حکومت اسلامی ناآگاهی را به رای میگذارد
مـردو آنـاهيــد
من بر اين پندارم، از زمانی که اسلام بر مردمان ِ ايران حکم میراند، اين مردمان به نفرين اَهريمن دُچار شده-اند. زيرا با اين همه-ی انديشمند و دانشمند که از اين مردمان برخاسته-اند هيچکدام از آنها نتوانسته-اند، برای ايرانيان ديدگاهی را بگشايند، که دستکم شماری از اين مردمان به خودانديشی بگرايند.
دگرسو با اين پندار، بسيار مردم-فريبانی موذی از ايران سرزده-اند و روشنفکران ِ اين سرزمين را به يک عقيده، به يک ايدئولوژی، به يک قهرمان، به يک بُت، به يک پيشوا، به يک موجود ِ ناموجود بند کرده-اند. در اين مکتبها بيشتر روشنفکران از خود بيگانگی، کورانديشی، خودفريبی، نادانی، دنباله روی، خوشباوری را، نسبت به کوتاهنگری، در خود آميخته-اند. بدين سان هرآنکس که از دانايی کمتر بهرهمند بوده بيشتر از ويژگیهای نامبرده برداشت کرده است.
برآيندِ اين نفرين، بيگانه پرستی، خودستيزی، ميهن ستيزی، برده منشی، دروغوندی، خردسوختگی است. اين زشتیها از ويژگیهايی هستند که بی دريغ در منشِ بيشترِ ايرانيان افشانده شده-اند.
برای روشن شدنِ اين پندار به نمايش ِ يک شوخی می پردازم:
اگر چند تا پروفسور ِ انگلوچرتی يک هندوانه را خروس بنامند، چند سالی هم، با رسانههای خردسوز، شيره-ی روشنفکری را در تخم ِ خروس شناسايی کنند. سپس چنان بنمايند که بيشترين سياستمداران ِ بزرگ در پيوند با اين خروس مایه گرفته-اند.
آنگاه خواهيم ديد که شماری از روشنفکران ايران به پيروی از اين مکتب می گرايند. شمار آنها، در آغاز اندک و پنهانی است، در گذار ِ زمان، با زور ِ رسانهها، بيشتر و آشگارتر میشود.
به همراه ِ رسانههای پُر زور، که آينده را به خروس گرايان مژده می دهند، کشش ِ اين پيروان برای حکمرانی فزونی میيابد و همگی با سوز و گداز از آن خروس، که هندوانه است، سخن می رانند. در اندک زمانی اين هندوانه، در ديدگاه ِ اين سياست پيشگان، به راستی و درستی خروس مینمايد.
شگفتی در اين است که اين خروس، برای آنها، تخم هم میگذارد. افزون بر اين که آنها با تخم آن خروس خورش میپزند در پيرامون زيبايی خروس و سودبخش بودن ِ تخم او هم چندين کتاب و جستار مینويسند.
اين شوخی-ی شورمزه، نياز به پوزش ندارد، زيرا ساختار آن چندان از رويدادهای زمان ِ ما دور نيست.
اکنون به هندوانه-هايی که برخی از روشنفکران ايرانی به جای خروس خريده-اند بنگريم:
پيش از شورش 57 ناگهان روشنفکران ِ سوسياليست، از رسانه-های سرمايداران شنيدند؛ که آنها آزادی ندارند تا بتوانند عقيده، مکتب و مسلکشان را گسترش دهند.
خمينی آمد، جهادگران به آزادی رسيدند، آنها مردمان را از هستی جدا ساختند و آنها را، در ميدان-های آزادی، کُشتند، تازيانه زدند، سنگسار کردند و بدار آويختند. خمينی از مردم خواست، که برای نابود ساختن ِ نشانههای تمدن و بازسازی-ی نشانههای اسلامی، با او بيعت کنند تا خروس ِ کارتر به تخم بنشيند.
مردم به راهنمايی همين روشنفکران، که تا کنون به آش ِ نذری لب نزده بودند، با شتاب به اميد اين که به کاسه ليسی برسند، فقيه ِ ابلهی را به شبانی برخود انتخاب کردند. روشنفکران فرياد میزدند: هر کس که، با اين شبان، بيعت نکند چنان است که او به گوسپند بودن ِ خود ايمان ندارد. اين گستاخی با گناه ِ شاه دوستی برابر است و بر آنان همان خواهد رفت که بر شاه دوستان رفته است.
نمايندگان ِ اَهريمن با وردهای بازرگانی و چاخانهای ابوالحسنی "حکومت" اسلامی را با پيشوند ِ "جمهوری" به مردم و جهانداران فرو میکنند. بيشتر ِ روشنفکران تا به امروز هم اين هندوانه (يعنی حکومت) را به جای خروس (يعنی جمهوری) پذيرفته-اند و پيوسته در دکه-های خود از تخم اين خروس نيمرو می پزند و به مردم میفروشند.
گدايان ِ چپاول گر، ننگ ِ بردگی و خواری-ی ايرانيان را، که نشان ِ پيروزی-ی جهادگران است، بر روی پارچه-ای نوشتند و همين روشنفکران، بدون شرمندگی، اين داغ ننگين را بر سر چوبی برافراشتند و آن را هم بر پيشانی-ی خود نگاشتند.
پس از آن که خويشان ِ همين روشنفکران هم، در بهار ِ آزادی، به تيغ جهادگران جان باختند. برخی از اسلام سازان، که به گمان ِ خودشان 10 ميليون رای آورده بودند، از ترس ِ دو متر ريسمان، به پاريس گريختند.
ابوالحسن، که برای ولايت فقيه کتاب نوشته بود، اينک در روزنامه-ای، ولايت فقيه با مزه-ی جمهوری میفروشد. او با برخی از مريدان، هنوز هم سخت به تخم ِ خروس چسپيده است. شگفتی در اين است که اسلامزدگان باز هم، از اين خودفروخته، ولايت ِ خرخروس میخرند.
در چکاچک ِ ذولفقارهای خونين، که به تفنگهای پُر فشنگ دگرگون شده بودند، روشنفکران ِ ايران به اکبرکوسه، که او را اکبرشاه هم میخواندند، پناه آوردند تا در پناه چنين کوسه-ای به آن آزادی برسند که الله به عرب-ها مژده داده است.
روشنفکران ِ هندونه نژاد هشت سال، به اميد تخم ِ خروس، به اکبرکوسه سواری دادند، آنها نه به آب رسيدند و نه به آبادی ولی نشانه-های تمدن را به ويرانی و نشانه-های تحجر را به سرداری برگرداندند.
اين روشنفکران، که از خريد ِ هندونه، دستشان به تخم ِ خروس بند نبود، باز هم سيدی که نشان ايران ستيزی(عمامه-ی سياه) را بر سر داشت، به جای گُرباجُغد، به کشتارگاه ِ گستاخان، فراخواندند تا برای آنها دموکراسی-ی اسلامی بياورد.
اين سيد ِ ايران ستيز و اسلام-فروش، هشت سال، به ريش همه-ی روشنفکران و جهانيان خنديد و سپس چوب ساربانی را به نوکران امام زمان سپرد.
از بازده-ی لالايیهای سيد ِ مردم-فريب، در دوران ِ شنگول و منگول، بسياری اسلام-فروش پرورده شده-اند که برای ساده پنداران ِ گريزپا، از هندوانه، خروس-های راستين و رحمانی بيرون می کشند.
نمونه؛ دباغهايی که به فيلسوفی درآمده-اند، بسيجیهايی که در زندان ِ حکومت آموزش ِ اسلام-فروشی ديده-اند، شيرين بيانهايی را که نوبل نشان کرده-اند و آيت الله-هايی که پدر آزاديخواهان شده-اند کم نيستند. همه-ی آنها هم پيروانی دارند که پيوسته تخم خروسهای هندوانه نژاد را از دکههای آنها میخرند. گويا برخی از اين خروسها "منتظرند" که تخم دو زرده بگذارند.
اگر خمينی به سخن میگفت، که ايران غنيمت اسلام است، اکنون که آشگارا روی پرچم "لا اله الا الله" و "الله اکبر"، که شعار سرکوب کنندگان ايرانيان بوده، نوشته شده است و کمتر ايرانی از اين ننگ شرمنده میشود.
افزون بر اين هر سازمان کشوری را با پسوند "اسلامی" ننگين ساخته-اند. کشور و مردمان ايران را، به کردار و آشگارا، برای بهره برداری و بردگی-ی امام زمان آماده کرده-اند. امام زمان، عربزاده-ای است که در هيچ زمانی زاييده نشده ولی او بر ايران ِ هفت هزارساله حکومت می کند.
به درستی روشنفکرانی، که شريعت اسلام را به جای جمهوری يا به جای دموکراسی میخرند، آنها کورانديشانی هستند که میتوانند کمتر شناختی از اسلام و از دموکراسی و از حقوق بشر داشته باشند.
هنوز هم اين روشنفکران، در کونفرانس گِرد هم میآيند، به اميد آن که بتوانند از اين هندوانه خروس بسازند و تخمش را به مردم ايران بفروشند.
روشنفکرانی، که پيوسته چشمان آزمند ِ خود را، برای حکمرانی، بر ايران دوختهاند، تاکنون از بر باد رفتن ِ اين سرزمين و از سرکوب شدن ِ خرد و فرهنگ ايرانيان، هيچ آزرده نشده-اند. ولی هزاران کس از همين روشنفکران برای از دست رفتن ِ فلسطين اشک میريزند و همساز با جهادگران ِ ستمکار فرياد میزنند.
هزاران روشنفکر برای بخشيدن ايران به شوروی يا نابود ساختن ِ ايران در پوشش ِ سوسياليسم سخن سرايی کرده-اند. ولی کمتر ايرانی برای زدودن ِ آلودگیهای فرهنگی و بازسازی-ی کيستی-ی ايرانيان جنبيده است. برخی از آزاديخواهان، که خود را از فرزندان ِ کوروش می پندارند، تا آن اندازه از خود و با انديشه-ی آزادگی بيگانه هستند، که برای رسيدن به حکمرانی، در برابر فرومايگانی، که در بيعت-گيری بازنده بوده-اند، سر فرود می آورند.
در ولايت ِ فقيه چيزی، به جز نادانی، برای انتخاب کردن نيست، زيرا احکام شريعت به مردم امر میشوند. مردم تنها وظيفه دارند که از اوامر ِ الله اطاعت کنند، آنها هيچ حقی بر خالق ِ خود ندارند. زيرا مردم مخلوق و عبد ِ الله هستند. عبد بر معبود خود حقی ندارد.
کسی که ايمان آورده، او نادان بودن ِ خود را پذيرفته است، او از نادانی توان ِ شناسايی-ی اوامر ِ شرع را هم ندارد. از اين روی خليفه بر او حاکم شده است تا احکام ِ الله را شناسايی و به او حکم کند. مسلمان محکوم به اجرای احکام شريعت است.
در سر زمينی که سرکرده-ی آن، در ميان دانشجويان، از دختر ِ 16 ساله-ای سخن می گويد که او به تائيد خُبرگان، با ابزارهای بازاری، انرژی هسته-ای توليد کرده است. در همين سر زمين از فيزيک-دانانی دانشمند سخن میرانند که به خواست دشمن کشته شده-اند.
پرسش در اين جاست: اگر در ايران دانشمند فيزيک وجود دارد، که دارد، چرا يکی از آنها، به اين ياوه پرداز، نگفته است که؛ ای بی خرد! هيچ کس نمیتواند اتم را، با دست ابزار، بشکافد.
آيا اين سرکرده هم هندوانه-ای نيست که روشنفکران ِ ايران آن را به جای خروس خريده-اند؟
اگر ما به راستی روشنفکر داريم، پس چرا امام زمان پاسخگوی نيازهای مردم شده است؟
اگر ما به خرد آراسته هستيم، پس چرا مُردگان ِ هزار ساله بر ما حاکم شده-اند؟
اگر ما دانشمند داريم، پس چرا، چرخهای کشورداری در دست ِ آخوندهای ابله هستند؟
اگر ما ايرانی هستيم، پس چرا یک عربزاده بر ما ولايت دارد؟
اگر ما ميهن پرور هستيم، پس چرا ايران ستيزان را ستايش می کنيم؟
اگر در ايران حکومت ولايت فقيه حاکميت الله است، پس مردم ايران چه چيزی را انتخاب میکنند؟
اگر چپ روها از دگرگونیهای جامعه اندکی می دانند، پس چرا نمیدانند که احکام پوسيده-ی قبيله-ای پاسخگوی جامعه-ی امروز نيستند.
اگر چپ روها اندک هوشی داشتند، پس از دَه-ها سال آزمون، می دانستند که آخوندها آنها را به ريزه-خواری هم نمیپذيرند. با اين وجود می بينيم که، از کورانديشی، خود را به کسانی بند می کنند که دست-های خونين آنها با خون ندا و سهراب و ترانه شسته شده-اند. اين کسان که از کرامت ِ خمينی به کشکی نرسيده-اند برآنند که در راه رهنورد و موسوی به آبدوغ خيار برسند.
واليان اسلام، ايران ستيزان، ايران را به ياری-ی دشمنان ِ ايران، دوباره به چنگ آوره-اند. در پی آيند ِ اسلامزدگی، ايرانيان، باز به بردگی و خواری، به حکومت ِ اسلامی، تن سپرده-اند. تا کنون همه-ی دانش و کوشش خود را هم برای پايداری اسلام و ستايش جهادگران ِ عربزاده به کار برده-اند.
واليان ِ خردسوز، در حاکميت ِ الله، نام ايران و نام هر نشانی از ايرانيان را با پسوند "اسلامی" آلوده ساخته-اند. ميهن پروران را سر بريده-اند و ايران ستيزان را به بهره کشی از ايرانيان گماشته-اند.
بيشتر ِ روشنفکران ايرانی، آن چنان با فرهنگ و کيستی-ی ايرانی بيگانه-اند، که به خواست هر آخوندی نياکان و پيشينه-ی ايران را نفرين میکنند و در بردگی به پايکوبی و جُفتک پرانی می پردازند. آنها فتوای برخی از آخوندها را با آب و تاب برای نابخردان ِ ديگر بازگو می کنند.
فتوا به کردار پوچ شمردن ِ خرد ِ مردمان است. روشنفکری، که به فتوای آخوندی تکيه می کند، او به راستی مردم و خودش را نادان می داند.
دشمنان ِ بشريت، کشور ايران را دزديده-اند، نشانههای ايران را ويران و فرهنگ ايران را به گندآب اسلام آلوده ساخته-اند، درفش ايرانی را به ننگ ايرانی دگرگون کرده-اند، با اين همه شوربختی، روشنفکران ِ چشم و گوش بسته، پيوسته برای سرزمين فلسطين سوگواری میکنند.
از هياهوی رسانههای جهانداران، نا گهان چُرت ِ اين روشنفکران میپَرد و نگران ِ پايگاههای اتمی، در کشور امام زمان، میشوند که مبادا امپرياليسم آمريکا يا اسراييل آنها را بمب باران کند و دست ِ امام زمان هم بشکند.
کسانی، که کردار و زندگانی-ی آنها در نوکری و بندگی برای بيگانگان بوده است، از گسستن ِ افسارشان، که به دست واليان اسلام است، میترسند.
اسلامزدگان به بردگانی مانند که اربابان، از وجود ِ آنها، پُر توان و آنها با وجود ِ ارباب ناتوان هستند.
مـردو آنـاهيــد
يازدهم فوريه ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
0 Comments:
Post a Comment
<< Home