Tuesday, June 14, 2011


برخورد-های کار سیاسی با پژوهش فرهنگی


مردو آناهیـد


سیاست-پیشه می‌پندارد: اگر او به حکمرانی برسد می‌تواند به دلخواه جامعه را دگرگون سازد.
یک پژوهشگر فرهنگی از اندیشیدن، در مورد ناهمآهنگی‌-های درون و در ذهن جامعه، یافته-‌ها و ارزش‌-های تازه‌-ای را پرورش می‌دهد او به کارکرد و ناسازگاری آن ارزش-‌ها با ساختار اجتماع برخورد نمی‌کند. برخی از پژوهشگران فرهنگی می‌توانند دشواری-‌ها و گره-‌های کوری که در درازای زمان سامان اجتماع را آشفته کرده‌اند شناسایی کنند ولی آنها گره-گشای آن دشواری‌-ها نیستند. چون پژوهشگر فرهنگی تنها گره‌-های کور و درد-های کهنه را در اجتماع شناسایی می‌کند ولی گشودن این گره‌-ها و درمان این درد-ها در خور پژوهش نیستند. چون پژوهش در مورد بازده‌-ی پدیده-‌ای فرهنگی، که شاید در آینده پیدایش یابد، باید به آیندگان واگذار شود. روشن‌-اندیش براین باور است که تنها با دگرگون شدن فرهنگ مردم شیوه-‌ی کشورآرایی‌-ی آنها دگرگون خواهد شد.

برآیند ترس و زور، که از سوی حکمرانان بر آگاه-بود و ذهنیات مردم ایران وارد می‌شوند، نه تنها خرد همگان را از کارآیی بازمی‌دارد بلکه آشفتگی بزرگی در برداشت از کارکرد واژه‌-هایی که ما روزانه به کار می‌بریم به وجود می‌آورد. از آن که زورمندان جامعه بیشتر به مفهوم‌-های اسلامی و کمتر به فرهنگ ایران آشنایی داشته‌-اند کمتر واژه-شناس و سازمانی که در ایران بتواند به درستی مفهوم واژه‌-های را تعریف کند بوجود آمده است. البته بزرگ-مردانی بسان «دهخدا» در ایران پدیدار شده‌-اند ولی یافته‌-های پرارزش آنها کمتر تصور یا تصویر واژه-‌ها را در بینش همگان همآهنگ ساخته است. از این روی برای بیشتر ما، بُن-‌مایه-‌ی واژه‌-هایی که ما در گفتگو-ها و همپرسی‌-ها به کار می‌بریم، روشن نیست. چه بسیاری گوینده و شنونده‌ نمی‌دانند که آنها از مفهوم یک واژه یا مفهوم یک پدیده-‌ی ذهنی برداشت‌-های گوناگونی دارند.
گاهی هم از گوناگون بودن برداشت‌-هایی، که برخی کسان از یک واژه داشته باشند، دشواری‌-هایی پدیدار می‌شود که کمتر کسی به بُن-‌نهاد آن دشواری-‌ها می‌پردازد. چون کمتر گوینده‌-ای به درستی و راستی-‌ی واژه-‌های گفتارش می‌اندیشد و به آسانی کمتر می‌تواند کژ-پنداری‌ و برداشت شنونده را ارزیابی کند.
پرسش این جستار: چه تفاوت‌-هایی می‌توانند، در کارآیی و کارکرد یک روشن‌-اندیش با یک روشنفکر سیاسی، وجود داشته باشند.
(روشنفکران سیاسی به روند سیاست‌-ها فکر می‌کنند، خودبخود سیاست-‌پیشه نیستند، ولی در این جستار، با پوزش فراوان، بجای مفهوم "روشنفکر سیاسی" واژه-‌ی " سیاست-پیشه" به کار رفته است.)


در آشفتگی که امروز در ذهن ما ایرانیان وجود دارد کمتر می‌توان مفهوم-هایی بسان سیاست-پیشه، روشنفکر، پژوهشگر فرهنگی، جامعه-شناس و اندیشمند را به درستی شناسایی و مرزبندی کرد. درست است که یک روشنفکر یا پژوهشگر فرهنگی هم می‌تواند سیاست-پیشه باشد ولی همیشه یک سیاست-پیشه روشنفکر نیست. البته به کردار هم بیشتر سیاست-پیشگان همه فن حریف هستند. آنها هم از جامعه، هم از فرهنگ، هم از تاریخ و هم از درد یا درمان اجتماع سخن می‌رانند. از این روی برخی می‌پندارند که یک روشن‌-اندیش یا پژوهشگرفرهنگی هم باید بینش و آرمان سیاسی داشته باشد.

در اجتماعی که آزاد-اندیشی جـُرم است هر اندیشه‌-ای، که ورای احکام حکومت زورمندان پرواز کند، با بنیاد حکومت در تضاد خواهد بود. در اجتماع ستمکش و حکمرانان زور-پرور هر کس که روشن‌-اندیش باشد، او گناهگار و سزاوار مجازات است، او مرز قانون‌-های سیاسی را شکسته است، اندیشه-‌ی او هر اندازه هم که در مایه-‌ی دانش پژوهی باشد سیاسی به شمار می‌آید. رفتار این زورمندان با «ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، پـور سینا» و دیگر اندیشمندان و پژوهشگران این دوران گواه این گفتار است.
از این گونه رفتار نه تنها، مفهوم اندیشه یا دانش و سیاست، با کژی در ذهن همگان کاشته می‌شود بلکه گاهی در ذهن خود روشن‌-اندیش هم این مفهوم‌-ها با یکدیگر همانی پیدا می‌کنند و او رفته رفته به سیاست-پیشگی کشیده می‌شود. البته اگر سیاست-پیشگان نتوانند از برآیند یک اندیشه، در راه رسیدن به آرمان‌-هایشان، سود ببرند آن اندیشه را خوار و بی ارزش می‌پندارند. سیاست-پیشگان اندیشه‌-ای را ارزشمند می‌دانند که بتواند ذهن بیشتر مردم را به سوی آنها، یا دستکم در سوی آرمان آنها، برگرداند.
سیاست-پیشگان براین پندارند، بهترین روشی که می‌تواند کشور را سامان بدهد، حکومتی است که در بینش یا ایدئولوژی آنها ساختار پیدا کرده است. رسیدن به حکمرانی نخستین میدانی است که آنها می‌خواهند در آن آرمان‌-های خود را بگسترانند و برتری آنها را درخشان کنند. سیاست-پیشگان براین باورند که آنها باید مردم را به سوی آرمان‌-های خود، که بهترین شیوه‌-ی کشورآرایی است، رهبری ‌کنند.


(در این نوشتار سخن از سیاست-پیشگانی است که آرمان فرمانروایی و کشور-آرایی دارند نه از کسانی که می‌خواهند شریعتی را، که آنها به آن ایمان دارند، بر مردم ایران فرود آورند. سیاست-پیشگان خواهان سازندگی و اسلام-فروشان خواهان درماندگی ایرانیان هستند. چون در درماندگی است که مردم امامان را به یاری می‌خوانند)

سیاست-پیشگان، از راه شناخت برخی از خواسته‌-های مردم، آرمان-‌های خود را، که در پوسته-‌های دلخواه مردم بسته-بندی شده-‌اند، به مردم پیشنهاد می‌کنند. بسان سیاست-پیشگانی که آزادی و مردم-سالاری را بر پیکر حکومت جمهوری با پادشاهی می‌پوشانند حتا برخی دیکتاتوری‌-ی کارگری را در جامه‌-ی دموکراسی برای مردم می‌نگارند.
سیاست-پیشگان زمانی می‌توانند درستی-‌ی شیوه-‌ی فرمانروایی و راستی-‌ی گفتار-شان را بنمایانند که به حکومت رسیده باشند. این است که سیاست-پیشه تا به حکومت نرسیده است همگان را به یاری می‌خواند و هر سیاست-پیشه‌-ای را، که همیار او باشد یا دستکم با او در ستیز نباشد، گرامی می‌دارد. هنگامی که او به فرمانروایی رسید، از همیاران پیروزمند خود می‌خواهد که شعار-ها را فراموش کنند و تنها در پایداری حکومت او بکوشند، از یاری دهندگان می‌خواهد که فرمانبرداری را پیشه کنند، از دگر-اندیشان سیاست-پیشه می‌خواهد که دست از ستیزه-جویی بردارند تا او بتواند در کردار به پندار-های خود روان هستی ببخشد.
سیاست-پیشگان تا زمانی که از اندک شماری روشنفکر پشتیبانی می‌شوند، در اقلیت هستند، آنها برای گسترش آگاهی در مردم سودمند و خواهان آزادی و برابری در اجتماع می‌باشند. سیاست-پیشگان کاستی‌-ها و پسماندگی-‌های اجتماع را، تا آن اندازه که بتوانند مردم به آرمان آنها دلبند سازند، بررسی و در دورنمای مردم-پسندی آشگار می‌کنند. در نتیجه‌-ی تلاش و برخورد-های همین اقلیت‌-هاست که دستگاه حکومتی می‌تواند با هر پسماندگی پیشرفت داشته باشد. چون اگر حکومتی در زمینه‌-ی اجتماعی پیشرفت نداشته باشد مردم با همه‌-ی بی‌خبری به امید بهبود به اقلیت‌-ها می‌پیوندند. این است که حکومت اسلامی هم در اجرای برخی از خواسته-‌های اقلیت-‌های سیاسی، با دُرون-‌مایه-‌ی دیگری، پیش-دستی می‌کند تا از هوا-خواهان آنها کاسته شود.
انبوه همگان، اکثریت، در بی‌خبری کمتر خواسته‌-ای دارد که بنیاد حکومت را بلرزاند. خواسته‌-های انبوه مردم پدیده-‌هایی هستند که پیوسته از سوی حکمرانان، در بسته بندی-‌های وعده و شعار، شنیده‌اند. انبوه مردم، که اکثریت هستند، ستمکاری و بی‌دادگری‌-ی حکومت را، که بر دیگران وارد می‌شوند، به نام عدالت می‌پذیرد. از سوی انبوه بی‌خبران، پیروان اکثریت، بی‌دادگری در حکومت مشروعیت پیدا می‌کند، آنها ابزار خود-خراش و نیرومند شریعت هستند، آنها ارزش آزادی را برای دادخواهی نمی‌شناسد، حکومت زورمندان بر بی‌خبری و ایمان همین اکثریت استوار شده است. داشتن آزادی‌ در اندیشیدن، در بازگو کردن اندیشه، در برگزیدن شیوه-‌ی کشورآرایی به امکانات بی‌خبران نمی‌افزاید.
سیاست-پیشگان، تازمانی که اقلیت هستند، آزادی ندارند که بتوانند اندیشه و خواسته‌-های خود را به همگان بنمایانند، از ستمی که بر آنها وارد می‌شود رنج می‌برند، آنها خواهان آزادی، دگرگونی و رسیدن به فرمانروایی هستند. چون آنها کمبود آزادی را می‌چشند، در آرزوی داشتن آزادی، جانفشانی می‌کنند. تلاش آنها برای پیشرفت اجتماع، حتا برای کسانی که حکمرانی را در دست دارند، تا اندازه‌-ای سود بخش است. کوشش آنها در این است که انبوه مردم، همگان یعنی اکثریت، آنها را بپذیرند تا آنها بتوانند به کمک همگان به آرمان‌-های خود نزدیک شوند. پشتیبانی‌-ی همگان را نشان درستی و بهتر بودن شیوه-‌ی حکومتی-‌ی خود می‌شمارند. بدیهی است، شیوه‌-ای که از سوی مردم برای کشورآرایی پذیرفته شود حقانیت پیدا می‌کند ولی سِاست-پیشگان آن شیوه، یعنی پرورندگان آن حزب،‌ فرمانروایی بر مردم را حق خود می‌دانند. به زبانی دیگر؛


مردم در پندار نمایندگان خود را برمی‌گزینند ولی به کردار سرورانی را بر خود می‌پذیرند.

زمانی که نمایندگان یک حزب، باورمندان یک شیوه-‌ی کشورآرایی، به فرمانروایی رسیدند آنها دیگر آزاد هستند و نه تنها دیگر نیازی به آزادی-‌ی ندارند بلکه آزادی دیگران میدان آزادی آنها را تنگ می‌کند. از این پس این آزادی-خواهان کهن دشمن آزادی-خواهانی خواهند بود که نواندیش باشند و آنها را، در خودکامگی، آزاد نگذارند. یک سیاست-پیشه پیوسته در مبارزه است یا برای رسیدن به حکومت یا برای پایداری حکومت. بنابراین همیشه بخشی از کارکرد گروه‌-ها و حزب-‌های سیاسی، در دورانی که آزادی ندارند و خواهان آن پدیده هستند، با ارزش است. چون آنها کاستی‌-ها و زشتی-‌های کردار حکمرانان، که آزاد هستند، و نیز کمبود-های اندیشه و آرمان-‌های اقلیت‌-های سیاسی دیگر را آشگار می‌سازند.
وجود گروه‌-ها و حزب‌-های سیاسی و گوناگون بودن آرمان-‌های آنها نشان جنبندگی و سازندگی در راه دگرگون ساختن شیوه-‌ی حکومت اسلامی است. اگرچه جنبش اقلیت-‌ها سیاسی می‌تواند برای بررسی و بازسازی فرهنگ ایران هم پرارزش باشد ولی هر دگرگونی در حکومت اسلامی نشان پیشرفت فرهنگی نیست بلکه نشان درماندگی و پسماندگی احکام این شریعت است.
اقلیت-‌های سیاسی بیشتر بخش-‌های پیکر حکومت را از دیدگاه سیاسی‌-ی خود بررسی می‌کنند و براین باورند که با اندکی دگرگونی در ساختار این بخش‌-ها می‌توانند آزادی و راستی را در کشور بگسترانند. آنها بیشتر در فکر دگرگون ساختن شیوه-‌ی فرمانروایی هستند نه در اندیشه-‌ی دگرگون ساختن فرهنگ کشورآرایی.
بینش، جهان‌-بینی یا تصور مردم از سامان کشورآرایی از فرهنگی است که از دانش و آگاهی‌-های تاریخی و تجربی آن مردم روییده باشد نه آن شیوه‌ای است که آن را شریعتی برای آنها پیش-‌نویس یا کسی از تجربه‌-ی بیگانگان و رنوشت-‌برداری کرده باشند.
بر خلاف روشنفکر سیاسی، که بیشتر به سیاست-پیشه گفته می‌شود، یک روشن‌-اندیش آرمان فرمانروایی ندارد او پیوسته در مورد تضاد-های درون هر پدیده-‌ی اجتماعی اندیشه می‌کند. او گاهی، از راه جویندگی، بُن-‌مایه-‌های این تضاد-ها را بررسی و در این راه به ارزش-‌ها، اندیشه-‌ها، بینش-‌ها و دانستنی-‌هایی برخورد می‌کند. ارزش-‌های تازه‌-ای که گاهی از سوی یک روشن‌-اندیش یافته می‌شوند در اجتماعی، که آشفتگی-‌ی فرهنگی در آن گسترده شده است، کاربرد و توان روییدن ندارند.
اجتماعی که به آشفتگی-‌ی فرهنگی دچار باشد، ساختار هر پدیده-‌ای در آن جامعه، ناهنجار و ناآرام است. با دگرگون ساختن و تنش-زدایی در هر پدیده‌-ای از آن اجتماع به ناآرامی و تنش در میان پدیده‌-های دیگر افزوده می‌شود. این است که برخی از اندیشه-‌های نوین، هراندازه هم که پرارزش حتا گره‌-گشا باشند، نمی‌توانند به آسانی در آن آشفتگی رخنه کنند.


درد-های کهنه‌-ی اجتماع بخش‌-های آشفته-‌ی پیکر جامعه را پر کرده-‌اند، برای درمان درد-های کهنه نیاز به ساختار نوینی است که پیکر جامعه را در بر بگیرد.

روشن‌-اندیش جویای راه همآهنگ ساختن آشفتگی-‌های جامعه نیست او بیشتر به ریشه-‌های آن آشفتگی‌-ها می‌پردازد و آنها را از دیدگاه خود، که این دیدگاه برای دیگران روشن نیست، آشگار می‌کند. بررسی و شناسایی بُن-‌مایه-‌های آشفتگی در اجتماع نیاز به گذشتن و کنارزدن لایه‌-هایی دارد که در درازای هزاره-‌ها زمینه-‌های ذهنی و برداشت-‌های فرهنگی-‌ی مردم را آلوده کرده‌-اند. ولی پاک کردن ذهن همگان، از این لایه-‌های آلوده، نیاز به زمان و زمینه-‌ای دارد که نمی‌تواند، آن زمینه را در آشفتگی‌-های اجتماعی، بارور کرد. بنا براین سیاست-پیشه می‌تواند بینش و اندیشه-‌ی یک روشن‌-اندیش را شناسایی کند و از ارزش-‌های آنها بهره گیری کند ولی هر اندیشه‌-ی پرارزشی بدون آمادگی‌-ی فرهنگی در اجتماع نمی‌تواند فرهنگ کشورآرایی حتا شیوه-‌ی فرمانروایی را دگرگون سازد.
برخورد کردن به تضاد-های درون جامعه یا برخورد به آشفتگی در درون یک ایدئولوژی تنها یک بررسی، یک برداشت، یک ژرفنگری یا یک پرسش است. یک پژوهشگر بُن-مایه-‌های یک بینش را می‌یابد و هنجار و ناهنجاری درون آنها را آشگار می‌سازد. بازده‌-ی اندیشه-‌ی یک روشن-‌اندیش یا پژوهشگر فرهنگی می‌تواند برای روشنفکران سیاسی برانگیزنده باشد، که آنها بتوانند از تضاد-های خواسته-‌ها و آرزو-های خود بکاهند، ولی نباید این برآیند با آرمان-‌های آنها همسو باشد.
گاهی اندیشه‌-ای نو سال-ها خاموش می‌ماند تا زمینه-‌ای برای شکفتن آن فرارسد و گاهی هم آن اندیشه هیچگاه نمی‌تواند زمینه‌-ای را برای روییدن و بارور شدن پیدا کند. البته گاهی اندیشه‌-ای که امروز در اجتماعی سرد و خاموش مانده است در زمانی دیگر، که زمینه رشد و فرهنگ اجتماع برای گرفتن آن فراهم شود، آن اندیشه اجتماع را به جنبش برمی‌انگیزد، در ذهن آن اجتماع جای می‌گیرد، در اندک زمانی می‌روید و گسترده می‌شود.
روشن‌-اندیش از دیدگاه خود تضاد-ها و ناهمآهنگی-‌های پدیده-‌های اجتماعی را، براساس آگاهی‌-هایی که دارد، بررسی می‌کند. این به آن معنی نیست که برآیند اندیشه-‌های یک روشن‌-اندیش می‌تواند از هر دیدگاهی راست و درست یا همیشه سودبخش باشد. ولی روشن-اندیش به سود و زیان بازده-‌ی اندیشه-‌ی خود برخورد نمی‌کند او از تازگی و یافته-‌های اندیشه‌-اش سرخوش است. این است که روشنفکران سیاسی می‌تواند، برای رسیدن به فرمانروایی، تنها با برخی از اندیشه-‌های نوین هم آوایی کند. سیاست-پیشه، پس از پیروزی، برای فرمانروایی نیاز به آرامش ذهن و فرمانبرداری در مردم دارد.
اندیشه‌-ی روشن پیوسته در زایندگی و نوشوندگی است ولی شیوه‌-های فرمانروایی زود کهنه می‌شوند. این است که فرمانروایان نمی‌خواهند شراره-‌ی نوینی درون خاموش مردم را روشن کند. از این روی سیاست-پیشگان هنگامی که به فرمانروایی برسند از پیشرفت-‌های فرهنگی که به آزاد-اندیشی بپیوندند هراس دارند آنها تا زمانی آزاد-اندیشی را ستایش می‌کنند که اندیشه‌-ی آنها هم گرفتار، یعنی در اقلیت، باشد.
یک سیاست-پیشه پدیده-‌هایی را در درون جامعه و در ذهن مردم می‌جوید، که مردم خواهان دگرگونی‌-ی آنها باشند، او دگرگون ساختن آن پدیده-‌ها را در دستور کار خود می‌گذارد تا مردم او را در راه رسیدن به فرمانروایی یاری کنند، او به درستی و نارستی آن پدیده‌-ها برخورد نمی‌کند. او حتا توانایی و ناتوانی‌-های خود را، برای دگرگون ساختن آن پدیده‌-ها، نمی‌سنجد و تنها به مشروعیت داشتن حکومتی، که او می‌خواهد به آن برسد، می‌اندیشد.


سیاست-پیشه می‌پندارد: اگر او به حکمرانی برسد می‌تواند به دلخواه جامعه را دگرگون سازد.
یک پژوهشگر فرهنگی از اندیشیدن، در مورد ناهمآهنگی‌-های درون و در ذهن جامعه، یافته-‌ها و ارزش‌-های تازه‌-ای را پرورش می‌دهد او به کارکرد و ناسازگاری آن ارزش-‌ها با ساختار اجتماع برخورد نمی‌کند. برخی از پژوهشگران فرهنگی می‌توانند دشواری-‌ها و گره-‌های کوری که در درازای زمان سامان اجتماع را آشفته کرده‌اند شناسایی کنند ولی آنها گره-گشای آن دشواری‌-ها نیستند. چون پژوهشگر فرهنگی تنها گره‌-های کور و درد-های کهنه را در اجتماع شناسایی می‌کند ولی گشودن این گره‌-ها و درمان این درد-ها در خور پژوهش نیستند. چون پژوهش در مورد بازده‌-ی پدیده-‌ای فرهنگی، که شاید در آینده پیدایش یابد، باید به آیندگان واگذار شود. روشن‌-اندیش براین باور است که تنها با دگرگون شدن فرهنگ مردم شیوه-‌ی کشورآرایی‌-ی آنها دگرگون خواهد شد.

[کاریکاتور-ها از:
روزنامه-ی فکاهی «حاجی بابا»، چاپ در آمریکا - سال 1358-1980
]



مـردو آنـاهيــد
٣ آذر ۱٣٨۵
۲۴ نوامبر ۲۰۰۶
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Friday, December 10, 2010


آیا هر مردمی سزاوار حقوق بشر است


مــردو آنـاهیــد


برای "انگلیس" آخوند-ها کارگزاران خوبی هستند که بدون آنکه خود بدانند در راه خواسته-‌های "انگلیس" جانفشانی می‌کنند. ملایان و شیخان مسلمان نه تنها اوامر مملکت-‌داری را به دلخواه "انگلیس" انجام می‌دهند بلکه از سرشت‌-شان سرسختانه دشمن سوسیالیسم و ناخودآگاه دشمن سرسخت آمریکای آمپریالیسم هستند. تاکنون، برای کشور-های شکارچی، ملایان و شیخان جنگ‌افزار-هایی پرقدرت، روینده، خودکار، سود-آور و ریشه-‌ای بوده-‌اند و بدون همکاری-‌ی آنها این کشور-ها نمی‌توانسته-‌اند به آسانی بر اینهمه مردمان سروری کنند.

چون ما بشر هستیم، همه‌-ی انسان-‌ها را آدم می‌شماریم، هنگامی که سخنی از انسان پیش می‌آید می‌پنداریم که سخن در باره-‌ی ما هم هست. ولی این پندار ما همیشه درست نیست. شاید اروپایی-‌ها تنها مردمان پیشرفته را بشر یا آدم بشمار می‌آورده-‌اند و البته آنها تنها خودشان را پیشرفته می‌دانسته-‌اند. این است که منشور جهانی حقوق بشر را برای آنهایی نوشته-‌اند که آن کسان را آدم می‌شمرده-‌اند. زیرا، در برنامه-‌های سازندگی‌-ی جهان پیشرفته، کشور-های پسمانده‌-ی جهان سوم را، برای بهره-‌برداری از سرزمین-‌ها و بهره-‌کشی از مردمان-شان، گنجانده بوده-‌اند. برداشت آنها از واژه-‌ی "جهان" همان جهان آنها، جهان یکم، و برداشت آنها از "حقوق بشر" حقوق مردمان همان جهان بوده است. با این وجود درون-‌مایه و بیشتر ارزش‌-هایی که در "منشور جهانی حقوق بشر"[+] گردآوری شده-‌اند به کردار تا به امروز در همین کشور-های پیشرفته، جهان یکم، هم به کار گرفته نشده-‌اند.

برای نمونه به - ماده ۱۶ - از این منشور، می‌نگریم (برگردان فارسی از زبان آلمان)

۱- هر زن و مرد همسرپذیر حق دارند بدون هیچ مرزی در زمینه‌-ی نژاد، ملیت یا مذهب در پیوند همسری درآیند و خانواده‌-ای را بنیان گذارند. آنها در پیوند و هنگام همسری یا گسستن از یکدیگر دارای حقوق برابر می‌باشند.

۲- پیمان آنها باید در آزادی و تنها به خواست آنها بسته شود .

٣ - خانواده زمینه-‌ی و ساختار نخستین بخش جامعه است و حق دارد که از پشتیبانی-‌ی هموندان و قانون-‌گذاران برخوردار شود.

اگر بند-های این ماده-‌ی ۱۶ منشور را با پیمان-‌های ازدواج، که هنوز در بیشتر این کشور-ها بر اساس احکام کلیسا بسته یا گسسته می‌شوند، بسنجیم به تفاوت کارکرد آنها پی‌می‌بریم. البته این کشور‌-ها نه هرگز انتظاری داشته و نه مردمان مسلمان امیدی داشته‌-اند که آمیزش زن و مرد، در کشور-های جهان سوم، براساس ماده-‌ی ۱۶ منشور حقوق بشر باشد .
تاریخ استعمار-گری کشور-های اروپایی و رفتار آنها با مردمان دیگر، حتا پس از جنگ جهانی دوم [10 دسامبر 1948 - 19 آذر 1327] و پذیرفتن منشور حقوق بشر، نشانگر آن هستند که "بشر بودن" برای آنها مفهوم ویژه-‌ای داشته است. البته هنوز هم نشانه-‌هایی از کردار و رفتار آنها با مردمانی، که درعقیده-‌های پسمانده-‌ای گرفتار هستند، دیده می‌شود .
برای نمونه: کشور-های فرمانروا (جهان یکم) حکومت‌ کشور-های «ترکیه، کنگو، مصر، عراق، افغانستان، اندونزی و حتا مملکت-‌های ثروتمند عرب» را، که بر مردم حکمرانی می‌کنند، دموکرات می‌خوانند!!! ولی براین باورند که "دموکراسی" به مفهوم راستی شایسته-‌ی این مردمان نیست. البته فرهنگ این مردمان هم، که با عقیده-‌های بـَرده-‌پروری آلوده شده است، آزادی و دموکراسی را نمی‌شناسد.

نمونه‌-ی دیگری را که از دیرزمان می‌توان یاد کرد مردم-‌ستیزی "قاجاریان" در ایران است که اروپایی-‌ها از یادآوری آن شرم دارند ولی مردم ایران هنوز آن انسان‌-ستیزی را فراموش نکرده-‌اند. در آن زمان، که تا کنون اندکی بیش از دویست سال می‌گذرد، کشور-هایی بسان "انگلیس، فرانسه، روسیه" روند حکومت را در ایران دیدبانی می‌کرده-‌اند. "محمد-خان قاجار"، برای نابود ساختن بازمانده-‌ی "کریم-‌خان زند"، با خشم بی-‌کران وارد کرمان می‌شود، پس از کشتار بی‌-شماری از شهروندان، هزاران چشم را از کاسه-‌ی سر کسانی که زنده مانده بوده-‌اند بیرون می‌کشد و سپس همه‌-ی قنات-‌های آنها، یعنی چند سد قنات، را ویران می‌کند. همسان این ستمکاری را تاریخ بشر به یاد ندارد ولی این ستم در نهایت خشم، از سوی حاکمی، بر مردم همان سرزمین وارد می‌شود و این دیدبانان اروپایی حتا یادداشتی هم در این مورد نمی‌نویسند .
درست است که در آن زمان هنوز، منشور جهانی حقوق بشر، ساختاری نداشته است ولی در همان زمان هم در اروپا اندیشمندانی پایه‌-های حقوق بشر را زمینه سازی می‌کرده-‌اند. در همان زمان هم در انگلیس و فرانسه دادستان و دادگاه وجود داشته است. با اینکه در قوانین آنها همه‌-ی شهروندان برابر نبوده-‌اند. با همه-‌ی پیشرفت-‌هایی که اروپایی-‌ها برای شناختن حقوق بشر کرده-‌اند ولی رفتار آنها، با مردم کشور-های جهان سوم، بسان رفتار شکارچی با شکارش بوده است ولی خیلی خشن و خشمناک-‌تر از یک شکارچی.
با دگرگونی-‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم در زمینه-‌ی جهان‌-گردانی و حقوق بشر به وجود آمده-‌اند و با پیشرفت شگفت-‌انگیز ابزار-های تولیدی پیوند-های کشور-های شکارچی (کشور-های اروپایی، امریکا، شوروی) و شکارگاه-‌های آنها (کشور-های پسمانده) هم رفته رفته دگرگون شده‌-اند .
مانند اینکه؛
"انگلیس"، با قدرت دادن به شیخ-‌ها، سرقبیله-‌ها، گردن-کشان، راهزنان و پیشوایان دینی آنها را گماشته و سرسپرده-‌ی خود می‌سازد و حکمرانی را، در سرزمین-‌هایی که استعمار آنها دشوار شده بود، به آنها واگذار می‌کند. بدین شیوه هم خود را از درگیری و روبرو شدن با مردمان قبیله نشین دور و هم اندیشه-‌ی شکارچیان دیگر را از این شکارگاه-‌های سودآور برمی‌گرداند.

"انگلستان"، با پشتیبانی از پیشوایان دینی (به ویژه اسلامی) و قدرت بخشیدن به آنها راستای خواسته-‌های حکمرانان این سرزمین‌-ها را به دلخواه خود برمی‌گزیند. او از این راه می‌تواند به اراده-‌ی خود روان آز و نیاز را در بیشتر کشور-های عربی، به ویژه کشور-های نفت‌خیز، خلق کند و بر استخوان-‌های پوسیده‌-ی آنها بدمد .
مسلمانان جهان بهترین و خودکار-ترین ابزار-های بوده-‌اند که بدون دریافت مزد یا پاداش بر ضد شوروی (کومونیست-‌های بی‌خدا) آماده-‌ی جهاد هستند. بنابراین در این مملکت-‌ها دشمنان سرسخت شوروی و سوسیالیست-‌های داخلی زاییده و پرورده می‌شوند.

حکومت شوروی هم ایده‌-های مارکسیستی و سوسیالیستی خود را قربانی مبارزه برضد آمپریالیسم آمریکا ‌می‌کند و با چاپلوسی نابخردانه-‌ای به ستایش اسلام و پیشوایان آن می‌پردازد. به این امید که هم از این شکار-ها کبابی بخورد و هم از گسترش آمپریالیسم آمریکا در جهان پیشگیری کند .
"آمریکا" به پیروی از "انگلیس" از مسلمانان به ویژه از خشن-‌ترین آنها پشتیبانی می‌کند تا ارتش چشم و گوش بسته-‌ی مسلمانان را برای سرکوبی‌-ی کومونیست-‌ها برپا سازد. در ذهن آمریکایی، که خود را توانا-ترین و نیرومند-ترین کشور جهان می‌پندارند از اندیشه‌-ی کومونیسم و کومونیست-‌ها بر خود می‌لرزند و آنها را دشمن بزرگ خود می‌شمارند، این بود که آنها، به کمک پست‌-ترین پیشوایان مسلمان، مجاهدین افغانستان را پر قدرت و قهار ساختند تا سربازان شوروی را از زمین-‌های "انگلیس"، که آمریکا آنجا را افغانستان می‌پنداشت، بیرون بریزند.

برای "انگلیس" آخوند-ها کارگزاران خوبی هستند که بدون آنکه خود بدانند در راه خواسته-‌های "انگلیس" جانفشانی می‌کنند. ملایان و شیخان مسلمان نه تنها اوامر مملکت-‌داری را به دلخواه "انگلیس" انجام می‌دهند بلکه از سرشت‌-شان سرسختانه دشمن سوسیالیسم و ناخودآگاه دشمن سرسخت آمریکای آمپریالیسم هستند. تاکنون، برای کشور-های شکارچی، ملایان و شیخان جنگ‌افزار-هایی پرقدرت، روینده، خودکار، سود-آور و ریشه-‌ای بوده-‌اند و بدون همکاری-‌ی آنها این کشور-ها نمی‌توانسته-‌اند به آسانی بر اینهمه مردمان سروری کنند.

این است که کشور-های شکارچی، به ویژه "انگلیس"، نه تنها حکمرانی در «سرزمین-‌های نفت-خیز» را به والیان مسلمان واگذار و آنها را کشور-های آزاد و مستقل نام-گذاری می‌کند بلکه در کشور-های اروپایی، به ویژه "انگلیس"، مساجد و مدارس بی‌شماری برپا می‌سازند تا دنباله-‌ی مجاهد-‌پروری را در همه جای جهان بگسترانند. با این پندار که هم تخم کومونیسم را به آسانی بخشکانند و هم دست‌ درازی-‌ی آمریکا را از این سفره-‌های گسترده اندکی کوتاه-‌تر نگه دارند. البته تاکنون هم در این راه پیروز بوده و سگ-‌های نگهبان و گوسپندان فراوانی را هم پرورش داده-‌اند.

کشور-های فرمانروا، جهان یکم، از «ابزار خشمگین جهاد، که در اسلام مقدس است»، بسیار سود برده-‌اند و این احکام هیچگاه برای این کشور-ها زیان-‌بخش نبوده-‌اند. از آنجا که این کشور-ها توانسته-‌اند از همسویی آرمان-‌های خود با ملایان بهره-‌گیری کنند، مردمان مسلمان را به سویی برانند که دلخواه آنها است، همیشه پشتیبان و ستایشگر اسلام بوده-‌اند. آنها نه تنها از خشم مسلمانان نمی‌ترسیده-‌اند بلکه از خشم و خشونت آنها برای سرکوب مردمان سرکش و گستاخ سود می‌برده-‌اند و می برنــد .
شکی نیست که جهان پیشرفته با آیات قرآن آشنایی داشته است ولی مردمان آنها کمتر تیزی و برندگی-‌ی شمشیر اسلام را بر گلوی خود احساس کرده-‌اند. هر ستمی هم که به دست "مجاهدین اسلام"، بر دیگران رفته است در راستای آرمان و خواسته‌-های آنها بوده است .
مجاهدین افغانی توانستند با به کاربستن آیات جهاد بر کشور شوروی پیروز شوند ولی هرگز نمی‌خواهند و نمی‌توانند آزاد و مستقل باشند. ایمان مجاهدین با عقیده-‌ی انسان-‌ستیزی آمیخته است، کارکرد آنها در راه گسترش اسلام است، برای آنها ملت و ملیت و کشور افغانستان تنها در کنار اسلام مفهوم پیدا می‌کند. آنها علت بی-‌چارگی مردم را بیشتر به آمریکا می‌چسپانند یعنی پاداش جهاد با آمریکا، در نزد "الله"، دو برابر است .
در این دوران مسلمانان که از مادر عبدِ "الله" زاییده می‌شوند، ناخودآگاه به اطاعت از والیان اسلام درمی‌آیند، آنها از سوی-‌ی والیان دین به بردگی گماشته می‌شوند. این والیان هم بیشتر به سگ‌-های گله می‌مانند نه به چوپان، ولی چوپانی که این سگ‌-ها را پرورش می‌دهد به چشم نمی‌آید .
آیات زیر، که اندکی ماهیت اسلام راستین را روشن می‌کنند، تا کنون چندان ترسی در دل فرمانروایان کشور-های پیشرفته به وجود نیاورده-‌اند!؟ .

سوره‌-ی آل عمران، آیه-‌ی ۰۲٨ :
مسلمان نباید دوست غیر مسلمان برگزیند، که این خواست "الله" نیست، مگر آنکه شر ایشان را دفع کنید.

سوره-‌ی النساء، آیه-‌ی ۰۴۵ :
"الله" بهتر می داند که چه کسانی دشمن شما هستند, برای شما دوستی و یاری‌ی "الله" کافی است .

سوره-‌ی النساء، آیه-‌ی ۰٨۹ :
با نامسلمانان دوستی نکنید تا ایمان بیاورند و اگر باز از ایمان برگشتند، آنها را بگیرید و بکـُشید، که آنها دوست و یار شما نیستند .

سوره-‌ی البقره، آیه-‌ی ۱۹۰ :
بکـُشید در راه "الله"، مخالفان را, ولی بدون شورش، که "الله"، شورش را دوست ندارد .

سوره-‌ی التوبه، آیه-‌ی ۰۲٨ :
ای مسلمانان مشرک ها نجس هستند و نباید از امسال به کعبه وارد شوند. اگرشما از کاهش درآمد خود در هراس هستید، "الله" از فضل خود شما را بی نیاز می سازد. (حج واجب همان فضل "الله" است)

سوره-‌ی البقره، آیه-‌ی ۱۹۱ :
بکـُشید آنها را در هر کجا که بر خورد کردید، آنها را دنبال کنید و بیرون برانید، ولی در مسجدالحرام اگر مقاومت نکنند، آنها را نکشید، بکـُشید اگر مقاومت نشان دادند، که این است مجازات کافران .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۰۰۵ :
همین که ماه حرام گذشت، در کمینشان باشید، بر آنها هجوم بیارید و بکـُشید مشرکان را با هر نیرنگی که می‌توانید، چنانچه نماز بگزارند و زکات بپردازند از خون آنها بگذرید که "الله" غفور و رحیم است .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۱۲٣ :
بکـُشید کافران را از پس هم، تا جدیت و خشم شما را احساس کنند .

سوره-‌ی محمد، آیه-‌ی ۰٣۵ :
سستی نکنید، به صلح تن در ندهید, چون "الله" شما را قویتر و بی نقص گردانده است .

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی ۰۲۹ :
بکـُشید کسانی را که به "الله" و احکام (...) او ایمان ندارند، همچنین آن دسته که خود اهل کتاب هستند ولی اسلام را نپذیرفته‌-اند، مگر اینکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدست خود جزیه (جریمه-‌ی دگر-اندیشی در اسلام) بپردازند .

سوره-‌ی محمد، آیه‌-ی ۰۰۴ :
کفار را در هر کجا یافتید "گردن بزنید" تا زمین از خون آنها رنگین شود. اسیران را محکم ببندید که قادر به گریز نباشند .

این آیات نمونه-‌ی احکامی هستند که مسلمانان باید به آنها ایمان داشته باشند و وظیفه دارند که برای نجات خود از آتش جهنم آنها را اجرا کنند. هر چند که اجرای این احکام با مفهوم «منشور جهانی حقوق بشر» در تضاد هستند، ولی اگر همه-‌ی مردمان جهان بشر به شمار می‌آیند، پس چگونه باید پذیرفت که در بند ۱٨ «منشور جهانی حقوق بشر» حق ایمان داشتن به این آیات و حق انجام این اوامر به روشنی تایید شده است.

ماده ۱۸-ی «منشور جهانی حقوق بشر» (برگردان فارسی از زبان آلمانی):
« هر کس حق داشتن آزادی در اندیشه، وجدان و مذهب را دارد، این حق در برگیرنده‌-ی آزادی در تعویض مذهب یا بینش خود می‌باشد، همچنین آزاد است که، مذهب یا بینش خود را، به تنهایی یا همراه با دیگران، همگانی یا خصوصی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئین-‌های مذهبی بنمایاند. »

آیا استادان سازنده‌-ی «منشور جهانی حقوق بشر»، از تضاد احکام اسلام، که حکومت‌-گرا است، با این منشور بی‌خبر بوده-‌اند؟
پاسخ این است که حقوقدانان جهانی این احکام را می‌شناخته-‌اند ولی از کردار-شان پیداست که آنها این مردم را بشر نمی‌دانسته-‌انـــد!؟.

کشور-های پیشرو تاکنون از ملایانِ مسلمانان، که مردم-‌ستیزی بخشی از عبادت و آئین-‌های مذهبی آنهاست، به عنوان ابزار در راه پیاده کردن خواسته‌-های خود بهره برده‌-اند و خشونت اسلام هم چندان مشکلی را برای "جهان پیشرو" ایجاد نکرده است!؟

سنگینی احکام اسلام را مردم مسلمان می‌کشیده‌-اند که بیشترین آنها هم به آن رنج خو گرفتده-‌‌اند. اینکه اسلام مردمان را بی هویت می‌سازد و در آنها انگیزه-‌های میهن‌-پروری و فرهنگ-‌گستری را می‌کـُشد، برای جهان آزاد مشکل-‌ساز نیست بلکه خود این کردار راهگشای سروری‌-ی فرمانروایان "جهان پیشرفته" بر حکمرانان "جهان پسمانده" می‌باشد .
از شوربختی-‌ی فرمانروایان بشر، این تروریست‌-ها [جهـاد-گران] مار-هایی شده-‌اند، که از کرم-های خاکی به وجود آمده-‌اند، که گاهی نیش آنها اندکی دست این بشر دوستان را می‌خراشد ولی این خوش-باوران هنوز تلخی-‌ی زهرمار را نچشیده-‌اند.

کردار مجاهدین، تروریست-‌های اسلامی، در اروپا و آمریکا آتش‌-ریزه-‌هایی هستند که پرورده و سرکش می‌شوند و روزی خشک و تر آنها را، بسان فرهنگ ایرانیان، خاکستر خواهد کرد.

پرسشی که برای بیشتر جامعه-شناسان وجود داشت این بود: چگونه و چرا کشور-های پیشرفته-‌ای بسان «ایران، مصر، سوریه و...»، سرکوب یک مشت بیابان-‌گرد عرب، مجاهدین اسلام، شده-‌اند؟.
پاسخ آنها به کردار در کارکرد جهادگرانی است که امروز آنها را تروریست‌-های اسلامی می‌خوانند. می‌بینیم که کردار چند جهادگر جهان آزاد آنها را برهم زده است و پیوسته از ترس غضب آنها از آزادی مردمان این کشور-ها کاسته و بر قدرت و گسترش اسلام افزوده می‌شود. با خشمی که مسلمانان، برای کاریکاتور-های محمد در کشور-های آزاد، از خود نشان داده-‌اند از آن پس، همه-‌ی رسانه‌-های آزاد از ترس، از گفتن و نشان دادن راستی در مورد اسلام خود-داری می‌کنند .
آیا توانایی و دانایی سرکردگان ایران، در هزار و چهارسدسال پیش، بیشتر از این بوده است که امروز فرمانروایان جهان آزاد دارند‌؟ آیا در آن زمان امکان داشت که مردم ایران بتوانند از راه دوراندیشی روند گسترش اسلام را بهتر از اروپایی‌-های امروز پیش‌بینی کنند؟
هر خشمی، که بتواند مردمان اروپا را از آزادی پس بزند، فشاری است که آنها را به پذیرفتن خفت و بندگی در برابر خشم‌-آوران نزدیک می‌کند. دیده می‌شود که نویسندگان اروپایی آنچنان، از ترس یا از نادانی، به بزک کردن و ستایش اسلام پرداخته-‌اند که کسان بسیاری شیفته و فریفته-‌ی اسلام قهار شده-‌اند و حتا برخی آمادگی دارند تا خشم خود را برای خشنودی "الله" بر دگراندیشان فرود ‌آورند .
چرا در میان مردم ترس-‌زده از تروریسم اسلامی، سد-ها کس با دروغ و فریب و با بی شرمی برای پوشاندن زشتی-‌های "شریعت اسلام" کتاب‌ می‌نویسند؟
آیا فرمانروایان، برای رسیدن به سروری بر جهان پیشرفته، تن به بندگی‌-ی مردمان پسمانده می‌دهند؟
پاسخ هر کدام از این پرسش-‌ها شاید این باشد: جهان آزاد، از ترس مار-هایی که در آستین خود پرورش داده است، از آزادی مردمان چشم می‌پوشد تا از نیش زهرآگین این مار-ها در امان بماند. هر گامی که این آزاد‌کسان از آزادی پس می‌گذارند جایی است که برای گسترش جهادگران مسلمان باز می‌کنند .
آیا در این جهان آزاد با این همه رسانه-‌های گوناگون هیچ کس، در اروپا و آمریکا، وجود ندارد که بتواند درون‌مایه-‌ی اسلام را بررسی و برآیند احکام آنرا بر مردمان روشن کند؟

تا زمانی که روشنگران، آزادیخواهان و نیکوکاران جهان، به بُن داده-‌ها و پیامد-های احکام اسلامی توجه نکنند و راست‌-منشی را برای برانداختن خودکامی و انحصار طلبی "الله" به کار نبندند از کشتار دگراندیشان بدست مجاهدین مسلمانان کاسته نخواهد شد.


مــردو آنـاهيــد
سه‌شنبه ۲۴ مرداد ۱٣٨۵ - ۱۵ اوت ۲۰۰۶



Labels: , , , , ,

Friday, July 02, 2010


گیاه بی ریشه، سرسبز نمی روید

مــردو آنـاهيــد
تيـرگان، گاهنيـار آرش کمـانگيـر


اکنون نامردمان بی فرهنگ، که بر مردم ایران حاکم شده-اند، ننگ برده شدن ایرانیان را بر روی پرچمی نگاشته و آن را به نام کشور و مردم شکست خورده-ی ایران بر افراشته-اند.
پرچم حکومت اسلامی، دشنام ِ دشمنان ایران است، که خوار ساختن ایرانیان را نشان می‌ دهد. پنج شمشیر روی پرچم، نشان ابزاری است که با آن مردمان با فرهنگ ایران سرکوب شده-اند. الله اکبر آن، نشان جایگزین شدن عقیده-ی دزدان بیابانگرد در فرهنگ راستکاران است.
این پرچم، نشان هزار و چهارسد سال بهره کشی از مردمی است که آنها از ریشه-ی خود جدا شده-اند.
از خود بیگانگان نادان، که با میهن و سرزمین نیاکان خود پیوندی ندارند، از درک ارزش ایرانی بودن ناتوان هستند، آنها، از بی ریشگی و نازایی، در پسداده-ی فرومایگان عرب می‌ لولند. این کسان از افراشتن نشانه-های خفت خود شرمسار نمی‌ شوند. زیرا آنها شناسه-ای ندارند که به آن ببالند و از آن پرستاری کنند.

هشدار: کسانی که، از دیدن پرچم حکومت اسلامی، رنج نمی برند از خواندن این نوشتار خودداری فرمایند.
از خودبیگانگی، درد بی دردی است، که شناختن آن برای این بیماران دشوار و مداوای آن رنج آور است. خودبودن با دردِ در خود سوختن و رنج ِ پرستاری با گوهر آزادگی همراه است. این است که از خود-بیگانه از شناختن آزادگی و برگشتن به ریشه-ی خویشتن پرهیز می کند.
ویژگی-هایی مانند ننگ و نام، فـُرمایگی و خردمندی، بردگی و آزادی با خودآگاهی و سربلند بودن انسان پیوند دارند. کسی، در این ویژگی-ها، رنج یا شادمانی را خواهد شناخت، که خویش را در هستی و هستی را در خویشتن بشناسد.
کسی که از بُن و از ریشه-ی خود بریده شده باشد، او نمی‌ تواند درد و شادمانی را در خود-بودن بچشد، او از آفرین سرافراز و از نفرین شرمسار نمی گردد.
پیوند همبستگی-ی مردم، با یکدیگر، کشوریست که بُن ِ شهروندان در آن سرزمین پا گرفته است. کیستی یا خودبودن مردم به آن کشور پیوند دارد. یگانگی و همبستگی-ی شهروندان، سرافرازی-ی آنهاست، دست‌اندازی به آن خاک سرافکندگی-ی آنها به شمار می‌ آید.
نشانه-های آفرینندگی در کشور نشان هستی-ی مردم آن مرز و بوم است. کسی که بی ریشه بشود او با خاک کشورش پیوندی ندارد. او، مانند خاری جدا شده از خاک، در زمینی بُن نمی‌ گیرد.
درد خود را برای کسانی باز می‌ گویم که بینش آنها از فرهنگ ایرانی روشن و پهناور باشد و آتش درون آنها سوزنده و سرکش است.

به زخم خورده حکایت کنم ز درد جراحت
که تندرست ملامت کند چو من به خروشم (اندرزی از سعدی)

درد بی دردی، بیماری-ی ایرانیانی است، که کیستی-ی آنها از خاک ایران بریده شده است، آنها خویشتن را در هرزه باد اسلام رها کرده-اند. در این جا سخن از زخمی است، که از تبر ایران ستیزان، بر ریشه-یِ ایرانی وارد شده است. نگرانی و شادمانی-ی میهن پروران، در رویندگی-ی بُن نهاد این ریشه است، که مبادا این ریشه، در توفان زهرآگین اسلام، بخشکد.

برانگیزنده-ی این گفتار:
در روزهای پایان بهار امسال به سرزمین پهناور «کانادا» پا نهاده-ام و نگاهی کوتاه به آمیزش خدایان جانبخش در بستر زمین (اِرت = آرمیتا) انداخته-ام. از شکوه اَبر و باد و خورشید که، در این پهنه، از دیرباز به آفرینندگی در کار هستند، بشگفت آمده-ام. آوردن نام خدایان جانبخش (گوشورون، آناهید، رام، مهر و ماه) اشاره به بینش نیاکان ماست که همیشه در هر کجا زنده و زاینده-اند.
مهربانی، مهمان نوازی، میهن پروری، از ویژگی-هایی هستند، که در شاهنامه بسیار ستوده شده-اند. این ویژگی-ها در سامان شهروندان «کانادا» به روشنی دیده می‌ شوند. از شوربختی، در انبوه مردم ایران، گوهر این فرهنگ با زهر شریعت اسلام آلوده شده است. زیرا اسلام به کردار با هر دگراندیشی دشمنی می‌ ورزد و مسلمانان را از دوستی با نامسلمانان می‌ ترساند. اسلام، با حکم جهاد، مسلمانان را دشمن دگراندیشان جهان کرده است.
از سامانی، که شهروندان «کانادا» را در بر گرفته است، می‌ توان، شیوه-ی کاشتن و پرورش ِ هسته-ی میهن دوستی را، برای ریشه دار کردن ِ شهروندان آموخت. در این سامان مردمانی، که از زادگاه خویش برکنده-اند، با نماد یگانگی در این خاک، که پرچم کاناداست، پیوند می‌ یابند. اندک اندک ریزه-های درون هر شهروند با نشانه-ای یگانه، که برای همگان ارجمند است، آمیخته می‌ شود.
برگ درخت افرا، که بسان برگ چنار پنجه-ای است، نماد آزادگی و یگانگی در این کشور است. شناسه-ی این برگ با هنرمندی تا آن اندازه، بر در و دیوار و در هر پهنه، به زیبایی نگاشته شده است که هر شهروند به این نماد دلبند می‌ شود. از برآیندِ این گستره، مردم کیستی-ی خود را همگوهر ِ این نگاره (برگ درخت افرا) می‌ دانند.
این برگ با پرچم «کانادا» همانی دارد، مردم این پرچم را، که کیستی-ی آنها را نشان می‌ دهد، دوست می‌ دارند. این پرچم نماد کشور کاناداست، از این پیوند مردم به کشور کانادا، که در آن بُن نهاده-اند، مهر می‌ ورزند.
برترین شگفتی، برای من، در این است: کسانی (پیشتازان انگیسی و فرانسوی) آگاهانه، برای مردمانی، که از ریشه-ی خود بریده شده-اند، در ساختن و پروردن میهنی، به نام کانادا می‌ کوشند که همان کسان به کردار و دانسته پیوند مردمان با فرهنگ را با میهن کُهنسالشان پاره کرده-اند.
این کسان به درستی می‌ دانند: کشور با مردمانی پایدار و روینده است که در آن خاک ریشه داشته باشند. آنها آزموده-اند که؛
میهن فروشان، همیشه روشنفکرانی بی بُن هستند که با میهن خود پیوندی ندارند.

(از این نمونه روشنفکران در ایران بسیار است).

اسلامفروشان، ملی مذهبی-ها، اسلام شناسان با ایمان، اندیشمندان بیگانه پرست، از نمونه کسانی هستند، که به کردار انیرانی پرورش می‌ دهند. آنها آگاهانه یا ناخودآگاه ایران ستیزند. از این روی دشمنان ایران، به ویژه انگلیس، پیوسته از این خودباختگان قهرمان ملّی می‌سازند و آنها را با جایزه-های جهانی مُفت‌ خر می‌کنند.

دانایی و هوشیاری-ی بازماندگان فرانسوی و انگلیسی در سامان دادن کشوری به نام «کانادا» و بُن دادن به شهروندان این خاک بسیار چشمگیر است. گرچه هنوز هم بریتانیا دست از سَروَری بر این سرزمین بر نداشته است، ولی پیکار کشور-داران برای آزاد ساختن «کانادا»، سرزمین ساخته شده-ی آنها، از چنگال کشورگشایان پیشین خود، به پایان نرسیده است.
آنچه که به درستی این مردمان را، با شناسه-ی کانادایی، سرافراز کرده است پرچم آنهاست که آنها در سال 1968 به داشتن این پرچم پیروز شده-اند. تا این زمان پرچم بریتانیا در گوشه-ی پرچم کانادا ( مانند پرچم کنونی-ی استرالیا و نیوزلند) زبردستی-ی انگلستان و زیردستی-ی «کانادا» را آشگار می‌ کرده است.
کشور «کانادا» تا 1968 تنها از خود-گردانی برخوردار بوده است. کشورداران کانادا پس از 180 سال مبارزه، به این پیروزی دست یافته-اند، که ننگ زیردست بودن خود را از روی نماد کشورشان پاک کنند. با این که آنها هنوز هم به کردار باجگزار انگلیس هستند. ولی نشان وابستگی را از پرچم خود زدوده-اند.
کشورسازان کانادا، بُندادگان خود را فرهنگ و مردمان اروپا می‌ دانند و به داشتن این پیشینه می‌ بالند. ولی برآنند که شهروندان کنونی در این سرزمین ریشه بنهند و به این مرز و بوم مهر بورزند.
سخن از کشورسازان اروپایی نیست بلکه سخن از کارکرد ِ نماد و نشانه-ایست که سرافرازی و سرافکندگی مردمی به آن بند شده است. برگ "پنچه سان" تنها برگ درخت افرا و چنار نیست بلکه گیاهان گوناگونی، در سراسر کانادا، برگی هم مانند برگ درخت افرا در بر دارند. این برگ براستی شناسه-ی این سرزمین است و از سوی انگلیس برای آنها پیش نویس نشده است.
در هرکجا که ساختمانی، تابلویی، تندیسی یا هر پدیده-ای که در چشم انداز باشد با این شناسه آراسته شده است.
نام "Canada" در جایگاهای همگانی با پسوند این فرتور نگاشته می‌ شود. با این که در هر شهر چند شماری کلیسا وجود دارند ولی بیشترین آنها کوتاه و در سیمای شهر به چشم نمی‌ خورند ولی «پرچم کانادا»، که کیستی-ی این مردم را نمایان می‌ سازد، هیچ زمانی از دیدگاه مردم پنهان نمی‌ماند.
کشورسازان دانسته مردمانی را با دیدگاهای گوناگون با این شناسه، با پرچم کانادا، به هم پیوند داده-اند. از برآیند این پیوند، کیستی، سربلندی، تاریخ، دانش و هنر سازندگان پیشین و همیاری-ی شهروندان تازه در این شناسه بازگو و آمیخته می‌ شوند.
شهروندان این نماد را ارجمند می‌ شمارند، کیستی-ی آنها به این پرچم دوخته شده است و با آن هم افراشته یا افکنده می‌ شود. انبوه نونهالان به این خاک سرسبزند و به آن بیشتر از سرزمین نیاکان خود مهر می‌ ورزند.
تنها کسانی از این پیوند همبستگی جدا مانده-اند مسلمانان هستند. زیرا آنها در زنجیر ایمان در شریعت اسلام گرفتارند.
آنها خودباخته، برده-ی "الله"، هستند و نمی‌ توانند پدیده-ای را به جز "الله" دوست بدارند. از این روی مسلمانان، که هنوز، در کانادا، چندان کسی شمرده نمی‌ شوند، به کردار در راه گسترش دادن اسلام و پروردن مجاهد پیش می‌ روند تا روزی بتوانند به حکم جهاد بر کافران بتازند و هستی-ی این مردمان را برای "الله" قربانی کنند.
کشوری به نام کانادا، از بینش اروپایی، پا گرفته است و شاخه-های این بینش در این مرز و بوم می‌ رویند.
دگرسو با این روند؛

درخت کُهنسال فرهنگ ایران است، که هر زمان بیشتر پایمال شریعت اسلام می‌ شود، شاخ و برگ چندانی از آن به جای نمانده است. با این وجود ریشه-ی این فرهنگ هنوز نخشکیده است و هر زمان در گوشه و کنار ایران جوانه-هایی از هسته-ی این فرهنگ سر می‌ کشند. دریغا که بیشتر آنها در دود زهرآگین اسلام توان رویش ندارند.

میهن پروری، مهری است که از خاک میهن به روان وهومن، در مینوی زندگی، افشانده می‌ شود. روند زمان و زیستن برای میهن پروران هنگامی خوش است که مهر میهن پروری در مینوی زندگی-شان افشانده شود. خودبیگانگان پیوندی با خاک ندارند، وهومن از نازندگی-ی آنها جدا و گذار زمان برای آنها دلخراش است. زیرا آنها در هر آن، به مرگ، به نیستی، نزدیکتر می‌ شوند.
پیوند ایرانیان به بُندادگان خود، که آنها بنیان گذار کشورآرایی در جهان بوده-اند، از خاک پاره شده است. ایرانیان، با چندین هزارسال تاریخ کشورداری، سرکوب جهادگران پا برهنه شده-اند. جهادگرانی که نگرش آنها از تنگنای یک قبیله فراتر نمی‌ رفته است.

اکنون حکومت همان جهادگران، پیروزمندانه، نشانه-های ننگین ایران ستیزان را بر روی پرچم حکومت اسلامی نگاشته است.
پرچم حکومت فرومایگان، یادگار خشونت ِ جهادگران، بر مردمان ِ برده شده-ی ایران است. زیرا لکه-ی ننگینی، که روی آن کشیده است، پیروزی-ی خشمآوران تازی را بر ایرانیان بازگو می‌ کند.

این پرچم، با پنج شمشیر پیوسته، که با آنها نام "الله" را نگاشته-اند، نماد خون-آشامی در شریعت اسلام را آشگار می‌ کند. پنج شمشیر روی پرچم، به تفسیر آخوندها، شعار "لا اله الا الله" یعنی: نیست الاهی به جز "الله"، را فریاد می‌ زنند.

ایرانیان، هزار و چهارسدسال پیش، در زیر فشار خشمآوران تازی به دروغ سخن "لا اله الا الله" را پذیرفته-اند. آنها "الله" جبار، مکار و مالک جهنم را با خدایان مهربان، زاینده و زاییده شده-ی خود همسان پنداشته-اند، آنها پوسته-ی خوشرنگ ایزد، یزدان، کردگار و پروردگار را بر پیکر ناساز "الله" پوشانده-اند تا از سیمای زشت "الله" نترسند.

عرب-ها، ایرانیان را کشتار، دارایی آنها را غارت، همه شهرهای ایران را ویران کرده-اند. فرمایه-های جهادگر هر پدیده-ای که نشان سربلندی ایرانیان بوده است، حتا زیبارویان ایرانی را، سرنگون و سرافکنده ساخته-اند.
ایرانیان، موالی شدگان، به امید اینکه از خشم "الله" بکاهند، همه-ی دانش و کوشش خود را به "الله" و اسلامش پیش کش کرده-اند. آنها برای این که، از پستی و فرمایگی "الله" شرمسار نباشند، پیوسته ویژگی-های نیک را، که از خدایان دیرین خود می‌ شناخته-اند، به دروغ به "الله" جسپانده-اند.

اکنون نامردمان بی فرهنگ، که بر مردم ایران حاکم شده-اند، ننگ برده شدن ایرانیان را بر روی پرچمی نگاشته و آن را به نام کشور و مردم شکست خورده-ی ایران بر افراشته-اند.

ایران ستیزان در کناره-های، این پارچه-ی ننگین، بارها کلمه-ی "الله اکبر" را، که شعار جهادگران ستمکار و نماد برده ساختن آزادگان است، نگاشته-اند.
پرچم حکومت اسلامی، دشنام ِ دشمنان ایران است، که خوار ساختن ایرانیان را نشان می‌ دهد. پنج شمشیر روی پرچم، نشان ابزاری است که با آن مردمان با فرهنگ ایران سرکوب شده-اند. الله اکبر آن، نشان جایگزین شدن عقیده-ی دزدان بیابانگرد در فرهنگ راستکاران است.

این پرچم، نشان هزار و چهارسد سال بهره کشی از مردمی است که آنها از ریشه-ی خود جدا شده-اند.

جهادگران بیابانگرد، که بر سرزمین پروردگان اندیشه دست یافته-اند، به این پیروزی-ی برزگ افتخار دارند و این سربلندی را با سرزنش و خوار ساختن ایرانیان، بر روی پرچم گروگان-های خوار شده، نشان می‌ دهند.
جهادگران تازی، از نژادپرستی، هر عرب-زاده-ی مسلمان را برترین انسان می‌ دانند و این پسمانگی-ی بینش را، که ننگ بشریت است، در روی پارچه-ای به دست نامردمان ایران ستیز سپرده-اند.
ایران ستیزان، با گذاشتن عمامه-ی سیاه، خود را سَروَر ایرانیان می‌ پندارند، و این فـُرومایگی را با نشانه-های اسلامی بر روی پرچم کسانی، که آنها را موالی می‌ خوانده-اند، نگاشته-اند.
پیروزمندان همیشه پیروزی خود را درخشان نشان داده-اند ولی جهادگران تازی، که به کردار انسان ستیز هستند، آنها پیروزی-ی خود را، در دشنام و ناسزا گفتن به سرکوب شدگان، نمایان کرده-اند. زیرا افتخار این نامردمان فـُرومایه در کشتار و دست‌اندازی به جان و سرای دیگران بوده است.
آنچه که هر شهروند ایرانی را آزار می‌ دهد: همکاری و همیاری-ی ایرانیانی است که آنها عبد ِ"الله" شده-اند و از نشانه-های ننگینی، که عربزاده-ها بر آنها وارد کرده-اند، شرمسار نمی‌ شوند. برخی از نابخردی نام خود را هم با پیشوند "سید" بکار می‌ برند و با بی شرمی از منشور حقوق بشر هم سخن می‌ گویند.
ایران ستیزان آشکارا نام-های ننگین خود را با پیشوند سید به کار می‌ برند و کوته-خردانِ ایرانی هم این ننگ را در خود می‌ آمیزند.
( نمونه نام-هایی که به ایران ستیزی در کارند: سید ابوالحسن، سید عبدالکریم، سید میرحسین، سید علی، سید عبدالحمار، سید دکترغلامحسین، برخی هم سید و هم غلام و هم عبد و هم دکتر هستند)
این بی شرمی و ایران ستیزی تا آنجا رسیده است که اسلام-فروشی دوره گرد مانند «اکبر گنجی» (که او در مکتب حکومت اسلامی آموزش اسلامفروشی دیده است و وزارت، نادان پرور، "ارشاد" برای او کتاب منتشر کرده است) به ساده پنداران فریب خورده، دستور می‌ دهد: که از افرشتن پرچم ایران جلوگیری کنند و در همایش-های برونمرز، تنها پرچم حکومت اشغالگـر ایران را در دست بگیرند. سد دریغ، شماری بی ریشه، که از شناخت پدیده-ی آزادی به دور هستند، دستور پادوی ایران ستیزان را دنبال کرده و از افراشتن پرچم ایران جلوگیری می‌ کنند.

کسی، که میهن-اش را دزدیده-اند، چگونه می‌ تواند، بدون کشورش، به آزادی برسد؟
کسی، که نشانه-های سرکوب ایرانیان را بر سر چوب افراشته است، چه پیوند با آزادیخواهی دارد، که او بتواند از آزادی سخن بگوید؟
کسی، که احکام جهادگران خون-آشام را حقوق بشر می‌ داند، چگونه می‌ تواند درونمایه-ی دادگری را شناسایی کند؟
کسی، که مسلمان است و از این روی، انگیزه-ی میهن پروری ندارد، چگونه می‌ تواند خود را ایرانی بپندارد؟

درست است که ایرانیان، از بیابانگردان عرب، شکست خورده-اند.
درست است که برخی از اندیشمندان ایرانی دانش و کوشش خود را به مسلمانان پیش کش کرده-اند.
درست است که برخی از نادانی خود را غلام آدمکشان عرب نام نهاده-اند.
درست است که برخی خودفروخته به نام کشندگان ایرانی و ویران کنندگان ایران گنبد زرین ساخته-اند.
درست است که شماری نابخرد آرزوهای خود را بر گور مـُردگان هزارساله بازگو می‌ کنند.
درست است که انبوهی از ایرانیان عبد ِ "الله"، پست و فرو مایه، شده-اند.
درست است که روشنفکران دروغوند با شیادی، از ایرانیان بی ریشه، ایران ستیز پرورش داده-اند.
درست است که پست ترین حکومت جهان، با ننگین ترین احکام، مردم ایران را به گروگان گرفته است.
درست است، که از حاکمیت شریعت و آلودگی-ی فرهنگی، انبوه مردم، خودستیز و از خود بیگانه شده-اند.
با این وجود چرا باید این همه ننگ را، با بی شرمی، بر سر چوب افراشت و برده بودن خود را به جهانیان نشان داد؟
شاید جهانیان، تا کنون با یک کس، که ایرانی باشد، آشنا نشده-اند، شاید جهانیان همین مسلمانان پسمانده را ایرانی می‌ پندارند. ولی؛

آیا به راستی ما تا آن اندازه در لجنزار اسلام فرو رفته-ایم که نمی‌ توانیم سر از این گندآب بلند کنیم؟ تا دستکم ببینیم که این لجنزار سزاوار آزادگان نیست.

از دشمنان بیابانگرد شکست خوردن، بردگی-ی فرومایگان را پذیرفتن، در برابر جلادان به خاک افتادن، از مردگان هزارساله گدایی کردن، به دور سنگی سیاه چرخیدن، زنان را خریدن و فروختن، عرب-زادگان را برتر شمردن، ویژگی-هایی هستند که هر انسان آزاده-ای را شرمسار می‌ سازند.
شرممان باد که، شماری کوراندیش و بی بُن، نشانه-های بردگی-ی انسان را بر سر چوب کرده و بنام پرچم ایران به دست می‌ گیرند.
البته «اکبر گنجی»-ها، که ریزه-های وجودشان به زهر اسلام آلوده-اند، با ننگین ساختن فرهنگ ایران، زشتی و پسماندگی-ی اسلام را پنهان می‌ سازند. آنها از این راه می‌ توانند کالای پوسیده-ی اسلام را به بازار بگذارند.
اسلامزدگانی، مانند «اکبر گنجی»-ی فرومایه و خودفروخته هستند، که ایران را غنیمت اسلام می‌ پندارند و آن را برای نجات اسلام قربانی می‌ کنند. برای این ایران ستیز، پرچم حکومت اسلامی، پیروزی جهادگران عرب و شکست ایرانیان را نمایان می‌ کند. او از حاکمیت "الله"، بر پرستاران مهر، سرافراز و شادمان است. او با ستمی که بر ایرانیان وارد می‌ سازد، نه تنها از سوی دشمنان ایران مزد (جایزه) می‌ گیرد بلکه پس از مرگ در کنار دیگر جهادگران با روسپی-های جنت همخواب می‌ شود.
ولی؛ فریب خوردگان، از اسلامزدگی نمی‌ دانند که آنها، از ننگین ساختن ایرانیان، تنها بر سربلندی-ی دشمنان و سرافکندگی-ی خود می‌ افزایند.
دشمنان ایران به ویژه جهادگران اسلام همه-ی زیبایی-ها و ارزش-های فرهنگ ایران را نابود یا به زهر اسلامی آلوده ساخته-اند، آنها پیوند ایرانیان را با سرزمین ایران بریده و شهروندان را بی ریشه کرده-اند، همه-ی هنر و هستی ایرانیان را دزدیده-اند، ایرانی بودن مردم را خوار شمرده-اند، ایرانیان را عجمی و موالی خوانده-اند. ولی باز هم شماری، که هنوز با سرزمینی به نام ایران پیوند داشته-اند، پیوسته نشانه-های ننگ را با دانش و هنر خود پوشانده-اند.
حکومت جهادگران تازی نشانه-های اسلامی را بر روی پرچم ایران نگاشته است. اگر به جز "الله" خدایی نیست، اگر "الله" بزرگتر است، این پدیده-ی ترسناک زاییده-ی افکار پسمانده-ی عرب-هاست.

در فرهنگ ایران هیچگاه خدایی نازا و آفریننده-ای که مالک جهنم باشد وجود نداشته است.
از خود بیگانگان نادان، که با میهن و سرزمین نیاکان خود پیوندی ندارند، از درک ارزش ایرانی بودن ناتوان هستند، آنها، از بی ریشگی و نازایی، در پسداده-ی فرومایگان عرب می‌ لولند. این کسان از افراشتن نشانه-های خفت خود شرمسار نمی‌ شوند. زیرا آنها شناسه-ای ندارند که به آن ببالند و از آن پرستاری کنند.



مــردو آنـاهيــد
تيـرگان، گاهنيـار آرش کمـانگيـر

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Friday, May 21, 2010


گوهر شناسی


مــردو آنـاهيــد


آرمان یک میهن پرور پس گرفتن ایران، از چنگال ایران ستیزان، است، او با دریغ و اندوه از فرهنگ آلوده شده-ی ایران سخن می‌ راند تا شاید کسانی، که در دل خود، هنوز اندک مهری به میهن دارند، بیدار شوند و به پیکار با دشمنان ایران و دشمنان این فرهنگ به پردازند.
کسانی که از سکولاریته سخن می‌ گویند و اسلام می‌ فروشند، مردم
فریبانی هستند مکار، زیرا اسلام، با احکام شریعت، به همه-ی مردمان امر می‌ کند، که چه بکنند و چه نکنند، اسلام سرکشان را گردن می‌ زند، اسلام هیچگاه از مردم نمی‌ پرسد که آنها چه می‌ خواهند.

هر گاه نام یا پوسته-ی دو پدیده، یا دو ارزش اجتماعی، یکسان باشند، این یکسان بودن، نشان آن نیست که درون مایه-ی آن دو پدیده با یکدیگر برابر و همگوهر هستند. از شوربختی بیشترین کسان، گوهر پدیده-ای را، که ستایش می‌ کنند نمی‌ شناسند، آنها تنها به رویه-ی هر پدیده می‌ نگرند، نیآزموده هسته-ی دروغ را راست می‌ پندارند. از برآیند این کژپنداری، خرد انسان، ناخواسته و ندانسته، از راستی به سوی کژی می‌ گراید.
انسان با چشم سر می‌ بیند ولی با چشم جان، که خرد آدمی است، می‌ اندیشد.
پدیده-هایی بسان آزادی، مردمسالاری، دادگری، آسودگی، فرمانروایی، دانش و دانش پژوهی، دانایی و خردمندی، راستی و درستی، مهربانی و بیزاری، دوستی و دشمنی، پیکار و پدافند، رزماپرهیزی و ستیزه جویی، آفرینندگی و خدایی و دیگر گوهر-های فرهنگ ایران تنها در سامانی پُر مایه و زنده خواهند بود که آن سامان بر شالوده-ی فرهنگ ایران بنا شده باشد. از شوربختی پوسته-ی این گوهرها، در حکومت اسلامی، دزدیده می‌ شوند و با درون مایه-ی احکام شریعت به کار می‌ روند.

دزدیدن واژه-های فرهنگ ایران و کاربرد پوسته-ی آنها، در حکومت اسلامی، نشان کژپنداری-ی ایرانیان و دروغوندی، فرومایگی و فریبکاری-ی والیان اسلام است.

خرد، چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپـُری (فردوسی)

ژرف-بینی اشاره به چشم جان است که آدم ژرف-نگر، از راه اندیشه به درون پدیده می‌ نگرد، از رویه و پوسته-ی پدیده، نشناخته و ندانسته، درون مایه-ی آن را، از گفته-ی دیگران، برداشت نمی‌ کند. آزاده به خرد آراسته است، او پیرو هیچ عقیده-ای نیست، او شک ورز و گستاخ است، او پیوسته بر آنست که بیآزماید و بداند: که هر واژه یا هر پدیده-ای چه مینویی، چه هسته-ای یا چه مفهومی در درون دارد.

اندرزمند تاریخ ایران، "فردوسی"، چنین می‌ فرماید:

ندانسته در کار تـُنــدی مکـُن
بیندیش و بنگر ز سر تا به بُن
به گفتار شیرین بیگانه مرد
به ویژه به هنگام ننگ و نبرد
پژوهش نمای و بترس از کمین
سخن هر چه باشد به ژرفی ببین


خردمند هیچ سخنی را بدون سُفتن نمی‌ پذیرد زیرا هیچ فروشنده-ای از کالا-ای که به بازار آورده است به زشتی یاد نمی‌ کند. خریدار است که او، با چشم ژرف-نگر، ویژگی-ها و گوهر هر کالایی را، پیش از خریدن، آزمون می‌ کند.
سیاستمندان همیشه گفتار خود را بسیار شیرین در زربرگ-های زیبا و مردم پسند به بازار می‌ آورند.

کسانی که از سکولاریته سخن می‌ گویند و اسلام می‌ فروشند، مردم فریبانی هستند مکار، زیرا اسلام، با احکام شریعت، به همه-ی مردمان امر می‌ کند، که چه بکنند و چه نکنند، اسلام سرکشان را گردن می‌ زند، اسلام هیچگاه از مردم نمی‌ پرسد که آنها چه می‌ خواهند.

هیچ مذهبی، هسته-ی خشونت بار خودش را، برای پیروانش آشکار نمی‌ کند. مذهب، از راه مهربانی، کینه ورزی و ستیزه جویی با آزاداندیشان را در دل پیروان می‌ کارد. هرگاه که والیان مذهب نیاز داشته باشند، از راه عشقی که در دل پیروان، نسبت به خالق قهار، کاشته-اند خشم سرسپردگان خود را بر می‌ انگیزند و آن خشم را مانند جنگ افزاری کشنده بر جان گستاخان آزاده فرود می‌ آورند.
روشن است که آرمان یک اسلامزده تنها نجات اسلام است، او ایران را برای گستردن اسلام می خواهد، او همیشه زیان ایرانیان را به سود اسلام می‌ پذیرد، او با سخنان فریبنده و زیبا، که همگان خواهان آنها هستند، پیوند مردم را به عقیده-ی اسلامی باز سازی و سفت می‌ کند. او اسلام را به زیبایی بزک می‌ کند تا ایرانیان را با دروغ در دامگه ایمان بند کند، تا در تاریکخانه-ی اسلام، خرد آنها را از اندیشیدن باز دارد.

آرمان یک میهن پرور پس گرفتن ایران، از چنگال ایران ستیزان، است، او با دریغ و اندوه از فرهنگ آلوده شده-ی ایران سخن می‌ راند تا شاید کسانی، که در دل خود، هنوز اندک مهری به میهن دارند، بیدار شوند و به پیکار با دشمنان ایران و دشمنان این فرهنگ به پردازند.

پدیده-ای، که با ایران پیوند داشته باشد، برای یک ایرانی-ی مسلمان یا یک مسلمان ایرانی، برابر و یکسان نیست. یک ایرانی-ی مسلمان با یک مسلمان ایرانی با یکدیگر هماندیش و هم آرمان نیستند، تفاوت آنها از آزادگی تا بردگی ست. آنها، با واژه-هایی یکسان، از دو خواسته از دوسو، از دو پندار سخن می‌ گویند. آنها هم گوهر یکدیگر نیستند که با هم دوستی داشته باشند.

یک ایرانی-ی مسلمان، با اسلام مدارا می‌ کند، مسلمانان را می ‌پذیرد، چون آن مسلمانان ایرانی هستند، او اسلام را برای ایران نیک می‌ پندارد، او برای سرافرازی-ی ایران از اسلام می‌ گذرد.
یک مسلمان ایرانی، آنگاه ایران را می‌ پذیرد که ایران اسلامی باشد، او با ایرانیان جهاد نمی‌ کند چون آنها مسلمان هستند، او ایران را برای اسلام سودبخش می‌ داند، او ایران را به سود اسلام می‌ فروشد.

برای انبوه مردم، با داشتن عقیده، از ترس جهنم و به امید جنت، با نادانی، در بردگی ماندن، آسان تر است از پیکار کردن و رنج بردن برای رسیدن به آزادی. برای آنها آزادی پدیده-ایست که هرگز آن را نشناخته-اند. این است که یک آخوند می‌ تواند، در اندک زمانی، از مسلمانان، هزاران برده-ی با ایمان برای اسلام بپروراند ولی یک آزادیخواه با هزاران رنج نمی‌ تواند یک عَبدِ "الله" را ، یک مسلمان با ایمان را، به آزادگی رهنمون بشود.

سعدی می‌ فرماید:
ابر اگر آب زندگی بارد، هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فـرومایـه روزگار مبر، از نی بـوریـا شکـر نخـوری

ایرانیان میهن پرور باید بدانند که راه رسیدن ایرانیان به آزادی تنها از راه شناخت فرهنگ خودشان می‌ گذرد. ارزش-های فرهنگ ایران از بینش مردم ایران برخاسته-اند، این گوهر-ها در هسته-ی واژه-ها و در روان بُنداده-ها پنهان هستند. واژه-های ایرانی بار فرهنگی، مینوی آزادگی و شراره-ای در درون دارند که گرچه آنها خاموشند ولی هنوز زنده-اند که اگر هر یک از آنها را که بشکافند فریاد نیاکان ایرانیان را خواهند شنید.

گوهر جام جم از کان و مکانی دگر است
تـو تمنـا ز گل ِ گـوزه گـران مـی‌ داری؟

باشد که هشدار خردمندانه-ی حافظ ما را رهنما شود تا دستکم تفاوت گوهر جام جم را با گل ِ گوزه گران بشناسیم.


مردو آناهید
مـی مـاه 2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Sunday, May 16, 2010


عباد الله آزادگان را گردن می‌ زنند


مـردو آنـاهيــد


در هر کشور و بر هر مردمی، که عقیده یا مذهب، حاکم شود، بی دادگری در آن سرزمین و در ایمان آن مردم جایگزین می‌ شود. آن مردم به ستم کردن و ستم کشیدن ایمان می‌ آورند. در احکام شریعت اسلام، ره یافتن به پهنه-ی خوداندیشی و آزادگی، بالاترین گناه شمرده می‌ شود و کمترین سزایش مرگ است. اسلامزده، برای بزک کردن چهره-ی "الله"، با دروغ، زشتی-ها و ستمکاری‌های شریعت را می‌ پوشاند. اسلامفروشان تنها کشتن کسی را عادلانه نمی‌ دانند که او گامی فراتر از احکام شریعت ننهاده باشد. ولی آنها کشتن مرتد را عدالت حق می‌ پندارند. آنها سر پیچیدن از ولایت فقیه و بریدن بندهای بردگی و گریختن از زندان ایمان را، که ره بردن به آزادگیست، گناهی بزرگ می‌ شمارند و سزای این گناه را مرگ می‌ دانند.

کشتار جوانان آزادیخواه، در ایران، نشان انسان ستیزی و فرومایگی-ی حکومت اسلامی است. بسیاری از آزادیخواهان و انجمن-های خردگرا خراش-هایی را، که از این جانستانی بر هستی-ی آنها وارد آمده است، با درد و اندوهِ بسیار بازگو کرده-اند. آنها به سخن نشان داده-اند، که از این بی دادگری-ها، بر بیزاری و خشم آنها افزوده شده است و از پایداری-ی پیکار آنها، در راه آزاد ساختن ایران از چنگال خشمآوران خونخوار، کاسته نشده است.
این تنها کشتار و پایان جانستانی-هایی نیست که حکومت اسلامی، بر معیار شریعت اسلام، انجام می‌ دهد. شارع مقدس، جان پیوسته-ی آزادگان را از پیکر ِایرانیان جدا می‌ سازد تا ایرانیان، در پراکندگی و از ترس، بردگی-ی ولایت فقیه را بپذیرند. سرشت درنده خویی، در احکام شریعت، راز پایداری و گسترش اسلام است.

پذیرفتن و خاموش ماندن، در برابر احکام جانستانی، همیاری و همآویی با جلادان اسلام است. کسانی، که کشتار آزادگان را تنها به کارکرد آخوندهای حکومت پیوند می‌ دهند، آنها از آزردن جان انسان بیزار حتا روگردان نیستند، آنها از جانستانی ننگ ندارند، آنها کردار آخوند را زشت می‌ دانند نه جانستانی را.
حکومت اسلامی، با کشتن آزادیخواهان، نه تنها آزادی را کشتار می‌ کند بلکه جانستانی را ابزار سازندگی و آن را از نیازهای جامعه نشان می‌ دهد. حکومت اسلامی به مردم پروانه-ی کشتن می‌ دهد تا آدمکشی را مردمی و اجتماعی جلوه دهد. این است که برخی از فرومایگان ایرانی برای کشتن انسان پروانه دریافت می‌ کنند، یا پول به نرخ شتربانان (دیه) می‌ پردازند که کسی را بکشند یا پول می‌ گیرند تا جان انسان را به نرخی بفروشند.
ستم شریعت اسلام بر سرتاسر ایران، حتا بر بخش بزرگی از جهان، گسترده شده است، در زیر فشار بی دادگران، فریاد برخی از آزادیخواهان بلندتر می‌ شود، در هر هنگامی، فریاد آزردگان و آزادگان از مردمی، از شهری و از دانشگاهی بگوش می‌ رسد.
حکومت اسلامی با نیروی ایمان، وجدان مسلمانان را به بند کشیده است، او هر زبانی را، که به دادخواهی فریاد بزند، می‌ برد. از این روی بیشتر فریادهای ستمکشان در سینه انباشته می‌ شوند که گاهگاهی از انبوه آنها، فریادی برآشفته، بروز می‌ کند. آنگاه حکومت اسلامی جان فریادکِش و فریادرَس را به ستم می‌ ستاند.
حکومت جهادگران، بر پایه-ی احکام قرآن، از مردم "عبد"، برایِ "الله"، پرورش می‌ دهد. گماشتگان حکومت، که از پسماندگی به بندگی-ی خود در برابر والیان اسلام ایمان دارند، مردم را در ترس از کشتار و با زهر دروغ برای بردگی آماده می‌ سازند. شهروندان از ترس به تاریکخانه-ی ایمان پناه می‌ برند. برخی از روشنفکران، که خود را در بازار دروغوندان و سوداگران به ناچیز باخته-اند، چشم جان خود را از دیدن راستی بر می‌ گردانند.
تنها پدیده-ای، که حکومت خشمآوران را به لرزه می‌ آورد، سرشت آزادگی است که آن با انسان زاییده می‌ شود. این است که پیوسته چنگال جهادگران اسلام به ریختن خون آزادگان در کار است. این جانستانی-ها تنها به سرکردگان حکومت اسلامی بستگی ندارند، بلکه احکام شریعت رسول "الله"، کشتار محاربان را، امر می‌ کند (محارب "الله" یعنی گستاخیِ از سوی آزاده-ای است که او از بندگی در برابر "الله" سر پیچی کند).

کسی که با حاکمیت "الله" بستیزد، محارب شناخته می‌ شود، او خرد خود را از بندهای بردگی رها ساخته است. کسی آزاد است که عبدِ "الله" نباشد، او ندانسته و ناخواسته به پیکار با حاکمیت "الله" برخاسته است. کسی که مفهوم آزادگی را شناخته است او هرگز به نادان بودن خود ایمان نمی‌ آورد.

آزادگان عبد بودنِ خود را و معبود بودن "الله" را نمی‌ پذیرند. آنها خواه ناخواه دشمنان سرسخت شریعت اسلام هستند. زیرا آنها "الله" را خالق و خود را مخلوق نمی‌ دانند. "الله" و والیان اسلام در برابر رستاخیز آزاداندیشان درمانده و ناتوانند؛ از این روی آنها برای کشتار آزاداندیشان درنگ نمی‌ کنند. در حاکمیت الله نه تنها هیچ آزاده-ای بلکه هیچ خدایی هم حق زیستن ندارد، در همین کلمه-ی "لا اله الا الله" به کشتار خدایان و پیروان آنها امر شده است.
پاره کردن عکس خمینی، یا هر سخن و اندیشه-ای، که نشان گُسستن از بندگی باشند، خشم "الله" و والیان اسلام را بر می‌انگیزد. زیرا رهایی پیروان، از تنگنای تاریک ایمان، در ساختار پوسیده-ی شریعت، شکاف ایجاد خواهد کرد. در احکام شریعت اسلام، ره یافتن به پهنه-ی خوداندیشی و آزادگی، بالاترین گناه شمرده می‌ شود و کمترین سزایش مرگ است.
اسلامزدگانی، که خود را در شمار بشر دوستان جای داده-اند، به کردار جان انسان را، با معیارهای آخوندهای انسان ستیز، ارزیابی می‌کنند. آخوند، به شریعت ایمان دارد، انسان ستیزی و کشتار کافران را عدل الهی می‌ داند، او از زشتکاری و ستمکاری در شریعت اسلام شرم ندارد.

اسلامزده، برای بزک کردن چهره-ی "الله"، با دروغ، زشتی-ها و ستمکاری‌های شریعت را می‌ پوشاند. اسلامفروشان تنها کشتن کسی را عادلانه نمی‌ دانند که او گامی فراتر از احکام شریعت ننهاده باشد. ولی آنها کشتن مرتد را عدالت حق می‌ پندارند. آنها سر پیچیدن از ولایت فقیه و بریدن بندهای بردگی و گریختن از زندان ایمان را، که ره بردن به آزادگیست، گناهی بزرگ می‌ شمارند و سزای این گناه را مرگ می‌ دانند.

اسلامزدگان از کشتار ناعادلانه حتا با بی شرمی از دادگاه ناعادلانه سخن می‌ گویند. مفهوم افسوس این کسان در این است: کشتارهایی، که حکومت جهادگران در دوران سرکوب مردم ایران انجام داده است، عادلانه بوده-اند. دروغوندان دزدانه عدلیه-ی حکومت اسلامی را دادگاه می‌ خوانند. این کوراندیشان، که به اسلام و ننگین تر از آن به ولایت فقیه ایمان دارند، با شیوه-ی عدل "الله"، یا با ذولفقار علی، دگراندیشان را گردن می‌ زند تا عدالت اسلامی پایدار بماند.

داد و دادگری، دادخواهی و دادگاه، دادستان و دادور تنها در جامعه-ای مفهوم خواهند داشت که بر شالوده-ی فرهنگ ایران سامان یافته باشد.

کسانی که پسماندگی و زشتی‌-های اسلام را در پوشش ارزش-های ایرانی، می‌ پوشانند آنها دوستانی هستند، که از نادانی، تبر ِدشمنان را در پرنیان دیبا پیچیده و بر ریشه-ی این فرهنگ فرود می‌ آورند.
کُشتار، گرفتن جان آزادگان ایران، پاره کردن جان مردم ایران است و به پاره پاره شدن پیکر کشور ایران می‌ اَنجامد. در آزادی و در سامان دادگری پیوند ایرانیان، به میهن و فرهنگ خودشان، نیرومند-تر خواهد شد. این فرهنگ و این میهن است که می‌ تواند از همه-ی مردمان ایران آدمیانی با بینش آزادگی بسازد.
میهن ایران، که اینک در دست جهادگران انسان ستیز به تاراج می‌ رود. اسلامزدگان بی فرهنگ با کوشش خود ایران را، به نام غنیمت اسلام، پاره پاره به دشمن می‌‌ سپارند. سرکرده-ی ولایت، کشور را، سرزمین بی پدران و مُلک امام زمان می‌ خواند.
در همین سوی هم، حکومت اسلامی، مردم را در نادانی و بردگی می‌ پروراند، اندیشه و برآیندِ دانش و کوشش همگان را برای پایداری-ی حاکمیت "الله" به کار می‌ برد. هر سینه-ای، که در آن اندیشه-ای ورای عقیده-ی اسلام بـِروید، آن را می‌ شکافد و آن اندیشه را تیرباران می‌ کند.
در چنین بی داد و نامردمی، که در کشور ایران حاکم شده است، بسیاری از روشنفکران و آزاداندیشان از ترس جان و از نیاز به آزادی از میهن خود گریخته و به دیار بیگانگان پناه آورده-اند. برخی، که پای گریز نداشته-اند یا دانسته با بیدادگران مسلمان روبرو شده-اند، آنها به ناچار با فرهنگ ستیزان به پیکار پرداخته-اند.
شاید شمار اندکی هم به کژی پنداشته که تنها بخشی از ایران را از چنگال دشمن بیرون آورند. آنها به ژرفی نیندیشیده-اند که آزادی برای هر ایرانی با آزاد ساختن همه-ی سرزمین ایران پیوند دارد. دادگری در سرزمینی نهادینه می‌ شود که در آن آزادی سامان داشته باشد.
در هر کشور و بر هر مردمی، که عقیده یا مذهب، حاکم شود، بی دادگری در آن سرزمین و در ایمان آن مردم جایگزین می‌ شود. آن مردم به ستم کردن و ستم کشیدن ایمان می‌ آورند.

کشتار، که نشانی از انسان ستیزی است، تنها به آخوندهای حکومت اسلامی بستگی ندارد، بلکه به احکامی بستگی دارد که از سوی "الله" بر رسولِ "الله" نازل شده-اند. کسانی که از احکام شریعت بیزار نیستند، آنها از دگراندیشان بیزارند، کشتار دگراندیشان را پذیرا هستند. مسلمانان با ایمانی که تنها جانستانی را زشت می‌ پندارند، آنها با دروغ وجدان خود را فریب می‌ دهند، زیرا آنها به راستی می‌ بینند که خون دگراندیشان (کافران) در سراسر تاریخ اسلام روان بوده است.

مردم کردستان، مردم مازندران، مردم خراسان و کرمان و مردمان هر بخشی از ایران تنها از راه شناخت فرهنگ ایران به آزادی و دادگستری خواهند رسید. برای آزادگان، سراسر سرزمین ایران آذرآبادگان است، همه-ی ایران خوزستان و از خاور تا باختر بلوچستان است، روشن است که هیچ بخشی جدا از دیگر بخش‌-های ایران از چنگال ستمگران رهایی نخواهد یافت.
زیرا فرهنگ ایران بینشی است که از خرد و اندیشه-ی مردم ایران برخاسته است، نه از آزمندان جهادگر. در فرهنگ ایران از پیوستن آدم-ها، از پیوستن جان آنها، مردم پیدایش یافته است. از بی داد، از کشتن و جانستانی است که سرزمین و مردمان از هم بریده و گرگ-ها در پاره پاره کردن آنها پیروز خواهند شد.

این فرهنگ می‌‌ آموزد که هیچ کس حتا فریدون نمی‌ تواند جان ضحاک ماردوش را بگیرد. آزردن یک جان، آزردن جانداران، آزردن هستی و آزردن همه-ی جان-هاست.
ایرانیان، که در زیر حکومت-های اسلامی از خود بیگانه شده-اند، بیشتر آنها نمی‌ دانند که، در زبان فارسی، واژه-ای همسنگ کلمه-ی "اعدام" وجود نداشته است و هنوز هم کسانی، که اندکی به فرهنگ ایران برخورد داشته باشند، از پسماندگی-ی این کلمه ("اعدام") ننگ دارند. روشنفکران هم به ناچار این کلمه-ی پست را به کار می‌ برند زیرا همه کسان با این ننگِ قانونی درگیر هستند.
از دیدگاه اسلامی، "الله" هر چیزی را به اراده، بدون اندیشه، از هیچ خلق کرده است. او خالقی توانا و مالک مخلوقی ناتوان است. او هر گاه که اراده کند می‌ تواند مخلوق خود را به هیچ برگرداند. مسلمانان هم از عدم خلق شده-اند و الله می‌ تواند آنها را معدوم سازد و والیان اسلام هم می‌ توانند آزادگان را اعدام کنند.
در فرهنگ ایران هر پدیده-ای از پدیده-های هستی بر آمده است، هیچگاه چیزی از هیچ پدیدار نمی‌ شود و هیچگاه هستی به نیستی نمی‌ انجامد. این است که انسان از آمیزش پدیده-های جانبخش آفریده شده، نه خلق شده، یعنی انسان آزاد زاییده شده است. هر کس در ژی، در زندگانی، با هستی خود، خوشه-ای که از خرد، از اندیشه، از کردار و رفتارش برآمده است، در جهان می‌ افشاند. این دانش یا هنر با پدیده-های هستی می‌ آمیزد و در روند زایندگی برجای می‌ ماند.
جانستانی نشان پسماندگی و نادانی-ی کسانی است که با گرفتن جان آدمی او را نیست می‌ پندارند. فرومایگان، از این کوراندیشی، جانستانی را اعدام یا معدوم کردن انسان نامیده-اند.

آزادگی در سرشت انسان است و نگرش آزادگی در بنیاد آدم ریشه دارد. آزادگان این ویژگی را گسترش می‌ دهند، آنها تخم من بودن، مینوی آزادگی، را می‌ افشانند. جوانه-های آزادگی، که از کردار آزادیخواهان، در پراکندگی می‌ رویند، در هر زمانی زنده و آفریننده بر جای می‌ مانند.
در شریعت جهادگران، از نابخردی و درماندگی، جان انسان را می‌ گیرند، آزادگان را به دار می‌ آویزند، اندیشمندان را با شمشیر ایمان می‌ کُشند، بدین گمان که در این ستم، برآمده از خرد انسان را "معدوم" می‌ سازند.
ولی تا جهان در گردش است، مهر جمشید و فریدون هم چنین خشونت ضحاک و محمد به عدم نمی‌ گرایند.



مـردو آنـاهيــد
می ماه 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Sunday, April 18, 2010


بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد


مــردو آنـاهيـد


فرمانروایان جهان، سرمایداران پول ساز، والیان اسلام، اسلامفروشان و از همه انسان ستیزتر چادرنشینان نفت فروش، نیاز بیشتری به بزک کردن چهره-ی خشمناک اسلام دارند. آنها برای پیشگیری از فرو ریختن اسلام پوسیده، با پول و رسانه-های جهانی، اسلامبانان را پشتیبانی می‌ کنند. به دنبال اسلامبانان هم خوشباوران، دجال پرستان، خودفروشان و ایران ستیزان هم به راه افتاده-اند. والیان دین، اسلامفروشان و کاسه لیس‌ها هم از این پوسته-ی زیبا، که چهره-ی خشمناک " الله " را می‌ پوشاند، خشنود بوده-اند. ولی تنها برای فریب دادن مردم و پنهان ساختن پسماندگی و زشتی-های اسلام نه برای دگرگون ساختن شریعت اسلام. زیرا شریعت اسلام تنها در گستردن ترس زنده می‌ ماند و ترس در فرود آوردن ستم و خشم بر مردمان گسترده می‌ شود.

فـرورديـن، سـال بيــداران
آیا به راستی از خوشباوری است که ایرانی هزار چهارسد سال برای سرکوب کنندگان میهن خود جانفشانی کرده و همه-ی دانش و کوشش خود را به انسان ستیزان جهادگر پیش‌کش می‌ کند، یا این که ایرانی تا آن اندازه خرد سوخته و پسمانده شده است که جهادگران بیگانه، می‌ توانند به آسانی، بر او حکومت کنند؟
پاسخ این پرسش در واکنش و کردار ایرانیان، در دوران خلافت خفت بار و ننگین اسلام، آشگار است.

ایرانیان در برابر خشمآوران مجاهد، پس از چند سدسال مبارزه سرآنجام سرکوب شده-اند، آنها چاره-ای به جز پذیرفتن حکومت " الله " را نداشته-اند. آنها از ترس و در زیر فشار نامردمان بی فرهنگ، به دروغ مسلمان شده-اند. تصور " الله "، که الهی خدا ستیز است، برای ایرانیان پذیرفتنی نبوده است، آنها کردگار، پرودگار، ایزدان و یزیدان (خدایان ایرانی) را به دروغ با " الله " همانی داده-اند تا اندکی از زشتی-ی الله بکاهند. آنها از تصور خدایی بی صورت که نه زاییده شده است و نه می‌ زاید بیزار بوده-اند.

ایرانیان، به دروغ، آیین های پاکیزه-ی خود را برای ستایش " الله " برگزار کرده-اند. آنها نماز را با صلات و پرستش را با عبودیت و ستایش را با عبادت برابر انگاشته-اند. آنها اندک اندک، از راه دروغ، از آزادمنشی به بردگی-ی " الله " و از آزادگی به بندگی-ی عرب-های بیابانگرد درآمده-اند.
"به درستی که دروغوندان بدترین نازندگی را برمی‌ گزینند" (برداشت از سروده-های زرتشت)

از آن پس ایرانیان، در دروغ، پرورده شده-اند، دروغ را ابزاری برای پیشرفت به کار برده-اند، بدترین نازندگی را برای زیستن برگزیده-اند. آنها با منش دروغوندان نه تنها کشور را به دشمن سپرده-اند بلکه، سرچشمه-ی بینش و فرهنگ ایران را با دروغ آلوده کرده، زشتی و زیبایی، ننگ و نام، شکست و پیروزی را با بُن مایه-ی دروغ رنگ کرده-اند.
از زمانی که حاکمیت الله بر این سرزمین سایه افکنده است هر مبارزه، هر جنبش، هر دلاوری، هر هنرمندی، هر دانش و هر برگی از تاریخ به دروغ آلوده شده است. ایرانیان مسلمان شده، چند باره رویدادهای تاریخ، داستان-ها، بُنداده-ها، نوشتارها و سخنان سخنوران را واژگون و بازنویسی کرده-اند ولی یکبار حتا یک برگ، از رویدادهای تاریخ، را بدون دروغ ننوشته-اند.

برای نمونه: هر حافظ شناسی، که از راستی بیزار بوده است، برای واژگون ساختن نگرش بلند حافظ، سروده-های او را به دروغ آلوده و بینش پسمانده-ی خود را به نام حافظ تفسیر و تعبیر کرده است. تا کنون هیچ یک از حافظ شناسان نگفته-اند، که ارزش هر واژه، در هسته-ی خود واژه، نهاده شده است، هرکس، که واژه-ای را بشکافد، خودش می‌ تواند فریاد واژه را بشنود و نیازی به مفسران نادان پرور ندارد. (اشاره: حافظ رند است نه عارف)
هر مردمی در هر زمان و در هر سرزمینی، از دیدگاه ویژه-ای به جهان هستی می‌ نگرند. بلندی و گستره-ی این دیدگاه، به آزادگی-ی فرهنگ و بینشی بستگی دارد، که از خرد و پندار همان مردم بر آمده است.
ایرانیان فرهنگی باشکوه و بینشی شگفت انگیز داشته-اند. آنها از دیدگاه زایندگی به جهان هستی می‌ نگریسته-اند. در دیدگاه آنها هر پدیده-ای از پدیده-های هستی زاییده یا آفریده می‌ شود. هر سخنی، هر اندیشه-ای، هر آنی، هر کهکشانی از زهدانی همسرشت خود یا از آمیزش و از برخورد چند " کردگار " می‌ روید و در دامان " پروردگاران " پرورده می‌ شود. هگل این بینش را بنیاد فلسفه و دانش در جهان نامیده است.
رد پای ارزش-های این جهان بینی، که انسان از سرشت خدایان آفریده شده و همسرشت خدایان است، در عرفان، که به دروغ آلوده شده است، بر جای مانده است. بدیهی است، که در این بینش، انسان هم بسان خدایان با خدایانی در مهر می‌ آمیزند، از خدایان آبستن می‌ شود، خدایانی را آبستن می‌ کند و از خدایانی آبستن می‌ شود.
مانند این که؛ خرد انسان، از برخورد با پـُرسشی، آبستن می‌ شود و اندیشه یا پندار تازه-ای را می‌ زاید.
این بینش هیچ گونه همخوانی و همسویی با "شریعت اسلام" ندارد به ویژه حاکمیت خالق بر مخلوق، که بُنیاد دین‌‌های ابراهیمی است، در این بینش نمی‌ گنجد. زیرا آفرینندگان، یعنی خدایان زاینده، بر آفریده-ی خود حاکم نیستند. بدین سان که اَبر برای آب، که آفریده-ی اوست، دستور کارکرد و پیامبر نمی‌ فرستند. کُنش یا واکُنش هر پدیده، در برخورد با پدیده-های دیگر، به ساختار هستی-ی خود او پیوند دارد. سرشت هر پدیده در خود آن پدیده آمیخته است و این آمیختگی را هیچ اراده-ای سامان نداده است.
اينک از آن دو مينوی آغازين سخن خواهم گفت، کز آن دو، آنکه او فزاينده است، به آن که او کاهنده است چنين می گويد:
هيچ چيز ما دو تن سازگار نيست
نه منش و نه آموزش مان، نه خرد و نه گرا يش هایمان،
نه گفتار و نه کردارهایمان، نه دين و نه روانمان. (اشتودگات: يسنای 45، بند 2)
(اگر جای سپنتا مینو را، فرهنگ ایران و جای انگرا مینو را شریعت اسلام بگذاریم، این سروده گویا می‌ شود)
عارفان ایران هم، مانند دیگران، دروغ را ابزاری برای دگرگون ساختن می‌ پنداشته-اند، از نیک اندیشی و یک آرزوی خام خواسته-اند که منجلاب ایمان را با عرفان کفرآمیز پاک و خوشبو سازند. البته برای این عاشقان، پس از سدها سال دروغوندی، چندان دشوار نبوده است که همه-ی ارزش های فرهنگی را در پوشش اسلامی بیالایند و آنها را از زبان انبیاء و اولیا بازگو کنند.

والیان دین، اسلامفروشان و کاسه لیس‌ها هم از این پوسته-ی زیبا، که چهره-ی خشمناک " الله " را می‌ پوشاند، خشنود بوده-اند. ولی تنها برای فریب دادن مردم و پنهان ساختن پسماندگی و زشتی-های اسلام نه برای دگرگون ساختن شریعت اسلام. زیرا شریعت اسلام تنها در گستردن ترس زنده می‌ ماند و ترس در فرود آوردن ستم و خشم بر مردمان گسترده می‌ شود.

عارفان از انسان خدایی سخن گفته-اند، من تاکنون هیچ یک از عارفان را پیدا نکرده-ام که، بدون پیوند با خدایی، فرمانروای پندار خویشتن باشد. کردار بیشتر آنها در سوی برده پروری است، آنها خود را به نام خداوندگار بر ذهن آلوده-ی خوشباوران حاکم ساخته-اند. آنها، از نیروی درون و توانایی-ی انسان، تنها داستان سرایی کرده-اند و از کرامات و معجزات خود، که در معراج روح به سماوات دست یافته-اند، لاف زده-اند.
با این که عارفان بیشتر به پختگی-ی خود بالیده و از خام بودن دیگران نالیده-اند ولی به کردار به خام کردن و خواب کردن دیگران پرداخته-اند.
مریدان، نوچه-ها، مرشدها، بازاریاب-ها هم، هر یک به راهی و به زبانی از موری، فیل-هایی و از کرمی، خورشیدهای درخشانی بافته و در نمایشگاه دروغوندان به شستشوی مغزهای جویندگان راستی‌ پرداخته-اند. جویندگانی که آنها با چشمانی نیمه باز، به انسان ستیزی-ی شریعت اسلام، نگاه می‌ کرده-اند.
کسانی که، برای فرار از سیاهچال ایمان، پس از سدها سال رنج، جویای راهی بوده-اند، با روش خودفریفتن، از جویندگی باز مانده-اند.
عارفان، شک ورزان و خردگرایان را با شراب آلوده به زهر، یا عرفان آلوده به اسلام، به خوابی بسیار سنگین فرو برده-اند، به جای روشن ساختن راه راستی، آنها را گمراه و به تاریکخانه-ی دروغ رهنمون شده-اند.

والیان اسلام، در اندک زمانی، دریافتند که عرفان فروشان دکان های تازه-ای را باز کرده-اند که، با افیونی فریبنده تر از بهشت، سر چشمه-ی درآمد آنها را می‌ خشکانند. این بود که شریعتمداران خانقاه–ها را ویران و چشمه زار درآمدهای شاه علی شاه-هان را باریک یا به کیسه-ی گوربانان شیعه سرازیر کرده-اند.
هر دکانی را است سودایی، دگر
مثنوی دکان فقر است، ای پسر
اگر چه قطب یا پیشوایان عرفان فروش، مانند والیان اسلام، روزانه در زمین، خاکسار افتاده-اند و شبانه بر فراز آسمان با معبود خود در راز و نیاز هستند؛ ولی مریدان روزانه برای آنها زندگانی-ی آسمانی و شبانه برای آنها بستری با گلرخان زمینی فراهم کرده-اند.
زیانی که عارفان، از بافتن عرفان با اسلام، به فرهنگ و مردم ایران وارد کرده-اند در خور سنجش نیست. زیرا بیش از 800 سال است که آنها اسلام را به دروغ با پوشش های مهرورزی و انساندوستی به نمایش گذارده-اند و 800 سال است، که اگر مردم آنی از خواب مرگ آور ایمان بیدار شده-اند، آنها را با سخنان شیرین عارفانه دوباره به خواب کرده-اند.
درست در زمانی که با کشتار کافران، در یازده-ی سپتامبر 2001، چهره-ی اسلام خود را نمایان ساخت، گماشتگان انگلیس، نمایش بزرگداشت مولوی را حتا در اسراییل هم برگزار کرده-اند.
(با وجودی که مولوی سرشت جهود را پست و کشتار آنها را سزاوار دانسته است).
درست، پس از آشگار شدن کردار جهادگران، گلچین سروده-های مولوی و عطار را، تازه به تازه، به زبان‌های بیگانه برگردانده و در رسانه-های خواب-زا و آرامبخش به خورد مردم ِ از اسلام گریزان داده-اند.
اکنون، که از هرگوشه-ی جهان، خشمآوران جهادگر سایه-ی ترس را بر مردمان می‌ پوشانند، شناخت نامسلمانان از انسان ستیزی-ی شریعت اسلام بهبود می‌ یابد و بیزاری مردمان از احکام ننگین اسلام بیشتر می‌ شود. اسلامبانان دریافته-اند که بدون یار همیشگی، یعنی عرفان خودباختگی، پایه-های پوسیده-ی اسلام توان ايستادگی ندارند.
از این روی؛
فرمانروایان جهان، سرمایداران پول ساز، والیان اسلام، اسلامفروشان و از همه انسان ستیزتر چادرنشینان نفت فروش، نیاز بیشتری به بزک کردن چهره-ی خشمناک اسلام دارند. آنها برای پیشگیری از فرو ریختن اسلام پوسیده، با پول و رسانه-های جهانی، اسلامبانان را پشتیبانی می‌ کنند. به دنبال اسلامبانان هم خوشباوران، دجال پرستان، خودفروشان و ایران ستیزان هم به راه افتاده-اند.
اسلامبانان، برای نجات اسلام، باز هم زهر آمیخته با می، یعنی اسلام آمیخته با عرفان، را به خورد مردم، به ویژه کسانی که از اسلام رنجیده-اند، می‌ دهند و از این راه کیسه-های خود را پُـر پـول و خـروش مردم را خاموش می‌ دارند.

تا کنون از این بافت، عرفان ایرانی در مرداب اسلام بازسازی نشده است ولی سرخوردگان را، کسانی که از خشم اسلام گریزان و از احکام انسان ستیز بیزار شده-اند، دوباره مهار کرده و خاکسار-تر از پیش به منجلاب پستی و فرومایگی درانداخته است.
برای نمونه:
کسانی که، با اندرز مولوی می‌ پندارند، از گورپرستی و مرده پرستی دست برداشته-اند، به خود فریبی و دروغوندی پرداخته-اند. آنها پس از زیارت گور امامان ایران ستیز، در عراق، به زیارت گور مولوی در قونیه مشرف می‌ شوند. آنها نه تنها از بندگی-ی " الله " آزاد نشده-اند بلکه زنجیر بردگی-ی بسیاری از بندگان، دلالان، خلیفه-های " الله " را هم بر گردن نهاده-اند.

کسانی که از شناسایی مفهوم این سخن: "ای خانه پرستان چه پرستید گِل و سنگ؟" در مانده-اند، چگونه می‌ توانند به مفهموم آزادگی پی ببرند؟
عـاشقان مولوی، مریدان عرفان و اسلامزدگان که از سُست پنداری، از گور مردگان مراد می‌ جویند، به زهر شریعت اسلام آلوده-اند، آنها در این درماندگی نمی‌ توانند بُت پرستی را در کردار خود ببینند. برای آنها چه تفاوت دارد که عبدِ " الله " باشند یا خاکسار " علی "؟ چه تفاوت دارد که نیاز خود را به چاه جمکران بریزند یا از کرامت، سلطان علی شاه، قطب اولیا برداشت کنند.

کسانی که افیون را در سوره-های قرآن می‌ بینند ولی افیون تیزتر از آن را در سُروده-های عرفانی نمی‌ بینند، آنها در شناسایی افیون درمانده-اند، آنها خوشباورانی هستند که تنها آوایی از سخن دیگران می‌ شنوند ولی به مفهوم و هسته-ی واژه-ها پی نبرده-اند. بندهای این دام سر دراز دارند و با این پیش گفتار بازگو نمی‌ شوند. در آینده، اگر خواستاری باشد، بیشتر به رنگ و ننگ این زنجیرها خواهم پرداخت.



مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Thursday, March 11, 2010


نیایش در زادمان نوروز


مـردو آنـاهيــد



باشد که جشن نوروز شادمانی را بر راستان و نیک اندیشان جهان برافشاند

در فرهنگ ایران جان و پیکر انسان با جان و پیکر خدایان سرشته شده است. این است که انسان با خدایان می‌آمیزد، با آنها همپرسی و هماندیشی می‌کند، با آنها جشن و شادی را می‌آفریند. در این فرهنگ، که بر بینش زایندگی بنیان دارد، همیشه هر پدیده-‌ای از پدیده-ی دیگری آفریده می‌شود. بسان این که بهار از بُن زمستان و تابستان از بُن بهار پدیدار می‌شود. بر اساس این نگرش، زایمان هر پدیده با جشن و شادمانی همراه است.
جشن، خرسندی، از شادمانی-ی رخسندگان (رقص= رخس) آفریده می‌شود و آنها را با نیروی مهر به یکدیگر پیوند می‌دهد. در جشن ویژگی‌های همگانی (بسان مهر، خشم، نیاز، آز، کینه، دوستی) همآهنگ می‌شوند. جشن تنها بیکار بودن و تن آسایی نیست بلکه در هر جشنی یک دگرگونی در هستی به وجود می‌آید. مانند این که زمین خرّم می‌شود یا خرمن برگرفته می‌شود.
این است که فردوسی، از خود بیگانه شدن ما را نکوهش می‌کند:
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هرگونه سازند دام
نباشد بهار از زمستان پديد
ننوشند هنگام رامش نبيد

در جشن نوروز، درود (که نام روز پایان سال است) از زادمان بهار مژده می‌دهد که دوباره جهان به زایندگی و رویندگی برانگیخته خواهد شد.
از این روی مردمان، در هنگام نوروز، نیازهای خود را بر زبان می‌رانند و امیدوار هستند که تا فرارسیدن خرداد و اَمرداد به آرزوهای خود برسند. البته در فرهنگ ایران خدایان همسرشت و همیار انسان هستند. ولی آنها توانا نیستند بلکه توانایی نیروی خرد انسان است که دشواری‌ها را کلید می‌شود.
به هر روی شایسته است که ایرانیان آرزوهای خود را از دیدگاه فرهنگ ایران، که هنوز در درون آنها روان است، بازگو کنند و گفتار خود را از آلودگی‌هایی، که از کژپنداری برآمده-اند، بزدایند.

نیایش‌های زیر، پرورده-ی خوش زبانی نیستند، آنها برآیند ارزش‌هایی هستند که، فرهنگ ایران از آنها سرچشمه دارد، اینک آنها در آگاهبود ما فراموش شده-اند.
به گفتاری چند، در پوشش نیایش، ارزش‌های "پیش‌انداز نوروز" را یادآوری می‌کنم:

******
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید
خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید
روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز
چشم را بیدار دار و سینه‌ ها را پُر امید

******
روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن
شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن
اَبر را جان‌بخش ساز و ماه را آیینه دار
بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن

******
روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار
جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار
مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو
فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار

******
روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز
سینه را پر مهرتر از سینه‌-ی جمشید ساز
رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت
چشم نیکو مردمان را دیده-‌ی خورشید ساز

******

چهاربندی‌های بالا بر بنیاد انگیزه-های فرهنگ ایران سروده شده-اند که هر کس می‌تواند، مزه-ی شیرین واژه-ها را، در درون خود بچشد. از شوربختی، برخی از ایرانیان، بُن‌دادهای فرهنگ خود را نمی‌شناسند. این است که زمینه-ی این ارزش‌ها از نگرش آنها بیرون مانده است. برای روشن شدن، پیش انداز نوروز، اندکی به درون‌مایه-ی برخی از واژه-های نیایش اشاره می‌کنم:

رپیتاوین، که خدای گرمی و نوشوندگی است، در جشن سده، پنجاه روز پیش از نوروز،، از گرمای خورشید سر می‌گیرد، از روی رنگین‌کمان می‌گذرد، به ژرفای زمین فرو می‌رود. در پنجاه روز زمین را از درون گرم می‌سازد و در آغاز بهار دوباره بر زمین فراز می‌آید. در این هنگام با " هفت سُرنا = سورنای = شیپور" بر گیتی می‌دمد و جان خفته-ی جانداران را دوباره به زندگی برمی‌انگیزد.
واژه-ی انگلیسی "repetition" از نام همین رپیتاوین گرفته شده است.
هفت سین، هفت سرود، از این هفت سُرنا بوده که در فراموشی با سنجد و سیر و سرکه..... جایگزین گشته است.
البته نوشوندگی-ی گیتی با غرش آذرخش و شادباش اَبر جان‌بخش همراه بوده است. اَبر در فرهنگ ایران نماد آبستن کردن و جان بخشیدن است. ماه نماد دانایی و بینایی است. (آهورا = اَبر جانبخش و مزدا = ماه دانا است)
("سین" = زنخدای ماه = زنخدای سیمرغ است و با حرف "س" = S همانی ندارد)
جمشید نماد نخستین انسان است که خرد و توان خود را برای آسایش و تندرستی مردمان به کار می‌بندد و بهشت را روی زمین می‌سازد. جمشید آینده نگر است و چشم جهان بین دارد. او بر مردم فرمانرایی نمی‌کند بلکه، از مهربانی و دوراندیشی، آموزگار مردمان است.
چشم جهان بین، یا جام جم، چشمی است خورشید گونه که به ژرفای پدیده-ها فرو می‌رود و هسته‌-ی درون آنها را می‌شکافد. یعنی انسان با چشم خورشیدگونه به دانش هستی پی می‌برد. در فرهنگ ایران انسان شهد دانایی را با همه-‌ی وجودش مزه می‌کند تا دانش آنها را بگوارد و در درون خود بیامیزد.

باشد که جشن نوروز شادمانی را بر راستان و نیک اندیشان جهان برافشاند.


مـردو آنـاهيــد
بهـار 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


***
نیایش نوروزی – فرهنگ ایران[+]

Labels: , , ,

Saturday, February 06, 2010


مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش


سیامک مهـر



اگر ذره ای از خواست ایرانی خود مبنی بر سرنگونی حکومت اسلام کوتاه بیاییم، خون صدها ندا و نداها را آیت الله ها و پدرخوانده های مافیای روحانیت و کارگزاران اصلاح طلب و ملی- مذهبی ِ باند رفسنجانی به مثابه شراب پیروزی انقلاب شکوه مندشان در اعیاد اسلامی و به سلامتی امام زمان خواهند نوشید.

بیست و دوم بهمن ماه امسال در سرنوشت ملت ایران از این لحاظ بسیار اهمیت دارد که پس از یک خواب و اغمای طولانی در زمستان اسلام، گویی آرزوها و رویاها و شور و شیدایی هایی که در سال 57 با نوید آزادی در درون مردم انگیخته شده بود ولی بلافاصله با هجوم کابوس های هول و هراس سرکوب گشته بود، دوباره سربرمی کشد، دوباره زنده و پیدا و آشکار می شود. گویا در این روز ایرانی دوباره زیبا می شود: چشم ها را می گشاید، خاکستر خواب را از چهره می شوید، کفش های سفر را می پوشد، خوابگاهش را ترک می کند و روزی نو و امیدبخش را برای یافتن گمشده اش، برای جستجوی رویاهایی که از وی دزدیده اند آغاز می کند.
نخستین خاطره ای که نزد مردم بیدارشده و برخاسته از خواب جلوه گر می شود، تصویرها و یادهای پیش از به خواب رفتن است.

پروژه «ارسالی ها»* نیز در همین مقطع از تاریخ جمهوری اسلامی و ابتدا با کنفرانس برلین کلید خورد. این ارسالی ها، گنجی ها، مهاجرانی ها، سروش ها، حقیقت جوها، سازگارها، کدیورها، اشکوری ها... شکم خود را صابون مالیده اند که پس از پیروزی جناح اصلاحات بر باند خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه پاسداران، با سلام و صلوات و سوار بر شانه-ی جنبش سبز به کشور اسلامی بازگردند و بلافاصله هم در را پشت سر خود ببندند.


«ارسالی ها»

ادامــــه[+]

Labels: , , , ,

Monday, July 13, 2009

پـُرفسـورهای ميهــن فــروشی


انتفاضهء ايرانی!؟


سرباز كوچك




[+]"پروفسور" حميد دباشی ؛ دانشگاه کلمبيا
Hamid Dabashi
"اين (جنبش) انتفاضهء ايران است؛ انتفاضهء ايران را بايد از شعار «ايران شده فلسطين، مردم چرا نشستين؟»
در خيابان‌ های تهران شناخت."

"برادران و خواهران ايرانيان در سراسر جهان اسلام و جهان عرب.../ جوانان مسلمان و عرب درسشان را از برادران و خواهران ايرانی خود..."

" فرق ميان شاه و رهبر چيست؟ هيچ!!!"

حميــد دباشی، کدیور و فاطمه حقیقتجو
حميــد دباشی، کدیور و فاطمه حقیقتجو در دانشگاه کلمبیا[+]

ادامـــــــــــــه[+]

* * * * *

کلامی خودمانی از «ذره بين»، خـوانــدنی است[+]

* * * * *

Labels: , ,

Thursday, April 09, 2009

افسانه بافی های تاریخی


مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری




باتوجّه به اینکه برخی افرادمنسوب به «جبههء ملّی» برای نقد کتاب «آسیب شناسی یک شکست» به سخن فردی بنام «استاد بهرام مشیری»!! استناد می کنند، لازم دیدم که پاسخ به سخنان بهرام مشیری را ( به نقل از یکی از برنامه های تلویزیون پارس) خدمت تان بفرستم تا دوستداران تاریخ ایران بدانند که « استاد این افراد» مانند خودِ آنان، تا چه پایه از تاریخ ایران بی اطلاع است.
پاينده ايران
همايون محمدی

مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری

بازیِّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
آنکس که عرض شعبده با اهل راز کرد
(حافظ)

من نمی دانم که آقای مهندس بهرام مشیری، تحصیلاتش چیست؟ و «مهندس» در کدام رشتهء دانشگاهی است، (طبق سایت مبارک،ایشان ظاهراً «افسر اخراجی ارتش [شهـربـانی - در يکی از کلانتری های شهرستان مراغه در آذربايجان] و متخصّص در امور «هیروشیما» هستند!!!) اینکه این دو شغل چه ربطی با تاریخ و فرهنگ ایران یا «سرزمین جاوید» دارد؟ اللــهُ اعلَم!، ولی، در هرحال ،این فرد، « پدیده»ای است دیدنی و شنیدنی که چنان ذوبِ در افسانه بافی های تاریخی شده که ظاهراً زمام عقل و منطق واندیشه را رها کرده است:
کارِ جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی: تو هم بیا که تماشای ما کنی!
آقای مهندس مشیری، علاوه بر «ساخت و ساز»های دیگر، ظاهراً استادِ مُغالطه نیز هست و می دانیم که مغالطه به منظور شُبهه انگیزی و به غلط انداختن مخاطب است. از آخرین مطالعه های آقای بهرام مشیری این است:
ایشان در نقد کتاب استاد جلال متینی و سلسله مقالات دکتر علی میرفطروس دربارهء دکتر محمّد مصدّق، «افاضه» کرده که:
1- «اصلاً این آقای دکتر متینی کیست؟ چند تا کتاب نوشته؟ مگر می شود که آدم رئیس دانشکدهء ادبیّات مشهد باشد امّا حتّی یک کتاب ننوشته باشد و ...».
نمی دانم که آقای مشیری، خود، چکاره است؟ و تا حال چند کتاب و تحقیق ارزشمند منتشر کرده که اینک به طلبکاری از استادی مانند دکتر جلال متینی نشسته است؟! از این گذشته: آقای مشیری، ایکاش سری به کتاب «فهرست مقالات» استاد ایرج افشار، می زد تا فهرست نام بیش از صد مقاله و تحقیق ارزشمند استاد جلال متینی را می دید. از این گذشته، قریب 26 سال انتشار فصلنامهء معتبر «ایران نامه» و «ایرانشناسی» توسط دکتر جلال متینی، خود، یک گنجینهء عظیم تاریخی و فرهنگی است. چرا و چگونه است که آقای مشیری، اینهمه را ندیده است!؟ این کینه ها و دشمنی های آخوندی با فرهنگ و فرهنگسازان ایران از کجاست و چراست؟
2- آقای مشیری،مدّعی است که: «اصلاً دکتر علی میرفطروس را نمی شناسد و اصلاً نمی داند کی هست و چه نوشته است و ...؟»


واقعاً چگونه ممکن است که فردی مانند بهرام مشیری، سال ها در همین لس آنجلس زندگی کرده باشد و سری به کتابفروشی – مثلاً «شرکت کتاب» زده باشد و در بخش مخصوص ِآثار دکتر میرفطروس، بیش از 10 کتاب چاپ شده و تجدید چاپ شدهء ایشان را ندیده باشد!؟ حتّی کتاب بسیار معروف «حلاّج» را که تاکنون بیش از 15 بار تجدیدچاپ و منتشر شده است! در رابطه با این «بی بصری»ی آقای مشیری است که سعدی گفته است:
- «تو که چراغ نبینی، با چراغ چه بینی؟!»
امّا از قدیم گفته اند که: «دروغگو کم حافظه است»، چگونه است که آقای مشیری در یکی از برنامه های اخیر خود از دکتر میرفطروس بعنوان «نویسنده و انسانی شریف» یاد می کند، ولی حالا می گوید: وی را نمی شناسد و کتابی از ایشان نخوانده است!!
آقای مهندس بهرام مشیری، مدّعی است که: برخلاف نظرِ آقای میرفطروس، نویسندگان تاریخ یعقوبی و اخبارالطوّال، ایرانی نیستند بلکه عَـرَب می باشند و ...
باز هم – ایکاش – آقای مهندس، سری به فرهنگ های دم ِ دستی می زد تا می دید که احمدبن یعقوب اصفهانی معروف به یعقوبی اهل اصفهان بوده است و نه عَرَب!!. همچنین: با نیم نگاهی به همین فرهنگ ها، آقای مشیری می دید که: ابوحنیفهء دینوری (نویسندهء اخبارالطوّال) اهل ِ دینور Dinvar کرمانشاهان بوده و با آنکه کتابش به زبان عربی است، امّا سرشار از حسّ وطن دوستی و ایران پرستی می باشد.
امّا عجیب ترین مغالطهء آقای بهرام مشیری،اینست که مدّعی است:
- «حملهء چنگیزخان مغول به ایران، باعث رونق هنر و حرفه و تاریخ نویسی شده است ،مثل کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ...» این حرف آنچنان مسخره است که به سبک رفسنجانی و شرکاء بگویم: استقرار جمهوری اسلامی در ایران، باعث رونق هنر و فرهنگ و تاریخ نویسی در این کشور شده است!!
آقای مشیری – باز – اگر نگاهی به کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران، نوشتهء دکتر علی میرفطروس، می کرد در صفحات 17-20 همین کتاب می دید که حملهء مغولان چه نتایج شوم و هولناکی بر تکامل تاریخی و فرهنگی ایران باقی گذاشته است. در عرصهء تاریخ و فرهنگ و هنر، همین «تاریخ جهانگشای جُوینی»ِ (مورد اشارهء آقای مشیری) می نویسد:
- « مدارس ِ درس، مُندرس، و عالِم علم، مُنطمس (نابوده شده) و طبقهء طلبه (استادان و دانش پژوهان) در دستِ لگدکوب حوادث، متواری ماندند، هنر، اکنون همه در خاک طلب باید کرد».
گفتنی است که – باز- برخلاف افاضات آقای مشیری: فرزندان چنگیزخان مغول هم نه تنها به رونق فرهنگ و تاریخ و تاریخ نویسی کمکی نکردند بلکه مثلاً به دستور هلاکوخان مغول، کتاب های کتابخانهء عظیم خزانه حکمت و خانهء فلسفه را (که حاوی هزارها جلد کتاب تاریخی، علمی و فلسفی بود) به دجله ریختند و آنچه کتب قطور بود – بجای آجر - در ساختن آخور ِاسبان مغول ها بکار بردند و جعبه های کتاب را هم تبدیل به کاهدان کردند (ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، ص35).
عطا ملک جوینی (نویسندهء تاریخ جهانگشا) در پایان گزارش خود از حملهء مغول ها به ایران، جملهء جانسوزی دارد که اشاره ای به علاّمه هائی مانند آقای بهرام مشیری می باشد. عطا ملک جوینی
می گوید:
-« اکنون بسیط زمین- عموماً – و بلاد خراسان – خصوصاً – خالی شد. کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند ... هر خَسی، کسی، هر آزادی، بی زادی (بی توشته ای) و هر رادی، مردودی و هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی ... » (تاریخ جهانگشا، ج 1، صص 3-5، به نقل از ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، چاپ چهارم).

گفتیم که معنای اصلی مغالطه، غلط گفتن به منظور شُبه افکنی ِ خواننذه یا شنونده است ،نمونهء دیگری از مغالطه های آقای بهرام مشیری اینست که در نقد مقدّمهء کتاب «آسیب شناسی یک شکست»، گفته است:
-«در عبارتِ «شخصیّت های دلپذیرمان آنچنان پاک و بی بدیل و بی عیب اند که تن به «امامان معصوم» و « قهرمانان صحرای کربلا می زنند»... فعل «تن زدن» غلط است، زیرا «تن زدن» یعنی: «از زیرِ کار دررفتن» و ... روشن که آقای مشیری- باز - با شُعبده بازی، دو مفهوم «تن زدن» و «تن به کسی زدن» را با هم خِلط یا مغالطه کرده است زیرا «تن به فلانی زدن»، یعنی: «پهلو به فلانی زدن» یعنی: حریف و همسنگ با کسی بودن ...
نمونهء دیگری از دانش عمیق آقای مهندس بهرام مشیری!!!، در«دستور زبان فارسی» است، برای نمونه: وی – بارها – در برنامه های خود از «عمَله جات ِ استبداد» یاد کرده است و در اینهمه مدّت کسی نبود که بگوید: استاد مشیری! هر اکابرخوان ِ زبان فارسی می داند که «عمَلَه» جمع ِ«عامل» است و «عمَلَه جات» ،جمع ِ در جمع ِ در جمع است و.....غلط!
با این سطح از سواد و دانش و معرفت، ایکاش آقای مشیری، اوّل برود کمی دستور زبان فارسی یاد بگیرد و بعد، از استادانی مانند دکتر جلال متینی و دکترعلی میرفطروس، صحبت کند!

*****




این ها، فقط چند نمونه از شعبده بازی های کسی است که می خواهد مُعرّف تاریخ و فرهنگِ « سرزمین جاوید» (ایران) باشد! ... اگر همهء سینه چاکان مرحوم دکتر مصدّق، همین شعبده بازها هستند، پس باید گفت: بدا به حال مرحوم مصدّق! وای به حال ایران! وای به حال ما!



Labels: , , , ,