Thursday, May 05, 2011


نگاهی در تاریکسرای کژآموختگان


مـردو آنـاهیــد
می مـاه 2011



انسان ستیزان، افزون بر این که بر جهانیان حکم می‌ رانند، خرد ِسرکش ِمردمان را، به زور ایمان، مهار کرده-اند. انسان ستیزان، زشتی و فرومایگی را، به رنگی می‌ نگارنـد که مردم، از روزنه-ی ایمان، آنها را زیبا و گرانمایه ببینند. انسان ستیزان، سرشت ِ پدیده-ها را، به کژی به مردمان می‌ آموزند.

درست است که توانایی و بینایی-ی جهانیان، از ریزه-های دانشی، پدیدار می‌ شوند که تک تک کسان فراگرفته-اند. به درستی می‌ توان پذیرفت، دانشی که از اندیشه-ای، بر زمینه-ی آزمون-های انسان، بروید، بر توانایی-یِ همگان می‌ افزاید. پهنه-ی دیدگاه ِ خردمندان، با شراره-های برخاسته از دانایی، روشن و گسترده می‌ شود.
ایمان پوششی بر ندانستن و از ناتوانی در اندیشیدن است. میلیون-ها انسان، از سُست پنداری، از کوتاهنگری، به عقیده-ای ایمان می‌ آورند. انباشت ِایمان ِ آنها، از تیرگی-ی آن عقیده نمی کاهد و به بینایی این انبوه نمی‌ افزاید.

از برآیند ِدیدگاه ِمسلمانان کوچکترین روزنه-ای، به سوی بینایی، گشوده نمی‌ شود. زیرا زاویه-ی دیدگاه ِآنها بسته است، بازده-ی ِ میلیاردها چراغ ِخاموش باز هم تاریکی است. دروغی را که همه-ی جهانیان آن را، چند هزارسال، باور داشته باشند، بازهم یک دروغ است.

سخن از این است: هر جنبشی، که با همیاری-ی شریعتمداران بجوشد، به حکومتی مردمی نخواهد پیوست. اگر خلافت ِ شیوخ در عربستان با دیدگاه ِآن مردم سازگار است، این نشان ِ مردمی بودن ِ خلافت نیست وآنکه نشان پسماندگی-ی عقیده-یِ آن مردم است که خود را عبد ِ"الله" و شیخی را جانشین ِ"الله" می‌ پندارند.
دگرگونی-هایی که در کشورهای خاورمیانه، مستعمره-های پیشین، روی می‌ دهند تنها برای همآهنگ ساختن ِحکومت این کشورها با سامان جهان امروز است. مردمان تنها چرخ-های این جنبش-ها هستند نه نیروی جنبنده-ی آنها. این که، سرکردگان ِاین کشورها، با پشتیبانی-ی زورمندان ِجهان، سرنگون می‌ شوند، نشان آن است که این سرکردگان، با پشتیبانی-ی زورمندان ِجهان، حکومت می‌ کرده-اند.
کسانی که از جنبش آزادی بخش در مصر و در تونس، یا در این نمونه کشورها، سخن می‌ گویند ساده پندارانی هستند فراموشکار، که کشتارهای حکومت اسلامی را، در ایران، از یاد برده-اند. آنها با گوهر ِپدیده-های آزادی، دموکراسی، استقلال بیگانه-اند و تنها با این سخنان بازی می‌ کنند تا خود را روشنفکر نشان بدهند.

در پهنه-ی هستی، هیچ پدیده-ای، به خودی-ی خود، زیبا یا زشت، بزرگ یا کوچک، ارجمند یا خوار نیست. انسان، با ویژگی-هایی که در سرشت اوست، پدیده-ها را می‌ سنجد، برخی را ستایش و برخی را نکوهش می‌ کند. زیرا انسان ِآزاد، افزون بر انگیزه-های درونش به خرد آراسته است و از کارکرد ِخرد، به دانایی و بینایی، سرافراز شده است.
از اندک نشانه-هایی که می‌ شناسیم، از دیدگاهی که اندیشمندان بر ما گسترده-اند، می‌ توانیم بپذیریم که انسان ِآزاد، نه پیرو، برای شناسایی زیبایی یا زشتی، بزرگی یا خُردی، ارجمندی یا خواری، اندازه-ی سنجش است.
از شوربختی، در این زمان،
انسان ستیزان، افزون بر این که بر جهانیان حکم می‌ رانند، خرد ِسرکش ِمردمان را، به زور ایمان، مهار کرده-اند. انسان ستیزان، زشتی و فرومایگی را، به رنگی می‌ نگارنـد که مردم، از روزنه-ی ایمان، آنها را زیبا و گرانمایه ببینند. انسان ستیزان، سرشت ِ پدیده-ها را، به کژی به مردمان می‌ آموزند.

آنها گوهر ِ آزادگی و بردگی را واژگون نشان می‌ دهند. مردمانی که آزادگی را گناه و گمراهی می‌ پندارند، آنها بردگی را آزادانه ستایش و به کردار با آزادگان دشمنی می‌ ورزند. ستمکاران ِحاکم، سیمای خوش زیستن را، از زندگانی-ی مردمانی به نمایش می‌گذارند که آن مردمان ، در سوی آرمان ِزورمندان، پیش می‌ روند.
مردمان ِستمکش، که خوش زیستن را آرزو دارند، می‌ کوشند تا مانند ِمردمان ِخوشکام بیاموزند، مانند آنها بپسندند، مانند آنها بپرورانند، مانند آنها بزیند تا مانند آنها خوشبخت بشوند. این مردم، خوش زیستن را، کورکورانه، از پرده-های رسانه-ها، که زندگانی آنها را رهبری می‌ کنند، برداشت کرده-اند.
رسانه-های حاکم بر مردمان، میزان ِخوشی و آسودگی را، در هر مردمی، با درآمد ِسرانه-ی آن مردم می‌ سنجند. به زبانی روشن: خوش زیستن و کامیابی-ی هر کس به دارایی او بستگی دارد. از این روی مردمان، همه-ی هوش و توان خود را، برای به دست آوردن ِدارایی به کار می‌ برند تا بتوانند، در انجمن دارندگان، خوشبخت بشوند.

مردمان، از کودکستان تا گورستان، با کژآموزی، در راه زراندوزی، برای خوش زیستن جان می‌ سایند تا بتوانند، در هنگامی ناشناخته، تَن بیاسایند. آزمندان برای زراندوختن به دانایی و بینایی نیازی ندارند. برده پروران، در هر کجا، معبدهای زرین را بر نادانی و کوراندیشی-ی پیروان برافراشته-اند.

برای نمونه: بیشترین روشنفکران ویژگی-های دموکراسی را به درستی نمی‌ دانند، آنها، در دیدگاه خود، تنها مانندهایی را دموکراسی می‌ پندارند. به زبانی ساده آنها حکومتی را آرزو می‌ کنند که مانند دموکراسی باشد. آنها دموکراسی را در سامان ِ کشورهایی می‌ پندارند که، در رسانه-ها، آن سامان را دموکراسی خوانده باشند.
این روشنفکران، با اندک بهره-ای، هر حکومتی را به نام دموکراسی می‌ پذیرند. چون آنان خواهان دموکراسی نیستند وآنکه به کردار، حکومتی را می‌ خواهند که در پوسته-ای، به رنگ ِ دموکراسی، بگنجد.

[اشاره: در جستارهای من، (کلمه-ی) حکومت به مفهوم حکمرانی بر مردمانی محکوم است و
(واژه-ی) سامان برای ایجاد ِهمآهنگی در پیوند ِسازمان-های کشور به کار می‌ رود.]

نمونه-ای دیگر: این خوشباوران، هیچگاه با مفهوم ِارجمندی و بزرگی برخوردی نداشته-اند. زیرا همیشه حکمرانان، کسانی را، برای آنها، ارجمند و بزرگ کرده-اند. این مردمان تنها نام-هایی را یاد گرفته-اند که دیگران آنها را به بزرگی و ارجمندی ستوده-اند.
آنها نمی‌ دانند که دانایی و بینایی در کردار ِخردمندان آشگار می‌ شوند، با آویزان ساختن مدال، به سینه-ی یک کوراندیش، او به دانایی و بینایی نمی‌ رسد. به هر روی این کژپنداران نمی‌ خواهند، به درستی، بزرگ و ارجمند باشند وآنکه آرزو دارند که دیگران آنها را بزرگ و ارجمند بپندارند.
جهانداران، ویژگی-های آموزش، بخش-های دانش، هسته-های دانستن و نیازهای مردمان را، در مانندهایی، آشگار کرده-اند. آنها برای هر ارزش یا پدیده-ی اجتماعی نمونه-ای را در آگاهبود مردم گنجانده-اند. این است که مردم با همان نمونه-ها دلخوش هستند و با مفهوم آن پدیده-ها آشنایی ندارند.
کسانی که دانستنی-ها را در مانندهایی آموخته-اند، از کاوش و کوشش، در راه ِخودآگاهی، پرهیز می‌ کنند. آنها آزادی را در نمونه-ی کشورهایی می‌ پندارند، که در آن کشورها، نماینده-ی زورمندان، با آرای مردم، به حکومت رسیده باشد. (نه این که مردمان نماینده-ی خود را برای فرمانروایی برگزیده باشند)
برای روشن شدن ِاین کژپنداری، به نمونه-ای از داستان-های شاهنامه، اشاره می‌ کنم.
جمشید که تندرستی، هنر، دانش و آسایش را برای همگان فراهم ساخت، از سوی مردم برگزیده نشده بود، او مردم را بیشتر از خدا دوست داشت، او خودآگاه و گستاخ هم بود، پس از دیدگاه ِروشنفکران، او یک دیکتاتور بوده است.
از این که جمشید بندگی-ی خدا را نپذیرفت، مردم هم به خواست خدا، به ضحاک روی آوردند، 98 درسد از آن مردم، ولایت ِضحاکی را انتخاب کردند. پس حکومت ضحاک، از دیدگاه همین روشنفکران، دموکراسی است. البته در این دیدگاه، فریدون هم که، به کمک کاوه، حکومت ِضحاک را سرنگون کرده است، او یک کودتاچی است.
پس تا فریدون کشور را، به مانند دستورهای پیش نوشته-ی جهانی، سامان ندهد، سازمان-های جهانی هم او و ایران را هموند ِجهان نمی شمارند. ولی همین سازمان-ها از والیان دینی، که شمشیر ِایمان را، برای مبارزه با فریدون ِضحاک-ستیز، تیز می‌ کنند پشتیبانی خواهند کرد.
درست است که بیشترین کسان، این برابر انگاشتن را، در پیوند با جمشید و ضحاک و فریدون، شوخی می‌ پندارند. ولی همین کسان به راستی، نمایش-های بیعت گیری را، که زورمندان در کشورهای پسمانده برگزار می‌ کنند، دموکراسی می‌ نامند.
آنها از رضا شاه هم با پسوند "قُلدور" و دیکتاتور نام می‌ برند.
جهانداران از این کژپنداری، که در بینش مردم فرو نشسته است، سود می‌ برند و کژآموخته-ای را برای مردم، به نام رهبر، بَزَک و باد می‌ کنند تا او زیبا و بزرگ جلوه کند و مردم به آن کژآموخته ایمان بیاورند. روشن است که جهانداران، آزادی و آزادیخواهی را، در مانندهایی، نسبت به عقیده-ی مردمان، رنگ می‌ کنند.
آنها برای مسلمانان، که دشمن ِآزادی هستند، رهبر را در پیکر ِجهادگری اسلام شناس می‌ نگارند، برای بودایی-ها، که در گدایی سرافراز هستند، دالالاما را پیشنهاد می‌ کنند،
(از شوربختی او هم میلیونر شده است) بر همین روش،

گاندی را با لُنگ پشت ِ چرخ ریسندگی می‌ نشانند تا دموکراسی از انگلستان به هندوستان وارد شود. خمینی را هم، زیر درخت سیب می‌ نشانند، تا او کشتارگاه ِاسلامی را پی ریزی کند.

حکومت-های اسلامی یا حکمرانان مسلمان به درستی در راهی گام می‌ گذارند که ستمگران ِانگلیس خواهان ِآن هستند.


انگلیس به کردار، بیشتر از عرب-ها و ترکان ِعثمانی، اسلام را در جهان گسترده و پشتیبانی کرده است.

زمانی که مردمان ارزش-های فرهنگی را تنها با نشانه-ای بشناسند، آنها خود را از دانستن و شناختن بی نیاز می‌ پندارند. بدین روند، سازمان-های جهانی می‌ توانند به یک خودباخته، که به کردار انسان ستیز است، جایزه-ی نوبل ببخشند و، در اندک زمانی، از او قهرمانی برای کژپنداران بسازند.
مردمی که نشانه-ای را به اَرجمندی ستایش می‌ کنند، آنها سرفرازی و ارجمندی را نمی‌ شناسند.
آنها یک ناجوانمرد را، که نشان ِ جوانمردی داشته باشد، جوانمرد می‌ پندارند. از این روی آنها خودفروشی و میهن ستیزی را، که در کردار ِفرومایگان، بُروز می‌ کنند، با نشانه-ای، که به آنها آویزان شده است، هم ارز می‌ دانند.
در این کژآموزی، کردار خودفروختگان ِنوبل نشان، اندازه-ای برای سنجشِ ِهمزیستی و حقوق بشر می‌ شود. از برآیند ِاین گونه مردمفریبی، در نگرش مردم، ارزش-های فرهنگی، واژگون نگاشته می‌ شوند. مردمی، که به کژی پرورده شده-اند، میهن پروری را رزمجویی، میهن ستیزی را رزم-پرهیزی می‌ پندارند.

اگر در لابلای نوشته-ها، به نانوشته-های سرگذشت مصر بیندیشیم، شاید به شیره-ی این نوشتار پی ببریم.
سرگذشت مصر، سراسر با زور ِخدایان بیدادگر و با خون ِبردگان رنجبر نگاشته شده است. اکنون، نشانه-هایِ خدایان ِستمکار، گردشگاه ِتوریست-های شگفت-زده شده-اند. مردمان این سرزمین، تا پیش از آن که به بردگی-ی "الله" درآیند، زمانی برای سرداران یونان(سُلوکی-ها)، زمانی برای سزارهای روم، شاید، اندک زمانی هم برای پادشاهان ایران، بردگی کرده-اند.
این مردم، در250 سال گذشته، افزون بر بندگی-ی "الله"، بار ِسروران ِانگلستان را با خود‌ کشیده-اند. انگلستان در سرزمین "عجیب"، افزون بر بهر برداری از کشور و بهره کشی از مردم، به ابزاری ساده و ارزان، به نام اسلام، دست می‌ یابند. از آن پس حکومت ِانگلیس این ابزار را، برای دست یافتن بر سرزمین-های بسیاری به کار می‌ برد. انگلیس به کمک گماشتگان ِ مصری به سرزمین-های آفریکا دست اندازی می‌ کند. مسلمانان آفریکایی، سیاه پوستان آزاد را، برای فروش به سودگران انگلیس، شکار می‌ کنند. انگلیس سیاهان را به آمریکا می‌ برد، آنها را ناجوانمردانه، به بردگی می‌ گمارد.
انگلیس، با جهاد اسلامی، ترکان عثمانی را از فلسطین بیرون می‌ راند و زنجیری بر زنجیرهای بردگی-ی آن مردمان می‌ افزاید. انگلستان پایگاهی برای مسلمان سازی، به نام دانشگاه، در مصر ایجاد می‌ کند. در این پایگاه جهادگرانی بسان اخوان المسلمین، فداییان اسلام، یا حکمرانانی انسان ستیز برای آدمکشی و سرکوب آزادگان پرورده می‌ شوند. از ایران ستیزانی که، در مکتب انگلیسی، پرورش یافته-اند، می‌ تواند جمال الدین افغانی (اسدآبادی) را نام برد.
اشاره-ای کوتاه به مصر ِ امروز: سرانجام، عبدالناصر، که او مسلمانی سوسیالیست بود، به درگاه شوروی سر فرود می‌ آورد و از دستورهای انگلستان سر پیچی می‌ کند. انگلستان، از نافرمانی-ی ناصر، آشفته نمی‌ شود. زیرا او برنامه-های آینده را، همیشه بر روند ِموجود، می ‌آزماید.

انگلیس به درستی آموخته است که چگونه سوی جنبش-های سوسیالیستی را، به مرداب‌-های مذهبی، برگرداند.

از این روی انگلستان، در آن زمان، بیشتر از عبدالناصر به کارکرد ِشوروی نیازمند بود تا او بتواند کشوری را، که او ترک می‌ کند، به دست مفتی-های مصر بسپارد.
حکومت انگلیس، دگرسو با بینش آمریکایی، از گسترش سخنان ِکمونیستی نمی‌ ترسد. انگلیس دانسته، در سال-های جنگ سرد، آمریکا را با شوروی درگیر می‌ داشته است تا، از مبارزه-ی آنها، به سود خود بهره برداری کند.
از دست دادن ِ مصر برای انگلیس چندان دشوار نبود. یکی این که افکار ِ مفتی-های مصر، خواه ناخواه، از خواسته-های انگلیس دورتر نبودند، دیگر این که رزمندگان ِجنبش همه مسلمان بودند، آنها سخنان ِ بیهوده-ی آخوندها را به نرخ روز مردم پسند می‌ کردند. افزون بر این، آنها خشم و بیزاری-ی مردمان را به سوی آمپریالیسم، یعنی به سوی آمریکا، بر می‌ گردانند. با این وجود انگلیس نمی خواست پای شوروی در این کشورها سفت بشود.
در این میان، برخی از کشورهای عرب، به ویژه مصر، خود را، با جنگ افزارهای شوروی، برای جهاد با یهودیان (اسراییل) آماده کرده بودند. گرچه عربها هیچگاه، برای میهن، جانبازی نکرده-اند. ولی در آن زمان با داشتن ِجنگ افزارهای پُر زور، برای کشتار و غارت، وسوسه می‌ شدند.
از این روی اسراییل، به کمک آمریکا و راهنمایی انگلستان، شش روزه، جنگ افزارهای عربها و پایگاه-های آنها را درهم می‌ شکند. جهادگران، پس از شش روز، جنگ را می‌ بازند.
افزون بر این که، در این جنگ، عرب-ها نتوانستند به غنیمت دست یابند، آنها، از جلوی سربازان اسراییل، پا برهنه‌ گریختند و سر زمین-های خود را به دشمن واگذار کردند. این شکست، ناتوانی-ی عرب-ها، به ویژه نابخردی-ی عبدالناصر را بر جهانیان آشگار ساخت. با این وجود عبدالناصر تا به امروز، برای مصری-ها، قهرمان ِرهایی بخش، شمرده می‌ شود.
انور سادات در اندک زمانی، پس از مرگ ِناصر، بازیگر ِ تآتر ِخاورمیانه می‌ شود. جهانداران به هنرنمایی-ی انور سادات آفرین می‌ گویند، او را زرافشان می‌ کنند، با او پیمان دوستی می‌ بندند، سرزمین-های آباد شده را از اسراییل می‌ خرند به سادات پیش کش می‌ کنند، دروازه-های مصر را برای توریست-های خرپول می‌ گشایند، انور سادات را به نشان درخشنده-یِ نوبل مفت‌خر می‌ کنند.
کشورهای سرمایدار، بازسازی-ی مصر و ایجاد ِکار برای مردم را در برنامه-های خود می‌ گنجانند. جهانداران ِزبردست، پشتیبانی از حکومت انور سادات را، برای نمایشنامه-ی صلح در خاورمیانه، به کشورهای زیردست دستور می‌ دهند. آنان کوتاه ساختن ِ دست شوروی را از مصر و آزاد ساختن ِدست مفتی-ها، اَخوان المسلمین، را در چرخش حکومت، به نام ِ دموکراسی، به نمایش می‌ گذارند.
برادران مسلمان، انور سادات را، می‌ کُشند، چون او گامی فراتر از خواسته-های مفتی-ها نهاده بود. مبارک که همراه سادات، سر بر آستان زورمندان داشت، برنامه-های سادات را دنبال می‌ کند. او، به کردار، با زور و زر ِبسیار، از مفتی-های مصر پروانه-ی حکومت می‌ گیرد. او تنها برخی از آدمکشانِ "اخوان المسلمین" را به محاکمه می‌ کشد. ولی مبارک هیچگاه زهره-ی آن را نداشته است که به سازمان تروریستی-ی آنها پرخاش کند.
مسلمانان هر گاهی برخی از نامسلمانان مصری را، خودسرانه، کیفر می‌ دهند، گاهی هم کشیش-ها و کلیساهای قبطی-ها را در آتش می‌ سوزانند. از آنجا که، این خشونت-ها، سیمای مسلمانان را برای جهانیان زشت-تر می‌ سازد، رسانه-ها از گزارش این گونه زشتکاری پرهیز می‌ کنند.
مبارک در سرانجامِ کار، پس از یک آدم سوزی در کلیسا، کوشش می‌ کند، که این جنایت را به "بن لادن" بچسپاند. از سویی هم او با قبطی-های ستمدیده همدردی می‌ کند و کشندگان آنها را به باد سرزنش می‌ گیرد. با این روش مبارک، با دو چهره-پوش، سیمای خود را پنهان می‌ دارد. ماسکی که او را مومن به شریعت اسلام و ماسکی که او را خواهانِ حقوق بشر نشان می‌ دهند. این دو چهره-پوش با هم سازگار نبوده-اند.
حکومت مبارک سرنگون می‌ شود. اینک جهادگرانِ پیشین، یعنی پیروانِ "اَخوان المسلمین"، آزادیخواهان دموکرات نامیده می‌ شوند. افزون بر این آنها برای گسترش و نهادینه ساختن اسلام در جهان، از سوی سرشناسی نوبل نشان، به شایستگی ستوده می‌ شوند. آنها، از این پس، نگهبانِ صلح در خاورمیانه نام خواهند گرفت.
جهانداران هم، پیشاپیش، البرادعی، از هواخواهانِ "اخوان المسلمین"، را با جایزه-ی نوبل، خوشگل کرده-اند. آنها کسی را نشانه دار ساخته-اند که، کژروی و زشتکاری-ی او بر جهانیان، پوشیده نمانده است.
جهانداران، که اینک، به راستی، مبارک را دیکتاتور و ستمکار می‌ خوانند، آنها همه ساله او را با سدها میلیون دولار پشتیبانی کرده-اند. آنها پیوسته مبارک را، در نمونه-ای صلح جو، به سرکردگان عرب یادآور‌ شده-اند.
جهانداران پیوسته، کردار خشم-آوران مسلمین را می‌ پوشانده-اند تا از گرمی-ی بازار توریستی کاسته نشود. از سویی دیگر، آنها مردمان را از جهادگران می‌ ترسانده-اند که بتوانند، با پول مردم، از حکومت مبارک پشتیبانی کنند.
شگفتی نیست، کژآموختگان ایران، که کشتار دگراندیشان را دیده و شنیده-اند، هنوز هم شورش هچیگران را انقلاب می‌ نامند. این روشنفکران، به ویژگی-های جنبش مردم، اندیشه نمی کنند.
آنها کژروی-های مردمان مصر و تونس را انقلاب می‌ پندارند. آنها هیچگاه از خود نمی‌ پرسند:

چگونه یک مسلمان باایمان، که خود را از یک آخوند هم نادان-تر می‌ داند، می‌ تواند آزادیخواه بشود.



مـردو آنـاهيــد
می مـاه 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home