Thursday, September 01, 2011



نگاهی به تاريکسرای ايمان


مـردو آنـاهيــد



با پول نفت می توان، دستآوردهای کافران را خريد. با ساختمان-های زرنگار می توان بی دانشی و بی هنری-ی خود را پنهان کرد. باپول نفت می توان زورمندانِ جهان را به گُماشتگی درآورد. با پرداخت پول می توان بر ميهن-فروشان سوار شد و در سرزمين آزادگان تاخت و تاز کرد. ولی
فرهنگ را نمی توان به زور دزديد و نمی توان آن را با پول خريد.

کلمه-ی ايمان با واژه-ی شناخت همسو نيستند.
ايمان: پندارهای برآمده از نادانی است که به جای دانستن در آگاهبودِ پيروان جايگزين می شوند. آنان، که به پندارهايی سُست ايمان آورده-اند، نمی توانند آفرينش ِ هستی را در تنگنای نگرش خود بيابند.

پيروان، نيروی خرد و توان انديشه را، در انسان ناچيز می انگارند. از اين روی آنان به پنداری ساده و فريبنده ايمان می آورند تا از کوتاهی-ی خردِ خود شرمسار نباشند. پيروان با پوشيدن ِ جامه-ی زُهد و تقوا، پسماندگی-ی خود را، واژگون نمايان می سازند. عقيده-های گوناگون، از گمان-آوری و کورانديشی، در تاريکسرای ايمان، بازتاب می يابند.

پيروان که، از ناآگاهی، عقيده-ای را پذيرا شده-اند، تابِ برخورد با آگاهی را ندارند. آنها ارزش-های فرهنگی را هم، در تاريکسرای ايمان، با کژانديشی ارزيابی می کنند. به زبانی ديگر، پيروان، تا زمانی که در بندهای ايمان گرفتارند، نمی توانند ورای تنگنای عقيده-ی خود بنگرند. عقيده-ی آنها بسان ِ سنگواره-ای است که شيره-ی دانايی در ساختارِ آن آميخته نمی شود.

شک ورزی بندهای ايمان را سُست می کند و خواب ِ سنگين ِ پيروان را آشفته می سازد. در دورنمای نگرش ِ شک ورزان، آنان که از ايمان گُسسته و جويای-ی بينايی شده-اند، ستارگان ِ شناخت نمايان می شوند. در اين هنگام، عقيده-ی آنها از سُستی و ناهنجاری فرو می ريزد و انديشه-ی آنها، اندک اندک، مرزهای ايمان را می شکافد.

پيروانِ هر عقيده يا هر ايدئولوژی، تنها پس از رهايی از ايمان، می توانند آزادانه انديشيدن، آزمودن و سنجيدن را بياموزند، تا بتوانند با خرد و انديشه-ی خود به شناخت و بررسی-ی پديده-های هستی بپردازند.

شناخت: يافته-های انديشه-ای است که از خرد ِ جوينده يا پژوهنده-ای آزاد تراوش کرده است. شناخت راهنمای جويندگان در شکافتن ِ رازهای هستی است. دانش و آگاهی-های انسان از کاوندگی بر زمينه-ی شناخت روييده-اند. ديدگاه ِ انسان به کمک ِ پلکان ِ شناخت بلندی و گسترش يافته است.

نگرشی، که از پرده-ی شناخت برآمده باشد، در ژرفای تاريکی-ها می جويد، تا به هسته-ی دانش برخورد کند. شناخت، در راهِ جويندگی، پهنه-ايست بی کرانه که پيوسته، همدوش با فرشکرد ِ جهان و دانش ِ آزموده شده، دگرگون می شود.

سخن تنها از سنجشِ يک کلمه-ی سنگين با يک واژه-ی روينده نيست، سخن از آلوده شدن ِ يک فرهنگ است. سخن از فراموش کردنِ جهان بينی-ی ژرف و پهناوری است که پيشتاز و روشنگر ِ انديشيدن در جهان بوده است.

در اين جستار، به شراره-های خاموش يا فراموش شده-ای، اشاره می شود که آنها، در شريعت اسلام، به سنگ نادانی سرکوب و به زهر ِ ايمان آلوده شده-اند.
برآيند ِ اين سنجش کوتاه، چنين است: ايمان تنها در دود ِ نادانی و کورانديشی پا برجاست و شناخت روشنگر و راهگشای دانايی و بينايی است. در اين نمونه می توان ديد که چگونه، در حاکميتِ الله، سرکوب شدگانِ ايرانی پسماندگی-های برده داران را با گوهر ِ فرهنگ آزادگان برابر انگاشته-اند.
اين که، برخی از عارفان در ديدگاه خود، مسجد و خرابات را يا کعبه و بُتکده را "يکی" پنداشته-اند، اين نشانِ کژانديشی و رويه نگری-ی عارفانه است نه نشانِ ژرف انديشی-ی خردمندانه.

شريعت اسلام تنها، از راه راهزنی و انسان ستيزی، بر سرزمين و بينش مردمان حاکم نشده است وآنکه شريعتمداران، از راهِ فريبکاری، خشونت-های احکام شريعت را، برای ايرانيان به سخن، در زربرگ-های مهربانی، نرم نشان داده-اند.

اسلام با خشم ِ جهادگران، به کردار ِ درندگان، به ايران وارد شده و با خونِ ميليونها ايرانی در اين سرزمين ريشه دوانده است. ايرانيان، به راستی و درستی، پذيرای احکام خشمآوران نبوده-اند، زيرا وِيژگی-های "الله" در بينش ايرانيان ننگين و شرم-آور بوده-اند.

ايرانيان، که پيدايشِ هستی را در زايندگی می ديده-اند، چگونه می توانستند خالقی را بپذيرند که او نه زاييده شده و نه می زايد. خالقی که از بی مهری و از کينه توزی برای مخلوقش جهنم ساخته است، الهی که تنها در سايه-ی ترس و کشتار دگرانديشان حاکميت می يابد، خالقی که مخلوقش را عبدِ خود می داند و آنها را به دزدی و کشتار ِ ديگران می گمارد.‌
برای ايرانيان، پذيرفتنِ خدايی، بسان "الله"، که او از جانستانی شادمان می شود، ننگين بوده است.

روشن است که "الله"، با ويژگی-های جان آزاری، هرگز نمی توانسته است که در بينش ايرانيان بگنجد، هرچند که ايرانيان، در برابر نامردمانِ خشن، به خواری تن سپرده-اند. اين سرافگندگی نشان ِ فشارهای سنگينی است که جهادگران بر ايرانيان وارد کرده-اند. ولی اين نشانِ آن نيست که ايرانيان، زشتی-های احکام و کردار ِ ستمکاران را، پذيرفته باشند.

ايرانيان تا کنون با کژپنداری، به اميد اين که از خشم "الله" و پسماندگی-ی شريعت اسلام بکاهند، پيوسته ارزش-های دانش و بينش ِ نياکان خود را به شريعت فرومايگان پيشکش کرده-اند. دريغا دريغ، که اين بخشندگی-ها، از خشونت "الله" و پسماندگی-ی احکام او نکاسته-اند، افزون بر اين، ارزش-های فرهنگ ايران را هم به زهر شريعت آلوده ساخته-اند.

آن چه که، بيشتر از ترس، ايرانيان را به پذيرفتن گندآب اسلام فريفته است، نا آگاهی-ی روشنفکرانِ خودباخته-ی ايرانی بوده است. خشم-آورانِ انسان ستيز، سرزمين ايران را، با شمشير ِ جهادگران ِ درنده خو، گرفته-اند. ولی آنها ارزش-های فرهنگ ايران را، به کمک ِ خودفروختگان ِ بيگانه پرست دزديده و هسته-ی آنها را خشک و نازا کرده-اند. حکمرانان ِ خليفه به تنهايی هوش آن را نداشته-اند که بتوانند به گوهر اين فرهنگ ِ روينده پی ببرند.

برای نمونه: جهادگرانِ خلافت اسلامی توانسته-اند حاکميت "الله" را، که ويژگی-های او غضب و مَکر است، در پوسته-ی خداوند ِ بخشنده و مهربان، بر مردم ايران فرود آوردند. اکنون بيشترين مردم و روشنفکرانِ اسلامزده با شيره-ی مهربانی و بخشندگی بيگانه هستند و اين ارزش-ها را با کلام ِ برده داران( يعنی رحمان و رحيم) همسنگ می پندارند.

بازده-ی فرهنگ ستيزی نادانی و کورانديشی است. می بينيم که ايرانيان، فريب-خوردگان ِ اسلامزده، ويژگی-های گياهان ِ دارويی را، که در بينش ايرانی بسيار ارجمند بوده است، فراموش کرده-اند و در گرداب ِ نادانی، برای درمان بيماری-های خود، به جای شناخت، به جادوی آدمکشانِ هزارسال مرده ايمان آورده-اند.

خشم-آورانِ فُرومايه، برای نهادينه ساختنِ شريعت اسلام، پيوسته به گوهر فرهنگ ايران نياز داشته-اند که بتوانند زشتی-های کردار ِ خود را در پوسته-ی آن ارزش-ها جايگزين کنند. از پيروزی-های ديگر ِ جهادگران، در اين راه، بر اين روند بوده است که آنها به همراه اسلامزدگانِ ايرانی، از راه دستبرد به گنجيه-ی فرهنگ ايران، واژه-های سامانِ کشورداری را جايگزين و همسنگ ِ کلمه-های شتربانانِ بيابانگرد نگاشته-اند.

هيچ خردمندی نمی تواند گمان ببرد، که، خلافت اسلامی، پس از اين همه دزدی و خردسوزی، کمتر با گوهر فرهنگ ايران در ستيز است. زيرا هستی-ی اين هيولای شوم در زشت کرداريست. هر واژه-ی ايرانی از بينشی ژرف و گرانمايه برآمده است که گوهر ِ آن واژه هرگز در گفتار ِ قبيله-های حجاز نمی گنجد.
واليان اسلام، که بيش از هزارسال، بر مردم و کشور ايران چيره هستند، پيوسته به نابود ساختن و آلوده کردنِ گوهر فرهنگ ايران پرداخته-اند. با وجود فرومايگی و پستی که در سرشت اين واليان است، آنها همواره از درخشش و شکوه ارزش-های اين فرهنگ در شگفت بوده-اند.
از اين روی آنها، به کمک خودباختگان ايرانی، درونِ اين واژه-ها را با زشتی-ها و پسماندگی-های شريعت اسلام پُر کرده-اند تا، در پياله-ای ايرانی، زهر ِ خودستيزی را به کام ِ مردم ِ ايران بريزند.
آنها نام-های پُر ارزشِ ايرانيان را به اسم-های جهادگران درنده خو برگردانده-اند. ولی سيمای خشمناک ِ "الله" را در نام-های خدايان ايران پنهان ساخته-اند. خودباختگان ايرانی، از اسلامزدگی، برای اين که از خواری و نادانی-ی خود شرمسار نباشند، پی در پی، شهد ِ شيرين واژه-های ايرانی را، به زهر ِ شريعت، تلخ ساخته-اند.

چرا اسلامزدگان از خود يا از فقيه-ی، که او را عالم می پندارند، نمی پرسند: در کدام بخشی از قرآن به جای اسم ِ "الله"، مفهومی برابر با نام خدا يا پروردگار آمده است؟
چرا مسلمان ايرانی که بايد روزانه چندين بار به "لااله الا الله" گواهی بدهد، يعنی بپذيرد که: " نيست الهی به جز الله" از بردن اسم "الله" پرهيز می کند و در گفتارش پيوسته از «خدا»، نه از "الله"، ياد می کند؟
در سراسر تاريخ ِ خونبار اسلام، کی و در کجا، نشان از سازمانی با درون مايه-ی «دادگاه» يا «دادسرا» بوده است؛ که نابخردانِ فرهنگ ستيز، در خلافت اسلامی، نام ِ اين پديده-ها را به زهرآب شريعت آلوده ساخته-اند. يعنی محکمه-ی "الله" را، که کشتارگاه انسان است، «دادگاه» خوانده-اند؟!

تاريخ جهادگران عرب از راهزنی و خونريزی رنگ گرفته است. در سرزمين عرب، پس از اسلام، هيچ دانشمندی، انديشمندی، هنرمندی، دلاوری، گردنکشی، از بُنياد ِ اين شريعت، برنيامده است. اين مردمان با زور ِ جهاد، از راه دزدی يا از "صدقات" و "نذورات"، يعنی از گدايی و فريب ِ مسلمانان، زيسته-اند.
آنها از هيچ هنری به جز دستدرازی به دارايی ديگران برخوردار نبوده-اند. اينک، آنها پسماندگی خود را با ساختمان‌های بلندی، که از پول نفت و با دانش و هنر ِ کافران ساخته شده-اند، می پوشانند.

پسماندگی و فرومايگی-ی آنها همين بس که آنها انسان را گردن می زنند يا بدتر، دست و پای انسانی را می بندند، او را با شادمانی، سنگباران می کنند. برای پيروانِ محمد، بالاترين زمان هنگامی است که در مکه به دور سنگ سياه بچرخند و به جانورکُشی بپردازند. زهی نادانی است که آنها خونريزی را هم "عيد" ناميده-اند.

پس شگفتی نيست که اين راهزنان ِ آزمند برای دزديدن ِ نام خليج فارس هم دست به کار شده-اند.

پسماندگی بر عربها ننگی نيست. زيرا آنها گناهی ندارند که کمتر با دانش و هنر برخورد داشته-اند. ولی دزدی، دروغوندی، دستدرازی به جان و دارايی مردمان، جان آزاری و جانور آزاری ننگ ِ بشريت است.

با پول نفت می توان، دستآوردهای کافران را خريد. با ساختمان-های زرنگار می توان بی دانشی و بی هنری-ی خود را پنهان کرد. باپول نفت می توان زورمندانِ جهان را به گُماشتگی درآورد. با پرداخت پول می توان بر ميهن-فروشان سوار شد و در سرزمين آزادگان تاخت و تاز کرد. ولی
فرهنگ را نمی توان به زور دزديد و نمی توان آن را با پول خريد. زيرا فرهنگ ترواش انديشه-ای است که از بينش خردمندان برآمده و در درازای زمان در هستی و کيستی-ی مردمی آميخته شده است که آنها آن خردمندان را زاييده و پرورده-اند.
مردمی که، برای شادمانی-ی "الله"، دگرانديشان را گردن می زنند، ريشه-ی خرد در آگاهبود ِ آنها خشکيده است. آنها از ترس و از نابخردی به عقيده-ای ايمان آورده-اند که بر خشونت روييده است.



مـردو آنـاهيــد
سپتامبر 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home