Friday, September 16, 2011


مردم برگزيدگان را توانمند می سازند نه خردمند


مردو آناهيـد



مسلمانان، در اَرابه-ی دموکراسی، آزادانه و کورکورانه، فرومايه ترين و انسان-ستيزترين کس را، از ميان دروغوندانِ فقيه، انتخاب می‌ کنند. مسلمانان افزون بر اين، که با دگرانديشان دشمنی می‌ ورزند، آنها خودستيز هم هستند. زيرا آنها بندگی-ی "الله" را پذيرفته-اند.
دموکراسی، در کشورهای اسلامی، حکومت دروغوندان بر فريب-خوردگانِ کوتاه خرد است.

آنجا که بيشترين شمار از مردم، آزادانه نه آگاهانه، سرکرده-ای را برمی‌ گزينند، بی گمان، آنها فريبنده-ترين کس، نه خردمند-ترين کس، را بر خود حاکم می‌ سازند. برگزيدگان نيروی سرشار ِ مردم را، سامان يافته، در دست می‌ گيرند. آنها می‌ توانند برانگيزنده-ی خشونت یا خاموش کننده-یِ آن در جامعه باشند.

به هر روی، در جهانِ امروز، روزنه-ی ديدگاه ِ برگزيدگان هميشه تنگتر از ديدگاه ِ برگزينندگان و خرد آنان کوتاه تر از خردِ همگان است.

هيتلر، خمينی یا گاندی از نمونه برگزيدگانی هستند که از نيروی بيشترين شمار، يعنی اکثريت، برخوردار بوده-اند. آنها آن نيرو را، در تنگه-ی ديدگاه خود، به کژی روان ساخته-اند.
سرکردگانِ مردمانِ آمريکا یا ايتاليا هم، که برگزيده-ی مردم هستند، ديدگاهی گشاد-تر از روزنه-ی تنگ ِ برگزينندگان نداشته-اند و ندارند. افزون بر اين، هوش آنان هم فراتر از ميانگين ِ هوش ِ همگان نبوده است و نيست. اين سرکردگان در مردمداری(مردمفريبی) زبردست و در کشورآرايی ناشايست بوده-اند و هستند.

آزمندانِ زورمند، در هر زمانی، مردم را به سویِ نمادی خوانده-اند که کارکردِ آن نماد، برای هيچ کس، روشن نبوده است. برای شيادانی، که به گماشتگی-ی آزمندان در آمده-اند، بسيار آسان است که همه-ی خواسته-ها و آرزوهای مردم را بر روی خيکی، که از باد پُر شده است، بنگارند و آنها را شيفته و دلباخته-ی خيکِ باد کنند.

در سرزمين نگارستان، که مردمش به نگاره-های بر باد نوشته ايمان آورده-اند، آن مردم خرد و وجدانِ خود را به کسی می‌ سپارند که او بادبانِ آن خيک را در دست داشته باشد. اين خليفه، با رهنمود ِ آن خيک، مردم را به هر سويی که نياز داشته باشد می‌ راند. مردم، که آرزوهای خود را در آن پوست می‌ پندارند، بندگی-ی خليفه، يا ولايت ِ خيکبان، را به جان می‌ پذيرند.

از آنجا که نگارپرستان نمی‌ توانند، از رنگ و نگار، به خواسته-های خود برسند، زمان به زمان، خليفه-ی تازه-ای بندِ آن خيک را به کمر ِ خود می‌ بندد تا مردم با خلافت او بيعت کنند. نگارپرستان که، اندک اندک به نابخردی-ی خود ايمان آورده-اند، هميشه خليفه-ای را، که او آرزوهای مردم را می‌ نگارد، دنبال می‌ کنند. روشن است که آنها هيچگاه به خوش زيستی، که ندانسته خواهانِ آن هستند، نمی‌ رسند.

پيروان، انديشه-ای از خود ندارند، آنها خوشبختی را در چيزهايی می‌ بينند که ديگر مردمان يا ديگر کسان دارند. از اين روی در آرزوی کسی هستند که آن چيزها را برای آنها فراهم کند يا از ديگران هم بگيرد.
برای نمونه: مسلمانان داشتنِ دانشنامه-ای را پيکِ پيشرفت می‌ پندارند. آنها، برای دريافت ِ دانشنامه، خواهان ِ داشتن ِ دانشگاه هستند. آنها خواهان ِ داشتن ِ دانشمند يا دستکم خواهانِ دانستن هم نيستند. زيرا با دانشنامه شايد بتوانند در انجمن ِ سران وارد بشوند، ولی با دانستنی-ها ايمان يا سر خود را هم از دست می‌ دهند.

نمادهای فريبنده چه آنها که بُت‌گونه هستند، چه آنکدام که در پندارها بُت شده-اند، چه آنان که از شکم بُت-های جاندار يا پندارهای مرده برآمده-اند، همه-ی آنها، به گمان ِ پيروان، پيوسته زيبا و کاستی ناپذير هستند. زيرا پيروان، زيبایی و نيکويی را تنها در پيوند با نمادی، که به آن ايمان دارند، می‌ شناسند.
اينگونه نمادهای پوچ، آن چنان در سراب ِ آرزوهای مردم، جلوه-گر شده-اند که هيچ انديشمندی زهره-ی آن را ندارد که به تُهی بودن آن نمادها اشاره کند. زيرا انديشمند می‌ داند: روشنفکرانی، که سال-ها فريب ِ درخشش ِ خرمهره-ای را خورده-اند، با گوهر ِ انديشه-ی او کينه توزی خواهند کرد.
نمونه-ی اين نمادها و قارچ-های برآمده از آنها بسيارند. افزون بر بُت شدگانی بسان الله، یهوه، بودا، ابراهيم، موسی، عيسی، محمد، علی را که همه می‌ شناسند؛ برخی نمادهای بُتسان هم وجود دارند، که به کردار آرايشگر ِ همين نمادهای پوچ بوده-اند، که بسياری از روشنفکران شيفته-ی عروسکبازی-ی آنان شده-اند.
اين گونه روشنفکران ِ دلباخته را می‌ توان در آرايشگاه ِ "مولوی" و "عطار" تماشا کرد يا برخی را که در بازار ِ سياست شيفته-ی "گاندی" يا "ماند ِلا" شده-اند. برای اين کسان گفتار، کردار و رفتار ِ بُتسانان، از آغاز تا به انجام، از خاور تا باختر کاستی ناپذير و اين پيشوايان گزند ناپذير هستند.

آزادگان ِ خردمند، گوهر ِ هر پديده-ای را از فرآورده-های همان پديده بررسی و ارزشیابی می‌ کنند. گوهر ِ نيکویی یا بدی، راستی یا کژی، مهربانی یا خشونت با برآيندی سنجيده می‌ شوند که در شادمان ساختن ِ هستی، يا در آزردن آن، داشته-اند.

آزادگان، از سرشت جويندگی، هسته-ی واژگان يا درون مايه-ی نمادهای ناديدنی را مزه می‌ کنند تا بتوانند شيرينی يا تلخی-ی شيره-یِ آنها را بچشند. بينش ِ آزادگان پيوسته در رويندگی و دگرگونی است و نگرش آنان در گوشه-های تاريک ِ هر پنداری در جستجوی دانايی ست.
روشن است که، با پیشرفت ِ آگاهی و دانش در اندک شماری از مردمان، برخی از بُت-ها یا نمادهای نامبرده ديگر کارکردی، آن چنان دلخواه، ندارند که جهانداران بتوانند آنها را، برای همه-ی جهانيان دلربا و پسنديده، به بازار بياورند.
از اين روی جهانداران نياز به ابزاری جهان پسند و زورمندتر از مذهب دارند که با آن بتوانند همه-ی جهانيان را با هر مذهبی که دارند، در آزادی، به يک ايدآل بند کنند. ايدآلی شگفت انگيز که سيمای آن را روشنفکران جهان بر باد يا بر شوره زارهای پندار بنگارند.

تا اين زمان زورمندان ِ جهان، به کمک ِ افيون ِ مذهب، از انبوه ِ مردم، ابزاری کينه توز و خشمآور يا "جهادگر" پرورش می‌ داده-اند. واليان مذهب، که از خودپرستی و انسان ستيزی سرشته شده-اند، اين ابزار ِ توانمند را، برای گستردن ِ ترس و دستبرد به دستآوردهای ديگر مردمان، به کار می‌ برده-اند.

در هستی-ی دين-فروشان، نشانی از ميهن پروری يافت نشده است. آنها هميشه از فرومايگی، گنجينه-ی سرزمين را به آزمندان ِ جهانی واگذار کرده-اند تا بتوانند، بر گنجی که خود به چنگ آورده-اند، به آرامی بخوابند.

در اين زمان جهانداران، برای زراندوزی و انباشتن ِ سرمايه، نيازی به کشور گشایی و دستبرد به گنج های روی زمين ندارند. زيرا سوداگران ِ توانمند، با در دست داشتن ِ ابزار و توليد ِ هر کالايی در جهان، مردمان را، به اميد تن پروری، به ابزار و کالای مدرن نيازمند ساخته-اند.
خويشتن را به بازار گذاردن تنها پيشه-ايست که هر کس، برای زيستن، می‌ آموزد تا بتواند، برای خواهش-های گوناگون، نيرو، دانش و هنر خود را به فروش برساند.
امروزه، مردمان بايد، بدان گونه پرورده بشوند که، گنج-های ميهن و بازده-ی رنج-های خود را، برای داشتن ِ ابزارهای شگفت انگيز، آزادانه و برده وار، به جهانداران پيش کِش کنند. جهانداران، ورزيده ترين و زرنگترين بردگان را، با نشانه گذاری و زرافشانی، پاداش می‌ دهند. بردگان ورزيده بر ديگر ِ شهروندان برتری خواهند يافت.‌
در اين سوداگری، همه-ی جهانيان پرورده شده و خودکار، برای به دست آوردن ِ فرآورده-های زورمندان، از يکديگر پيشی می‌ جويند. آنها برای آسان زيستن، چشم بسته، راهی به جز چرخيدن در گاوگرد ِ جهانداران ندارند.

همه-ی جهانيان، در چرخه-ی زراندوزی، بدانگونه زاده می‌ شوند، بدانگونه می‌ آموزند، بدانگونه می‌ انديشند، بدانگونه می‌ سازند، بدانگونه می زيند و بدانگونه دانش و توان خود را به فروش می‌ گذارند که جهانداران در سامان ِ دموکراسی پيش نويس کرده-اند.

در جهان ِ آزمندان، که خردمندی و فرهمندی، دانایی و بينایی، هنر و فرهنگ هم با پول ارزیابی می شوند. دانش همآن است که آزمندان شناخته-اند، مردم کسانی هستند که آنها خوانده-اند، کشور سرزمينی است که آنها ناميده-اند، فرهنگ، هنر، راستی، زيبایی، آسودگی، سختی، هوشمندی، نادانی، توانمندی، دوستی، دشمنی و... همه دارای درون مايه-ای هستند که رسانه-های جهانی به کژی در آگاهبود ِ همگان فرو کرده-اند.

پديده-ی دموکراسی به کردار آن ويژگی را ندارد که در سامان ِ آن، زبردستان بر زيردستان ستم وارد نيآورند وآنکه به راستی آن سامانی است که، در درون آن، زيردستان و زبردستان خودبخود و آزادانه ستم پذير و ستمکار بشوند.
در سامان ِ دموکراسی، سرکشی و گستاخی روانپريشی شمرده می‌ شوند، سخنان و انديشه-های نيکو تنها برای آرايش برنامه-های پيش نوشته به کار می‌ روند.
در ارابه-ی ِ دموکراسی هر کس بر آن اميدوار است که بخشی از رنج او را ديگر ِ شهروندان بکشند. با اين اميد است که انبوه روشنفکران، بدون ِ ژرفنگری، برای رسيدن به اين ارابه، در راه هستند.
درست است، ويژگی-های سامان ِ دموکراسی در دفتری یادداشت می‌ شوند که آن را قانون ِاساسی می‌ نامند. با اين وجود، کارکرد يا کُنش و واکُنش مردم بر اساس عقيده-ايست که بر خرد آنان حاکم شده است نه بر اساس سخنانی که از بينش ِ بيگانگان در دفتری نوشته شده-اند.

«سامان ِ دادگری در سرزمينی پياده می‌ شود که ويژگی-های آن سامان از فرهنگ و از بينش ِ انديشمندان ِ آن سرزمين برآمده باشند». به زبانی ديگر؛ «سامان هر کشوری به بينشی بستگی دارد که مردمان همان کشور از آفرينش داشته باشند». ساده تر بگويم: «مسلمانان، که "الله" را خالقی قهار و او را قادر بر همه-ی هستی می‌ پندارند، آنها بردگانی هستند که خود را سزاوار رنج و اندوه می‌ دانند».

مسلمانان از آزاد بودن، از پاره شدن ِ بندهای ايمان ِ خود می‌ ترسند. آنها پذيرفتن ِ سامان ِ دادگری را در پيوند با رَد کردن ِ احکام شريعت می‌ بينند. از اين روی آنها رنج بردگی را بر خود هموار می‌ سازند تا به گناه ِ آزادگی در جهنم ِ "الله" نسوزند.
حکومت در کشورهای مسلمان، هميشه همنواز با حاکميت الله بر عبادالله است، هيچگاه به قانونی که از انديشه-ی آزادگان برخاسته باشد پيوند نمی‌ يابد.
جهانداران از ستمی که بر مردمان ِ کشورهای پسماند وارد می‌ آيد آزرده نمی‌ شوند. آنها تنها خواستار اين هستند که اين مردمان، در نمايش انتخاباتی، نشان بدهند که آنها آزادانه (برده وار) پذيرای ستم بر خويشتن هستند.
سوداگران جهانی سامان سرزمينی را دموکراسی می‌ نامند که در آن زيردستان آزادانه (نابخردانه) بار ِ سنگين ِ زبردستان را بر دوش بکشند. بسان ِ مردمان ِهندوستان که آنها آزادانه کسانی را برای بر پا داشتن ِ نيروی دين-فروشان، يعنی ستم پيشگان، بر می‌ گزينند. اين نشان آن نيست که در سامان کشور هندوستان بر مردم کمتر ستم وارد می‌ آيد وآنکه اين نشان آن است که مردمان هندوستان بيشتر ستم پذير هستند.

آرمان جهانداران اين است که همه-ی جهانيان به اَرابه-ی دموکراسی بند باشند نه اين که همه-ی مردمان دموکرات بشوند وآنکه همه در خريدن ِ کالا و فروختن ِ خويشتن آزاد باشند.

يعنی: همه-ی کشورها بايد دارای سامانی باشند که جهانداران بتوانند آزادانه آن مردم را نيازمند به کالایی بکنند که آنها توليد کرده-اند.
سرکردگان ِ کشورها، پس از پيوستن به ارابه-ی دموکراسی، می‌ توانند با پنداری، که در آن سرزمين کارآيی دارد، شهروندان را در نادانی و بردگی آزاد بگذارند و در کوچه-های تاريک ِ حقوق بشر تخم ِ بشريت را بخشکانند. چنانچه آنها به خشونت ِ بيشتری نياز دارند، می‌ توانند جنگ افزارهای پُر زورتری را از بازار ِ دموکراسی دريافت کنند.
اين است که دين-سالاری و ديگر ِ نمادهای مردم ستيز، در سامان دموکراسی و در پناه ِ حقوق بشر، برای سوختن ِ خرد و دستآوردهای مردمان، به کار می‌ روند. اين نمادها، نسبت به ايمان ِ حاکم بر خرد ِ مردم، با نمايشی به نام انتخابات، پُر زورتر می‌ شوند.

اکنون جهانداران، افزون بر افيون ِ دين، به بُت یا نمادی تازه نياز دارند که بتوانند آن را برای همه-ی جهانيان یکسان گزندناپذير سازند. نمادی که در نگرش ِ همگان "مقدس" باشد، انديشمندان و آزادانديشان هم، از ترس ِ سرزنش ِ روشنفکران، به آن برخورد نمی‌ کنند.

اين نماد، اََرابه-ای است گزندناپذير، که "دموکراسی" نام گرفته است و بندهایی که برای کشيدن اين اَرابه به گردن روشنفکران بسته می‌ شوند همان بندهای "حقوق بشر" هستند.

فروشنده-یِ هر عقيده، پيش از آن که پيروانش را، به اين ارابه-ی زورمند، وارد کند بايد، نخست دکه-ی خود را با بندی از "حقوق بشر" بگشايد، پس از آن، آزادانه به خردسوزی و برده پروری بپردازد. از کرامات ِ دموکراسی اين است که؛ بيشتر آزاداندیشان، از ترس اين که واپسگرا و توده-ستيز نامیده نشوند، خود را به بندهای حقوق بشر گره می‌ زنند.

نگاهی به دموکراسی-ی ناب: برخی کسان گمان می برند که 200 ميليون آمريکایی از دانش و هوش ِ رايانه و ماهواره سازی برخوردارند. با اين که فرمانروايان آمريکايی، پيشگام تمدن و از سازندگان و فروشندگان ِ دموکراسی هستند، نمی‌ توان باور داشت که توده-ی آمريکایی از باهوش ترين يا از داناترين کسان گردآوری شده-اند.
ژرف بينی و خرد ِ برگزيدگان، در سامان ِ هر کشوری، نمايان کننده-یِ ميانگين ِ هوش و بينش ِ مردمان همان کشور است.
انبوه ِ مردمان، در آمريکا، آزادانه و از ديدگاه ِ خود، بهترين سرکردگانی را، برای جهانداری، برگزيده-اند. توده-ی آمريکایی، با دموکراسی-ی ناب، که در جهان ِ روشنفکران ِ امروز پسنديده است، پذيرای خواسته-های آزمندانی شده-اند که آنها را خردمندتر و بهتر از خود می‌ دانسته-اند.

می‌ توان پذيرفت که کارتر، ريگان، کلينتون، بوش (پدر و پسر) اکنون هم اوباما سرآمد يا دستکم ميانگين ِ هوش و بينش ِ توده-ی آمريکایی هستند. اگر اندکی به ژرفی بنگريم، خواهيم ديد که این برگزيدگان، با همه-ی توانمندی، چندان هوشمند و خردمند نيستند.

سرکردگان ِ کشورهای زورمند، افزون بر اين که، برای مردمان خودشان سود بخش نبوده-اند، آنها، برای نيرومند ساختن ِ اَرابه-ی دموکراسی، فرهنگ و بينش ِ جهانيان را سرکوب کرده-اند. در سامان ِ دموکراسی هيچگاه خردمندترين، فرهمندترين و دورانديش ترين کسان به چرخه-ی کشورآرايی وارد نخواهند شد.
زيرا بيشترين شمار از انبوه ِ مردمان از شناسایی گوهر ِ خردمندی، فرهمندی و آزادگی به دور هستند.
شمار ِ خردمندان در هر مردمی بسيار اندک است، در حاکميت اکثريت، انديشه-ی آنها پيش از آن که بروز کند در سينه-ی خردمند می‌ سوزد.
سخن تنها از اين نيست که توده-ی مردمان، در سامان دموکراسی هم، برای آراستن و پروردن ِ کشور، شايستگی-ی گزينش را ندارند وآنکه بيشتر سخن از اين است که بيشترين شمار مردم در هر سرزمينی، یعنی اکثريت، تنها از هوش و شناختی ميانگين برخوردارند.

هر چند که مردمی نادان تر باشند، آسانتر به ِ دروغوندان، ايمان می‌ آورند، هر چند که مردمی با ايمان تر باشند، آنها ستم پذيرتر هستند، هر چند که مردمی ستم پذيرتر باشند، آنها آسانتر دموکرات شمرده می‌ شوند.

شايد در کشورهايی، که چندين حزب، جدا از دين و جدا ايدئولوژی، برای برگزيدن به مردم پيشنهاد می‌ شوند، ويژگی-هایی باشند که، هموندان ِ حزب نه همياران، بتوانند داناترِين و خردمندترين کس را، از انجمن ِ فرهيختگان، برگزينند. در اين نمونه هم فرهيختگان کمترين شمار از هموندان هستند.
نمونه-ی آن کارکرد ِ مسيحيان در دموکراسی است: با اين که هموندان ِ حزب ِ مسيحی دموکرات، در آلمان، بيشتر به دموکراسی و کمتر به مسيحيت چسپيده-اند، ولی نگرش ِ اين حزب هم بسيار تنگ تر و پست تر از ديدگاه ِ آزادگان است. زيرا هموندان اين حزب، از روزنه-ی کليسا، به کشور و به حقوق بشر می‌ نگرند.

به هر روی توده-ای، که به يک بُت يا به يک قهرمان بند باشنـد، آگاهی و دانايی آن را ندارند که بهترين کسان را برای کشورآرايی برگزيننــد. زيرا؛ دانايی و بينایی با ايمان سازگار نيستند. خردمندی، گستاخی، جويندگی و خودانديشی، از نشانه-های بی ايمانی هستند.

برای نمونه: اگر، در خلافت اسلامی، مسلمانان را برای بيعت گيری، که آن را انتخابات ناميده-اند، فرابخوانند، برای اين مسلمانان، بهترين وکيل يا بهترين خليفه، که آن را رهبر ناميده-اند، کسی است که بهتر از ديگران احکام شريعت را پياده کند.

مسلمانان، در اَرابه-ی دموکراسی، آزادانه و کورکورانه، فرومايه-ترين و انسان-ستيزترين کس را، از ميان دروغوندانِ فقيه، انتخاب می‌ کنند. مسلمانان افزون بر اين، که با دگرانديشان دشمنی می‌ ورزند، آنها خودستيز هم هستند. زيرا آنها بندگی-ی "الله" را پذيرفته-اند.
دموکراسی، در کشورهای اسلامی، حکومت دروغوندان بر فريب-خوردگانِ کوتاه خرد است.



مـردو آنـاهيــد
شانزدهم سپتامبر ۲۰۱۱

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Thursday, September 01, 2011



نگاهی به تاريکسرای ايمان


مـردو آنـاهيــد



با پول نفت می توان، دستآوردهای کافران را خريد. با ساختمان-های زرنگار می توان بی دانشی و بی هنری-ی خود را پنهان کرد. باپول نفت می توان زورمندانِ جهان را به گُماشتگی درآورد. با پرداخت پول می توان بر ميهن-فروشان سوار شد و در سرزمين آزادگان تاخت و تاز کرد. ولی
فرهنگ را نمی توان به زور دزديد و نمی توان آن را با پول خريد.

کلمه-ی ايمان با واژه-ی شناخت همسو نيستند.
ايمان: پندارهای برآمده از نادانی است که به جای دانستن در آگاهبودِ پيروان جايگزين می شوند. آنان، که به پندارهايی سُست ايمان آورده-اند، نمی توانند آفرينش ِ هستی را در تنگنای نگرش خود بيابند.

پيروان، نيروی خرد و توان انديشه را، در انسان ناچيز می انگارند. از اين روی آنان به پنداری ساده و فريبنده ايمان می آورند تا از کوتاهی-ی خردِ خود شرمسار نباشند. پيروان با پوشيدن ِ جامه-ی زُهد و تقوا، پسماندگی-ی خود را، واژگون نمايان می سازند. عقيده-های گوناگون، از گمان-آوری و کورانديشی، در تاريکسرای ايمان، بازتاب می يابند.

پيروان که، از ناآگاهی، عقيده-ای را پذيرا شده-اند، تابِ برخورد با آگاهی را ندارند. آنها ارزش-های فرهنگی را هم، در تاريکسرای ايمان، با کژانديشی ارزيابی می کنند. به زبانی ديگر، پيروان، تا زمانی که در بندهای ايمان گرفتارند، نمی توانند ورای تنگنای عقيده-ی خود بنگرند. عقيده-ی آنها بسان ِ سنگواره-ای است که شيره-ی دانايی در ساختارِ آن آميخته نمی شود.

شک ورزی بندهای ايمان را سُست می کند و خواب ِ سنگين ِ پيروان را آشفته می سازد. در دورنمای نگرش ِ شک ورزان، آنان که از ايمان گُسسته و جويای-ی بينايی شده-اند، ستارگان ِ شناخت نمايان می شوند. در اين هنگام، عقيده-ی آنها از سُستی و ناهنجاری فرو می ريزد و انديشه-ی آنها، اندک اندک، مرزهای ايمان را می شکافد.

پيروانِ هر عقيده يا هر ايدئولوژی، تنها پس از رهايی از ايمان، می توانند آزادانه انديشيدن، آزمودن و سنجيدن را بياموزند، تا بتوانند با خرد و انديشه-ی خود به شناخت و بررسی-ی پديده-های هستی بپردازند.

شناخت: يافته-های انديشه-ای است که از خرد ِ جوينده يا پژوهنده-ای آزاد تراوش کرده است. شناخت راهنمای جويندگان در شکافتن ِ رازهای هستی است. دانش و آگاهی-های انسان از کاوندگی بر زمينه-ی شناخت روييده-اند. ديدگاه ِ انسان به کمک ِ پلکان ِ شناخت بلندی و گسترش يافته است.

نگرشی، که از پرده-ی شناخت برآمده باشد، در ژرفای تاريکی-ها می جويد، تا به هسته-ی دانش برخورد کند. شناخت، در راهِ جويندگی، پهنه-ايست بی کرانه که پيوسته، همدوش با فرشکرد ِ جهان و دانش ِ آزموده شده، دگرگون می شود.

سخن تنها از سنجشِ يک کلمه-ی سنگين با يک واژه-ی روينده نيست، سخن از آلوده شدن ِ يک فرهنگ است. سخن از فراموش کردنِ جهان بينی-ی ژرف و پهناوری است که پيشتاز و روشنگر ِ انديشيدن در جهان بوده است.

در اين جستار، به شراره-های خاموش يا فراموش شده-ای، اشاره می شود که آنها، در شريعت اسلام، به سنگ نادانی سرکوب و به زهر ِ ايمان آلوده شده-اند.
برآيند ِ اين سنجش کوتاه، چنين است: ايمان تنها در دود ِ نادانی و کورانديشی پا برجاست و شناخت روشنگر و راهگشای دانايی و بينايی است. در اين نمونه می توان ديد که چگونه، در حاکميتِ الله، سرکوب شدگانِ ايرانی پسماندگی-های برده داران را با گوهر ِ فرهنگ آزادگان برابر انگاشته-اند.
اين که، برخی از عارفان در ديدگاه خود، مسجد و خرابات را يا کعبه و بُتکده را "يکی" پنداشته-اند، اين نشانِ کژانديشی و رويه نگری-ی عارفانه است نه نشانِ ژرف انديشی-ی خردمندانه.

شريعت اسلام تنها، از راه راهزنی و انسان ستيزی، بر سرزمين و بينش مردمان حاکم نشده است وآنکه شريعتمداران، از راهِ فريبکاری، خشونت-های احکام شريعت را، برای ايرانيان به سخن، در زربرگ-های مهربانی، نرم نشان داده-اند.

اسلام با خشم ِ جهادگران، به کردار ِ درندگان، به ايران وارد شده و با خونِ ميليونها ايرانی در اين سرزمين ريشه دوانده است. ايرانيان، به راستی و درستی، پذيرای احکام خشمآوران نبوده-اند، زيرا وِيژگی-های "الله" در بينش ايرانيان ننگين و شرم-آور بوده-اند.

ايرانيان، که پيدايشِ هستی را در زايندگی می ديده-اند، چگونه می توانستند خالقی را بپذيرند که او نه زاييده شده و نه می زايد. خالقی که از بی مهری و از کينه توزی برای مخلوقش جهنم ساخته است، الهی که تنها در سايه-ی ترس و کشتار دگرانديشان حاکميت می يابد، خالقی که مخلوقش را عبدِ خود می داند و آنها را به دزدی و کشتار ِ ديگران می گمارد.‌
برای ايرانيان، پذيرفتنِ خدايی، بسان "الله"، که او از جانستانی شادمان می شود، ننگين بوده است.

روشن است که "الله"، با ويژگی-های جان آزاری، هرگز نمی توانسته است که در بينش ايرانيان بگنجد، هرچند که ايرانيان، در برابر نامردمانِ خشن، به خواری تن سپرده-اند. اين سرافگندگی نشان ِ فشارهای سنگينی است که جهادگران بر ايرانيان وارد کرده-اند. ولی اين نشانِ آن نيست که ايرانيان، زشتی-های احکام و کردار ِ ستمکاران را، پذيرفته باشند.

ايرانيان تا کنون با کژپنداری، به اميد اين که از خشم "الله" و پسماندگی-ی شريعت اسلام بکاهند، پيوسته ارزش-های دانش و بينش ِ نياکان خود را به شريعت فرومايگان پيشکش کرده-اند. دريغا دريغ، که اين بخشندگی-ها، از خشونت "الله" و پسماندگی-ی احکام او نکاسته-اند، افزون بر اين، ارزش-های فرهنگ ايران را هم به زهر شريعت آلوده ساخته-اند.

آن چه که، بيشتر از ترس، ايرانيان را به پذيرفتن گندآب اسلام فريفته است، نا آگاهی-ی روشنفکرانِ خودباخته-ی ايرانی بوده است. خشم-آورانِ انسان ستيز، سرزمين ايران را، با شمشير ِ جهادگران ِ درنده خو، گرفته-اند. ولی آنها ارزش-های فرهنگ ايران را، به کمک ِ خودفروختگان ِ بيگانه پرست دزديده و هسته-ی آنها را خشک و نازا کرده-اند. حکمرانان ِ خليفه به تنهايی هوش آن را نداشته-اند که بتوانند به گوهر اين فرهنگ ِ روينده پی ببرند.

برای نمونه: جهادگرانِ خلافت اسلامی توانسته-اند حاکميت "الله" را، که ويژگی-های او غضب و مَکر است، در پوسته-ی خداوند ِ بخشنده و مهربان، بر مردم ايران فرود آوردند. اکنون بيشترين مردم و روشنفکرانِ اسلامزده با شيره-ی مهربانی و بخشندگی بيگانه هستند و اين ارزش-ها را با کلام ِ برده داران( يعنی رحمان و رحيم) همسنگ می پندارند.

بازده-ی فرهنگ ستيزی نادانی و کورانديشی است. می بينيم که ايرانيان، فريب-خوردگان ِ اسلامزده، ويژگی-های گياهان ِ دارويی را، که در بينش ايرانی بسيار ارجمند بوده است، فراموش کرده-اند و در گرداب ِ نادانی، برای درمان بيماری-های خود، به جای شناخت، به جادوی آدمکشانِ هزارسال مرده ايمان آورده-اند.

خشم-آورانِ فُرومايه، برای نهادينه ساختنِ شريعت اسلام، پيوسته به گوهر فرهنگ ايران نياز داشته-اند که بتوانند زشتی-های کردار ِ خود را در پوسته-ی آن ارزش-ها جايگزين کنند. از پيروزی-های ديگر ِ جهادگران، در اين راه، بر اين روند بوده است که آنها به همراه اسلامزدگانِ ايرانی، از راه دستبرد به گنجيه-ی فرهنگ ايران، واژه-های سامانِ کشورداری را جايگزين و همسنگ ِ کلمه-های شتربانانِ بيابانگرد نگاشته-اند.

هيچ خردمندی نمی تواند گمان ببرد، که، خلافت اسلامی، پس از اين همه دزدی و خردسوزی، کمتر با گوهر فرهنگ ايران در ستيز است. زيرا هستی-ی اين هيولای شوم در زشت کرداريست. هر واژه-ی ايرانی از بينشی ژرف و گرانمايه برآمده است که گوهر ِ آن واژه هرگز در گفتار ِ قبيله-های حجاز نمی گنجد.
واليان اسلام، که بيش از هزارسال، بر مردم و کشور ايران چيره هستند، پيوسته به نابود ساختن و آلوده کردنِ گوهر فرهنگ ايران پرداخته-اند. با وجود فرومايگی و پستی که در سرشت اين واليان است، آنها همواره از درخشش و شکوه ارزش-های اين فرهنگ در شگفت بوده-اند.
از اين روی آنها، به کمک خودباختگان ايرانی، درونِ اين واژه-ها را با زشتی-ها و پسماندگی-های شريعت اسلام پُر کرده-اند تا، در پياله-ای ايرانی، زهر ِ خودستيزی را به کام ِ مردم ِ ايران بريزند.
آنها نام-های پُر ارزشِ ايرانيان را به اسم-های جهادگران درنده خو برگردانده-اند. ولی سيمای خشمناک ِ "الله" را در نام-های خدايان ايران پنهان ساخته-اند. خودباختگان ايرانی، از اسلامزدگی، برای اين که از خواری و نادانی-ی خود شرمسار نباشند، پی در پی، شهد ِ شيرين واژه-های ايرانی را، به زهر ِ شريعت، تلخ ساخته-اند.

چرا اسلامزدگان از خود يا از فقيه-ی، که او را عالم می پندارند، نمی پرسند: در کدام بخشی از قرآن به جای اسم ِ "الله"، مفهومی برابر با نام خدا يا پروردگار آمده است؟
چرا مسلمان ايرانی که بايد روزانه چندين بار به "لااله الا الله" گواهی بدهد، يعنی بپذيرد که: " نيست الهی به جز الله" از بردن اسم "الله" پرهيز می کند و در گفتارش پيوسته از «خدا»، نه از "الله"، ياد می کند؟
در سراسر تاريخ ِ خونبار اسلام، کی و در کجا، نشان از سازمانی با درون مايه-ی «دادگاه» يا «دادسرا» بوده است؛ که نابخردانِ فرهنگ ستيز، در خلافت اسلامی، نام ِ اين پديده-ها را به زهرآب شريعت آلوده ساخته-اند. يعنی محکمه-ی "الله" را، که کشتارگاه انسان است، «دادگاه» خوانده-اند؟!

تاريخ جهادگران عرب از راهزنی و خونريزی رنگ گرفته است. در سرزمين عرب، پس از اسلام، هيچ دانشمندی، انديشمندی، هنرمندی، دلاوری، گردنکشی، از بُنياد ِ اين شريعت، برنيامده است. اين مردمان با زور ِ جهاد، از راه دزدی يا از "صدقات" و "نذورات"، يعنی از گدايی و فريب ِ مسلمانان، زيسته-اند.
آنها از هيچ هنری به جز دستدرازی به دارايی ديگران برخوردار نبوده-اند. اينک، آنها پسماندگی خود را با ساختمان‌های بلندی، که از پول نفت و با دانش و هنر ِ کافران ساخته شده-اند، می پوشانند.

پسماندگی و فرومايگی-ی آنها همين بس که آنها انسان را گردن می زنند يا بدتر، دست و پای انسانی را می بندند، او را با شادمانی، سنگباران می کنند. برای پيروانِ محمد، بالاترين زمان هنگامی است که در مکه به دور سنگ سياه بچرخند و به جانورکُشی بپردازند. زهی نادانی است که آنها خونريزی را هم "عيد" ناميده-اند.

پس شگفتی نيست که اين راهزنان ِ آزمند برای دزديدن ِ نام خليج فارس هم دست به کار شده-اند.

پسماندگی بر عربها ننگی نيست. زيرا آنها گناهی ندارند که کمتر با دانش و هنر برخورد داشته-اند. ولی دزدی، دروغوندی، دستدرازی به جان و دارايی مردمان، جان آزاری و جانور آزاری ننگ ِ بشريت است.

با پول نفت می توان، دستآوردهای کافران را خريد. با ساختمان-های زرنگار می توان بی دانشی و بی هنری-ی خود را پنهان کرد. باپول نفت می توان زورمندانِ جهان را به گُماشتگی درآورد. با پرداخت پول می توان بر ميهن-فروشان سوار شد و در سرزمين آزادگان تاخت و تاز کرد. ولی
فرهنگ را نمی توان به زور دزديد و نمی توان آن را با پول خريد. زيرا فرهنگ ترواش انديشه-ای است که از بينش خردمندان برآمده و در درازای زمان در هستی و کيستی-ی مردمی آميخته شده است که آنها آن خردمندان را زاييده و پرورده-اند.
مردمی که، برای شادمانی-ی "الله"، دگرانديشان را گردن می زنند، ريشه-ی خرد در آگاهبود ِ آنها خشکيده است. آنها از ترس و از نابخردی به عقيده-ای ايمان آورده-اند که بر خشونت روييده است.



مـردو آنـاهيــد
سپتامبر 2011
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: