Saturday, May 28, 2011


رازهای پنهانی در اعدام بن لادن


مـردو آناهیــد



زورمندان جهان چه نیازی به جهادگران دارند که به پرورش آنها پرداخته-اند؟
اگر جهانداران از جهادگران بیزار هستند؛
چرا، پس از کشتار 11 سپتامبر، هزاران مسجد و مکتب را در سراسر جهان بنا کرده-اند؟
چرا در این مکتب-ها، به ویژه در پاکستان و افغانستان، از کودکان و بزرگسالان، جهادگر می‌ پرورانند؟
با این که در افغانستان و پاکستان، در درازای همین ده سال، چند میلیون بن لادن پرورش یافته-اند؛
چرا این زورمندان نگران آن بن لادن-ها نیستند ولی از اعدام یک بن لادن شادمان شده-اند؟
این چه جور آزادی است که، در رسانه-های جهانی، اسلام می‌فروشند ولی نقد اسلام جُرم شمرده می‌ شود.

زورمندان حاکم بر جهان، برای پوشاندنِ انسان ستیزی، در احکام جهاد، کشتار 11 سپنامبر 2001 را، به سخن، به سازمانی به سرکردگی-ی بن لادن پیوند داده-اند. آنها به کردار، شریعت اسلام را ستوده-اند و راه را برای گسترش احکام جهاد هموار ساخته-اند. جهانداران، برای پنهان داشتنِ زشتخویی در حکم جهاد، دستکم در فرودگاه-ها، با همه-ی مردمان، چنان رفتار می‌ کنند که گویی انسان از درنده خویی سرشته شده است.

تبهکارانِ حاکم، افزون براین که نخستین ماده-ی حقوق بشر را از بُن برکنده-اند، آنها به کاشتن ِ بذر ِ بردگی، در زمینه-ی بینش مردمان ِ آزاد، کوشاتر شده-اند.

سخن از این است که چرا بن لادن را پس از ده سال اعدام کرده-اند؟
آیا بن لادن زیربنای ایمانِ آدمکشان بوده است یا حکم جهاد در شریعت اسلام؟
آیا زورمندان جهان بسیار نادان هستند یا، از سرشتِ خود، انسان ستیز؟
اکنون که بن لادن اعدام شده است، آیا در فرودگاه-ها، رفتار ِ دیده بانان با پرواز کنندگان دگرگون خواهد شد؟

از آنجا که دروغوندان بر جهانیان حکمرانی، نه فرمانروایی، می‌ کنند، آنها نمی‌ خواهند: زشتی-های شریعت اسلام بر همگان آشگار بشوند. از این روی آنها درنده خویی را در سرشت انسان می‌ نگارند تا بتوانند با آزادگان همانگونه رفتار کنند که سزاوار جهادگران است. (چرا این انسان ستیزان، پیوسته، از حقوق بشر سخن می‌ گویند؟؟؟)

روشن است که سازمانِ جاسوسی-ی آمریکا به ابزارهای دیدبانی-ی بسیار نیرومندی آراسته است، از سویی آمریکا، با روشوه-هایی که به سرکردگان حکومت در پاکستان و افغانستان می‌ پردازد، گمان می‌ رود که بر روند کارکرد ِ جهادگران فرمانرواست. از سوی دیگر "انگلستان"، که بهتر از "الله"، برای سرکردگان جهاد، وحی نازل می‌ کند، بی گمان، می توانسته است که به پناهگاه این تروریستِ ارشد پی ببرد.
پرسش این نیست که چرا بن لادن را پیش از این اعدام نکرده-اند؟ زیرا پاسخ آن این است: ستمکاران جهانی، برای نجات اسلام، به کسی و سازمانی نیاز دارند که بتوانند همه-ی زشتی-های احکام جهاد را در کردار او و سازمانی که به او چسپانده-اند پیوند بزنند.
پرسش این است: زورمندان جهان چه نیازی به جهادگران دارند که به پرورش آنها پرداخته-اند؟
اگر جهانداران از جهادگران بیزار هستند؛
چرا، پس از کشتار 11 سپتامبر، هزاران مسجد و مکتب را در سراسر جهان بنا کرده-اند؟
چرا در این مکتب-ها، به ویژه در پاکستان و افغانستان، از کودکان و بزرگسالان، جهادگر می‌ پرورانند؟
با این که در افغانستان و پاکستان، در درازای همین ده سال، چند میلیون بن لادن پرورش یافته-اند؛
چرا این زورمندان نگران آن بن لادن-ها نیستند ولی از اعدام یک بن لادن شادمان شده-اند؟
این چه جور آزدی است که، در رسانه-های جهانی، اسلام می‌فروشند ولی نقد اسلام جُرم شمرده می‌ شود.
این کدام بشر است، که بند و بـرده بودنِ او، در شریعت اسلام، حق او ست؟
این چه حقوقی برای بشر است که رها ساختنِ انسان از بندهای بردگی بر ضدِ حقوق او است.
پاسخ این پرسش-ها در این، وردِ زبان است: کسی که زورش به میانخواب ِ مادرش نرسد، او را بابا می‌ خواند.

جهانداران هم که زورشان به جهادگرانی که خود پرورده-اند، نمی‌ رسد، می‌ گویند: جان فدای مسلمانان، حقوق بشر از شریعت اسلام بهبود می‌ یابد. تنها نکته-ای که باید "در شریعتِ اسلامِ انگلیسی" گنجانده شود این است:
مسلمانان وظیفه دارند که از کشتن نامسلمانانِ اروپایی و آمریکایی پرهیز کنند. البته، مسلمانان می‌ توانند تنها دگراندیشانِ کشورهای خودشان را بشمارند و بر پایه-ی اوامر قرآن مجازات کنند.

زورمندان، برای این که بتوانند سپاهیان خود را از افغانستان و پاکستان بیرون بیاورند، نیاز دارند که با جهادگرانِ این کشورها، که آنان را تا کنون طالبانی می‌ خوانده-اند، سازش کنند. آنها بر این هستند، با مجاهدین، که خودشان آنها را برای مبارزه با سربازان شوروی پرورش داده-اند، پیمان ببندند.
پیمانِ کافران با جهادگران چنین خواهد بود: مجاهدین در برابر دریافت ِ جزیه، یعنی دلار آمریکایی، از ریختن ِ خون نامسلمانان اروپایی و آمریکایی بگذرند.
این سُُست پندارن نمی دانند که؛ همه-ی مسلمانان، بدون کم و کاست، پیمان شکن هستند. آنها به هیچ پیمانی، به ویژه پیمانی که با کافر بسته شود، پای بند نخواهند بود.
مسلمانی که عبدِ "الله" است، چگونه می‌ تواند، دگرسو با اوامر ِ "الله"، با کافران فرنگی پیمان ببندد؟
براستی، نادان-ترین زورمندان بر جهان امروز دست یافته-اند و جهانیان را به منجلابی ننگین فرو می‌ کشند.

جستاری که چندی پیش در پیرامون: "شریعت اسلام یا حقوق بشر[+]" نوشته بودم، با این گفتار هم همخوانی دارد. از این روی بخشی از آن جستار را در اینجا بازنویسی می‌ کنم.

«پس از برگزاری-ی حکم جهاد، در 11 سپتامبر 2001، چشم جهانیان بر درنده خویی در این آیین خیره مانده و جهانداران را به اندیشه و چاره جویی وادار ساخته است. همه-ی کوشش-ها و اندیشه-های جهانداران، مانند همیشه، در سویی نبوده-اند که به بُن نهاد این خشونت بپردازند، وآنکه بیشتر به سویی گرویده-اند که چگونه این ستمگری را واژگون نشان دهند تا ریشه-ی این درنده خویی، که در حکم جهاد است، بر جهانیان آشگار نشود».

جهانداران از راهِ رسانه-های خود آن چنان انگیزه-ی جهادگران را واژگون نشان داده-اند که گویی مجاهدین 11 سپتامبر پیروان دین دیگری به جز اسلام راستین هستند. جهانداران از سربرگِ نوشته-ای "القاعدة التظیم الجهاد" سازمانی را " تروریسم مسلک"، نه اسلامی، به نام "القاعده" برای مردمان به نمایش گذاشته-اند.
گویا سازمانی با این نام، از گمراهی یا از دلتنگی با آمریکایی-ها دشمنی دارد. جوانانی هم بیمارگونه خودشان را، برای چند بیابانگرد، به کشتن می‌ دهند. جهانداران خیلی زود "بن لادن" را به فرماندهی همه-ی جهادگران جهان نام نویسی کرده-اند. بن لادن: همان سرمایداری است که همدوش پرزیدنت بوش سوداگری می‌ کرده است.
(پیش از این، در رسانه-های جهانی، مجاهدین افغانی را "جنگندگان آزادی بخش" و هموندان حزبُ الله و حماس را تروریست می‌ خوانده-اند. پس از 11 سپتامبر مجاهدین افغانی را تروریست و حزبُ الله و حماس را جنگندگان یا نمایندگان فلسطینی نامگزاری کرده-اند)
هر انجمن اسلامی که بخواهد احکام جهاد را انجام دهد، نیازی به بن لادن ندارد، به آسانی می‌ تواند "القاعدة التظیم الجهاد" را از قرآن برداشت کند و بر پایه-ی توان خود برنامه-ی جهاد را سامان دهد.
از این روی گروه-های گوناگونی هم در کشورهای اسلامی پدیدار شده-اند که در نوشته-ای از برنامه-ی جهاد سخن رانده-اند.
برای نمونه: "جماعة التظیم السری، تنظیم قاعدة الجهاد فی جزیرة العرب یا تنظیم قاعدة الجهاد فی اوروپا". به کار بردن کلمه-ی "قاعده" نشان آن نیست که آنها به سازمانی به نام "القاعده" پیوند دارند.
چنین سازمانی، به نام "القاعده"، تنها در رسانه-های جهانداران خلق شده است تا بتوانند مردمان را با دشمنی نادیدنی روبرو سازند. همانگونه که، در دین-های ابراهیمی، شیطان خلق شده است.

تنها قاعده-ی جهاد این است که نامسلمانان کشتار بشوند، سرزمین و دارایی آنها به سود مسلمانان تاراج شود. هر گروهی از جهادگران می‌ توانند با هوش و توانی که دارند کشتار دگراندیشان را تنظیم کنند و قواعد آن را بر برگی بنویسند؛ "القاعدة التظیم الجهاد". این نشانِ هموند بودن آنها با سازمانی با نام "القاعده" نیست.

برای جهاد نیازی نیست که پروانه-ای از سازمانی دریافت شود یا برنامه-ی جهاد به گواهی-ی حقوقدانانی برسد. ولی نیاز است که مسلمانانی با ایمان، در راه "الله"، برای عبادت و اطاعت از اوامر "الله"، با هم هم پیمان بشوند. نیرویی که جهادگران را به هم پیوند می‌ دهد، ملیت یا سود کشور آنها نیست، تنها پیوند جهادگران ایمان آنها به اسلام است.
افزون براین، جهادگران از ناداری یا از پیچارگی به جهاد نمی‌ روند. زیرا پاداش آنها پس از مرگ پرداخت می‌ شود. کسی که، از ترس آتش جهنم، جان خود را به آتشفشان می‌ اندازد، تا نامسلمانان کشتار بشوند، او مسلمانی است با ایمان که از نادانی عاقل شده و به یاوه گویی-های والیان اسلام ایمان آورده است.

جهانداران از آزمندی و پول پرستی، جهادگران را تروریست، اسلامیست یا پیروانِ اسلام تندرو نامگزاری کرده-اند که بتوانند آنها را جدا از دین اسلام ارزیابی و نفرین کنند، تا مسلمانانی، که اکنون خاموش هستند، آزرده نشوند یا این که به جهاد برنخیزند.
هرچند از دیدگاه گوناگون، گزارش-های یازده-ی سپتامبر، همساز نیستند. ولی به راستی می‌ توان پذیرفت که، چنین کشتاری، نمی توانست هرگز بدون همیاری با مسلمانانِ با ایمان، به انجام برسد.
پس از این کشتار، آمریکا و انگلیس به همیاری-ی سپاهیان ناتو به بهانه-ی دستگیری-ی بن لادن به افغانستان یورش برده-اند و با همه-ی نیرو کوشیده-اند که امیرالمومنین بن لادن و عمر طالبان گرفتار نشوند. امیرالمومنین بن لادن، همان کسی است که به چشم جهانیان نمی‌ آید. ولی گاهگاهی اوامر او را از رسانه-های جهانی پخش می‌ کنند.
با وجود "غیبت بن لادن" هر جهادگری که از اروپا به پاکستان روانه شود، پس از دو هفته، می‌ تواند با او دیداری داشته باشد.
در این گفتار پرسشی پیش می‌ آید: سازمان-های جاسوسی-ی جهانداران، که جهادگران را به سوی دژِ بن لادن راهنمایی می‌ کنند، چرا خودشان را از زیارت او دور می‌ دارند.
پاسخ این پرسش آسان است. اگر بن لادن گرفتار شود، به هرگونه که با او رفتار کنند، درون مایه-ی اسلام راستین نمایان می‌ شود. پس از آن نمی‌ توانند او را رهبر تروریست-ها بخوانند. شاید هم، با دستگیر-ی او، جهادگرانِ پراکنده بتوانند یک پارچه به شورش برخیزند».


برآیندِ کشتار 11 سپتامبر تا کنون این است، که پیوسته بر گستره-ی زور و خشم مسلمانان افزوده و از پهنه-ی آزادی-ی مردمان، در سراسر جهان، کاسته شده است.
آیا جهانداران، که اعدام بن لادن را، به نام پیروزی، جشن می‌ گیرند، مرزهای آزادی را، که بر مردم تنگ کرده-اند، دوباره برای آنها خواهند گشود؟
اگر آن چه را که از مردم دزدیده-اند به آنها باز نگردانند، اعدام بن لادن هم تنها نمایشی است کودکانه که برای خودفریبی و مردمفریبی به انجام رسیده است.



مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Thursday, May 05, 2011


نگاهی در تاریکسرای کژآموختگان


مـردو آنـاهیــد
می مـاه 2011



انسان ستیزان، افزون بر این که بر جهانیان حکم می‌ رانند، خرد ِسرکش ِمردمان را، به زور ایمان، مهار کرده-اند. انسان ستیزان، زشتی و فرومایگی را، به رنگی می‌ نگارنـد که مردم، از روزنه-ی ایمان، آنها را زیبا و گرانمایه ببینند. انسان ستیزان، سرشت ِ پدیده-ها را، به کژی به مردمان می‌ آموزند.

درست است که توانایی و بینایی-ی جهانیان، از ریزه-های دانشی، پدیدار می‌ شوند که تک تک کسان فراگرفته-اند. به درستی می‌ توان پذیرفت، دانشی که از اندیشه-ای، بر زمینه-ی آزمون-های انسان، بروید، بر توانایی-یِ همگان می‌ افزاید. پهنه-ی دیدگاه ِ خردمندان، با شراره-های برخاسته از دانایی، روشن و گسترده می‌ شود.
ایمان پوششی بر ندانستن و از ناتوانی در اندیشیدن است. میلیون-ها انسان، از سُست پنداری، از کوتاهنگری، به عقیده-ای ایمان می‌ آورند. انباشت ِایمان ِ آنها، از تیرگی-ی آن عقیده نمی کاهد و به بینایی این انبوه نمی‌ افزاید.

از برآیند ِدیدگاه ِمسلمانان کوچکترین روزنه-ای، به سوی بینایی، گشوده نمی‌ شود. زیرا زاویه-ی دیدگاه ِآنها بسته است، بازده-ی ِ میلیاردها چراغ ِخاموش باز هم تاریکی است. دروغی را که همه-ی جهانیان آن را، چند هزارسال، باور داشته باشند، بازهم یک دروغ است.

سخن از این است: هر جنبشی، که با همیاری-ی شریعتمداران بجوشد، به حکومتی مردمی نخواهد پیوست. اگر خلافت ِ شیوخ در عربستان با دیدگاه ِآن مردم سازگار است، این نشان ِ مردمی بودن ِ خلافت نیست وآنکه نشان پسماندگی-ی عقیده-یِ آن مردم است که خود را عبد ِ"الله" و شیخی را جانشین ِ"الله" می‌ پندارند.
دگرگونی-هایی که در کشورهای خاورمیانه، مستعمره-های پیشین، روی می‌ دهند تنها برای همآهنگ ساختن ِحکومت این کشورها با سامان جهان امروز است. مردمان تنها چرخ-های این جنبش-ها هستند نه نیروی جنبنده-ی آنها. این که، سرکردگان ِاین کشورها، با پشتیبانی-ی زورمندان ِجهان، سرنگون می‌ شوند، نشان آن است که این سرکردگان، با پشتیبانی-ی زورمندان ِجهان، حکومت می‌ کرده-اند.
کسانی که از جنبش آزادی بخش در مصر و در تونس، یا در این نمونه کشورها، سخن می‌ گویند ساده پندارانی هستند فراموشکار، که کشتارهای حکومت اسلامی را، در ایران، از یاد برده-اند. آنها با گوهر ِپدیده-های آزادی، دموکراسی، استقلال بیگانه-اند و تنها با این سخنان بازی می‌ کنند تا خود را روشنفکر نشان بدهند.

در پهنه-ی هستی، هیچ پدیده-ای، به خودی-ی خود، زیبا یا زشت، بزرگ یا کوچک، ارجمند یا خوار نیست. انسان، با ویژگی-هایی که در سرشت اوست، پدیده-ها را می‌ سنجد، برخی را ستایش و برخی را نکوهش می‌ کند. زیرا انسان ِآزاد، افزون بر انگیزه-های درونش به خرد آراسته است و از کارکرد ِخرد، به دانایی و بینایی، سرافراز شده است.
از اندک نشانه-هایی که می‌ شناسیم، از دیدگاهی که اندیشمندان بر ما گسترده-اند، می‌ توانیم بپذیریم که انسان ِآزاد، نه پیرو، برای شناسایی زیبایی یا زشتی، بزرگی یا خُردی، ارجمندی یا خواری، اندازه-ی سنجش است.
از شوربختی، در این زمان،
انسان ستیزان، افزون بر این که بر جهانیان حکم می‌ رانند، خرد ِسرکش ِمردمان را، به زور ایمان، مهار کرده-اند. انسان ستیزان، زشتی و فرومایگی را، به رنگی می‌ نگارنـد که مردم، از روزنه-ی ایمان، آنها را زیبا و گرانمایه ببینند. انسان ستیزان، سرشت ِ پدیده-ها را، به کژی به مردمان می‌ آموزند.

آنها گوهر ِ آزادگی و بردگی را واژگون نشان می‌ دهند. مردمانی که آزادگی را گناه و گمراهی می‌ پندارند، آنها بردگی را آزادانه ستایش و به کردار با آزادگان دشمنی می‌ ورزند. ستمکاران ِحاکم، سیمای خوش زیستن را، از زندگانی-ی مردمانی به نمایش می‌گذارند که آن مردمان ، در سوی آرمان ِزورمندان، پیش می‌ روند.
مردمان ِستمکش، که خوش زیستن را آرزو دارند، می‌ کوشند تا مانند ِمردمان ِخوشکام بیاموزند، مانند آنها بپسندند، مانند آنها بپرورانند، مانند آنها بزیند تا مانند آنها خوشبخت بشوند. این مردم، خوش زیستن را، کورکورانه، از پرده-های رسانه-ها، که زندگانی آنها را رهبری می‌ کنند، برداشت کرده-اند.
رسانه-های حاکم بر مردمان، میزان ِخوشی و آسودگی را، در هر مردمی، با درآمد ِسرانه-ی آن مردم می‌ سنجند. به زبانی روشن: خوش زیستن و کامیابی-ی هر کس به دارایی او بستگی دارد. از این روی مردمان، همه-ی هوش و توان خود را، برای به دست آوردن ِدارایی به کار می‌ برند تا بتوانند، در انجمن دارندگان، خوشبخت بشوند.

مردمان، از کودکستان تا گورستان، با کژآموزی، در راه زراندوزی، برای خوش زیستن جان می‌ سایند تا بتوانند، در هنگامی ناشناخته، تَن بیاسایند. آزمندان برای زراندوختن به دانایی و بینایی نیازی ندارند. برده پروران، در هر کجا، معبدهای زرین را بر نادانی و کوراندیشی-ی پیروان برافراشته-اند.

برای نمونه: بیشترین روشنفکران ویژگی-های دموکراسی را به درستی نمی‌ دانند، آنها، در دیدگاه خود، تنها مانندهایی را دموکراسی می‌ پندارند. به زبانی ساده آنها حکومتی را آرزو می‌ کنند که مانند دموکراسی باشد. آنها دموکراسی را در سامان ِ کشورهایی می‌ پندارند که، در رسانه-ها، آن سامان را دموکراسی خوانده باشند.
این روشنفکران، با اندک بهره-ای، هر حکومتی را به نام دموکراسی می‌ پذیرند. چون آنان خواهان دموکراسی نیستند وآنکه به کردار، حکومتی را می‌ خواهند که در پوسته-ای، به رنگ ِ دموکراسی، بگنجد.

[اشاره: در جستارهای من، (کلمه-ی) حکومت به مفهوم حکمرانی بر مردمانی محکوم است و
(واژه-ی) سامان برای ایجاد ِهمآهنگی در پیوند ِسازمان-های کشور به کار می‌ رود.]

نمونه-ای دیگر: این خوشباوران، هیچگاه با مفهوم ِارجمندی و بزرگی برخوردی نداشته-اند. زیرا همیشه حکمرانان، کسانی را، برای آنها، ارجمند و بزرگ کرده-اند. این مردمان تنها نام-هایی را یاد گرفته-اند که دیگران آنها را به بزرگی و ارجمندی ستوده-اند.
آنها نمی‌ دانند که دانایی و بینایی در کردار ِخردمندان آشگار می‌ شوند، با آویزان ساختن مدال، به سینه-ی یک کوراندیش، او به دانایی و بینایی نمی‌ رسد. به هر روی این کژپنداران نمی‌ خواهند، به درستی، بزرگ و ارجمند باشند وآنکه آرزو دارند که دیگران آنها را بزرگ و ارجمند بپندارند.
جهانداران، ویژگی-های آموزش، بخش-های دانش، هسته-های دانستن و نیازهای مردمان را، در مانندهایی، آشگار کرده-اند. آنها برای هر ارزش یا پدیده-ی اجتماعی نمونه-ای را در آگاهبود مردم گنجانده-اند. این است که مردم با همان نمونه-ها دلخوش هستند و با مفهوم آن پدیده-ها آشنایی ندارند.
کسانی که دانستنی-ها را در مانندهایی آموخته-اند، از کاوش و کوشش، در راه ِخودآگاهی، پرهیز می‌ کنند. آنها آزادی را در نمونه-ی کشورهایی می‌ پندارند، که در آن کشورها، نماینده-ی زورمندان، با آرای مردم، به حکومت رسیده باشد. (نه این که مردمان نماینده-ی خود را برای فرمانروایی برگزیده باشند)
برای روشن شدن ِاین کژپنداری، به نمونه-ای از داستان-های شاهنامه، اشاره می‌ کنم.
جمشید که تندرستی، هنر، دانش و آسایش را برای همگان فراهم ساخت، از سوی مردم برگزیده نشده بود، او مردم را بیشتر از خدا دوست داشت، او خودآگاه و گستاخ هم بود، پس از دیدگاه ِروشنفکران، او یک دیکتاتور بوده است.
از این که جمشید بندگی-ی خدا را نپذیرفت، مردم هم به خواست خدا، به ضحاک روی آوردند، 98 درسد از آن مردم، ولایت ِضحاکی را انتخاب کردند. پس حکومت ضحاک، از دیدگاه همین روشنفکران، دموکراسی است. البته در این دیدگاه، فریدون هم که، به کمک کاوه، حکومت ِضحاک را سرنگون کرده است، او یک کودتاچی است.
پس تا فریدون کشور را، به مانند دستورهای پیش نوشته-ی جهانی، سامان ندهد، سازمان-های جهانی هم او و ایران را هموند ِجهان نمی شمارند. ولی همین سازمان-ها از والیان دینی، که شمشیر ِایمان را، برای مبارزه با فریدون ِضحاک-ستیز، تیز می‌ کنند پشتیبانی خواهند کرد.
درست است که بیشترین کسان، این برابر انگاشتن را، در پیوند با جمشید و ضحاک و فریدون، شوخی می‌ پندارند. ولی همین کسان به راستی، نمایش-های بیعت گیری را، که زورمندان در کشورهای پسمانده برگزار می‌ کنند، دموکراسی می‌ نامند.
آنها از رضا شاه هم با پسوند "قُلدور" و دیکتاتور نام می‌ برند.
جهانداران از این کژپنداری، که در بینش مردم فرو نشسته است، سود می‌ برند و کژآموخته-ای را برای مردم، به نام رهبر، بَزَک و باد می‌ کنند تا او زیبا و بزرگ جلوه کند و مردم به آن کژآموخته ایمان بیاورند. روشن است که جهانداران، آزادی و آزادیخواهی را، در مانندهایی، نسبت به عقیده-ی مردمان، رنگ می‌ کنند.
آنها برای مسلمانان، که دشمن ِآزادی هستند، رهبر را در پیکر ِجهادگری اسلام شناس می‌ نگارند، برای بودایی-ها، که در گدایی سرافراز هستند، دالالاما را پیشنهاد می‌ کنند،
(از شوربختی او هم میلیونر شده است) بر همین روش،

گاندی را با لُنگ پشت ِ چرخ ریسندگی می‌ نشانند تا دموکراسی از انگلستان به هندوستان وارد شود. خمینی را هم، زیر درخت سیب می‌ نشانند، تا او کشتارگاه ِاسلامی را پی ریزی کند.

حکومت-های اسلامی یا حکمرانان مسلمان به درستی در راهی گام می‌ گذارند که ستمگران ِانگلیس خواهان ِآن هستند.


انگلیس به کردار، بیشتر از عرب-ها و ترکان ِعثمانی، اسلام را در جهان گسترده و پشتیبانی کرده است.

زمانی که مردمان ارزش-های فرهنگی را تنها با نشانه-ای بشناسند، آنها خود را از دانستن و شناختن بی نیاز می‌ پندارند. بدین روند، سازمان-های جهانی می‌ توانند به یک خودباخته، که به کردار انسان ستیز است، جایزه-ی نوبل ببخشند و، در اندک زمانی، از او قهرمانی برای کژپنداران بسازند.
مردمی که نشانه-ای را به اَرجمندی ستایش می‌ کنند، آنها سرفرازی و ارجمندی را نمی‌ شناسند.
آنها یک ناجوانمرد را، که نشان ِ جوانمردی داشته باشد، جوانمرد می‌ پندارند. از این روی آنها خودفروشی و میهن ستیزی را، که در کردار ِفرومایگان، بُروز می‌ کنند، با نشانه-ای، که به آنها آویزان شده است، هم ارز می‌ دانند.
در این کژآموزی، کردار خودفروختگان ِنوبل نشان، اندازه-ای برای سنجشِ ِهمزیستی و حقوق بشر می‌ شود. از برآیند ِاین گونه مردمفریبی، در نگرش مردم، ارزش-های فرهنگی، واژگون نگاشته می‌ شوند. مردمی، که به کژی پرورده شده-اند، میهن پروری را رزمجویی، میهن ستیزی را رزم-پرهیزی می‌ پندارند.

اگر در لابلای نوشته-ها، به نانوشته-های سرگذشت مصر بیندیشیم، شاید به شیره-ی این نوشتار پی ببریم.
سرگذشت مصر، سراسر با زور ِخدایان بیدادگر و با خون ِبردگان رنجبر نگاشته شده است. اکنون، نشانه-هایِ خدایان ِستمکار، گردشگاه ِتوریست-های شگفت-زده شده-اند. مردمان این سرزمین، تا پیش از آن که به بردگی-ی "الله" درآیند، زمانی برای سرداران یونان(سُلوکی-ها)، زمانی برای سزارهای روم، شاید، اندک زمانی هم برای پادشاهان ایران، بردگی کرده-اند.
این مردم، در250 سال گذشته، افزون بر بندگی-ی "الله"، بار ِسروران ِانگلستان را با خود‌ کشیده-اند. انگلستان در سرزمین "عجیب"، افزون بر بهر برداری از کشور و بهره کشی از مردم، به ابزاری ساده و ارزان، به نام اسلام، دست می‌ یابند. از آن پس حکومت ِانگلیس این ابزار را، برای دست یافتن بر سرزمین-های بسیاری به کار می‌ برد. انگلیس به کمک گماشتگان ِ مصری به سرزمین-های آفریکا دست اندازی می‌ کند. مسلمانان آفریکایی، سیاه پوستان آزاد را، برای فروش به سودگران انگلیس، شکار می‌ کنند. انگلیس سیاهان را به آمریکا می‌ برد، آنها را ناجوانمردانه، به بردگی می‌ گمارد.
انگلیس، با جهاد اسلامی، ترکان عثمانی را از فلسطین بیرون می‌ راند و زنجیری بر زنجیرهای بردگی-ی آن مردمان می‌ افزاید. انگلستان پایگاهی برای مسلمان سازی، به نام دانشگاه، در مصر ایجاد می‌ کند. در این پایگاه جهادگرانی بسان اخوان المسلمین، فداییان اسلام، یا حکمرانانی انسان ستیز برای آدمکشی و سرکوب آزادگان پرورده می‌ شوند. از ایران ستیزانی که، در مکتب انگلیسی، پرورش یافته-اند، می‌ تواند جمال الدین افغانی (اسدآبادی) را نام برد.
اشاره-ای کوتاه به مصر ِ امروز: سرانجام، عبدالناصر، که او مسلمانی سوسیالیست بود، به درگاه شوروی سر فرود می‌ آورد و از دستورهای انگلستان سر پیچی می‌ کند. انگلستان، از نافرمانی-ی ناصر، آشفته نمی‌ شود. زیرا او برنامه-های آینده را، همیشه بر روند ِموجود، می ‌آزماید.

انگلیس به درستی آموخته است که چگونه سوی جنبش-های سوسیالیستی را، به مرداب‌-های مذهبی، برگرداند.

از این روی انگلستان، در آن زمان، بیشتر از عبدالناصر به کارکرد ِشوروی نیازمند بود تا او بتواند کشوری را، که او ترک می‌ کند، به دست مفتی-های مصر بسپارد.
حکومت انگلیس، دگرسو با بینش آمریکایی، از گسترش سخنان ِکمونیستی نمی‌ ترسد. انگلیس دانسته، در سال-های جنگ سرد، آمریکا را با شوروی درگیر می‌ داشته است تا، از مبارزه-ی آنها، به سود خود بهره برداری کند.
از دست دادن ِ مصر برای انگلیس چندان دشوار نبود. یکی این که افکار ِ مفتی-های مصر، خواه ناخواه، از خواسته-های انگلیس دورتر نبودند، دیگر این که رزمندگان ِجنبش همه مسلمان بودند، آنها سخنان ِ بیهوده-ی آخوندها را به نرخ روز مردم پسند می‌ کردند. افزون بر این، آنها خشم و بیزاری-ی مردمان را به سوی آمپریالیسم، یعنی به سوی آمریکا، بر می‌ گردانند. با این وجود انگلیس نمی خواست پای شوروی در این کشورها سفت بشود.
در این میان، برخی از کشورهای عرب، به ویژه مصر، خود را، با جنگ افزارهای شوروی، برای جهاد با یهودیان (اسراییل) آماده کرده بودند. گرچه عربها هیچگاه، برای میهن، جانبازی نکرده-اند. ولی در آن زمان با داشتن ِجنگ افزارهای پُر زور، برای کشتار و غارت، وسوسه می‌ شدند.
از این روی اسراییل، به کمک آمریکا و راهنمایی انگلستان، شش روزه، جنگ افزارهای عربها و پایگاه-های آنها را درهم می‌ شکند. جهادگران، پس از شش روز، جنگ را می‌ بازند.
افزون بر این که، در این جنگ، عرب-ها نتوانستند به غنیمت دست یابند، آنها، از جلوی سربازان اسراییل، پا برهنه‌ گریختند و سر زمین-های خود را به دشمن واگذار کردند. این شکست، ناتوانی-ی عرب-ها، به ویژه نابخردی-ی عبدالناصر را بر جهانیان آشگار ساخت. با این وجود عبدالناصر تا به امروز، برای مصری-ها، قهرمان ِرهایی بخش، شمرده می‌ شود.
انور سادات در اندک زمانی، پس از مرگ ِناصر، بازیگر ِ تآتر ِخاورمیانه می‌ شود. جهانداران به هنرنمایی-ی انور سادات آفرین می‌ گویند، او را زرافشان می‌ کنند، با او پیمان دوستی می‌ بندند، سرزمین-های آباد شده را از اسراییل می‌ خرند به سادات پیش کش می‌ کنند، دروازه-های مصر را برای توریست-های خرپول می‌ گشایند، انور سادات را به نشان درخشنده-یِ نوبل مفت‌خر می‌ کنند.
کشورهای سرمایدار، بازسازی-ی مصر و ایجاد ِکار برای مردم را در برنامه-های خود می‌ گنجانند. جهانداران ِزبردست، پشتیبانی از حکومت انور سادات را، برای نمایشنامه-ی صلح در خاورمیانه، به کشورهای زیردست دستور می‌ دهند. آنان کوتاه ساختن ِ دست شوروی را از مصر و آزاد ساختن ِدست مفتی-ها، اَخوان المسلمین، را در چرخش حکومت، به نام ِ دموکراسی، به نمایش می‌ گذارند.
برادران مسلمان، انور سادات را، می‌ کُشند، چون او گامی فراتر از خواسته-های مفتی-ها نهاده بود. مبارک که همراه سادات، سر بر آستان زورمندان داشت، برنامه-های سادات را دنبال می‌ کند. او، به کردار، با زور و زر ِبسیار، از مفتی-های مصر پروانه-ی حکومت می‌ گیرد. او تنها برخی از آدمکشانِ "اخوان المسلمین" را به محاکمه می‌ کشد. ولی مبارک هیچگاه زهره-ی آن را نداشته است که به سازمان تروریستی-ی آنها پرخاش کند.
مسلمانان هر گاهی برخی از نامسلمانان مصری را، خودسرانه، کیفر می‌ دهند، گاهی هم کشیش-ها و کلیساهای قبطی-ها را در آتش می‌ سوزانند. از آنجا که، این خشونت-ها، سیمای مسلمانان را برای جهانیان زشت-تر می‌ سازد، رسانه-ها از گزارش این گونه زشتکاری پرهیز می‌ کنند.
مبارک در سرانجامِ کار، پس از یک آدم سوزی در کلیسا، کوشش می‌ کند، که این جنایت را به "بن لادن" بچسپاند. از سویی هم او با قبطی-های ستمدیده همدردی می‌ کند و کشندگان آنها را به باد سرزنش می‌ گیرد. با این روش مبارک، با دو چهره-پوش، سیمای خود را پنهان می‌ دارد. ماسکی که او را مومن به شریعت اسلام و ماسکی که او را خواهانِ حقوق بشر نشان می‌ دهند. این دو چهره-پوش با هم سازگار نبوده-اند.
حکومت مبارک سرنگون می‌ شود. اینک جهادگرانِ پیشین، یعنی پیروانِ "اَخوان المسلمین"، آزادیخواهان دموکرات نامیده می‌ شوند. افزون بر این آنها برای گسترش و نهادینه ساختن اسلام در جهان، از سوی سرشناسی نوبل نشان، به شایستگی ستوده می‌ شوند. آنها، از این پس، نگهبانِ صلح در خاورمیانه نام خواهند گرفت.
جهانداران هم، پیشاپیش، البرادعی، از هواخواهانِ "اخوان المسلمین"، را با جایزه-ی نوبل، خوشگل کرده-اند. آنها کسی را نشانه دار ساخته-اند که، کژروی و زشتکاری-ی او بر جهانیان، پوشیده نمانده است.
جهانداران، که اینک، به راستی، مبارک را دیکتاتور و ستمکار می‌ خوانند، آنها همه ساله او را با سدها میلیون دولار پشتیبانی کرده-اند. آنها پیوسته مبارک را، در نمونه-ای صلح جو، به سرکردگان عرب یادآور‌ شده-اند.
جهانداران پیوسته، کردار خشم-آوران مسلمین را می‌ پوشانده-اند تا از گرمی-ی بازار توریستی کاسته نشود. از سویی دیگر، آنها مردمان را از جهادگران می‌ ترسانده-اند که بتوانند، با پول مردم، از حکومت مبارک پشتیبانی کنند.
شگفتی نیست، کژآموختگان ایران، که کشتار دگراندیشان را دیده و شنیده-اند، هنوز هم شورش هچیگران را انقلاب می‌ نامند. این روشنفکران، به ویژگی-های جنبش مردم، اندیشه نمی کنند.
آنها کژروی-های مردمان مصر و تونس را انقلاب می‌ پندارند. آنها هیچگاه از خود نمی‌ پرسند:

چگونه یک مسلمان باایمان، که خود را از یک آخوند هم نادان-تر می‌ داند، می‌ تواند آزادیخواه بشود.



مـردو آنـاهيــد
می مـاه 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,