Wednesday, November 09, 2011


ما برآنيم که ايران را پس بگيريم


مردو آناهيد


کو خردمند؟ که، در اين زمان اندکی ژرفتر بنگرد، تا حکم ِ گردن زدن را در قرآن بخواند نه ننگ ِ جانستانی را به تبر ِ يک جلاد بند کند.

بی دادگری و انسان ستيزی در سرشت شريعت است. اسلام بدون خشم برجای نمی ماند که بتواند گسترش پيدا کند، اسلام بدون انسان ستيزی در خودش فرو می‌ پاشد.
واليان ِ اسلام ،ايران را غنيمت ِ اسلام می‌ پندارند و آن را برای پايداری-ی اسلام قربانی می‌ کنند. ايرانی با داشتن ِ خرد و فرهنگ ِ خود از شريعت اسلام بی نياز است. پيکار ِ ما تنها برای سرنگون ساختن ِ حکومت اسلامی نيست، ما برآنيم که ايران را پس بگيريم.

اگر زمانی کوتاه، آگاهانه و آزادانه، به گفتار و کردار ِ آزاديخواهان ِ ايرانی، که برخی برای سرنگون ساختن ِ "حکومت آخوندی" (نه حکومت اسلامی) پيکار می‌‌ کنند، بینديشيم به شوربختی-ی ايرانيان پی خواهيم بُرد. بيشتر اين آزاديخواهان، از کمبود ِ آزادی رنج می‌ برند. زيرا دست شان به گنجينه و تازيانه-ی حاکميت نمی‌ رسد.
اين کسان از آن روی آزادیخواه شده-اند، که آنها اسلامی را پذيرايند، که زورمندان ِ جهان، خريدارِ آن هستند. خمينی هم خواهان ِ آزادی بوده است؛ چون او پيش از خلافت، آزادی نداشته است تا دگرانديشان را کشتار کند.
اين خودفروختگان هم اسلامزده و هم ايران ستيزند. گفتار و کردار آنها برای رهايی و گسترش اسلام است.
زورمندان جهان که، پس از يازده سبتامبر ِ 2001، به درستی با شيوه-ی جهاد آشنا شده-اند، از آزمندی و از ترس در برابر مسلمانان ِ خشم-آور، به ويژه در برابر چاه-های نفت، سر فرود آورده-اند و به ستايش اسلام و مسلمانان پرداخته-اند.
پس از اين شکست، جهانداران به اسلامی نيازمند شده-اند، که در شريعت آن، کشتار ِ نامسلمانان ِ اروپايی، روا نباشد. روشن است که مسلمانان می‌ توانند، خشم "الله" را، با ريختن خون ِ نامسلمانان کشور ِ خودشان فرونشانند و زمين را، به امر "الله"، از خون مُرتدها (يعنی دگرانديشان) رنگين کنند.

شگفتی در کردار و گفتار اسلامزدگان و ايران ستيزان ِاسلامفروش نيست. زيرا آنها به جای آن که در راه "الله" بکُشند يا کُشته شوند، آنها، در راه ِ "الله"، پول می‌ گيرند، اسلام را بَزَک می‌ کنند و به کوردلان می‌ فروشند.

شگفتی در کردار کسانی است که خود را ميهن پرور می‌ پندارند. شگفتی از نادانی-ی آنهاست که می‌ خواهند با همياری-ی ايران ستيزان، به کشور ِ ايران، آزادی وارد کنند.
شگفتی در شناخت ِ اين "رزمندگان" است: آنها نه تنها با خويشتن و با کيستی-ی ايرانی بيگانه-اند وآنکه آنها با ايرانی بودن، با آزاد بودن، با برگزيدن، با نماينده داشتن، با بشر بودن و با حقوق بشر بيگانه هستند. آنها اين ارزش-های فرهنگی را مانند کشک و پشم و سرکه بر زبان می‌ رانند.
در ايران ولايت فقيه بی داد می‌ کند، زيرا شريعت اسلام بر بی داد بنياد دارد و از بی داد روييده است.
در هر کشوری، بر هر مردمی که شريعت اسلام حاکم بشود بر آن مردم ستم وارد می‌ آيد. مردمانی که مسلمان هستند به ناتوان بودن ِ خود، به نادان بودن ِ مخلوق ِ الله و به احکام جهاد ايمان دارند.
يعنی مسلمانان ِ با ايمان از کشتار دگرانديشان، از راهزنی، از دروغوندی، از جان آزاری نه تنها رویگردان نيستند وآنکه آنها ، در راه الله، هر زشتکاری را، برای آزار ِ نامسلمانان، وظيفه-ی خود می‌ پندارند. اين مسلمانان خود را، هميار با حاکميت الله، از تيغ به دستان ِ جهادگر می‌ انگارند و از اين پندار ِ خونين سرمست می‌ شوند.
آنها تنها زمانی از احکام شريعت آزرده می شوند که به مجازات يا قصاص ِ اسلامی محکوم شده باشند. مسلمانان در هنگام ِ رنجديدن از شريعت نيز به کژپندار-ی خود پی نمی‌ برند. آنها از نامسلمان بودن ِ قاضی و از بيگانه بودن ِ حاکم با اسلام ِ راستين می‌ نالند.

سعــدی:
"گر چه تير از کمان همی گذرد
از کماندار بيند مرد خرد"

کو خردمند؟ که، در اين زمان اندکی ژرفتر بنگرد، تا حکم ِ گردن زدن را در قرآن بخواند نه ننگ ِ جانستانی را به تبر ِ يک جلاد بند کند. بی دادگری و انسان ستيزی در سرشت شريعت است. اسلام بدون خشم برجای نمی ماند که بتواند گسترش پيدا کند، اسلام بدون انسان ستيزی در خودش فرو می‌ پاشد.
واليان ِ اسلام ،ايران را غنيمت ِ اسلام می‌ پندارند و آن را برای پايداری-ی اسلام قربانی می‌ کنند. ايرانی با داشتن ِ خرد و فرهنگ ِ خود از شريعت اسلام بی نياز است. پيکار ِ ما تنها برای سرنگون ساختن ِ حکومت اسلامی نيست، ما برآنيم که ايران را پس بگيريم.

در اسلام تنها حاکم، الله و تنها حاکميت از آن ِ الله است. همه-ی مردمان محکوم به اجرای اوامر الله هستند. فقيه کسی است که اوامر الله را از قرآن برداشت می کند، خليفه کسی است که او به جای الله حکمرانی می‌ کند.
کسانی که خشونت ِ واليان فقيه را، که در ايران گسترده شده است، به خليفه خامنه-ای يا اميری ديگری می‌ بندند، اين کسان يا، از اسلامزدگی، کور و کَر شده-اند يا آگاهانه برآنند که زشتی-های اسلام را پنهان کنند تا مردمان بندهای بردگی را پاره نکنند و ا ز اسلام گريزان نشوند.
اسلامفروشان دورگرد يا اسلامسازانِ خودفروخته که، از آزمندی و فُرومايگی، برای رهايی اسلام، به ميهن ستيزی و مردم ستيزی می‌ پردازند، آنها هويتی به جز اسلام ندارند. ريزه-های وجود ِ آنها از هستی-ی اسلام جان می‌ گيرند. آنها بردگانی هستند ستمگر که، از پستی و فرومايگی، ايران و مردم ايران را، برای بهره کشی، به جهانداران واگذار می‌ کنند تا اسلام نفرسايد.
برخی از اين اسلامزدگان، در زندان ِ ولاِيت فقيه، چه در زير فشار و چه از بی هويتی، با جان آزاری خو گرفته-اند، آنها برای خلافت فقيه، با چهره پوشی، که از ستمديدگان دزديده-اند، به کشورهای بيگانه پناه آورده-اند.
اين خودفروختگان، يا از اسلامی بدون خشونت سخن می‌ رانند، اسلامی که نه تنها محمد وآنکه خود الله هم با مفهوم آيات آن آشنايی نداشته است؛ يا از بيدادگری در حکومت ِ آخوندی سخن می‌ گويند. گويی که آخوند، شريعت اسلام را، نمی‌ شناسد.
اسلامفروشان، که از زشتی-های اوامر ِ الله شرم دارند، می‌ کوشند که شرمندگی-ی خود را، در پوشش دروغ پنهان کنند. اين دروغوندی نه برای آنست که از خشونت اسلام بکاهند وآنکه برای آن است که کورانديشی-ی خود را واژگون جلوه گر سازند.

ما نيازی نداريم که بهزيستی و بهروزی را، با اوامر ِ مکاران و جباران بسنجيم. احکامی که ابلهان، گندآب ِ آنها را، پس از 1400 سال، خوشبو می‌ نامند و بر ايرانيان فرو می‌ ريزند.

ما برآن نيستيم که به ياری-ی اسلامزدگان ِ ايران ستيز به حکمرانی برسيم و کشور ايران را برای عربزاده-ای، که هرگز زاييده نشده است، آماده کنيم.
مردم ايران، به احکام پوسيده-ی اسلام، نيازی ندارد. ما برآنيم که ايران را پس بگيريم، تا کشور ايران با انديشه و فرهنگ ايرانی سامان داشته باشد نه با احکام راهزنان ِ جهادگر.

جهانداران، از ترس ِ جهادگران، به چنين اسلامی نياز دارند، که بتوانند، به ياری-ی شيادان و اسلامفروشان، آن را دستکم، به مسلمانان ِ واريز شده به کشورشان، فرو کنند. تا شايد از اين راه در کشورهای باختر، خشم مسلمانان، دگرانديشان ِ اروپايی و آمريکايی را، آزار ندهد.
گرچه ستمگران جهانی، اسلامفروشان را، زرافشانی می‌ کنند، ولی نشانه-های زرين از فرومايگی-ی خودفروختگان نمی‌ کاهد. ستمی که اسلامفروشان بر بشريت وارد می‌ آرود بسيار سنگين تر از ستمی است که از سوی خلافت فقيه بر ايرانيان وارد می‌ آيد. زيرا اسلامفروشان، با پولهای آمريکا و انگلستان، کشتارهای گذشته و انسان ستيزی-های آينده-ی جهادگران را با دروغ می‌ پوشانند و آيندگان را در بندهای آدمکشان ِ فقيه گرفتار می‌سازند.
حکومت اسلامی خشونت و مشروعيت خود را از الله گرفته است، او با ستمکاری، زشتی-های شريعت اسلام را، بر مردم ِ ايران آشگار می‌ سازد. از پی‌ آيند ِ اين بی داد، اندک اندک، در درون مردم، بيزاری از اسلام سرريز خواهد کرد.

اگر گستاخی يا سرکشی-ی شماری از ايران ستيزان، در حاکميت الله، در ميان جهادگران، در ميان دزدان ِ ولايت فقيه، در ميان تاراج کنندگان ِ ايران بر سر غنيمت يا بر سر بيعت گيری، که امروزه آن را انتخابات ناميده-اند، درگرفته است اين نشان آزمندی در سرشت جهادگران ِ مردم آزار است نه نشان انساندوستی در آنها.
کسانی که سالها در کشتار ِ جوانان و نابودساختن ِ فرهنگ ايران با ولايت فقيه هميار، همکار و از انصار جلادان بوده-اند، اکنون که دزدانی آزمندتر و زرنگتر، از اين ايران ستيزان، به گماشتگی-ی خليفه، مُفت خر شده-اند، ايران ستيزان پيشن، سبزپوش شده و ابليس وار به جنگ ِ زرگری با آهريمن درآمده-اند.
جهانيان هزاران سال، پيش از اسلام، رنگ سبز را، که نشان ِخرمی و تراوت است، گرامی می‌ داشته-اند. نشان ِ مگوش-ها(مجوسها)، نشان آناهيد، نشان خزر (خضر)، نشان ِ زرتشت، نشان ِ سيمرغ و بسياری ديگر سر سبزی و خرمی بوده است. جهادگران اسلام رنگ ِ سبز را هم، مانند بيشتر نمادهای ارزنده-ی ديگر، دزديده و از آن ِ خود ساخته-اند.

جهادگران ارزشهای فرهنگی را هم، مانند هر پديده-ی ديگری، يا نابود می‌ کنند، که از آن نشانی برجای نماند، يا درون مايه-ی آن را به گندآب اسلام آلوده می‌ کنند و آن را اسلامی می‌ نامند.
سخن از پيکار ِ ميهن پروران است: آنها تنها خواهان سرنگون ساختن ِ ولايت فقيه نيستند، آزادگان بر آنند تا ايران را از چنگال دزدان ِ انسان ستيز پس بگيرند، نه برای رسيدن به حکمرانی، با ايران ستيزان، همدم و همساز بشوند.

کشورهای پيشرفته، با شيوه-های گوناگون، سرکردگان ِ کشورهای پسمانده را به فرمان ِ خود می‌ گردانند و روند ِ دگرگونی را هم پيشاپيش نوشته-اند. دگرگونی، در کشورهای پسمانده، بيشتر در يک سو هستند، بدآنگونه که همگی به داشتن و کاربُرد ِ ابزارهای مدرن نيازمند می‌ شوند و برای برآوردن ِ اينگونه نيازها خواسته-های زورمندان جهان را گام به گام برآورده می‌ کنند.
زورمندان جهان، تنها، از منشور جهانی حقوق بشر، سخن می‌ گويند. آنها به کردار مردمان ِ کشورهای پسمانده را بشر نمی‌ شمارند، دستکم در رفتار و در کردار به آنان به چشم خواری و پستی می‌ نگرند. زمانی سرکردگان ِ جهان، منشور ِ حقوق بشر را نگاشته-اند که هنوز از مردمان آفريکا و آسيا مانند بردگان بهره کشی می‌ کرده-اند. هنوز هم اين مردمان را، به کردار، به واليان برده ساز می‌ سپارند و بردگی-ی آنان را به نام حقوق بشر می‌ پذيرند.
يعنی بشر ِ ارزنده، به کردار، آزادگان اروپايی هستند که آزاد زاييده شده-اند و به خرد ِ و وجدان آراسته هستند. مردمان کشورهای ديگر که مخلوقی از خالقی فرومايه هستند، آزادی-ی آنها در بندگی و فرمانبری از اوامر همان خالقی است که به او ايمان آورده-اند.
پس برای بردگان، که نابخرد خلق شده-اند، دموکراسی مفهومی ندارد. زيرا مخلوق ِ ذليل، نمی‌ تواند راستی و کژی را شناسايی کند، از اين روی، نياز به شبانی دارد که او را گوسپندوار به صراط المستقيم براند. اين است که جهانداران مسلمانان را، يا بهتر بگويم مردمان ِ کشورهای پسمانده را، بشر ِ نابخرد می‌ دانند. نخستين بند ِ منشور حقوق بشر با اين مردمان واژگون برخورد می‌ کند. یعنی آنها تنها در داشتن ِ وظيفه، اطاعت از اوامر ِ شريعتمداران، برابر هستند.
با زبانی ساده، از ديدگاه زورمندان ِ جهان، برای مردمانی که در کشورهای پسمانده زندگی می‌ کنند، هر پديده-ی فرهنگی هم درون مايه-ای دارد که سزاوار مردمان کوته خرد است.
سامان ِ دموکراسی، در کشورهای پسمانده بدانگونه، که سازمانهای جهانی می‌ پسندند، سپردن ِ کشور وِ مردمان ِ آن کشور به دينمدارانی ابله است. در کشورهای اسلامی هم، مردم بايد، در نمايشی، برگ ِ کاغذی را به نام رای به شکاف يک کارتن بريزند تا به امر ِ فقیه، گماشتگان او، انتخاب بشوند، که او بتواند، در پناه ِ سازمانهای جهانی، احکام جهادگران را بر مردم فرود آورد.
اين گونه سرکردگان ِ انسان ستيز را، بدون آن که خودشان بدانند، رسانه-های انگليسی، آنها را با خالق ِ برده پروری پيوند می‌ دهند تا مردم با آنها بيعت کنند.
بينش اين مردمان بسيار پايين تر از آن است که آنها بدانند: برگزيدگان بايد برای بهزيستن در کشور کار کنند، افزون بر اين، آنها از برگزيدگان می‌ خواهند که به آنها دستور ِ کارکرد بدهند. در اين کشورها برگزيدگان بر مردمان سروری می‌ کنند نه فرمانروايی.
برای نمونه: مسلمانان کسانی را انتخاب می‌ کنند که او احکام شريعت را پياده کند. يعنی سخن از کشورآرايی نيست وآنکه سخن از اوامری است که، 1400 سال پيش، جهادگران بيابانگرد برای راهزنی و کشتار ِ ديگر مردمان به کار برده-اند و از اين راه سرزمين-ها را ويران و آزادگان را نابود و مردمان را به بردگی کشيده-اند.

زورمندان جهان نيازی ندارند که به دشواری در زندگانی يا آزادی در اين کشورها انديشه کنند. همين که شبانی ابله و ميهن ستيز، در نمايشی جهان پسند، انتخاب شده باشد، جهانداران، اين مردمان را آزاد و حکومت آنها را دموکراسی می‌ خوانند. زورمندان ِ جهان، در برابر شگفت زدگان، اشاره می‌ کنند که مردمان ِ کشورهای پسمانده به آن دموکراسی نياز دارند که با پسماندگی و نادانی-ی آنها همساز باشد.
در سامان ِ کشورهای پيشرفته از فريب دادن و گمراه کردن ِ مردم، از سوی پيشوايان مسيحی، پيشگيری می‌ شود. دگرسو با اين رفتار، در کشورهای پسمانده، فريبکاران ِ مذهبی برای حکمرانی و ميهن فروشی انتخاب می‌ شوند. دموکراسی در کشورهای پسمانده، تنها و تنها با يک نمايش انتخاباتی، از سوی سازمانهای جهانی گواهی می‌ شود. کشتار و سرکوب انديشمندان و آزادگان بخشی از آزادی-هايی هستند که خليفه-ی انتخاب شده دارد.
سرکردگان، در کشورهای مسلمان، همان اندازه آزادانه انتخاب می‌ شوند که سنگ سياه (حجرالاسود) در مکه انتخاب شده است. اين که ميليونها مسلمان همه ساله به دور سنگ سياهی می‌ چرخند اين نشان بزرگواری يا حقانيت سنگ نيست وآنکه نشان پيروی-ی کورکرانه-ی مسلمانان است. سرکردگان ِ مذهبی هم نه بيشتر از آن سنگ حقانيت دارند نه آزادانه تر از آن سنگ انتخاب می‌ شوند.
سرکرده-ای، که در کشورهای پسمانده، به ويژه در کشورهای مسلمان، انتخاب می‌ شود، جهانداران، او را، تا زمانی، دموکرات می‌ نامند که در سوی خواسته-های آنان گام بردارد. چنانچه خودسری آغاز کند، يا مردم از ستمکاری-ی او خسته بشوند، رسانه-های جهانی پرده از بی دادگری-های او کنار می‌ زنند و سپس او را، در يک انقلاب ِ مردمی، سرنگون می‌ کنند.
مردمانی که، در اين جنبش-ها، آزادیخواه ناميده می‌ شوند، درست همان رفتار و کرداری دارند که راهزنان و فرومايگان در هزارسال پيش داشته-اند. يعنی حکمرانان پيشين را سر به نيست می‌ کنند و داريی، آنان را، که از راه ِ دزدی انباشته شده است، از آن ِ خود می‌ سازند. شگفتی در اين است که روشنفکرانی کورانديش هم اين کسان را آزاديخواه می‌ پندارند.
مردمی که تنها احکام ستمکاران را می‌ شناسند، مردمی که خود را برده می‌ دانند، مردمی که، گوسپندوار، واليانی نادان پرور را، برای شبانی بر خود، حکمران می‌ سازند، آنها نه آزادی را می‌ شناسند و نه می‌ توانند آزاد زندگی کنند.
زيرا دموکراسی يا سامان مردمسالاری از روی نوشته-ای ايجاد نخواهد شد.

مردمی که در زير شمشير و از ترس به عقيده-ای ايمان آورده-اند، از نابخردی و آزمندی به ياری-ی راهزنان و ستمکاران برخاسته-اند، آنها آزادی را تنها در ستمکاری و زراندوزی، از راه دست-درازی به دارايی و جان ِ ديگران، می‌ شناسند.
مردمان ايران به فريدونی نياز دارند، که کشور ايران را از ضحاک پس بگيرد و برای ايرانيان بيآراید، اين مردمان را به سلطان حسين نيازی نيست که، به خواست ِ الله، ايران را به اشرف انگليسی ببخشد.


اندرزی از، بزرگ مرد ِ ايران، فردوسی:

ندانسته در کار تندی مکُن
بينديش و بنگر ز سر تا به بُن
به گفتار ِ شيرين ِ بيگانه مرد
به ويژه به هنگام ِ ننگ و نبرد
پژوهش نمای و بترس از کمين
سخن هر چه باشد به ژرفی ببين



مـردو آنـاهيــد
نهم نوامبر ۲۰۱۱
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home