Tuesday, July 21, 2009

نـالــه هـای نــا شنیــده


هاشمی رفسنجانی عصبانی است...؟!!

یا شکست خورده و نا امید... ؟!!


منـوچهــر يـزدی [+]


*ایران اکنون به پادگان بزرگی شباهت یافته که همه مامور به خدمت اند مامور به اجرای فرامین بدون احساس مسئولیت ... اما همه منتظرند... منتظر فرصتی که ابرهای تیره استعمار از آسمان آبی ایران پراکنده شوند و خورشید آزادی بر ایران خسته بتابد ...تا فرهنگ اهورایی ایران زمین - جهانیان را در آغوش کشد.


اینک هاشمی رفسنجانی رانده شده و شکست خورده که شامه تیزی در تشخیص هوای غرب دارد آمده تا برکالسکه بی راننده اصلاحات که افسارش در ید غرب است سوار شود شاید که بتواند در یک معامله سیاسی – لشگر شکست خورده و بی اعتبار روشنفکران ملی – مذ هبی و سرخوردگان اصلاحات و فریب خورده های مردمسالاری و عقب ماندگان گفتگوی تمدن ها را زیر خیمه سازش سیاسی جمع کند وبا بهره جویی از حمایت شیطان بزرگ وکوچک ( که اکنون دیگر شیطان نیستند ) رویای ایام سرخوش قدرت و عشرت را در چهار چوب جمهوری اسلامی سر و سامان دهد .

او روز جمعه آمد ... تا بگوید پدر بزرگ نمرده است و هنوز یارای اداره شرکت را بدون حضور شرکای قبلی دارد...!!! اما صدای لرزان و چهره از هم پاشیده اش از فروپاشی مافیای اقتصادی نیمه دوم حاکمیت خبر میداد...او نقطه پایانی بود بر یک آغاز .....

آغاز حیات نیمه دیگر حاکمیت که بر سرنیزه تکیه کرده ولی از فقدان محبوبیت – مشروعیت و مقبولیت رنج می برد ... و مترصد آنست که دستی از غیب برون آید و کاری بکند ...


دسته بندی های سیاسی قبل از انتخابات به شرح زیر بود:

1 – اصلاح طلبان چپ سنتی که شامل: حزب اعتماد ملی - حزب همبستگی – مجمع روحانیون مبارز میشوند و چهره شاخص شان مهدی کروبی است

2 – اصلاح طلبان چپ مدرن اسلامی مانند: جبهه مشارکت با هدایت محمد رضا خاتمی و سعید حجاریان - سازمان مجاهدین انقلاب به رهبری بهزاد نبوی

3 – اعتدال گرایان اسلامی میانه مانند: حزب کارگزاران به زعامت اکبر هاشمی رفسنجانی - حزب اعتدال و توسعه به هدایت حسن روحانی و علی اکبر ولایتی

4 – محافظه کاران راست سنتی مانند: حزب موتلفه به ریاست علی اکبر ناطق نوری - جامعه روحانیت مبارز با هدایت علی لاریجانی - جامعه مدرسین قم با حمایت حبیب الله عسگر اولادی

5 – لیبرال های راست ملی – مذهبی مانند: نهضت آزادی که بوسیله ابراهیم یزدی و محمد توسلی و عبدالعلی بازرگان اداره میشود

6 – رادیکال چپ ملی – مذهبی مانند: جنبش مسلمانان مبارز با هدایت حبیب الله پیمان - گروه ایران فردا با رهبری عزت الله سحابی و احسان شریعتی

7 – لیبرال های جمهوریخواه مانند: دفتر تحکیم وحدت که از راه دور توسط اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری اداره میشوند.


جریانها و احزاب بالا و برخی دیگر از گروههای سیاسی که توسط احمدی نژاد از صحنه های سیاسی رانده شده بودند در جریان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری علیه او بسیج شدند وبا توصیه هاشمی رفسنجانی به میدان آمدند وشگفت آن که برای اولین بار از حمایت علنی تبلیغاتی و رسانه ای غربی نیز برخوردار شدند تا آنجا که مفسران سیاسی صدای آمریکا و بی بی سی و رادیو فردا و رادیو های آلمان و فرانسه جملگی به تشویق مردم به شرکت در انتخابات پرداختند و از مصاحبه با احزاب تحریم کننده انتخابات خود داری ورزیدند .....
ادامـــــــــه[+]


Labels: ,

Thursday, July 16, 2009

کیستـی-ی ایــرانــی، همبستگـی ملــی


تفرقه بیانداز و حکومت کن!


فرهاد عرفانی – مزدک




همبستگی ملی، یکی از ویژگی های بارز ملت ایران، در طول تاریخ بوده است. ملت ایران، چه در برابر تهاجم بیگانگان و چه در برابر حکام مستبد، همیشه بصورت تنی واحد ایستاده، مقاومت کرده و بر مبارزۀ مشترک پای فشرده است. شاید یکی از اصلی ترین دلایل بقای این ملت نیز، درک همین نکتۀ بس پُر اهمیت بوده است که: تنها با همبستگی است که می توان بر مشکلات بزرگ فائق آمد.

یکی از نمونه های مشخص این همبستگی و رزم مشترک در اعصار جدید، دورۀ انقلاب مشروطه است. در دوران مشروطه، اگر چه تهران کانون نشر اندیشه های نو و تحرکات تحول طلبانه است، اما به موازات تهران، رشت و انزلی و تبریز و بختیاری، بعنوان بازوان قدرتمند این جنبش عظیم عمل می کنند و به ثمر رسیدن مشروطه نیز، حاصل پایمردی های این هموطنان میهن پرست و آزادیخواه و غیرتمند است.

به جرأت می توان گفت که تا پیش از تحمیل اسلام سیاسی ( توسط رادیو بی بی سی ) بر ایران و برگزاری همه پرسی یک گزینه ای!!! جمهوری اسلامی در فروردین هزار و سیصد و پنجاه و هشت، با همۀ تلاش هائی که استعمارگران برای شقه شقه کردن ملت ایران انجام داده بودند، هیچ نشانی از بی تفاوتی ملی، مشاهده نمی شد و مردم ایران در هر شرائطی، هر چند بحرانی، به یاری دیگر هموطنان خویش، در اقصی نقاط کشور می شتافتند.


نمونۀ چنین اتحادی را در دهۀ نخستین حاکمیت جمهوری اسلامی، در برابر تجاوز اعراب (عراق) به ایران، بخوبی می توان دید. با اینکه، بسیاری از مردم، از سیاست های جمهوری اسلامی راضی نبودند و احزاب و گروه های مختلف، این حاکمیت را قبول نداشتند، اما در جبهۀ دفاع از ایران و تمامیت ارضی آن، همۀ مردم، از همۀ نقاط کشور، و با همه گونه عقیده و تفکر و مذهب، حضور داشتند.

و اما بتدریج و از زمان محکم شدن پایه ها ی حکومت جدید، دو نیروی استعمار و جمهوری اسلامی، همانند دو تیغۀ یک قیچی، به جان این ملت افتادند. انگلیسی ها و آمریکائی ها و اسرائیلی ها، بنا بر سیاست راهبردی و منطقه ای، کار خود را بر روی اقلیت های قومی در ایران آغاز کردند و با تشکیل و تقویت گروه های مافیائی و تروریستی در کشورهای همسایه، و در اختیار قرار دادن پول و امکانات و تدارکات همه جانبه اطلاعاتی و رسانه ای، سنگ بنای تحرکات آیندۀ این فرقه های خطرناک را گذاشتند، و در طی دو دهۀ اخیر، دامنۀ فعالیت این باندهای جنایتکار را به داخل ایران و به مناطق آذربایجان، کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان کشاندند. دستمایۀ این جریان های ضد ملی و وطن فروش، عمدتأ تأکید بر تمایزات قومی و نژادی، زبانی، مذهبی و آئینی و سنتی بود و با کار مستمر تبلیغی – ترویجی، توانستند جعلیات و مهملات نظری و تاریخی دست ساز استعمار را، به خورد جوانان از همه جا بی خبر رشد یافته در عصر جدید جمهوری اسلامی، بدهند.

نتیجه بلافصل چنین تحرکات و فعالیت هائی، پیدایش نسلی از مردم در مناطق قومی ایران شد که دیگر، هویت خود را، نه در وجوه مشترک تاریخی با دیگر هموطنان، بلکه در قوم و قبیلۀ خود؟! جستجو می کند و حساب خود را از حساب بقیۀ ملت ایران جدا می کند و چیزی بنام هویت ملی و همبستگی ملی و میهن دوستی را برسمیت نمی شناسد ... و اما تراژدی، آنگاه کامل می شود که جمهوری اسلامی و مسئولین آن (که خود عمدتأ پیشینۀ قومی – قبیله ای دارند و از مناطق آذربایجان، خوزستان و یا کردستان هستند) آگاهانه و یا نا آگاهانه، پابپای استعمار، به تقویت این سیاست خانمان برانداز پیش می روند.


آنها ابتدا، به خط کشی بین ملت بر اساس تفاوت های عقیدتی و مذهبی پرداختند. عده ای کافر شدند و طاغوتی و کمونیست و عده ای بچه مسلمان و معتقد، و عده ای شیعه و گروهی سنی. بهائی ها تحت تعقیب قرار گرفتند. در ادامه، عده ای خودی شدند و گروهی دیگر غیر خودی، انقلابی و ضد انقلابی و... این سیاست، بتدریج هویت قومی – قبیله ای نیز پیداکرد. آهسته آهسته، ملت ایران تبدیل شد به اقوام ایرانی. هر گروه تصمیم گرفت فک و فامیل و همولایتی خود را در چهارچوب مافیای سیاسی – اقتصادی به حاکمیت و ارگان های آن بر کشد. با تعویض رؤسا در ادارات و ارگان ها، کارمندان بیکباره تغییر هویت قومی می دادند. تا وقتی لاریجانی در تلویزیون بود، کارمندان همه شمالی بودند و وقتی او رفت و ضرغامی آمد، همه ترک شدند!!!...

اندک اندک کار بالا گرفت. سخن از راه افتادن رسانه های محلی بزبان های قومی رفت! و عمل شد!!! تحصیلات دانشگاهی، شامل طرح بومی سازی؟! شد.

قرار شد واحدهای نظامی کشور نیز بومی شوند! و بومی عمل کنند... سرباز های ارتش در میان قوم و قبیلۀ خود خدمت کنند!!! و این داستان تفرقه بیانداز و حکومت کن، همچنان پابپای سیاست استعمار انگلیس در جهت تجزیه ایران، تا آنجا پیش رفت که اکنون، که مردم در برابر استبداد به حرکت در آمده اند و در خیابان های تهران و شیراز و اصفهان و ... بخون می غلتند، آذربایجان و کردستان و سیستان و بلوچستان و... امن و امان است و آقایان تجزیه طلب گرگ نژاد!!! (بخوان مغول نژاد)، این سیاست کثیف را وسیعاً تبلیغ و ترویج می کنند که: ما کاری به این جنبش نداریم، چرا که این مشکل، مشکل ما نیست! و این جنگ داخلی بین فارس هاست!!!!؟، به معنی دیگر، آقایان خامنه ای و میر حسین موسوی خامنه و موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی و ضرغامی و آقازاده و دو سوم مسئولین جمهوری اسلامی که از منطقهء آذربایجان هستند... یعنی همه این دار و دسته که هویت قومی خود را نیز در پس نام خانوادگی یدک می کشند، فارس هستند و ملتی هم که در اقصی نقاط کشور، از اهواز گرفته تا شیراز و اصفهان و تهران و رشت و انزلی و ساری و... به میدان آمده فارس است!


آری هموطنان! بذری که در دهۀ گذشته، توسط استعمار کاشته شد و توسط جمهوری اسلامی آبیاری گشت، اینک محصول داده است. این محصول چیزی نیست جز بی تفاوتی دردناک و غم انگیز بخشی از ملت ایران که حافظه تاریخی او بتاراج رفته است و او را هزاران سال به عقب رانده اند. او اکنون افتخار می کند که فرزند چنگیز و هلاکو و تیمور و آغا محمد خان ست!

آیا برای ملتی، ننگی از این بزرگتر هست که خود را از تخم و ترکۀ جنایتکاران و غارتگران و ویران کنندگان میهن اش بداند؟ و اکنون، یعنی زمانی که میهن به وجودش نیاز دارد و هموطنانش در قیامی حماسی برای آزادی، در خیابان ها و در زیر باتوم و در برابر گلوله هستند، بگوید حساب ما از حساب آنها! جداست؟!

آیا در جهان مردمی را سراغ دارید که به دشمنی با هموطنان خود افتخار کنند و با تمام توان در جهت متلاشی کردن میهن خود بکوشند؟ آیا در جهان، مردمی را سراغ دارید که آثار گرانقدر معنوی خود را در آتش انداخته و بسوزانند؟ و نام قاتلین پدران و مادرانشان و متجاوزین به اجدادشان را بر روی فرزندان خود بگذارد ؟!


آری هموطنان!

اگر چه این گروه، اکنون در اقلیت هستند، و ملت ایران، هنوز هم بر اصالت و آزادگی خود پای می فشرد، اما متأسفانه استعمار توانسته است گامهائی عملی در اجرای مقاصد شوم ضد ایرانی خود بردارد.

بر همۀ روشنفکران، نویسندگان، شاعران و هنرمندان و فعالین سیاسی میهن دوست، فرض و وظیفه است تا با روشنگری پیرامون هویت و کیستی ایرانی، نسلی را که بمیدان آمده است ، روشن کنند و نگذارند بار دیگر، سیاست کثیف و ضد انسانی تفرقه بیانداز و حکومت کن استعمار، بر هستی ایرانی، سایه افکند!

* * * * *

فرهاد عرفانی – مزدک[+]


بومی گرائی و بومی سازی؟ - Tue،June2،2009![+]


تهاجم فرهنگی یا خودکشی ملی - Sun،May24،2009![+]

* * * * *


Labels:

Tuesday, July 14, 2009

تـجـاوز نبــوی و تـوحش علــوی


سرانجام انقلاب مخملی در قلمرو اهریمن


سیامک مهر

* - میهن پرستان و سکولارها و جوانان آزادی خواه با شرکت گسترده در چمن دانشگاه و محل برگزاری نماز جمعهء 26 تیرماه و با هو کردن رفسنجانی، هم در زمان نماز خواندن و هم در هنگام ایراد خطبه ها، کل مراسم را به هم بریزند. یادمان باشد در نمازجمعه شرکت می کنیم ولی طبیعی است که نماز نخواهیم خواند و دسیسه های اصلاح طلبان [جنبش شال سبز موسوی] را جهت خاموش ساختن قیام سرنگونی نقش بر آب خواهیم کرد.



زمامداران جمهوری اسلامی به خوبی دریافته اند که هر زمان که ملت ایران به هر دلیل و بهانه ای به خیابان ها بریزند، در پی هیچ هدف و نظر و مقصود دیگری به جز سرنگونی ِ کلیت نظام تجاوز الهی نخواهند بود. بنابراین هم جناح محافظه کار و اصول گرا و آدمخوار رژیم با به خاک و خون کشیدن خیزش مردم و هم شرکای اصلاح طلب آنان با فریب و نیرنگ، تمامی تلاش و توان خود را به خرج خواهند داد که تا مردم را به خانه ها بازگردانند.
در 18 تیر 78 شاهد آن بودیم که چگونه هر دو جناح، دست در دست یکدیگر، یکی با تجاوز نبوی و توحش علوی و دیگری با دروغ و حیله و مکر الهی، جنبش دانشجویان را که به سرعت در حال گسترش در میان سایر اقشار جامعه بود، سرکوب و خاموش ساختند.
به خاطر داریم که چگونه در یکی از سالگردهای این واقعه، اصلاح طلبان با حیله ها و فریب کاری های گوناگون، از جمله بوسیلهء کشتن لاله ولادن تحت یک عمل جراحی ساختگی که مخارج آن را دولت محمدخاتمی تقبل کرده بود و آنهم دقیقاً در روز قبل از 18 تیر 82، موفق شدند افکار عمومی را که بیم آن می رفت هیجاناتی از خود نشان دهد، تا حدود زیادی منحرف سازند.


در جریان خیزش اخیر ملت ایران بر علیه رژیم قصاص اسلامی، افراد و گروه هایی که به دنبال جنبش شال سبز موسوی براه افتاده اند، شاید بر این گمان باشند که میرحسین موسوی و کروبی و سایر اصلاح طلبان را به مانند پوست موز بر سر راه جمهوری اسلامی قرار خواهند داد که سُرخورده و بر زمین بیفتد. صاحبان این طرز تفکر که لابد خود را بسیار زرنگ و باهوش فرض کرده اند، وجود مافیای خانوادهء هاشمی رفسنجانی و شخص وی را به عنوان مکرالماکرین در پس پشت این حرکت نادیده گرفته اند.

واقعیت این است که منبعد خامنه ای و احمدی نژاد اگر پایه های نظام اسلامی را هر روز بیشتر از روز پیش سستر نکنند، قطعاً قادر به حفظ جمهوری اسلامی از سقوط محتومش هم نخواهد بود. امروز اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها و آیت االه های به ظاهر لایت مانند منتظری هستند که با ساپورت مافیای رفسنجانی به فکر نجات جمهوری اسلامی افتاده و تصمیم گرفته اند یک ولی فقیه دیگری را به ماتحت ملت ایران حقنه کنند.
لازم است که میهن پرستان و سکولارها و جوانان آزادی خواه با شرکت گسترده در چمن دانشگاه و محل برگزاری نماز جمعهء 26 تیرماه و با هو کردن رفسنجانی، هم در زمان نماز خواندن و هم در هنگام ایراد خطبه ها، کل مراسم را به هم بریزند. یادمان باشد در نمازجمعه شرکت می کنیم ولی طبیعی است که نماز نخواهیم خواند و دسیسه های اصلاح طلبان را جهت خاموش ساختن قیام سرنگونی نقش بر آب خواهیم کرد.
ادامــــــــــــــــــــــه[+]
سیامک مهر - Tuesday, July 14, 2009 -
[+]گزارش به خاک ایران


* * * * *

* * * * *

Labels:

Monday, July 13, 2009

پـُرفسـورهای ميهــن فــروشی


انتفاضهء ايرانی!؟


سرباز كوچك




[+]"پروفسور" حميد دباشی ؛ دانشگاه کلمبيا
Hamid Dabashi
"اين (جنبش) انتفاضهء ايران است؛ انتفاضهء ايران را بايد از شعار «ايران شده فلسطين، مردم چرا نشستين؟»
در خيابان‌ های تهران شناخت."

"برادران و خواهران ايرانيان در سراسر جهان اسلام و جهان عرب.../ جوانان مسلمان و عرب درسشان را از برادران و خواهران ايرانی خود..."

" فرق ميان شاه و رهبر چيست؟ هيچ!!!"

حميــد دباشی، کدیور و فاطمه حقیقتجو
حميــد دباشی، کدیور و فاطمه حقیقتجو در دانشگاه کلمبیا[+]

ادامـــــــــــــه[+]

* * * * *

کلامی خودمانی از «ذره بين»، خـوانــدنی است[+]

* * * * *

Labels: , ,

Saturday, July 11, 2009

زهــر خردســوز اســلام و شیـادان کامـروا


شاید جامعه ی ایران به انقلاب آبستن است!؟


مردو آناهید



•آیا کردار مردمی که برای بردگی نه برای آزادی "انقلاب" کرده باشند در خور سرزنش نیست؟
اگر پدیده-ی آزادی نمی‌تواند در ساختار حکومت اسلامی گنجانده شود یعنی این حکومت انسان ستیز است.
آیا، این جنبش یا شورش، برای آن روشنفکرانی، "که نشستند و تماشا کردند" تا گام به گام سایه-ی مرگ بر ایران گسترده شد، ننگی شمرده نمی‌شود؟
اگر نباید از ستمی که از دستآوردهای "انقلاب اسلامی" بر مردم ایران وارد آمده است سخن گفت پس آیا بیداری و خیزش مردم ایران تنها برای به دست آوردن نوار سبز است؟
اگر روشنفکران برون مرز، که به درستی در پیشرفت جنبش ٨٨ چندان نقشی ندارند، از بررسی و شناسایی درونمایه-ی گفتار فریبکاران پرهیز می‌کنند پس چگونه باید آرزو داشت که شیادان کامروا از جایگاه سودآور خود چشم بپوشند و حکومت را به مردم ایران واگذار کنند؟
کسی که می‌داند و در برابر دروغ خاموش می‌ماند با کسی که نمی‌داند و دروغ را از نادانی می‌پذیرد چه تفاوتی دارد؟

* * *

اگر جنبشی که، در سال‌های ۵۶ و ۵۷، در ایران روی داده است به یاد آوریم، شاید بتوانیم تفاوت‌های آن را با جنبش مردم ایران، که اکنون خروشان است، بررسی کنیم. البته هر پدیده-ای را می‌توان از دیدگاه-های گوناگونی بررسی کرد و برآیندهای گوناگونی را برداشت نمود. در این بررسی من به رویه-ی این جنبش‌ها از دیدگاه آزاد (تا آن اندازه که بتوانم) می‌نگرم و از پندارها، گمان زنی‌ها و رازهای پشت پرده چشم می‌پوشم.
باید پذیرفت که، در دوران پهلوی، دگراندیشی در همه سویی آزاد نبوده ولی سایه-ی ترس در همه جا گسترش داشته است. از این روی آگاهی‌های مردم در پیرامون پدیده-ی آزادی و مردمسالاری ناچیز بوده است. تاریخ نشان می‌دهد که در ایران کمتر زمینه-ای وجود داشته است که مردمان بتوانند به راستی و درستی تصوری از آزادی یا شناختی از دموکراسی داشته باشند.
حتا شعارهای جنبش ۵۷، (استقلال، آزادی، حکومت اسلامی) نشان می‌هند که مردم نمی‌دانستند که چه می‌خواهند و خواستار چه دگرگونی هستند. بیشتر این مردم به مفهوم این گونه شعارها آگاهی نداشته-اند. شاید هم برخی از اسلامزدگی گمان می‌کرده-اند که می‌توان پدیده-ی آزادی و استقلال را در احکام الهی بگنجانند. به هر روی بیشتر فریادهایی که در جنبش ۵۷ بلند می‌شده-اند نشانی از تضاد فکری و ناآزمودگی-ی مردم را به همراه داشته-اند.
برآیند مردم فریبی و نادان پروری‌های آخوندها و ناپختگی و کژپنداری-ی روشنفکران اسلامزده در نام این حکومت یعنی "جمهوری اسلامی" آشگار است.
زیرا احکام اسلامی اوامر الهی هستند کسی اجازه ندارد که به درستی-ی آنها شک کند. بستن پیشوند "جمهوری" به کلمه-ی "اسلامی" نشان فریبکار-ی آخوندها و کوراندیشی-ی روشنفکران اسلامزده است.

به کردار بیشتر مفهوم‌ها، واژگون در این حکومت، آشکار شده-اند: که "بهارآزادی" یعنی بردگی در ولایت فقیه، "آزادی-ی زنان" یعنی ننگ داشتن از آزادگی‌، علوم اسلامی یعنی دروغ و ستایش از طامات و خرافات است.


به هرروی بهتر است به برخی از تفاوت‌های جنبش ۵۷ با جنبش کنونی ، سال ٨٨، اشاره کنم.

نمونه-ی ۱ از سال ۵۷:
در آن زمان انگیزه-ی جنبش از درون مردم نبوده است بلکه مردم از راه عقیده به اسلام، نه از راه خرد و شناخت خود، برانگیخته می‌شدند. آخوندها، با دروغ و مردمفریبی، انگیزه-ای با هویت اسلامی و با شعار الله اکبر در جوانان به وجود می‌آوردند و با این انگیزه آنها را برای جهاد، در راه اسلام و شکستن سامان کشور، پرورش و آموزش می‌دادند. یعنی در جنبش ۵۷، پیکار ایمان بر ضد کفر یا جهاد آخوندها برای بازسازی-ی خلافت اسلامی بوده است.

سنجش نمونه ۱ در جنبش سال ٨٨:
انگیزه-ی جنبش امروز از خواسته-ها و آرمان‌های خود مردم به ویژه جوانان جوشیده است. این جوانان هستند که برخی از آخوندها را، که بندهای پوسیده-ی اسلام را آزموده-اند، در سوی خواسته-های خود می‌کشانند. آرمان این آخوندها بازسازی و نو سازی-ی همین بندهای پوسیده است که می‌خواهند از گسستن آنها پیش‌گیری کنند تا حکومت اسلامی پایدار بماند. خواسته-های جوانان درست برضد خواسته-ها و آموزش‌هایی است که آخوندها در سی سال گذشته در ذهن جوانان فرو کرده-اند. یعنی جنبش ٨٨ نبرد داد بر ضد بی داد یا خیزش آزادیخواهان برای پس گرفتن فرامانرایی کشور از چنگال ستمکاران است.


نمونه ۲ از سال ۵۷:
گستاخی و پیکاری که در آن جنبش روی می‌داد بیشتر از مسجدها، حسینه-ها یا جایگاهای عزاداری برمی‌خاست؛ این بود که بیشتر جوانان آشفته دین، از فرومایگی، به همراه طلبه-ها به آتش زدن سینماها دست می‌بردند. رفته رفته در خواست‌های دینی-ی آنها در اجرای احکام شریعت اسلام به دانشگاها هم وارد می‌شود و بخشی از خواسته-های دانشجویان و روشنفکران را در بر می‌گیرد.

اجرای نماز در مسجد دانشگاه، جدا شدن نهارخانه-ی دختران و پسران، آزاد بودن پوشش اسلامی در دانشگاه و اجرای حدود شریعت اسلام در قانون از خواسته-های دانشجویان دانشگاه تهران بوده-اند. این نمونه خواسته-ها از زبان دانشجویان میزان پسماندگی-ی درون مایه-ی جنبش ۵۷ را آشکار می‌سازند.

سنجش نمونه ۲ در جنبش سال ٨٨:
گستاخی جنبش امروز درست از پی آیند همین انسان ستیزی-های حکومت برمی‌خیزد. درست است که اعتراض به روند انتخاباتی تنها امکانی بوده است که آزادیخواهان بتوانند پیش از سرکوب شدن ندای خود را بلند کنند و گرنه، کسی که حکومت ولایت فقیه را بپذیرد، او آزاد نیست که حق انتخاب داشته باشد. این جوانان خواسته-های خود را بیشتر به کردار و کمتر به گفتار نشان می‌دهند. همگامی و همیاری و همآوایی-ی زنان و مردان آشکار کننده-ی بیزاری-ی آنها را از احکام انسان ستیز اسلام است. در خواسته-های آنها، که از برانداختن دیکتاتور تا اجرای منشور جهانی-ی حقوق بشر گسترده است، دورنمای آرمان آنها را نشان می‌دهند. البته باید اشاره کنم خواسته-های سرشناسان، در این خیزش، کارکرد همان بندهای کهنه، ولی نو بافته و تازه رنگ شده، را دارند.

نمونه ٣ از سال ۵۷:
در جنبش ۵۷، انبوه مردم زمانی به خیابان‌ها می‌ریزند که ترس جایگزین خشم در ساواک شده بود و نیروی پلیس دیگر کارایی نداشت حتا برخی از سپاهیان از فرمان سرپیچی می‌کردند و برخی خواهان برگزاری نماز در سربازخانه و اجازه-ی داشتن ریش شده بودند. راهپیمایی‌های مردم در شهرها نه تنها بدون ترس انجام می‌شدند بلکه نیروهای حکومتی از ترس مردم می‌گریختند یا با مردم همکاری می‌کردند و راهپیمایی بخشی از آیین‌های روزانه و سرگرمی‌های همگانی شده بود.
اگرچه زمانی که خمینی وارد ایران شد سخن، از هزار شهید در راه انقلاب اسلامی، رانده می‌شد ولی تا کنون، با وجود بخشیدن پاداش‌های ویژه به بازماندگان شهدا، هیچگاه توماری که نام و نشان حتا سد کشته را در بر داشته باشد بروز نکرده است. با این وجود آخوندها در آغاز پیروزی از ۵ هزار، پس از یکسال از ده هزار، و پس از دو و سه و چهار سال از ۵۰ و۶۰ و۱۰۰ هزار شهید انقلاب سخن می‌رانند و هیچ کس حتا شاهدوستان نه تنها به این دروغ ها برخوردی نکرده-اند بلکه می‌بینیم که شمار ۱۰۰ یا ۱۰۰ هزار کشته برای این مردم تفاوتی نداشته و هنوز هم ندارد.

سنجش نمونه ٣ در جنبش سال ٨٨:
در جنبش امروز افزون بر کارکنان سازمان امنیت کشور، سپاه پاسداران، خشم بسیجی‌ها، زور پلیس جنگ آزموده، ستم حزب الله ایرانی و حزب الله عرب، انصار امامان حاضر و امامان غایب، فشار لباس شخصی-ها و از همه ستمگرتر چماقداران و تفنگ داران بی درجه هستند که ندای آزادیخواهان ایران را سرکوب می‌کنند.
در این جنبش دیده می‌شود که انبوه مردم دلاورانی هستند که تنها به آرمانی انسانی آراسته شده-اند و بدون جنگ افزار در برابر خشم انسان ستیزان ایستادگی می‌کنند. کشتار این آزادیخواهان برای گستردن ترس در اجتماع است. زیرا هر چند که بیشتر خشم حکومت آشکار شود ترس در مردم بیشتر و سنگین تر خواهد شد. این ستمکاران آزموده-اند که مردم در زیر فشار خشم از ترس جان به ستایش و نوازش خشم آوران می‌پردازند.

شاید سنجش یا اندیشیدن در پیرامون نابرابری-های این دو جنبش برای بیشتر کسان سود بخش باشد زیرا از یک سو، برخی از روشنفکران، این جنبش را با جنبش سال ۵۷ همسان می‌پندارند و از همکاری و همیاری خود، در جنبش ۵۷، با سرافرازی یاد می‌کنند. حتا آنها فراموش ‌کرده-اند که برآیند، شورش سال ۵۷، حکومت ولایت فقیه است که در آن به جز انسان ستیزی و خردسوزی نشان دیگری، که بتواند خردمندی را خشنود کند، یافت نمی‌شود.
توجیه و بررسی کردن پی آمدها این دگرگونی، که برای هر ایرانی دلخراش و اندوهگین هستند، شاید بتوانند وجدان آزرده-ی کسانی را نوازش کنند ولی از ستمی که بر فرهنگ و مردم ایران وارد شده است نمی‌کاهند. این افتخاری نیست که روشنفکران در پیروی، از پسماندگان چهارده قرن پیش، مردم را به دشمنان خرد و آزادی سپرده باشند.
از سویی دیگر زهر خردسوز دروغوندان از هر رسانه و دریچه-ای، در بسته-های رنگین، به کام جوانان ریخته می‌شود. جوانانی که از شورش ۵۷ و بازده-ی آن جز به دروغ چیزی نشنیده-اند. بیشترین آخوندها، چه آنها که در شمار سرکوبگران و چه آنان که در کنار دادخواهان هستند، از فرآورده-های باشکوه انقلاب و وظیقه-ی پاسداری از این فرآورده-ها سخن می‌رانند.
نمونه-ای از زبان آخوند خندان: «آزادی و حق تعیین سرنوشت دستاورد بزرگ انقلاب اسلامی است.»
تازیانه-ی شریعت را، که هزار و چهارسد سال کهنه شده، دستآورد "انقلاب" می‌نامند با وجودی این که "به دست آورده-اند" در سیمای حکومت ولایت فقیه آشکار است. آیا هیچگاه این حکومت مفهوم آزادی و حق تعیین سرنوشت را داشته است؟ یا هرگز می‌تواند چنین مفهومی را در بر بگیرد؟
از این نمونه سخنان، که دروغ و مردم فریب هستند، بسیار گفته می‌شود که بازگو کردن آنها ملال آور خواهد بود ولی با جادوی این سخنان جوانان را از برانداختن این حکومت می‌ترسانند: مبادا این حکومت را از دست بدهید که آسایش و آرامش همه-ی مردم تنها و تنها در پرتو همین حکومت بوده و خواهد بود.

این دروغ پردازان چنین وانمود می‌کنند، که سی سال است، آنها جان برکف برای استوار ساختن آزادی و گسترش حقوق شهروندان تلاش کرده-اند. اکنون که آنها به اسلام ناب محمدی نزدیک شده-اند و می‌خواهند، میوه-های شیرین زنج های تلخ سی ساله-ی خود را به مردم شاکر و مسلمان ایران ارزانی دارند، کسانی برآنند، بر خلاف راه امام، باز هم با اسلام آرا نشده و دست پا شکسته به حکومت بپردازند. این کسان البته روشن می‌کنند که، اگر نگرش مردم به سوی اسلام بزک شده-ی آنها برگردانده نشود، چهره-ی اسلام آشکار می‌گردد و خریداران کالای اسلام دیگر به این بازار نمی‌آیند.
برخی روشنفکران، که خوشبین هستند، بر این باورند که این دروغ پردازی‌ها تنها یک شیوه-ی مبارزه-ی سیاسی است. این زنجیربافان می‌خواهند، با نیرنگ، خود را همرنگ دشمن بنمایانند تا دشمن را خام کنند و ناگهان بر او بتازند. از این برداشت، آنها گمان می‌برند که این کسان، پس از پیروزی بر دشمن، زنجیرهای دستبافت خود را دور می‌ریزند. البته این برداشت‌ها سرگرم کننده هستند ولی آزمون‌های گذشته نشان می‌دهند که آنها درست نیستند. زیرا، دشمن که پخته است و خودش نیز در مردمفریبی آزمون هزار ساله دارد، جوانان هم که دشمن آزادی نیستند پس چرا باید آنها را با نیرنگ‌های رنگارنگ بخواب کرد؟
از این دروغ‌ها هم نه تنها جوانان پخته نمی‌شوند بلکه پنداری واژگون در ذهن آنها به جود خواهد آمد: که شاید بدون اسلام و انقلاب آخوندی زندگی بر همه تنگ‌تر می‌شود و هرچه که "آخوندها" از برکت امام برای آنها به دست آورده-اند از دست خواهد رفت.
ولی سعدی می‌گوید:
ابـر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرو مایه روزگار مبر از نی-ی بوریا شکـر نخوری

تاکنون کارکرد خمینی را آن چنان در ذهن مردم وارانه نگاشته-اند که برخی از این خوشباوران می‌پندارند: معیار راستی و درستی در گفتار و کردار خمینی نهفته شده است. این است که درستی-ی کردار یا گفتار خود را با سخنی از خمینی نشان می‌دهند.

فرآورده-های جنبش ۵۷ بر کسی پوشیده نیست و بیش از سی سال است که این دستآوردها، که تازیانه-های شریعت هستند، حق اندیشیدن و حق آزادی را از مردم گرفته-اند. این که آخوندها بی شرمانه دروغ می‌گویند، در جنبش کنونی هم آشکار شده است، که آنها همه-ی رویدادها را به سود خود واژگون نشان می‌هند. ولی شگفتی در این است که برخی از روشنفکران هم با آخوندها آن چنان همنوایی می‌کنند که گویی در سال ۵۷ مردم اسلامزده-ی ایران، که فریب آخوندها را خورد بودند، به راستی انقلابی کرده-اند و اکنون باید از دستآوردهای آن انقلاب پاسداری کنند.

آرمان آزادیخواهان در جنبش ٨٨ ریشه کن ساختن به "دست آوردهای" شورش ۵۷ است. جوانان می‌خواهند تازیانه-ای که آخوندها در این شورش "به دست آورده-اند" از دست آنها بگیرند.
جوانان نمی‌خواهند که مردگان راه زندگی و شیوه-ی کشورآرایی را برای آنها پیش نویس کنند.

به هر روی در تاریخ ما هیچگاه رویدادی، بدون وابستگی به دروغی، یادداشت نشده است. از آن روی کسانی به نگاشتن رویدادی از تاریخ پرداخته-اند که بخشی از آن را درخشان و بخشی را پنهان سازند تا به دروغ نشان بدهند که کردار کسانی درست یا کردار کسانی نادرست بوده است.
کمتر تاریخ نگاری در ایران یافت می‌شود که آرمانش به راستی درخشان ساختن رویدادهای تاریخ باشد. همه-ی سیاستمداران خواهان واژگون نویسی-ی بخشی از تاریخ هستند و هرگز قدرتمندی خواهان درخشان شدن همه-ی نگاشته-های واژگون در تاریخ نیست. تا کنون هر دروغ تاریخی هم که رسوا شده است، هر اندازه هم که گمراه کننده و زیان بخش بوده، آن دروغ از برگ های تاریخ زدوده نشده است.

اگر به فرآورد جنبش مشروطه بنگریم شاید بتوانیم این جنبش را سودبخش ارزیابی کنیم. زیرا می‌توان باور داشت که در این جنبش حکومت ستمکاران قاجار از بی سامانی-ی قبیله-ای به سامان فرمانروایی خانواده-هایی ویژه دگرگون شده است. هر چند بخشی از قوانین مدنی باز هم مفهوم احکام شریعت را در بر داشته-اند، هر اندازه هم که این قوانین کش دار و لغزنده بوده-اند، ولی آنها در کتابی نوشته شده و کسانی آنها را تأیید و گواهی کرده بوده-اند.
با این وجود نمی‌توان از "انقلاب شکوهمند مشروطه" سخن راند زیرا اگر مردم ایران آگاهانه انقلاب کرده بودند پس پیوسته کسانی در برانداختن مشروطه "جنبش‌های باشکوهی" را سازمان نمی‌دادند که بسیاری هم با سرافرازی هم از آنها یاد کنند. پس باید پذیرفت که "انقلاب مشروطه" آن شکوهی که از آن یاد می‌کنند نداشته است یا جنبش‌های که در براندختن آن پدیدار شده-اند ننگین و مردم ستیز بوده-اند.

سرانجام یکی از این جنبش‌های باشکوه یا ننگین سامان مشروطه (مشروعه) را سرنگون کرده و حکومت عدل الهی را، که ولایت فقیه باشد بر مردم مسلمان ایران فرود آورده است. ولی این شورش یا جنبش، که آن را "انقلاب اسلامی" نام نهاده-اند، از دیدگاه-های گوناگون، در داستان‌های گوناگونی نگاشته شده است.
هر چند که بسیاری در پیرامون این شورش شوم یا "انقلاب شکوهمند اسلامی" نوشته-اند و بررسی یا چالش و کندوکاو کرده-اند و با بسیار گمان زنی‌، لرزش‌های پشت پرده و کارکرد دست‌های بیگانه را تفسیر کرده-اند ولی مردمی یا نامردمی بودن این جنبش بر همگان روشن نشده است. به هر روی نمی‌توان واقعیت پسماندگی و انسان ستیزی حکومت اسلامی را ندیده گرفت و تنها به تفسیر و تعریف استادان و مفسران پرداخت.


نیاز است که یک آزاداندیش به پرسش‌های زیر پاسخ بدهد.
اگر پیروزی-ی آزادیخواهان با سرنگون ساختن حکومت اسلامی، که دستآورد "انقلاب اسلامی" است، آغاز می‌شود پس باید پذیرفت که شورش یا جنبش ۵۷ بر ناآگاهی و آلودگی-ی فرهنگی مردم تکیه داشته است.
آیا کردار مردمی که برای بردگی نه برای آزادی "انقلاب" کرده باشند در خور سرزنش نیست؟
اگر پدیده-ی آزادی نمی‌تواند در ساختار حکومت اسلامی گنجانده شود یعنی این حکومت انسان ستیز است.
آیا، این جنبش یا شورش، برای آن روشنفکرانی، "که نشستند و تماشا کردند" تا گام به گام سایه-ی مرگ بر ایران گسترده شد، ننگی شمرده نمی‌شود؟
اگر نباید از ستمی که از دستآوردهای "انقلاب اسلامی" بر مردم ایران وارد آمده است سخن گفت پس آیا بیداری و خیزش مردم ایران تنها برای به دست آوردن نوار سبز است؟
اگر روشنفکران برون مرز، که به درستی در پیشرفت جنبش ٨٨ چندان نقشی ندارند، از بررسی و شناسایی درونمایه-ی گفتار فریبکاران پرهیز می‌کنند پس چگونه باید آرزو داشت که شیادان کامروا از جایگاه سودآور خود چشم بپوشند و حکومت را به مردم ایران واگذار کنند؟
کسی که می‌داند و در برابر دروغ خاموش می‌ماند با کسی که نمی‌داند و دروغ را از نادانی می‌پذیرد چه تفاوتی دارد؟

هر اندازه که پژوهشگرانی، نیروی جنبنده ی شورش ۵۷ را به فرمانروایان بیگانه نسبت بدهند و دست‌ها و رازهای پشت پرده را محکوم کنند از آلوده شدن نگرش مردم به زهر خردسوز اسلامی و از ساده پنداری و کژروی-ی روشنفکران خاموش نمی‌کاهد. کسانی که، در برابر موج دروغ‌های آخوندهای راستین خاموشی را برگزیده-اند، آنان آلوده شدن بینش مردم، یعنی به بردگی تن دردادن، را بخشی از حقوق بشر پنداشته-اند.

مردو آناهید - چهارشنبه ۱۷ تير ۱٣٨٨ - ٨ ژوئيه ۲۰۰۹
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان: MarduAnahid@yahoo.de

Labels: ,

Sunday, July 05, 2009

اسـلام و فلـج مغــزی بـاورمنــدانش


برای مذهبيون زمان ايستاده است


پارميس سعـدی


*مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با اسلام باید در کنار هم باشد، تا مردم به ماهیت واقعی دین اسـلام پی نبرند، فکر ایرانی آزاد و آباد توهمی بیش نخواهد بود!

* آيا می توان در مورد اسلام سکوت کرد و فقط هدف را بر روی مبارزه با جمهوری اسلامی گذاشت و آن وقت انتظار داشت از دامن زنی که شله زرد تقديم روح حسين می کند، ناگهان فرزندی بدنيا عرضه شود که به همسايه يهودی خود به اندازه عموی شيعه خود عشق بورزد؟


* آيا ذهن منجمد شده می تواند درست تصميم بگيرد که ما کاری به انجماد مغزش نداشته باشيم و فقط به فکر دردهايی باشيم که جمهوری اسلامی بر او تحميل کرده است؟

* آيا جمهوری اسلامی حاصل همين ذهن های منجمد شده نيست؟ آيا بدون روشنگری در مورد اسلام می توان اميدوار بود که در آينده هرگز دچار چنين طاعونی نخواهيم شد؟

* * *


فکر مي کنيد انديشه يک مسلمان يا يک يهودی يا يک مسيحی ارتودکس چقدر با انديشه انسانی که در 6 هزار سال پيش زندگی می کرده است، تفاوت دارد؟ آيا می دانيد اسلام که به قول مسلمين پيشرفته ترين دين است و به خاطر بلوغ فکری بشر بی نياز به دين ديگری است، چقدر با يهوديت، مسيحيت يا آتش پرستی و مرده پرستی تفاوت دارد؟

هزاران سال پيش وقتی مذهب در شکل بسيار ابتدائی نياپرستی (پرستش روح مردگان)بود، مذهب برای تمام شئون زندگی انسان ها تصميم می گرفت. مردم برای شادی روح رفتگان آتشی روشن می کردند و پسر بزرگ خانواده مسئول بود که هميشه آتش را روشن نگه دارد تا روح مردگان راضی و خشنود باشد. البته خشنود کردن روح مردگان به اين سبب بود که روح دست از آزار و اذيت بردارد. زيرا اگر مردگان از طعام و شرابی که به آتش می دادند بهره مند نمی شدند، بيم آن می رفت که به آزار زنده ها بپردازند. زنا امری ناپسند بود و با مرگ مجازات می شد، چون نگهداری از آتش بعهده پسر بود و پسر حاصل از زنا از پشت مرد خانواده نبود تا پس از مرگ بتواند آتش را محافظت کند. محدوده ای که خانواده ها را از يکديگر جدا می کرد، فقط به اين دليل بود که چشم بيگانگان به آتش خانه نيفتد. پدر که مسئول انجام امور مذهبی بود و در حقيقت، آينه تمام نمای مذهب خانوادگی بود، برای همه امور تصميم می گرفت. چه پسر و چه دختر بايد با اجازه او و با شخصی که او انتخاب می کرد، ازدواج می کردند. درست کردن شراب، اقدام به جنگ، اقدام به صلح، ساخت شهر، همه و همه با انجام مراسمی مذهبی صورت می گرفت تا مبادا خدايان رنجيده خاطر گردند. فرزندان، همسران و بردگان همه از اموال پدر خانواده محسوب می شدند. چون پدر نگهدارنده آتش بود، تمام اين امتيازات را دين خانوادگی به او اعطا می کرد. پس از مدتي خدايان مادی ظاهر شدند و بازهم چون سرطانی بر تمام شئون زندگی انسان ها سايه افکندند.


وقتی انسان ها به انگيزه رويدادهايی چون زلزله و باران و طوفان و غيره پی بردند، باز هم مذهب را از سرزمين ذهن خود بيرون نرادند و اين ديو بدنهاد به شکل ديگری همچنان به فرمانروايی خود ادامه داد. الان نيز که در قرن بيست و يکم هستيم عده ای همچنان به مذهب اجازه می دهند که در تمام عرصه زندگی ايشان جولان بزند و طوق اسارت را برگردنشان بنهد. آنچنان مذهب بر آنها سلطه دارد که نمی توانند باور کنند، که اين مذهب روزی به دست خود آنها برای ترس از مردگان اين همه بند به دست و پای آنها بسته است. آنها هرگز نمی توانند بپذيرند که مذهب از نياز و ترس ريشه گرفته است. شکل و صورت قوانين مذهبی از گذشته تا کنون بسيار تغيير کرده است. خدا که روزی روح مرده بود، بعد ها جای خود را به آتش داد و بعد به خداهای گوناگونی مثل ژوپيتر، ديانا، آتنا، زئوس و غيره تغيير يافت و بعد مثل يهوه، روح القدس يا الله ناديدنی شد؛ اما انسان مذهبی تغيير نکرد. او هنوز هم مثل انسان سه هزار سال پيش می انديشد. انگار که زمان برای او ايستاده است. اکنون خدا برای او روح مرده يا آتش نيست. خدايش تغيير کرده است، اما هنوز در هراس است که مبادا کردار او الله يا روح القدس يا يهوه را خشمگين کند و او را به عذاب هميشگی گرفتار کند. برای همين از نوزادی تا مرگ، باز هم مذهب دست از سرش بر نمی دارد و می خواهد به جای خرد او برايش تصميم بگيرد. يک انسان مذهبی را اگر با ماشين زمان به عقب برگردانی و به چهار هزار سال پيش ببری، هرگز احساس ناراحتی نمی کند. جوهر انديشه يک ديندار هيچ سنخيتی با پويايی ندارد. در هزاران سال پيش پدر خانواده مسئول بود برای خدايان قربانی کند، اکنون هم مراسم قربانی برای الله در مراسم حج وجود دارد.

در هزاران سال پيش هر مرده ای مقام خدايی می يافت و پدر خانواده در آتشی که در خانه برپا شده بود، طعام می ريخت تا مرده را شاد کند. يا سالی چند بار در قبرستان بر روی گورها خوراکی می گذاشتند. هنوز هم وقتی کسی می ميرد ، بر روی قبرش در مراسم چهلم و هفته و غيره، خوردنی هائی مثل عدس پلو و حلوا می گذارند. از آن گذشته هنوز بعضی از مرده ها به مقام خدايی می رسند و برای بر طرف شدن مشکلاتشان به روح آن مرده نذر و نياز می دهند، گوسفند قربانی می کنند، آش می پزند، شله زرد و پلوی نذری می پزند، تا روح آن مرده مشکلاتشان را بگشايد.


هنوز هم زن و فرزند اموال مرد حساب می شوند و در صورتی که دختر يا پسری به دست کسی کشته شود، پول خون او را به پدرش می دهند. در صورتی که پول خون هرگز نمی تواند ريشه جرايمی مثل قتل را در جامعه بخشکاند.

هنوز هم اگر از مذهبيون بپرسيد چرا يک مرد تا 4 زن می تواند داشته باشد، اما زنان نمی توانند به جز يک شوهر داشته باشند، در پاسخ می گويند، چون اگر زن با مردان مختلفی باشد، معلوم نمی شود که فرزند او از کدام مرد است. هر چند که ديگر نيازی نيست فرزندی از پشت مرد خانواده باشد تا آتش را نگه دارد، اما زشتی زنا در نگر مذهبيون به همان دليليست که هزاران سال پيش مذهبيون به خاطر حفظ آتش به آن معتقد بودند.

خلاصه به هر آيين مذهبی که نگاه کنيد، می بينيد که هنوز از نظر محتوی به قوانين سال هاي نياپرستی شباهت دارد، فقط از نظر ظاهری تفاوت کرده است. آتش جای خود را به الله يا يهوه يا روح القدس داده است. گويی که جويبار انديشه ی مذهبيان يخ بسته است و توان رفتن به جلو ندارد. يکجا ايستاده اند.
حتی اگر به فکر تحولی باشند، آن را در چهارچوب دين می جويند. به زعم اينگونه افراد مثلاً يک فقيه می تواند خوش فکر باشد و ديگری بدفکر. غافل از اينکه کسی که در چهارچوب دين فکر می کند، هرگز صاحب انديشه نيست که بخواهيم او را خوش فکر بناميم. خيلی اشتباه است که ما فکر کنيم اسلام قوانينی است که به 1400 سال پيش تعلق دارد. خيلي اشتباه هست که فکر کنيم يک مسلمان به مراسم 1400 سال پيش دل بسته است. اين آيين های مذهبی بسيار کهن تر از هزار و چهارصد سال هستند. همه آيين های مذهبی بن و ريشه ای بسيار کهن دارند که در ظاهر تغيير کرده اند، اما وقتی درون آنها را کنکاش می کنی و با تمدن مردم قديم مقايسه می کنی، متوجه می شوی که زمان برای مذهبيون ايستاده است.
(در اين ارتباط می توانيد به کتاب تمدن قديم نوشته فوستل دوکولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی مراجعه کنيد)


برای انسانی که زنجير مذهب را پاره کرده است، دکتر سروش، مطهری، صانعی و کديور، فرقي با مولايان منبر 5 تومانی قديم ندارند. چون دينداری با پويايی سرسازش ندارد. اينها هرگز به فکر نجات انسان نبوده اند، بلکه تلاش برای نجات دين می کنند. در کلامی ساده تر هنوز يخ های ذهنشان آب نشده است. فقط به جای عبادت آتش، الله را برگزيده اند. البته برای فريب مردم سعی می کنند چهـره اين عفريته را بزک کنند.

آيا با توجه به ماهيت ايستايی ذهن دينداران، می توان اميدوار بود که کسانی به اسم روشنفکری دينی بتوانند دين را با دنيای مدرن وفق بدهند؟ اصلاً دين به خاطر ماهيت ايستايی خويش می تواند با دنيای مدرن سازگار باشد؟


شخصی می گفت: "شما شمشير را از رو بسته ايد و با صحبت در مورد اسلام با عواطف مردم بازی می کنيد".

آيا می توان در مورد اسلام سکوت کرد و فقط هدف را بر روی مبارزه با جمهوری اسلامی گذاشت و آن وقت انتظار داشت از دامن زنی که شله زرد تقديم روح حسين می کند، ناگهان فرزندی بدنيا عرضه شود که به همسايه يهودی خود به اندازه عموی شيعه خود عشق می ورزد؟ آيا ذهن منجمد شده می تواند درست تصميم بگيرد که ما کاری به انجماد مغزش نداشته باشيم و فقط به فکر دردهايی باشيم که جمهوری اسلامی بر او تحميل کرده است؟ آيا جمهوری اسلامی حاصل همين ذهن های منجمد شده نيست؟ آيا بدون روشنگری در مورد اسلام می توان اميدوار بود که در آينده هرگز دچار چنين طاعونی نخواهيم شد؟

به نظر من مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با اسلام بايد در کنار هم باشد، تا مردم به ماهيت واقعی دين اسلام پی نبرند، فکر ايرانی آزاد و آباد توهمی بيش نخواهد بود.
پارميس سعدی

Labels: , ,

Thursday, July 02, 2009

خشم بنیان کن


تاریخ ایران ورق خورد!


فرهاد عرفانی – مزدک



در طی جنبش خرداد، حوادثی رخ داد، که هر کدام جداگانه، می توانند منشاء تحلیل و واکاوی گسترده از زوایای مختلف سیاسی، تاریخی، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی و فرهنگی و... باشند، اما یک واقعه است که این جنبش را از تمامی جنبش های اجتماعی هزار و چهارصد سالۀ گذشته، بوضوح جدا می کند. واقعه ای که می تواند آغاز تحولی بزرگ و بنیادین و ساختاری در جامعۀ ایران باشد و جغرافیای سیاسی و فرهنگی نه تنها ایران، که نیمی از جهان را بطور کامل دگرگون کند. این واقعۀ ظاهرأ بسیار کوچک و از منظر بسیاری، شاید، کم اهمیت، به آتش کشیده شدن یک مسجد در تهران بود!

در طی درگیری های تهران، اتوبوس ها، بانک ها، موتورهای پلیس، کلانتری و... اماکن مشابه به آتش کشیده شد. اتفاقی که در هر کشوری، و در طی هر تظاهراتی، ممکن است بوقوع بپیوندد، اما نقطه عطف به آتش کشیده شدن مسجد در ایران، برای یک نگاه تیزبین، معنائی بسیار ژرف تر از یک واقعۀ معمولی دارد. مسجد، حریم مقدس و پایگاه اصلی نشر و گسترش آن تفکری است که همۀ حیات فرهنگی – اجتماعی ملت ایران، از زمان سلطۀ اعراب تا امروز، متأثر از آن بوده است. روحانی و مسجد، دو رکن اساسی ادامۀ حیات اسلام در ایران بوده است و بدون این دو رکن، هرگز این تفکر، قادر به ادامۀ بقاء در این سرزمین نبوده است. در اهمیت مسجد همین بس که بسیاری از روستاهای این مرز و بوم، محروم از ابتدائی ترین امکانات زندگی بوده اند، اما هماره در اولین فرصت ممکن، صاحب مسجد می شده اند. دستگاه روحانیت نیز، هماره مستقر در این پایگاه بوده و از طریق اجتماعات متشکل در این مکان توانسته است، از طرفی به نشر و تبلیغ تفکر اسلامی بپردازد، و از طرفی به حیات اقتصادی خود ادامه دهد. همۀ مراجع تقلید نیز بدون استثناء بر اهمیت فوق العاده مسجد تأکید داشته اند و حیات اسلام را منوط بوجود این مکان دانسته اند. هم از اینرو نیز بوده است که خمینی هماره بر آبادی مساجد تأکید داشته است.

در پس از تحول پنجاه و هفت نیز، این اهمیت، دو چندان شد، چرا که خمینی با برکشیدن اسلام سیاسی، فعالیت های متمرکز سیاسی را نیز، به مجموع آنچه تا آنزمان در مساجد انجام می شد، افزود. مسجد از اینزمان، دیگر تنها یک پایگاه ترویجی – تبلیغی نبود، بلکه همچنین، پایگاه سازماندهی، ساماندهی و تمرکز و هدایت نیروهای معتقد به دستگاه حاکمه بود. روحانیت با تعریف جدید از این رکن اساسی بقای اسلام در ایران، در واقع آنرا در معرض تلاطمات اجتماعی - سیاسی آینده قرار داد. اگر در طی قرون گذشته، تلاش می شد تا این مکان، بعنوان حریمی مقدس، همواره از فعالیت های غیر مذهبی، دور بماند، اکنون دیگر تا آنجا پیش رفت که به مکانی برای تعلیمات نظامی و نمایش فیلم و موسیقی!!! در آمد. روحانیت، در واقع، با بر کشیدن اسلام سیاسی و همچنین جامعۀ روحانیت بر اریکۀ قدرت، مسجد را نیز به مکانی برا ی ادامۀ تسلط سیاسی و تداوم حکومت تبدیل کرد.

آن رویداد بسیار پر اهمیتی که رخداده، دقیقأ هم اینستکه، اسلام سیاسی، با عملکرد منحط سی سالۀ خود، همانگونه که خود را در معرض کینه و نفرت توده ها قرار داده است، همۀ آن مقدسات هزار و چهارصد ساله را نیز در معرض خشم بنیان کن قرار داده است! با به آتش کشیده شدن مسجد لولاگر در تهران، آری! تاریخ ایران ورق خورده است!!! این واقعه، سرآغاز تحولی بنیادین در همۀ زمینه های حیات ملت ایران خواهد بود.

این واقعه را از جهت اهمیت، تنها با واقعۀ شکست ایران در قادسیه می توان مقایسه کرد! به همانگونه که آن شکست، نقطۀ عطفی در تاریخ ایران و سر منشأ تحولات عمیق هزار و چهارصد ساله در این سرزمین شد، این حادثه نیز، آغاز شکست تاریخی سلطۀ تفکر اسلامی بر ایران خواهد شد.

این واقعه، هشداری جدی به حاکمیت و دستگاه روحانیت، از طرف توده های بجان آمده بود. اگر حکومت و دستگاه روحانیت نتوانند به اهمیت آنچه رخداده است، پی ببرند و اگر نخواهند شکست اسلام سیاسی در ایران را بپذیرند و بشکلی مسالمت آمیز از قدرت کنار بروند و همچنان بر تداوم حاکمیت مذهب با شیوۀ ارعاب وسرکوب ادامه دهند، دور از ذهن نیست که این توده های خشمگین، در آینده ای نه چندان دور، امامزاده ها را نیزبه آتش کشند و روحانیون را در خیابان ها بدار کشند و تکه تکه کنند!!!

تصویر فوق، اگرچه بنظر اغراق آمیز و دور از ذهن می آید، اما پیش در آمد هر دگرگونی بنیادین و بزرگی، همیشه می تواند یک واقعه و یک هشدار کوچک باشد.

حقیقت اینستکه رفتار اجتماعی ایرانیان، در بزنگاه های تاریخی، هرگز قابل پیش بینی نبوده است! این همان حقیقتی است که هیچگاه حاکمان سرزمین ما نخواسته اند از آن درس بگیرند و دقیقأ از همینجا هم ضربۀ کاری را خورده اند...!
1388-3-29 - فرهاد عرفانی – مزدک[+]


Labels: