چرا بايد ماه فرمانروا باشد؟
مـردو آنـاهيــد
مـردو آنـاهيــد
آنچه که از گفتار و کردار ِ ما ايرانيان میتوان برداشت کرد اين است که ما دلباختگان ِ سخنان زيبا هستيم نه اين که ما زيبايی را میستاييم. زيرا بيشترين ايرانيان نه تنها با سخنان بازی میکنند وآنکه، در پندار، برای هر سخنی هستهای را جايگزين میکنند که با خواستهی آنها همخوانی داشته باشد. اين است که هميشه روشنفکران در سخنی، که هر يک هستهی دلخواه ِ خود را در آن جای داده است، به يکديگر میپيوندند و با آشگار شدن ِ هستههای گوناگون نه تنها از هم میگريزند وآنکه به کينه توزی با يکديگر میپردازند. چه خوش بود، که اين روشنفکران به کردار يکديگر را میآزمودند تا بتوانند با کسانی پيوند داشته باشند که در راستای آرمان آنها گام مینهند.
اگر برخی از روشنفکران درونمايه يا هستهی واژگان را، دستکم برای خودشان، میشکافتند میتوانستند، کردار ِ خود را، بهتر ارزيابی کنند. واژهی "ملی": پنداری است که هر گروهی پوستهی آن را، که به دلخواه پُر کرده است، به کار میبرد. شايد بيشترين روشنفکران بتوانند درونمايهی "ملی" را، که از زبانهای بيگانه( مانند ِ national) برداشت کردهاند، بازگو کنند. ولی کمترين آنها اين واژه را هم سنگ ِ national، به کار میبرند. (زيرا اين واژه، "ملی"، از فرهنگ ايران برنيامده است، يعنی آخوندوار گفته شده است و آخوندوار هم به کار برده میشود) برای نمونه: برخی از نهادهای مردمی و ميهنی را دولتی و برخی از آرمانهای گروهی را ملی ناميدهاند. مانند اين که آموزشگاهای همگانی را دولتی و آموزشگاهای ويژهای را ملی خواندهاند. دگرسو با اين کژنامی، برخی از پديدههای مردمی را، به درستی، ملی نامگزاری کردهاند. مانند نفت ملی، راه آهن ملی و سرود ِ ملی. پرسش اين است: آيا "ملی" سازمانی است که در برگيرندهی مردمان و پشتيبان ِ کشور ايران باشد، يا سازمان ِ گروهی ويژه در کشور ِ ايران است؟ (آيا، تا پيش از شورش ِ ايران ستيزان، دانشگاه ِ "ملی" ملی بوده يا دانشگاه ِ تهران ملی بوده است؟)
در اين جستار ويژگیهايی را "ملی" میخوانم که، آن ويژگیها، مردمان ايران را در بر بگيرند، با سرافرازیی ايرانيان و بهبود ِ سامان ِ کشورآرايی، پيوند داشته باشند. بر اين زمينه، هر گونه پنداری که بر شالودهی فرهنگ ِ ايران، برای سامان ِ فرمانروايی و بهزيستی در ايران، ساختار يافته باشد، آن پندار نگرشی است "ملی".
هر ايدئولوژی يا دينی که از احکامی پيش نوشته، برای حکمرانی بر مردمی، پنداشته شده باشد و بخواهد، بر زمينهی آن احکام، مردم ايران را سازمان بدهد؛ آن ايدئولوژی يا آن دين، که از بينش ِ بيگانگان تراوش کرده است، مردمی نيست و نمیتواند "ملی" باشد. ايران ستيزیی ولايت فقيه برون از گفتار در اين جستار است. اين حکومت ننگی است که آزمندی و نابخردیی جهانداران را آشگار میکند. زيرا در هر کجا، حکومت ِ اسلامی، به شيوهی گله بانی، با مردمان رفتار میکند. اين ننگ سزاوار ِ ايرانيان، که بنيانگزار ِ کشورآرايی در جهان بودهاند، نيست.
از اين روی بسيار شماری از مردمان ايران، که دستکم شيوهی گله بانی را نمیپذيرند، آنها خواهان ِ برانداختن ِ ولايت ِ فقيه هستند. هموندان ِ هر انجمنی، که از کمبود ِ آزادی رنج میبرند، آزاديخواه هستند. بيشتر ِ آنها بدانگونه خواهان ِ آزادی هستند که تنها انجمن ِ آنها بتواند در ايران و بر مردمان ايران فرمانروايی داشته باشد. بيشتر ِ اين آزاديخواهان آزادانديش نيستند. آنها از روزنهای به هستی و سامان ِ کشورآرايی مینگرند که از گفتار يا آزمونهای بيگانگان برداشت کردهاند. هر انجمنی، که خواهان ِ براندازیی ولايت فقيه باشد، آزادیخواه شمرده میشود ولی هر انجمنی، که آزاديخواه باشد، "ملی" نيست.
برای نمونه: انجمنی، که خواهان ِ سرنگونیی "حکومت آخوندی" نه براندازیی حکومت اسلامی است، نمیتواند "ملی" باشد. زيرا اين کسان بیداد و ستمی، که بر مردمان ايران وارد میآيند، برآيندی از کردار ِ آخوندها میدانند. آنها هم خواهان ِ حکومتی بر پايهی شريعت اسلام هستند. شريعت اسلام دگرسو با فرهنگ ِ مردمی و دگرسو با پيشرفت ِ سامان ِ کشورداری است. گروههايی مانند تودهای، فدايی، کومونيستی، که به ايدئولوژیهای ايران ستيزی، در پوشش جهان وطنی، آلوده هستند، سازمانهايی "ملی" نيستند و هيچگاه پنداری سودبخش، در راه ِ سرافرازیی ايران، نداشتهاند و پس از اين هم نخواهند داشت.
گروهها يا انجمنهايی، که از انبوه ِ مردم پشتيبانی میکنند، انجمنهايی با جهان بينیی سوسياليسم، به معنای سامان ِ مردمی، سازمانهايی هستند "ملی". چه آنهايی که شيوهی جمهوری را شايستهی کشورداری میدانند و چه آن کدام که به سامان ِ پادشاهی میانديشند. زيرا آرمان ِ اين گونه کسان بهزيستی برای همگان در پيوند با آبادانی و سرافرازیی کشور ايران است.
>> بايد اشاره کنم، سامان هر کشوری به کردار، به راستی و درستی، به پندار ِ انبوه ِ مردم از آفرينش ِ هستی بستگی دارد نه به آرزوها و خواستههای روشنفکرانی که پندارهای ديگری را پسنديدهاند. انبوه مردم ايران، يا هر مردمی، به هر گونه که فرمانروايی را نامگزاری کنند، تا زمانی، که آنها به حاکميت خالق بر مخلوق ايمان دارند، پيوسته ستمگرانی دروغوند بر اين مردمان حکمرانی خواهند کرد. در کشورهای اسلامزده هر سرکردهای، با هر نامی که به فرمانروايی برسد، هر اندازه هم که خوشخو باشد، سرانجام، بسان ِ الله بر مردم حکم خواهد راند و سرکشان را گردن میزند. <<
برگرديم به رشتهی سخن.
در آغاز ِ پيشرفت ِ شهروندی در ايران، سازمانهای کشوری، بر پايهی بينش ِ مردم سامان داشتهاند. مردم ايران فرمانروايی را تنها در سامان پادشاهی میشناختهاند. راهزنان ِ بيابانگرد، که هنری به جز آدمکشی نداشتهاند، يک آدمکُش ِ خشمآور را خليفهی الله میخواندهاند. از اين روی نگرش ِ ايرانيان دگرسو با نگرش ِ جهادگران عرب بوده است. ايرانيان که، در خشم ِ جهادگران عرب، سرکوب و در سايهی ترس، مسلمان شده بودند، به اميد بهبود، نمايندگان ِ الله را سلطان ناميده و آنها را با سامان کشورداری آشنا کردهاند. هر سر قبيلهی چادرنشينی که، از خشمآوری و فرمايگی، با جاری ساختن ِ خون و گسترش ترس، بر ايرانيان حکمران شده است، ايرانيان در اندک زمانی او را کاخ نشين کرده و او را دستکم سلطان ناميدهاند. (مسلمانان نام ِِ شاه را با اسم ِ عربیی سلطان برابر میانگاشتند) اکنون که در ايران، گدايان عربزاده، به کمک آزمندان ِ جهانی، حکومت اسلامی برگزار کردهاند، ايرانيان با اين جهادگران، که نمايندهی الله هستند، شاهانه رفتار میکنند. زيرا آنها سامانی را به جز پادشاهی نمیشناسند. رفتار ِ نابخردانهای ايرانيان با دشمنان ِ ايران يکی از اسلامزدگیی روشنفکران است که شيوهی گله بانی، يعنی خلافت، را با فرمانروايی برابر میانگارند و ديگر بيگانگیی اين روشنفکران با فرهنگ ايران و با هنر ِ کشورآرايی است. بهتر است که اندکی، به سامان ِ پادشاهی در فرهنگ ايران، اشاره کنم تا شايد بهتر بتوان، در پيرامون ِ برخی از کژپنداریهای همگانی، انديشيد. برای کاوش در اين پندار نياز است که اندکی به همانی بودن ِ پديدهی ماه با "شاه"، که چشمهی خرد و بينايی در فرهنگ ايران است، آشنا بشويم.
پندار ِ انسان از پديدهی ماه، در زيربنایی بينش ِ جهانيان، با برداشتهای گوناگون آميخته شده است. پديدهی ماه برانگيزندهی پژوهش و کاوش در آسمان و زمين بوده است. چنانچه زرتشت، که به فرشکرد جهان میانديشيده است، میخواهد بداند که :
چيست بُندادهی آفرينش؟ چگونه راه خور و ستارگان بنا نهاده شده است؟
از چيست که ماه میوخشد و آنگاه میکاهد؟
دستکم دوهزار سال ديرتر به پرسش ِ زرتشت، تا اندازهای، پاسخ داده شده است. مردمان ِ گوناگون، در سرزمينهای گوناگون، در درازای زمان، ماه را با نامهای گوناگونی ستايش میکردهاند. ماه، مز، مَس، ماهی، ماسی، کمر، کمان، مونا، لونا و "شاه" از نامهايی هستند که هنوز از زبان ِ مردمان ِ سراسر جهان به گوش میرسند. ("شاه" نامی است که هستهی گفتار در اين جستار است)
"شاه" نام فرمانروايان يا سرکردگان ِ مردم نيست وآنکه نام ماه است که در فرهنگ ايران، خرد ِ انسان را برآمده از بينايی و نرمیی ماه میپنداشتهاند. واژهی "مز" هم افشرهی خرد است، مزدا برابر با ماه ِ دانا ست. مزگد هم خانهی ماه، جايگاه خردستايی است که جهادگران آن را دزديده و به مسجد، جای خاکساران ِ الله، برگرداندهاند. از ديدگاه برخی از مردمان ِ هندوستان: ماه و خور دو چشم "ورونا" هستند. ورونا خدايی است که همانی با آسمان، يا همسانی با گُنبد ِ واژگون، دارد. به هر روی ماه، که همان شاه باشد، چشم بينايی است که در تاريکی با نرمی میجويد. هنوز در سنگ نگاشتههايی، که بر جای ماندهاند، ديده میشود که فرمانروايان در زير نور ماه تاجگذاری میکردهاند تا خرد آنها با ماه پيوند داشته باشند. شايد ديرتر برای ارج نهادن بر فرمانروايان بزرگ، آنها را "شاه" ناميدهاند. اين بينش که خرد از ماه، که همانی با شاه دارد، در سرشت انسان آميخته شده، در گامهای زمان، فراموش شده است. اين است که ما پيوسته واژهی " شاه" را به جای برترين و بهترين به کار میبريم يا میشنويم ولی کمتر به ريشهی فرهنگیی آن میانديشيم.
افزون بر اين، که واژهی "شاه" در همهی نوشتارها به درستی جای گرفته است، نشانههای بينايیِ در پديدهی "شاه" بيشتر در زبان عربی آشگار هستند. اين واژه در هزارههای پيش از اسلام در زبانهای سوری و کلدانی وارد شده و در عربی صرف شده است. از شوربختی، واليان اسلام که دروغوندانی نادان بودهاند، شيرهی اين واژگان را تلخ و آنها را به زشتی آلوده کردهاند. برای رَديابی به کاربُرد ِ واژگان پارسی در گويش ِ عرب اشاره میکنم. شهره َ (يعنی سی روز ِ گردش ِ ماه) مانند شهرالرمضان. شه + رَه = راهی که شاه همان ماه می پيمايد. شارع (که از نادانی به احکام برده داری در اسلام گفته میشود). شاه + راه، که برگردان ِ آن به پارسی برابر میشود: راه ِ خردمندانه يا راه ِ شاهانه. کلمهی شارع از شهر گرفته شده است. شهر پهنهای است برای زيستن که مردم در آن خردمندانه سامان يافتهاند. الشّمس ( خورشيد). از شامَس يا شامَز گرفته شده است که همانی با خور يا هور دارد. شا + مز برابر با شاهماه است. يعنی شاه ِ ماه يا شاه ِ ستارگان. خورشيد در فرهنگ ِ ايران خدای جان بخش است. يعنی جان ِ جانداران همسرشت ِ خورشيد است. اَهورا + مزدا برابر است با خورشيد جانبخش + ماه ِ دانا يا برابر است با خداوند ِ جان و خرد. در فرهنگنامههای جهانی، ستايشگران ِ شامس را خورشيد پرستان ناميدهاند. به هر روی، سخن از اين است که واژهی "شاه" در فرهنگ ايران همانی با "ماه" دارد که خرد انسان از بينايیی ماه سرشته شده است. (اين پندارها با دانش ِ امروز همخوانی ندارند ولی آنها زيربنای بينش ِ نياکان ما بودهاند که انسان را آزاد و آراسته به خرد میدانستهاند). اکنون، که اندکی به هستهی سخن نزديک شديم، میتوانم آسانتر بگويم که سامان ِ پادشاهی بايد دارای چه درونمايهای باشد.
(انگيزهی اين جستار فرهنگی است. سخن از ستايش يا نکوهش ِ شيوهای برایِ فرمانروايی نيست) پادشاه از پيوند دو واژهی پاد و شاه استوار شده است. مينوی " پاد" پايداری يا نگاهداری است، پداوند هم که پدافند گفته میشود از " پاد" گرفته شده است. " شاه" که همانی با ماه دارد به سامانی خردمندانه گفته میشود. پادشاه سامان ِ خردمندی را پاسداری میکند. يعنی پادشاه سامانی را ديدبانی و نگهبانی میکند که بر پايهی بينش خردمندان ساختار يافته است. واژهی شهريار با واژهی پادشاه همسنگ است. شه برابر با شاه برابر با ماه است. شهرَ، که چشمهی خرد است، با ديدگانی بينا، نرم و بی آزار، يارای فرمانروايی است. ماه فرمانروا را ياری میکند تا خردمندانه بينديشد و در تاريکی بينايی داشته باشد.
نام شاهنشاه که همسنگ با فرمانروایی فرمانروايان است، شايد تراوشی باشد که از انديشه و هنر فردوسی برآمده و در خدای نامه (شاهنامه) بازگو شده است. اين واژه در فرهنگ ايران بُن نهادی ندارد. زيرا شاه، که با ماه همانی دارد، يکی از خدايانی است که در هستی انسان آميخته شده است، بدانسان که گرميی انسان از مهر (خورشيد) و پيکر ِ انسان از آرميتی (زمين) گرفته شدهاند. در فرهنگ ايران هيچگاه خدايان بر مردم يا خدايی بر خدايی ديگر فرمانرايی نداشته است. در اين جا پرسشی پيش میآيد، که اگر نام ِ شاه با ماه همانی دارد، پس جايگاه ِ فرمانروايی چه نامی داشته است؟ پاسخ: "کِی" نامی است که افزون بر زبان ِ پارسی در زبانهای ديگر هم به فرمانروايان گفته میشود. در زبان ِ پارسی: مانند کِیکاوس، کِیکباد(کيقباد)، کِیخسرو يا کِیسرا (کسرا = سرای فرمانروا)، کِیانا(فرامانروای زن = شهبانو)، کِیوان = زهره = ساتور( فرمانروای نخستين روز ِ هفته است). در زبانهای ديگر: King= کینگ، koenig = کُنيگ (فرامانروای نيک)، Kaiser = کَیسر = کيسر که معرب آن قيصر شده است. کِیسر برابر است با سرفرمانروا که با شاهنشاه همسنگ است. به هر روی بيش از دوهزار سال است که، مردم در ايران، فرمانروای کشور را به نام ِ پادشاه میشناسند. پس من هم اکنون به ويژگیهايی پادشاه در فرهنگ ايران اشاره میکنم.
در هر مردمی، پادشاه خرمندترين، فرهمندترين، دورانديشترين، نيرومندترين، دلاورترين، داناترين و بيناترين کسی بوده است که در آن مردم و در آن سرزمين زيست داشته است. بيشتر ِ اين ويژگیها را کسی دارا بوده است که از پدر و مادری، با چنين ويژگیهايی، آفريده شده باشد(مانند سياوش). نيز نياز است که پادشاه در پرتو ِ دانش و هنر ِ آموزگارانی شايسته (مانند رستم) آموزش ديده باشد. چيزی که ما مردم، که از هوشی ميانگين برخورداريم، نمیخواهيم بپذيريم اين است که انبوه ِ مردمان، در دانايی، بينايی و خردمندی برابر نيستند. انبوه ِ مرمان همگی با هم، از هوش و هنری ميانگين برخوردار هستند. نگرش و خواستههای بيشترين ِ آنها از نخستين نيازهای سرشت ِ انسان فراتر نمیرود. تنها شمار ِ اندکی هستند که میتوانند ديدگاهی گسترده تر و نگرشی ژرفتر از ميانگين داشته باشند. با اين نابرابری شايد بتوان گفت که راه ِ پيشرفت و همياریی مردم بايد، برای هوش، هنر و توانی، يکسان باشد که ميانگين مردم از آن برخوردار هستند نه برای جایگاهی که فراتر از خرد ِ آنهاست.
کشورداری و کشورآرايی به آن هوش، آن خرد، آن دانايی و آن بينايی نيازمند است که بر فراز ميانگين ِ ويژگیهای انبوه ِ مردمان باشند. مردمان ستايشگر اين ويژگیها هستند؛ ولی شريعتمداران آنها را در تاريکخانهی اسلام، در برده منشی پروردهاند. از اين روی در نگرش ِ اين پيروان، دانايی و بينايی واژگون نگاشته شده است، آنها نمیتوانند راستی و کژی را شناسايی کنند. اين نمايشنامههايی که در کشورهای اسلامی به نام انتخابات، در زير ِ پوشش دموکراسی و حقوق بشر، بازی میشوند تنها و تنها برای فريب جهانيان و سپردن جهان به گماشتگان ِ جهانداران است.
با يک نمونه برآيند و شيرهی اين جستار را به خودانديشان میسپارم تا آنها، با خرد ِ خود، مينوی اين انديشه را بچشند و آن را گسترش دهند. شايد هم بتوانند مرا از اين کژانديشی برگردانند و به راه ِ روشنفکران ِ عاقل راهنمايی کنند.
نمونه، بخش 1:
در آن زمان که هنوز "منشور جهانی حقوق بشر"، با انديشهی حقوقدانان ِ خداپرست، نوشته نشده بود و کمتر کسی هم بينايی را با کورانديشی برابر میانگاشت. مردم ِ تازه به دوران رسيدهی آمريکا، آبراهام لينکلن را، که دارامند بود، به فرمانروايی برگزيدند. او با پرداخت ِ جان ِ خود سامان برده داری را برانداخت.
نمونه، بخش 2:
در اين زمان، نزديک به 150 سال پس از مرگ ِ آبراهام لينکلن، که بردگان آزاد شدهاند، راه ِ برده زادگان به سازمانهای کشوری باز شده است. اکنون، در جهان ِ دموکراسی، برده تباری مسلمان زاده به نام ِ حسين اوباما به فرمانروايی رسيده است. پس جای شگفتی هم نيست که اين برده نژاد بر اين کوشنده است که احکام برده داری، يعنی احکام شريعت اسلام را، در جهان، دستکم در کشورهای پسمانده، گسترش دهد.
انبوه ِ مردمان کم و بيش از اندکی خرد برخوردار هستند. ولی چشمهی خرد، در اندک شماری ناچيز، جوشان است.
مـردو آنـاهيــد
سپتامبر ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: مـردو آنـاهيــد، ملی، شاه، پادشاهی، ولايت فقيه، گوسپند، روشنفکر، دانشگاه، حکومت ِ اسلامی،