Thursday, June 30, 2011


بت های ناموجود چشم جان را کور می کنند


مـردو آناهیــد



الله بُتی است که تنديس او با تيشه-ی خشمآورانِ راهزن تراشيده شده است. در کردار مسلمانان، ويژگی-های الله، آشگار هستند. هر اندازه که در مسلمانی، ايمان به الله، بيشتر باشد به همان اندازه هم او، برای دست اندازی به جان و دارايی مردم، سختدل تر و مکار تر است.

برای اين که بتوان مردمی را به زشت‌-ترين کارها وادار کرد. بايد نخست، از موجودی ناموجود، تنديسی بُت-سرشت برافراشت و از برتری-های او، آن چنان، سخن راند که مردم شيفته-ی آن بُت بشوند. از آن پس، هر ناخوشآيندی که با آن بُت پيوند داشته باشد، برای شيفتگان ِ فريب خورده، زيبا و دلپسند خواهد بود. آرزوی هر بُت پرست اين است که، به کردار، ويژگی-های بُت در او نمايان باشند تا ديگر مريدان او را بستايند.

ستمکارترين پديده-ها، بُت-های، ناموجود و يکتا هستند، بسان "الله" که او مالک جهنم است، الله در هر زمان، به خواستِ اميرالمومنين، خشم خود را، به دست پيروان، بر گُستاخان فرو می ريزد. احکام جهاد برای پيروان ِ الله، اوامری هستند، از سوی معبود ِ قهار که او، با کُشتار ِ کافران، ايمان ِ عابدين را می سنجد.

کُشتارِ دگرانديشان، آزار و غارتِ دارايی نامسلمانان، برای يک مسلمان ِ با ايمان، شادی بخش و نعمتی است الهی.

مسلمانان، در کردار خود، انسان ستيزی را نمی بينند، زيرا الله، يعنی معبود آنها، شکنجه و آزار را سزاوارِ نامسلمانان می داند. از اين روی مسلمانان با کسانی کينه و ستيزه می ورزند که آنها در برابر الله گُستاخی و از احکام او سرپيچی کرده-اند.

الله، (لا اله الا الله)، برای مسلمانان بُتی است يکتا، ستايشِ هر نمادی بدون ِ پيوند با الله، با شکستن ِ آن بُت برابر است. از آنجا که دگرانديشان اين بُت را، که او بر عقيده-ی مسلمانان حاکم است، نمی پذيرند، اين است که عبادالله، از شکسته شدن ِ بُت، خشمگين می شوند و آتش ِ خشم ِ خود را بر سر ِ کافران فرومی ريزند.

همه-ی مردمان بايد، با خفت وِ بندگی به بارگاهِ الله بنگرند، به نادانی و ناتوانی-ی خود در برابر الله ايمان داشته باشند. بينش آزادگی، نشان ِ دشمنی با بندگی است، آزادانديشی به کردار سرزنش و نکوهش ِ عبادالله می باشد. بندگان ِ الله، از تراوش انديشه-ی خردمندان، آزرده و از مرگ ِ آزادگان شادمان می شوند.

الله پيوسته، در قرآن، به مسلمانان مژده می دهد، که برای کافران و برای کسانی که از احکام او سرپيچی کنند، آتشی بس سوزنده فراهم ساخته است. يک مسلمانِ با ايمان آرزوی تماشای سوختن ِ کافران را دارد، او هيچگاه از رنج و شکنجه-ی نامسلمانان آزرده نمی شود. مسلمانان از تصور ِ سوختن و از شنيدن ِ ناله و زجه-ی کافران سرمست می گردند.
با اين وجود، مسلمانان اين سخن ِ سعدی را ستايش می کنند که گفته است:
" تو کز محنت ديگران بی غمی
نشايد که نامت نهند آدمی"
ولی مسلمانان درون مايه-ی "آدميت" و کردار خود را تنها با ويژگی-های الله می سنجند نه با بينشِ آزادگان.

افزون بر اين که مسلمانان از آزار دادنِ نامسلمانان آزرده نمی شوند، آنها از شکنجه دادن ِ فرزندان ِ کافران هم دست برنمی دارند.

(محتسبانِ ولايت فقيه، برای خشنودی "الله"، بالای بلند ِ دلاوران ِ سرافراز و آزاده را، بی شرمانه، در هم می شکنند)

مسلمانان شيفته-ی پوسته-ای هستند، که درون مايه آن الله يا اين بُت نامبرده است، آنها نمی توانند زشتی-های درون اين پوسته را ببينند. زيرا خودِ آنها سازنده-ی اين بُت نيستند وآنکه آفرينندگان "الله" او را، با واژگانی زيبا نگاشته و در زربرگ-های دروغين پيچيده-اند.
پيروان، شيفته-ی زيبايی-ی واژگان شده-اند و به سيمای دروغين اين بُت ايمان آورده-اند، از اين روی، خشم خود را سزاوارِ کسانی می پندارند که آنها سيمای راستينِ الله را آشگار سازند.

مسلمانان، در تنگنای ايمان خود می انديشند و با کژی به هستی می نگرند. آنها ديوارهای تاريکخانه-ی ايمانِ خود را زيبا می پندارند. آنها با شمشير ِ دو دَم به کشتار نامسلمانان می تازند و از کلمه-ی "اسلام" به مفهوم رزماپرهيزی ياد می کنند.

مسلمانان نمی توانند: تفاوتِ آدمکشی، که در شريعت اسلام جهاد نام دارد، با جان پروری، که مهرورزيدن به جان ِ انسان است، بشناسند.

برای نمونه، سعدی، که يک مسلمانِ راستين است، می گويد:

بنی آدم اعضای يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.

خودِ سعدی، کردارِ غازيان را، که آنها در راه اسلام آدم می کشند، زشت نمی داند. افزون براين او خشونت و کينه ورزی را، به غازيان مسلمان، می آموزد:

امروز بکُش که می توان کُشت
آتش که بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تير می توان دوخت

عارفان، که بيشتر ندانسته به الله عشق می ورزند، درنده-خويی و خشونت او را آن چنان توجيه می کنند، که گويی جهنم، سرريزی از نعمت ِ الهی است. آنها هر رنجی که از سوی الله بر مردمان وارد آيد، آن را نعمتی می پندارند که، از حکمت الله، برآمده است.
اين عارفان وارستگی و شکيبايی را می ستايند. آنها براين باورند: که بندگان ِ وارسته و زاهد در رنج بردن و جان کندن خشنودی-ی الله را فراهم می کنند و هرگز از آزار و ستمی که بر آنها وارد می آيد نمی نالند.

از شوربختی، از اين نمونه وارستگان ِ بنده-پرور، در ايران، بسيارند. هر مُرشدی خود را چنان افتاده و وارسته نشان می دهد که به بلندی-ی يک بُت بزرگ بنمايد، تا مريدان، او را زرافشانی کنند. مُرشدی، که با بُت بزرگ "الله" همآغوش بشود، او با بُت همانی می يابد. کرامات ِ چنين مرشدی، در سخنانی پُر راز و شگفت انگيز، دهان به دهان می گردند و گنجينه-ی او را پُر بار می سازند.

الله بُتی است که تنديس او با تيشه-ی خشمآورانِ راهزن تراشيده شده است. در کردار مسلمانان، ويژگی-های الله، آشگار هستند. هر اندازه که در مسلمانی، ايمان به الله، بيشتر باشد به همان اندازه هم او، برای دست اندازی به جان و دارايی مردم، سختدل تر و مکار تر است.

وِيژگی-های الله را می توان به آسانی در غزوات و کردارِ محمد، علی، عمر، خمينی، بن لادن و هر خليفه يا هر آيت الله-ی شناسايی کرد. همه-ی آنها زراندوختگانی آزمند هستند که دارايی خود را از راه دستدرازی به هستی ديگران اندوخته-اند.
اين ويژگی-ها، کم و بيش، در بينش هر مسلمانی هم آميخته شده-اند. از اين روی آنها از کشتار کافران، از آتش زدنِ شهرهای آنها، از رنج بردن و آزار دادن ِ آنها سرمست می شوند. زيرا خونريزی، برای الله و برای بندگان او، بسيار شادی بخش و سودآور است.
بيش از هزار سال است که بيشتر ايرانيان به بيماری-ی بُت پرستی دچار شده-اند، انديشه-ی روشنفکران ايران بيشتر در پيرامون بُت تراشی يا قهرمان سازی دور می زند. آنها، در هر دوران، بُتی را شکسته-اند که بتوانند بُتی ديگر را جايگزين آن سازند يا قهرمانی را رسوا کرده-اند که بتوانند قهرمان تازه-ای را به نمايش بگذارند.
هر اندازه که سياست پيشگان، ريزتر و کم مايه تر باشند، بُتی بزرگتر و پُرمايه تر را ستايش می کنند، تا کاستی-های خود را در پيوند با آن بُت پنهان کنند. تاريخ هزار و چهارسد ساله-ی حکومت-های اسلامی، در ايران، گواه بر اين گفتار است. روشنفکران يا رزمندگانی، که در اين سرزمين برآمده-اند، پيوسته به بُت پرستی يا به بُت تراشی پرداخته-اند.

ايرانيان برای رهايی از حاکميت الله، از بُت سازی و بُت پرستی روی گردان نبوده-اند، از اين روی آنها، در دورانی، بُتکده-های تازه-ای را جايگزين بُت خانه-های الله کرده-اند. آنها بُت-هايی را از مسجد بيرون کشيده و با رنگ ديگری در خانقاه بر پا داشته-اند. آنها از يگانه بُتی، که الله باشد، بُت-های بسياری، در زهرآب ِ اسلامی، پرورده و هر يک را، با بندهای دروغين، به الله پيوند زده-اند.

رزمندگان ايرانی کمتر برای رهايی ايران از چنگال بيگانگان کوشيده-اند، افزون براين آنها بيشتر برای سپردن ايران به بيگانه-ای زورمند پيکار کرده-اند. بدين سان که ابومسلم خراسانی، با جانفشانی، حکومت را از اُمويان گرفته و به عباسيان سپرده است.
نمونه-ای از برده منشی-ی مسلمانانِ ايران: که آنها پشتيبانی-ی خود را از سامانيان دريغ داشته-اند، ولی آنها، به همراه تُرک-های غزنوی و سلجوقی، برای کشتار ِ ايرانيان و گستردن ِ حکومت ِ جهادگران جنگيده-اند.
با وجودی که سامانيان از ايرانی بودنِ خود سرافراز بوده-اند، ولی آنها اسلام را، نه آيين ايرانی را، بر چادرنشينان تُرک تبارِ فرود آورده و خشن ترين ِ آنان را به پرستش الله وادار کرده-اند. به زبانی ديگر سامانيان، دشمنان ايران را، در آستين خود به زهر اسلام پرورده-اند، سپس، اسلامزدگانی ديگر، کشور ايران را به همين دشمنان زهرآگين واگذار کرده-اند.

نمونه-ی ديگر: رزمندگان يا اسلامزدگان، براين نبوده-اند تا ايران را از چنگال مغول-ها بيرون آورند وآنکه تنها کوشش آنها براين بوده است که، از بازماندگان چنگيز، مسلمان بسازند تا بتوانند به پرستيدن ِ آنان بپردازند. زيرا آنها تنها از حکومت ِ نامسلمانان، بر ايران، ننگ داشته-اند نه از حکومت ِ بيگانگان.
(از آن جا که بازماندگان مغول-ها کمتر، از حکمرانان غزنوی و سلجوقی، به اسلام ايمان داشته-اند، از اين روی آنها کمتر از ديگران برای فرهنگ و دانش ايرانيان زيان بخش بوده-اند)

بسياری از روشنفکرانِ اسلامزده، رضاشاه را نفرين می کنند، زيرا رضاشاه نه بُت بوده است و نه قهرمانی که بتوان او را شکست يا پرستيد. شايد او پهلوانی بوده است ايرانی که در اندک زمانی در ايران، برای سرافرازی-ی ايرانيان، فرمانروايی داشته است.

نشانِ بيگانگی-ی اسلامزدگان در اين است، که آنها از حکومت ستمکاران قاچار آزرده نيستند، افزون براين، آنها، از دست اندازی-ی نامردمان ِ زورمند، که در پايان ِ جنگ ِ جهانی دوم بر ايران شوريده-اند، شادمان هستند. چون اين زورمندان، در سرزمين ايران و بر مردم ايران ستم رانده-اند، نخستين پادشاه ِ ايرانی را برکنار کرده-اند و دوباره شمشير ِ بُت-های پوسيده را برای واليان اسلام تيز کرده-اند.

بُت پرستان يا بُت تراشان، شيره-ی آزادگی را ننوشيده-اند، از خود بودن و از خود انديشيدن شکوفا نگشته-اند. از اين روی، آنها بيشتر به ستايش بُتی و به مبارزه با بُتی ديگر پرداخته-اند. عبادالله يا پرستندگان بُت، با نيروی خرد در انسان بيگانه-اند، انديشه-ی آنها هيچگاه فراتر، از نگرش ِ معبودِ آنها، نرفته است. از اين روی آنها دخمه-ی بُتکده را مرزهای انديشه-ی انسان می پندارند.

بُت پرستانِ اسلام پناه، خمينی را از بُت سازان ِ انگلستان خريده-اند، سپس هيولای خمينی را با ويژگی-های يک بُت همسان کرده-اند، بدآنگونه که بُتِ "الله" در برابر اين هيولا سرفرود آورده است.

حکومتِ انسان ستيزان، در اين دوران ِ ننگين، هزاران بُت زنده يا مرده برای مردم ايران ساخته است، در اين بُت-خانه، مردم ايران بدآنگونه گرفتار آمده-اند که رمالان و جن گيران، در جايگاه رايزنان و دورانديشان کشور، به حاکميت نشسته-اند.
بهتر می توان گفت: کشور ايران سرزمينِ بُتکده-ها و بُت پرستان شده است، شيادان و جادوگران بر اين بُت پرستان حکمران شده-اند. عبادالله، برای بُت-های مرده يا ناديدنی، آدم می کشند و خود کشته می شوند، آنها خود را آزاد می پندارند که آزادی را بر مردمان ِ ديگر تنگ سازند.

کمتر شماری، از اين مردم، در انديشه-ی رهايی از اين بُت-ها است. بيشتر روشنفکران ايران هم، برای مردم، به بُت تراشی يا قهرمان سازی در کارند. زيرا آنها به جز اين هنری نيآموخته-اند و نيز در شکستنِ بُت-های ناديدنی ناتوان و درمانده هستند.
نشانه-های بازمانده بر اين گواهند که در فرهنگ ايران، ، مهر، ماه، آب، باد و زمين ستايش می شده-اند. ستايش و پرستشِ خدايان هستی، زير بنای ژرفنگری و بينش ِ بلند ايرانيان بوده است. آنها به درستی می دانسته-اند که جانداران از آميزش اين خدايان برآمده-اند و انسان بيشتر از جانوران به خرد آراسته است.
نياکان ِ ما، که خود را برآمده از پديده-های هستی می دانستند، کليد گشودنِ دشواري-ها را در چشمه-ی انديشه-ی خود جستجو می کردند. زيرا آنها نه بُتی را می شناختند، که او رسول يا پيامبری را فرستاده باشد، نه خدايان ِ زمين، مهر، آب و باد از آنها اطاعت و عبادت درخواست می کردند.
تا زمانی که، در بينش ايرانيان، بُتی موجود یا ناموجود، نگاشته نشده بود، در منش آنها هم نشانی از بردگی و خواری وجود نداشت و انديشه-ی آنها مرزی را نمی شناخت.
در جهان- بينی-ی آنان، جهانِ هستی از آميزش ِ خدايان پيدايش يافته است، بدين سان هر پديده-ای از آميزش ِ پديده-ها مادی زاييده شده است. ولی اين خدايان، بر آفريده شدگان، فرمانروايی ندارند.
سدها سال است که بُتی آن چنان خشمناک در بينش ايرانيان سايه افکنده است، که مسلمانان ايرانی، آدمکشانِ بيابانگرد را، ستايش می کنند. مسلمانان، از اين که نمايندگان الله، با درنده خويی، نياکان آنان را کشتار کرده-اند و شهرهای ايران را ويران ساخته-اند، شرمنده و اندوهگين نيستند، آنها داغی که از اين ننگ بر پيشانی آنها مانده است، با دروغ، می پوشانند.

در پندار مسلمانان، الله بتی است که بايد او را، با گريه و زاری عبادت کرد تا از آتش خشم او کاسته شود. اين است که ايرانيان، خشمآوران را، که نمايندگانِ الله هستند، با خاکساری ستايش می کنند و باج می پردازند، بدين گمان که شايد بتوانند، با پذيرفتن ِ بندگی و پرداخت جزيه، به آتش جهنم گرفتار نشوند.
ترس از شکنجه-های الله و ترس از خشونت نمايندگان او، آن چنان، در جان برخی از مسلمانان فرورفته است که آنها، برای رهايی از جهنم، از کشتار خويشان و نزديکان خود هم شرم نمی کنند.
از شوربختی 1400 سال است که سامان آموزشی در ايران در انبار کردن و بازگو کردن ِ پندارهايی است که آنها را از زبان کسانی يا از نوشتارهايی، به جای دانش و آگاهی، برداشت کرده-اند. بيشترِ گفتارهايی هم، که به نام کاوش و پژوهش پخش شده-اند، تک رار و بازگو کردن ِ بازنوشته-های ديگران هستند.
زِيرا ايمانِ بت پرستان، از گمان بردن و پذيرفتنِ ناباوری-ها، سخت شده است. گنبد ِ مسجدها، گورهای مردگان، حجرالاسود، يا از اين نمونه-ها، تنديس الله را ساختار شده-اند. مسلمانان عبد و خاکسار ِ تنديس الله هستند، آنها از دانش آموختن، از راستی و درستی، از شناختن و از دانستن می ترسند، زيرا هر انديشه-ای، که از خرد انسان و از دانشی آزموده شده، بر آمده باشد با ايمان آنها ناسازگاراست.
بيشترين روشنفکران روش انديشيدن و بررسی کردن را، از دورانِ کودکی، به کژی آموخته-اند. هر کس، در ايران، به کردار ياد گرفته است که؛ پذيرفتن ِ گفتار پدر و مادر، بازگو کردن ِ گفتار و نوشتارهای آموزشی و به کار گرفتن ِ ابزارهای دينی، تنها راه ِ پيشرفت است.
آن کس که، به پرسش-های سازمان-های آموزشی، خردمندانه و انديشمندانه، پاسخ دهد يا از بازگو کردن ِ گفتارهای نادرستی که به او آموخته شده است، سرپيچی کند، دستکم راه ِ پيشرفت بر او بسته خواهد شد.

فرمانروايی، در هر کشوری، از برآيند ِ بينش و منش ِ مردمان آن کشور سامان می يابد. هر اندازه که مردم خود را سالار بدانند به همان اندازه هم آنها بر سامانِ جامعه فرمانروايی خواهند کرد. مردمی که برده-منش باشند، در کشورهای آزاد هم، به دستور ِ فقيه-ی اَبله، رانده می شوند.
اکنون جای آن است که روشنفکران ايرانی بدانند: تنها سامانی می تواند به مردمسالاری برسد که مردمان آن کشور خود را آزاده و سالار بدانند. مردمی که عبدِ لله هستند، چه آنها والی باشند و چه موالی، باز هم همگی برده-اند. انديشه-ی چنين مردمی هرگز در سپهر آزادگان پرواز نخواهد کرد.

هر گونه فرمانروايی که با شريعت اسلام يا با هر گونه ايدئولوژی پيوند داشته باشد به حاکميت ستمکاران می گرود. زيرا شريعت يا يک ايدئولوژی، برای حاکميت، نياز به مردمی کوتاه خرد دارد تا دروغ-های او را باور کنند. از آنجا که خردِ آزادانديشان را نمی توان مهار کرد، اين است، که حاکميت بر مردم، نياز به زور و زندان دارد تا بتواند ديدگاه روشن انديشان را تاريک و جوانه-های انديشه را بخشکاند
.

مـردو آنـاهیــد
28 جون 2011

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home