Saturday, April 03, 2010


هر حکومتی سیمای بینش آن مردم است


مـردو آنـاهيــد



دین‌فروشان با خلق دوزخ و بهشت توانسته‌‌اند نیروی خرد مردم را در تاریکخانه‌‌-ی ترس به بازی بگیرند. چون این دکانداران نیکی و بدی، راستی و کژی را با احکام دین می‌سنجند. آنها پیوسته پیروان دین را از مجازات‌های پس از مرگ می‌ترسانند. الله، انسان اندیشمند را جاهل و مسلمان با ایمان را عاقل خلق کرده است. او برای اندیشمند، شکنجه‌‌های جهنمی و برای مسلمان مطیع، شیر و عسل بهشتی را وعده می‌دهد. الله، از راه ترس و وعده هر اندیشه‌‌ای را، که اندکی فراتر از سیاهچال فکر او پرواز کند، نابود می‌سازد. او با شمشیر جهادگران چشمه-‌‌ی خرد انسان را می‌خشکاند تا ایمان به اسلام زنده بماند.

شنـاختـی از پـديـده-های فـرهنـگــی
تصور اجتماع، از آفرينش هستی، میدان گسترش اندیشه-‌‌ی آن جامعه را مرزبندی می‌کند. یعنی انسانی که جهان هستی را مخلوق "الله" می‌داند، اندیشه-‌‌ی او هم می‌تواند، با همین اصل، در میدان تنگ عقیده‌‌اش به گردش بپردازد.
چون در این عقیده‌ هر پدیده‌‌ای، جداگانه، به اراده‌ی "الله" خلق شده و سرانجام به اراده-‌ی خالق نابود می‌شود. راز درون هر پدیده را خالق، یا کسی که از راه تقوا به خالق نزدیک شده باشد، می‌داند.
برخلاف این عقیده، انسانی که آگاهانه پیدایش هستی را از بـُن کیهان، از هستی پیشينی که برای او ناشناخته‌ است، می‌داند اندیشه‌‌-ی او هم مرز و کرانه‌‌ای را نمی‌شناسد که از جنبش باز‌بماند. چون در این اندیشه هیچگاه پدیده‌‌ای از هیچ به وجود نمی‌آید و هرگز به هیچ نمی‌گراید ( هر پدیده امتداد پدیده‌‌-ی پیشینی است.)

ساختار حکومتی که بر مردمی حکم می‌‍‌راند تصویری است که مردم از "خالق و مخلوق" دارند. حکومت احکامی هستند، که از سوی حاکم، بر محکوم، که مردم باشند، امر می‌شوند. یعنی تصور مردم ایران از "الله" همان رفتار است که حکومت اسلامی با مردم دارد.
هنگامی می‌توان از"بنیاد آزادی" سخن گفت که مردم خود را آفریده شده‌ از آفرینندگان هستی بدانند. یعنی انسان خود را پیدایش یافته از پدیده‌‌های دیگر، روییده از تخمی خودرو، خود را آزاد بداند.
به زبانی ساده، انسان صاحب و والی و سرور ندارد بلکه خود روییده شده، زاییده شده، آفریده شده از پدیده‌‌های زاینده و روینده-‌‌ی هستی است. او آزاد است بسان یک خوشه-‌‌ی گندم یا یک پرنده. برای آزادگان کسی پیامبر و رهبری نمی‌فرستد.
انسان به هیچ خالقی یا آفریننده-‌‌ی بدهکار نیست، او نه فرمانبر و نه فرمانده کسی یا کسانی است. این است که در فرهنگ ایرانیان آزردن هر جانی را آزردن آفرینندگان هستی می‌دانسته‌‌اند. زیرا هر جانداری به آفرینندگان پیشین و جانداران آینده پیوند دارد.
پرستش یا ستم بر پدیده‌‌هایی که انسان از آنها سرشته شده است پرستاری یا ستمکاری بر بُـن یا سرشت انسان به شمار می‌آید. برآیند هر کرداری، نیک یا بد به همبودان گیتی، همچنین به خود انسان، برخورد خواهد کرد.
آزادی‌-ی هر مردمی با فرهنگ آنها پیوند دارد نه با سیاست، سیاست با حکومت کردن پیوند دارد نه با آزادی. سیاستمدار خود را به عقیده‌‌-های مردم پیوند می‌دهد تا بتواند بر آن مردم حکومت کند. گسستن مردم از عقیده‌‌-ی خود‌ یعنی رهایی اندیشه-‌‌های مردم از زندان قدرتمندان است.
سیاستمدار توانایی و زمان آنرا ندارد که اندیشه-‌‌ی مردمی را مهار کند تا آنها آنچه را که سیاستمدار می‌خواهد ببینند و همان گونه که او می‌خواهد ارزشیابی کنند. از این روی او خود را با عقیده-‌‌ای، با بُتی، با آرمانی که مردم به گِـرد آن چسپیده باشند، همانی می‌دهد تا مردم خود را در کمند او بیندازند.
پس از آن سیاستمدار حکومت خود را در سایه‌‌-ی آن عقیده، آن بُت، آن آرمان بر مردم پیاده می‌کند. این است که سیاستمدار خواستار آزادی عقیده‌‌-هاست تا گرداگرد هر نواندیشی تنیده شوند و از گسترش اندیشه‌‌های آزاد جلوگیری کنند.
فکر سیاستمدار پیوسته در تلاش گردآوردن زور خود و پراکنده ساختن اندیشه‌‌های پیشرونده است. سیاستمدار همیشه به دنبال شکار اندیشه‌‌های پیشرو است و هیچگاه پیشتاز اندیشه‌‌ای نیست.
بنابراین یک اندیشمند تا زمانی می‌تواند زاینده و برانگیزنده-‌‌ی اندیشه‌‌های تازه باشد که او وارد میدان سیاست نشده است. آنگاه که مردم چرخ حکومت را به دست اندیشمندی بسپارند او از نواندیشی بازمی‌ماند و با زور راه پیشرفت اندیشه‌‌های نوین را می‌بندد.

آنکس که پیشرونده‌‌-ی اندیشه است از پسماندن فکر مردم رنج می‌برد، چون پسماندگی‌-ی اجتماع او را نیز از پیشرفت باز می‌دارند. ولی پسمانده همیشه از پیشروندگان بیزار است چون پیشرفت، ناتوانی او را آشگار می‌کند.

اندیشه‌‌ها پیوسته در برخورد با یکدیگر رشد می‌کنند، فرسوده می‌گردند، می‌زایند و پرداخت می‌شوند. بازده‌‌-ی آن اندیشه-‌‌ها هرگز درخور پیشدانی نیست که کسی بتواند، با پی‌آیند چیزهایی که نمی‌شناسد، انبوهی از مردم را بسوی خود بکشد.
ولی مردمی که به یک عقیده‌ای ایمان دارند پیشاپیش در بند احکام آن عقیده مهار شده هستند. کسانی که ریسمان عقیده-‌‌ی مردمی را در دست دارند؛ آنها می‌توانند از نیروی آن برای پیش برد خواسته‌‌های خود سود ببرند.
بدیهی است که هرکس می‌خواهد برای بهبود زندگی خودش کوشش کند، نه برای زندگی کس دیگری یا برای آرمان-های دور. ولی برای برخی، جانفشانی در راه عقیده،‌ تنها راهی است که آنها بتوانند زُهد و ایمان خودشان را نشان ‌دهد تا در میان همکیشان ارجمند و گرامی بشمار آیند.
هیچ سیاستمداری بدون جانفشانی پیروانش به حکومت نمی‌رسد و استوار بودن هر حکومت بستگی به شمار جان‌هایی دارد که در راه آن حکومت ریخته شده‌‌اند. این است که سیاستمدار به عقیده داشتن مردم نیاز دارد تا بتواند با ابزار عقیده‌-ی آنها هر زشتی را زیبا و هر زیبایی را زشت نمایان سازد. ولی مردم به این ابزار، به داشتن عقیده‌‌-ای، نیازی ندارند.
از این روی روشنفکران سیاستمدار بیشترین نیروی خود را برای نگهداری عقیده-‌‌های مردم به کار می‌برند. این نمونه سیاستمداران عقیده-‌‌ی انسان را، نه خود انسان را، آزاد و پدیده‌‌ای مقدس جلوه می‌دهند تا هر کس را از نقد کردن عقیده باز دارند.
مردمی که به پیروی از عقیده-‌‌ی خود، فرمانبردار یک سیاستمدار می‌شوند، با عقیده‌‌-های دیگر پیکار یا جهاد می‌کنند. آنها از خود آرمان ویژه‌‌ای ندارند که روزی از رسیدن به آن آرمان شاد یا از نرسیدن به آن اندوهگین شوند. آنها عقیده-‌‌ای که آنرا به درستی نمی‌شناسند در پیکر فرمانروای خود می‌بینند.
درست است که عقیده‌‌-ی مردم با مرگ فرمانروای آنها ازبین نمی‌رود ولی با مرگ پیشوا خشم و ستیزه‌جویی پیروان با دگراندیشان فروکش می‌کند. جهاد تنها با جهادگرانی که به گرد امامی جمع شده‌‌اند امکان پذیر است. اگر نه انبوهی از مسلمانان که پراکنده هستند، از کشتار دیگران پرهیز می‌کنند، حتا با کافرها همکاری و با آنها دوستی آغاز می‌کنند.

دین‌فروشان با خلق دوزخ و بهشت توانسته‌‌اند نیروی خرد مردم را در تاریکخانه‌‌-ی ترس به بازی بگیرند. چون این دکانداران نیکی و بدی، راستی و کژی را با احکام دین می‌سنجند. آنها پیوسته پیروان دین را از مجازات‌های پس از مرگ می‌ترسانند.

از آنجا که بنیاد دین‌های ابراهیمی بر ترساندن مردم نهاده شده است، این است که دین‌فروشان هر نافرمانی را نه تنها در دوزخ بلکه در همین زندگی سزاوار خشونت و آزار می‌دانند. آنها هر وظیفه-‌‌ای را از مردم نقد و بدون کاستی می‌خواهند؛ ولی پاداش ایمان و بندگی پیروان را به بهشت وعده می‌دهند.
در حکومت‌های دینی، درست همین شیوه‌‌-ی ترس و وعده‌‌-های پوچ نقش اساسی دارند. مردم پیوسته در ترس و به امید بهبود امکان‌های زندگی سرگرم می‌شوند و کسی دهان به نکوهش بی‌دادگران باز نمی‌کند. همان گونه که شک کردن به آیات الله گناه است و شاید این گناه مجازات مرگ در پی داشته باشند. انتقاد از حکمرانان هم جرم است و مجازات می‌شود.

البته یهوه و الله هم بُت‌های نادیدنی ولی خشمگینی هستند که دین‌فروشان تراشیده‌‌اند، تا پیوند مردم را با بُت‌ها (خدایان) پاره کنند. تفاوتی که با بُت‌های مادی با الاهان ذهنی دارند این است که هر کس چهره‌‌-ی این بُت‌ها را در ذهن خودش تصویر می‌کند.
مسجد، محراب، گنبد، کعبه، مقبره، امام، نور، آسمان و نقش‌های کاشی‌کاری مسجد‌ها نشانه-‌‌های تصویر "الله" هستند.
چون انسان چیزی را می‌تواند در ذهنش تصور کند که تصویری داشته باشد و انسان برای عبادت الله هم در ذهن خود به تصویر او نیاز دارد. این است که مسلمانان بیشتر سنگ و چوب مقبره-‌‌ی کسی را عبادت می‌کنند تا بتوانند آسانتر تصویر الله را تصور کنند.
دشمن نیرومندی، که سرسختانه جلوی پیشرفت اندیشه‌‌-ی انسان را گرفته است، تصویری است که انسان، از خالقی قهار و انسانی ذلیل، در ذهن خودش کشیده است. انسانی که گناهکار است و از جنت رانده شده باید پیوسته از ترس جهنم بر خود بلرزد.
بدیهی است که او چاپلوس، دروغگو، ریاکار، فریب‌کار و بزدل خواهد بود. در درازای تاریخ اسلام یک مسلمان با ایمان، حتا مسلمان بی‌ایمان (عارف)، یافت نمی‌شود که دستکم در برابر "الله" چاپلوس نباشد. یعنی؛

هرگز یک راستگویی که مسلمان باشد یا یک مسلمانی که راستگو باشد یافت نخواهد شد.

این است که بیشتر، والیان و پیروان اسلام، اسم یا لقب صادق، امین، معتمد، عادل، رحمان و رحیم به خود می‌هند تا با دروغ زشتی‌های خود را بپوشانند. نقش حکومت این مردمان هم از همین رنگ‌ها کشیده می‌شود یعنی مردم می‌پندارند که حکمرانان دانا، توانا، غضبناک، مکار و جبار هستند و البته مردم هم از آنها می‌ترسند.
می‌بینیم که یهوه و الله، با وجود این همه خشم و آزاری را که بر مردم وارد می‌کنند، در ذهن پیروانشان چندان زشت نیستند. چون پیروان، یهوه و الله، از اندیشیدن در مورد تضادهای ذهن خودشان هم می‌ترسند. پیروان همیشه گناهکارند و باید خود را سزاواز شکنجه‌‌های دوزخ بدانند.
آنها شکنجه‌‌هایی که از تصور انسان بیرون است عدالت خالق رحیم خود می‌دانند. از این روی خود این پیروان هم سنگدل و ستمکار هستند.
با اینکه کردار پیروان این دین‌ها نمایانگر ناباوری آنها به شکنجه‌‌های جهنمی است ولی در آنها هنوز ترس پُر زور است. از این روی بیشترین آنها از ترس نمی‌توانند اندیشه‌‌-ی خود را از بند این عقیده-‌ها رها سازند تا بتوانند آزادانه در مورد پدیده‌‌ای اندیشه کنند.
برخی پیشوایان، در گردونه‌های دروغ، اوامر الله را برمی‌گردانند تا راهی برای پیشرفت خود باز کنند. این است مسلمانان به ویژه شیعه مسلک‌ها برای خودشان بُت‌های دلالی بسان امامان ساخته‌‌اند که خیلی ارزان و آسان مشکل جهنم را از سر راه بهشت بردارند.
مردمی که در زیر فشار این حکومت‌ها زیست دارند، در نظام کشوری هم دروغگو، چاپلوس، ریاکار هستند و همیشه با نیرنگ و پرداخت رشوه از اجرای قوانین سرپیچی می‌کنند. ولی آنها نه در گرفتن حق خود پافشاری دارند و نه حق دیگری را گرامی می‌شمارند، چون هم ترسو هستند و هم ستمکار.
سرشت خدایی زایندگی در آمیزش با مهر است و انسان هم از پدیده‌‌های هستی (خدایان) پیدایش یافته پس انسان بر اساس بن‌مایه‌‌-ی خودش آزاد سرشته شده است. او می‌تواند از راه خرد زندگی خود را سامان بخشد.
ولی در بینش ایرانیان امروز الله جدا از هستی ولی صاحب جهان هستی است. الله همسرشت مخلوق خود نیست ولی او انسان را از سرشت پستی، از لجن خون گندیده، خلق کرده است. الله عالم و بدون کاستی است ولی انسان تاریک و نادان است. این مخلوق گناهکار توانایی-‌ی شناخت نیکی و بدی را ندارد و به رسول، خلیفه یا فقیه الله نیاز دارد.
نه تنها عذاب‌‌های جهنم بلکه هر رنج و ستمی که بر مسلمان وارد شود او این آزار را نشان حق و عدل الله می‌داند.

الله، انسان اندیشمند را جاهل و مسلمان با ایمان را عاقل خلق کرده است. او برای اندیشمند، شکنجه‌‌های جهنمی و برای مسلمان مطیع، شیر و عسل بهشتی را وعده می‌دهد.

الله، از راه ترس و وعده هر اندیشه‌‌ای را، که اندکی فراتر از سیاهچال فکر او پرواز کند، نابود می‌سازد. او با شمشیر جهادگران چشمه-‌‌ی خرد انسان را می‌خشکاند تا ایمان به اسلام زنده بماند.

مسلمان باید شادزیستن را زشت و بی ارزش بداند و از زندگی رنج ببرد تا پس از مرگ به سعادت برسد. کسی که خرد او در چنین عقیده‌‌ای فرورفته است، او پدیده‌-های شادی، زیبایی و نیکویی-‌های همزیستی را در سامان راستی و آزادی نمی‌شناسد.

حکومت اسلامی چهره‌‌-ی آشگار حکومت الله است. مردم با ستمکاری و کردار زشت این حکومت پیکار می‌کنند چون ستمی را، که بر آنها می‌رود، سزاوار خود نمی‌دانند. ولی آنها ستم کردن را حق حکومت می‌پندارند.

می‌بینیم که احکام اسلامی، قانون اساسی در حکومت اسلامی، نشان دهنده‌‌-ی ستم‌هایی هستند که بر پیروان عقیده‌‌-های دیگر آورده می‌شوند. ولی تا کنون کمتر روشنفکری به کردار بر ضد این ستمکاری-‌ها به مبارزه برخاسته است.
در پندار بیشتر ایرانیان ستم کردن بر کافر حق است و مسلمانان ایران این ستمکاری در درازای هزار و چهارسد سال بدون شرم پذیرفته‌‌اند و حتا گاهی خود آنها هم در آزار و شکنجه-‌‌ی کافران پیشدستی ‌کرده‌‌اند.
دگرگون ساختن نام و نشان‌های آشگار حکومت در ایران در ماهیت حاکم و محکوم تغییری ایجاد نمی‌کند چون هر مسلمانی ماهیت خالق و مخلوق را به نام حکمت و اراده-‌ی الله پذیرفته است.

هر حکومتی که با بینش ایرانیان امروز پا بگیرد و در کشور ایران جایگزین حکومت اسلامی بشود، حتا اگر مردم آزادانه آن حکمرانان را انتخاب کنند، آن حکومت ستمگر و دروغوند خواهد شد. زیرا در اندک زمانی انبوهی خودپرست و سودجو به آن حکومت می‌پیوندند.

البته انبوهی هم اندیشه‌‌-ی خود را پیشنهاد می‌کنند. بدیهی است کسانی که همسوی حکمرانان گام می‌گذارند رستگار و سزاوار پاداش هستند و کسانی که سرکش و گستاخ باشند بر آنها ستم وارد خواهد شد.
یعنی تا زمانی که مردم از شیشه‌‌-ی تاریک ایمان خود به پدیده‌‌-های هستی می‌نگرند چهره-‌‌ی سازمان‌های کشور بر اساس حکومت حاکم بر محکوم است. درست همان تصویر خالق و مخلوق که در ذهن مردم نگاشته شده است.
به کردار همان است که تا کنون اسلام را پیش برده است یعنی غنیمت‌‌های جهادگران، که از راه ستمکاری بر دگراندیشان فراهم می‌شوند، پاداش کسانی است که ایمان آورده‌‌اند.
در یک جهان‌بینی یا در یک فرهنگ، که انسان در همیاری و همپرسی به ساماندهی و کشورآرایی می‌پردازد، کسی برتری بر دیگری ندارد و خرد مردم در برخورد با اندیشه-‌‌های یکدیگر کارساز اجتماع است. انسان‌ها که از هستی پدیده-‌‌های دیگر آفریده شده‌‌اند نه تنها همه به هم پیوسته هستند بلکه همه با هر بخشی از جهان هستی چه جاندار و چه بی‌جان پیوند دارند.
ستم ورزی و آزردن یا آلوده ساختن هر پدیده‌‌ای در رنج بردن خود انسان‌ها آشگار می‌شود.
آنچه که ایرانیان بیشتر از هر چیز به آن نیاز دارند پاک سازی زمینه‌‌-ی فرهنگی آنها از عقیده‌‌-های برده پرور است. البته در آغاز، بازسازی-‌ی فرهنگ خردگرای ایران، بسیار دشوار جلوه می‌کند ولی می‌بینیم که امروز انبوهی از جوانان ایران از الله و احکام اسلامی بیزار هستند و اندیشه-‌‌ی خود را از بندهای پوسیده‌‌-ی این عقیده-‌ها جدا ساخته‌‌اند.
ولی از شوربختی امکان آشنایی آنها با یک بینش سازنده یا یک جهان‌بینی نوشونده بسیار ناچیز است، گرچه ریشه‌‌های این چنین فرهنگی هنوز در نهانخانه-‌ی بیشتر ایرانیان نخشکیده است.
روشنفکران ایرانی باید دلیرانه شاخه‌‌های ترس را از زمینه-‌‌ی خردِ کاربند مردم ریشه کن کنند تا هرکس بتواند آزادانه در هر موردی بیندیشد و بدون ترس بتواند اندیشه-‌‌ی خود را بازگو کند.
کار روشنفکر گسستن از عقیده‌‌-های کهنه، شک کردن به معیارهای ناساز، جُستن ارزش‌های نوین، ژرف‌بینی ، زاییدن اندیشه-‌‌های تازه، کاشتن و پرورش دادن هسته-‌‌ی اندیشه-‌هاست.

کار روشنفکر سیاست بازی، بُت سازی، بُت شکنی، پیشدانی، مشکل‌گشایی و رهبری مردم نیست. روشنفکر می‌تواند
بن‌مایه-‌‌ی انسان بودن و آزاد اندیشیدن را به مردم نشان دهد تا مردم خودشان در همپرسی و آزمون گام به گام راه پیشرفت خود را به جویند.

کسی نمی‌تواند بر اساس پیشدانی‌های معبودی، بتی، حاضر یا غایب دشواری-‌های اجتماع را شناسایی کند. چون دشواری-‌های جامعه-‌‌ی ایران، در درازای تاریخ، به دست همین بت‌تراشی‌ها و بت‌شکنی‌ها ساخته شده‌اند.
روشنفکر باید بداند انسان توانایی دارد که برای خودش بهزیستن و شاد زیستن را در همین جهان فراهم کند. بهزیستن و شاد زیستن تنها در همزیستی، مهرورزی و شادساختن همه‌-‌ی پدیده-‌‌های اجتماع پیدایش می‌یابد.

در اجتماعی که مردگان هزارساله برمردم حکومت می‌کنند و مردم پس از مرگ به خشنودی می‌رسند هرگز درون کسی به راستی شاد نخواهد شد. چون هر شادی با اندوه گناه و ترس از عذاب دوزخ آلوده شده است.
ارزش خردمند در آنست که هسته-‌‌ی اندیشه‌‌های زنده را در درون خود بپروراند و بارور سازد تا دیگران از میوه-‌‌های آن اندیشه‌‌ها بهره‌‌مند شوند نه اینکه بسان سوداگران اندیشه‌‌ای را از دیگران بگیرد و به سود خود بفروشد.




مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home