مُنگُليسم يا انتلکتواليسم
اميـر سپهــر
تاريخ به نيکی نشان داد كه مردم عوام كشور ما با تكيه بر تجربيات ساده گذشته خود، بسی بيشتر از كتابخوان های اتوپيست درايت و شعور و معال انديشی دارند. بنابراين اگر نادانی را علت اصلی آن فاجعه [بلوای روح الله خمينی و روضه خوان هـا] بدانيم، اين جهالت از سوی باصطلاح روشنفکران مسخ شده و غرق در هپروت بود نه از جانب مردم.
آيا شرم آور نيست كه می گويند اين نظام ادامه همان نظام پيشين است و هيچ تفاوتي هم در وضع مردم بوجود نيامده! آخر وقاحت هم اندازه ای دارد. آنچه مسلم است نظام پيشين ايران معايبی داشت که نيازمند يك رفرم سياسی بود. بزرگترين خطای نظام پيشين اين بود كه توسعه سياسی را تصدُق و بلاگردان توسعه اقتصادی و رفاه و آسايش مردم نموده بود. مشكل عمده، دخالت حکومت در اصل مشاركت مردم در انتخابات و تعيين سرنوشت سياسی كشور بود كه فضای بسته سياسی هم طبيعی ترين ميوه آن بشمار می رفت. ليكن مقايسه اين رژيم با نظام شاهنشاهی ايران اگر از جهل مطلق نباشد، بی تعارف يک بی شرمی صرف است.
مردم ايران اگر چه به رستگاری كامل نرسيده و در رفاه مطلق بسر نمی بردند، ليكن، كجا اينچنين بد نام و بی چيز و درمانده بودند؟! دختر نوجوان اين مردم از فرط استيصال دست به تن فروشی نمی زد. پسر جوان اين مردم مسكين مجبور نبود پس از اتمام تحصيلات در ژاپن و مالزی و اندونزی به عملگی بپردازد و يا برای فرار از آن جهنم، آواره كوه و بيابان شود و برای اخذ پناهندگی لب های خود را بدوزد و دست به خود سوزی بزند و يا برای گرفتن جيره نان جوين و كنسرو لوبيا در كمپ های پناهندگی سر در مقابل كسانی خم كند كه سابقاً در كشور ايران نوكری و كلفتی ودربانی و شوفری می كردند. اين مردم امنيت داشتند، آزادی كامل فردی داشتند. ارتشی قدرتمند داشتند كه حافظ مرزهايشان بود و شب ها با آسودگی سر بر بالين می نهادند.
اينها چه می دانستند پاسدار يعنی چه، كميته به چه معناست، برادر بسيجی كيلويی چند است و انصار حزب الله کجا می چرند و نهی از منکر چه صيغه ای است. مردم ما آژير حمله هوايی و موشك باران را اصلاً نمی دانستند که چيست. كسی از آنها برای اثبات زن و شوهريشان سند و شناسنامه طلب نمی كرد. حتا نامی از كوپن و بسيج و مُهر مسجد به گوش اين مردم بينوا نخورده بود. خانم های خانه دار در قوطی های روغن نباتی و پودر لباسشويی بدنبال قوی هژده عيار، سنجاق سينه و سكه طلا می گشتند. كسی را با آستين كوتاه و كفش و لباس رنگين و پودر و ريمل و رُژلب كسی كاری نبود. اتوبوس زنانه مردانه اصلا به فكر كسی نمی رسيد. از هيچ كس به صرف نوشيدن يك قوطی آبجو قلابی هتك حرمت و حيثيت نمی شد و قيمت يك شيشه ودكای دست ساز آدم كوركن قاچاق، با قيمت يك گاو هفت من شيرده برابری نمی كرد.
مردم از هر قشر و طبقه ای که بودند زندگی پُرنشاط و امکانات ويژه اجتماعی خود را داشتند. هزاران بيمارستان و درمانگاه و کلينيک و شيرخوارگاه و مدرسه و آموزشگاه و پارک و کتابخانه مجانی در اختيارشان بود. آنها چهارشنبه ها قرعه کشی پول پارو کردن و هفت سين طلا و خانه يک ميليون تومانی داشتند. فردين داشتند، ناصر ملک مطيعی داشتند، بهروز وثوقی داشتند، زن عاشق قرمزپوش داشتند. آغاسی و مراد برقی و بالاتر از خطر داشتند. فيلم سلطان قلب ها و صمد و سنگام و بروس لی داشتند. اين مردم، ارحام صدر و وحدت و چيچو فرانکو و اميل ساين خود را داشتند. تآتر مولير و شکسپير و اوژن يونسکو و سينمای وودی آلن و اينگمار برگمن و آکينو کوروساوا داشتند.
تالار رودکی و ارکستر فيلارمونيک و سُنتی و کُر و باله درياچه قو و فيدليو داشتند. خوانندگان مشهور به هزينه دولت هر هفته به مناطق دور افتاده سفر کرده و زير نام «هنر برای مردم» در روستا ها و شهرهای کوچک کنسرت مجانی برای مردم دور از مرکز اجرا می کردند. مردم همه وقت امکان تماشای سيرک مسکو و رفتن به گاردن پارتی و هزاران تفريح گوناگون رايگان و يا ارزان قيمت ديگر در اختيارشان بود. هر شب پنج شنبه در ميادين بزرگ شهر مراسم شاد آتش بازی اجرا می گرديد.
برای اين مردم اسفبارترين خبرسال آنهم فقط در تابستان ها و از طريق راديو دريا، خبر غرق شدن چند نفر در دريای مازندران بود که با اتومبيل پيکان يا و جيپ آهوی آريا شاهين و يا شورولت و کاديلاک و «ژيان»بيابان مونتاژ ايران و قسطی خود برای تفريح و خوش گذرانی به کنار دريا رفته بودند. اين مردم آبجو شمس شانزده ريالی و بطری يازده تومان عرق کشمش مخصوص ميکده و بهمان قيمت يازده تومان بليط تی. بی. تی برای زيارت مشهد را در دسترس داشتند.
شيخ و ملا بجای تازيانه زدن ملت در كوی و برزن و تحقير و توهين به شخصيت آنها، برای دريوزگی خمس و ذكات به در خانه هايشان می آمدند. كسی در و همسايه خود را لو نمی داد. هيچكس فرزند خود را به جوخه اعدام نمی سپرد. سينه كارگر نانوايی و قصابی اين مردم به سيگار چهارخط وينستون خو گرفته بود و ديگر مارک ها او را به سرفه می انداخت. كسی برای شنيدن موسيقی دلخواه خود سروكارش با دايره مبارزه با منكرات و كميته و بسيج و شيخ و ملای بد ترکيب نمی افتاد و شلاق نمی خورد.
روزنامه فکاهی توفيق، پيكان سواران را به سُخره مي گرفت. هويدای نخست وزير مرتبا با «پيكان جوانان» خود بر صفحه تلويزيون ظاهر می گرديد كه اين مردم را به خريد پيكان قسطی تشويق کند. خيلی ها كه اتومبيل ژيان داشتند، آنرا از خجالت همسايگان كمی دورتر از درب خانه خود پارك می كردند. كارگر اين مردم هرساله در شب عيد، برابر سه ماه حقوق خود عيدی و پاداش را وجهی ناقابل بحساب می آورد. عمله و بنا برای كار در سايه و آفتاب دو نرخ طلب می كردند. ماهی جنوب را سگ ماهی لقب داده بودند و گوشت يخی را معده آزار و اسهال آور می دانستند. هيچ بيمار مسكينی در پشت درب بيمارستان های دولتی از بی پولی جان نمی داد.
دارو خانه ها پر از انواع داروهای ساخت داخل و خارج بود. كودكان دبستانی موز و شير پاكتی «تغذيه رايگان» خود را پس از تعطيل مدارس به شوخی بر سر و روی هم می كوفتند و يا به زير اتومبيل های در حال گذر پرتاب می كردند تا مايه تفريحشان شود. يك ريـال به نرخ بليط اتوبوس های شركت واحد افزوده شدن، موجب آنچنان آشوب و تظاهرات و اتوبوس سوزانی شد كه رئيس دولت رسما از اين مردم عذر خواهی كرد و بليط به نرخ همان دو قِرآن سابق بازگشت. خلاصه که ملت ما اينهمه مزايا و خوشبختی اسلامی کنونی را مرهون روشنفكران مترقی(؟) خود هستند. افسوس كه حس قدردانی در اين ملت نيست! [+]ادامـــــه را در تارنمای «زادگاه» اميـر سپهــر بخوانيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: Iran 1969-1979, اميـر سپهــر، مُنگُليسم يا انتلکتواليسم، ایران، اسلام، Amir Sepehr
0 Comments:
Post a Comment
<< Home