چرا از اسلام شکست خورديم؟
چرا از اسلام شکست خورديم؟
بهرام اسکندری میانه
اين، تنها ظاهرِ اسلام است. اسلام، موجودی است زنده، و دارایِ هستیِ اندام-وارِ پيچيده؛ هستی-يی که شالوده-یِ آن را "مرگ" تشکيل میدهد. ديوِ مهيب و هيولایِ منفوری است که با ساز و کارِ پيچيده-یِ خود، انسانها را، از نقاطِ ضعفِ ايشان میبلعد، و ايشان را بهصورتِ تفاله-هايی، وابسته و پيوسته، قی میکند؛ و چُنانچه بهگونه-یِ عادّی خوراک نيابد، به شيوه-هایِ شگفت-آوری که نمونههایِ اجرايیِ آن را، از نخستين روزهایِ حضورِ نماينده-یِ آن در يثرب، تا به امروز، به وفور میتوان يافت، زمينه-یِ حياتِ انسانها را، بهگونه-یِ باتلاقی برایِ -صِرفاً- روييدنِ "ضعفهایِ بشری" درمیآورد.
علیالظّاهر بسيار بيش از آن که به تصوّر درآيد به اين موضوع پرداخته و به اين پرسش پاسخ داده-ايم. امّا آيا به راستی و چُنان که بايد پاسخِ خود را يافته-ايم؟
بدونِ استدلال هم میتوان به اين نکته، اين حقيقت پیبرد که طرحِ اين پرسش، جز به منزله-یِ وقوفِ ما به رابطه-یِ خصمانه-یِ «غلبه-شکست» نيست. بلکه، حتّی میتوان پيدايیِ اين پرسش را، سرآغازِ "کفر"ِ انسانِ ايرانی تلقّی کرد. رسيدن به پاسخِ اين پرسش که «چرا، و چگونه شکست خورديم؟» میتواند، و بلکه میبايست رازِ برونْ-رفت از چنبره-یِ اين معادله-یِ ناگوار را بر ما آشکار ساخته باشد. و از آنجا که صَرفِ نظر از قرونِ نخستينِ پس از هجوم و (چيرگی، يعنی حدِّاکثر تا پايانِ سده-یِ پنجم)، در اين ادوارِ اخيرِمان، چيزی بيش از صد سال از آغازِ پيدايیِ اين پرسش میگذرد، و ما همچُنان تحتِ سيطره-یِ اسلام به سر میبريم، صِرفِ "عدمِ توفيق در رهايی" میتواند و بلکه بايد به اين معنا باشد که هنوز -چُنان که بايد- به "پاسخ" نرسيده-ايم.
در طولِ زمان، هرچه بدينسوی آمده-ايم، با دورشدن از نقطه-یِ فاجعه، و فرو رفتنِ دمبهدم فزاينده در گندابِ اسلاميّت، ديگر برایِ بيداریِ ما، از دستِ بازنگریِ آن وقايعِ خونين کاری ساخته نبوده است. ديگر، عاملِ آن خون-ريزی-هایِ هولناک، نه بيگانه، که خودِ ما بوده-ايم: ما مسلمين! ديگر آنقدر از دورانِ شکوهمندِ پيش از اسلامِ خود دور شده بوده-ايم که بهيادآوردنِ آن، احساسی را در ما برنمیانگيخته است.
چگونه میتوان کشوری آبادان را به ويرانه-ای بدل ساخت؟ -بسيار آسان! با سپردنِ کارهایِ بزرگ به مردانِ کوچک، و کارهایِ کوچک به مردانِ بزرگ. مردانِ بزرگ، از انجامِ کارهایِ خرد و حقير شرم دارند، و آن را فرومینهند؛ و مردانِ کوچک و حقير، خود از پسِ کارهایِ بزرگ برنمیآيند؛ و بدينگونه، همه-یِ امور فرونهاده میمانَد!
کشتارهایِ بیامانِ اسلام، در جنگ-هایِ آغازين، در تلاشِ شومِ استقرارِ سلطه، و تا برسيم به درهمکوبيدنِ جنبش-هایِ بابک و مازيار، و حتّی کمتر از دو سده بعد از آن، يورش-هایِ محمودِ سبکتگين، و کشتار و کتاب-سوزی-هايش، بهروشنی نشان میدهد که در يورشِ اسلام به ايران (همچُنانکه به ديگر سرزمينها، هرگز و بههيچنوع، کمترين سخنی از «پيامِ برادری و برابری و...»، و بهطورِ کلّی از هيچ پيامی جز «تسليم» در ميان نبوده است).
ادامــــه[+]
0 Comments:
Post a Comment
<< Home