Sunday, January 09, 2011


ترس-زدگان پذیرای زشتی می شوند


مـردو آنـاهیــد


آیا فرمانروایی یک ایرانی بر ایران نژاد-پرستی و پذیرفتن حکومت عرب-زادگان، ملّی گرایی است؟ آیا سامان کشور که به دست ایرانی آراسته شود دیکتاتوری و حکومت جهادگران عرب، دموکراسی است؟ آیا ایرانی باید پروانه-ی ملیت و کیستی-ی خویش را از بیگانگان ِ بیابانگرد درخواست کند؟ آیا باید، برای پیشگری از خشونت ِ بیگانگان، کشور را به خواست انگلیس اداره کرد؟

دروغوندان، با گستردن ترس، آزاداندیشی را در جامعه سرکوب می‌ کنند، آنها دستِ انسان-ستیزان را برای ستمکاری آزاد می‌ گذارند. این فرومایگان، در توفان دروغ بر مردم ترس-زده، حکم می‌ رانند. مردمانی، که از دیدن و شنیدن راستی می‌ ترسند، اندک اندک، دیدگاه و اندیشه-ی خود را با دروغ می‌ پوشانند.

کاربـُرد ِدروغ تنها دانشی است که مردم ترس-زده برای پیشبرد زندگی، در خود می‌ آمیزند. آنها دروغ‌-های فرسوده و آشگار شده را با دروغ-‌های تازه و ناشناخته می آرایند تا زشتی-های رفتار و کردار ِ خود را بازسازی کنند.

ترس-زدگان آرامش را، با پرداخت وجدان و خرد ِخود، خریداری می‌ کنند. آنها با پندار-های دروغ، برای بردگی زنجیر می‌ بافند و آن را به نام پیوند ِآزادگی به گردن می‌ اندازند. آنها هر کژی را به جای راستی و هر زشتی را به جای زیبایی می‌ پذیرند.

شریعتمداران با زور و فشار-های سنگین، سایه-ی ترس را بر جامعه-ی ایران گسترده-اند و بینش مردم ایران را در منجلابی از دروغ آلوده ساخته-اند. آنها اندیشه و جنبش ِ مردم ترسزده-ی ایران را، در تاریکخانه-ی ایمان، میخکوب کرده-اند.

ترسزدگان از پاره شدن ِ بند-های بردگی، از اندیشیدن، از جنبش و از رهایی پرهیز می‌ کنند. آنها از ترس ِ بینایی و روشنایی در تاریکخانه-ی ایمان می‌ لولند، آنها به گمانی، که تنها در مرز-های ایمان رستگار هستند، پیوسته بند-های پوسیده-ی ایمان خود را تازه می‌ کنند تا به انگیزه-های خویشتن واگذار نشوند. در چنین اجتماعی نمی‌ توان، به آسانی، بیداد را از داد، نیکی را از بدی، آلودگی را از پاکی و پسماندگی را از پیشرفت باز شناخت.

برای نمونه:
در کشتارگاه شریعت، به حکم "الله"، آزاداندیشان را، که آفرینندگان بینش نوین هستند، کشتار می‌ کنند. در این کشتارگاه "الله" را به دروغ «خدا» نامیده-اند، خود-دایگان را به دروغ دشمن خدا خوانده-اند، "محکمه-ی شریعت" را به دروغ «دادگاه» نام نهاده-اند، "قاضی-ی شرع" را به دروغ «داور» و "مدعی العموم" را به دروغ «دادستان» گفته-اند.
بدین گونه، گوهر-دزدان، ارزش‌های فرهنگ ایران را با زهر دروغ آلوده کرده-اند. پس جوانان ایران، که شکنجه و آدمکشی را، در پوشش دروغ، به نام "داد" می‌ آموزند، چگونه می‌ توانند به گوهر "دادگستری" در فرهنگ ایران پی ببرند؟


"الله" مالک ِ جهنم است، او عدل خود را با سوزاندن کسانی، که از احکام او سرپیچی بکنند، نمایان می‌ کند. در حاکمیت "الله"، محکمه-ای کارآیی دارد که احکام "الله" را بر مردمان، که همگی محکوم اوامر "الله" هستند، وارد آورد. در شریعت اسلام "داد" وجود ندارد که به دادستان نیازی باشد.

اندیشمندان کُهن، که واژه-ی "داد" از بینش آنان تراویده است، دادستان را، برای گرفتن داد ِزیردستان از زبَردستان آفریده-اند. میزانِ دادوری، آزادگی و خردمندی و گزند ناپذیر بودنِ جان انسان است. در دادگاه از رنج ِ ستمدیدگان کاسته و بر شادمانی-ی دادخواهان افزوده خواهد شد.
هسته‌-های این فرهنگ، تنها در سرزمین راستکاران روینده هستند. سرزمینی که سامان ِ کشورآرایی از بینش ِ همان مردمان برآمده باشد. دادگستری از بینش و اندیشه-ی کسانی تراوش کرده است که آنها آفریننده-ی فرهنگ دادگری بوده-اند.
اسلامزدگانی، که زشتی-های محکمه-ی شریعت را در پوشش واژه-های ایرانی، مانند"دادگاه"، پنهان می‌ دارند، کسانی هستند، که از کوتاه نگری، چهره-ی کفتار را در سیمای غزال می‌ نگارند.
بیشتر روشنفکران ایران تفاوتی در کارکرد "محکمه" یا "عدلیه" با ویژگی-های دادگاه را نمی‌ شناسند و هر کدام را هم-سنگ و برابر با یکدیگر می‌ پندارند و بی پروا به کار می‌ برند. آنها، از شیره-ی زشتی و پلیدی بیزار نیستند، تنها از شنیدن یا دیدن "زشتی" رنج می‌ برند.
این است که آنها زشتی-های کردار خود را با نگاره-های زیبا می‌ پوشانند تا از تماشای زشتی-های درون خود آزرده نشوند.
کسانی که محکمه-ی شریعت را با نام "دادگاه" می‌ پذیرند، آنها از نادانی بینش آزادگان را، با خوی انسان-ستیزی برابر می‌ انگارند. برخی از آنها که جانستانی و درنده خویی را با نام ِدزدیده شده-ی (دادگاه) ناساز می‌ بینند، بدون اندیشه به سخن بازی می‌ پردازند و محکمه-ی شریعت را "بی دادگاه" می‌ خوانند.
("بی دادگاه" واژه-ایست بی ریشه و بدون هسته که در فرهنگ ایران جایی نداشته است)
آخوندها آگاهانه و برخی از ایرانیان نابخردانه به دروغ، واژه-های پُر ارزش ایرانی را جایگزین کلمه-های جهادگران بیابانگرد می‌ سازند.
آخوندها زایندگان و اسلامزدگان فریب-خوردگان دروغ هستند، آنها تنها سخنان را به بازی می‌ گیرند و هرگز به هسته-ی درون واژه-ها برخورد نمی‌ کند. فریب-خوردگان تفاوت "دادنامه" با "حکم صادره" را نمی‌ شناسند، اسلامزدگان به ویژه مسلمانان [شیعــه] نمی‌ توانند، بدون گُسستن از ایمان، به این تفاوت پی ببرند. زیرا آنها، در مکتب ایمان، تنها ابزار-های کژکاری، ستیزه جویی، کینه ورزی و دروغوندی را، به نام وظیفه-ی شرعی، شناخته-اند و هرگز دانشی برای سازندگی و جویندگی در سامان راستی نیاموخته-اند.

هرگاه که، زهر ِ ترس، جان مردمان را به لرزه درآورد، ستمکاران وجدان آنان را به گروگان می‌ گیرند. پس از آن مردمان ترسزده، زشتی را ستایش و زیبایی را نکوهش می‌ کنند، تا خود را همسان و همیار ستمکاران بنمایند. انسان در این دروغ نمایی، اندک اندک، همانند زشتکاران سخت-دل، بدخو و کژکردار می‌ شود.

تنها پدیده-ای که، در مردمان ترسزده، به درستی کارآیی دارد "دروغوندی" است. دروغ ابزاری است که همه-ی هستی-ی مردمان ترسزده را در بر می‌ گیرد. در اجتماع آنها زیبایی یا زشتی در خور ارزیابی نیستند زیرا زیبایی و زشتی هم به دروغ آلوده شده-اند.
گويا "هرودوت" در پیرامون منش ايرانيان چنين گفته است: مردمان ایران از دروغ می‌ ترسند.
گوهر فرهنگ ایران نشانگر آن است که ایرانیان، از دروغ پرهیز می‌ کرده-اند، در پناه راستی زندگانی را به زیبایی می‌ آراسته-اند. اکنون از شوربختی همان مردم، از راستی گریزانند، آنها به دروغ ایمان آورده-اند تا کژی را در کردار خود راست ببینند.
به اندک فروزه-هایی برآمده از فرهنگ ایران اشاره می‌ کنم:

"راستی" بهترين نيکی است، خرسندی است
خرسندی برای کسی است که "راستی" را برای بهترين "راستی" بخواهد. (اشم و هو)

به سانی که سرور هستی را بايد تنها از روی "راستی" برگزيد،
به همان سان رهبر "درستی" را نيز بايد پسنديد. ( يتا اهو)

بدترين هستی از آن دروغوندان، و بهترين منش از برای راستان خواهد بود (اهنود گات)

ایرانیان به زور و از ترس در گردآب "دروغ" یعنی بدترین نازندگی گرفتار آمده-اند. تا زمانی که آنها بینش خود را از زهر این پدیده(یعنی از دروغ) پاک نکنند، روان آزادی در نگرش آنها پدیدار نخواهد شد.

در شورش پیروان بی آرمان
، دروغ-های هزار و چهار سد ساله، در سال 56 تا 57، فوران کردند. در این هنگام از درونمرز، زایندگان دروغ (یعنی آخوند-ها) و از برونمرز، رسانه-های بیگانه، با افشاندن زهر دروغ، ایرانیان را برای پذیرفتن بردگی و مردمان کشور-های بیگانه را برای نمایش جنبش ِهوچیگران آماده ساختند.
در این دروغ-افشانی نه مردم، به بیماری-ی اجتماع خود، آگاهی داشته-اند و نه روشنفکران در جستجوی درمانی بوده-اند. فریاد-های برخاسته، از بلندگو-های افسونگران، گوش-های مردم ِ افسونزده و مفتخوران ِدروغ-پرست را نوازش می‌ داده-اند. واژه-های لغزنده-ای بسان "آزادی"، استقلال و حکومتی اسلامی، چون گاز-هایی خواب آور، از دهان یاوه گویان پخش می‌ شده-اند.
در این گردآب، توده-ی فریبخورده، برای به دست گرفتنِ تازیانه-ی شریعت، خواستار پدیده-ای ناشناخته، به نام آزادی، می‌ شود، تازیانه-ای برای سرکوب آزادگان.
برداشت ِعرب-زادگان ِانگلیسی مسلک[+]، از "استقلال" چنان بود که آنها بر جان مردم و کشور ایران استقلال داشته باشند تا حاکمیت "الله" را دوباره بر بردگان بندگُسیخته فرود آورند

آیا توده از کمبود تازیانه رنج می‌ بُرد، یا شوق دیدار مرگ، دیدن دار-های برافرشته، نمایش سنگسار و تیرباران-ها، او را به خود می‌ کشید؟
یا این که توده آزادی را برای خشمآورانی می‌ خواست که خرد و آزادی-ی او را بسوزانند؟
آیا این توده نیاز به نهی از منکر داشت یا از نبودن ِامر به معروف دل آزرده شده بود؟
شاید توده آزادی را برای جهادگران می‌ خواست تا او هم بتواند، در جهاد، همسایگان خود را کشتار و غارت کند.
آیا روشنفکران اسلامزده[+]، آزادی را در حکومت نابخردان عمامه-دار می‌ پنداشتند؟
آیا آنها می‌ پنداشتند که با فریبکاری، شیادی و دروغ مردم ایران به فرمانروایی می‌ رسند؟
آیا در دیدگاه ِتنگ این اسلامزدگان "استقلال" پدیده-ای است که تنها از کشوری بیگانه دریافت می‌ شود؟

آیا فرمانروایی یک ایرانی بر ایران نژاد-پرستی و پذیرفتن حکومت عرب-زادگان، ملّی گرایی است؟ آیا سامان کشور که به دست ایرانی آراسته شود دیکتاتوری و حکومت جهادگران عرب، دموکراسی است؟ آیا ایرانی باید پروانه-ی ملیت و کیستی-ی خویش را از بیگانگان ِ بیابانگرد درخواست کند؟ آیا باید، برای پیشگری از خشونت ِ بیگانگان، کشور را به خواست انگلیس اداره کرد؟

آیا پاسداری از مرز-های کشور، کینه-توزی با همسایگان ایران است؟
آیا میهن-پروری خودخواهی و میهن-ستیزی روشنفکری است؟

هر آزاده-ای می‌ تواند، در این پرسش-ها، دریابد که چگونه دروغوندان هر کردار ناشایستی را برای ما واژگون نشان داده-اند و ما از کژبینی و سُست پنداری و از اسلامزدگی آنها را به شایستگی پذیرفته-ایم.
توده از ترس این که نژاد-پرست خوانده شود از میهن-فروشان پشتیبانی می‌ کند. از ترس این که آزادیخواه خوانده نشود، برده-ی پست ترین ستمکاران تاریخ می‌ شود. از ترس سختی در زندگی برای آدمکشان جانبازی و از ترس خانواده-ی آبرومند، تن-فروشی می‌ کند. از ترس سرزنش پیرسالان، کودک آزاری و برای برابر شدن، همدوش نامردمان انسان-ستیزی می‌ کند.
حکومت اسلامی، برای مردم-داری، مردم آزاری را به توده می‌ سپارد، برای نابود ساختن ِ وجدان ِ مردم به آنها پروانه-ی کُشتن و شکنجه دادن می‌ دهد. او جان انسان را با پرداخت دیه می‌ خرد و با پرداخت دیه می‌ گیرد. این حکومت، توده را برای تازیانه زدن، برای دست بریدن، برای سنگسار کردن، برای به دار آویختن سخت-دل و آماده می‌ سازد.


روشنفکران، در شورش 57، از آزمندی، توده را، با مژدگانی-های دروغ، می‌ فریبند که آنها، برای باجگیری از سرمایداران، آخوند-های انسان-ستیز را به نام پیشوا بپذیرند تا، از این نوکرمنشی، روشنفکران بتوانند، در سایه-ی شریعت، به مهمانی-ی مفتخوران خوانده شوند.
زمانی که رسانه-های اروپا راه را برای حکومت اسلامی فراهم کردند، سوسیالیست-ها، کومونیست-ها و روشنفکران دیگر، که همه خود را برتر از آخوند می‌ پنداشتند، همگی به دنبال ملایان خردسوخته و دروغوند راه افتادند. هر یک، با اندک توان و دانشی که داشتند، برای پوشاندن پسماندگی-های اسلام کوشیدند و پندارهای دروغ خود را هم به اسلام پیوند زدند، تا جاییکه توانستند، توده-ی خوابزده را به بند بکشند و مهار آنها را به دست آخوند-های انسان-ستیز بسپارند.

آیا این سوسیالیست-ها، هر اندازه هم که نادان بودند، نمی‌ دانستند: که "شریعت اسلام" در برگیرنده-ی احکام چهادگران بیابانگرد است و این احکام به دوران برده-داری بر می‌ گردند؟
آیا این کومونیست-ها نمی‌ دانستند که؛ لنینیسم در شوروی با خلیفه-گری در اسلام تفاوت دارد؟
آیا این روشنفکران نمی‌ دانستند؛ شریعت اسلام هزار چهار سد سال است که ایرانیان را به بردگی و ایران را به ویرانی کشانده است؟
پاسخ این پرسش-ها هم آسان است: مردم ایران، سوسالیست-ها، کومونیست-ها و بیشترین روشنفکران ایران همگی در منجلاب دروغ پروده شده-اند. هیچ یک از آنها به درون مایه-ی ارزش-های فرهنگ ایران، به راستی و درستی، برخوردی نداشته است.
بیشتر این پیشروان، از کم مایگی، خود را به کسی، که او را بزرگوار و خردمند می‌ پندارند، می‌ بندند تا بزرگ و دانا جلوه کنند. از این روی آنها، برای گردآوری-ی شماری از مردم، به یک بُت، به یک پیشکسوت، یک مرشد یا دستکم به مرده-ای سرشناس نیاز دارند تا بتوانند خواسته-ها و آرزو-های خود را در پناه آن پیشوا بازگو کنند.
این کسان دیدگاه یا اندیشه-ی خود را، که از دروغ بُن گرفته است، سُست می‌ دانند، افزون بر این آنها توان ارزیابی کردن ِدیدگاهی را در خود نمی‌ بینند که بتوانند، در آن پرده، سامان کشورآرایی را بررسی کنند.
از این روی برخی از روشنفکران، در آشوب 57، سر به درگاه ولایت ساییده-اند تا شاید بخشی از این گنج بی رنج به آنها برسد. آنها آرمانی به جز زراندوزی نداشته-اند که، برای رسیدن به آن، اندیشه-ای داشته باشند. این بود که بیشتر آنها از سوی فقیه به خشونت پروری گماشته شده-اند تا مردم را به پابوس مردگان هزارساله بکشانند.
اکنون برخی از آنها، که هیچ نشان روشنی هم در فکرشان نیست، ولایت فقیه* را نفرین می‌ کنند تا در انجمن آزادیخواهان شمرده شوند. دروغ-اندیشی-ی آنها هنگامی آشگار می‌ شود که "حکومت اسلامی"، ساز و دُهل بیعت-گیری را، به نام انتخابات، به نمایش می‌ گذارد، این روشنفکران هم همدوش آخوند-ها‌، گوسفند-وار به جفتک زدن و شاخ و شانه کشیدن می‌ پردازند.
آنها فراموش می‌ کنند، که این نمایش در همان دشت چوب-بدستان ِگله-چران برپا می‌ شود، کسی که خود را گوسفند نمی‌ شمارد نیازی هم به شبان و انتخاب سگ-های گله ندارد.
*(شارلاتان-های ورزیده تنها ولایت "مطلقه" فقیه را نفرین می‌ کنند، به این امید که در آینده بتوانند دوباره یک ولایت "مخلوته-ی" فقیه به مردم فرو کنند)
به هر روی توده-ی مردم به نان و آب و آسایش، یعنی زندگانی بدون ترس، نیاز دارد نه به آزادی-ی شریعت. از این گذشته، این توده، که روشنفکرانش بردگی-ی آخوند با بندگی-ی "الله" را پذیرا شده-اند، چگونه باید بتوانند به مفهوم آزادی پی ببرند؟
بیشتر روشنفکران ایران از دستور-های مکتب یا مسلکی پیروی می‌ کنند. پست-ترین آنها پیروان ولایت فقیه هستند. زیرا این پیروان از نادانی و فرومایگی یک فقیه ِخرد-سوخته را بسان شبان و خود را همسان گوسپند می‌ پندارند.
افزون براین؛
اگر توده-ی مسلمان کمترین نشانه-ای از استقلال را می‌ شناخت، هرگز این ننگ را نمی‌ پذیرفت که عربزاده-ای، انگل-لیس پرورده، بر کشور او حکومت کند. مردمی که پیوسته چشم به چاه جمکران یا ناوگان بیگانگان دوخته-اند تا گردن کلفتی بیاید و بند-های خودبافته-ی آنها را پاره کند، این مردم خواهان برده-دارانی تازه هستند که بتوانند بند-های آن برده-پروران را به گردن بنهند.

آن کس که بردگی-ی ولایت فقیه را پذیرفته است، او خود را کوراندیش و نابخرد می‌ پندارد، او با کسی بیعت می‌ کند که فقیه امر کند. فقیه یا امیرالمومنین کسی را به چوب بانی می‌ گمارد که او احکام پسمانده-ی اسلام را قانونی کند.
پیروان ریسمان بردگی را به گردن انداخته-اند تا در صراط المستقیم به سوی دارالسلام رانده شوند، چنین بردگانی، که در دروغ پرورده شده-اند، جانباخته-ی شیر و عسل هستند، آنها با شیره-ی آزادی و استقلال بیگانه-اند.
در شورش 57، سوسیالیست-ها و کومونیست-های ایرانی، همدوش با آخوند-ها به ویران ساختن نهاد-های مردمی پرداخته-اند. آنها افزون بر ایدآل خود، که رونوشتی از اندیشه-ی بیگانگان است، دروغ-ورزی را هم، در مکتب شریعت، آموخته-اند. آنها آموخته-های خود را بر زمینه-ی دروغ کشت داده و بازده-ی آن را از شریعت دروغ دریافت کرده-اند.
این روشنفکران از کوراندیشی، بندگی-ی بندگان "الله" را پذیرفته-اند، به کردار نشان داده-اند که آنها نه ایدئولوژی و نه آرمان خود را می‌ شناسند. آنها، در هنگام آزمون، پیوند ِسُستی را، که با وجدان و میهن خود داشتند، پاره کردند و با همان سُستی پیمانی با حکومت فُرومایگان بستند.
از آن دو مينو،
دروغوند(انگرا مینو)، ورزيدنِ بد-ترين کارها را برگزيد.
«سپنتا مینو» که استوار-ترين آسمان-ها را بر خود پوشيده است، راستی را (اهنود گات: يسنای 30، بند5)


برآیند ِانجمن دروغوندان، خلافت ایران-ستیزان است که آنها مردمان ایران را، در حاکمیت "الله"، گرفتار ساخته-اند. در این انجمن ننگین، "خلافت" را «جمهوری»، "امیرالمومنین" را «رهبر»، "بیعت گرفتن" را «انتخابات»، "محتسب" را «پاسدار» و "دارالحکومه" را «دادسرا» و "دارالخلافه" را «دادگستری» نام نهاده-اند.
شریعتمداران مانند همیشه، به کمک ِ کوتاه خردان، پوسته-ی واژه-ها را از فرهنگ ایران می‌ دزدند و گندآب خود را جایگزین هسته-ی آن واژه-ها می‌ کنند. در این دزدی ننگی را ماندنی بر فرهنگ ایران به جای می‌ گذارند. آنها از یک سو گوهر واژه-های ایرانی را از رویش و زایندگی باز می‌ دارند، از سویی دیگر زشتی و پسماندگی-ی کلام شریعت را در پوسته-های زیبای واژه-های ایرانی پنهان می‌ کنند.
کسانی که ارزش-ها و گوهرهای درخشان بینش ایرانی را به شریعت عرب-زادگان می‌ بخشند، همان است که آنها تبری بس سنگین بر ریشه-ی فرهنگ ایران فرود می آورند.



مـردو آنـاهيــد
ژانـويــه 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home