Monday, April 27, 2009

ایــران؛ در آستـانــۀ نـابــودی


(( قابل توجه پان تُرک ها ! ))

فرهاد عرفانی – مزدک




یکی از آخرین مقالاتی که نوشته ام ( وظائف رسانۀ ملی در حوزۀ زبان مشترک )، در پایگاه اینترنتی (( تابناک )) نیز نشر یافته است و هموطنانی؟! ( که نوع نگاه نشان می دهد گرایشات پان ترکی دارند )، در پائین نوشته، به اظهار نظر پرداخته اند و از جمله اینکه برخی از ایشان، نظرات بنده را با دیدگاه ها، شخصیت و منش رضا خان ( رضا شاه! ) مقایسه کرده اند و بر این اساس به اینجانب تاخته اند ( در زبان فارسی می شود ترکتازی! ).

در این نوشته میخواهم به نکاتی بپردازم که احساس میکنم زمان بیان آنها فرا رسیده است:

بازشناسی بیطرفانه و بدون تعصبات عقیدتی و به روش علمی تاریخ، یکی از راه هائی است که میتواند آرامش را به جامعه بازگرداند و به شناخت هویت ملی یاری رساند. اگر چه شکل گیری تاریخ از گذر وقوع حوادث و رویدادها صورت می پذیرد، اما درک تاریخی، تنها از پیوست خطوط برجسته و نقاط عطف حوادث و دستیابی به درکی واحد از یک روند، پدید می آید. درست در همین راستا نیز هست که تحلیل شخصیت های تاریخی باید صورت پذیرد. تمرکز کردن بر یک یا چند ویژگی مثبت یا منفی، بدون در نظر گرفتن عوامل بی شمار محیطی و زمانی، ما را به سمت قضاوت های عجولانه، غیر دقیق و نا صحیح هدایت می کند و تداوم این راه، منجر به برداشتی ذهنی و غیر واقعی از تاریخ و شخصیت های تاریخی، می شود. هم از اینروست که در یک تحلیل علمی تاریخی، همواره باید، سه عامل عمدۀ زمان، مکان و چگونگی شکل گیری پدیده، در نظرگرفته شده و در گام بعد، برداشت پدید آمده، در یک نظام جامعه شناسانه مورد تدقیق قرار گرفته، جایگاه آن در روند تاریخی مشخص شود. تنها پس از طی این مراحل است که داوری معنا پیدا می کند و درست بر همین اساس هم هست که تحلیل تاریخ و قضاوت تاریخی، کاری بسیار دشوار است و کار افراد معمولی، متعصب، نا آگاه، مغرض و یا حتی افراد آگاهی که بر مبنای یک عقیدۀ ثابت قضاوت می کنند، نیست! در مرحلۀ نظر، هر کس می تواند نظر دهد، اما بر کرسی تحلیل و قضاوت تاریخی، هر کسی نمی تواند بنشیند!!

بر اساس آنچه آمد، تحلیل یک دوره بسیار بااهمیت از تاریخ طولانی ایران، یعنی دورۀ شکل گیری حکومت پهلوی و به قدرت رسیدن رضاخان ( که من ترجیح می دهم او را با همان عنوان رسمی اش خطاب کنم، یعنی رضا شاه) نیاز به بررسی هزاران سند از سوئی و از سوی دیگر، تحلیل عملکرد وی با توجه به سه عامل ذکر شده، یعنی وضعیت زمانی، موقعیت مکانی و چگونگی طی شدن روند تقریبأ بیست سالۀ حضور او در قلب حوادث تاریخی ایران، دارد. اما آنچه شخصأ برای من از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است وجود یک ویژگی برجسته است که با حملۀ اعراب به ایران، از صحنه حیات اجتماعی این مملکت پاک شده بود و با روی کار آمدن رضا شاه، تجدید حیات یافت. این ویژگی، چیزی نیست جز تجدید سازمان ایران و احیاء حیات مردم ایران بعنوان یک ملت دارای یک کشور با مرزها و تشکیلات مشخص!

واقعیات تاریخی نشان می دهد که با فروپاشی امپراطوری ساسانی، سازمان کشوری و تشکیلات اداری و اجتماعی آن، چنان از هم گسیخت که تا عصر مشروطه، هرگز نتوانست مجددأ احیاء شود. در دورۀ مشروطه نیز با همۀ افکار نوینی که شکل گرفته بود، مدیریتی واحد که قادر باشد به جامعه، هویت دولت – ملت - کشور را اعطاء کند، وجود نداشت و همین کمبود، منجر به حوادث تلخ بسیاری شد که ایران را تا آستانۀ نابودی کامل پیش برد.

قدرت گرفتن سردار سپه، در رأس قوای نظامی کشور، اگرچه از دید برخی مورخین و روشنفکران، مساوی بود با خداحافظی با آمال آزادیخواهانه مشروطه در حوزۀ آزادی بیان و قلم و تشکیلات و انتخابات، اما از سوی دیگر، مساوی بود با پیدایش روندی که منجر به تجدید سازمان کشور بر اساس ایجاد تشکیلات اداری مدرن، آموزش مدیران، ایجاد نظام ها و مقررات اجتماعی و تجدید ساختار مملکت بر پایه شاخصه های هویتی یک جامعه امروزی!
آزادی امری حیاتی است اما در یک جامعۀ فروپاشیدۀ قبیله ای، منجر به چیزی شبیه حادثه رواندا می شود که هشتصد هزار انسان، جان خود را بدلیل وابستگی به یک قوم و قبیله خاص، از دست می دهند!

انقلاب مشروطه، منجر به آزادی نشد، به این دلیل ساده که اسباب و ادوات حضور آزادی در آن وجود نداشت و فراهم نبود. انسان باید بسیار ساده لوح باشد که تصور کند در جامعه ای فاقد صنعت، کشاورزی مدرن، نظام اداری و تشکیلات وابسته به آن، آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی، دادگستری، پلیس و شهربانی، ارتش واحد، وزارتخانه های بهداشت و راه و ترابری و اقتصاد و ... هزاران چیز دیگر و همچنین وجود بیش از نود و دو درصد بیسواد و غرق در نکبت فقر و عقب ماندگی همه جانبه، آزادی می توانسته است معنا داشته باشد! درچنین فضائی ، تنها هرج و مرج می تواند معنا داشته باشد و این دقیقأ چیزی بود که وقتی سردار سپه به تهران وارد شد، بر سراسر ایران، حاکم بود!

آنچه در آن شرائط ایران لازم داشت، دقیقأ و به معنای اخص کلمه، « دیکتاتوری بود »، نه آزادی! در چنان شرائطی، دیکتاتوری نعمتی بود که هیچ چیز نمی توانست جای آنرا بگیرد و اتفاقأ تنها ایرادی که این قلم می تواند به رضاشاه وارد آورد اینستکه دیکتاتوری او کامل نبود، چرا که اگر بود، امروز ما با اراذل و اوباش وطن فروش و تجزیه طلبی روبرو نبودیم که حاضرند بخاطر چند دلار، همۀ هستی و هویت و تاریخ و مردم و سرزمین خود را بفروشند وبه این اعمال زشت خود افتخار هم بکنند!

از جملۀ خدمات بنیانی و مفصلی که رضا شاه در پی ریزی ایران نوین انجام داد و در طی مدت کوتاهی، بواقع سیمای ایران را دگرگون کرد، پی ریزی نظام آموزش هماهنگ وهمگانی، بر اساس زبان واحد و مشترک بود.
این حرکت، یکی از مهمترین و پایه ای ترین کارهائی بود که هر مدیر دلسوز، واقعی و میهن پرستی در چنان شرائطی، می توانست و باید انجام می داد، چرا که بدون این، تقریبأ همۀ کارهای دیگر، می توانست بی نتیجه و بی حاصل باشد. هرکس که کوچکترین اطلاعی از مسائل جامعه شناسی و مدیریت سیاسی داشته باشد، می داند که رشد و توسعه و پیشرفت و عدالت و آزادی، تنها در سایۀ یک نظام قدرتمند و هماهنگ آموزشی می تواند میسر باشد و لا غیر! بر همین اساس نیز هست که می بینیم تقریبأ در همۀ تحولات بزرگ اجتماعی در سطح جهان، اولین چیزی که به آن توجه شده و بیشترین سرمایه گذاری بر آن صورت پذیرفته، نظام آموزش هماهنگ و همگانی بوده است. از گذر بردن پایه ای ترین آگاهی ها و دانش ها به اعماق جامعه است که می توان ساختمان یک نظام نوین را پی ریزی کرد. بیسوادی مساوی است با عقب ماندگی و انحطاط، و این موضوع را رضا شاه و مشاورانش بخوبی تشخیص داده بودند. امروز عده ای پان ترک فرصت طلب چنین ادعا می کنند که رضا شاه، زبان فارسی را از این رهگذر زبان رسمی کرد و به همۀ جامعه تحمیل کرد!!!
این دشمنان ایران، نمی خواهند به مردم بگویند که اولأ این مجلس اول مشروطه بود که رسمی بودن زبان فارسی را بعنوان یک اصل قانون اساسی مطرح کرد و نه رضا شاه! در ثانی ،زبان فارسی، حداقل از زمان نگارش اوستا تا امروز، یعنی بیش از سه هزار سال، در وسعتی به مساحت شبه قارۀ هند تا بالکان و از قفقاز تا خلیج فارس، زبان مشترک میلیونها انسان بوده است و تمامی شواهد تاریخی و ادبیات ملل گوناگون بر این ادعا صحه می گذارد. بخصوص در منطقه ای که امروز « ایران »شناخته می شود، هرگز هیچ زبان دیگری غیر از فارسی ، زبان مشترک و رسمی نبوده است و همۀ میراث فرهنگی ملت بزرگ ایران، با این زبان ، شکل گرفته است. آنچه رضا شاه انجام داد این بود که این زبان را از عرصۀ گویش مشترک و همگانی مردم ایران، به عرصۀ آموزش سراسری آورد و این کار بزرگی بود که هر میهن دوست دلسوز ایران و آیندۀ آن، قطعأ به آن اقدام می کرد. پان ترکها فراموش می کنند ( البته عمدأ ) که بزرگترین نبرد تاریخی ایرانیان با اعراب تا نزدیک به پانصد سال، اتفاقآ بر سر حفظ همین زبان رسمی و مشترک، یعنی فارسی بوده است و درست بر همین اساس هم هست که فردوسی بزرگ میگوید؛

بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی

این بیت شعر حکیم فردوسی بخوبی بیانگر وجود ملتی واحد ( ملت ایران که اعراب به توهین آنها را عجم می خواندند ) با یک زبان بخصوص است که پارسی نام دارد. نه تنها فردوسی بزرگ، که هیچ شاعر و نویسنده و اندیشمند و مورخ و محققی در طی حداقل هزار سال گذشته، هیچ اشاره ای، حتی یک مورد، به وجود زبان مشترک دیگری غیر از فارسی در فلات ایران نکرده است!

وجود هزاران دیوان شعر و کتب تاریخی و داستانی و علمی و آثار باستانی از اقصی نقاط ایران، از قفقاز و آران و آذربایجان و کردستان تا خوزستان و سیستان و بلوچستان و خراسان و گیلان و مازندران و ... بزبان فارسی، مُهر تأ ئید محکمی بر تداوم رسمیت و همگانی و مشترک بودن زبان فارسی در سراسر ایران دارد. بنا براین، این ادعای احمقانه که رضاشاه، این زبان را رسمیت داد و یا تحمیل کرد، تنها می تواند حس دردناک خود کم بینی مشتی بی فرهنگ و نا آگاه را تسکین بخشد و در چهارچوب یک بررسی تاریخی، هیچ محلی از اِعراب ندارد.

و اما نکتۀ آخر اینکه ملت ایران، کاملأ بر ارزش گنجینه ای که در اختیار دارد، واقف است و در راه بدست آوردن آن هزاران سال تلاش شگفت انگیز کرده است و به راحتی از آن نمی گذرد. این گنجینه، زبان فارسی و فرهنگ منتج از آنست که سازندۀ بزرگترین فرهنگ نوشتاری و ادبی جهان است. زبان و فرهنگی که هزاران اندیشمند و دانشمند و شاعر و عارف و نویسنده، در بوجود آمدن آن رنج برده اند و درخشانترین نمونۀ اندیشه ورزی بشر را در حوزۀ علوم انسانی خلق کرده اند. اگر عده ای تصور کرده اند که با چند شعار توخالی، این ملت از خیر همۀ هویت و هستی خود می گذرد، سخت در اشتباهند. آنها اگر می خواهند به میدان یک مبارزۀ فرهنگی وارد شوند، در گام اول لازم است رودکی و فردوسی و خیام و حافظ و سعدی و رازی و ابن سینای خود را خلق کنند. با ده ده قورقورد نمی توان به جنگ حتی یک بیت شاهنامه رفت، چه رسد به جنگ عظیم ترین فرهنگ ادبی جهان و زبانی که این فرهنگ بر پایۀ آن شکل گرفته است!

30 – 1 – 1388
فرهاد عرفانی - [+]مزدک


Labels:

Sunday, April 19, 2009

دسيســه ای جهانی


جيمی کارتــر، پـدرخوانـده ی هـرج و مـرج جهـانی!





Jimmy Carter "Godfather of World Chaos"

Evidence Jimmy Carter abandoned the Shah of Iran:

He Provided political and financial sponsor ship. . . checks of $150 million to Neauphle-le-Chateau outside Paris. . . while Khomeini plotted to kill the Shah of Iran and overthrow his nation. The French, British, and Germans agreed to support his plan.

An Air France jet loaded with terrorists and journalists delivered Carter's holy man to Tehran
On April Fools Day 1980 Ayatollah Khomeini, the godfather of world terror, proclaimed "the first day of the government of God," thus giving birth to what is now known as radical Islam.

Carter poured $500 million into the Muslim Brotherhood, calling them freedom fighters. We now call them the Taliban and al Qaeda.
On Inauguration Day 1980 shortly after 4:00 AM he wire-transferred $7.9 billion in an attempt to buy back the hostages after 444 days of humiliation.

"Jimmy Carter: the Liberal Left and World Chaos" is the new expose by #1 New York Times bestselling author Mike Evans, who documents, for the first time, the following facts about President Jimmy Carter:

* He provided checks of $150 million each to Khomeini who plotted to kill the shah of Iran and overthrow his nation.

* He provided $500 million to the Muslim Brotherhood freedom fighters who became the Taliban and al- Qaida.

* He wire-transferred $7.9 billion to buy-back the hostages after 444 days of humiliation.


Labels:

Thursday, April 16, 2009

New World Order


Brzezinski & New World Order



Brzezinski Zbigniew & process of globalization!
building the new world order step by step,
Zbigniew Brzezinski, a senior adviser to President Barack Hosen Obama on matters of national security and foreign policy, speak at Chatham House in London on
November 17, 2008.



It used to be easier to control a million People than kill a million, but now, today it is infinitely easier to kill a million People than control a million People

Labels:

Saturday, April 11, 2009

تمـاس تلفنی با امام رضـا؟!


بــه يـزادن کـه گـر مـا خــرد داشتيـم
کجـا اين سـرانجـام بــــــد داشتيــم!




ايـرنـا _ اردتمندان[خردباختگان] به حضرت ثامن الائمـه، از نقاط مختلف داخل و خارج از کشور با گرفتن شماره تلفن های حرم مطهر رضوی، از راه دور با آن امام همام ارتباط برقرار می کننـــد!؟
بيش از 50 هزار نفر از مشتاقان [خردباختگان]امام رضا در ايان نوروز از راه دور با تلفن به آقا سلام و عرض ادب کردند!!!


مرکز مخابرات حرم، تلفن مشتاقان[خردباختگان] را به بيت خدام و يا فراشان وصل می کند


و سپس خادم گوشی تلفن را بسوی ضريح گرفته و تماس گيرنده از راه دور به امام رضا سلام می کند و حرف می زنـــــد!
پارسال، يک ميليون و 23 هزار و 269 نفر از راه دور با تماس تلفنی، به امام رضا سلام کردند و حرف زدنــــد!



ايرنا - 1388/1/18 - مشهد - آستان قدس رضوی اعلام کرد 25 ميليون تشرف زائران طی ايام نوروز امسال به حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) انجام شد.
طی 30 ساله اخير مساحت صحن‌های حرم مطهر امام رضا(ع) از 27 هزار مترمربع به 250 هزار مترمربع افزايش يافته است.



به برکت وجود مبارک علی‌بن‌موسی‌الرضا(؟) جمع کثيری به خصوص نيروهای متخصص(؟) افتخار خدمت به دست آوردند، به طوری که هم اکنون بيش از 20 هزار نفر در اين مرکز [گـدائی و گـداپروری] بزرگ فرهنگی(؟) و مذهبی به کار اشتغال دارند.



Labels: , ,

Thursday, April 09, 2009

افسانه بافی های تاریخی


مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری




باتوجّه به اینکه برخی افرادمنسوب به «جبههء ملّی» برای نقد کتاب «آسیب شناسی یک شکست» به سخن فردی بنام «استاد بهرام مشیری»!! استناد می کنند، لازم دیدم که پاسخ به سخنان بهرام مشیری را ( به نقل از یکی از برنامه های تلویزیون پارس) خدمت تان بفرستم تا دوستداران تاریخ ایران بدانند که « استاد این افراد» مانند خودِ آنان، تا چه پایه از تاریخ ایران بی اطلاع است.
پاينده ايران
همايون محمدی

مغلطه ها و مغالطه های آقای بهرام مشیری

بازیِّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
آنکس که عرض شعبده با اهل راز کرد
(حافظ)

من نمی دانم که آقای مهندس بهرام مشیری، تحصیلاتش چیست؟ و «مهندس» در کدام رشتهء دانشگاهی است، (طبق سایت مبارک،ایشان ظاهراً «افسر اخراجی ارتش [شهـربـانی - در يکی از کلانتری های شهرستان مراغه در آذربايجان] و متخصّص در امور «هیروشیما» هستند!!!) اینکه این دو شغل چه ربطی با تاریخ و فرهنگ ایران یا «سرزمین جاوید» دارد؟ اللــهُ اعلَم!، ولی، در هرحال ،این فرد، « پدیده»ای است دیدنی و شنیدنی که چنان ذوبِ در افسانه بافی های تاریخی شده که ظاهراً زمام عقل و منطق واندیشه را رها کرده است:
کارِ جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی: تو هم بیا که تماشای ما کنی!
آقای مهندس مشیری، علاوه بر «ساخت و ساز»های دیگر، ظاهراً استادِ مُغالطه نیز هست و می دانیم که مغالطه به منظور شُبهه انگیزی و به غلط انداختن مخاطب است. از آخرین مطالعه های آقای بهرام مشیری این است:
ایشان در نقد کتاب استاد جلال متینی و سلسله مقالات دکتر علی میرفطروس دربارهء دکتر محمّد مصدّق، «افاضه» کرده که:
1- «اصلاً این آقای دکتر متینی کیست؟ چند تا کتاب نوشته؟ مگر می شود که آدم رئیس دانشکدهء ادبیّات مشهد باشد امّا حتّی یک کتاب ننوشته باشد و ...».
نمی دانم که آقای مشیری، خود، چکاره است؟ و تا حال چند کتاب و تحقیق ارزشمند منتشر کرده که اینک به طلبکاری از استادی مانند دکتر جلال متینی نشسته است؟! از این گذشته: آقای مشیری، ایکاش سری به کتاب «فهرست مقالات» استاد ایرج افشار، می زد تا فهرست نام بیش از صد مقاله و تحقیق ارزشمند استاد جلال متینی را می دید. از این گذشته، قریب 26 سال انتشار فصلنامهء معتبر «ایران نامه» و «ایرانشناسی» توسط دکتر جلال متینی، خود، یک گنجینهء عظیم تاریخی و فرهنگی است. چرا و چگونه است که آقای مشیری، اینهمه را ندیده است!؟ این کینه ها و دشمنی های آخوندی با فرهنگ و فرهنگسازان ایران از کجاست و چراست؟
2- آقای مشیری،مدّعی است که: «اصلاً دکتر علی میرفطروس را نمی شناسد و اصلاً نمی داند کی هست و چه نوشته است و ...؟»


واقعاً چگونه ممکن است که فردی مانند بهرام مشیری، سال ها در همین لس آنجلس زندگی کرده باشد و سری به کتابفروشی – مثلاً «شرکت کتاب» زده باشد و در بخش مخصوص ِآثار دکتر میرفطروس، بیش از 10 کتاب چاپ شده و تجدید چاپ شدهء ایشان را ندیده باشد!؟ حتّی کتاب بسیار معروف «حلاّج» را که تاکنون بیش از 15 بار تجدیدچاپ و منتشر شده است! در رابطه با این «بی بصری»ی آقای مشیری است که سعدی گفته است:
- «تو که چراغ نبینی، با چراغ چه بینی؟!»
امّا از قدیم گفته اند که: «دروغگو کم حافظه است»، چگونه است که آقای مشیری در یکی از برنامه های اخیر خود از دکتر میرفطروس بعنوان «نویسنده و انسانی شریف» یاد می کند، ولی حالا می گوید: وی را نمی شناسد و کتابی از ایشان نخوانده است!!
آقای مهندس بهرام مشیری، مدّعی است که: برخلاف نظرِ آقای میرفطروس، نویسندگان تاریخ یعقوبی و اخبارالطوّال، ایرانی نیستند بلکه عَـرَب می باشند و ...
باز هم – ایکاش – آقای مهندس، سری به فرهنگ های دم ِ دستی می زد تا می دید که احمدبن یعقوب اصفهانی معروف به یعقوبی اهل اصفهان بوده است و نه عَرَب!!. همچنین: با نیم نگاهی به همین فرهنگ ها، آقای مشیری می دید که: ابوحنیفهء دینوری (نویسندهء اخبارالطوّال) اهل ِ دینور Dinvar کرمانشاهان بوده و با آنکه کتابش به زبان عربی است، امّا سرشار از حسّ وطن دوستی و ایران پرستی می باشد.
امّا عجیب ترین مغالطهء آقای بهرام مشیری،اینست که مدّعی است:
- «حملهء چنگیزخان مغول به ایران، باعث رونق هنر و حرفه و تاریخ نویسی شده است ،مثل کتاب تاریخ جهانگشای جوینی و ...» این حرف آنچنان مسخره است که به سبک رفسنجانی و شرکاء بگویم: استقرار جمهوری اسلامی در ایران، باعث رونق هنر و فرهنگ و تاریخ نویسی در این کشور شده است!!
آقای مشیری – باز – اگر نگاهی به کتاب ملاحظاتی در تاریخ ایران، نوشتهء دکتر علی میرفطروس، می کرد در صفحات 17-20 همین کتاب می دید که حملهء مغولان چه نتایج شوم و هولناکی بر تکامل تاریخی و فرهنگی ایران باقی گذاشته است. در عرصهء تاریخ و فرهنگ و هنر، همین «تاریخ جهانگشای جُوینی»ِ (مورد اشارهء آقای مشیری) می نویسد:
- « مدارس ِ درس، مُندرس، و عالِم علم، مُنطمس (نابوده شده) و طبقهء طلبه (استادان و دانش پژوهان) در دستِ لگدکوب حوادث، متواری ماندند، هنر، اکنون همه در خاک طلب باید کرد».
گفتنی است که – باز- برخلاف افاضات آقای مشیری: فرزندان چنگیزخان مغول هم نه تنها به رونق فرهنگ و تاریخ و تاریخ نویسی کمکی نکردند بلکه مثلاً به دستور هلاکوخان مغول، کتاب های کتابخانهء عظیم خزانه حکمت و خانهء فلسفه را (که حاوی هزارها جلد کتاب تاریخی، علمی و فلسفی بود) به دجله ریختند و آنچه کتب قطور بود – بجای آجر - در ساختن آخور ِاسبان مغول ها بکار بردند و جعبه های کتاب را هم تبدیل به کاهدان کردند (ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، ص35).
عطا ملک جوینی (نویسندهء تاریخ جهانگشا) در پایان گزارش خود از حملهء مغول ها به ایران، جملهء جانسوزی دارد که اشاره ای به علاّمه هائی مانند آقای بهرام مشیری می باشد. عطا ملک جوینی
می گوید:
-« اکنون بسیط زمین- عموماً – و بلاد خراسان – خصوصاً – خالی شد. کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند ... هر خَسی، کسی، هر آزادی، بی زادی (بی توشته ای) و هر رادی، مردودی و هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی ... » (تاریخ جهانگشا، ج 1، صص 3-5، به نقل از ملاحظاتی در تاریخ ایران، دکتر علی میرفطروس، چاپ چهارم).

گفتیم که معنای اصلی مغالطه، غلط گفتن به منظور شُبه افکنی ِ خواننذه یا شنونده است ،نمونهء دیگری از مغالطه های آقای بهرام مشیری اینست که در نقد مقدّمهء کتاب «آسیب شناسی یک شکست»، گفته است:
-«در عبارتِ «شخصیّت های دلپذیرمان آنچنان پاک و بی بدیل و بی عیب اند که تن به «امامان معصوم» و « قهرمانان صحرای کربلا می زنند»... فعل «تن زدن» غلط است، زیرا «تن زدن» یعنی: «از زیرِ کار دررفتن» و ... روشن که آقای مشیری- باز - با شُعبده بازی، دو مفهوم «تن زدن» و «تن به کسی زدن» را با هم خِلط یا مغالطه کرده است زیرا «تن به فلانی زدن»، یعنی: «پهلو به فلانی زدن» یعنی: حریف و همسنگ با کسی بودن ...
نمونهء دیگری از دانش عمیق آقای مهندس بهرام مشیری!!!، در«دستور زبان فارسی» است، برای نمونه: وی – بارها – در برنامه های خود از «عمَله جات ِ استبداد» یاد کرده است و در اینهمه مدّت کسی نبود که بگوید: استاد مشیری! هر اکابرخوان ِ زبان فارسی می داند که «عمَلَه» جمع ِ«عامل» است و «عمَلَه جات» ،جمع ِ در جمع ِ در جمع است و.....غلط!
با این سطح از سواد و دانش و معرفت، ایکاش آقای مشیری، اوّل برود کمی دستور زبان فارسی یاد بگیرد و بعد، از استادانی مانند دکتر جلال متینی و دکترعلی میرفطروس، صحبت کند!

*****




این ها، فقط چند نمونه از شعبده بازی های کسی است که می خواهد مُعرّف تاریخ و فرهنگِ « سرزمین جاوید» (ایران) باشد! ... اگر همهء سینه چاکان مرحوم دکتر مصدّق، همین شعبده بازها هستند، پس باید گفت: بدا به حال مرحوم مصدّق! وای به حال ایران! وای به حال ما!



Labels: , , , ,

Wednesday, April 08, 2009

نسل کُشی


نسل کُشی اسلامی در ايـران





The Anglo-American Revolution of 1979 which was imposed on Iran Was planed by sick minds such as Bernard Lewis and George Ball. It was orchestrated by James Callaghan who was the Britain's Pime Monster At the time, Jimmy Carter, General Robert Hyser, William Sullivan, Ramsey Clark, Zbignew Brizinsky And Cyrus Vance and others in the British establishment.


Labels: