Wednesday, January 20, 2010


با این خودباخته چه باید کرد؟


مـردو آنـاهیـد


داستان‌هایی، که در فرهنگ مردمان برای کودکان ساخته شده-اند، نه تنها اندرزها و پندهای پیشینیان را یادآور می شوند بلکه آنها چکیده-ی سدها سال آزمون‌های مردم را با سخنانی ساده بازگو می‌کنند. مردم ایران قصّه-های کوتاهی را در برخورد به ویژگی‌های جانورانی سروده-اند. گرچه این ویژگی‌ها با خوی-ی این جانوران همخوانی ندارند ولی کاربرد آنها مفهوم گفتاری را روشن می کند.


یکی از این داستان-ها: داستان خری است که او پوست شیری بر خود می پوشد و به روستایی وارد می‌ شود.
مردم روستا که او را شیر پنداشتند پا به فرار گذاشتند. خر، که از خریت خود خرسند شده بود، با عر و عر می‌ خروشد تا مردم بیشتر بترسند. روستایی-های آن زمان، که هنوز با چشمان خودشان چیزی را می دیده-اند، خر را شناسایی کرده و از ساده پنداری-ی خود شرمگین شده-اند.
اگر بخواهیم این داستان را با زمان خودمان هم آهنگ کنیم باید اندکی آنرا دگرگون سازیم تا، در این زمان هم، با کردار برخی از خوش فکران همخوانی داشته باشد.
با پوزش بسیار، از همه-ی روشنفکران، درد دل خود را در پیمانه-ی این داستان آشگار می کنم. نخست از مولوی بلخی کمک می ‌گیرم تا شاید روشنفکران گستاخی-ی مرا ببخشند.

ای برادر قصّه چون پيمانه ايست
معنی اندر وی مثال دانه ايست
دانه-ی معنی بگيرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل

اکنون داستان این خر بدین گونه دنبال می‌-شود:
مردم روستا که خیلی مهربان بودند، افزون بر کفتار و گرگ، در پرورش خر هم خیلی مهارت داشتند. آنها نه تنها بر خرانی، که کله گُنده بودند، بار نمی‌ گذاشتند بلکه بار این خران را هم با خود می ‌کشیدند. این بود که در آن روستا خرهای بسیار گوناگونی وجود داشتند، ولی همشان خر بودند. در میان این همه خر، شمار خرهای خوش فکر هم بسیار بود و بیشتر این خوش فکران خواهان آزادی-ی خریت برای همگان بودند.
روزی که خر، با پوست شیر، وارد آن روستا شد؛ روستایی-های خرشناس عرعر او را به مسخره گرفتند و به کارهای خود پرداختند. در این هنگام خرهای کتاب خوانده، که بازتاب آرزوهای خود را در پرخاش آن شیرنما یافتند، در خریت خود احساس شیر بودن کردند، با خشنودی به همیاری-ی آن "شیر" پرداختند و آواز "شیرِ درنده-ایم ما" را برای آن خرشیر خواندند.
خرهای خوش فکر، که شیر شده بودند، بر این خرشیر گوهر افشاندند و بسیاری خودنویس و خودکار زرین به یال او پیوند زدند. هنوز که هنوز است قصّه-ی ما به سر نرسیده و خوش فکران به دنبال این "شیر" خروشان در راه هستند تا به آزادی-ی خریت برسند.
خوش فکران براین گمان هستند: اگر خریت به اندازه-ی نیاز در همگان آمیخته شود همه-ی خوش فکران و بی فکران و تاریک فکران و کژ فکران در زیر سایه-ی خریت به سعادت خواهند رسید. زیرا هر کس در خریت، از رنج اندیشیدن آزاد است، می تواند از هر خری که خواسته باشد، در صراط مستقیم، فرمان ببرد.

باید اشاره کنم که خریت به مفهوم نادانی نیست بلکه خریت، توانایی-ی عقل کسانی است که در بندهای یک عقیده گرفتار شده-اند. این است که خوش فکران بسیار عاقل هستند و می توانند که هر کردار نادرستی را در تاریکخانه-ی ایمان خود عقلی بسازند.
از داستان جانوران بگذریم و به سرگذشت انسان‌های خوش فکر به پردازیم.


با این خودباخته چه باید کرد؟

در زمانی، از دوران حکومت اسلامی، یکی از شیفتگان خمینی به نام "اکبر گنجی" دلباخته-ی اسلام خوش سیمایی می شود که او آن را از زبان اسلامفروشان راستین شنیده بود. حکومت اسلامی، که همیشه از وجود این تابلوهای گویا سود برده است، همراه با سرنای رسانه-ها، او را به زندان آموزشی مفت‌خر می کند.

این زندانی، که تا آن زمان گمنام مانده بود، از آن پس، از سوی اسلامزدگان دمیده می شود و باد می‌کند تا او از اکبر هم بزرگتر می‌ شود. پیام-های او پی در پی، نه تنها در برون مرز بلکه در رسانه-های حکومت، پر و بال می گیرند.
خوش فکران فرنگ نشین با پایکوبی به تعریف و تفسیر پیام های این زندانی می پردازند. با وجود این که جار اسلامفروشی-ی او، از همان پیام‌-ها، هم شنیده می ‌شد ولی خوشباوران آنها را نشنیده گرفته و ناله-های او را، که از زندان اوین بلند می شدند، به غرش یک خوش فکر آزاد بر می گرداندند.
به هر روی این زندانی، که برخی او را در هنگام جان کندن هم در زندان دیده بودند، تندرست و ورزیده از زندان آزاد می شود. او با گذرنامه-ی حکومتی و روادیدهای کشورهای فرنگستان به دیار مریدانش فرود می آید. خوب او دیگر یک زندانی نبود، که رازهای سیاسی را در پیام بفرستد تا قهرمان سازان آنها را تفسیر کنند، بلکه او ناچار بود، که در میان دلباختگانش، از کرامات و کشفیات خودش سخن براند.
در نخستین سخنرانی، درون اسلامزده-ی او، به روشنی آشگار می شود. او در این سخنرانی از کالایی، که در انبانه دارد، برای خوش فکران پرده برداری می کند. البته برخی از خوشباوران، که این کالای پسمانده را می شناختند، بر پندار سست خود نفرین کرده و دل آزرده او را ترک می‌ کنند.
چکیده-ی گفتار او چنین است:
مردمان جهان دو گونه اسلام را می شناسند: یکی خشن و دیگری صلح-جو. ما باید "اسلام صلح-‌جو و عدالت‌-خواه" را به جهانیان بشناسانیم.

از همین سخنرانی آشگار شد که او پیوندی با ایران ندارد بلکه او یک اسلام فروش است نه صلح‌جو و نه عدالت‌خواه. پدیده‌-ی اسلام، پس از هزار و چهارسد سال بر جهانیان پوشیده نمانده است که کسانی بتوانند، برداشت محمد را از قرآن و کردار او را در زمان نبوت ندیده بگیرند، با دروغ اسلام "صلح‌جو و عدالت‌خواه"ی را برای سدمین بار ببافند و با رنگ تازه-ای به مردم فرو کنند.
درست در هنگامی که مجاهدین اسلام با خشم بسیار سایه ترس را بر همه-ی جهان پوشانده-اند، آشگارا به کشتار دگراندیشان دست برده-اند، دوره گردی، می خواهد "اسلام صلح-جو" را (آن هم از بافته-های دیگران) به جهانیان نشان بدهد.
مگر مردمان جهان همه عقل اسلامی دارند که سر بریدن گروگان-ها را، در جلوی دوربین، به دست مسلمانان ببینند، باز هم "اسلام صلح جویی" را، پس هزار و چهارسد سال، از پیله وری دوره گرد بخرند؟
مگر مجاهدین اسلام در این هزار و چهارسد سال به حکم جهاد، "صلح" را، به گونه-ی به جز خشونت جوییده-اند؟
مگر کشورهای زورمند جهان، اسلامفروشان، اسلامزده-های دیگر، آیت الله-ها، مفتی-ها، فقیه-ها و همه-ی دروغورزان به جز این آرمانی دارند که به دروغ "اسلامی صلح جو" را در ذهن مردمان فرو کنند.

مگر لالایی "اکبر گنجی" با سخنانی، که از رسانه-های کشورهای پُر زور و حتا از کشورهای ستمدیده به گوش می‌رسند، تفاوت دارد؟
مگر، فرمانروایان حاکم، مجاهدین اسلام را در سراسر جهان، که از اوامر قرآن پیروی می‌کنند، تروریست و اسلامیست نخوانده-اند تا آنها بتوانند "اکبر گنجی"ها را به نام آزادیخواه در جنبش-های مردمی جای بدهند؟
مگر تا کنون اسلامفروشی وجود داشته است که خشونت اسلام را پنهان نکند که این فروشنده نوبر آنها باشد؟
اسلام پیوسته به کوشش چنین اسلامزدگانی، که سیمای خشن اسلام را بزک می‌ کنند، پایدار شده است. با این کسان، که ستون تبلیغات اسلام هستند، شک‌ورزانِ گستاخ "مهار" و کله گُنده-های مسلمان "سوار" می‌ شوند.
خوب،
این خرده فروش دوره گرد هم، که پرورش یافته-ی زندان اسلام است، حق دارد که جارچی-ی کالای پوسیده-ی دیگران باشد. ولی این کالای گندیده چه پیوندی با ایران به ویژه چه پیوندی با آزادی و آزادیخواهی دارد؟

هزار و چهارسد سال است که ایرانیان این زهر را می چشند. چرا هنوز هم، با هر شگرد و فریبی، باید این کالا را به ایرانیان فرو کنند؟
این قهرمان که، قهرش بر ایران و ایرانی مانده است، برای پاسداری از اسلام، در سیمایی دروغین، بسیج شده است. او برای پاسداری از احکام انسان ستیز اسلام، به دروغ، خواهان است که در همین احکام پسمانده، به امر فقیه، حقوق "زن و مرد" برابر باشد. چنین خواسته-ای تنها از دیدگاه یک مسلمان انسان ستیزی بر می خیزد.
از درون مایه-ی آرمان او پیداست که او انسان را پست و ذلیل و مخلوق الله می داند. زیرا او نمی خواهد که زن و مرد آزاد و از حقوق بشر برخوردار باشند بلکه او خواستار است:
که دیه-ی زن با دیه-ی مرد در شریعت اسلام برابر بشود.
این گفته نشان از پستی-ی دیدگاه کسی است که او جان انسان را با پرداخت پول می‌سنجد. او مفهوم حقوق بشر و گزندناپذیر بودن جان انسان را نمی‌شناسد. او تنها احکام پسمانده-ی اسلام را معیار سنجش می‌داند که بهبود برخی از آنها را از آخوندها درخواست می‌ کند.
این قهرمان اسلامفروش از جانستانی و آدمکشی هم بیزاری ندارد، او نه تنها جان انسان را ارجمند نمی داند بلکه همه-ی مردمان را مسلمان، حتا نابخرد می‌پندارد، بر همین پایه هم از مردم می‌خواهد که کشتارهای حکومت اسلامی را ببخشند ولی فراموش نکنند.
«از خودباخته-ای پرسیدند: تو را که این همه مرید خوش فکر است، چرا ادعای پیامبری نکنی؟
گفت: بس دیر شده است؛ اکنون مریدان مرا به خدایی می ستایند.»
این خودباخته فراموش می‌ کند که او تنها یک اسلامفروش است، او وظیفه دارد که تابلوی "اسلام صلح جو" را بلند کند، ولی او نه از داد و نه از دادگری و نه از فرهنگ ایران آگاهی دارد و نه برای دادستانی و دادخواهی-ی مردم ایران گماشته شده است.
چگونه باید مردمان جنایات بی شماری، که در تصور انسان نمی گنجند، فراموش کنند تا سیمای هراسناک اسلام پنهان بماند. این درخواست می تواند تنها از فکر یک خودباخته برخیزد که او از کوراندیشی خود را شیر میدان و مردمان را گوسپند پنداشته است.
این اسلامزده که اکنون در پوست خود هم نمی گنجد برای مردم ایران دستور سیاسی می‌نویسد: "با این رژیم چه باید کرد؟". کسی که، اسلام صلح جو به بازار می‌آورد، خواهان بخشیدن جنایات اسلامی است، بدیهی است که میدان دیدگاه او هم از زندان ایمانش فراتر نمی رود.
او خودباخته و خودفروخته-ی اسلام و خاکسار پای علی است، او با ایران و ایرانی، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، به جز دشمنی، پیوندی ندارد. این کس، که از ریزه-های پیکرش بوی اسلام پسمانده بلند است، ایران ستیز است نه ایرانی. کسانی که به دنبال این خودباخته ره می‌پویند یا در نادانی فریب خورده-اند یا خود سوداگرانی هستند از خودبیگانه که بویی از میهن پروری نبرده-اند.
اگر کسی هم پست و میهن فروش است بهتر است که خود دانسته، این ننگ را بر خود بپوشاند، مردم ایران را به دروغ به سود خود بفریبد، نه این که ریزه خوار دلال دلال دلال دلال دلال-ها باشد.
چگونه باید پذیرفت: یک اسلامفروش دوره گرد، که تفاوت درون مایه-ی فرهنگ ایران و شریعت اسلام را نمی داند، با گستاخی و بی شرمی در پیرامون پرچم ایران سخن براند.


تنها اسلامزدگان کوراندیش هستند که از نابینایی شعار خشم آوران، "الله اکبر"ها، را در کناره-ی این پرچم نمی‌بینند. "الله" برای خشم آوران جهادگر "اکبر" است که آنها بتوانند، با این فریاد، خشونت و ترس را بر مردمان فرود آورند.

هرگز مردمی، هر اندازه هم که نادان و بی آبرو شده باشند، شعار خشمآوران را بر روی پرچم خود نمی پذیرند، خشمآورانی که، با همان شعار، نیاکان آنها را کشتار و سرزمین آنها را ویران کرده-اند.
ایرانیان، که هنوز در سینه-ی آنها آتش جان بخش مهر خاموش نشده است، از این فریاد و از هر فریادی که با جان انسان-ها در ستیز باشد بیزارند. در این" الله اکبر"ها نه تنها ایران ستیزی آشگار است بلکه نعره-ی خشمی است که برای سرکوب آزادی-ی انسان به کار برده می‌ شود. کاربافت "الله"، در میان این پرچم آلوده شده، کارکرد "لا اله الا الله" را نمایان می‌کند.
( این نشان را هم از سیک های هندی دزدیده و آن را به پنج شمشیر، که نماد جنایت پیشگان جهادگر است، دگرگون کرده-اند. همین پنج شمشیر هستند که عدالت خواهی-ی اسلام، عدل الهی، را نشان می دهند)
ستیزه جویی اسلام از همین "لا اله الا الله" آشگار است. یعنی هر پدیده-ای، که در برابر "الله" برخیزد، محکوم به نابودی است. چگونه نابخردان اسلامزده می‌ توانند با شعار " نیست الاهی به جز الله " باز هم سخن از "اسلام صلح جو" و حقوق بشر برانند.
بسی بی شرمی، که این کسان برآنند تا جنایات هزارساله-ی اسلامی را، در همین شکنجه خانه-های کهریزک، مرزبندی کنند. بی شرمی-ی اسلامفروشان از سخنان آنها پیداست که می‌ گویند: جنایات در زندان کهریزک به حکومت اسلامی زیان می‌رساند.
گویی این بی شرمان، ماهیت اسلام را نمی شناسند، از عدالت الله هم سخنی نشنیده-اند.
الله، که او خود را مالک جهنم می‌خواند، پیوسته در قرآنش از شکنجه و عذاب-هایی مژده می‌دهد که در تصور هیچ انسانی نمی‌ گنجند.

او در قرآن بیش از چهارسد بار دگراندیشان و کسانی را که از اوامر او سرپیچی کنند به آزارهای جهنمی وعده داده و عذاب‌-های بی کران خود را عدالت نامیده است.
کسانی که می خواهند، تنها از کردار حکومت اسلامی، به نام "جنایت علیه بشریت" به دادگاه-های جهانی شکایت ببرند، برآنند که وانمود بشود، این جنایات تنها به کارکرد این حکومت پیوند دارد، تا ماهیت خشن اسلام در ماسک "اسلام صلح جو" پنهان بماند.
اسلامی که از آغاز بر جهاد (کشتار و غارت دگراندیشان) پا گرفته است، اسلامی که شکنجه دادن و کشتار کافران را به مسلمانان امر می‌کند، اسلامی، که بنیان گذارانش از تجاوز به زنان، سرکوب شدگان با سرفرازی یاد می‌کنند، اسلامی که احکامش به گردن زدن، به بریدن دست و پای مجرم، چپ اندر راست، به سنگسار کردن امر می‌کند.
آیا این خوش فکران همه-ی مردم را مانند خود مسلمان می‌پندارند؟ وانمود می کنند، که گویا برای نخستین بار در شریعت اسلام، جوانانی را در زندان کهریزک شکنجه شده-اند.
آیا این کسان نمی‌دانند؟ که مجاهدین اسلام، حتا در زمان محمد، به گمان این که، سرکوب شدگان، گوهرهایی را پنهان دارند، روی سینه آنها آتش می‌افروختند تا به غنیمت بیشتری دست یابند.
آیا فکر می‌کنند کسی نمی‌داند؟ که مُثله کردن( بریدن دست پا، بریدن گوش، درآوردن چشم) از روش‌های ننگین مجازات‌های اسلامی بوده است.
آیا همه فراموش کرده-اند که، در سی و يک سال حکومت اسلامی، هزاران جوان ایرانی را، به جرم دگراندیشی، کشتار کرده-اند.
آیا ما نمی‌دانیم که، در این حکومت، دختران جوان را پیش از کشتن برای تجاوز کردن به پاسداران می سپارند.
چگونه می‌ توان پذیرفت، که همه-ی مردمان مانند خود این اسلامفروشان کور و کر باشند، هرگز شکنجه کردن را، در زندان های حکومت، گمان نبرده-اند.


مگر این مردم، تازیانـه زدن انسان را در میدان های شهر ندیده یا نشنیده-اند، مگر سنگسار انسان‌های دربند را ندیده یا نشنیده-اند، مگر دسته دسته مردم آویخته به دارهای اسلامی را ندیده یا نشنیده-اند، مگر همه-ی مردم، سنگدلان اسلامزده هستند که تازیانه زدن، سنگسار کردن، بدارآویختن را کرداری به جز شکنجه دادن بدانند.

در این سی و يک سال گذشته، هیچ کدام از دگراندیشان، که در سیاهچال-های حکومت آزار دیده-اند یا جان باخته-اند، دستکم از دیدگاه حقوق بشر، گناهی نداشته-اند که حتا بازداشت سزاوار آنها باشد. ولی همه-ی آنها بر پایه-ی احکام اسلامی مجرم شناخته شده و بر اساس همان احکام هم مجازات شده-اند. یعنی جنایت در شریعت اسلام مشروعیت دارد.
شکنجه و تجاوز به زندانیان بی گناه ( به ویژه به دگراندیشان ) در همه-ی کشورهای اسلامی انجام شده است و پس از این هم انجام می‌شود. زیرا

« اَللّـه » شکنجه دادن کافران را سزاوار آنها می‌داند و سرکردگان اسـلام هم در سراسر تاریخ اسـلامی تجاوز به زنان را، زنانی که در جهاد به غنیمت می گرفتند، افتخار خود می‌دانسته-اند. حتا سرداران اسـلام، برای خفت بزرگان ایـران و خشنودی-ی « اَللّـه »، به دختران و زنان شاهان سرکوب شده بی پروا تجاوز کرده-اند.
این سنت و شیوی-ی است اسـلامی نه کردار خشونت باری است که تنها از پاسداران حکومت اسـلامی سر می زند.

مردو آناهید
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]


Labels: , ,

1 Comments:

At 11:49 AM, January 21, 2010, Anonymous Anonymous said...

Dorood va mehr iran va tamami nikan jahan bar to gerami ham mihanam Mardu Anahid.
be dashtan ham mihani choon to berasti bekhod mibalam va shadmanam ke be in sadegi amma delavaraneh va dadgaraneh ingooneh eslamforoshan harzeh tabahkaar ra rosva mikoni .
Hamchenaan niroomand va istadeh beman .
Ba sepaas va mehri fazaayandeh , Farhad Norvej

 

Post a Comment

<< Home