Monday, April 18, 2011


زایندگان و خریدارانِ دروغ


مـردو آناهیــد
آوریل 2011



والیان اسلام برای این که این دروغ-ها را بر مردمان ِآزاده فرود آورند به جهاد نیاز دارند، تا به زور و در ترس مردم را به پذیرفتن دروغ وادار کنند و از کشتار و غارت ِ دگراندیشان برای خود و اسلام سرمایه فراهم سازند. اسلامفروش تنها با دروغ می‌ تواند آدم-های سُست پندار را بفریبد تا پایه-های اسلام استوار بمانند. دروغ پرداز-ترین آخوند بهترین آیت "الله" و فرومایه-ترین آنها بهترین فقیه است.

شماری از آزادی-خواهان، دروغ-های یک آخوند یا یک اسلامزده را رسوا می کنند تا فریب-خوردگانِ مسلمان به درون مایه-ی شریعت اسلام پی ببرند و آزادگی را برگزینند. این کسان براین باورند که با آشگار ساختنِ دروغوندی، در گفتار و کردارِ والیان اسلام، از نا آگاهی-ی مسلمانان کاسته و به شناختِ آنها، از زشتکاری، افزوده می‌ شود.
آرزوی این کسان بر پنداری کژ روییده است که هیچگاه باروَر نخواهد شد، زیرا مسلمانان 1400 سال است که آخوند را سررشته-ی دروغوندی می‌ دانند، ولی هرگاه که تلنگـُری خواب ِ سنگین آنها را آشفته کند، آنان به دروغ پرداز-ترین آخوندی را که می‌ شناسند، پناه می‌ برند که او دوباره، با دروغی تازه، آرامش ِ خواب را به آنها برگرداند.
مسلمانان آموخته-اند که چگونه، با دروغ، دیدگاه خود را از دیدن و شناختن ِ راستی بپوشانند تا از واکُنش ِ زشتِ خود شرمسار نشوند. زیرا آنها می‌ دانند: در حکومت "الله"، آنان که از روزنه-ای به سوی راستی نگریسته-اند، زندگانی بر آنها دشوارتر شده است. در حاکمیت "الله"، پذیرفتن و کاربُـرد ِ دروغ، ابزاری است، که به آسانی، بر سود ِ مسلمانان و بر زیان نامسلمانان می‌ افزاید.
بینشِ مسلمانان، به ویژه بینش ِ ایرانیان، بیشتر به دروغ آلوده شده است. زیرا فرهنگ ایرانیان با "الله" و شریعت اسلام هیچ سازگاری نداشته است. از این روی آنها، دگرسو با بینش ِ خود، به دروغ، اسلام را پذیرفته-اند و با دروغ، ویژگی-های خدایان فرهنگ ایران را، به "الله" پیوند داده-اند. اکنون هم می‌ شنویم: که آنها، به جز در عبادت، نام "الله" را هم بر زبان نمی‌ رانند.
به هر روی ایرانیان با دروغ و دروغوندی خو گرفته-اند، بدتر از این، آنها دروغ را زشت نمی‌ دانند و در هنگام خوشی، با دروغ-پردازی، شادمانی می کنند. بیشترین ِ مسلمانان از شنیدن ِ راستی، در پیرامون پسماندگی-های شریعت، آزرده و خشمناک می‌ شوند، ولی از پوشاندن ِ سیمای "الله" در روبندهایِ دروغ آرام می‌ گیرند.
لایه-های ایمانِ ایرانیان، بسیار پوسیده هستند. اسلام-فروشان با بندهای دروغ از فروریختن آنها جلوگیری می‌ کنند. ایمان ِ ایرانیان به اسلام بسیار سُست بنیاد است، اگر هر یک از این دروغ-بندها پاره بشود، لایه-های ایمان ِ آنها، که با همین دروغ-ها بند هستند، فرو می ریزند.
پیروان از ناتوانی و نابخردی، پیوسته، با دروغ، دیوارهایِ زندان ِ ایمان را سخت-تر می‌ کنند که مبادا، در خشت-‌های آن دهلیز، شکافی به سوی روشنایی باز شود و لایه-های ایمان آنها از هم بپاشند.

از آنجا که مسلمانان با خرد خویشتن بیگانه-اند، در آزادی هم، آنها مانند ِ گوسپندی ترس-زده، که از دهلیز ِ کشتارگاه گریخته باشد، چوپانی را جویا هستند. این چنین کسان با خرد ِ خاموش خود نمی توانند آزادانه بیندیشند و آگاهانه گام بردارند.
این است که اسلامزدگان، پس از رهایی از ایمان هم، به دنبال مرشدی، دروغوندی، یا برده-پروری دیگر می‌ گردند تا نیاز به اندیشیدن و دانستن نداشته باشند.

اسلامزدگان می‌ ترسند که، از دیدن یا شنیدن راستی، بندهای ایمان آنها پاره بشوند. از این روی، آنها ترس ِ خود را با شریعتمداری درمیان می‌ گذارند تا او با دروغ-هایی خواب-آور از فروریختن ِ لایه-هایِ ایمان آنها پیشگیری کند. شریعتمداران، که همگی دروغوند هستند، می‌ دانند: کسی که، از آنها چاره-جویی می‌ کند، خردش در تاریکخانه-ی ایمان گرفتار است. پس شریعتمداران می‌ توانند به آسانی پاسخی ببافند، که آن نابخرد، باز خود را، در زندان ِ ایمان، عاقل و عالم و رستگار بپندارد.
شریعتمداران با بافته-های دروغ از تابش روشنایی به درون خیمه خرگاه ِایرانیان پیشگیری می‌ کنند. آنها بر این آگاهی دارند که گاهی، تلنگـُری می‌ تواند خوابِ هزار ساله-ی این بندگان را بشکند. از این روی آنها به واژگون ساختنِ ارزش-های گران-مایه در فرهنگ ِاین مردمان می‌ پردازند.
شریعتمداران، ارزش-های فرهنگی را، که ایرانیان آنها را می‌ پسندند، پیشاپیش، از فرهنگ ایران، جدا و درون مایه-ی آن ارزش-ها را،‌ به گندآب شریعت آلوده می‌ سازند تا ایرانیان را بفریبند. آنها از دو سو به کژی و دروغ سود می‌ برند. یکی این که سیمای زشت ِ شریعت اسلام، در زربرگ‌های آدم پسند، پنهان می‌ کنند، دیگر این که، ایرانیان به دست خود آن گندآب را، به جای باده-ی جانبخش، سرمی‌ کشند.


پیروان عقیده به پنداری بی بُن ایمان آورده-اند تا از رنج رهجویی، از رنج خود بودن، از رنج اندیشیدن، "آزاد" باشند. آنها، که اندیشیدن را نیآموخته-اند، شکوه ِ یافتن، دانستن و توانستن را هم نمی‌ شناسند. مسلمانان، از پسماندگی و بی چارگی-ی خود، ننگ ندارند که عقیده-ی جهادگران بیابانگرد، دستور راه و روند ِ زندگی-ی آنها شده است.

این پیروان هر دانشی را، که نیاز داشته باشند، آن را در تنگه-ی ایمان ِخود می‌ گنجانند تا از نادانی-ی آنها کاسته نشود. این است که مسلمانان، با هر دانشنامه-ای که بگیرند، همیشه خود را، از یک شریعتمدار، نادان-تر می‌ دانند و دستورهای او را کورکورانه انجام می‌ دهند.
می‌ بینیم، همه ساله، هزاران کس، که دانشی را هم یاد گرفته-اند، برای عبادت به مکه می‌ روند تا همگان به نابخردی-ی آنها گواهی دهند و آنان را حاجی بخوانند.
این دانشدانان بسان ِبشکه-ای هستند که برگ-هایی از کتاب-هایی چند در آن ریخته باشند. نشان بی دانشی-ی این کسان همین بس که آنها، در راه حج، به حکمِ آخوندی به شیطان سنگ پرتاب می‌ کنند، به دور ِسنگی سیاه می‌ گردند و برای خشنودی-ی "الله" گوسپندان را سر می‌ برند.
هر مسلمانی باید به نادان بودنِ خود ایمان داشته باشد و گرنه او مسلمان نیست. او باید همه روزه از "الله" بخواهد که او را در "صراط المستقیم" براند و او را "مغضوب" نکند. یک مسلمان هیچگاه از خود نمی‌ پرسد:
"الله" چه کسانی را غضب کرده یا کدام اندیشمند گمراه شده است؟
یک مسلمان، از ترس و از تنبلی، نمی‌ خواهد که خودش رهجو باشد، او می‌ خواهد، در راهی که "الله" امر کرده است، رانده شود. زیرا او بینایی و دانایی را گمراهی می‌ پندارد. کسی به ریسمان ِ"الله" چنگ می‌ زند؛ که او خرد خود را به آخوندی ابله سپرده باشد.

یک خردمند راه درست را، که همیشه پُر پیچ و خم است، با آزمون و خرد خودش می‌ جوید.

از شگفتی-های حقوق اسلامی: مردمانی را، پیش از زادن به دروغ مسلمان می‌ خوانند، سپس آنها را به دروغ می‌ پرورانند، به آنها سرگذشت-های دروغ می‌ آموزند تا آنها به پنداری دروغ ایمان بیآورند، برای عقیده-ای دروغ زندگی کنند، برای گستردن ِدروغ بکشند و به امیدی دروغ بمیرند.
پس در این گردانه،‌ تنها پدیده-ای، که مسلمانان آن را بسیار دوست دارند، پدیده-ی دروغ است. آنها از راستی می‌ گریزند، در انجمن دروغ پردازان می‌ نشینند و دروغگویان ِدیگر را نفرین می‌ کنند تا خود را راستکار نشان بدهند.

آخوندها یا اسلامفروشان نمی‌ توانند سخنی را، به راستی، بر زبان برانند. زیرا عقیده-ی آنها، دانسته، بر دروغ پایدار است. عقیده-ی آنها بر "لا اله الا الله" (نیست الهی به جز "الله") نهاد شده است. آیا آنها تا آن اندازه کور و کَر هستند که خدایان را نمی‌ بینند، فریاد یا ناله-ی آنها را نمی‌ شنوند که همه روزه این دروغ را تک-رار می کنند.
آنها، که از نادانی به "الله" ایمان آورده-اند، از کجا می‌ دانند که هیچ خدایی به جز "الله" نیست؟
آنها چگونه پذیرفته-اند که محمد رسول "الله" است؟

والیان اسلام برای این که این دروغ-ها را بر مردمان ِآزاده فرود آورند به جهاد نیاز دارند، تا به زور و در ترس مردم را به پذیرفتن دروغ وادار کنند و از کشتار و غارت ِ دگراندیشان برای خود و اسلام سرمایه فراهم سازند.

کسی که، از راه مردم-فریبی، می‌ گوید "جهاد" ( کشتار دگراندیشان) در اسلام وجود ندارد، او شیادی است دروغوند، که می‌ کوشد از گـُسستن بندهای بردگی در اسلامزدگان پیش گیری کند یا بندهای تازه-ای را به گردن ِخوشباوران ِ کوتاه خرد بیندازد. او از کشتار و غارت دگراندیشان رویگردان نیست وآنکه او از نمایان شدن ِزشتی-های شریعت اسلام در هراس است.

اسلامفروش تنها با دروغ می‌ تواند آدم-های سُست پندار را بفریبد تا پایه-های اسلام استوار بمانند.

آخوندی که به مسلمانان یادآور می‌ شود که جهاد، در راه اسلام، وظیفه و عبادت آنهاست، او با این سخن "راست" به کشتار و غارت دگراندیشان مشروعیت می‌ بخشد. آخوند، بر پایه-ی ایمانش، راستکاران و نیک اندیشان را، دشمنان ِ"الله" و دشمنان ِرسول "الله" می‌ خواند و از مسلمانان جلاد می‌ پروراند. ولی آخوند به "راستی" از احکامی سخن می‌ راند که آنها را از شریعتی دروغ برداشت کرده است.
آخوندها ایمان ِمسلمانان را با پهنه-یِ دروغ-هایی می‌ سنجند که یک مسلمان آنها را به کردار نشان می‌ دهد. یعنی هر اندازه مسلمانی نادان-تر باشد، هر حکمی را بی چون و چرا بپذیرد، او را متقی و عاقل‌ می‌ نامند. مسلمانی که اندکی زیرک باشد، از انجام برخی از احکام سرپیچی کند، او را سُست ایمان و جاهل می‌ خوانند.

شریعتمداران تنها خود را حاکم بر احکام شریعت می‌ نمایانند. یعنی تنها کسی می‌ تواند، احکام جهادگران بیابانگرد را، شناسایی کند که در دروغوندی بر خرد ِانبوه مسلمانان فرمانروا باشد و آخوندهای دیگر هم به تقوا و زُهد او گواهی بدهند.
به زبانی ساده:


دروغ پرداز-ترین آخوند بهترین آیت "الله" و فرومایه-ترین آنها بهترین فقیه است.

دروغوندی، که احکام شریعت را می‌ شناسد، خود را مفتی می‌ داند و برای مردم فتوا می‌ دهد. زیرا او، همه-ی مردمان را نابخرد می‌ شمارد. شگفتی در اینجاست که برخی از روشنفکران، خود را از گوسپند هم نادان تر می‌ پندارند، آنها از مفتی درخواست فتوا می‌ کنند و امیدوار هستند که مردم، گوسپندوار، فرمانبر یک مفتی باشند.

سخن از راستی و راستکاری است. سخن از این است که هیچ آخوند یا هیچ اسلامزده-ای نمی‌ تواند، در پیرامون ارزش-های فرهنگی یا عقیده-های مذهبی، به راستی سخن بگوید. هر آنگاه واژگانی پُر ارزش، از زبان یک آخوند شنیده شوند، بی گمان، آنها پوسته-ای خشک با درون مایه-ای دروغ هستند که برای گمراه کردن خوشباوران و پنهان ساختن زشتی-های شریعت اسلام به کار برده می‌ شوند.
به درستی، این فرومایگان ارزش-های فرهنگی را هم می دزدند تا هسته-ی آنها را به گندآب عقیده-ی خود آلوده سازند و سپس آنها را به جویندگان آن ارزش-ها فرو کنند.

واژه-هایی بسان آزادانديشی، دمکراسی، مردم سالاری، همه پرسی، دادگستری با اوامر "الله" هیچ سازگاری ندارند.
در اسلام: "الله" بر همه چیز حاکم است، احکام او در قرآن نگاشته شده-اند، مردمان محکوم به اطاعت از آن احکام هستند. هیچگاه "الله" خودش را یا احکامش را به رای نگذاشته است بلکه آنها را به مردم امر کرده است.

گوهر فرهنگ ایران از بینش آزادگان ِاندیشه برآمده است. اندیشمندانی، که از این فرهنگ برانگیخته بوده-اند، واژگانی را آفریده-اند، که ریشه-ی آنها در جهان بینی-ی آن مردمان جای داشته-اند. دگرسو با مفهوم فرهنگ، احکام شریعت است، که آنها را رسول "الله"، برای برآوردن ِنیازهای جهادگران ِعرب، امر کرده است. این احکام با بینش و اندیشه-ی ایرانیان هیچگونه پیوندی ندارند.

زمانی می‌ توان، از آزاداندیشی، سخن گفت که اندیشه، تنها و تنها بر خرد و دانش ِآزموده ِشده-ی انسان روییده باشد. اندیشه-ای که به عقیده-ای، به ایدئولوژی، به کینه-ای، به سودی یا زیانی پیوند دارد، هر اندازه هم که نیکو باشد، آن اندیشه آزاد نیست.

انسان از کمبود آگاهی و دانش به پنداری ایمان می‌ آورد و خرد خود را به عقیده-ای یا یک ایدئولوژی واگذار می‌ کند.
ارزش-های فرهنگی، که از خرد و بینش اندیشمندان برخاسته-اند، آنها را نمی‌ توان به عقیده-ای وارد کرد. مگر آن که نخست درون مایه-ی ارزش-ها را با سرشت آن عقیده همساز ساخت. این است که ارزش-های فرهنگی در هر عقیده-ای بدون هسته و نازا هستند.
هر عقیده-ای، از بروز ِاندیشه-های آزاد، پیشگیری می‌ کند. از این روی اسلامفروشان، واژه-های ارزشمند را، بدون هسته، بر زبان می‌ رانند تا بتوانند زشتی-های شریعت را در پوسته-ی آنها جاسازی کنند و به خفتگان ِخوشباور بفروشند.
پسماندگی و فرومایگی-ی اسلامفروشان بِدآن ماند: که شغال‌هایی پلید، میوه-های بوستانی را بدزدند، هسته-های آنها را به کِرم-های زهری بیامیزند، آنها را به پروردگان آن بوستان بسپارند. پس از آن، بی چاره مردمانی هستند، که باغبانانی نابخرد، میوه-هایی زهرآگین، بپرورانند و به آنها بخورانند.
شگفتی در ایران است: پروردگان بوستان، که مزه-ی میوه و شکوه ِباده را فراموش کرده-اند و از نادانی و از ترس، کِرم-های پلید را ستایش می‌ کنند.
سخن از این است که شریعت اسلام، با زور ِجهادگران، بر زمینه-ی دروغ نهاده شده است. هر گفتاری یا هر کرداری در این زمینه به دروغ آلوده است. از این روی مسلمانان از آشگار شدن ِدروغ، در گفتار آخوندها یا اسلامفروشان رَم نمی‌ کنند.
برای نمونه:

اسلامزدگان نمی‌ توانند به راستی با کسی پیمان ببندند. آنها هر پیمانی را، که فراتر از مرزهای شریعت اسلام باشد، می‌ شکنند. زیرا آنها از دروغی که گفته-اند، از پیمان شکنی، ننگ ندارند، ولی آنها از شکستن ایمان ِ خود می‌ ترسند.
با این وجود بیشتر ِمسلمانان، به سخن، پیمان شکنی را نکوهش می‌ کنند، زیرا آنها با دروغ پروده شده-اند و آموخته-اند که چگونه کردار زشت ِ خود را با سخنان زیبا بپوشانند.



مـردو آنـاهيــد
آوریل 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,

Saturday, April 16, 2011


مافیای مدینه
اسـلام-شنـاسی در یک نشست!؟


سیامک مهر


قرن ها پس ار هجوم وحوش مسلمان و لاشخورهای مدینه به ایران، مافیای مدینه به شکل سازمان روحانیتِ شیعه دگردیسی یافت.این تشکیلات مافیایی پس از سده-ها که بصورت جنینی و انگلی به آشامیدن خون جامعه-ی ایران مشغول بود، ناگهان در سال 57 با یورشی بی محابا ظهور کرد و بر تمامی منابع و ثروت های ملی ایران تسلط یافت. اموال و املاک و حتا خانه-ی شخصی افراد را مصادره کرد و یکصدهزارنفر را اعدام کرد و به قتل رساند و بالغ بر پنج میلیون تن را آواره ساخت.

( آموزش اسلام در یک جلسه!)
در صفحات تاریخ اسلام بطور خلاصه خوانده-ایم که مردم ساکن مکه، پس از آنکه از مزاحمت-ها و خرابکاری-ها و نفاق افکنی-های اراذل و اوباشی که به گرد «محمدابن عبدالله» جمع شده بودند به ستوه آمده و تحمل تجاوزها و اخلال-گری-های آنان در زندگی روزمره و آرامش شهر بر مردم گران آمده بود، مصمم شدند که با دارودسته-ی محمد به مقابله برخیزند. تعقیب عمال و آدم های محمد با فراز و نشیب ها و هزینه ها و سختی هایی همراه بود، اما سرانجام مردم مکه موفق شدند آنها را از شهر خود برانند و آرامش را به زندگی خود بازگردانند.
شصت، هفتاد نفری که به سرکردگی محمد در بیابان ها آواره شده بودند، پس از یک دوره-ی گرسنگی و سختی و سرگردانی در صحراهای خشک، عاقبت به شهر مدینه که فاصله-ی کوتاهی از مکه داشت رفته و در آن شهر ساکن می شوند.
بخش اصلی و هیجان انگیز تاریخ اسلام از همین زمان شروع می شود که نطفه-های سازمانی مافیایی و گانگستری مرکب از اوباش گریخته از مکه، بعلاوه-ی شمشیرکش-ها و گردنه بگیرها و قطاع الطریق-های مدینه که به دو قبیله-ی اوس و خزرج وابسته بودند شکل یافته و ظهور می یابد. تشکیلاتی مافیایی که بعدها در«سازمان روحانیت شیعه» در ایران، به کمال انسجام ساختاری و کارآمدی و گستردگی و سودآوری فرارویید.

در این زمان شورای مرکزی مافیای مدینه تشکیل می شود که شامل محمد"" در مقام "پدرخوانده" و ده تن از لاشخورهای مکه و مدینه موسوم به عشرهء مبشره از قرار «ابوبکر ـ عمر ـ عثمان ـ علی ـ طلحة بن عبیدالله ـ زبیر بن عوام ـ عبدالرحمن بن عوف ـ سعد بن ابی وقاص ـ سعید بن زید و ابوعبیدة بن جراح» است.
از این گروه دوتن به پدرخوانده نزدیک ترین بودند. "عمر و علی".
عمر مردی زیرک و باهوش و در عین حال قسی القلب و دگم و راست کیش بود. از جنم آدم-هایی که در قضاوتشان، برای کمترین گناه، اشد مجازات را در نظر می گیرند. بطوریکه فرزند خود را به جرم نوشیدن شراب تا کمی بیشتر از سرحد مرگ تازیانه می زند.(لازم به توضیح است که مفهوم گناه در مشرب مافیای مدینه به معنی مخالفت و سرپیچی از احکام پدرخوانده و یا همان پیامبر می باشد.) بعد از مرگ محمد و در دوره-ای که عمر به مقام پدرخواندگی دست یافت، حوزه-ی فعالیت و سیطره-ی مافیای مدینه با درایت و سیاست وی به اقصی نقاط عالم گسترش یافت.
اما؛

«علی» ابن ابی طالب ملقب به «قتال العرب»، گدازاده-ای بی سواد و لُمپن بود که به دلیل خوی وحشی-گری و متجاوزش، هرکجا که محمد به کثیف ترین و رذیلانه ترین اعمال نیاز داشت، حاضر به یراق بود. قتل و ترور و سربریدن و مثله و پاره پاره کردن انسان-ها و بوی خون «علی» را نشئه می ساخت. جالب اینجاست که سیرت علی بر خلاف معمول در اکثر افراد، اما در صورتش به کمال متجلی بود. قد کوتاه با پاهایی از بالاتنه کوتاهتر، بازوهای پیچ پیچ و قوی، شکم برآمده، دندان های پیش آمده، چشم های ورقلمبیده.

«علی» علی الظاهر بسیار شبیه شرک بود. با این تفاوت که شرک هیولای نازنینی است.
این دو تن پس از مرگ پدرخوانده-ی «مافیای مدینه»، سرنوشت تاریخی آنچه را که بعدها به «دین اسلام» شهرت یافت و به شعبه ها و سازمان های تبهکاری ریز و درشت تقسیم شد، تا حدود زیادی دگرگون ساختند. البته شرح آنچه سپس-تر بر این دگرگونی مترتب گردید موضوع این نوشتار کوتاه نیست. اما لازم است بدانیم که؛

مافیای روحانیت شیعه که امروز بر ایران حاکم است، پیشینه و ریشه-ی سازمان و تشکیلات خود را به "علی" منسوب می داند و بعد از محمد او را پدرخوانده می شمارد.

کلاً "مافیای مدینه" نظیر نمونه-های مشایه آن در دوران معاصر ما از جمله "مافیای سیسیل" در ایتالیا و یا دارودسته-ی ال کاپون در شیکاگوی نیمه-ی اول قرن بیستم، حول دو محور و خواست و مطالبه-ی اساسی اما با حاشیه های بسیار شکل گرفت: «پول و زن».
"مافیای مدینه" برای نخستین بار با حمله به کاروانی تجاری در نقطه-ای بنام «بدر» که کاروانیان برای استفاده از چاه-های آب آن منطقه توقف کرده بودند و قتل عام بازرگانان و محافظان کاروان، مزه و طعم پول و طلای فراوان را چشیدند. قریب نهصد تن را به قتل رساندند و زن-ها و بچه های همراه کاروان را به کنیزی و بردگی بردند. در این نوع يورش به کاروان-ها و قبایل، گاهی پدرخوانده-ی مافیای مدینه بلافاصله و همان روز، به زنی که شوهر و برادران و بستگانش را به قتل رسانده و به کنیزی گرفته بود تجاوز می کرد.

در مرامنامه-ی "مافیای مدینه" که سال ها بعد به سرپرستی یکی از آدم-های محمد بنام «عثمان» گردآوری و تألیف شد و به "قرآن" موسوم گشت به صراحت از اهداف و مقاصد لاشخور-های مدینه سخن رفته است. به عنوان مثال؛ پدرخوانده-ی مافیای مدینه زمانی که آدم-هایش از دزدی باز می گردند به آنان می گوید:"آنچه به غنيمت برده‏-ايد حلال و پاكيزه بخوريد." یعنی کیفشو ببرید و هیچ هم وجدانتان معذب نباشد! هرچند صاحبان اموال را «فراز گردنشان را زده باشید و همه-ی سرانگشتانشان را قلم کرده باشید.» (انفال 12 و 69)
همچنین در مرامنامه-ی مافیای مدینه آمده است که پدرخوانده مجاز است همسرانی که مهرشان را داده و کنیزانی که از غنیمت جنگی به دست آورده و دختران عمو-هایش و دختران عمه-هایش و دختران دایی و خاله-اش و زنانی که خود را به او بخشیده-اند... و کلاً تمام زن-های روی زمین را بگاید! (احزاب 50)

پیش از این تاریخ، دزدها و راهزنان و حرامی-های سرزمین حجاز و نجد و اطراف آن بصورت گروه-های کوچک و پراکنده و مستقل به کاروان هایی که غالباً کالاهایی را به مقصد شامات و روم حمل می کردند دستبرد می زدند و یا به قبیله-ها و طایفه-هایی با جمعیت کم که قدرت دفاع از خود نداشتند هجوم آورده و به قتل و غارت و برده-گیری می پرداختند. اما «محمد» در مدینه اغلب این دارودسته-های غارتگر را گردهم آورد و متحد و مجاب ساخت که تحت گروهی واحد و قوی، هم موفقیت بیشتری در دزدی ها و حملات خود به کاروان های تجاری و طوایف خواهند داشت و هم با هجوم به شهرها و سرزمین های آباد و ثروتمند دور و نزدیک درآمد و سهم بیشتری از غنایم نصیب آنان می شود.

در حقیقت «محمد» با تبیین «ایدئولوژی دزدی» که به «دین اسلام» شهرت یافت و تدوین «مرامنامه مافیای مدینه» که «قرآن» خوانده می شد، به غارت و چپاول رسمیت بخشید و چنان قداستی برای دزدی و قتل و غارت و برده-داری تراشید که اگر راهزنی و جنایت و چپاول تا آن زمان فرضاً نزد برخی افراد نکوهیده بود و وجدان بعض راهزنان را گهگاه دچار عذاب می نمود، از آن پس دزدی و جنایت به عنوان کاری نیکو که بعد از مرگ نیز پاداشی برای آن در نظر گرفته شده عمومیت یافت و رفته رفته اکثریت مردم ساکن شبه جزیره در این شغل شریف به «محمد» پیوستند.

از طرفی حضور اعضای وحشی مافیای مدینه که مسلمان خوانده می شدند، در میان هر قبیله و شهر و آبادی، آنچنان رعب و وحشت و اضطرابی در دل ساکنین می افکند که جملگی به خواسته-ی آنان تن می دادند. مخالفت و مقاومت در برابر دزدان و جنایتکاران مدینه تقریباً غیرممکن بود.

دزدان مدینه زمانی که موفق شدند مکه را تصرف کنند و رؤسای گردن کلفت قبایل همچون ابوسفیان را با خویش همراه و هم پیمان نمایند، به چنان قدرت مخوفی دست یافتند که تقریباً هیچ نیروی معارضی در سرزمین عربستان قادر به مقابله با آنان نبود. در این زمان آدم-ها و شمشیرکش-های محمد به همه سو گسیل بودند و از هر قبیله و عشیره-ای طلب باج می کردند و چناچه با مخالفت روبرو می شدند همه را قتل عام می کردند و زنان و کودکانشان را برده می ساختند و اموالشان را غارت می کردند. طبق مرامنامه-ی مافیای مدینه یک پنجم از برده-ها و اموال و غنایم سهم پدرخوانده می شد.
مافیای مدینه فریضه-ای بنام «جهاد» برای اعضاء خود در نظر گرفت که طبق آن حداقل سالی یکبار موظف بودند به مردمان دیگر سرزمین ها حمله برند و آنان را غارت کنند. به این طریق هرگاه اموال و ثروت-های مسروقه مصرف و تمام می شد، در فرصتی دیگر و با حمله و جهاد، برای سال پیش رو تأمین آذوقه و پول و برده و زن می کردند. این مرام و طریقه و شریعت، همان روشی است که بعدها به "اقتصاد اسلامی" و یا "اقتصاد توحیدی" معروف گشت.

(در ایران معاصر، اجرای اقتصاد توحیدی و نقش و وظیفه-ی مجاهدان و جهادگران در صدر اسلام را «بازاریان سنتی» به عهده گرفته اند. یک پنجم از انفال و غنایمی را که جهادگران اسلام پس از قتل عام و غارت غیر مسلمانان به پدرخوانده-های مافیای مدینه پرداخت می کردند، امروز بازاریان با غارت عامه-ی مردم ایران به صورت خُمس به مراجع تقلید و آیات عظام و سایر پدرخوانده-های مافیای روحانیت شیعه می پردازند. «بازاریان سنتی» که مؤمنین و متدیننین و شرکای واقعی "مافیای اسلام" را شامل می شوند، دست در دست روحانیت، فریضه-ی جهاد با کافران و مُشرکان یعنی سنت غارت مقدس در اسلام را به شکل بسیار زیرکانه-ای با انحصار و احتکار نان و خوراک و مواد و نیازهای مصرفی جامعه بجا می آورند. مافیای روحانیت شیعه نیز هرزمان که بازاریان با مشکلی مواجه شوند مانند جریان تنباکو به حمایت از منافع ایشان بر می خیزد. به غیر از بازاریان هیچ گروه و قشر و طبقه-ای در ایران امروز بطور مستقیم خُمس و زکات و سهم امام به آخوند نمی دهد.)

همانگونه که کم و بیش به نوع فعالیت گروه-های مافیایی و گانگستری آشنایی داریم، می دانیم که این گروه-ها در هر منطقه-ای که فعالند با مراجعه به هتل ها و رستوران ها و فروشگاه ها و یا از افراد متمول طلب باج می کنند و چنانچه جواب رد بشنوند، گروهی را می فرستند تا این مکان-ها را به آتش بکشند و تخریب کنند. سپس آدم-هایی دیگر از همان گروه با این ادعا که ما امنیت شما را تضمین خواهیم نمود باج خواهی می کنند.
نسبت گانگستریسم و تشکیلات مافیایی و یا تبه-کاری سازمان یافته به دعوت و بشارت «محمد»، بیشتر از هرکجا در مفهوم « کافر ذَمی» نمود و واقعیت می یابد. در منابع و مهملات اسلامی و در ذیل تعریف «کافر ذَمی» آمده است: "کافر ذمی، غیرمسلمانی است که جان و مالش در پناه اسلام است".
جالب اینجاست که هیچ زمان هم به این سؤال پاسخ داده نشد که؛ مگر جان و مال غیر مسلمانان از جانب چه نیرویی به غیر از مجاهدان اسلام مورد تعرض واقع می شده که اسلام با از خودگذشتگی به نجات ایشان مأمور گشته است؟! نه تنها جان و مال غیرمسلمان که حتا جان و مال خود مسلمانان نیز همواره از جانب اسلام و مجاهدان اسلام مورد تجاوز و تعرض و تهدید بوده است. پیدایش و ابداع و اختراع اصل تقیه نزد شیعیان، تمهید و تهیه-ای به جهت حفظ خود از تجاوز دیگر فرقه-های اسلامی بوده است و هرگز هیچ نیرو و قدرت و گروهی به غیر از اسلام و مسلمانان و به دلیل تفاوت-های ایمانی و عقیدتی و اندیشه-ای و وجدانی کسی را مورد تعرض قرار نمی داده است.
"کافر ذَمی"، باید پول و جزیه می داد تا جان و مالش را مجاهدان اسلام از تعرض خود مصون بدارند و در غیر این صورت باید مسلمان می شد و زکات می پرداخت. در هر حال باید باج می داد.

مافیای مدینه در ایران

عبدالغنی الرصافی در کتاب «شخصیت محمدی» می نویسد:
«سراقه بن مالک»، نزد پیامبر بود. هنگامی که سراقه قصد بازگشت نمود، پیامبر به او گفت: ای سراقه نظرت چیست اگر دستنبندهای "کسرا" را بدست خود کردی؟ سراقه گفت: منظورت "کسرا" فرزند "هرمز" است؟ محمد گفت: آری.
در اینجا می بینیم که قصد محمد روشن و آشکار است، او می خواهد به "سرزمین فارس" دست یازد و دارایی "کسرا" را بچنگ بیاورد. حتا دستیند-هایش را سراقه بن مالک مدلجی بدست خواهد کرد.
محمد در جنگ خندق بار دیگر هدفش را آشکار ساخت، که در این باره حلبی و ابن هشام و سیره-های خود از قول «سلمان» چنین نقل می کنند:
در قسمتی از خندق مشغول کندن بودم که با زمین سخت برخوردم و پیامبر در نزدیکی من بود، چون دید کار بر من سخت شده است پایین آمد و کلنگ را از دستم گرفت و با آن، چنان ضربتی بر زمین کوبید که جرقه-ای در زیر کلنگ برق زد، سپس ضربه-ای دیگر و همان شد، و برای بار سوم باز هم جرقه زد، به او گفتم: ای رسول خدا این چه بود که با هر ضربه کلنگ برق زد؟ گفت تو هم آنرا دیدی سلمان؟ گفتم آری، گفت: در ضربه اول، "الله" «یمن» را برای من گشود، و در دومی «شام» و سمت غرب را و در سومی، "الله" سمت شرق را بر من گشود.
و در روایتی، هنگامی که کندن زمین سخت، بر سلمان مشکل گردید، رسول الله کلنگ را از دست او بگرفت و ضربتی بر آن سنگ زد، و یک سوم آنرا خرد کرد و برقی ظاهر شد، رسول الله تکبیر گفت و فرمود: کلیدهای یمن را دریافت کردم، دروازه-های صنعا را از همین جایی که ایستاده ام همچون نیش سگان می بینم، سپس ضربت دوم را وارد کرد و یک سوم دیگر آنرا خرد کرد، و برقی از سمت روم ظاهر شد، رسول الله تکبیر فرمود و گفت: کلیدهای شام را دریافت کردم، بخدا قصرهای سرخ آنرا می بینم و ضربت سوم را فرود آورد، و باقیمانده سنگ را خرد کرد و جرقه-ای پدیدار شد، رسول الله تکبیر فرمود و گفت: کلیدهای فارس را دریافت کردم، به خدا از همین جا که ایستاده ام، قصرهای حیره و مداین را همانند نیش های سگان می بینم، و شروع به وصف گوشه و کنارهای فارس برای سلمان کرد.»


هجوم گُراز-وار مسلمانان به ایران و تسلط مافیای مدینه بر جان و مال مردم ایران یکی از تلخ-ترین و دردناک-ترین صفحات تاریخ ایرانزمین را رقم زده است. کفتار-های اسلام با شمشیرهایی برهنه به مدت دو قرن در دریایی از خونِ ایرانیان به پیش می تاختند. مردان جوان و زنان و کودکان را در زنجیر می کردند و در بازار-های برده فروشی مکه و مدینه به حراج می گذاشتند.


( امروز یقین بدانیم که اگر در زمان حیات خود محمد، مجاهدان و جهادگران و وحوش مسلمان به ایران هجوم آورده و ایرانیان را به اسارت می گرفتند و در بازارهای مکه و مدینه به عنوان برده و غلام به فروش می رساندند، قطعاً از میان آنان پهلوانی ایرانی مانند قاتلان عمر و علی پیدا می شد و برمی خاست تا محمد عرب را هم به دَرَک واصل کند. همانطور که یک ایرانی بنام «فیروز نهاوندی» معروف به ابولؤلؤ، عمرابن خطاب خلیفه-ی دوم را به قتل رساند؛ همانطور که ایرانی ِ اصیلی بنام «بهمن جازویه»، ملقب به ابن ملجم، "علی ابن ابیطالب معروف به قتال العرب" را سَقَط کرد.)

قرن ها پس ار هجوم وحوش مسلمان و لاشخورهای مدینه به ایران، مافیای مدینه به شکل سازمان روحانیت شیعه دگردیسی یافت. این تشکیلات مافیایی پس از سده ها که بصورت جنینی و انگلی به آشامیدن خون جامعه-ی ایران مشغول بود، ناگهان در سال 57 با یورشی بی محابا ظهور کرد و بر تمامی منابع و ثروت-های ملی ایران تسلط یافت. اموال و املاک و حتا خانه-ی شخصی افراد را مصادره کرد و یکصدهزارنفر را اعدام کرد و به قتل رساند و بالغ بر پنج میلیون تن را آواره ساخت.
«مافیای روحانیت شیعه» در دوران جنینی و در دورانی که مردم ایران به خواب اسلامی ِ عمیقی فرو رفته بودند، از محل خُمس و زکات و سهم امام و موقوفات و کلاً آنچه که به وجوهات شرعیه موسوم است، جهت توسعه-ی سازمان تبهکاری و گانگستریسم شیعه استفاده می کرد و بر بستر مردابی ِ حوزه-های علمیه و مدارس مذهبی و مساجد و حسینیه-ها و هیئت-ها و تکایا، بطور سنتی با جذب فقرا و گرسنگان روستایی و حاشیه نشین و نیز جذب افرادی بی مصرف و مُفت-خور با ارواح تنبل و کاهل، مانند پشه و مگس، تخم-ریزی می کرد و بر خیل ناسخون می افزود و در حقیقت با عضوگیری بی وقفه و انبوه طلبه ها، سازمان مافیایی خود را گسترش می داد.
منوچهر جمالی ایرانیار بزرگ می نویسد:
"سکولاریسم اینست که: سرمایه ملت ایران، «غنیمت = انفال» نیست، و نباید «خرج دوام و ترویج شریعت اسلام» گردد، بلکه باید در«تضمین نیرومندی و رفاه ملت ایران»، سرمایه-گذاری شود. خمس و زکات و اوقاف نیز، سرمایه ملت ایران محسوب می شوند.
خمس و زکات و اوقاف، باید تابع حاکمیت ملت گردد.
مسئله بنیادی دموکراسی وسکولاریزاسیون آنست که از دید حقوقی، «ملت، اینهمانی با خدا می یابد». طبعا هم قانونگذار و قاضی می شود و هم دارنده کل قدرت اقتصادی می شود، و می بایست کل اموال ِ سازمان-های دینی (اوقاف) و علما(؟) و ملازمانشان را که از ملت، غصب کرده-اند، مصادره کند و به خود بازگرداند. کلیه قدرت-های قضائی و حقوقی و اقتصادی، باید ازعلما(؟) و فقها و سازمان-هایشان و ملازمانشان، سلب گردد."
( منوچهر جمالی- چاشنی های اندیشه)

بیش از سه دهه تجربه-ی حکومت اسلام و حاکمیت و سلطه-ی مطلق مافیای روحانیت شیعه بر ایران، به روشنی نشان داد که؛ اسلام در یک کلام یعنی دزدی، یعنی تبهکاری و جنایت مداوم. اسلام آموزه-ای است اهریمنی برای نفاق افکنی و ویرانگری.
ایران آخور تاریخی اسلام است. کفتارهای اسلام در تمامی تاریخ-شان از ایران تغذیه کرده-اند. نه فقط رشد و گسترش شوم و نکبت بار اسلام در حقیقت مدیون تهاجم قادسیه و چپاول ثروت-های مردم ایران است، بلکه اسلام در هر برهه-ای که دچار ضعف و ذبونی گشته با حمله-ی مجدد به ایران و چپاول ثروت-های ملت ایران دوباره فربه شده و خوک گرسنه-ی وجودش را سیر و پروار کرده است. همانگونه که پس از هجوم سال 57 با غارت و مصادره-ی اموال ملی و مردمی، مافیای روحانیت شیعه که به حقارت و گدایی و روضه خوانی و گورستان گردی دچار شده بود، جانی دوباره یافت.


به هوش باشیم که مافیای مدینه و مجاهدان و جهادگران اسلام برای سومین بار و این مرتبه در قالب اصلاح طلبان و ملی-مذهبی ها، با برافراشتن پرچم سبز "الله" و با پروژه-ی «اســلام رحمانی» و به کمک قدرت-های سلطه-گر غربی که حفظ اسلام به عنوان اصلی-ترین عامل عقب ماندگی جوامع مسلمان دغدغه آنهاست، قصد حمله به ایران دارند.

سیامک مهر[+]
September 08, 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Friday, April 15, 2011


وبلاگ نویس زندانی با خطر صدور حکم اعدام مواجه است

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران[+]



وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پور شجری «سیامک مهــر» بیش از 7 ماه است که در فرعی ایزوله شده بندِ 6 زندان گوهردشت کرج زندانی است، او تنها زندانی سیاسی است که در فرعی بند 6 به مدت چندین ماه در بازداشت بسر می برد. فرعی بند 6 زندان گوهردشت کرج شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی دارد ویکی از شکنجه گاه های زندان گوهردشت کرج می باشد.

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" دادگاه کرج قصد دارد وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پور شجری (سیامک مهر) را به حکم ضد بشری اعدام محکوم کند.

وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پورشجری قرار است اول تیرماه با اتهامات سنگین که به وی نسبت داده شده است در شعبه-ی 109 دادگاه کرج مورد محاکمه قرار گیرد. پیش از این دادستان کرج، بازپرسی دادگاه انقلاب کرج و بازجوی وزارت اطلاعات به خانواده وی گفته-اند که او را به اعدام محکوم خواهند کرد.

وبلاگ نویس زندانی محمدرضا پور شجری «سیامک مهــر» بیش از 7 ماه است که در فرعی ایزوله شده بندِ 6 زندان گوهردشت کرج زندانی است و از زمان دستگیری تاکنون از داشتن ملاقات و ارتباط تلفنی با خانواده-اش محروم می باشد. خانواده او از وضعیت و شرایط عزیزشان در بی خبری بسر می برند. او تنها زندانی سیاسی است که در فرعی بند 6 به مدت چندین ماه در بازداشت بسر می برد. بازجویان وزارت اطلاعات تا به حال 2 پرونده علیه وی گشوده-اند که در پرونده-ی اول، او را به 3 سال زندان محکوم کردند.

ولی در پرونده دوم بنابه گفته-ی بازجویان وزارت اطلاعات و دادستان کرج قصد دارند که او را به اعدام محکوم کنند.
از طرفی دیگر فردی با نام مستعار "محمدی" یکی از بازجویان اداره اطلاعات مشهد خانم میترا پورشجری دختر آقای پورشجری را با تماس-های تلفنی و احضار او به اداره اطلاعات دایم مورد تهدید و تحت فشارهای روحی قرار می دهد. و درآخرین احضار وی به اداره اطلاعات او را تهدید به بازداشت کرده-اند.

وبلاگ نویس زندانی از بیماری-های حاد جسمی مانند؛ ناراحتی کلیه ،کمر درد و سینوزیت رنج می برد ولی بازجویان وزارت اطلاعات مانع درمان وی هستند.
فرعی بند 6 زندان گوهردشت کرج شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی دارد ویکی از شکنجه گاه های زندان گوهردشت کرج می باشد.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ایجاد شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی و زمینه سازی برای صدور حکم اعدام علیه این وبلاگ نویس زندانی هشدار می دهد و از کمیسر عالی حقوق بشر ،گزارشگران بدون مرز و سایر مراجع بین المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران[+]
26 فروردین 1390 برابر با 15 آوریل 2011

Labels:

Friday, April 01, 2011


روی سخن با میهن پروران است


مـردو آناهیـــد
آپریل 2011



کیستی-ی مهرورزان از هستی-ی دلدار می تراود. جام هستی-ی آنها از مهر به دلدار لبریز است. دلداده-ای که برای شادمانی-ی دلدارش نکوشد، او خودپرستی است ناپایدار که شکوه ِ کامیابی را نمی‌ شناسد.

از زبان زنده یاد فریدون مشیری:
"مهرورزان ِ زمان-های کُهن، هرگز از خویش نگفتند سخن، که در آن جا که تویی بر نیاید دگر آواز ز من"

سخن از آگاهی به ویژگی-های پدیده-ایست که انسان به آن مهر می‌ ورزد. اگر انسان گلزار یا آبشار را دوست دارد، باید ویژگی-های گل یا چشمه را بشناسد.
آیا گل ِ گندیده یا سر ریز ِآبهای پسداده هم دوستداشتنی هستند؟
پرسش از میهندوستانِ ایرانی است، که از شوربختی، بیشتر آنها ویژگی-های میهن و درونمایه-ی پرستاری از میهن را نمی‌ شناسند.
پرسش 1 – در کدام گهواره، کیستی-ی ایرانی پرورده می‌ شود؟
پرسش 2 - ایران-دوستان و ایران-دوستی چه ویژگی-هایی را در بر می‌ گیرند؟

در این زمینه پرسش-های بسیاری است که از شوربختی: بیشتر ایران-دوستان نمی‌ توانند به آنها پاسخ بدهند. ولی بیشتر ایران-ستیزان، پاسخِ ِاین پرسش-ها را، در گفتاری آمیخته به ناسزا و نفرین می‌ پیچند، تا انگیزه-ی میهن-پروری در ایرانیان بروز نکند. در این جُستار تنها به این دو پرسش می‌ پردازیم

در پیرامون پرسش: 1
1 .1- بررسی: درست است که بُن واژه-ها از بینش مردمان برآمده-اند، ولی کیستی-ی انسان به گویش او بستگی ندارد. بیشتر ایرانیان، که در کشورهای بیگانه می‌ زیند و با زبان بیگانه سخن می‌ گویند، آنها از همان روزنه-ای به هستی می‌ نگرند که برای شهروندان در ایران گشوده شده است. افزون بر این برخی از آنها زبان فارسی را هم فراموش کرده-اند، ولی از آنجا که خورش ایرانی می‌ خورند و برنامه-های "تله ویزیون" ایرانی نگاه می‌ کنند، آنها خود را ایرانی می‌ پندارند.
شهروندان ِسرزمین برزیل، مردمانی با زبان-های گوناگون هستند، همگی به زبان پرتقالی سخن می‌ گویند. ولی آنها کیستی-ی خود را در کشور پرتقال نمی‌ جویند. دیگر نمونه: مردمان ِ گوناگون، در آمریکا، به زبان-های انگلیسی یا اسپانیولی گفتگو می‌ کنند. ولی همگی، به جز "مسلمانان"، خود را آمریکایی می‌ دانند.
پس
زبان پدیده-ایست که از فرهنگ برآمده است نه فرهنگ از زبان. دیدگاه ِفرهنگ ایران را می‌ توان با واژگانِ زبان-های بیگانه سرود. ولی گوهر ِفرهنگ ایران، در واژگان بیگانه، آمیخته نمی‌ شود. زیرا واژگان بیگانه از دیدگاهی دیگر پیدایش یافته-اند. هر واژه-ای در فرهنگی زنده و روینده است که در درون آن فرهنگ آفریده شده است.

نمونه: واژه-ای همسنگ ِواژه-ی "فرهنگ"، که از بینش ایرانی برآمده است، در هیچ زبانی یافت نمی‌ شود.
رویداد-های تاریخی در کشور افغانستان، تاجیکستان، یا عراق و گرجستان با سرگذشت ِایران آمیخته هستند. ولی مردمان این کشورها خود را ایرانی نمی‌ دانند. هم چنین ایران-ستیزان، یعنی "جهادگران عرب"، سدها سال بر سرزمین ما و مردمان ایران حکم رانده-اند. ولی کیستی-ی آنها با منش ایرانی آمیخته نشده است و آنها هیچگاه از راه ایران-ستیزی برگشت نکرده-اند. پس همگام بودن در تاریخ پیوند هم میهن شدن نیست.
از این روی ایرانیان نیز ، که به زور و از ترس، اسلام را پذیرفته-اند. با این که در زیر ستمِ احکام شریعت، انگیزه-ی ایران پروری، در آگاهبود آنان، فراموش شده است، ولی هسته-ی مهر به زادبوم، در وجودِ آنها، نخشکیده و آتش کینه-ی آنها، از "جهادگران اسلام"، سرد نشده است.
مذهب هم پیوندی میهنی برای مردمان نساخته است. زیرا مسیحیت توانست به زور مردمانِ اروپا را در بر بگیرد ولی او هرگز نتوانست آنها را به یک کیستی پیوند بدهد. در نمونه-ای دیگر می‌ بینیم: جدا ساختن پاکستان، از سرزمینِ هند، نشان میهن ستیزی-ی مسلمانان پاکستان بوده است نه میهندوستی-ی آنان. زیرا هیچ خردمندی مادرِ خود یا خانه-ی خود را پاره پاره نمی‌ کند.

2 .1- پاسخ: برآیند ِاین بررسی نشان می‌ دهد که؛
کیستی-ی ایرانی به ارزش-های فرهنگ ِایران بستگی دارد و فرهنگ ایران در سرزمینی روینده و زاینده است که مردمانِ آن سرزمین، با ارزش-های آن فرهنگ، کشور ِ خود را سامان دهند.
میهن پروری، بدون شناخت و بازسازی-ی فرهنگ ایران، خودفریبی و در دامانِ گزندگانِ بیگانه، آرمیدن است.

3 .1- کاستی: جهادگران اسلام، پس از سرکوب ایرانیان، 1400 سال است، که پیوسته کوشیده-اند تا اسلام را در هویت یا کیستی-ی ایرانیان جایگزین کنند. بازده-ی ستمی که این دشمنان بر دوستدارانِ ایران وارد آورده-اند این است که پیوند ِایرانیان با میهن خود بسیار سُست یا پاره شده است.
ایرانیانی که به جای برپاداشتنِ جشن-های فرهنگی، برای کُشندگانِ نیاکان خود، خودزنی می‌ کنند، به کردار ننگ ِآزادگان هستند، هویت ِآنها در منجلآب ِ پستی فرو رفته است. از این روی ایران ستیزان بر آنها حکم می‌ رانند و با نیروی همین نابخردان، از تراوشِ اندیشه-ی خردمندان پیشگیری می‌ کنند. از این ننگ، نه تنها مسلمانانِ ایرانی، وآنکه روشنفکران فرهنگ گسیخته-ی ایران هم شرمنده نمی‌ شوند.
هرآنکس که از آماده ساختنِ ایران، برای موجودی ناموجود، به نام "امام زمان"، ننگ ندارد، افزون بر این، که او پیوندی با میهن ندارد، او دشمنی است، سختدل، که فرزند ِخود را برای کفتار کباب می‌ کند.

در پیرامون پرسش 2:
1 .2- بررسی: دوست-داشتنِ یک کشور با ایجاد زمینه-ی نوشوندگی و نوزایی پیوند دارد. آرمان دوستدارانِ ایران برتری و بِه زیستی برای همبودان و همسایگانِ ایران است.
در فرهنگ ایران انسان از آمیزش مهر، آب، رام(باد) با زمین برآمده است. انسان جوینده و به خرد آراسته است، او با چشم جان، که خرد او باشد، همه-ی گره-های دشوار را کلید است. بازسازی و آمیختنِ این فرهنگ، در دیدگاه ایرانی، انگیزه-ی میهن پروری را، برای همیشه، در او زنده نگه می دارد. چنانچه ایرانی با زادگاه ِخود پیوند بیابد، او از سرزمینی پرستاری می‌ کند که زاینده و پرورنده-ی او است.


پرستاری از مام میهن بخشی از فرهنگ ایران است که باید در دیدگاه ِهر ایرانی درخشان باشد.
شناختن ِ فرهنگ ِایران، نخستین گامی است که یک ایرانی-ی آگاه و خردمند بر می‌ دارد.

اکنون بیشتر روشنفکران، از اسلامزدگی، با گوهرِ این فرهنگ بیگانه-اند یا برخی به بهانه-ی خرافه-زُدایی با فرهنگ ایران پیکار می‌ کنند. فرهنگ ایران، با وجود ِاسلامزدگی و ایران-ستیزی، در بُن واژه-ها و لابلای اُستوره-ها خاموش ولی هنوز زنده مانده است.
فرهنگ ایران، با زلوبیا خوردن یا سنجد و سیر کنارِ سفره گذاشتن، بازسازی نمی‌ شود، ولی با چنین رفتاری، دشنام-های پست-ترین فرومایگان (یعنی آخوندها) بر این فرهنگ سرازیر می‌ شوند.
.
جشن-های ایران، پیوند ِمردمان با آفرینندگی است، در دست افشانی و پای کوبی خدای شادی آفریده می‌ شود. فرهنگ ایران را نمی‌ توان در انجمن ماتم-زدگانِ گورپرست پیاده کرد.

مردمی که، از خود و با فرهنگ ِخود بیگانه شده-اند، نمی توانند به بُن مایه-ی جشن، سور و آتش، که پیوند ِهمبستگی مردمان هستند، پی ببرند. از برآیند ِازخودبیگانگی است که اَبلهی عربزاده بر ایرانیان حکم می‌ راند و این اسلامزدگان از اینِ ننگ، که بر پیشانی-ی آنها گداخته شده است، شرمنده نمی‌ شوند.
دیدگاه ِنیاکانِ ایرانی فراتر از آن است که عربزاده-ای جهادگر بتواند در آن بلندی بنگرد. ولی باید بپذیریم که ما نادان-تر از آن شده-ایم که بتوانیم دستکم، پیام نیاکان خود را، که در هسته-ی واژگان بازگو می‌ شود، بشنویم.
ایرانی که نام خدایان فرهنگ خود را فراموش کرده است، نمی‌ داند: "سین" نام خداست، نام آسمان، نام ماه است، او نمی‌ داند "سئنا" یا "سینا" نام سیمرغ است پس او برای جشن نوروز، که درون مایه-ی آن را هم نمی‌ شناسد، با سماق و سرکه دل خوش می‌ کند.
پس شگفتی نیست که در این پسماندگی، شریعتمدارانِ ایران-ستیز، آدمکشان بیابانگرد، راهزنان فرومایه خود را از ایرانی برتر بشمارند و جشن-های ایرانی را خرافات بنامند.
مردمان هند هم، بسان ایرانیان، پس رفته-اند: نیاکان هندی گوشورون = گوش = گو = آرمیتا = اِرت = زمین را ستوده-اند، زیرا آنها دانا و اندیشمند بوده-اند. آنها می‌ دانستند که انسان با زمین پیوند دارد. از شوربختی در درازای زمان، پیشوایانی نادان بر بینش این مردم فرمانروا شده-اند، آنها از نادانی، گاو یعنی جانوری، را به جای "گو"، به جای زاینده-ی زندگی، برای هندوها معبودی پرستیدنی ساخته-اند.
از این روی انگلستان به آسانی توانسته است که بر هندوستان چنگ بیندازد، بدانگونه که مردم ِ گاوپرست، دشمنان خود را "صاحب" بخوانند. زیرا هندوها گاو را ستایشگرند نه هندوستان را پرستار.
برخی از ایرانیان، با همه-ی ازخودبیگانگی و اسلامزدگی، هنوز به میهن خود مهر می ورزند. ولی این دوستدارانِ کوتاه-نگر، زشتی-های "احکام شریعت اسلام" را با واژگان ایرانی می‌ پوشانند و در این کردار زهر را در پوشش پات-زهر می‌ نگارند.
از کژپنداری-های این خاله خرس-ها، ارزش-های فرهنگ ایران با زشتی-های "شریعت اسلام" هم سنگ پنداشته می‌ شوند. کسی که نیایش را با دعا یا ستایش را با عبادت همسنگ می‌ پندارد، او اسلامزده است نه میهن پرور.
برپا داشتن جشن-های ایرانی، بدون شناخت از درون مایه و انگیزه-ی این جشن-ها، به ویژه بدون شناخت از ناسازگاری آنها با اسلام، نشان از خود بیگانگی و بی مهری-ی ایرانیان است نه ایران دوستی-ی آنها.

2 .2- پاسخ: آرمانِ ایران-دوستان پرستاری از ایران با ارزش-های بینش ایرانیان و به دست ایرانیان است. نوزایی فرهنگ ایران از هنگامی می آغازد‌ که کشورآرایی بر زمینه-ی فرهنگ مردم ایران سامان داده شود. نماد ِجهان بینی-ی ایرانیان، در حکومت جهادگران بیابانگرد، گوهر گران-بهایی را ماند که بر پوزه-ی کفتاری فرو نشیند.


میهن پروران کسانی هستند که برای شناخت و بازسازی این فرهنگ بیندیشند، بیازمایند و بیاموزند. مهین پروران از دیدگاهی به کشور و مردم ایران مهر می‌ ورزند که در آن دیدگاه جان انسان گزند ناپذیر است. ایران پرور کسی است که در هر گام، در هر واژه، در هر پیام بتواند با ژرفنگری، شکوه ِآزادگی را در فرهنگ ایران و بندهای بردگی را در "شریعت اسلام" شناسایی کند.
در انجمن ِمیهن پروران، کشور ایران برای سربلندی-ی ایرانیان پرورده می‌ شود نه برای نازاده-ی عرب.

3 .2- کاستی: گرچه هنوز مهر ایرانیان از میهن خود بریده نشده است، ولی شناخت آنان از پدیده-ی "مهر" و پدیده-ی "میهن" با معیارهای اسلامی آلوده شده است. بیشتر ایرانیان در کردار خود تفاوت ایراندوستی و ایران ستیزی را نمی‌ شناسند.
ایرانیان از دشمنان فرهنگ ایران، از سرکوب کنندگان ایرانیان، خشم و کینه توزی آموخته-اند. آنها آموخته-اند که از نامسلمانان بیزار باشند و با دگراندیشان جهاد کنند تا در زندگی به غنیمت و پس از مرگ به سعادت برسند.

فرهنگ ایران، جهان بینی-ی نامسلمانان و کشور ایران، سرزمین دگراندیشان است. این است که ایرانیان مسلمان ندانسته و بیشتر آنها دانسته با فرهنگ و میهن ایرانی در ستیز هستند. دشمنی با ایران در زیر ِ پوست اسلامزدگان ِ ایرانی لانه کرده است.
ایرانی تنها با دریدنِ این پوست ِ بیمار و آوردنِ پوستی تازه، می‌ تواند با ارزش-های میهن پروری آشنا بشود و با خرد ِگرهگشای خود سامان کشورآرایی را بیافریند.




مـردو آنـاهيــد
آپریل 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,