Saturday, March 14, 2009

نوروز بی شــاه


پس از بيست و پنج قـرن



پس از بيست و پنج قـرن نخستين نوروز بی شــاه
نـويسنــده مقـالــه: حسين مـُهـــری
نشــريــه: تهــران مصــور
تـاريــخ انتشـار: 25 اسفنــد 1357



پس از دوهزار و پانصد سال، نخستين نـوروز بی شاه را می گذرانيم.
درود می گوئيم بر نخستين نوروز در درازای بيست و پنج قرن استبداد سياه و سپيــــد.
آری اين نخستين نوروز اين ملت است ... و چــه ملتی ...
ملتی که جان به در می برد، از بيست و پنج قرن ظلم هر روزه جان به در برده. اين ملت می داند چگونه جان به در بّـرّد.
اين ملت، در اين بيست و پنج قرن سياه که به اندازهء بيست و پنج هزار قرن بر او سنگينی کرد، آموخت که رنج و بی داد را چگونه از سر بگذراند.
اين ملت آموخت و آموخت ... به ادبياتش نگاه کنيد، سر به سر سکوت است، سکوت سياسی، اما سکوتی که بانگ بر می دارد، در سکوت اين ملت، همواره انتظار موج می زد، انتظار نوروز ...

دوهزار و پانصد سال، همه نغمه سرايان نوروز، نغمه در گلو شکستند و آرزوی نوروز را به گور بردند. با اين همه، آن ها زنده اند، انقلاب امروز، انقلاب تمام ديروز است. انقلاب تمام ديروزها، حسرت همهء حافظ ها، همهء عارف ها، همهء جويندگان گنج مقصود، همهء توده های گمنام اين بيست و پنج قرن. همهء آن ها چنين روزی را می خواستند.

اينک همـهء تاريخ ايران، اولين نوروز بی شاه را جشن می گيــرد


...
اينک همـهء تاريخ ايران، اولين نوروز بی شاه را جشن می گيــرد، آن حلقه های بهم پيـوسته زنجيری که ملت ايران نام دارد؛
و دوهزار و پانصد سال را به هم پيوند می دهد، آری، همه ملت ايران، از آغاز تاکنون، همه در اين جشن پايکوبی می کنند.

سال، بی شاه آغاز می شود. و فارغ از حضور خودکامـهء او.
مـا حماسه خوان اين انقلابيم، سرود خوان نوروز بی شاهيـم.





Labels: , ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home