Tuesday, August 28, 2012

ايران ستيزی در پوشش جهان وطنی

مردو آناهيد


هر کس، که از اندکی خرد برخوردار باشد، می‌تواند دريافت کند که گماشتگان ِ رسانه‌های بی بی سی مزدورانی هستند که در راه آرمان‌های انگلستان گام می‌گذارند. اين کسان، که از شوربختی زادگاه ِ خود را ايران می‌دانند، به کردار ايران ستيزانی هستند بسيار نادان که سرزمين و آزادی‌ی مردم ايران را، به سود ِ آزمندانی انسان ستيز، به نابودی می‌کشانند.
آيا تاکنون دينمداران، به ويژه واليان اسلام، پيوسته از سوی حکومت انگل‌ليس‌ها نوازش نشده و شريعتمداران، برای پايداری‌ی اسلام، چرخهای کشور را به خواست و خواهش ِ انگلستان نگردانده‌اند؟

شگفتی نيست که انبوهی از مردمان ديدگاهی بسيار تنگ دارند و گمان می‌برند که جهان ِ هستی، به راستی و درستی، در تنگنای ديدگاه آنها نگاشته شده است. شگفتی هم نيست که دينمداران از کوتاهنگری‌ی مردم به سود ِ خود بهره برداری می‌کنند. يعنی جای شگفتی نيست که اندک شماری دروغوند، بر انبوهی فريبخورده، حکم می‌رانند. شگفتی در اين است که برخی، با داشتن ِ ديدگاهی بس تاريک و تنگ، خود را روشنفکر می‌پندارند. افزون بر اين آنها نابخردی و نادانی‌ی خود را می‌فروشند. يعنی جای شگفتی است، که نادان بودنِ اين کسان ابزار ِ مزدوری‌ی آنها شده است، آنها برای کورانديشی‌ی خود، از نادان پروران جهانی، مزد می‌گيرند.
همه‌ی اين کورانديشان از گذاری سنگبرداری می‌کنند که دشمنان ِ ايران، از اين راه، آسانتر می‌توانند ايرانيان را از ميهن و فرهنگ ِ ايرانی جدا سازند و آنها را به ارابه‌ی آرمان ِ خود ببندند. زيرا دشمنان ِ بيگانه نمی‌توانند، از راه رسانه‌هايی بسان ِ بی بی سی، آشگارا از ايرانيان، هر چند هم که مسلمان باشند، بخواهند که با سرزمين خودشان دشمنی بورزند. بيهوده نيست که ناسيوناليست‌های انگل‌ليس، آنان که برای ميهن ِ خودشان جانفشانی می‌کنند، پرورندگان و پشتيبانان ِ ميهن ستيزان، با روبند ِ جهان وطنی، شده‌اند. ناسيوناليست‌های جهانی، بخشی از رسانه‌های فريبنده‌ی خود را به خودفروختگانی می‌سپارند که آنها به ايدئولوژی‌ی ايران ستيزی، در پوشش ِ "جهان وطنی"، آلوده باشند. زيرا اين کسان، از نادانی، به ميهن ستيزی ايمان آورده‌اند. آنها بر اين باورند، که با کينه توزی به ميهن و با پشتيبانی از دشمنانِ ايران، پيوند ِ ايرانيان با زادگاهشان سُست و آنگاه ايران به جهانداران واگذار خواهند شد. آرمان اين کسان همبستگی‌ی جهانيان در بی وطنی است. سرانجام ِ اين آرمان زمانی است که همگان بی چيز و تهیدست بشوند، هيچ کس سرمايه‌ای نداشته باشد که به سازندگی بپردازد، هيچ کس هم کاری انجام ندهد که سرمايداران از او بهره کشی کنند.


اين کسان که بی بوته، بی ريشه و بی وطن هستند، يعنی آنها که با هيچ سرزمينی پيوندی ندارند، خود را "جهان وطنی" می‌نامند تا زشتی‌ی ديدگاه ِ خود را، در نگرش ِ مردمان، واژگون نشان بدهند.

برای آسان شدنِ اين جستار، بهتر است که اندکی روند و برآيند ِ کردار ِ اين خود ستيزان را مرور کنيم تا شايد به تاريک انديشی‌ی هر نمونه از اين کسان پی‌ببريم.
سخن از کردار ِ کسانی است که به ايدئولوژی‌ی سوسياليسم ايمان دارند. بسان ِ توده‌ای، فدايی، توفانی و از اين نمونه‌ پيروان که بيشترِ آنها با درون‌مايه‌ی سوسياليسم بيگانه‌اند ولی بنده وار نمازگذار ِ پيامبران سوسياليسم هستند. آنها، بدون ريسمان و بدونِ چوب ِ ساربانی هم، دانسته در سوی مردابی گام می‌گذارند که هنوز هم آن را نمی‌شناسند و ندانسته آن زهر را آب ِ زندگانی می‌پندارند. در گذشته‌ی نزديک ديده‌ايم که اينگونه پيروان در پندار و تنها به گفتار، برای رسيدن به آزادی، پيکار کرده و برخی هم ناخواسته و ندانسته در اين راه جان باخته‌اند. از آنجا که اين روشنفکران، با درون مايه‌ی آزادی بيگانه بوده‌اند، آنها دشمنان ِ آزادی را هم نمی‌شناخته‌اند. از اين روی آنها به گمانِ آزاديخواهی از راه بُرد ِ کشورهای سوسياليست پيروی می‌کرده‌اند، از کشورهايی مانند ِ شوروی و چين که آشگارا دشمنان ِ آزادی بوده‌اند. در اين جا بيشتر سخن از کردار ِ کسانی است که به يک ايدئولوژی آلوده و در بندهای آن گرفتار شده‌اند. اين ايدئولوژی است که بر خرد و بينش ِ اين کسان فرمانروايی می‌کند. کردار اين سوسياليست‌ها به دوران ِ سوسياليستی‌ی شوروی يا چين بستگی ندارد. اين کسان اکنون هم با روپوش ِ ديگری، اين ايدئولوژی را، دنبال می‌کنند. در اين جستار اندکی به بازده‌ی کردار ِ گذشته و کنونی‌ی اين سوسياليست‌ها برخورد می‌کنم. کرداری که در گماشتگی‌ی بيگانگان، در زير پوشش ِ جهان وطنی، يا به نام ِ مبارزه با آمپرياليسم ِ آمريکا، سازمان می‌يابد و به دشمنی با ايران و فرهنگ ايرانی می‌انجامد. شايد اين روشنفکران ِ سوسياليست، در زمانی، از کمبود آزادی رنج می‌برده‌اند، از اين کمبود، آنها خواهان حکومتی بر پايه‌ی ديکتاتوری به نام ديکتاتوری‌ی کارگری شده‌اند. پرسش اين است: آيا اين روشنفکران آزاديخواه بوده‌اند يا آزادی ستيز؟ اين روشنفکران خواهان آن بوده‌اند که کشور ايران، در زير احکام ديکتاتوری‌ی کارگری، بشکند و در سرزمين‌های سوسياليستی آميخته بشود. پرسش اين است: آيا آنها ميهن پرور بوده‌اند يا ايران ستيز؟ اين روشنفکران ِ سوسياليست خواهان آن بوده‌اند که دارايی، سرمايه و سرمايداری را براندازند و همه‌ی مردمان با کارگران، برده وار، يکسان بشوند. پرسش اين است: آيا آنها دوستدار ِ بيچارگان و درماندگان بوده‌اند يا دوستدار ِ بيچارگی و درماندگی؟ برای نمونه:

بالاترين آرمان حزب توده اين بوده است که کشور ايران به سرزمين ِ شوروی بپيوندد تا، در پناه آدمکشان ِ استالين، هيچ کارفرمايی، به جز اربابان ِ کارگری، نتواند از بازده‌ی کار ِ ايرانيان بهره‌مند شود و هيچ سرمايداری، به جز حزب کومونيست، نتواند به گنج‌خانه‌های ايران دستدرازی کند.

توده‌ای‌های توده ستيز، تاريک انديش، کوتاهنگر و بی دانش، از همه بدتر، آنها از خود و با خردِ انسان بيگانه بوده‌اند. از اين روی آنها، نمی‌توانسته‌اند به روشنی بينديشند، تنها خواهان آن بوده‌اند که روشنفکر جلوه کنند. (آنها هنوز هم دارای همان ويژگی‌های نامبرده هستند با اين تفاوت که به زيارت و دستبوس ِ آخوندها هم می‌روند.)
اربابان ِ سوسياليسم هم نشانه‌های روشنفکری را، با درونمايه‌ی کورانديشی، برای ساده پنداران بدين گونه نوشته‌اند: روشنفکر تنها به کارگران و بيچارگان مهر می‌ورزد، روشنفکر با سرمايداران و کارفرمايان دشمنی می‌ورزد، روشنفکر به سخنان ِ پيشوايان ِ سوسياليسم ايمان می‌آورد، روشنفکر با هر سامانی به جز سوسياليسم پيکار می‌کند، روشنفکر همه‌ی جهان را برای سوسياليسم می‌خواهد.
روشن است که سوسياليسم تنها و تنها در زير پرچم ديکتاتوری‌ی کارگری سامان پذير خواهد بود و تنها راه ِ آزادی‌ی جهانيان اين است که همه به زنجيرهایِ سوسياليسم بند بشوند. در نگرش اين سوسياليست‌ها: ميهن پروری نشان ِ گمراهی از راه سوسياليسم است. کارگران ِ همه‌ی جهان با يکديگر برابرند و برزگران هم، در سامان ِ سوسياليسم، سودآور هستند. ديگر کسان که به خوش زيستن دلبستگی دارند، همگی بورژوا (شهروند) و فرمانبر ِ آمپرياليسم، به سرکردگی‌ی آمريکا، هستند. نابود کردن ِ بورژوازی (سامان ِ شهروندی) نخستين پيروزی است که هر روشنفکر بايد برایِ رسيدن به اين ميعادگاه بکوشد. به سخنی کوتاه اين ايدئولوژی نمونه‌ی ديگری از جهادگری و احکام شريعت اسلام است؛ با اين تفاوت که جهادگران، در راه الله می‌کشند، از ديگران می‌دزدند و برای خود می‌اندوزند. ولی اين روشنفکران، در راه سوسياليسم، اندوخته‌ی خويشان را به دشمنان می‌بخشند. اين کسان منش ِ ايرانی را از سروری و از سرافرازی جدا و به بردگی و خواری بند می‌کنند. در مردم ِ اسلامزده‌ی ايران، پذيرفتن ِ احکام سوسياليسم، برای روشنفکران ِ توده، بسيار آسان بوده است. زيرا شيوه همان شيوه‌ای است که آنها در درازای 1400 سال از شريعت ِ اسلام می‌شناخته‌اند. از اين روی آنها توانسته‌اند، به آسانی، پيامبران ِ سوسياليسم و کومونيسم را هم در کنار الله و رسولش جايگزين کنند. می‌بينيم که، به همين سادگی، روشنفکرانی با ايمان، جدا از خويشتن و بريده از مهر به ميهن پروری آفريده شده‌اند.


همانگونه که در اسلام، ميهن پروری شرک است؛ در مکتب ِ سوسياليست‌های ايرانی هم، مهر ورزيدن به خوش زيستن و پرستاری از ميهن، دشمنی با "خلق‌های" ستمديده‌ی جهان شمرده می‌شود.

روشن است در هر گروهی، که دو سه تا سوسياليست پديدار بشوند، آن گروه يک خلق به شمار می‌آيد و همه‌ی خلق‌ها، به جز کسانی که برای کومونيست‌ها جان می‌سپارند، ستمديده شمرده می‌شوند. همانگونه که در اسلام، معيار همبستگی، تنها مسلمان بودن است، نه ارزش‌های فرهنگی. در اوامر اين روشنفکران هم، معيار ِ همبستگی، پسماندگی و نابخردی است، نه خوش زيستی و سازندگی.
در شريعتِ اسلام همه‌ی مردمان در عبد ِ الله بودن و در نادان بودن برابر و يکسان هستند. يعنی مردمان در هيچ بودن برابرند. از اين روی جهادگران در راه الله می‌کشند تا همه‌ی آزادگان در پستی و خواری با مسلمانان برابر بشوند.
در پندار ِ سوسياليست‌ها هم، مردمان همه در بی چيز بودن و در کارکردن برابر و يکسان هستند. يعنی مردمان در نداشتن ِ دارايی و در پذيرفتن ِ ننگ برابرند. از اين روی آنها با سازندگان و ميهن پروران پيکار می‌کنند که همه‌ی ايرانيان تهیدست بشوند و برای يک حزب جانفشانی کنند تا چشم ِ آمپرياليسم ِ آمريکا کور بشود.
مسلمانان خود را گوسپندان و فرمانبر ِ خليفه‌ی الله می‌دانند. آنها تا آن اندازه خود را پست می‌شمارند که يک ديوانه‌ی نادان را علامه می‌پندارند. آنها کشور و ميهنی که از آن ِ مردم باشد نمی‌پذيرند. زيرا آنها جهان را تنها و تنها برای بهره برداری به سود اسلام می‌خواهند.
روشنفکران ِ توده‌ای هم خود را هموند ِ حزب مقدس ِ کارگری می‌دانند و کورکورانه از اوامر سرکردگان ِ حزب پيروی می‌کنند. آنها کشوری را، که مردمش خودآگاه و سرفراز باشند، نمی‌پذيرند. زيرا آنها جهانيان را تنها و تنها برای کارکردن و بهره گيری در راه سوسياليسم می‌پندارند.
با اين همه همسويی و همخوانی که اين روشنفکران ِ جهان وطنی با مسلمانان دارند، چگونه می‌توانند به راستی اسلامزده نباشند يا به درستی برخوردی با زشتی‌های احکام اسلام داشته باشند. آنها ديوارهای سوسياليسم را بر ستونهای شريعت اسلام پای نهاده‌اند. اين است که انگلستان سوسياليست‌ها را بيشتر از آخوندها دوست دارد. زيرا آنها هم با ميهن پروری می‌ستيزند و هم آخوندها را برای جهاد با آمپرياليسم آمريکا برمی‌انگيزند.
درست است که سوسياليست‌ها گاهگاهی هم با مسلمانانی درگير شده‌اند يا درگير می‌شوند. ولی هميشه مسلمانان هستند که با آنها می‌جنگند نه سوسياليست‌ها با مسلمانان. سوسياليست‌ها بيشتر با مردمی دشمن هستند که آن مردم به زندگی دلبسته باشند و برآيند ِ کار ِ خودشان را در بازار ِ آزاد بفروشند. اين روشنفکران، با هر نام و هر شيوه‌ای که تا کنون برخاسته‌اند، برآيند ِ کردار ِ آنها هميشه دگرسو با ميهن پروری و هميشه دشمنی با کشور ايران بوده است. آنها هيچگاه از سربلندی‌ی ايران سخنی نگفته‌اند و برای سرافرازی ايران گامی برنداشته‌اند. ولی برای سرکوب کردن و خوار شمردن ِ ايران و فرهنگ ايران کتابها نوشته‌اند. افزون بر اين کينه‌ توزی‌ها، آنها برای زشت ساختن ِ مردمان و فرهنگ ايران، اسلام و يورش جهادگران را به ايران ستايش می‌کنند. آنها کشتار ايرانيان و ويران ساختن ِ ايران را نياز جامعه، در سوی دگرگونی و بهبود، می‌نگارند. با اين وجود اين روشنفکران، در برابر آدمهايی که به زادگاه ِ خود مهر می‌ورزند، اندکی از فرومايگی‌ی خود شرمنده می‌شوند. آنها ميهن ستيزی‌ی را با سخنانی خردسوز می‌پوشانند و خود را "جهان وطنی" می‌خوانند. هيچ مردمی، در هيچ کجای جهان، اين کسان را به هموندی و به شهروندی نمی‌پذيرد. افزون براين در کشورهايی، که در گذشته سوسياليست بوده‌اند يا در آنجا که آنها هم اکنون به مزدوری در کار هستند، اين خودفروختگان را تبهکارانی سودآور می‌شمارند. اين روشنفکران، از آن روی، سينه ِ چاک ِ فلسطينی‌ها شده‌اند، که نخست شوروی از آنها پشنيبانی کرده است، ديگر اين که فلسطينی‌ها از ديرباز دشمنان ِ ايرانيان بوده‌اند. ولی همين فلسطينی‌ها هم، که مسلمان، يعنی بی وطن، هستند، از اين کسان بهره برداری ولی آنها را نفرين می‌کنند. زيرا حزب الله و حماس هم بيشتر پذيرای کسانی هستند که برای آنها جهاد کنند نه آنچه را، که آنها از راه جهاد به چنگ آورده‌اند، به ديگران ببخشند.
اين کسان تا آن اندازه کورانديش هستند، هنگامی که نمی‌توانند با هيچ سرزمينی پيوندی داشته باشند، گمان می‌برند که جهان ميهن ِ آنها شده است.
در شورش ِ 57 به روشنی ديده‌ايم که اين روشنفکران از رسانه‌های انگليس به ويژه بی بی سی پشنيبانی شده‌اند. همين روشنفکران ِ توده ستيز، به اميد ِ کاسه ليسی، پسماندگی‌های شريعت اسلام را پنهان داشته يا آنها را برای مردم واژگون نشان داده‌--اند. برآيند ِ نادانی، اسلامزدگی و دروغوندی و بيگانه پرستی‌ی اين روشنفکران اين است که دوباره ايران و ايرانيان در چنگال ِ پست‌ترين انسان ستيزان گرفتار شده‌اند. برخی از اين روشنفکران، که زهدفروشان هم آنها را به گماشتگی نپذيرفته‌اند، از ايران رانده شده و در سايه‌ی دشمنان ايران پناه آورده‌اند. آنها پس از نشان دادن کينه‌‌توزی‌های خود با آزادی‌ی ايران، به گماشتگی‌ی انگل‌ليس‌ها درآمده‌اند. (شماری از آنها هم، در راه ِ بارک حُسينَک، اسلامفروشی می‌کنند.)

اين خودفروختگان، که آشگارا به مزدوری، برای دشمن ِ ديرينه‌ی ايرانيان، در کار هستند، چنين وانمود می‌کنند که آنها با حکومت آخوندها سازگاری ندارند. از آنجا که آخوندها با آزادگان در ستيز هستند پس اين برده منش‌ها خود را در کنار ِ آزادگان می‌نمايانند. آنها دگرسو با آرمان ِ آزادگان، ايران را برای بهره برداری‌ی انگلستان و ايرانيان را برای پيروی از انسان ستيزان، يعنی پيروی از واليان ِ اسلام، می‌پرورانند.

آيا تاکنون دينمداران، به ويژه واليان اسلام، پيوسته از سوی حکومت انگل‌ليس‌ها نوازش نشده و شريعتمداران، برای پايداری‌ی اسلام، چرخهای کشور را به خواست و خواهش ِ انگلستان نگردانده‌اند؟ آيا در هيچ زمانی سود مردم و کشور ايران با سود انگلستان همدوش و همسو بوده است؟ آيا هيچ زمانی رسانه‌های بی بی سی گزارشی، که به زيان ِ انگلستان باشد، پخش کرده است؟ آيا انگلستان که به اين روشنفکران مزد می‌دهد برای اين نيست که اين مزدوران، ندانسته، ديدگاه ِ ايرانيان در سوی آرمان‌های انگلستان بگردانند؟ آيا انگلستان که، در سراسر تاريخ، پيوسته نوازشگر و پشتيبان واليان اسلام بوده است، خواهان ِ حکمرانی‌ی چنين نادان پرورانی ستمگر نيست؟ آيا مردم ايران در چنگال ِ ستمگران ِ اهرمن نژاد، يعنی واليان اسلام گرفتار نيستند؟ آيا جهانداران براين کوشنده نيستند که در همه‌ی کشورهای مسلمان نشين حکومت اسلامی برگذار بشود؟

هر کس، که از اندکی خرد برخوردار باشد، می‌تواند دريافت کند که گماشتگان ِ رسانه‌های بی بی سی مزدورانی هستند که در راه آرمان‌های انگلستان گام می‌گذارند. اين کسان، که از شوربختی زادگاه ِ خود را ايران می‌دانند، به کردار ايران ستيزانی هستند بسيار نادان که سرزمين و آزادی‌ی مردم ايران را، به سود ِ آزمندانی انسان ستيز، به نابودی می‌کشانند.


مـردو آنـاهيــد
بيست و هشتم اوت ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Friday, August 10, 2012

زيبايی شادی بخش و حجاب ننگين است

مردو آناهيد



پوشيدن زنان در حجاب، انسان ستيزی‌ی آشگار و پذيرفتن ِ سروری‌ی مردان بر زنان است. در کشوری که، زنان مسلمان و دختران ِ خُردسال، می‌توانند روزانه خود را به چندين مرد واگذار کنند و از آنها مُزد و از الله هم پس از مرگ پاداش بگيرند؛ "حجاب اختياری" هم، از ننگ ِ جامعه‌ی اسلامزدگان نمی‌کاهد.

حجاب نشانی از ايمان ِ پسمانده و پليدی است که، در احکام ِ آن، سرشت ِ انسان لگدمال می‌شود. زيرا حجاب انگيزه‌----ی خودآرايی را در زنان سرکوب می‌کند و درنده خويی را در مردان برمی‌انگيزد. حجاب، يا پوشاک ِ اسلامی، ستمی نيست که تنها زنان را می‌فرسايد وآنکه پندار ِ شومی است که زنان را به پستی و خواری به مردان ِ کورانديش واگذار می‌کند. پوشاک ِ اسلامی ننگ ِ جامعه و سياهی‌-----ی ديدگاه ِ فرومايگانی است بيمار. اين فرومايگان از آزردن و رنجاندن ِ زنان سرمست می‌شوند. مردان ِ مسلمان به بيماری‌--یِ دُزدمنشی هم آلوده هستند. آنها هر گوهری را که در ديگران ببينند برای دزديدن يا شکستنِ آن گوهر بر انگيخته می‌شوند. از اين بيماری است که، جهادگران دارايی‌--------------ی ديگران را، به همراه ِ زيبارويان، می‌دزدند و نشانه‌‌های هنری و فرهنگی‌ی مردمان را ويران می‌سازند. زيرا آنها زنان را هم گوهری از دارايی‌ی مردان می‌پندارند و در زيبايی‌ها زشتی‌های خود را می‌بينند. در لجنزار ِ اين دزدان، ديدن ِ زنان تنها برای تن‌خران (خريداران) و برای تن‌فروشان ( فروشندگان) آزاد است. خريدار مردی است که برای همخوابگی مُزد (مَهريه) می‌پردازد و فروشنده پدر يا ارباب ِ زنی است که او را برای نکاح واگذار می‌کند. (فروشندگان بيشتر محرم و خريداران تا پيش از عقد ِ همخوابگی نامحرم هستند) در شريعت اسلام، حجاب زشت‌ترين و ننگين‌ترين نشانه‌ای است که، در پيوند با زن و مرد، گذارده شده است. گرچه هيچکدام از احکام شريعت با سرشت انسان سازگار نيستند، ولی پوشاک ِ اسلامی به کردار زهری است، از ژرفای نابخردی، که مسلمانانِ با ايمان را با سرشت ِ انسان بيگانه می‌سازد.


پذيرفتن ِ حجاب، با هر نام و با هر شيوه‌ای، چه آن را "اختياری" و چه آن را " اجباری" بپوشند، پذيرفتن ِ حاکميت ِ بندگان ِ نرينه بر زنان است.

در جامعه‌-ی زورمندان، که نيروی زبردستان از نادانی‌ی زيردستان کارآيی می‌يابد، "حجاب ِ اختياری" هم سخنی است فريبنده که، با رنگ ِ آزادی، نيروی خوشباوران و سُست پنداران را در سوی سرکوب کردن ِ سرشت ِ زنانگی می‌گرداند. در کاربرد ِ پسوند ِ "اختياری"، نه بر آزادی‌ی زنان افزوده و نه از زشتی‌ی حجاب کاسته می‌شود.

در اين جا نياز است اندکی به ماهيت آزادی‌های دروغين، که همسان با "حجاب ِ اختياری" هستند، اشاره کنم: جانوران از سرشت ِ خود، در روند ِ هستی، نه در سامان ِ جهانداری، آزاد زاييده شده‌اند. انسان، هم مانند ِ جانورانِ ديگر، در چرخه‌ی آفرينش، از پيوند ِ پديده‌های هستی، آزاد زاييده شده است.

آزادی‌ی انسان پديده‌ای نيست که پيشتازانی، دلاورانی يا انساندوستانی، در منشوری مرزبندی و به بشر پيش کش کنند.

انسان زمانی به آزادی نياز پيدا می‌کند که آزادی را از او گرفته باشند. از اين روی خردمندان و انديشمندان بيشتر از ديگران برای آزادی تلاش می‌کنند تا بتواند انديشه‌ی خود را بازگو کنند. انبوه ِ مردمان تنها به اندکی آزادی نياز دارند. از آنجا که، کم و بيش، خرد و وجدان در سرشت ِ هر کس آميخته شده است، اين است که انديشمندانِ خردمند آزادی‌ی انسان را، در گزندناپذير بودنِ جان و ارجمند داشتنِ خرد ِ انسان، مرزبندی می‌کنند. جهانداران از آزمندی، دگرسو با انديشه‌ی خردمندان، نياز به آزردن ِ جان و سرکوب کردن ِ خرد ِ انسان دارند تا بتوانند بر انبوه ِ مردمان سروری کنند.

زيردستان، در تاريکخانه‌ی ايمان، به زنجير ِ نادانی بند هستند، آزادی‌ی آنها به نام ِ تاريکخانه و به درازای زنجير بستگی ندارد.

به نمونه‌هايی می‌پردازم: زورمندانی، بی مهر و جان ستيز، از آزمندی و خودکامگی يا گاهی هم از نياز، آزادی‌ی خود را، در تنگ ساختن يا گرفتن ِ آزادی‌ی ديگران، گسترش داده‌اند. از اين شمار می‌توان به سروری‌ی انسان بر جانوران ِ ديگر اشاره کرد. در سامان ِ دينداری: بخشی از جانوران، که رام شده‌اند، آنها را نجيب ناميده‌ و برای بهره برداری به آدم سپرده‌اند. بخش ديگری از جانوران، که از آزادگی‌ی دست بردار نبوده‌اند، آنها را وحشی شمرده‌ و برای کشتار به همگان واگذار کرده‌اند. انسان آزاد است بر جانوران، که دين پذير نيستند، حکم براند و نيز آزاد است که جانوران ِ آزاد را، که رام نشده‌اند، عاقل نشده‌اند کشتار کند. افزون بر اين، انسان آزاد است گوسپند، گاو، اسب، شتر و خر بپرورد و او آزاد است جانورانی را، که می‌پرورد، بکُشد، بفروشد، بخورد و به کارهای سخت ببندد. از اين روی پوست فروشان، در کشورهای جانوردوست، روباه و سمور را هم پرورش می‌دهند تا، از کشتار ِ آنها، وجدان جانوردوستان آزرده نشود. دوستداران جانوران با کشتار و پوست کندنِ " نخجيری" پيکار می‌کنند. آنها خواهان کشتار و پوست کندنِ "پرورشی" از جانوران هستند. چون جانوران سخنان هيچ فقيه‌ی را باور نمی‌کنند، از اين روی رسول الله هم، برای آنها، آيه‌ی جفت گيری و حجاب نفرستاده است.

زورمندان ِ زبردست، از آزمندی، آزادی را از انبوه مردمان هم گرفته يا ميدانِ آزادی را برای بيشترين مردم تنگ کرده‌اند. آنها آزادی و توان ِ زيردستان را به اربابان ِ برده دار واگذار کرده و گرفتاران را دارايی و نيروی اربابان شمرده‌اند. در اين احکام فرزندان ِ بردگان، پيوسته برده و فرزندان اربابان، پيوسته‌ سرور زاده می‌شوند. با اين وجود، در روند ِزمان، که، شمار بردگان، بر گنجايش زمينه‌های کار، فزونی می‌يابد، سامانِ برده داری در هم در کاستی‌های خودش فرو می‌پاشد. شمار ِ بردگان از اندازه‌ای که بگذرد؛ هزينه‌ی برده داری افزون بر بهره گيری از بردگان می‌شود. از اين روی برده دارن هم، در ويژگی‌هايی، خواهان ِ بردگی‌ی "اختياری" می‌شوند. آنجا که آزادی به ميزان ِ دارايی‌ی انسان بخش بشود، توانمندان آزادند که تهی دستان را سروری کنند. زيردستان، که دارايی ندارند، آنها در زمين و در خانه‌ی زبردستان زاييده می‌شوند. از اين روی زيردستان هسته‌ی آزادی را نمی‌شناسند. اين بود که، در جنبش ِ سپارتاکوس، بردگان به پيکار با "برده بودنِ اجباری" برخاستند و خواهان ِ "برده شدن ِ اختياری" شدند. شايد فرياد ِ بردگانِ هزار و چهارسد سال گرفتار، چنين بوده است: "برده شدن ِ اختياری حق مسلم ماست".

برآيند ِ پيکار ِ بردگان، در جنبش‌های هزاره‌ها، "برده شدن ِ اختياری" برای همگان است؛ که بيشترين کسان تا به امروز، آزادانه در پيمان‌هايی عمرانه، سالانه، ماهانه، روزانه و ساعتی به کار گرفته می‌شوند.
روشن است که، در دوران ِ بردگی‌ی "اختياری"، زبردستان آزادی داشته‌اند که خرد و وجدان انبوه ِ مردمان را، مهار شده، در دست داشته باشند. اين بود که آنها دين‌هايی بسانِ دين‌های ابراهيمی خلق کرده‌اند تا خرد و وجدان همگان را در تنگنای "بردگی‌ی اختياری" ميخکوب کنند و بتوانند مردمان را، در هر زمانی، به هر سويی که خواسته باشند برانند. به شيوه‌ای که آزادی‌ی جانوران به پروردگانِ گوسپند، گاو، اسب، شتر و خر سپرده شده است تا، جانورانِ عاقل شده، سرکش و گمراه نشوند، حکمرانان هم آزادی‌ی مردمان را، از هنگام ِ زادن، به واليان فقيه واگذار کرده‌اند که مردمان هم "اختياری" يهودی، مسيحی، هندو، بودايی و مسلمان پرورده بشوند.
در جهان امروز اين گونه نادان پروری‌ها را، که انسان ستيزی در آنها نمايان است، بخشی از حقوق ِ بشر ناميده‌اند و حقوقدانانی، که آزادی‌ی انديشه را از بشر گرفته‌اند، آن را، به نام دين، در منشور جهانی حقوق بشر، به واليان ِ برده ساز بخشيده‌اند. بدين روش حقوقدانان، انسان ستيزی را، با منشور ِ حقوق بشر، پنهان کرده و خواهان مغزشويی و نادان پروری‌ی "اختياری" شده‌اند. تا هر کس به "اختيار"، يعنی آزادانه، خرد و وجدان ِ خودش را، پيش از زاده شدن، به واليانی بسپارد که خرد و وجدان ِ پدران و مادران او را به گروگان گرفته‌اند.

به کوشش ِ اين انساندوستان: نادان پروده شدنِ "اختياری" حق مسلم ِ بشر، پيش از زاده شدن است.

شيره‌ی سخن از "حجاب ِ اختياری" يا آزادنه پستی و خواری را پذيرفتن است. آزادانه ننگ را پذيرفتن، آزادانه برده بودن، آزادانه نادان پرورده شدن، آزادانه نديدن و آزادانه نشنيدن هم همان نوشيدنِ زهر ِ بردگی است که در جامی به نام آزادی ريخته می‌شود. اين آزادی‌ی دروغين يا "اختياری" از زشتی و انسان ستيزی‌ی "حجاب" نمی‌کاهد.
زنان از سرشت خود، از کودکی تا پيری، آفريننده‌ی شادمانی در خانه و در شهر هستند. در شهری که زنان زيبايی‌ی هستی خود را در آن نيافشانند، در و ديوارهای شهر، سايه‌های بيزاری و اندوه را بر مردم می‌افکنند. در جشنی که تنها مردان به آن وارد بشوند بوی پُرسه و سوگواری از آن برمی‌خيزد. زيرا زنان با نيروی شکوفايی و زايندگی، که در سرشت خود دارند، آفريننده‌ی خدايان يسن (جشن) هستند.
شادمانی از نگاه کردن، از خراميدن، از خنديدن، از سخن گفتن، از چشم، از پيکر، از مو، از لب، از دندان و از پوست ِ زنان می‌بارد. اين زيبايی‌ها در سرشت زنان و ستودن و سرشار شدن از اين زيبايی‌ها در سرشت مردان است. سرتاسر نگاشته‌های جهان لبريز از ستايش ِ زيبايی‌های شکوهمند ِ زنان هستند:

زين قصّه، هفت گُنبد ِ افلاک، پُر صدا ست
کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت
(آفرين بر حافظ)
تا چه اندازه بايد شريعتمداران، انسان‌ستيز و نادان باشند که خواهان پوشاندن شادمانی بر انسان شده‌اند.
زن گوهری برای کامجويی يا برای خريد و فروش يا برای دستدرازی نيست وآنکه زن و مرد جفت ِ گوناگون ِ يکديگرند. (در نوشتاری با فرنام؛ ِ «زن و مرد جفت گوناگون يکديگرند[+]» بيشتر اشاره شده است)
اگر مسلمانان، از نادانی، زن را مخلوقی برای تصرف و بردگی می‌پندارند، اين کاستی در عقيده‌ی آنها نه در خرد ِ زنان است. اگر زنان پيش از خلقت ِ الله به زيبايی آراسته و مردان هم شيفته و دلباخته‌ی آنان بوده‌اند، پس کاستی در توانايی‌ی الله بوده که نتوانسته است آنها را به زشتی و ناسپاسی برگرداند. کسانی که زنان را به تصرف در آورده‌اند آنها زنان را می‌فروشند، می‌خرند، می‌دزدند، سرکوب و سنگسار می‌کنند. چنين فرومايگانی زنان را، در حجاب، به زشتی می‌پوشانند تا چشم فرومايگانی ديگر، که تنها زن را برای کامجويی می‌شناسند، بر دارايی آنها نيفتد.
پوشيدن زنان در حجاب، انسان ستيزی‌ی آشگار و پذيرفتن ِ سروری‌ی مردان بر زنان است. هيچ زنی، هر چند هم که مسلمانان او را "ناقص العقل" می‌دانند، هر چند هم که کژچهره يا پيکری ناساز داشته باشد، او آزادانه خود را در کفن‌های زشت و سياه پنهان نمی‌کند. زيرا زن با سرشت خودآرايی و هموندپروری، از پديده‌های هستی، آفريده شده است. هر زنی، دستکم به يک زيبايی آراسته است که او در آزادگی به هنری آميخته می‌شود و در انجمن آزادگان گرمی و مهربانی می‌آفريند. پس از هزار و چهار سد سال زن ستيزی، هنوز، نشانه‌هايی از سرشت ِ زنانگی در پوشاک ِ زنان ِ کوهستانی، دهستانی يا زنان کشاورز و کوچ کننده برجای مانده‌اند. آدمها به ويژه زنان در برهنگی هم بسيار زيبا هستند و با برهنگی سرکشی و گستاخی‌ی خود را در برابر واليان انسان ستيز نشان می‌هند. آنها با نمايش ِ پيکر ِ خود، دانسته يا ندانسته، اندکی بر آزادی‌ی زنان ِ پسمانده می‌افزايند و اندکی هم از خودکامگی‌ی مردان کوتاه خرد می‌کاهند. در کشور آريايی، که در آن جهادگران ِ بيابانگرد حکومت می‌کنند، دختر بچه‌ها را هم ساعتی به اجاره می‌دهند، زنان را هم با مبلغی معلوم به مردی واگذار می‌کنند. در آنجا زنانی را، که آزادانه با مردی آميزش داشته باشند، دستکم می‌کُشند، در آنجا، که روی پرچمِ آنها نعره‌ی دشمنان ِ آنها نوشته شده‌است، مردانِ آنجا هم سرور ِ زنان و ارباب ِ دختران خود هستند( به جز دخترانی که به صيغه شدن بپردازند). در اين حکومت " تنفروشی هم اختياری" است. در کشوری که، زنان مسلمان و دختران ِ خُردسال، می‌توانند روزانه خود را به چندين مرد واگذار کنند و از آنها مزد و از الله هم پس از مرگ پاداش بگيرند؛ "حجاب اختياری" هم، از ننگ ِ جامعه‌ی اسلامزدگان نمی‌کاهد.
اسلامزدگانی، که تنها از پوشيدن ِ حجاب آزرده هستند، آنها از زشتی و ستمی که حجاب بر مردمان می‌افکند، ننگ ندارند. پذيرفتن ِ حجاب ننگين است چه آنرا بپوشند و چه آن را پنهان کنند. مردان هم که خود را در کيسه‌های سياه نمی‌پيچند ولی برخی از آنها برای پوشاندن ِ زنان، در پوشاک ِ اسلامی، پافشاری دارند. حجاب ننگی است که پسماندگی و سياهی‌‌ی عقيده‌ی انبوه مردمان را آشگار می‌کند. آزادگان نمی‌توانند بپذيرند که کسانی، از فرومايگی، برای سرکوب کردن ِ سرشت ِ زنانگی، پوشش بانوان را پيش نويس کنند.
در "حجاب اختياری" زنان ِ پسمانده بر زنان ِ بی حجاب رشک خواهند بُرد و با آنها دشمنی می‌ورزند. چون پسماندگان نمی‌توانند همدوش ِ پيشگامان گام بردارند. اين است که مومنين و مومنات، از نادانی و با کينه توزی، خواهان ِ پسماندگی برای همگان هستند. مردان ِ خردسوخته هم، در "حجاب" ِ اختياری، با گسترش ِ ترس، با آزار دادن ِ زنان ِ بی حجاب، زشتی‌‌ی عقيده‌ی خود را به کردار آشگار می‌کنند تا ننگ ِ فرومايگی‌ی خود را بپوشانند. زنان؛ دزدان ِ شبرو نيستند، خودآرايی و زيبايی‌ی زنانگی هم ننگين نيست که زنان بخواهند، گوهر ِ سرشت ِ خود را،"به اختيار" پنهان کنند.

حجاب ننگی است که از بينش ِ مردان ِ خردسوخته و بيمارانِ دُزدمنش برآمده و بينش مسلمانان را به زهرآب ِ فرومايگی و انسان‌ستيزی آلوده کرده است.


مـردو آنـاهيــد

دهم اوت ۲۰۱۲

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , , ,

Wednesday, August 08, 2012

وقت آن رسیده است که با نام الله بیش از این خودمان را سر کار نگذاریم!

محترم مومنی روحی


تَدیُن به یک دین، شرک محض است و ناتوانی خدا را اثبات می کند.

وجود خدا (آفریدگار هستی)، هیچ ارتباطی با اسلام و هیچ دین دیگری ندارد. اصلا برای پذیرفتن موجودیت او، به دین و دینمداری نیاز نیست. در این تردیدی ندارم، که یک انرژی بسیار قوی که بزرگترین انرژی هاست؛ به وجود آورنده همه کائنات این جهان است. غیر از این کره خاکی که ما درون آن زندگی می کنیم، میلیون-ها کهکشان دیگر هم در جهان هستی موجودند؛ که خورشید کهکشان راه شیری (خورشید ما) کوچکترین آنها می باشد! نظم موجود در این چرخه هستی، مبیّن شعور آفریدگار آن است؛ حال این آفریدگار را چه بنامیم ؟! یک مسأله-ی شخصی است، و بستگی به نوع نگرش هر کسی به محیط اطرافش است. اما هر چه که باشد و هر نامی که بر او بگذارید و بگذاریم؛ بدون شک الله نیست! چون که " الله " ؛نام بزرگترین بت خانه کعبه، که بزرگترین معبد بت پرستان، قبل از ظهور اسلام بوده، می باشد و مردم شبه جزیره عربستان، و بسیاری از مردمان اطراف آنجا، همه ساله چندین بار برای زیارت آن به مکه می رفته-اند و برایش قربانی های زیادی را می کرده-اند! محمد پیامبر مسلمان-ها هم، به خاطر فهماندن بیشتر دینش به عربهای نادان آن زمان، ناچار بوده است که نام آفریدگاری را که می خواسته به آنان معرفی بکند، چیزی باشد که با فهم و درایت آن موقع آنها سازگار باشد! اگر چنین نمی کرد، هرگز نمی توانست به آن مقام دست بیابد و آن جایگاه را به خودش اختصاص بدهد! از این رو، به آنها آن چیزی را گفت که مردمان آن خطه از دنیا می شناختند و به او ایمان داشتند. به همین دلیل او (شاید هم به پیشنهاد استاد و راهنمایش "سلمان فارسی" نام آن بت بزرگ یعنی " الله " را که همه ساله چندین بار مورد پرستش آن بت پرستان قرار می گرفت گفت! احتمال نزدیک به یقین دارم که روایت و داستان دیگر ادیان جهان نیز به همین وجه بوده است و رندانی که به دنبال شهرت و احترام ویژه در میان مردمان آن زمانها بوده-اند؛ با چنین ترفندهایی به ساختن و معرفی کردن دین-های گوناگون به مردمان زمان خودشان اقدام نموده-اند!

تَدیُن به یک دین، به اعتقاد من شرک محض است و ناتوانی خدا را اثبات می کند. زیرا آفریدگار چنین هستی-ی توصیف ناپذیری، برای معرفی خودش به آدم-ها، نیاز به وسیله-ای همچون رسول و پیامبر نداشته است. همه اینها دُکان-ها و بازارهایی بوده-اند که آنها (رسولان و پیامبران که مسلمان-ها تعداد آنان را صد و بیست و چهار هزار نفر می گویند و بیش از ده بیست نام از آنها را نمی دانند گفته-اند.) برای ایجاد پست قیمومیت خودشان برای مردم، و در اختیار خویش قرار دادن مغز و فکر پیروان شان در حیطه تکفل خود، به وجود آورده-اند؛ و از آنها به وارثان تبهکارشان نیز به ارث رسیده و انواع "خاخام-ها" و "کشیش-ها" و "مُغ-ها " و "راهبان" و بدتر از بقیه شان "آخوندها" را به جامعه بشریت تحمیل نموده-انـــد! بنابراین آنچه که به نام اعتقادات مذهبی مطرح می گردند؛ از پایه بی اساس و بدون هرگونه ارزش تاریخی و علمی می باشند. البته باید اذعان نمود که این رسولان و پیام آوران، از مردمان اطراف خودشان باهوش تر و داناتر بوده-اند؛ که توانسته-اند به راحتی مغزهای آنان را با سر هم کردن این خزئبلات پُر بکنند. آنچه که در میان همه آنها مشترک است، هدایت مردم به سوی یک خدای واحد و یگانه است، که باید چنین می بود؛ زیرا آنها به اصطلاح خودشان جهت رساندن پیام یکتایی پروردگار عالم از جانب او برگزیده شده بودند (دلیل محکمی که برای رسمیت دادن به خودشان به مردم ارایه می دادند.) به همین خاطر هرگز نمی توانستند غیر از این را به مردم بگوینــد!

" قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست و نه این "

محترم مومنی روحی
تابستان 2571 آریائی هلند

Labels: , , ,