Friday, December 31, 2010


راز سر به مُهر بوف کور/ روشنفکر دفرمه



نـادره افشـاری


«ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم؛ ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم؛ و فقر را فخر نمی دانستیم؛ همه-ی اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده-پرستی و گریه و گدائی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کون-شوئی و خلا رفتن برایمان آوردند؛ همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است...»

صادق هدایت[1] تبلور سرگشتگی-های «روشنفکری» ما و «اعتراض» به عقب ماندگی-ها و واپسگرایی-های باصطلاح «روشنفکران» اخته-ی ماست که از ناچاری خاک بر سر کرد و خودکشی!

هدایت «نماد» تلاش-های بی سرانجام ما در برابر افسون شیعه-زدگی «پیشتازان» جامعه-ی ماست. اگر هدایت [2] در نهانی-ترین پس زمینه-های ذهنش تصور میکرد که هنرش را 200 سال دیگر خواهند فهمید؛ تجربه-ی داغ 1357 و تداوم «روشنفکر»ی ابتر و اخته-ی ما نشان داد که باید یک «صفر گنده» ی دیگر هم در برابر این 200 سال گذاشت؛ یعنی که 2000 سال دیگر هم نمیتوان و نباید آزادی، انسان-دوستی و ایران-دوستی را در «روشنفکران»[3] ایرانی در چشم انداز داشت؛ چرا که افسون شیعه-زدگی، عقب-افتادگی، زن-ستیزی و ایران-ستیزی این «پیشتازان» را پایانی نیست؛ هر دم از این باغ بری میرسد!

نمونه-ی تازه-اش همین بلوای «سبز لجنی» و بازگشت به دوران «طلایی» امام آدم-کُشان کلان تاریخ، از سوی باصطلاح «رهبران» جنبش 1388 است.


صادق هدایت تبلور آرزو-های انسان-دوستانه، ایران-دوستانه، مدرن و حتی حیوان-دوستانه-ی ایرانیانی است که در برابر «خشونت» ویرانگر «نادانی روشنفکری» ما به زانو می افتد و ذبح می شود.

آنانی که می کوشند «بوف کور» را «روانکاوانه» بررسی کنند، فراموش می کنند که هدایت چند صد داستان و پژوهش و مقاله و قضیه-ی دیگر هم دارد که پرداختن به تنها یکی از آنها کمکی به «علم» روانکاوی نمی کند؛ اینگونه برخورد با هنرمندی «چند بُعدی» چون هدایت، تنها یک بررسی تجریدی است و از آن چیزی «دستگیر» نمی شود؛ جز تداوم همان نافهمی-ها و کج بینی-ها!

«بوف کور» همان «علویه خانم» است؛ همان «کاروان اسلام» است؛ همان «حاج آقا»ست و «طلب آمرزش» و «پروین، دختر ساسان» و «توپ مرواری»... که در «بوف کور» در هیئت خوابی بر درونی-ترین لایه-های روحی نویسنده، شبیخون می زند و «هدایت» را تعریف می کند.

متولیان و تئوریسین-های حکومت اسلامی، خود بهتر می دانند که هدایت، جمالزاده و خیلی-های دیگر محصول و فرآورده-ی دوران راه یافتن «مدرنیته» به درون ناخودآگاه ایرانیان، و شرم تازه-شان از عقب-ماندگی، بیسوادی، خرافات-زدگی، وطن-فروشی، معرب-بازی و عنوان-فروشی-های بی ارزش این جماعت است.

در دریافت حاکمان و تئوریسین-های چرکین اسلامی، هدایت مروج «نیاکان-پرستی افراطی، دین-ستیزی و فرنگی-مآبی»[4] است که همه-ی اینها در درک نادرست این متولیان، کفر مطلق و همسنگ با «زندقه» و «غرب-زدگی» ارزیابی می شود؛ چرا که در جنگ بین سنت و مدرنیته، این طیف «هنرمندان» همسوی مدرنیته، مبشر «آزادی-های اجتماعی» هستند که در فهم یکی از همین قماش [سید محمد خاتمی] «ولنگاری» تعریف میشود!

هدایت سمبل آگاهی و به خود آمدن بخشی از «روشنفکری» جامعه-ی دفرمه-ی ماست که به درون حرمسراها و اندرونی-های جهل-زده-ی «عوام کالانعام مقلد آخوندها» نقب زده است؛ نقبی ویرانگر!

هدایت «بیمار» نیست که او را روی تخت روانکاوی دراز کنیم؛ هدایت را کسانی روی تخت-خواب کج و کوله-ی روانکاوی-شان دراز می کنند که «خود» مفهوم سرگشتگی-ها و شرم و خجالت-های هدایت را از عقب-افتادگی «پیشتازان» و تحصیل-کردگان ایرانی نمی فهمند. اینان، خود بیمارانی هستند که در زنجیر-های سُنت، عقل-ستیزی و عقب-ماندگی شیعه-گری/کمونیستی-شان قفل شده-اند، و چون تعریفی برای سرگشتگی-های هدایت نمی یابند، او را همچون اندیشه-ی خود، «بیمار» ارزیابی می کنند؛ غافل از این که سرگشتگی-های صادق هدایت، سرگشتگی-های آنانی است که از رسوخ شیعه-گری و خرافات، در بستر جامعه-ی افیونی ما به فغان آمده-اند.

آنچه همسنخان هدایت می نویسند، در واقع «نشان دادن» دُمل چرکینی است که تا همین امروز هم جامعه-ی افیون-زده و شیعه-زده-ی ما را گرفتار شعبده بازی-اش کرده است؛ دُمل چرکین اسلامیسم و ضدیت با انسان، با اندیشه، و دُمل چرکین بی هویت شدن سرزمین های مفتوحه-ی اعراب، به دست آنانی که از فرهنگ، هنر و سازندگی بویی نبرده-اند؛ و هنوز هم پس از 1400 سال در پی نابودی فرهنگ و ارزش-های تاریخی ما، پستان به تنور اصلاح طلبی حکومتی و سبز-های لجنی و تئوریسین-های معیوب مارکسیست/لنینیست آن می چسبانند. هیچ کشوری در جهان و در تاریخ، زیر یوغ این دفرمگی گامی به پیش نرفته است؛ می دانستید؟!

هدایت، فغان و فریاد نسل شکفته-ای است که می رود تا همه-ی این عقل-ستیزان را به جایگاه اصلی-شان؛ همان حوزه-های جهلیه عقب براند!

«زن اثیری» هدایت، ایران ماست که در مشت پیرمرد «خنزری پنزری» [شیعه-زدگی و عقب-ماندگی] به فاحشه-ای بدل شده که از بخت بد عاشق همانی است که او را به مزبله‌-ی خود-فروشی و بی هویتی کشانده است.

دستمال چرکینی که آن گورکن بر روی کوزه-ی قلمدان زیبای «ایران»[5] کشیده است، همان افسون شیعه-زدگی ماست که تاریخ و فرهنگ ما و هویت ایرانی ما را چرکین و آلوده کرده است.

«دخترک» که در آغاز «اثیری» است، در آلوده دامنی رفاقت با پیرمرد خنزری پنزری، به لکاته-ای بدل می شود!

«در دنیای جدیدی که بیدار شده بودم، محیط و وضع آنجا کاملا به من آشنا و نزدیک بود…»[6] در این «دنیای جدید» اتاقش «یک پستوی تاریک و دو دریچه با خارج، با دنیای رجاله‌-ها[7] دارد…» و او را «مربوط به شهر ری می‌کند»[8] شهر ری[9] با «… کوشک-‌ها، مسجد-ها و باغ‌-هایش…»[10] «از تمام منظره-ی شهر، دکان قصابی[11] حقیری جلو دریچه-ی اتاق [راوی] است که روزی دو گوسفند[12] به مصرف می‌رساند…»[13] قصابش «… آستین را بالا می‌زد، بسم ‌الله [14] می‌گفت و گوشت‌-ها را می‌برید…»[15] «کمی دورتر، زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلوش بساطی پهن است. توی سفره-ی او [علاوه بر چیز-های دیگر]… یک کوزه-ی لعابی گذاشته که رویش را دستمالی چرک انداخته… فقط شب‌-های جمعه با دندان‌-های زرد و افتاده -اش قرآن می‌خواند… گویا سفره-ی روبروی پیرمرد و بساط خنزر و پنزر او با زندگی‌-اش رابطه-ی مخصوصی دارد…»[16]


پیرمرد خنزری پنزری همان اسلام مهاجم است که هرچند پیر شده، با این همه با ارتزاق از خون همان زن اثیری، نمی میرد؛ اما زن را «ایران را» به کشتن می دهد؛ ایرانی که در برابر پیرمرد خنزری پنزری می رقصد و «دلبری» می کند... تا درد این تهاجم 1400 ساله را آرام کند؛ یا شاید این خوی وحشی مهاجم را تلطیف بخشد.

به نوشته-ی خود صادق هدایت:
«ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم؛ ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم؛ و فقر را فخر نمی دانستیم؛ همه-ی اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده-پرستی و گریه و گدائی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کون-شوئی و خلا رفتن برایمان آوردند؛ همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است...»[17]

و کار همه-ی آنانی که در پی نگه-داشتن این کج فهمی در بنیان اندیشه و خرد ایرانی هستند، نیز همچنین!

در اینجا[+] زيـر-نويس-ها را بخوانیـــد

نـادره افشـاری
هشتم امرداد ماه 1389
30 ژوئیه 2010 میلادی

Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home