حکومت اسلام و مافیای مـُلاهـا!؟
میخ های تابوت مرجعیت شیعه
سیامک مهــر
اگر خیزش خرداد و جنبش آزادیخواهی ِ ملت ایران را سوای وجه سیاسی ِ بظاهر پررنگ آن، جنبشی عمیقاً اجتماعی و فرهنگی بدانیم، آنگاه خواهیم دید که نوک پیکان تغییرش بر دین زدایی از جامعهء ایران قرار می گیرد: مبارزه با دخالت مذهب در تمامی عرصه های زیست اجتماعی انسان و کوتاه کردن دست دراز و ذاتاً تجاوزگر اسلامگرایان از زندگی و سرنوشت و حقوق و آزادی ها و امید و آیندهء ملت ایران.
مبارزه و کوشش جهت انحلال و یا احیاناً براندازی ِ حتا خشونت بار نظام جمهوری اسلامی که تنها سه دهه از استقرار و تأسیس آن می گذرد، به هیچ وجه از مبارزه و مقابله تاریخی با حاکمیت اسلام و شوریدن بر سلطهء اسلام و آخوندها و آیت الله ها و متولیان اسلام بر جامعهء ایران که بطور سنتی چهارده قرن در تمامی حوزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تداوم داشته است و حتا پس از انقلاب مشروطیت در متن قانون اساسی نیز رسمیت یافت، جدا و گسسته و دگرگونه نیست و نخواهد بود.
جامعهء ایران در حال دگرگونی از جامعه ای اسلامی به جامعه ای مدنی و شهروندی است. به همانطور که ایرانزمین نیز در شرف باززایی و بازیابی ِ هویت سرزمینی ِ خویش در مقام سرزمین آریایی و خواستگاه تمدن ایرانی و فرهنگ ایرانشهری است و در تلاش گسستن از آنچه که بلاد اسلامی و جهان اسلام خوانده می شود.
قیام ملت ایران بر علیه نظام سنگسار اسلامی به جز از سوی اسلام گرایان و حامیان بین المللی ایشان با مقابله و دشمنی و ممانعتی جدی مواجه نیست. باید بدانیم که:
دینفرشان اوج هر پرواز فکری را فقط تا سقف کوتاه محرم و نامحرم و حریم و حرام شرعی و تنها در چارچوب تنگ و دگم امر و نهی های الهی می پذیرند. نزد دینمداران و اسلامپرستان، انسان آزاد و فارغ از بندها و رنجیرهای خفت بار اسلامی غیر قابل تحمل است.
اسلامگرایان مخالف فکری و دگراندیش محسوب نمی شوند که آراء ایشان در ذیل واقعیت و وجود تنوع فکری و رنگارنگی آراء و اندیشه ها در جامهء بشری و همردیف سایر دستگاه های فکری و جهان بینی ها از یک منظر نگریسته شود. به دین باوران و اسلامخواهان اگر از دیدگاه حقیقی و به منزله دشمنان آزادی و اختیار و عاملیت انسان بر سرنوشت خویش بنگریم، منبعد شاهد تکرار انحراف و سرگشتگی و شکست در مبارزات آزادیخواهانه و تاریخی خود نخواهیم بود.
در گیرودار جنبش آزادی خواهی ِ ملت ایران نیز هرگونه همراهی و دخالت مذهبیون و اسلام فروشان و حمایت برخی از پدرخوانده های مافیای روحانیت شیعه، جز با مکر الهی و به هدف کنترل و مهار و منحرف ساختن خیزش براندازانهء حاکمیت اسلام نیست. اسلام خواهان در برابر سقوط قریب الوقوع جمهوری اسلامی اگرچه ناتوانند و ناچار به پذیرش واقعیت، اما در حفظ و حراست از حاکمیت سنتی اسلام و سلطه و سیطرهء بر جامعهء ایران و مشخصاً در برابر رستاخیز ملت ایران به سختی ایستادگی خواهند نمود. واقعیت این است که در باورهای ایرانیان نه فقط اسلام سیاسی که اساساً دین اسلام و ایمان اسلامی در حال فروریزی است و شتاب فزاینده ای هم یافته است. این تحول عمیق فرهنگی بویژه در حوزهء دانایی و آگاهی ملت ایران، همان اتفاق فرخنده ای است که به رستاخیز تعبیر می شود.
پر پیداست که امروز نیز بحث داخلی ِ پدرخوانده های مافیای روحانیت، کماکان حول محور مشروعه و مشروطه دور می زند.
سؤال این است که آیا قادریم و یا ممکن است که به سیاق و روش سه دههء گذشته در قدرت بمانیم و شمشیر اسلام را از رو ببندیم و با اجرای احکام و دستورات و حدود و شریعت نبوی و اعدام و قصاص و سنگسار و شلاق و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و تحمیل حجاب و زندان و شکنجه و گلوله ...، آشکارا با آزادی ها و حقوق انسانی بجنگیم و با مصادرهء اموال مردم و غارت سرمایه ها و ثروت های ملی یک جامعه به سنت رسول الله و امیر المؤمنین عمل کنیم... و اگر نه، پس بهتر نیست آب رفته را به جوی بازگردانیم و در حاشیه قدرت بنا به سنت ماضیه تشیع و در مقام نایب امام زمان مؤمنین را بچاپیم و بخوریم و در سایه و سکوت و در قالب نیرویی خفیه، هر فکر زیبا و هر فروزهء نیک و هر وجود ارزشمندی را در معده-ی اسلام معدوم کنیم. بنابر این سؤال این است که اگر حکومت مشروعه کنونی بیش از این قابل دوام نیست، پس چگونه و از چه راهی در برابر سکولاریسم که فکر و خواستهء غالب جامعه گشته است مقاومت کنیم و نظام سیاسی آینده و قانون اساسی آن را مانند قانون اساسی ِ 1906 و یا به کمک استعمارگران شبیه قانون اساسی عراق به مذهب رسمی و شروط اسلامی که دکان تاریخی ِ ما را تضمین می کند مشروط بسازیم؟
یکی از اسلامفروشان دوزیست به نام مهدی حائری که هم عبا و عمامه می پوشد و هم کروات می بندد، چندی پیش در مصاحبه با تلویزیون صدای آمریکا معتقد بود که روحانیت نه در حکومت بلکه باید در کنار حکومت قرار بگیرد.
از این منظر اگر بنگریم، وظیفهء روحانیت و مرجعیت در قبال سیستم سیاسی جامعه، نه دخالت و شراکت مستقیم در قدرت به مانند جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و نه بصورت رهبانیتِ بریده از سیاست، بلکه وظیفه و رسالت دینی و تاریخی اوست که در زمانه های فترت و برودت اسلام، مانند قارچ به تنهء حکومت بچسبد و در هر گامی که نمایندگان ملت به جهت پیشرفت و آزادی و شادی و رفاه جامعه بر می دارند، اخلال کند و سنگی بزرگ فرارویشان بیاندازد؛ فریاد وااسلاما- وااسلاما هوا کند و هرکجا به حقوق زنان احترام گذاشته شد، همچون جنّی که مویش را آتش زده باشند حاضر شود و بیضهء اسلام را در خطر ببیند؛ از هر مسجد و منبری آیات جنایتبار و زن ستیز قرآن را عربده بکشد؛ چماق امر به معروف و نهی از منکر را دائماً بر سر مرد بکوبد و مردم را به جاسوسی وادارد و دشمن یکدیگر بگرداند؛ با مغزشویی کودکان خردسال در مساجد و حسینیه ها و تکیه ها و هیئت های مذهبی به گله-ی وحوش مسلمان بیفزاید؛ در ماه های شعبان و رمضان و محرم و صفر مؤمنان و مقلدان و اجامر و اوباشش را به خیابان ها گسیل دارد تا به بهانهء اجرای مراسم و شعائر مذهبی و تاسوعا و عاشورا و عزاداری، قدرت مافیایی اش را به رخ جامعه بکشاند؛ با تکفیر و صدور فتوای قتل، مریدانش را تحریک کند تا هر آزادیخواه و دگراندیشی را در تاریکی ترور کنند و رعب و ترس اسلامی را بر جامعه مستولی سازند؛ زنان بی حجاب را در معابر انگولک کنند و هر تهمت و افترا و انگ و ناسزایی به آزادیخواهان و روشنگران نسبت دهند...
این واقعیات، هم سنت اسلامی در طول تاریخ بوده است و هم آینده نگری ِ اسلامگرایانی است که نظام ولایت فقیه را بی آینده می بینند. اسلام گرایان هر زمان که قدرت و امکان تأسیس و تشکیل حکومت نداشته باشند به سوراخ های خود خزیده و با چنین شیوه های رذیلانه ای با حکومت طاغوت مبارزه می کنند.
(لازم به توضیح است که از دیدگاه اسلامی فقط و فقط دو نوع حکومت وجود دارد: حکومت اسلام و حکومت طاغوت. به همین دلیل روحانیت شیعه در طول تاریخ تمامی حکومت ها را غاصب می شمرده است. از دیدگاه اسلامی بین دموکراسی و حکومت استبدادی عرفی فرقی نیست. چون هیچکدام اسلامی نیستند پس هردو طاغوتی اند و غاصب. بدین معنی که حق و مقام و حکومت رسول الله و نایب برحقش را در بلاد اسلامی غصب کرده اند.)
نگاه ایرانپرستان و سیمرغیان و فرزندان کوروش به حکومت اسلام و خمینی و خامنه ای و آخوندها و آیت الله ها و کلاً مافیای روحانیت و مجموعهء اسلامفروشان، نگاهی است از ژرفای تاریخ، نگاهی است از آغاز چیرگی اهریمن بر ایرانشهر. ایرانیان و نسل های کنونی، سرآغازه های سه دهه سلطه و سیطرهء آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر سرزمین و سرنوشت خود را، در آغاز هجوم ملخوار تازیان و مجاهدین اسلام و صحابهء رسول الله و عمر ابن خطاب و علی ابن ابیطالب و خالدبن ولید و سعد ابی وقاص و سایر وحوش بیابانگرد به ایرانزمین می دانند.
ناگفته پیداست که هر گامی که آزادیخواهان ایران در جهت مقابله با رژیم اسلامی بر می دارند و هر ضربه ای که بر پیکر عفونت زای حکومت اسلام وارد می آورند در عین حال میخی است که بر تابوت مرجعیت و روحانیت شیعه نیز کوبیده می شود. اسلام و مرجعیت شیعه در ایران به مانند فواره ای از فاضلاب که در نهایت توان و پتانسیلش به اوج خود رسیده است، روند سرنگونی اش آغاز گشته و عنقریب با سر به زمین خواهد خورد و متلاشی می گردد. منتها ساده اندیشی است اگر تصور کنیم تا زمانیکه منابع مالی مافیای روحانیت به مثابه شریان هستی و حیات هیولای اسلام کنترل و مسدود و قطع نگردیده، نه از نفوذ، که از اثرگذاری واپسگرایان و تاریک اندیشان بر تحولات جامعه و سنگ اندازی بر مسیرهای تغییر و تجدد چیزی کاسته می گردد. وقتی گورکن و غارنشین و فسیلی بنام آیت الله بهجت به هنگام مرگ، بالغ بر 170 میلیارد تومان در حساب بانکی اش موجودی داشته باشد، در نتیجه فقط یک آخوند، فقط یکی از پدرخوانده های مافیای روحانیت، منبع عظیمی جهت بسیج مؤمنان و اراذل و اوباش مسلمان در اختیار دارد که قدرت قابل توجهی به وی می بخشد تا راه های تغییر و تنفس و نوگرایی جامعه را تخریب و منحرف سازد.
حکومت اسلام و مافیای روحانیت، قدرتش را بیشتر از همه نه از حمایت معتقدان و مؤمنان به خویش، که اتفاقاً از احترامی کسب می کند که ناباوران و دگراندیشان و لائیک ها از سر نادانی و ترس و جبن ذاتی و نیز فرصت طلبی و نوکرمنشی نثارش می کنند و موجبات پرشانی و سردرگمی ِ جوانان را فراهم می آورند. از سویی اگر گورگن ها و آیت الله های عقب مانده صرفاً بر توان شخصی و قدرت کلام و ادبیات متحجر و مذهبی خود و متون خاک گرفته و سنگواره ای اسلامی و حدیث و روایت تکیه داشتند، هرگز قادر به نفوذ در اذهان جوانان و مردم این روزگار و عصر مدرن نمی بودند.
در جریان مرگ آخوند حسینعلی منتظری، اسلامفروشی که قفل دهانش تنها با کلید شریعت زشت محمدی باز و بسته می شد، دیدیم که این دسته از روشنفکران و دانش اندوختگان خردباخته با عزاداری در مرگ وی و مقاله نویسی و شرح مناقب او و در خوش خدمتی نسبت به دستگاه آیت الله ها و مافیای روحانیت، بیگانگی خود را با فرهنگ ایران و ناتوانی خود را از درک مفهوم آزادی آشکار ساختند.
در اینجا مناسب می دانم بخشی از نوشتار روشنگر آقای جواد اسدیان را با عنوان« حنظل سبز موسوی» یادآوری کنم تا معنایی که در این فراز آخر مدنظر نگارنده است روشنتر بیان شود:
« اسلام همچون یک دین بیگانه، بلاهتی اجتماعی ست که با کشتار و تحمیق و خرافه پروری و نهادینه کردن ترس، پیوسته بازتولید می شود. بیان این واقعیت، توهین به مسلمانی نیست. بسا، فرد مسلمانی که از بارزه های انسانی نیز برخوردار باشد، اما این بارزه ها، در سهمی که مسلمان در بازتولید بلاهت دارد، دگرگونی ای ایجاد نمی کند. و تا آن هنگام که روشنفکری ایران، چه به گونه ای سامان یافته در نهادهای سیاسی و چه مستقل، با روشنگری های شفاف و شجاعانه از مدار این بلاهت بیرون نیاید، از سویی، خواسته و ناخواسته از استقرار و تداوم روشنگری در روشنفکری ایران جلوگیری می کند و از سوی دیگر، خود، تبدیل به یکی از مؤثرترین ابزارهای تولید و بازتولید بلاهت، همچون امری اجتماعی می شود.»
امروز و در کارزار آزادیخواهی، ارجمندترین احساس ملت ایران خشم و نفرتی است که سی سال نکبت نظام الهی برانگیخته است و اتفاقاً قدرت همین احساس است که در نهایت چاره ای و درمانی بر زخم و چرک و عفونت و درد مزمن و هزاروچهارصد ساله-ی اسلام خواهد یافت.
همانگونه که شعار جمهوری ایرانی و جانم فدای ایران سر دادیم و مسجد لولاگر را آتش زدیم، تصویر خمینی و خامنه ای را پاره کرده و به آتش کشیدیم، حرمت و حریم دروغین عاشورای حسین عرب را شکستیم و به گند کشیدیم، روز شهادت اباعبدالله جشن گرفتیم و زدیم و رقصیدیم، قرآن آتش زدیم و خیمهء حسین در دانشگاه شریف را در آتش سوزاندیم و... پس از این نیز با خشم و نفرت خویش و با آتش اهورایی نقطه نقطه از خاک ایرانشهر را از تمامی آلودگی های اسلام پاک و منزه خواهیم ساخت و تا کوبیدن آخرین میخ بر تابوت اسلام و آخوند از پای نخواهیم نشست.
سیامک مهر
January 13,2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
0 Comments:
Post a Comment
<< Home