نامه آزاد-انـدیشِ زندانی « سیامک مهـر » از درون زندان به فرزندش
میترا جان! مطالبی هست که میخواهم بدانی. بیشتر از این نظر که اگر در اینترنت و یا در کانال-های ماهواره-ای و رسانه-ها پرسیدند آمادگی داشته باشی. شرایط من در زندان به گونه-ای است که بیشتر از هر چیز از بی خبری رنج میبرم. از 21 شهریور 1389 به مدت 35-45 روز که دقیقا نمیدانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجه-های فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با وجود تقاضای زیاد، 3 ماه از دادن شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری می کردند. بیشترین توهین و شکنجه-ای که در مورد مقاله-هایم به من شد، در مورد مقاله:
« فاحشگی، مقام زن در اسلام[+] » بود که گویا بدجور از این مقاله می سوزند.از تاریخ 15 اسفند89 مرا به سلول انفرادی و سپس به سلول فرعی در اندرزگاه5 انتقال داده-اند. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه نه کتاب و نه هیچ مسیر خبری در اختیارم نیست. با اینکه زندانیان سیاسی را به سالن12 اندرزگاه 4 انتقال داده-اند ولی من تنها زندانی سیاسی هستم که ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن، و به صورت کاملا ایزوله نگهداری می شوم. اخیرا احضاریه-ای به زندان آورده-اند که علیه من شکایت شده. نه شاکی مشخص است و نه از مورد اتهام حرفی زده شده. من احضاریه را امضا نکردم و نپذیرفتم. خودم حدس میزنم موضوع دادگاه رسیدگی به اتهام (سب النبی)باشد. به مسئله توهین به مقدسات. البته اتهام-های دیگری هم ممکن است در میان باشد.
میتراجان! یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه-ام. اندیشه-ای که در میان ایرانیان ریشه دارد ومن سخت امیدوارم که عاقبت براهریمن پیروز می شویم، بر عنصر ضد بشر، ضد آزادی و ضدزندگی. بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست. نام من و دیگر زندانیان سیاسی اینجا نیز چون مبارزاتی که جاودان شدند هرگاه یادی از رژیم اسلامی در تاریخ به میان آید، دوباره زنده خواهد شد. معنی (زنده یاد) که درباره درگذشتگان می گویند دقیقا همین است پس تو سرت را بالا بگیر و در مقابل اطرافيان واسلامزده-های عقب مانده و "اُمُل" و بیمار محکم بایست و بی سوادی آنان را گوشزد-شان بکن، حتا تحقیر-شان کن از بابت جهل و خرافه-ای که بیمار-شان کرده است.
اسلامزده-هایی که در پیرامون خود می بینی حتا از انسان-های غارنشینی که بردیواره-های غار آثار هنری خلق می کردند پس مانده-ترند. زیرا در عصری زندگی می کنند که بشر متمدن و خردگرا و آزاد-اندیش دوره روشنفکری را سپری کرده و رو بسوی آینده-ای زیبا و شاد و مرفه با گام-های استوار به پیش می تازد. اسلامزده-های اطرافت همچنان در گنداب متعفن و مقدسات و باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی غرقند و نه حقوق و آزادی-های خود را می شناسند و نه از ارجمندی و کرامت انسانی بهره-مند هستند. باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی، آنان را متنفر از ازادی پرورش داده است، هر سنگ و چوب واستخوان مرده-های هزاران ساله را که در بیابان-های گرسنگی می یابند می پرستند. خرد خود-اندیش خویش را به هیچ می نگارند و چون الاغی و گاوی افسار به گردن خود انداخته، قلاده به خود بسته-اند و یک سر قلاده را به دست شیاد و شارلاتانی مقدس سپرده-اند تا در نهایت آنان را چون حیوانی بی ارده و بی اختیار به هر سو بکشنــد و بدوشنـد و به مذبح ببرنــد.
میترا جان! من به اندیشه-هایم و به درک خود از آزادی و ارجمندی انسانیتم می بالم. من به آنچه نوشته-ام افتخار می کنم، مبارزی هستم که در جنگ با اهریمن اسیر گشتم، اما اهریمن را نیز کلافه کرده است. این سکوت مطلقی که در رسانه-های رژیم اسلامی درباره دستگیری و اسارت من دیده می شود نشان از ترس رژیم دارد. این که مرا بصورت پنهانی و سيکرت تا الان یازده بار به دادگاه بردند و می آورند، اینکه دسترسی مرا به ارتباط با بیرون از زندان مطلقا مسدود کرده-اند، همــه نشانه-های پیروزی من است.
نکته-ای دیگر اینکه، همانطور که گفتم عواطف واحساسات خودت را در مورد من کنترل کن و با خردِ محض به موضوع من بیاندیش من هیچ امیدی به اینکه رژیم ددمنش اسلامی مرا زنده بگذارد ندارم.
من الان در سلول انفرادی هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم می گویند "سوئیت"!!!، علاوه بر سلول-های انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاه-ها یک اتاق کوچک با حمام و توالت هم هست که به آن "فرعی" می گویند و هر یک شماره-ای دارد.
من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میآید آنرا نیز به سلول من می آورند که معمولا از اشرار و جانیان است. اکنون که این مطلب را می نویسم در فرعی از "سالن 13 اندرزگاه 5" که زندان معتادین و جانیان و اشرارِ خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به(متادونی-ها) مشهور است. سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم، بنابراین احتمال اینکه این نامه را به این زودی به بیرون بفرستم بسیار کم است. امروز که این مطلب را می نویسم فقط می دانم که ماه اردیبهشت است ولی از تاریخ و ساعت و روزش اطلاع ندارم، چون من در سلول انفرادی هستم، بنابراین نمی توانم از فروشگاه خرید کنم. به ناچار کارت بانک را باید به دیگران بدهم تا برایم خرید کنند. اینجا همه دزدند، چه زندانی، چه زندانبان و حتا مدیر فروشگاه هم هر گاه کارت به دستش بدهی، فوری خالی می کند، شکایت هم سودی ندارد کسی رسیدگی نمی کند. این را هم بگویم که مدتی پیش یکی از همین جنایت کار-ها واوباش به من حمله ور شد که چون من کوتاه آمدم درگیری جدی پیش نیامد. اینها همیشه شیءی بُرنده با خود حمل میکنند که به آن "تیزی" می گویند. در فرعی 17 اندرزگاه6، که بودم در داخل بند یکنفر با همین تیزی به خاطر چند گرم مواد مخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان مواد مخدر از سیگار فراوان-تر یافت می شور. کراک و شیشه اصلی-ترین مواد مخدر مصرفی در زندان است.
سیـامک مهــــر
زندان رجایی شهر کرج
امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 1390
بعد از هشت ماه انفرادی، به سالن 12 اندرزگاه 4 (بند سیاسی) منتقل شدم.
«ارتــای خوشه(سیمرغ)» گاه نوشتــار؛ رضـا ایــــرانی
Labels: siamakmehr, سیـامک مهــــر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home