را رواج بخشيدند براى منافع خويش و رضا خان به جاى رياست جمهورى استبداد شاهى را بر خود غنيمت يافت و به مبارزه با آخوندهاى شب جمعه قبور پرداخت تا آخوندهاى متمول و فربه و آستانه نشين فربه تر گردند!! در هر شهر و ديارى يكى و يا دو آخوند سرشناس و مريد و هم پيمان و هم انديش شاه بهتر از گله اى بىسواد كه مخل مداخل آخوندهاى بزرگ بودند!

شرايط جهانى و توسعه و رشد ايران تا حدودى اندك نفوذ آخوندها را كاهش داده بود هر چند رقابتى بين آخوندها و مللاكين وجود داشت و البته عموما هم پيمانى و تشريك مساعى نيز داشتند در به بند كشيدن و استثمار مادى و معنوى بيچارگان ملت ايران !!

در عصر محمد رضا شاه او نيز ابتدا چون پدرش كه از مدرس خير ديده بود در مقابله با شاد روان مصدق از آخوند كاشانى خير ديد و استبداد پادشاهى خود را قوام بخشيد و آنرا از سقوط نجات داد و بواقع آخوند كاشانى استبداد انديش به يارى و مدد شاه استبداد ورز شتافت !

ولى اين ائتلاف شاه و شيخ در كودتا عليه مردمسالارى دوام نيافت و شاه مديون به غرب و بويژه آمريكا مجبور به اصلاحاتى در ارتباط با حقوق زنان و حق راى و ريشه كنى فقر بود كه اينكار مستلزم تقسيم اراضی گشت و شاخ به شاخ شدن با ملاكين و آخوندهاى زمين دار و كسى مثل خمينى كه سابق بر آن شاه را علىحضرت مىخواند به مخالفت وا داشت چرا كه حكومت شرعى با رفتن بروجردى بى صاحب بود و خمينى نيز در اين ميان عشق پدر خواندگى بر مافيا شرع داشت !! تا ضمن اكتساب هويت و اعتبار منابع مادى كلانى را نيز به زير عبا جمع كند و طبيعى بود كه با اصلاحات ارضى بازاريانى كه بسيارى از دهكدههاى آباد را در تملك داشتند و خير آن را با آخوند بزرگ تقسيم مىكردند چنين سياستى از سوى شاه را كه حوزه قدرت مادى و نفوذ اجتماعى آخوندها را نشانه رفته بود خوشايند نداشتند و نبرد قدرت ميان نيروهاى شر آغاز گشت!! نبايد غافل بود در آن ميان از روحانيونى چون طالقانى و يا آسيد رضا زنجانى كه در مبارزه دغدغه ملت داشتند تا قدرت گرايى خويش و اصلا با رفتار و كارهاى خمينى نيز موافق نبودند كه آسيد رضا همشهريم و از متوليان نهضت آزادى به صراحت گفته بود اين خمينى ايران ويران كند و مخالف آن آخوند بود و طالقانى را هم كه عمر كفاف نداد تا چندان كه شايسته بود گواه جنايات خمينى گردد و در آن اندك زمان نيز آبشان به يه جوب نرفت و آخوندهاى اقمارى خمينى دق مرگش دادند اگر نگوييم كشتنش ! خدا بيامرزد آشيخ مصيب را باز همشهريم بود وقتى شيادى آخوند خمينى اوج گرفت و دجالانه ماه نشين شد, شيخ وقتى از مسجد راه خانه گرفته بود عيارى پرسش كرد حاج آقا شما هم امام را ماه مىبينيد !؟ آن روحانى پاك ضمير و روشن دل نگاهى به آسمان مىكند و مىگويد من تو اون ماه يه توله سگ مىبينم !! اين است پاسخ روحانيت اصيل و معنويت جو و خدا پرست به اهل شيطان كه در دنيا ياغى شده اند و رفتارهاى ضد بشرى انجام مىدهند آخوند خمينى با موى لاى قرآن و چهره شيطان بر پهنه ماه وارد ايران شد! در اين مسير چه وعدههاى آشكار و پنهان بين او و دشمنان ملت ايران از صدام و حكومت بعث گرفته تا منافع داران دنيا غرب كه بيم كمونيسم داشتند رد و بدل شد از آن در اين مقال مىگذريم تا ببينيم اين عفريت قرن بيستم از تاريخ ايران با ميهن ما چه كرد! براستى قضاوت تاريخ در اين ارتباط با ملت ساده دل ما چه خواهد بود و چه خواهد گفت ؟ وقتى همه عوام مىگردند و دانسته و يا ندانسته خود فريب مىدهند و آيا اين همان محصول ساليان سال كار تحميقى نبود كه از سوى آخوندها با خرافه گرايى بر ملت ما مىرفت ؟!

آن شب را خوب به خاطر دارم 9 سالى سن بيش نداشتم ساكن محله فرودگاه و كوچه خدابنده زنجان بوديم و خانواده اى فقير مثل همه همسايه هايى كه اميد ظهور امام زمان داشتند براى نجات از فلاكت و چگونه با ولع و حرص آرزوهاى پوچ را مىبلعيدند و بنا بود امام تازه از راه رسيده ماهانه درب خانه شان بنوازد و پول نفتى نثارشان نمايد كار اين همسايه ها كه حالا انقلابى شده بودند شبها دور هم نشينى و محاسبه در آمد ماهانه از نفت بر حسب عوائلشان بود و البته آنانى خوشحالتر بودند كه سرانه بيشترى داشتند! در آن شب على آقا مرد خوب شريف كه امروز ميوه فروش است و كاسب درست مثل آن زمانها كه جوان بود و مجرد, پسر زينب خانم رو مىگم از پشت بام كه جنب حياط منزل ما بود فرياد بر آورد كه آمحى آمحى بيا بيرون بيا بيرون امام تو ماهه !! بيچاره پدر خدا بيامرز من كه با مادرم دويدند حياط و پدر اصرار داشت كه چيزى نمىبيند! مادر اصرار مىكرد كه بگو آره من هم ديدم !! چون اگه پدرم امام رو تو ماه نمىديد حتما كافر يا ضد انقلاب مىشد !! بيچاره اهل فقر !! با آنكه پدرم اصرار داشت هميشه اين لكه ها تو ماه بوده صلواتى فرستاد اما عوضش ديگه پشت بام نرفت تا شعار الله اكبر سردهد! اون لكه هاى ماه بعد ها شد لكه ننگى بر پيشانى اهل ريا!! درست مثل لكه هاى تفى كه بر صفحه تلويزيون كوچك توشيباى ما نقش بسته بود و بيچاره مادرم دايم كارش تميز كردن شيشه تلويزيون شده بود چون هر وقت چهره خمينى رو صفحه تلويزيون نقش مىبست تف پدر خدا بيامرزم هم رو چهره مبارك امام نقش بسته بود همراه با يه فحش مادر سگ دروغگو! بعدها پدرم جرات كرد و پدرسگ!! هم به خمينى گفت و اون زمانى بود كه مىديد فرزند عزيز كرده اش مىرود كه قربانى تنوره جنگ گردد!! ( در آن مقطع با اين باور كه جد سيد به پيامبر اكرم مىرسد فحش پدر بر سيد روا نبود و عوام عموما به مادر سيدها فحش مىدادند و يا مثلا مىگفتند جدش جگرشو رو بسوزنه !! اما حالا ديگه هر چه سزاست نثار آن جماعت مىشود در آن مقطع من نيز مثل بسيارى از نوجوانان كشور شوق رفتن غير قانونى به جبهه رو داشتم غير قانونى از آن جهت كه سنم اجازه حضور در جبه رو نمىداد تنها 14 سال سن داشتنم!! )

چندى نگذشت كه آشيخ زين العابدين دوست پدرم و حال دوست خودم خبر از راديو بغداد داد و بعدها سخن از شيخ على تهرانى كه آخوند خمينى رو رسوا مىكرد و اين نشان از آن داشت كه روحانيت ستم آخوند از صنف خود را در حق ملت بر نمىتابد و شايد هم حرف پدر بزرگ درست بود كه دو آخوند به يك دهكده آبشان به يه جو نخواهد رفت به هر روى دوستان روحانى ما هيچكدام به دام كار حكومت نيافتادند و همه راه تحصيل و معنويت پى گرفتند و بيشتر نان از عمل خويش خوردند با كارهايى چون كشاورزى و يا تجارت ساختمان و كمكهاى خيريه از مراسم مذهبى و طبيعى بود كه اين بخش از روحانيت كه دامان خود از شر آخوندها پاك ساخته بود به نوبه خود بزرگترين ضربه به مشروعيت رژيم صنفى آخوندى هم بود چرا كه در محافل همين صنف آخوند حاكم از سوى بخش روحانيت معنوى گرا كه از سياست فارغ بود , مورد بدترين انتقادها و مخالفتها قرار مىگرفت و اعتراض به رفتارهاى ضد بشرى رژيم آخوندى حاكم داشت و شايد اين رفتار جبران مافاتى بود كه از سوى آخوندها براى تحميق و خرافه گرايى ملت براى بهره ى قدرت طلبانه بعمل آمده بود و در همين سمت و سوى بود كه امثال آسيد عزالدين كه مجتهدديست امروز صاحب رساله و ساكن مشهد كه حتى آخوند خامنه اى دست بوسش مىرفت براى جلب مشروعيت كه توفيق نيافت , با آنكه زمان شاه امام جمعه بود و نماز جمعه در زنجان مىخواند مهر تاييد خمينى نگرفت و ترك نماز كرد و جلاى ديار شد و دوست مرحومم دانشمند فقيد كه بحثها با دو داشتم , آشيخ ساينى صاحب مسجد رسول الله كه مورد غضب شد و در حيات ننگين خمينى حتى مسجدى كه متوليش بود و سازنده آن از دستش گرفته بودند كه بعد مرگ آن آخوند عفريت, مسجد بدو باز گرداندند ولى استخوانى در گلو و خارى در چشم رژيم آخوندى بود بويژه با تفسير قرآن و نماز جماعتى كه در چند قدمى محل نماز جمعه بر پا مىداشت !! تا اهل علم و عقل گرد او جمع شوند و نماز حكومت با حركت معنوى اين روحانى بىرونق مىشد و شايد از همين روى بود وقتى از عراق باز گشتم , فروردين 77 يكى دو ماه بعد يعنى همان بهار 77 اين استاد فلسفه و شاگرد علامه طباطباى وقتى فوت كرد همه بازار زنجان به حرمت آن شاد روان بسته بود و عوامل آخوندى از مرگ آن مرحوم شاد بودند!! كس به خاطر رژيم آخوندى نياورد كه همين شيخ ساينى كسى بود كه در دوره اختناق شاهى در همون مسجد رسول الله برا مرگ مصطفى پسر خمينى ختم گرفت و البته هميشه ستمگران و مطلق گرايان حرمت به زشتى پاسخ مىدهند مگر فراموش كرده ايم رفتار با شريعتمدارى را و يا خويى كه منافقش مىخواندند و يا همين آقاى منتظرى را كه به جرم اندكى از حق گوييش كه چه با او نكردند واى به روزى كه همه حقيقت را مىگفت!! بايد توجه داشت كه اين يك فضاى بسيار محدود است كه من از اطراف خود و پيرامونم به آن مىپردازم و گر نه كيست كه نداند روحانيت نجف و مشهد و قم و بسيار از روحانيون شهرهاى ديگر با رژيم آخوندى و رفتارهاى آن مخالفند و خواستار سكولاريسم هستند و جدايى دين از دولت و هم صنفان خود را در جنايت و ستم خوب مىشناسند . ( مصداق روشن آن اظهارات چند روز پيش سيد حسين خمينى كه به عراق سفر كرده است و حاكميت آخوندى را جبارانه و ضد خدايى خواند و خواستار جدايى دين از دولت شد و به حمايت از سكولاريسم پرداخت و بايد توجه داشته باشيم حسين خمينى فرزند مصطفى از محصلين حوزه قم هست و از شاگردان كسى مثل آقاى بهجت و شبيرى زنجانى )

در بهار 67 وقتى آخوند ناصرى حاكم شرع داشت ما رو محاكمه مىكرد يعنى 4 طفل و يا شايد نوجوان كه همه دبيرستانى بوديم و صاحب تشكيلات ضد آخوندى و ضد جنگ و دو تن از بچه ها يتيم بودند و هر جورى بود بايد اونا رو خلاصى مىداديم و اتفاقا تقصير چندانى هم نداشتند و اصلا كداممون مقصر بوديم! به هر روى آن دو رو پيش از اون هم سبك كرده بوديم , طفلى عبد العزيز گريه مىكرد و آخوند ناصرى داشت بلوف مىزد خب با چند بچه طرف حساب بود! دادگاهى كه هيچ كس توش نبود جز ما چهار تا از اعضاى هسته مقاومت و پشت ميز هم ناصرى كه سيگار پشت سيگار آتيش مىزد و پرونده ورق مىكرد و مىگفت در دهه چهل سر قاضى كلاه گذشته و اين فخرش بود و بخود مىنازيد و من هم داشتم زير لب زمزمه مىكردم ما هم داريم اى شيطان عمامه تو كه سرته تا پاهات آورديم پايين! زيادى جلو چند تا بچه برا خودت نناز!! خاطرم هست وقتى آخوند ناصرى به سيگارش پك مىزد انگار كه مقابل من يه موجودى بس شرير و هولناك قرار داشت كه فقط مىتونستم از اون به شيطان تجسم داشته باشم و اين حالا نه به آن معنا باشد كه من از سيگار متنفرم و از چنان فضايى در عذاب هستم , نه اصلا منظر آن صحنه رو وقتى امروز هم به خاطر مىيارم چنين هستش , آخه ما چه گناهى داشتيم كه ماهها بايس تو انفرادى باشيم و حالا اون آخوند با خبيث خوندن ماها اسلحه ى كمرى برتاش رو به رخ ما بكشه!! , آخه يه روحانى بايس يه تبسمى نشانى از آرامش در چهره اش هويدا باشه!؟ آيا در چهره او جز خشونت و كدر چيز ديگرى پيدا بود؟ در حالى كه حتى از تاثير رفتارهاى شيطانى و جلادى از صورتش كراهت مىباريد و ريشهايش جور ديگرى بود يعنى لطافت نداشت! انگار كه فضاى انديشه هاى ستمگرانه و رفتارهاى خشونت آميز و جنايتبار تاثيرات هرمونى خاصى در رشد و شكل گيرى موى صورتشان داره كه از افراد عادى متمايز مىگردند! به هر جهت فضاحت اين آخوند كه در مقطعى رييس دادگاه انقلاب و حاكم شرع زنجان به همراه استانهاى همسايه چون همدان و گيلان نيز از قرار در مقطعى بود چنان بالا گرفت كه به باز پرسى در شعبه دادگسترى در يك شهرستان كوچك تنزل يافت( ابهر ) و امروز نيز قاضى در يكى از شعبات دادگسترى زنجان مىباشد , خب طبيعى است كسى كه 2 پاكت سيگار تير مىگذاشت تو كيف سامسونتش براى يه بعد از ظهر كه پك بزنه حتما بايس يه كيلويى هم ترياك تو داشپورت ماشين بنز متاليك سبز رنگ ضد گلولش باشه !! تا خدا با تصادفى رسوايى ببار بياره و اون منعزل بشه از ستمش و البته هنوز راه دراز است براى مبارزه نيروهاى خير در مقابل اين شرارت ورزان!! چند روزى بود كه از زندان ستم آخوندى در اواخر بهمن 67 آزاد شده بودم آشيخ ملا قيدر كه همان شب به ديدنم آمده بود چند روز بعد هم به خانه يمان آمد و بسى ناراحت و مغموم بود و نفرين مىكرد آخه داشت از شوى جنايت رژيم باز مىگشت !! درد ناك بود چند نفر رو چال كرده بودند تا با سنگهاى كوچك و درشت لحظه لحظه آنان را بكشند!! آرى مىفهميد مىخواستند روز روشن چند آدمى را زنده زنده با شكنجه گور كنند!! شنيديد؟ آرى شنيديد؟ آيا انسانى بود كه در آن لحظه خود را شريك درد آن چال شدگان حساب آورد؟ گيرم كه آن 4 مرد پاسدار خود رژيم !! آيا رواست حتى جانيان را به رفتارى جنايتبار جزا داد و عقاب كرد؟ آشيخ كه غمگنانه از آن شوى جنايت باز مىگشت , گفت ملعون آخوند ناصرى ( لفظ آخوند از من است و لفظ شيخ , ملعون ناصرى بود ) وقتى تردد مردم را در سنگ پرانى ديد خود سنگى درشت به چال شدگان زد و مردم باز ترديد داشتند و ناصرى دستور داد تا سربازها و پاسداران سنگپرانى كنند !! تا كه چال شدگان با هر تقلايى بود با اين اميد و باور كه شنيده بودند اگه خود را از چاله بيرون بكشن از آن مرگ وحشيانه رهايى خواهند يافت خود را مجروح از چاله بيرون كشيدند و به سوى مردم پناه آوردند و يكى از اونها كه بابل الله نام داشته خود را به آغوش آشيخ قيدر مىاندازد و اين روحانى گواه ظلم و جنايت با دستمالش سر و صورت خونين آن بيچاره را پاك مىكند و به او اميد مىدهد كه نجات يافته است و خدا نيز از سر تقصير و گناهش حال گذشته , ولى حكم آخوند ناصرى اين بوده كه بايد اين شوى مرگ سر آيد !! گريختگان از چاله را دستور مىدهد كه دوستان سابق پاسدار بگيرند و دوباره چال كنند , تصور كنيد ضجه زنانى را كه فكر نكنم يك ميليونيم گناه آخوند ناصرى را مرتكب شده باشند چگونه درد آلود زير بارانى از سنگهاى جهالت ذره ذره جان مىدادند. چرا اين خاطره را باز گفتم؟ چون خواستم اشاره اى به تقابل شخصيت روحانى و آخوند اشاره داشته باشم تا ببينيم كه نگاه روحانيت به زيست بشرى بايد همراه با حسن ظن باشد و امور را به رافت بنگرد و كار به تسامح داشته باشد و بر عكس اگر ما شاهد رفتارى خشونت بار از سوى مدعيان دينمدارى هستيم پس فرق آنان با فاشيسم چيست؟ البته هر وسيله و امورى مىتواند به ناصواب مورد بهره گيرى قرار گيرد و اساس تضاد هم شايد بر همين وجه است بلاخره بنا نيست هر پديده كاركرد منحصرانه خير داشته باشد به گونه اى كه پديده خير آلود به همان نسبت كاركرد خيرانه توانايى و استعداد عملكرد شرورانه را نيز برخوردار است براى همين هم بناى من بر تفكيك مفهوم روحانيت و آخوند در صنف كسانى بود كه با امور دينى و مذهبى مشغول بودند هر چند تعبير آخوند نيز يك استعاره است و به جهت لغوى داراى مفهوم و بيانگر طينت زشت اهل ستم و جنايت نيست و ما اين تعبير را بر حسب وقايعى كه از اين طيف و صنف بر كشور و ملت رفته است درك مىكنيم و برايمان عيان است و شايد براى عده اى كلمه و بررسى واژه آخوند مهم باشد كه من چيز زيادى از آن نمىدانم مگر اينكه واژه اى مركب است كه مصطلح شده و در تركيب خلاصه گشته است و مبناى آن هم شايد به اين صورت بوده كه در گذشته با توجه به اينكه مردم براى شرعيت ازدواجهايشان نياز به كسى داشتند كه خطبه نكاح را به عربى قرائت كند و كسى را كه در اين خصوص به مجالس مىآوردند و يا به حضور عاقد مىرفتند , طبيعى است كه آقا مصطلح عموم براى افراد بود و هست در آن هنگامه حال در پرسو جوى محرميت گفته شده مثلا بله آقا خوند , يعنى آقا عقد رو خوند و يا آقا خطبه نكاح را خوند و به اين ترتيب , آقاخوند كم كم مخفف و مصطلح براى عاقدين نكاح كه طبعا برخوردار از دانش مذهبى و دينى نيز بودند رايج شد و به اين ترتيب است كه آخوندهاى بزرگ كه مدعى هستند و خود را برتر و عالم علوم دهر مىپندارند و خود برتر بين مىباشند عموما كلمه آخوند را در شان خود نمىپسندند و آنرا يك لفظ و كلمه مخفف و تحقير كننده مىيابند و به همين دليل هم بود كه در اين نوشته من طيف جنايت آلود از صنف مدعيان دينمدارى را آخوند خواندم !! جا داشت كه اشاره هاى به ديگر خاطرات و وقايع از رفتارهاى روحانى و آخوندى داشته باشم و يادى بكنم از يك روحانى پير ضد ولايت فقيه كه از ايران به اتهام عراقى بودن رانده شده بود و همراه با ما اسير زندانهاى صدام شده و انديشه اى 10 قرن پيش يا حتى قبل از آن نسبت به امور جارى دنيا داشت !! خب حسنش در اين بود كه اين انديشه برا خود اون بود و قصد تحميل بر جامعه بشرى نداشت و تازه مخالف چنين انديشه اى نيز بود كه توسط آخوند خمينى رواج يافت و يا يادى از شيخ پيرى كه به لحاظ بى آزارى ديگر به او آخوند نمىگويم !! كه ديدارمان به زندان كرمان در اواخر سال 79 نبود و در عالم پيرى سنت پيامبر بجا مىآورد و معركه گيرى مىكرد!! كودكان زير 15 سال به نكاح امثال خود در مىآورد كه چند سالى بيش از 80 سال داشتند !! خود اين شيخ پير!! با 90 سال سن همسرى 21 ساله داشت !! تازه بيش از 7 سال بود كه با آن بخت برگشته عروسى كرده بود!! جالب اينكه 2 خردادى هم بود!! تازه پدر يكى از كسانى كه ادعاى اجتهاد دارد و زندانيان به حرمت و اصرار من خب زياد سر به سر اين پير با مزه نمىگذاشتند كه سالها ساكن عراق و نجف بود و عربى خوب نمىدانست !! درست مثل بسيارى از آخوندها كه مدعى 30 سال تحصيل در حوزه دين آنهم با آغاز ابجد!!! تازه از درك عربى عاجزند!!! براستى كسى از اين كاهنان آخوند پرسش نكرد , خب محمد پيامبر اكرم بيش از 63 سال از اين دنيا عمر نكرد و در باور مذهب شيعه كه ائمه معصومند و مقدس هيچ يك از 11 امام معصوم بالا شصت و چند سال عمر نكرده است , حال چرا بايد اين كاهنان و دايناسورها اصرار داشته باشند براى رساند عمر خود به 100 و بالا تر و چقدر دوست دارن ركورد شكستن در اين عرصه را !! خب اين حضرات با اين همه ايمان و اقيانوسى از تقوا!!!!!!! چرا براى لقا الله شتاب نمىكنند ؟؟؟؟؟؟؟ چرا برخى از اينان كه اتفاقا قريشى هم هستند براى ديدار جدشان عجله ندارند؟
اين دنيا كه ملالت آور است و دنياى باقى كه اتفاقا ما عوام به آن نهايت ايمان و باور را داريم زيبا و فراوان از نعمت , چرا اين آخوندها مصر هستند مشى پيامبر و امامان نداشته باشند؟ نكنه مىخواهند با نعمتهاى اين دنيا خود را در دير رسيدن به عالم برزخ و غيره عذاب دهند !!

امروز عصر آگاهى است بايد با شعور و دانش زد تو گونه هاى يك مشت پست فطرتى كه در جهت اميال نفسانى خود ملتى را اسير ساخته اند و كشورى را از پيشرفت و ترقى بازداشته و خدمت به ابليس مىكنند , روى سخنم با آخوندهاى مرتجعى است كه نبايد به آنان مجال و فرصت تخريب داد و بايد رسوايشان ساخت بايد آنگونه كه هستند نشانشان داد و نبايد حقيران را صدر نشاند و كسى كه خود برتر بين است و نسبت به برتر انيشى خودش امتياز مىطلبد و خواستار تبعيض مىشود چه به جهت باور و انديشه و چه به جهت صنفى و گروهى و يا شخصى نبايد براى ادعاها و خواستهاى چنين موجوداتى ميدان داد كه اين يعنى همان ستم و بى عدالتى كه فرجام آن حال و روز امروز كشور ماست .

نبايد فراموش سازيم كه بشريت در يك كلمه, همه نسبت به هم از حقوق برابر برخوردارند و هيچ فردى را نسبت به ديگرى برترى و تميزى نيست حتى اگر اين فرد گيرم كه فرستاده خدا باشد چرا كه بيان همان فرستاد همين است.

اگر رضا به تفاوت دهيم اين آغاز فساد و جور است و نتيجه همان مىشود كه امروز گريبانگير كشورمان شده است , شوراى نگهبان منحصرانه يك صنف , رهبرى منحصرانه از يك صنف , مجلس كاهنان منحصرانه از يك صنف , دستگاه قضاوت منحصرانه دست يك صنف , نمايندگيهاى رهبر منحصرانه از يك صنف , ...............
بايد جنبيد , وقت تنگ است دنيا با شتاب پيش مىتازد و ديگر ملتها با رشد و پيشرفت آسايش مىجويند و رفاه دنيا سود مىبرند و ما با جهل آخوندى خون دل مىخوريم و آخوندها تن پروى مىكنند و به ناحق آقايى طلب مىكنند و نبايد فراموش سازيم كه كاروان توسعه جهانى منتظر ما نسيت و انتظار ما ايرانيان را نخواهد كشيد آنان آسوده اند و خير تعقل خود مىبرند و ما از جهل خود در زحمتيم !!! بايد خيزى ديگر كرد و عزمى ديگر داشت تا به آزادى رسيد و بايد باور داشت كه تنها راه نجات ما آزادى و آزاد انديشى است و پاسداشت آزادى و پاس داشت حرمت انسانى در فرديت .
ما بايد به اين درك برسيم كه امروز منجى ما و امام نجات بخشمان باورهايى است كه بايد به آنها دست يابيم و در تحقق آن بپا خيزيم و حركت كنيم و يكى از اساسى ترين باورها كلمه و مفهوم و معناى آزادى است . بيائيد براى نجات ايران آزاده باشيم و بدنبال آزادى و اين تنها با آزادگى ممكن است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home