Wednesday, January 25, 2012


نگاهی ژرف به جدايی نادر از سيمين


مردو آناهيد



شگفتی نيست که فيلم ِ "جدايی نادر از سيمين" ستاره باران بشود. زيرا اين فيلم زشتی‌های شريعت را می‌پوشاند و انديشه‌-ی بانوان ِ آزاديخواه را واژگون نشان می‌دهد.
پوشاندنِ زشتی‌های حکومت اسلامی، در اين فيلم، بسيار زيرکانه پيش می‌رود، بدانگونه که بيننده بدون ژرفنگری به کژنمايی فيلمساز پی نمی‌برد.

آن که به ژرفای سخن انديشه نکند، به ناچار پاره پاره، گفتار ِ ديگران را ندانسته تکرار می‌کند. کسی که سخنان ِ ارزشمند ِ انديشمندان را، بدون ژرفنگری، بازگو می‌کند، خودانديشی، از مينوی خرد ِ او، جدا می‌شود. ولی آن ارزش‌ها در بينش ِ او آميخته نمی‌شوند.
برای نمونه: شماری از روشنفکران اين سخن ِ برتول برشت را بازگو می‌کنند.
«آن کس که حقیقت را نمی‌شناسد کوتاه خرد است. کسی که حقیقت را می‌شناسد، ولی آن را دروغ می‌نامد، او يک تبهکار است».
آيا کسانی که اين گفته را ستايش می‌کنند، آنها حقيقت را می‌شناسند؟
آيا حقيقت يک پديده‌-ی روشن و جدا از پديده‌-های ديگر است؟
آيا مسلمانان، که الله را حقيقت می‌پندارند، درستکار هستند؟
آيا يک مسلمان ِ با ايمان می‌تواند از شنيدن ِ حقيقت خشمگين نشود؟

اگر به ژرفی بينديشيم، مرزهايی را پيدا خواهيم کرد که سخن برشت در آن مرزها راست و درست است و برون از آن مرزها نادرست.
نمونه‌ای ديگر از فردوسی، چشمه زار ِ خرد:
«توانا بود هر که دانا بود.»
آيا سپاه ِ جهانداران از دانايی توانمند هستند؟
آيا دينمداران، از دانا بودن ِ پيروان، پُر توان شده‌-اند؟
آيا انديشمندان بزرگ، که در ناتوانی تن به خاک سپرده‌-اند، نادان بوده‌-اند؟
آيا خليفه‌-ی عباسی داناتر از زکريای رازی بوده است؟

سخن از ژرفنگری و خودانديشی است. اگر ما به گوهر ِ "دانايی" و "توانايی"، که فردوسی بر ما افشانده است، انديشه نکنيم، نمی‌توانيم نشانه‌-های "دانايی" و "توانايی" را بشناسيم. با وجود آن که فردوسی در پيوند ِ اين گوهر فرموده است:
«به دانش دل ِ پير بُرنا بود.»

در جهان ِ امروز، رسانه‌های سرگرم کننده، پديده‌-ای را، سخنی را يا انديشه‌-ای را، که برای آنها سودبخش باشد، برای مردم درخشنده می‌سازند يا ديدگاه ِ مردمی را آن چنان در سوی پستی و تاريکی می‌گردانند که پديده‌-ای ناچيز برای آنان بلند و درخشان جلوه کند.
يکی از شيوه‌-های چشم بندی، يا بهتر بگويم خردسوزی، اين است که سازمانی نشانه‌-ای را در ديدگاه ِ مردمان گوهربار می‌سازد. سپس در همايشی جهانی پديده يا کسانی را، با هياهوی بسيار، ستايش می‌کند و آنها را به آن نشانه سرافراز می‌سازد.
مردمان که خرد خود را، در اين رسانه‌-ها، باخته‌-اند؛ پديده يا کسانی را گرانمايه و ارجمند می‌انگارند که به يکی از آن نشانه‌-ها پيوند داشته باشند. يعنی اين مردمان به هوش و انديشه نيازی ندارند. زيرا آنها ويژگی‌ها و ارزش‌های انسانی را، تنها با نشانه‌-های پيشنويس شده، می‌پذيرند.
آنها "طوطی صفت" توتی وار در پس آينه نيستند وآنکه TV بر انديشه‌-ی آنها فرمانروا شده است. چنين کسانی را "تی وی زدگان"، TV زدگان، ناميده‌-ام

هر کس که دَمی آزادانه، جدا از عقيده و ايدئولوژی، يعنی خردمندانه انديشه کند در می‌يابد که خشونت‌های شريعت اسلام با جهان امروز سازگار نيستند. از يک سو شمار مسلمانان پيوسته رو به فزونی است. از سويی ديگر جهانداران برای پيشرفت، از آزمندی، راه سازش و بندگی را با عرب-های نفت فروش برگزيده‌-اند. از اين روی؛

جهانداران برآنند که خشونت‌های اسلام را در پوشش دروغ پنهان کنند تا جهانيان و آزادگان به زشتی‌های احکام شريعت پی نبرند و در ناآگاهی مسلمانان را بر خود بپذيرند.
جهانداران اميدوار هستند که مسلمانان، با اسلام بزک شده، از کشتار ِ نامسلمانان، در اروپا و آمريکا، پرهيز کنند.

در اين برنامه‌-ها، اسلام فروشان را، به ويژه زنان ِ مسلمانی را ستايش می‌کنند که آن زنان خود را در شريعت اسلام آزاد بپندارند و در بردگی سرافراز باشند. چنين اسلامفروشانی را، به نام ِ آزاديخواه، با جايزه‌-ی نوبل، قلم، خرس، روباه و آفتابه‌-ی ِ زرين نشانه گذاری می‌کنند.
اگر TV ‌ زدگان، اکبر گنجی، آن اسلامفروش ِ خودفروخته، را فراموش کرده‌-اند يا اين که آن شيرين عبادی، تلخ سرشت ِ مسلمان، را به ياد ندارند، دستکم زنان مسلمانی را می‌شناسند که به تازگی نوبل نشان گشته‌-اند. زنانی که برای حکومت الله و اجرای احکام شريعت، در مصر و تونس فرياد زده‌-اند.
اين زنان، از آن روی، ستايش شده‌-اند که آنها مسلمان هستند و حقوقی را برای بشر خواهان هستند که در احکام پوسيده‌-ی 1400 ساله، يعنی در احکام بردگی، پيشنويس شده‌-اند.
با اين پيشگفتار؛
شگفتی نيست که فيلم ِ "جدايی نادر از سيمين" ستاره باران بشود. زيرا اين فيلم زشتی‌های شريعت را می‌پوشاند و انديشه‌-ی بانوان ِ آزاديخواه را واژگون نشان می‌دهد.

گرچه اين فيلم ارزشی را ندارد که من درونمايه آن را بررسی کنم. از آن روی که بسياری از ايرانيان، اين فيلم را، در پيوند با همين جايزه‌-ها ارزشيابی می‌کنند، نياز است که به برخی از گوشه‌-های گُنگ ِ اين نمايش که آن را، آرايشگران ِ دارهای برافراشته، در ايران ساخته‌-اند اشاره کنم.
برخوردها، در اين فيلم، بيشتر واژگون، دوپهلو، چند رنگ و دگرسو با آنچه که در حکومت ِ اسلامی هست نشان داده می‌شوند. افزون بر اين با زيرکی نیک و بد را در پندار ِ بيننده جابجا می‌سازند.
بازيگران اين فيلم کارکردی دارند که با پوشش ِ آنها همخوانی ندارد. يعنی به بيننده کارکردِ آدمهای داستان را در پوشاک ِ آدمهای ديگری نشان می‌دهند. تا از اين راه، نگرش ِ بيننده را به سويی بکشانند که آرمان ِ اسلامفروشان نهاده شده است.
چنين آدمهای واژگون نما نه تنها در ايران وآنکه در هيچ جامعه‌-ای وجود ندارند. زيرا کردار ِ انسان با منش و بينش او همخوانی و با پديده‌-های جامعه پيوند دارد. اين کسان و رويدادهای اين فيلم، مانند حديث‌های اسلامی، با پديده‌-های ديگر جامعه پيوندی ندارند. افزون براين، در اين نمايش، عدل الهی(يعنی بيداد ِ الله) هم بريده از احکام شريعت در کار است.
من بُن مايه‌-ی بازيگران را بدانگونه که هستند می‌نگارم نه آنگونه که رسانه‌ها برای مردم تفسير کرده‌-اند.
سيمن؛ که پوشاک ِ بانوان ِ روشنفکر را بر تن دارد: زنی است تاريک انديش، خودخواه، رویه نگر، بدبين و ترسو. به هر روی زنی است در پوشاک ِ زيبا که کارکردی زشت دارد.
در اين داستان اشاره می‌شود که سيمين در شمار آنهايی است کهِ کتاب می‌خوانند و دوستدار ِ آواز ِ شجريان هستند. در اين سياه بازی روشن نيست که سيمين اين ويژگی‌های زشت را از کتابخوانی فرا گرفته است يا از آواز شجريان!؟
نادر؛(شوهر سيمين) را با ريش ِ زيرکان ِ اسلام پناه نشان می‌دهند. او کارمندی است عاقل، مهربان، دورانديش، پايبند به خانواده، با گذشت، بخشنده و سخن-باز. او مسلمانی است که می‌خواهد ايرانی هم باشد.
ترمه؛ دختر ِ سيمين و نادر که او دانش آموزی بسيار کوشنده است، شايد هم مانند بيشتر ِ دختران ايرانی تيزهوشترين دختر ِ کلاس باشد. با اين وجود مانند بيشتر دانش آموزان ايران، در زير فشار ِ آزمون-هاست، که بايد پيوسته گفتار آموزگاران را تکرار کند تا بتواند بالاترين نمره را بگيرد.
راضيه؛ زنی است ملبس به قبای پنگون‌های مسلمان. او زنی است با ايمان، رنجبر، کوتاه خرد که برده-وار در بند ِ سخنان آخوندها گرفتار است و در ژرفای نادانی به زنجيرهای بردگی خو گرفته است. خشونت و بيداد ِ حکومت ِ اسلامی، در بردباری و کردار اين زن، نرم و دلچسب می‌نمايد.
حُجت؛ (شوهر راضيه) پوشاک ِ ساده‌-ی مردمی دارد. او کارگری است تيزبين، گستاخ، سُست ايمان و دلير. شايد برای همين ويژگی‌ها بوده است که او را از کارخانه کفش سازی بيرون انداخته‌-اند و اکنون از بيکاری به کسانی بدهکار شده است. او با وجود ِ آزمونهای بسيار هنوز هم در اين پندار است که اُمت اسلام هم بايد در جامعه حقی داشته باشند.

اکنون در روند ِ داستان خواهيم ديد که آدمهای داستان به راستی کدام ويژگی‌هايی را دارند که يک ايرانی‌-ی مسلمان يا يک مسلمان ِ ايرانی می‌تواند داشته باشد.
سيمين بر آنست که از شوهر ِ عاقل و مهربانش جدا بشود و با دخترش ترمه به کشوری بيگانه برود. تنها چيزی که او را بر اين انگيزه سرکش ساخته است ويزايی است که او از آن کشور دريافت کرده است. اين زن نمی‌خواهد که دخترش در جامعه‌-ی اسلامی بزرگ شود. ولی او آرمان ِ درخشانی هم ندارد.
از پوشش او پيداست که او خواهان خوش پوشی و آزادی را در برگزيدن پوشاک می‌پندارد. در روند داستان انديشه‌-ای از او بازگو نمی‌شود که نشانی از آزادانديشی و آزادگی داشته باشد.
نادر دگرسو با کردار ِ بيشترين مردان ايرانی در گير پدر ِ بيمارش است که بايد از او پرستاری کند. بدانگونه می‌نمايد که او نمی‌خواهد از رفتن سيمين جلوگيری کند. دخترش ترمه هم، که يازده سال دارد، در حکومت اسلامی، که هيچ کس آزادی ندارد، او آزاد است که با پدرش بماند يا به همراه مادرش برود.
چنين ويژگی‌هايی، در چنين آدمهايی، در ايران کمياب و در کشورهای اسلامی ناياب هستند.
در اسلام، زنی که نفقه در يافت می‌کند، او بايد، در هر زمانی، از شوهرش تمکين کند، يعنی آمادگی برای همخوابگی داشته باشد. زيرا در اسلام مردان زنان را برای نکاح عقد می‌کنند نه برای همسری.
ديگر اين که در شريعت اسلام دختران از 9 سالگی تنها برای همخوابگی و اطاعت آمادگی دارند نه برای رايزنی. افزون بر اين رسول الله می‌فرمايد ، نيکوست که، در رايزنی با زنان، مردان دگرسو با رای زنان کار کنند.
درست است،
در حکومت ِ اسلامی، دختران از دوازده سالگی می‌توانند به دلخواه با روش ِ اسلامی به تنفروشی بپردازند. دختران دوازده ساله، برای صيغه شدن، نيازی به اجازه‌-ی پدر ندارند. ولی دختران چهل ساله برای ازدواج به اجازه‌-ی پدر يا ولی‌-ی خود نيازمند هستند. يعنی
هيچ زنی، هيچگاه در اسلام آزاد نيست مگر برای تن فروشی (صيغه شدن).
در شريعت اسلام، زن به خواست ِ الله بچه را، برای مرد، در زهدان خود نگه می‌دارد. ولی فرزند بخشی از دارايی مرد است. پدر صاحب ِ فرزند است. او می‌تواند فرزند ِ خود را بفروشد يا بکُشد.

در روند داستان به چيزهايی اشاره می‌شوند که با ساختار ِ داستان و نيز با اُمت مسلمان برخوردی ندارند. ولی کارکردی دو رنگ و دو پهلو دارند. يعنی هم در سايه‌-ی ارشاد ِ اسلامی هستند و هم زشتی‌های احکام را از ديدگاه ِ بيننده دور می‌سازند.
سيمين پيانو يا اُرگ الکتريکی خود را فروخته است. ولی در اين خانواده نشانی از موزيک وجود ندارد. او نياز پيدا می‌کند، برای پرداخت ِ مزد ِ کارگران ِ باربر، آزادانه در برابر چشمان ِ ترمه، از کشويی، که پول شوهرش در آن است، برداشت کند. چون نادر از اين برداشت چيزی نمی‌شنوند، گمان می‌برد که راضيه آن پول را دزديده است.
در روند ِ داستان، از برداشت ِ پول از سوی سيمين و پيوند آن با گمان ِ نادرست نادر سخنی به ميان نمی‌آيد.
سيمين که به گفته‌-ی نادر ترسوست و هميشه می‌خواهد از دشواری‌های زندگی فرار کند. اکنون هم او می‌خواهد از دشواری در زندگی، که پرستاری از پدر نادر است، بگريزد.
او با دستپاچگی و بی چارگی به بستن چمدانی می‌پردازد. در گنجينه‌ سرای آنها کتابهايی نشان داده می‌شوند. ولی نشان نمی‌دهند که سيمين کتابی را بر می‌دارد.
در سخنی، ترمه به پدرش هشدار می‌دهد: بابا، داره می‌ره. نادر با آرامی پاسخ می‌دهد: نترس بر می‌گرده.
اندکی ديرتر، ترمه از مادرش می‌پرسه: کتابا رو واسه چی می‌بری؟
سيمين پاسخ می‌دهد: ميخوامشون.
ترمه: اين همه کتاب فقط برای دو هفته؟
سيمين: پاسخ نمی‌دهد.
از اين سخنان بايد چه برداشتی کرد؟
آيا نادر بر اين باور بوده است که سيمين نخواهد رفت و اکنون به دخترش اميد می‌دهد که او بر می‌گردد.
آيا سيمين به دخترش دروغ گفته که او تنها برای دو هفته می‌رود؟
سيمين به گنجينه‌-ای روی می‌آرود و با شتاب يک CD را بر می‌دارد. به نادر می‌گويد من اين شجريان را می‌برم. نادر با بزرگواری می‌گويد: هر چه که می‌خواهی ببر.
چرا سيمين يا ترمه از پولی که، برای پرداخت باربری، برداشته شده بود هيچگاه سخنی نمی‌گويند، که نادر به راضيه گمان دزدی نبرد.
آيا هر کس، که کتاب بخواند، نابخرد و دلسخت می‌شود يا هر کس، که نابخرد باشد، کتاب می‌خواند؟
آيا آواز ِ شجريان گمراه کننده است يا شجريان گمراه است؟
اين اشاره‌-های دو رنگ، برای آنست که کارکرد ِ سيمين برای مسلمانان زشت و برای مردمان ِ "تی وی زده"، TV زده، زيبا جلوه کنند.
درست در پی آيند با رفتن سيمين، برای نگهداری از پدر ِ ناتوان ِ نادر، به يک پرستار نياز است. چرا؟
آيا تا کنون سيمين از اين بيمار پرستاری می‌کرده است؟
در اين داستان به ريشه‌-ی اين گرفتاری اشاره‌-ای نمی‌شود.

به هر روی نادر، راضيه را برای پرستاری از پدرش می‌گمارد. اين زن هميشه با دختر بچه‌-اش که مقنعه‌-ای پوشيده است، به آن آپارتمان وارد می‌شود. اين هم يکی از نشانه‌های ننگين ِ حکومت اسلامی است که واژگون به بينندگان خورانده می‌شود و پسماندگی‌های وزارت ارشاد آشگار نمی‌شوند.
از آن روی بايد آن دختر بچه با مادرش همراه باشد که نبايد يک زن ِ مسلمان، در جايی دربسته، با مردی نامحرم تنها بشود. نمايش يک زن ِ تنها با مردی بيگانه، در انجمن فيلمبرداران هم، اسلامی نيست. زيرا هر آخوندی از ديدن و از شنيدن ِ چنين رويدادی تحريک می‌شود. شايد هم ناخواسته در ديدگاه ِ برخی، سيمای پاک ِ اسلام، پليد پنداشته می‌شود.
از ديدگاه ِ اسلامی تنها برخوردی که يک زن می‌تواند، با مردی بيگانه، پيدا کند همخوابگی با آن مرد است. از اين روی می‌گويند: زن خوب زنی است که او، به جز شوهرش، هيچ مردی را نبيند و هيچ مردی نتواند آن زن را ببيند.
سيمين و ترمه در خانه، در کنار شوهر و پدر هم شالی را روی سر دارند که تا روی پستانها کشيده شده است. يعنی همان حجابی است که در قرآن برای زنان مسلمان پيشنويس شده است. با اين تفاوت که پستانهای زنان ِ چادرنشين ِ عرب برهنه بوده‌-اند ولی سيمين و ترمه پوشيده هستند.
نادر، راضيه را ناجوانمردانه به گناه ِ دزدی و کوتاهی در کار از درب آپارتمان دور می‌کند. جنينی چهار ماهه که راضيه در شکم دارد، از برخورد با يک خودرو آسيب ديده است، پس از درگيری با نادر، کنده می‌شود. راضيه، که بسيار ترسا و با ايمان است، از راه کين خواهی، افتادن ِ جنين را به گردن ِ نادر می‌اندازد.
در هنگام بازپرسی، راضيه پافشاری دارد که نادر او را پرت کرده است. از اين روی بازپرس اشاره می‌کند، که بچه‌-ی چهار ماهه، يک انسان کامل شمرده می‌شود و مرگ او مانند کشته شدن ِ يک انسان است. (انسان ِ کامل، در اسلام، تنها مردان هستند آن هم مردان مسلمان).
برای دو رنگ بازی، دروغ سازی و زشت پوشی در احکام اسلامی کسی نمی‌پرسد، که اين جنين، پسر بوده است يا دختر؟
زيرا در احکام عدل الهی، نيمی از مردمان مسلمان، يعنی زنان، نه تنها ناقص-العقل شمرده می‌شوند وآنکه نرخ ِ ديه برای دو زن برابر با ديه‌-ی يک مرد است. بايد اشاره کنم که مردان هم، در شريعت اسلام، انسان آزاد و با خرد نيستند، مردها هم عبدِ الله و مخلوقی ذليل و نادان هستند که بدون ِ واليان ِ ابله راه را از چاه نمی‌شناسند.
افزون بر اين، مردان ِ نامسلمان هم در حکومت اسلامی نيمه آدم هستند و زنان ِ نامسلمان يک چهارم آدم.

پوشاندنِ زشتی‌های حکومت اسلامی، در اين فيلم، بسيار زيرکانه پيش می‌رود، بدانگونه که بيننده بدون ژرفنگری به کژنمايی فيلمساز پی نمی‌برد.

بچه که در شکم راضيه مرده است بخشی از دارايی حجت، يعنی شوهر راضيه، است. راضيه بر ديه‌-ای، که بايد 40 ميليون تومان پرداخت شود، سهمی ندارد. البته در اين فيلم تنها از 40 ميليون نه از ديه سخن رانده می‌شود.
بر اين پايه سيمين هم با حجت چانه می زند که، به جای 40 ميليون، 15 ميليون از نادر بپذيرد. نادر نمی‌خواهد برای گناه ِ ناکرده ديه به پردازد. سيمين با او پيشنهاد می‌کند که او فکر کند که اين 15ميليون از مِهر او است.
می‌بينيم اين زن، که، در پوشاک، روشنفکر می‌نمايد، بدون ننگ، مزدِ همخوابگی خود را درخواست می‌کند. ولی مانند بيشتر زنان، از نادانی يا از شرمندگی، به جای کلمه‌-ی مَهر، واژه‌ی مِهر را به کار می‌برد.
در همین کاربرد، واژه‌-ی مِهرMehr به جای کلمه‌ی مَهر Mahr يا مَهريه، نرخ زن فروشی را، که در عقد نکاح بسته می‌شود، واژگون بر زبان می‌رانند. از سويی آزمندی و خودفريبی را در زنان می‌پرورانند. زيرا عقد نکاح اسلامی (پيمان همخوابی است) زن خود را برای مبلغی معلوم به مردی واگذار می‌کند (می‌فروشد).
اين مزد ِ همخوابگی را مَهر Mahr يا مَهريه ناميده‌-اند. واژه‌ی مِهر Mehr از گوهری ديگر برآمده است و هرگز در هيچ پيوندی با احکام اسلامی همخوانی ندارد.
اگر در ايران پيمان زناشويی بر پايه‌-ی بلندتری نسبت به نکاح در اسلام گذارده می‌شود، اين دگرسانی با فرهنگ ايرانی پيوند دارد نه با اسلامفروشان ِ فيلمساز.
سخن در پيرامون دو رنگی و واژگون نمايی در اين فيلم بسيار است که پرداختن به يک يک آنها خسته کننده خواهد بود. اين است که من گذرا به برخی از آنها اشاره کرده‌-ام.
راضيه از راه کين توزی به آزار ِ نادر پرداخته است، اکنون، که سخن از پرداخت ِ ديه پيش آمده است، از آن می‌ترسد که، با پول ِ حرام، زندگانی آنها به ناخوشی بگرايد. (نمی‌دانم کجای زندگانی او خوش هنگام است).
خرد و وجدان ِ راضيه در منجلاب ِ ايمانش خشکيده‌-اند، او بر اين گمان است، که اگر پول حرام به زندگانی او وارد شود، الله بلايی را بر سر ِ خانواده‌-ی او فرو می‌ريزد.
در اين فيلم، کورانديشی و نادانی‌-ی راضيه را واژگون نشان می‌دهند، يعنی نادانی را ارجمند می‌دارند که ايمان به اسلام، به ويژه ايمان به امامان شيعه، مردم را از دروغ و تبهکاری دور می‌دارد. راضيه نمی‌داند که اسلام از راه راهزنی و کشتار پا گرفته است. او نمی‌تواند بداند، که جهاد، حکم به کشتار و دزديدن ِ دارايی ِ نامسلمانان است.
راضيه نمی‌داند که او هم اکنون در گرداب ِ بلا زيست دارد و بلايی دهشت آور-تر از ولايت فقيه نيست که بتواند سخت-تر از اين زندگانی‌-ی ايرانيان را به نازندگی و به ناخوشی برگرداند.
ولی هرکس، اگر اندک زمانی، بدون ِ TVزدگی، با خرد خودش انديشه کند، در می‌يابد که ايرانيان، از راستکاری و نيک انديشی، گرفتار بلاهای اسلامی شده‌-اند، پس از 1400 سال، هنوز هم گرفتار ِ جهادگران انسان ستيز و دزدان ايران ستيز هستند.
افزون بر اين که؛
الله و اسلام تنها از راه ِ ستمکاری و راهزنی نيرومند شده‌-اند، دارايی‌-ی همه‌-ی شريعتمداران، بسيجيان، سپاه پاسداران و کاسه ليسان که اکنون در بيداد بر ايرانيان حکم می‌رانند، با کشتار ِ دگرانديشان گردآوری شده است.
سخت ترين ستمی که بر ايرانيان رفته است اين است که خرد و وجدان آنها را در تاريکخانه‌-ی اسلام زندانی کرده‌-اند.

از اين روی، تا زمانی که آنان خرد و وجدان خود را از زندان ِ ايمان آزاد نسازند، نمی‌توانند به درستی و آزدگی انديشه کنند و تا زمانی که ايرانيان نتوانند با خرد خويشتن بينديشند پيوسته در بردگی به نازندگی زيست خواهند داشت.



مـردو آنـاهيــد
بيست و پنجم ژانويه ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Saturday, January 21, 2012


انتخابات: تحریم یا بایکوت؟




سیامک مهر، وبلاگنویس زندانی


زمانی که خمینی می گفت: "اگر سی میلیون بگویند آری، من می گویم نه"، در حقیقت دامنه اراده و اختیار انسان بر سرنوشت خود را از دیدگاه اسلام به روشنی بیان می کرد. مردم در انتخابات-های جمهوری [حکومت]اسلامی، آلت فعل، بازیچه و وسیله نمایش مسخره-ای بیش نیستند.

در جامعه عقب مانده اسلامی که در واقع اجتماعی است گله-وار که توسط رهبران مذهبی در مقام چوپان کنترل می شود، به علت اینکه اعضأ فاقد فردیت و هویت فردی می باشند، هرگونه حرکت جمعی و رفتار گروهی واکنشی است غیرارادی و بی اختیار و هیچ تصمیمی از سوی افراد هرگز اندیشیده و بررسی و تحلیل نمی شود، بلکه فقط و فقط مرجع دینی است که هم تصمیم ساز و هم تصمیم گیرنده است.

اساساً انسان در جامعه اسلامی در مقامی نیست که بیاندیشد، حتا مرجع دینی تنها کلام مقدس و امرالهی را متحقق کرده و به منصه ظهور می رساند. درجامعه اسلامی به هر امری از دریچه حرام و حلال شرعی نگریسته می شود و از هیچکس توقع پرسش و خرد ورزی و جستجوگری و سنجش-مداری نیست وانتظار نمی رود جز از بابت تکالیف شرعی و عمل به واجبات و پرهیز از محرمات، دل-مشغولی و ذهن-مشغولی دیگری داشته باشند. در چنین چارچوبی است که تحریم به معنی "حرام شمردن" و نه "محروم داشتن" کارکرد واقعی خود را آشکار می سازد.

در غائله تنباکو زمانی که آخوند "محمد حسن شیرازی" بر مردم تکلیف دانست که از مصرف تنباکو و توتون خودداری کنند، او به عقل و خرد مردم و توانایی درک و فهم موضوع از سوی جامعه هیچ وقعی نمی گذاشت. لزومی به توضیح و تشریح مسئله انحصار و توجیه مردم در خود نمی دید. بلکه حکم و اجتهاد فقهی و شرعی را اعلام می داشت.از توده مومن تنها پیروی و سرسپردگی و تسلیم به حکم شرعی انتظار می رود:
"اَلیُوم اِستعمال توتون و تنباکو بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان است". [1]
با این وصف؛
"تحریم" امری است متعلق به اجتماعی مذهبی، بدوی و عقب مانده که در صورت موفقیت و به بار آوردن نتیجه مطلوب اتفاقا دلیل محکمی است بر رشد نایاختگی و صغات و پس ماندگی یک اجتماع انسانی.
اجتماعی از انسان-ها که هنوز به ساحت "جامعه" گام ننهاده.
اگر چه از جمعیتی کثیر و فزون یافته تشکیل شده باشد و همچنان در مناسبات و روابط پیشامدرن، خود را تا به عصر حاضر کش داده و کشانده باشد.

به هرروی تحریم به معنی "حرام شمردن" هر چند از سوی قاطبه مردم درامری جدی گرفته شود، رعایت شده و نتیجه دلخواه را نیز در برداشته باشد، هرگز یک رفتار مدنی و مدرن و شهروندی و آگاهانه محسوب نمی گردد و تنها در چهارچوب فرهنگ "شبان- رمگی" قابل توضیح است.

زمانی که مردم ایرلند از هرگونه دادوستد و مراوده و معاشرت با صاحب منصب انگلیسی خودداری می ورزند، (که با توجه به نام وی اصطلاح بایکوت رایج گردیده) عمل ایشان تصمیمی است خودجوش و آگاهانه و خردمندانه و مدنی و هیچ مرجعی چه مذهبی و غیر مذهبی (مرجعی عقل کل که به جای همه می اندیشد) مردم را مخاطب قرار نداده و تکلیفی برآنان واجب نشمرده و خواستار بر تقلید میمون-وار از خود نبوده است، بلکه درک و شعور و فهم عمیق و اجتماعی شهروندان ایرلند و شناخت صحیح فرد فرد ایشان نسبت به مسئولیت اجتماعی خویش راهنمای آنان بوده است. چنین رفتاری، چنین مبارزه و اعتراض و مخالفتی نسبت به شرایط نامطلوب، تنها از ملتی که برحق تعیین سرنوشت خود آگاه است، باور دارد و برکسب آن اصرار می ورزد قابل مشاهده است.

در اینجا ضروری است به این نکته توجه شود که پرسش "تحریم یا بایکوت" یک بحث لغوی و بازی با الفاظ و کلمات نیست، هنگامی که آخوندها شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی را تکلیف شرعی اعلام می کنند، مانند آنچه خمینی می گفت که "رای به خُبرگان، رای به اسلام است " و به دنبال آن توده-های مومن گله-وار به حوزه-های رای-گیری هجوم آوردند، در این صورت فقط و فقط همان آخوندها و مراجع قادر هستند که انتخابات را به معنی درست کلمه "تحریم" کنند. [2]

با توجه به این استدلال، اگر بخواهیم برای امتناع مردم معترض از مشارکت در انتخابات رژیم اسلامی نامی در نظر بگیریم، بدون شک "بایکوت" نزدیکترین و در عین حال بهترین نام به لحاظ رسایی و افاده آن معنی و مفهومی است که از حرکت و رفتاری مدنی به ذهن خطور می کند.
وانگهی سرشت سکولار "بایکوت" در برابر اصطلاح مذهبی "تحریم" به روشنی پیداست و اجازه نمی دهد این احتجاجات را در حد بحثی لغوی بازیگوشانه تقلیل و تخفیف داد.

پرسش بعدی: چرا بایکوت؟

آگاه هستیم که نهاد انتخابات که خشت اول دموکراسی برآن گذاشته می شود، در جمهوری اسلامی لذا ابتدا نهادی میان تهی و بی مغز و نوعی عوام فریبی و ظاهرسازی و دروغی بزرگ بوده است، اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی حق قانون گذاری را از آن خداوند (الله) می شناسد و در همان آغاز انسان و اراده او را از حاکمیت بر سرنوشت خود و جستجوی راه نیکبختی کنار می گذارد و ساقط می کند. این قانون نظام معیشت و نظام تامین امنیت و تنظیم روابط اجتماعی را نه براساسِ قرارداد اجتماعی و رضایت مردم بلکه ناشی از شریعت اسلام واحکام از پیش اندیشیده شده و منسوب به عالم غیب و ماوراء موهوم می داند. گذشته از این با سازوکارهایی نظیر "شورای نگهبان" و "نظارت استصوابی"، اساسا همه راههای انتخاب و اراده ملت ایران مسدود و اختیارات و حقوق مردم در ایران عرصه، در یک دایره و چرخش دائمی،
به تمامی به ولی فقیه و رهبر(؟)رژیم اسلامی [خلیفـه حکومت اسلامی] واگذار شده است.

زمانی که خمینی می گفت: "اگر سی میلیون بگویند آری، من می گویم نه"، در حقیقت دامنه اراده و اختیار انسان بر سرنوشت خود را از دیدگاه اسلام به روشنی بیان می کرد. مردم در انتخابات-های جمهوری [حکومت]اسلامی، آلت فعل، بازیچه و وسیله نمایش مسخره-ای بیش نیستند.

ازسوی دیگر و نظربه اینکه حاکمان رژیم اسلامی در طول بیش از سه دهه عمر این رژیم، همواره به انتخابات در معنی رفراندوم نگریسته اند و"حضور باشکوه ومشارکت انبوه مردم" در انتخابات را به منزله رای آری یا نه به کل نظام دانسته-اند و حضور کیفی و انتخاب آگاهانه و توجه به برنامه-های نامزدها از طرف مردم در نزد آنان هرگز هیچ اهمیتی نداشته است، بنابراین «بایکوت انتخابات» و خالی گذاشتن حوزه-های رای گیری در واقع هُل دادن رژیم به درون چاله-ای است که پیش پای خود حفر کرده[کَنــدِه] است. اگرچه شرکت مردم در انتخابات-های گوناگون هراندازه هم قلیل و حتا اگر درصدی یک رقمی از وجدان شرایط و دارندگان حق رای بوده باشد، حاکمان جمهوری اسلامی در رسانه-های خود اگر هم شده با نمایش تصاویر فتوشاپی از حضور باشکوه و مشارکت انبوه مردم سخن خواهند گفت.اما به هرحال "عاقلان دانند" و در نزد افکار عمومی مردم آزاد جهان که در این برهه از زمان در زمینه-ای محکم پشت مخالفان نظام اسلامی ایستاده-اند، حقانیت نداشته جمهوری [حکومت] اسلامی یکباره و برای همیشه برباد خواهد رفت.

پرسش آخر:آیا «بایکوت» ممکن است؟

در پاسخ به این سوال، توجه به این نکته که ما در چه موقعیتی و زمانه-ای واقع شده-ایم و جامعه ایران در کدام وضعیت اجتماعی قرار دارد و بویژه اینکه در چه مقطعی از عمر جمهوری [حکومت]اسلامی ایستاده-ایم بسیار مهم است.
امروز بیش از هفتاد درسد جمعیت ایران شهرنشین و غالبا به لحاظ انتظارات فرهنگی و نه الزاما موقعیت اقتصادی جزو طبقه متوسط رده بندی می شوند که تحقق خواسته-ها و آمال و آرزوها و رویاهای خود را در زمینه و فضایی کاملا آزاد و دموکراتیک و مدرن و همسو با ارزش-های جوامع متمدن اروپا و آمریکا جستجو می کنند و نظام استبدادی و اختناق حاکم بر ایران و "ضد فرهنگ اسلامی" و رسمی را بزرگترین مانع بر راه خوشبختی خود و فرزندان می شناسند.
اکنون آرزوی تغییر شرایط موجود دغدغه روز شمار اکثریت ملت ایران است وافکار همگانی و روان جمعی جامعه آمادگی نسبی یافته است که هزینه-های چنین تحولی را نیز بپردازد. چنانکه حتا امید بستن به حمله نظامی ائتلاف جهانی به جمهوری [حکومت]اسلامی، در میان اقشار مختلف مردم به خوبی مشاهده می شود.
از طرفی جمهوری [حکومت]اسلامی، هم به لحاظ موقعیت داخلی و هم در سطح جهانی وضعیت بسیار متزلزلی دارد. جمهوری [حکومت]اسلامی تمامی پروبال و حاشیه-های خود را که تعادلش را حفظ می کرد قیچی کرده است. هسته سختی که باقیمانده است، بطور دائم و پیوسته به درون سیاه-چاله اصول گرایان و محافظه کارانِ طالبانی و آدمخوار که چشم خود را بر همه-ی حقایق بسته-اند فرو می ریزد.

پایوران رژیم اسلامی تمامی برگ های خود را بر دار و سرکوب و اختناق شدید در داخل کشور و در خارج براعلان جنگ به جهان آزاد و متمدن و بی اعتنایی به پرنسیپ-ها و قوانین بین المللی گذاشته-اند، اصلاح طلبان رانده شده از قدرت (نه از غارت) نیز از بیم سقوط رژیم سکوت پیشه کرده-اند. زیرا به نیکی دریافته-اند که پس از اعتراضات خیابانی 25 بهمن 89، رژیم اسلامی منبعد ظرفیت تحمل حتا یک تجمع کوچک خیابانی را ندارد. یکبار دیگر چنانچه به مانند سال 88 و روز قدس و 13 آبان و عاشورا...، مردم به خیابان-ها بریزند، سلسله اعصاب رژیم بهم می پاشد و با توجه به حمایت-های بین المللی و افکار عمومی جهان از ملت ایران، کنترل شرایط و اوضاع در چنین حالتی از طرف رژیم غیرممکن خواهد بود.

در کوتاه مدت فرصتی که پیش روی ملت ایران قرارگرفته، انتخابات مجلس نهم [بیعت با خلیفــــه] در تاریخ 12 اسفند سال جاری است.
واقعیت این است که بعداز انتخابات ریاست جمهوری در 22 خرداد 88 و تقلب گسترده رژیم و حوادث پس از آن، نهاد انتخابات در جمهوری [حکومت]اسلامی با بحران مواجه گردیده و بطور جدی بی اعتبار شده است. به همین دلیل هم بود که انتخابات شوراها را پس از آن به تعویق انداختند. در ماه-های اخیر نیز سعی کردند تا رای گیری در انتخابات پیش رو بصورت اینترنتی انجام گیرد تا نیازی به حضور مردم در حوزه-های رای گیری نباشد، ولی تاکنون موفق نشده-اند.
تردید جدی است که رژیم اسلامی اصلا بتواند منبعد انتخاباتی برگزار کند. چون دعوت بدون تمیز مردم به خیابان-ها و حوزه-های رای گیری ریسک بزرگی محسوب می شود و هیچ شباهتی به فراخوان به راهپیمایی-های فرمایشی و نمایشی رژیم که متشکل از اقلیت خودی و بسیج و چماقداران و سرکوبگران دولتی است نخواهد داشت.
بسیار محتمل است که اکثریت معترض ملت ایران از این فرصت در جهت ابراز مخالفت و اعتراض و نارضایتی خود بهره برده و همراه با شعار "مرگ بر دیکتاتور" خیابان-ها را در روز رای گیری به صحنه تظاهرات ضد حکومتی تبدیل کند.
در هر صورت احتمال «بایکوت» انتخابات 12 اسفند 90 از سوی ملت ایران بسیار زیاد است. حتا احتمال اینکه بدون هیچ دعوت مستقیم واعلام شده-ای از طرف اشخاص واحزاب و جمعیت-ها و سازمان-های سیاسی مخالف رژیم، «بایکوت» خود به خود صورت گیرد و مردم به ستوه آمده، آزرده و خسته از 33 سال ستم، بی حقوقی، تحقیر، اهانت، اختناق و سرکوبِ رژیمی بی رحم و خونریز، از شرکت در نمایشی مسخره و مضحک به نام انتخابات خودداری ورزند وجود دارد.
امروز کمتر کسی یافت می شود که از شرکت در کمدی مبتذل انتخابات و مشارکت در دموکراسی-بازی های تهوع-آور یک نظام استبداد دینی انتظار تغییر و تحولی در سرنوشت خود داشته واحساس رضایت کند.
در هر صورت؛

«بایکوت» انتخابات یکی ازامکان-های پیش روی ملت ایران است که با کمترین هزینه، موفق ترین نوع مبارزه مدنی را به نمایش می گذارد.

*****

پانوشت:
تمام حقیقت آنچه به غلط "جنبش" تنباکو نام گرفته از این قرار است: بازاریان تهران که - [1]
از انحصار این کالا زیان می دیدند، با مراجعه به "شیخ فضل الله نوری" امام جمعه تهران، مسئله را به وی تفهیم کردند یا بهتر است گفته شود؛ او را تهدید کردند. زیرا کسادی بازار به معنی-ی زیان آخوند هم بود. چون تبعا میزان دریافت خُمس و وجوهات شرعیه که بازار در تامین آن سهم اصلی و عمده داشت کاهش می یافت. در پی آن "شیخ فضل الله" در نامه-ای به "شیخ شیرازی" که ساکن نجف بود هشدار می دهد که چه نشستی که دکان ما در معرض خطر ورشکستگی قرار گرفته!
البته این غائله حاشیه-هایی نیز داشته که یادداشت حاضر محل توجه بدان نبود.

[2] - این معنی را در تلاش بعضی جریان-ها (از قبیل؛ اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها) برای استفاده ار آخوندهای به اصطلاح مخالف و قرار دادن آنها در مقابل بخشی از حکومت می توان مشاهده کرد.
مثلا؛ انتظاری که این جریان-ها از آخوند منتظری داشتند و با اهدای استوانه کوروش و تعریف و تمجیدهای دیگر، هندوانه زیر بغلش می دادند که دربرابر ولی فقیه محکم بایستد و فشار آورد از آن جمله است. غافل از اینکه بطور کلی؛

آخوند با تنها چیزی که مخالف است، آزادی و حقوق طبیعی انسان است. البته این گروه-ها هم همواره به دنبال سهمی از قدرت بوده-اند و نه آزادی و حقوق ملت.

سیامک مهر نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
کرج- زندان ندامتگاه
دی ماه 1390

Labels: