تفاوتِ ناسيوناليسم با ميهن پروری
مردو آناهيد
دين ابزار ِ نادان پروری و جولانگاه انسان ستيزان است.
انسان ستيزان، شيادان و بيگانگان هنگامی می توانند به آسانی بر مردمی حکمرانی کنند که مهر ِ مردم را به سوی پديده-ای، که آنها نمايندگی دارند، برگردانند. تا کنون سوداگران دين، در اين بازار، از هر شيادی پيروزمند تر بوده-اند. زيرا دينمداران خرد و وجدان ِ آيندگان را هم پيشاپيش به کژروی می گردانند.
آنان که به يک عقيده يا به يک ايدئولوژی ايمان دارند يا مهر می ورزند، آنها به يک پندار بسته شده-اند و برای گسترش دادن ِ آن پندار میکوشند. آرمان آنها از نيازهای مردمان برنخاسته است و در سوی نو ساختن ِ فرهنگ ِ آن سرزمين نيست.
پندارهايی، که يکسان برای جهانيان پيش نويس شده-اند، اگر هم جدا از مذهب باشند، به کردار برای بيشترين مردمان، ناسازگار و برای کمترين مردم سودآور هستند. زيرا مردمان با نگرش-های گوناگون، در ويژگی-های گوناگونی زيست دارند، هر کدام نياز به سامانی دارند که همساز با بينش ِ خود ِ آنها باشد.
پنداری، که از خرد ِ انديشمندان ِ کشور، در پيوند با تنش-های درون جامعه، بر نيامده باشد، مردمان را از فرهنگی، که از آن کيستی يافته-اندِ، جدا می کنند و آنها را به سخنانی بی ريشه پيوند می دهنــد.
خوارساختن ِ جهانيان برای خودستايی، دست اندازی به سرزمين ِ ديگران از آزمندی، پسمانده داشتن ِ ديگران برای پيشرفت، دينفروشی برای نادان پروری، همه از ويژگی-های ناسيوناليسم هستند.
جهاندارانی که در کشور خود دين را از حکومت جدا و در کشورهای ديگر دين را، در سايه-ی حقوق بشر، بر مردم حاکم ساخته-اند به کردار جهانيان را، به زهر عقيده-های خردسوز، می آزارند. در اين کاربرد، "حقوق بشر" ميدان ِ مردم آزاری، نه انساندوستی، می شود.
هيتلر نمونه-ی روشنی از جهان ستيزان بوده است که او در پوشش ِ ناسيوناليسم به سرزمين-های ديگران دستدرازی کرده و به مردمان و فرهنگ آنان ستم وارد کرده است. او از آزمندی، در راه سرکوب و خوارساختن ِ ديگر مردمان، کشور و مردم آلمان را به جهانداران ِ ناسيوناليسم، که آنها اکنون ميهن پروری را نکوهش می کنند، باخته است.
چرچيل نمونه-ی ناسيوناليستی است ستمکار که برای سرافرازی و سود ِ انگلستان بيشترين مردم جهان را آزرده است. شمار ِ شهروندانی، که چرچيل پس از پيروزی، از راه ِ کينه توزی، در بمباران ِ شهرهای آلمان، ناجوانمردانه نابود کرده، بسيار افزون بر شمار کسانی است که هيتلر "در درازای جنگ" از مردمان اروپا کشته است. چرچيل انگلستان را به کردار، در پيوند با جهان آزاری، نيرومند ساخته است.
رضا شاه بی گمان با برخی از کورانديشان، که 1400 سال، در زير ستم انسان ستيزان، از خويشتن و با فرهنگ خود بيگانه شده بوده-اند، به تندی و به خشونت رفتار کرده است.
شايد رضا شاه بر کسانی، که از نادانی بازيچه-ی آرمان ِ بيگانگان شده بودند، با خشم رفتار کرده است. بايد پذيرفت که، در آن زمان، نرمی و سُستی، در برابر يورش ايران ستيزان، نشان نابخردی بوده است.
سخن از ستايش رضاشاه يا نکوهش چرچيل نيست. سخن از سنجش ِ دو کردار ِ ناهمسوست که بيشتر با يکديگر يکسان پنداشته می شوند.
ناسيوناليست کسی است که برای زراندوزی و کشورآرايی، جهان و جهانيان را می آزارد. او برای بهره برداری، به بهانه-ی کمک به کشورهای پسمانده، جهانيان را، برای بردگی، به نابخردی می پروراند. او در سامان کشورش بر نابسامانی-های جهان می افزايد.
ميهن پرور کسی است، که ديدگاه ِ او از فرهنگ ِ بُنيان گذاران آن سرزمين گسترده شده است. او از مهرورزی به مردم و سرزمينش، در پيوند با جهانيان، کشوری را برای مردمانش می آرايد. او، با سامان دادن به کشورش، اندکی از نابسامانی-های جهان می کاهد.
پيروان در مرزهای تاريک ِ نادانی بند هستند و اوامر ِ دينی يا دستورهای ايدئولوژی را کورکورانه دنبال می کنند. دين و ايدئولوژی در بر گيرنده-ی فرهنگ يا سرزمين ِ ويژه-ای نيستند. هر سرکرده-ای که از نابخردی، به يک دين يا به يک ايدئولوژی ايمان داشته باشد، می تواند هر سرزمين و هر مردمی را، در راه گسترش آن پندار، نابود کند.
مردمان بيشتر ناخودآگاه، کمتر آگاهانه، پديده-ای را پرورش می دهند که کيستی-ی خود را در آن پديده می پندارند. زيرا انسان به آسانی از خويشتن جدا نمی شود و هميشه به پديده-ای مهر می ورزد که هستی-ی خود را در آن باز می يابد.
مردمان خواهان ِ فرمانروا يا حکمرانی هستند، که برانگيزنده-ی مهری باشد که آنان را به هستی-ی خود شادمان کند تا آنها آسانتر بتوانند دشواری-های زندگی را بگشايند.
مردمی که به عقيده-ای، چه به زور و چه از نادانی، ايمان آورده-اند، اندک اندک، آن عقيده را جايگزين کيستی-ی خود می سازند. آنها نه تنها مهر خود را وآنکه خرد خود را هم در چرخه-ی آن عقيده یا ايدئولوژی به کار می برند. مردمی، که خرد و کيستی آنها در بندهای پنداری گرفتار باشند، آنها بردگان ِ سوداگرانی می شوند که بر عقيده-ی آنها، به کردار بر خرد و وجدان ِ آنها، حکمرانی می کنند.
اين بردگان که، از بيگانگی با خويشتن، کوتاه بين هستند در آزادی هم، بدون ِ بندهای بردگی، توان ِ پيشروی ندارند. از اين روی آنها در هنگام سختی و درماندگی تنها بندهای بردگی را دگرگون می سازند یا خود را به عقيده-ی ديگری بند می کنند تا بتوانند چشم بسته گام بردارند. زيرا آنها از جُستن، از انديشيدن، از يافتن، از نوشدن و از ديدن می هراسند.
نمونه: برخی از مسلمانان ِ واريز شده به کشورهای "آزاد"، ديگر از محتسب و والی و قاضی هراسی ندارند، با اين وجود آنها، از ترس ِ تاريکی-های درون خود، اوامر امامی را گوسپندوار انجام می دهند.
کشور به سرزمينی گفته می شود که مردمانی با يک فرهنگ (با يک بينش نه يک گويش) با آن سرزمين پيوند دارند. از اين روی کارکرد ِ مردم، در آميختگی با آن فرهنگ، ارزنده و با مهرورزيدن به آن کشور، سازنده می شود. بينش ِ مردم، از هسته-یِ فرهنگ، گسترده و روينده و هستی-ی آنها در کشور پاينده می شود.
به سخنی ساده: کيستی-ی مردمان از فرهنگ و از سرزمين هستی می يابد. کسانی که کيستی-ی آنها از عقيده-ای برآمده است، آنها از کشور تنها جای بهره برداری و جای مُريد پروری، نه جای سازندگی، را می شناسند.
يادآوری: مينوی مردم کردستان با زادگاه آنها آميخته شده و کيستی-ی آنان از بينش ِ انديشمندان ِ سراسر ايران ساختار يافته است. پهنه-ی کردستان در سرزمين ايران است و فرهنگ ايران از مرزهای چين و هندوستان تا سرزمين روم و يونان گسترده شده است.
ريشه-های فرهنگ ايران، در واژگان ِ گويش-ها، هنوز زنده، دريغا خاموش، برجای مانده-اند. هر چند که خود ِ گويش-ها، در کينه-ی ايران ستيزان، آلوده شده-اند.
بايد اشاره کنم: مهری که ايرانِيان ِ کُرد، در پيوند با فرهنگ و سرزمين ايران، به پهنه-ی کردستان می ورزند شايسته-ی ستايش و آفرين است. زيرا اين مردم مهر خود را از زمينی که به آنان جان بخشيده است فراموش نکرده-اند. شايد هم برخی اين مهر را، از کوتاه بينی يا از ستمی که نامردمان ِ فرومايه بر آنها فرود می آورند، واژگون به کار می برند.
دگرسو، با فرهنگ و ميهن پروری، پيوند شومی است که فريبخوردگان ايرانی با شريعتمداران ِ ايران ستيز بسته-اند. شريعت اسلام هيولايی است جانستان و ننگين که مسلمانان ايرانی کيستی-ی خود را، در آن گندآب، آلوده ساخته-اند، چنين پيوندی سزاوار ِ نکوهش و نفرين است.
هيتلر، از بدانديشی، کيستی-ی مردم ِ آلمان را به نژاد ِ ويژه-ای پيوند داد تا مردم خود را با آن نژاد، که در پنداری بافته شده بود، همانی بدهند. خودپرستی هميشه با کينه توزی و ديگر ستيزی همراه است. زيرا هيچ کس، در پندار هم، بهترين نخواهد بود مگر اين که او همه کس را به پستی و خواری سرکوب کند.
به هر روی هيتلر مردم ِ آلمان را، به خودپرستی برانگيخت، نه برای ناسيوناليسم وآنکه برای مردم ستيزی و جان آزاری. نازی-ها، مانند پيروان ِ خلافت فقيه، ديگر کسان را پست و خوار می داشتند تا پستی و فرومايگی-ی خود را بپوشانند.
دگرسو با نژادپرستان، که به پندارهايی بی بُن پيوند داشته-اند، مردمان ِ فرانسه، روسيه به ويژه مردم ِ انگلستان به ميهن خود پايبند بوده-اند. فرمانروايان اين کشورها، می دانستند:
اين مردمان در هنگام جنگ، که گاهگاهی هم در تنگی بوده-اند، خود را به نازی-ها نباخته-اند. سرانجام آمريکا، به اميد ِ داشتن ِ پايگاهی استوار، در دل اروپا، وارد ِ ميدان جنگ شده و مردم اروپا را از ستم نژادپرستان ِ هيتلر رها کرده و به کردار به سروری بر اروپا دست يافته است.
اگر خردمندانه بينديشيم خواهيم دانست که هيتلر ميهن ستيز بود نه ناسيوناليست. او از کژپنداری و نادانی مردم را به نژادپرستی کشانيد و آنها را از ميهن پروری جدا ساخت.
سخت ترين ستمی که از کردار ِ هيتلر برآمده، بر مردم و کشور آلمان، وارد شده است. زيرا، در پايان ِ جنگ، کشور و مردم آلمان به دشمنانان، که به راستی ناسيوناليست بودند، واگذار شده-اند.
آمريکا از آزمندی و سودجویی، نه برای انسان دوستی و آزادساختن گرفتاران، به سرکوب ِ آلمانی-های پرداخت. تا اين که نژادپرستان ِ آلمان شکست خوردند و خود را، بدون هيچ بند يا پيمانی، به نيروهای دشمن واگذار کردند.
خشونت-ها و ستم-هایی که هم پيمان-های جنگ، پس از پيروزی، بر مردم شکست خورده-ی آلمان، وارد آورده-اند کمتر از جانستانی-های هيتلر ننگين و شرم آور نيستند.
به هر روی ناسيوناليست-های راستين بر جهان ستيزان (نژادپرستان) پيروز شدند. در آتش جنگ هر دو دسته در بی داد و جان آزاری کوتاهی نمی کردند. با اين تفاوت که پيروزمندان از مهر به کشور خود با نازی-ها می جنگيدند. ولی جهان ستيزانِ (نژادپرستان)هيتلر، در بندهای خودپرستی گرفتار و از جهانيان بيزار بودند. آنها برای سروری، بر جهان، جهانيان را می آزردند.
سرزمين-های نفت خيز، در کناره-های خليج فارس، برآيند ِ کشورسازی، بازارسازی و بی ريشه ساختن ِ مردمان هستند. اميران ِ بيابان-های آسمان خراش شده، باجگزارانی هستند که گوهر ِ گنج را، برای آرايش گنجينه به باجگيران ِ زورمند می پردازند.
اين کشورها، برای اين مردمان، آسايشگاه-های زرينی هستند که به آنها پيش کش شده-اند. برای هر يک از اين مردمان، کشور سرزمينی است که، از بخشش ِ بيگانگان، برای زراندوزی، به آنها سپرده شده است.
مردمی، که رشته-های همبستگی-ی خود را فراموش يا آن رشته را پاره کرده-اند، به آسانی فريب دروغوندان را می خوردند و به ستيزه جويی و کينه توزی با همبودان ميهن خود می پردازند. آنها، در اين کژرفتاری و بدانديشی، از ميهن خود جدا و در نوکری-ی بيگانگان بند می شوند.
جهانداران شهروندان خود را، در پيوند به سرزمين، ناسيوناليست، پرورش می دهند تا همه بخش-های آمريکا يا بريتانيای بزرگ به هم پيوسته بمانند. همين زورمندان، برای کشورسازی، بر آن کوشنده هستند که انگيزه-ی ميهن پروری را، در مردمانِ سرزمين-های به هم پيوسته، بخشکانند تا بتوانند برآنان، در بخش-هاي پاره از هم، حکمرانی کنند.
اين زورمندان، برای پاره کردن اين سرزمين-ها، ابلهی خردسوخته را ياری می کنند که او شماری ناآگاه و خودپرست را، با مژده-ی آب ِ زمزم در سراب، بفريبد تا آنها، به گمان اين که در سراب آرزو سيرآب خواهند شد، چشمه زارهای ميهن ِ خود را بخشکانند.
جهانداران هميشه کسی را برای حکمرانی، در اين پهنه-ها، برمی گزينند که او ناتوان، سُست و ترسو باشد. چنين گماشته-ای، بدون پشتيبانی-ی زبردستان، توان ايستادگی ندارد. از اين روی جهانداران، هرگاه که نياز داشته باشند، دست نشانده-ی خود را رها می کنند، نوبل نشانی يا شياد ديگری را آزاديخواه می نامند تا او برای مردم انقلاب کند. سرانجام حاکم سرنگون، مردم سردرگم و جهانداران سرافراز می شوند.
مردمی که فريب چنين خودفروختگانی را بخورند، آنها بی گمان، در دام دست نشاندگانِ دشمن گرفتار می شوند و هرگز به خوشبختی نمی رسند. زيرا خوش زيستن به جهان بينی و نگرش مردمان بستگی دارد نه به پهنه-ای که بيگانگان از آنها بهره برداری می کنند.
به هر روی جهان آزاران، در کشورهای پسمانده هم يک پيشوا، يک مرشد، يک آيت الله يا قهرمانی را برای حکمرانی پرورش می دهند تا، هر زمانی که نياز داشته باشند، بتوانند ديگری را به جای او بر کرسی بنشانند.
شيره-ی سخن در اين گفتار اين است: آزادی مردمان ايران، يا هر مردمی، تنها از راه شناخت و پيوند با ارزش-های فرهنگ ِ خودشان می گذرد. از آنجا که مردمان ايران همگی دارای يک بينش ِ ارزنده، يعنی يک فرهنگ ِ باشکوه هستند آنها از يکديگر جدا ناپذيرند.
زيرا ارزش-هايی که در بُن نهاد و در ديدگاه آنان فرونشسته است از يک چشمه جوشيده-اند. يا بهتر بگويم، تراوش بينش ِانديشمندان ِ کُهن در اين سرزمين، چشمه-ايست که در سراسر ايران روان گشته و در جان ِ همگان آميخته شده است.
برای نمونه: بينش زرتشت شاخه-ايست که از فرهنگ ايران برآمده است. فلسفه-ی پلاتون هم از فرهنگ يونان روييده است. آنها دو جهان بينی-ی گوناگون هستند که به خرد و انديشه-ی اين آموزگاران بستگی دارند نه به زبان پهلوی يا زبان يونانی.
مـردو آنـاهيــد
دوم اکتبر ۲۰۱۱
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
1 Comments:
شدیدا کس خل و متوهم هستید. توصیه میکنم به یک روانپزشک مراجعه کنید
Post a Comment
<< Home