Saturday, November 27, 2010


چگونه بگویم “علی” مایه بدبختی ما است؟!


اندیشــه



چگونه به تو بگویم "علی" مایه بدبختی و رنج و عقب ماندگی و خرافاتی شدن ما است؟ چگونه بگویم تا این بدبختی بختک مانند را دریابی؟افسوس که تو در خواب رفته-ای و شغالان زوزه کشان همچنان میهن و هویت و انسانیت-مان را می درند!

"علی" یعنی خدعه! یعنی دروغ، یعنی توهم. "علی" گونه-ای دهن کجی شوم به اعراب بود که باعث شد صورت ما کج فرم شود! یک گریز نافرجام بود که باعث شد زندان ما ایران شود! تو بگو چگونه از "علی" خدا را شناخته-ای؟ از یک نام عربی که بار-ها و بار-ها در حسینه-ها تکرار شده است چه معرفتی ممکن است کسب شود؟ "علی" یعنی آن همه پول که در یک قفسه آهنین ریخته می شود تا فرزند تو معالجه شود یا همسرت باز گردد یا در کنکور قبول شوی و یا شغل مورد علاقه-ات را بیابی!
"علی" یعنی توهم! یعنی واگذاری شایستگی یک فرد برای احراز شغل به یک انگشتر عقیق! یعنی حکومت دردانه-های خونخوار خداوندی [الله-ی] عبوس که شکنجه می دهد و خود را بخشنده مهربان می داند!

چگونه به تو بگویم تو را بازی داده اند؟ چگونه بگویم که تو نیازی به ولی نداری! آن هم ولی موهومی که غایب است و تو عملا کار-هایت را خود انجام می دهی و او هیچ نقشی در زندگی تو ندارد. چگونه بگویم که خودت و مرا با دندان ندری؟ راستی تو چرا درنده شده-ای؟ به پیرامونت بنگر! همه در حال زندگی کردن هستند و بسیار بهتر از ما که ولایت را ستایش می کنیم زندگی میکنند. چگونه به تو بگويم "علی" همچون پرتره-اش که تصوير زنی است که برايش ريش گذاشته-اند فقط توهم است؟
"علی" ای همای رحمت! کدام رحمت؟ می توانی یک رحمت را به "علی" ربط دهی که توهم نباشد؟



اینها رحمت است؟

1 - کشتار قبیله” بنی قریظه”:
"علی" پس از پیروزی بر قبیله "بنی قریظه" تعداد 900 نفر از مردان قبیله را در مقابل گودال-هایی که از پیش کنده بودند سر بریدند. (تاریخ طبری. جلد 3 . صفحه 1088)
پیامبر بگفت تا در زمین گودال-ها بکندند و "علی" و "زبیر" در حضور پیامبر گردن انها را زدند. (تاریخ طبری. جلد 3. ص 1093)

2- کشتار خاندان "ازد":
"علی" و یارانش در یک روز تعداد 2500 نفر از خاندان "ازد" را سر بریدند. بنحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب. جلد اول. ص 729)

3- کشتار "خوارج" :
در نهم صفر سال 38 هجری در محلی واقع در «دشت نهروان»، جنگ خونینی بین لشگریان "علی" و «خوارج» روی داد که در این جنگ در حدود 1800 نفر از خوارج بقتل رسیدند.

4- نبرد "لیله الحریر":
"علی" در نبردی بنام "لیله الحریر" در حدود 500 تا 900 نفر را از دم تیغ گذراند. (منتهی الامال. جلد 1. ص 153)

5- کشتار "عبدالله خرمی و یارانش":
عبدالله خرمی و 70 تن از یارانش از بیم جان به قلعه-ای پناه برد. به دستور "علی" قلعه به آتش کشیده شد که در جریان آن تمامی این افراد در آتش سوختند بطوری که بوی گوشت بریان شده آنها آنچنان در هوا پخش شده بود که مردم را آزار می داد. (علی مرز نامتناهی. ص 199)

6- کشتار کسانی که بعد از فوت محمد از دین اسلام برگشتند:
آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر در گذشت محمد نشان داده بودند "علی" و "خالد بن ولید"، همه را بکُشتند و اجساد-شان را در آتش سوزاندند. (تاریخ طبری. جلد 4. صفحات 1380.1464) (تاریخ طبری. جلد 6. صفحات 2420.2265)

نقش علی در ترور مخالفان :

1- ترور شاعری بنام "حویرث بن نقیذ":
وی شتر دختران محمد "فاطمه" و "ام کلثوم" را رم داده بود به فرمان حضرت محمد و توسط علی در جریان یک توطئه به قتل رسید. (سیره ابن هشام. جلد 2. ص 273)

2- سر بریدن "مغیره" :
پیر مردی بنام "مغیره"، که پس از فتح مکه از ترس محمد گریخته بود بوسیله علی دستگیر و سر بریده شد. (نگاه کنید به؛ زنان پیغمبر. ص 316)

3- "علی" شاه-رگ مردانی را برید و بمانند مرغان نیم بسمل آنان را در بیابان رها کرد تا با شکنجه بمیرند. (امام علی. عبدالفتاح. جلد 5. ص 27)

4- سر بریدن "نضر" و "عتبه" :
پس از شکست "ائیل" محمد به علی دستور داد که "نضر"، پسر "حارث"، را سر ببرد. همینطور در منطقه-ای دیگر بنام "الظیه"، از میان اُسرا "عتبه"، پسر "ابی معیظ" بدستور محمد و بدست علی سر بریده شد. (منتهی الامال. جلد 1. ص 57)

5- سر بریدن "عتبه" :
مردی بنام "عتبه"، که بخاطر عدم پخش مساوی غنایم بین لشکریان اسلام به صورت محمد تُف کرده بود بوسیله "علی" سر بریده شد. (تاریخ طبری. جلد 5. ص 1103)

*- در زمان "امام علی"، مردم استخر چندین بار قیام کردند. امام علی در یکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آنجا گسیل داشت و شورش توده-ها را در سیل خون فرونشاند. (فارسنامه. ابن بلخی، ص 136)

*- در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی «زیادبن ابیه» که از خون-خواری و آدمکشی به [انوشیروان دوم(؟)] لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط "زیادبن ابیه"، کتاب-ها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است (نگاه کنید به؛ کتاب مروج الذهب، جلد دوم، ص 29)

*- در سال 39 هجری مردم «فارس و کرمان»، نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر "امام علی" را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا "زیادابن ابیه" را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و فارسنامه، ص 136)

*- مردم «خراسان»، نیز در زمان "امام علی" برای چندین بار قیام کردند و چون چیزی نداشتند به عنوان باج و خراج بپردازند، از دین اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه-ای دست زدند. امام علی «جعدبن هبیره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نیشابور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان، ص 29)

*- در زمان "امام علی"، مردم شهر «ری»، نیز سر به طغیان برداشتند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زیاد به سرکوب شورش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستین برگرداند. ابوموسی پیش از این طغیان نیز، یکبار دیگر بدستور "امام علی" به جنگ مردم شهر ری گسیل شده بود. (فوتوح البلدان، ص 150)

*- به روزگار خلافت "علی"-بن ابی طالب، چون پایان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده-ی بی شمار بدست آوردند. تنها در یک روز، هزار برده میان یارانش تقسیم کرد. لکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین «قیقان» (سر حد خراسان) کشته شد. (فتوح البلدان، بلاذری)

*- "علی"-بن ابی طالب، "عبدالرحمان بنی جز طائی"، را به سیسستان فرستاد. لکن «حسکه حبطی» وی را بکـُشت، پس "علی" فرمود: بیاید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانیم. وی را گفتند: حبطیان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)

*- "علی"، ولایت آذربایجان را نخست به "سعید بن ساریه خزاعی" و سپس به "اشعث بن قیس" داد. یکی از شیوخ آذربایجان نقل می کند که "ولیدبن عقبه"، همراه با اشعث از ولید طلب یاری می کرد و ولید برای یاری وی سپاهی از کوفه به آنجا گسیل داشت. اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح [کُشتار] کرد و پیش رفت. و پس از فتح [اشغال] آذربایجان گروهی از تازیان اهل عطا را بیاورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)

اينها تنها مواردی از جنايات اين همای رحمت(!؟) بود. بيشتر جستجو کنيد تا بيشتر بدانيد. چگونه به تو بگویم؛ علی مایه بدبختی و رنج و عقب ماندگی و خرافاتی شدن ما است؟ چگونه بگویم تا این بدبختی بختک مانند را دریابی؟
افسوس که تو در خواب رفته-ای و شغالان، زوزه کشان همچنان میهن، هویت [کيستـی] و انسانیت-مان را می درند!


چهارشنبه، 24 نوامبر 2010
انديشــه[+]

Labels: , , , , , , ,

Wednesday, November 24, 2010


زنان و خشونت!


نادره افشاری


«علی میرفطروس»[+] با استناد به اسناد تاریخی معتبری چون «منتخب‌التواریخِ» حاج محمد هاشم خراسانی، صص 24 تا 25، «آفرینش و تاریخِ» مقدسی، جلد 5 صفحه‌ی 129، «تاریخ گزیدهِ» حمدالله مستوفی، صفحه‌ی 1150و «قصص انبیاءِ» ص 459 و … می‌نویسد:


«عثمان به زودی با دختر محمد [رقیه] ازدواج كرد؛ اما پس از چندی به علت خشونت اخلاقی و عدم سازش با رقیه، به ضرب تازیانه دختر محمد را كُشت؛ با این‌حال موقعیت اجتماعی و اقتصادی عثمان چیزی نبود كه حضرت محمد با این جنایت، آن را نادیده بگیرد و از آن بگذرد؛ لذا [محمد] دومین دختر خود [ام كلثوم] را [هم] به ازدواج عثمان درآورد تا بدین وسیله پیوند خود را با اشراف بنی امیه هم‌چنان حفظ نماید. معروف است كه پیغمبر، عثمان را “ذوالنورین” یعنی صاحب دو نور [رقیه + ام كلثوم] نامید و می‌گفت: اگر دختر سومی نیز می‌داشتم، او را هم به ازدواج عثمان درمی‌آوردم.»

یكی از رفتار-هایی كه ناشی از دیدگاه استثماری و تملك-‌جویانه-‌ی دین اسلام به جهان پیرامون است، نگرش این مكتب به موضوع جنسیت و پدیده-‌ی «زن» است. محمد در "حجه‌الوداع" یعنی آخرین خطبه‌-ی رسمی‌-ای كه به نوعی وصیت‌نامه-‌ی سیاسی او شناخته شده و شامل سفارشاتی برای زندگی و رفتار مسلمانان است در رابطه با موضوع زن تئوری «عجیبی!!!» دارد:


« "پیامبر"، «عایشه» را در شش سالگی خواست و در 7 سالگی با او زفاف كرد. محمد در سن 18 سالگی عایشه، چشم از جهان فروبست؛ اما وصیت كرد كه نه عایشه و نه دیگر همسرانش اجازه ندارند با مرد دیگری ازدواج كنند.
"پیامبر" در سال مرگ خویش 9 زن داشت و بر روی هم در مدت حیات 14 زن گرفت؛ به استثنای كنیزان…»

«مردم! ایمانِ زنان ناتمام است، بهره-‌ی آنان ناتمام، خرد ایشان ناتمام. نشانه-‌ی ناتمامی ایمان، معذور بودنِ-شان از نماز و روزه است به هنگام عادت-شان و نقصان بهره-‌ی ایشان، نصف بودن سهم آنان از میراث است نسبت به سهم مردان؛ و نشانه-‌ی ناتمامی خرد آنان این بود كه گواهی دو زن چون گواهی یك مرد به حساب رود. پس از زنانِ بد بپرهیزید و خود را از نیكان-شان واپایید [مواظب خودتان باشید] و تا در كار زشت طمع نكنند، در كار نیك [هم] از آنان اطاعت ننمایید!» ... ادامـــه[+]

Labels: , ,

Thursday, November 18, 2010


بیگانه پرستی دشمنی با خویشتن است

مـردو آنـاهيـد


اسلام-فروشان، سیمای زشت اسلام را در پوشش دروغ زیبا می‌ نگارند، در این راه، فرهنگ و تاریخ ایران را به زشتی نفرین می‌ کنند. تا ایرانیان، مهر به زیبایی را، به سوی دشمن خود، اسلام، برگردانند و بیزاری-ی خود را بر بُندادگان خویشتن فرود آورند. اسلام-فروشان ایران را برای گسترش اسلام، بسان گوسپندان قربانی، سرمی‌ برند تا "الله" از آنها خشنود گردد.


این از تاریک اندیشی-ی برخی از ایرانیان است، که آنها با کسانی همیار و هم پیمان شده-اند که آن کسان تنها از اسلام ِ نـَرم، راستین و رحمانی و صلح جو سخن می‌ گویند. در گفتار آنها، کشور ایران و فرهنگ ایرانیان، تنها آرایشگاه و زیوری برای بزک کردن اسلام است. این پادو-های دوره گرد، که در منجلاب شریعت، در زندان خلافت، پروده شده-اند، برای جهانداران ابزار-های بی خرد و ارزانی هستند، که همه-ی وجودشان از کینه-توزی لبریز است و با میهن یا کشور ایران هیچ پیوندی، به جز بهره کشی برای اسلام، ندارند. تا زمانی که یک آخوند عربزاده با گذاشتن عمامه-ی سیاه، خود را جانداری برتر و ایرانیان را انسانی پست می‌ نماید و مردم ایران، از دیدن این ننگ، نمی‌ خروشند، این مردم بار بردگی را بخشی از زندگی می‌ پندارند. مردمی که قهرمانان آنها، میهن فروشان و فرهنگ ستیزان ِ عرب پرست، باشند سزاوار بردگی و خواری خواهند بود. چنین مردمی از بردگی و گدایی ننگ ندارند و شایسته-ی آزادگی نیستند.

اگر کسی خرد خود را بدان گونه آزاد سازد، که بر اندیشه-ی خود فرمانروا باشد، بی گمان او خواهد پذیرفت که انسان نمی تواند در رویداد-های گذشته [*] کوچکترین دگرگونی را ایجاد کند. از این روی، اندیشه-ای که از خِرد روشن برآمده باشد، با واقعیت-های امروز، چه زیبا و چه زشت، در برخورد است.
همانگونه که امروز، برآمدی از واقعیت-های پیشین است، آینده نیز در آمیختن کردار ِ همگان، با واقعیت-های امروز، پدیدار می‌ گردد. انسان روشن-اندیش در این پندار است که چگونه روند دگرگونی-های امروز را در سوی آینده-ای زیبا بگرداند.

[*]- (البته دروغوندان، یعنی آخوند-ها، رویداد-های گذشته را واژگون می نمایند تا کسی در اندیشه-ی دگرگون ساختن آینده نباشد)

فرهنگ ایران به درخت ِ شکوفایی ماند که از بینش نیاکان ما روییده و در همه سو شاخه افکنده و ریشه دوانده است.
گوهر-های برآمده از این فرهنگ را می‌ توان، در نگرش آزادگان جهان، باز شناخت. ولی تنها، شناسایی-ی بینش پیشینیان، نشان ِ گسترش و روشن ساختن ِ دیدگاه ِ تنگ و تاریک ما نیست.
واقعیتی است، هزار و چهار سد ساله، که زشت کیشان ِ فرومایه، سرآمد ِ این درخت را تا گردن بریده-اند و حجرالاسود را (شریعت ِ سیاه سنگ را)، با خشمی ترس-گستر، بر تنه-ی این فرهنگ نهاده-اند.
جانورانی ریز و موذی، نیش زهرآگین خود را در ریشه-های این درخت فرو بُرده و آنها را از رویش باز داشته-اند. این درختِ بی شاخ و برگ، نه سایه دارد، که کسی در سایه-ی او بیآساید، نه شکوفه و بَری می‌ آورد، که پرنده-ای بر آن آواز بخواند.
شیره-ای، که هنوز از تنه این درخت تراوش می‌ کند، یادآور باده-ای است نوشین که نیاکان ما از آن شادکام و سرمست بوده-اند.
ما امروز با ریشه-ی آلوده شده و تنه-ی بی شاخ و بر ِ این فرهنگ روبرو هستیم. واقعیت این است؛ که شاخه-های از هم گسسته و فراموش شده-ی این فرهنگ هرگز بارآور نخواهند شد. کسانی، که با بینش و آموزه-های دیرین سرخوش و سرافرازند، باید بدانند:
هرچند که نشانه-های، بینش باستانی، در واقعیت-های این زمان هم دیده می‌ شوند، ولی هیچ کدام از آموزه-های کهن را نمی‌ توان به این تنه-ی بدون سر پیوند زد. فرهنگی که شریعت اسلام جای جوانه-های آنرا گرفته است، درختی است که ریشه و زمینه-ی آن با زهرهای شوره زار آلوده شده-اند.
آموزه-های زرتشت یا میترا و مانی، گوهر-های درخشانی هستند که می‌ توان نشانه-های دگرگون شده-ی آنها را در بُن واژه-ها و شیره-ی اسطوره-ها شناسایی کرد. بافت این شاخه-ها، در زیر فرسایش زمان، از هم پاشیده و پراکنده شده-اند.
هیچگاه این شاخه-های خشکیده، در واقعیت این زمان بارور نخواهند شد. شاید بتوان شاخه-هایی تازه و روینده را، که هم-بافت با فرهنگ ایران باشند، به تنه-ی این درخت پیوند زد تا باز ریشه و پیکر فرهنگ ایران، در فرشکردِ اندیشه، جوانه بزند و بارور بشود.


برای بارور کردن فرهنگ ایران، نخست باید جانوران موذی را، روشنفکران اسلام-فروش را، که تخم-های پلید خود را در ریشه-ی این درخت می‌ پرورانند، از بُن نهاد این فرهنک دورساخت تا تنه-ی این درخت بتواند شاخه-های تازه را بپذیرد و آنها را در جان خود بپروراند.

ایرانیان می‌ توانند از گوهر آموزه-ها و بینش نیاکان خود بهره برداری کنند و آنها را در واقعیت-های امروز بیآمیزند. ولی آموزه-های کُهن، که در کاستی-های خود، در زیر فشار خشم-آوران، یا در پیشرفت زمان به خاموشی گراییده-اند، آنها را نمی‌ توان به درخت این فرهنگ پیوند زد.
درختی که، سنگ شریعت بر سرش نهاده شده است، اسلام-فروشان و اسلام-زدگان در ریشه-اش لانه دارند، توان شکوفایی نخواهد یافت.
بیشتر روشنفکران بر این پندارند که آنها می توانند از ایدآلی، که آن را بیگانگان پرورده و‌ پسنده-اند، مانندی بسازند و به ایران وارد کنند، همانگونه که مردمی از یک ماشین لباسشویی مانند می‌ سازند.
آنها فراموش می‌ کنند: ایدآلی که بیگانگان پرورده-اند، در زمان و در مکان ویژه-ای، در جامعه-ای روییده است که با جامعه-ی ایران همخوانی ندارد. اکنون زمانی دیگر و ایران مکانی دیگر با مردمانی دیگر است.
افزون براین، کسی که می‌ خواهد کالایی را به مردم بفروشد، باید نخست مردم را برای خرید آن کالا آماده سازد. در نمونه-ی بالا، مردمی به ماشین لباسشویی نیازمند می‌ شوند که پوشاک فراوان و دستکم به برق و لوله کشی-ی آب دسترسی داشته باشند.
از آنجا که ایدآل-های، این گونه روشنفکران، از خرد و اندیشه-ی آنها نروییده است، آنها نمی توانند آن پندارها را در فرهنگ و بینش مردمان ایران بگنجانند.

روند برنامه-هایِ جهانداران، با پندارهای این روشنفکران، همسو نیستند، آنها از دیرباز، برای پیدایش ِ واقعیت-های امروز، سرمایه گذاری کرده-اند و اینک برنامه-های خود را بر این واقعیت-ها می‌ نهند تا در آینده بهره برداری کنند.
جهانداران هیچگاه با مردم ایران هم پیمان نمی‌ شوند، زیرا، نگرش و نیازهای مردم بسیار گوناگون هستند. مردمان آزاده، می‌ توانند، به نیروی خرد و اندیشه-ی روشن، نیازهای خود را برآورده کنند. آنها نیازی به دستور-های رسول "الله" و مردگان هزارساله ندارند.
شاید جهانداران با آزادی-ی مردمان در ستیز نباشند، ولی آرمان آنها، خوش زیستن و آزاد بودن ِ مردم ایران هم نیست. آنها خواهان گسترش نیازهای مردم ایران و پیشرفتِ کشور ایران در راستای گسترش بازار جهانی هستند.
از این روی جهانداران از کسانی پشتیبانی می‌ کنند، یعنی روی کردار ِ کسانی سرمایه گذاری می‌ کنند، که بتوانند آنها را با واقعیت-های جامعه-ی ایران درآمیزند و نیازهای جامعه را در سوی بازار جهانداران بپرورانند.
به سخنی دیگر؛


جهانداران به یک مشت روشنفکران از خودبیگانه، با ویژگی-ی ایران ستیزی، نیاز دارند که آنها بتوانند از مردم ایران بردگانی خودکار، زنجیر پرست، بسازند تا نیروی کار و سرمایه-ی ایرانیان به بازار پول و کالای جهانداران سرازیر شود.
بهترین برده فروشان آخوند-ها هستند، آنها هزار و چهارسد سال در این کار ورزیده شده-اند، آنها با ایجاد ترس، از انسانِ آزاد، عبد "الله" می‌ سازند. آخوند-ها می‌ توانند مسلمانان را، که خودستیزترین بردگان هستند، با زنجیر-های شریعت اسلام ، در زمانی کوتاه، به هر سویی، که برای آنها سود بخش باشد، برانند.

"انگلستانِ کهتر" همیشه، با تازیانه-ی آخوند-های برده پرور، بر "آمریکای مهتر" پیروز شده و از پیشوایان فرمایه-تر، به آسانی و بسیار ارزان، بهره برداری کرده است. آرمان اَنگل-ستان درست در راهی نهاده شده که مکتب آخوندی در آن راه نوشته شده است.
درست است که آخوند، در شریعت اسلام، اَنگل و انسان-ستیز می‌ شود. ولی انگلستان بازوی گاوگرد خود را بر پشت همین آخوند-ها، اَنگل-های دینی، می‌ بندد و کشتزار او، با چرخش ِ آخوند، آب-یاری، یا نفت-یاری، می‌ شود.

از این روی؛
تا زمانی که شریعت اسلام بر مردمی حاکم باشد، آن مردم ، ناخودآگاه، در راهی رانده می‌ شوند که، پیشاپیش، برنامه-های سیاست اَنگل- ستان در آن راستا نگاشته شده-اند.

سخن از کرم-های زهرآگین و موذی بود که، برای پایدار ساختن شریعت اسلام، ریشه-ی درخت فرهنگ ایران را به زهر دروغ آلوده می‌ کنند. از آنجا که هر فرهنگی، با ریشه-ی زهرآگین، خشکیده و نازا خواهد شد، این است که، برای پس گرفتن ایران، باید نخست کرم-های پلید و موذی را از بُن نهاد ِ بینش این مردم دور ساخت تا جوانه-های برآمده از خرد آنها، بر پیکر این فرهنگ، روینده و شکوفا بشوند.

اسلام-فروشان که، در بازار شعبده بازان، اسلام راستین و دروغین و رحمانی و نَـرم به نمایش می‌ گذارند، همگی شیادانی انسان-ستیز هستند که برای نجات اسلام از فروزش خرد و رویش اندیشه-ی انسان جلوگیری می‌ کنند.

بیشتر این کرمهای زهرآگین، که فریاد ایران ستیزی از پیشوند ِ نام آنها بلند است، پیوسته به ساختن اسلام-های فریبنده و ننگینی برای ایرانیان درکار هستند. فـُرمایگی و انسان-ستیزی را می‌ توان از پیشوند "سید"، که بر نام این نادان پروران افزوده شده است، شناسایی کرد.
نمونه-ای از نام-های(کرم-های پلید) که اسلام-فروشان، با افتخار زشتخویی خود را، نشان می‌ دهند: سید عبد الکریم، سید ابوالحسن، سید میرحسین، سید علی کلب، سید غلامحسین، سید فضل الحمار، سید نصرالخزعل، سید ابوالفضله و ...
پلیدتر از این ایران ستیزان، اسلامزدگانی هستند که از فضل این کرم-ها بار گرفته-اند.

این پادو-های دوره گرد، که در منجلاب شریعت، در زندان خلافت، پروده شده-اند، برای جهانداران ابزار-های بی خرد و ارزانی هستند، که همه-ی وجودشان از کینه-توزی لبریز است و با میهن یا کشور ایران هیچ پیوندی، به جز بهره کشی برای اسلام، ندارند.
این است که آزمندان جهاندار، این پادو-های عبادی-نژاد را با جایزه-های نوبل و نو پالان مُفت خر می‌ کنند تا بتوانند، از خودفروشان، برای مردم ایران قهرمانان ننگ نشان بسازند.

مردمی که قهرمانان آنها، میهن فروشان و فرهنگ ستیزان ِ عرب پرست، باشند سزاوار بردگی و خواری خواهند بود. چنین مردمی از بردگی و گدایی ننگ ندارند و شایسته-ی آزادگی نیستند.

از این روی، در رسانه-های جهانی، برای بستن ِ راه-های آزادی، این اسلام-زدگان را، به نام آزادیخواه، می‌ ستایند‌ تا در نگرش مردم هسته-ی آزادیخواهی با ایران ستیزی همانی داشته باشد. آنها به بادبادک-‌ها جایزه-ی نوبل و خودکار سبز و مداد زرین می‌ دهند تا مردم شهیدپرور و گورپرست، این ایران ستیزان را، ستایش کنند.
این عبد العبادها، که پرورده-ی کرم-های اَنگل هستند، آن چنان در مرداب اسلام فرو رفته-اند که گویی جهان بدون اسلام از گردش باز می‌ ماند. آنها پیوسته از کردار آخوند-ها، نه از شریعت اسلام، ایراد می‌ گیرند تا زشتی-های اسلام، بر مردم اسلامزده، پوشیده بماند. آنها پیوسته واژگان ارزشمند را به دُم اسلام می‌ بندند که مردم را از دیدن سیمای زشت اسلام باز دارند.
برای خردمند روشن است که در اسلام سنگ شده، مانند حجرالاسود، هیچ گوهری آمیخته نمی‌ شود. بستن واژگان زیبا به دُم اسلام، از زشتی-ی شریعت اسلام نمی‌ کاهد، ولی هسته-ی واژگان را به گند می‌ کشد. از پسوندهایی بسان دموکراسی، مردمسالاری، ایرانی، نـَرم، سکولار و از این نمونه، نه تنها اسلام بهبود نمی‌ یابد وآنکه هسته-ی این پسوند-ها می‌ گندند و نازا می‌ شود.

از فرومایگی-ی اسلامفروشان و پستی-ی اسلامزدگان روشنفکر و خرده فروشان پادو همین بس که آنها هرگز به کیستی-ی ایرانی ارج نمی‌ گذارند. افزون بر این، آنها بر عربزادگی و عرب پرستی-ی خود افتخار می‌ کنند. کسی که عربزاده را "سید" و برتر می‌ پندارد او شایسته-ی ایرانی بودن نیست، او آگاهانه یا نابخردانه با سرشت هر انسانی در ستیز است.
آن که پیشوند "سید" را به نامش می چسپاند، یا شیاد است، که برای سودجویی و سرکوب ایرانی این ننگ را درخشان می‌ سازد یا، از نادانی و فرمایگی، خود را در پس این "کلمه" پنهان می‌ کند.
آن ایرانی که دزدان و خشمآوران جهادگر را ارجمند می‌ پندارد یا نادان است، که از این ننگ شرمسار نمی‌ شود، یا از خودبیگانه، که کیستی-ی ایرانی در درون او خشکیده است.
بر هر روی هرکس با هر نگرشی، چه از نادانی و چه از انگیزه-ی سودجویی، پیشوند "سید" را به کار می‌ برد یا کاربرد آن را می‌ پذیرد، او به کردار تبهکار است. زیرا او انسان را خوار و عربزاده را برتر می‌ شمارد.
هر ایرانی، که از کلمه-ی "سید"، از وجود عمامه سیاهان، ننگ ندارد، او با شیره-ی آزادگی، که با هر انسانی زاییده می‌ شود، بیگانه است. او از انسان ستیزی و از ایران ستیزی بیزار نیست، در درون او، انگیزه-ی خود بودن و سرفراز بودن، خاموش شده است.
تا زمانی که مردمی دشمنان فرهنگ و کشور خود را ارجمند می‌ پندارند و، از حکومت دشمنان بر خود، شرمسار نمی‌ شوند، آن مردم در سوی آرمان آزادگی گام نمی نهند. زیرا آنها از خرد خود بریده شده-اند و اندیشه-ای از خود ندارند که برای گسترش آن به آزادی نیاز داشته باشند.
تا زمانی که یک آخوند عربزاده با گذاشتن عمامه-ی سیاه، خود را جانداری برتر و ایرانیان را انسانی پست می‌ نماید و مردم ایران، از دیدن این ننگ، نمی‌ خروشند، این مردم بار بردگی را بخشی از زندگی می‌ پندارند.
روشنفکرانی که مهر ایران را در دل می‌ پرورانند، میهن پروری را نیک می‌ دانند، از فرهنگ باشکوه ایران سخن می‌ رانند، آرمان آزادی و آزادگی را به سخن می‌ آرایند، ولی از کاربرد نام "سید" آزرده نمی‌ شوند، آنها ساده پندارانی هستند اسلامزده که درون مایه-ی آزادی را نمی‌ شناسند.
این کسان بردگانی هستند "آزاد" که، بدون ریسمان، کوشش و دانش خود را، به شریعتمداران ِ برده فروش، پیش کش می‌ کنند.
خوشباورانی که، از کوتاه-نگری، بر این گمان هستند، که شارلاتان-های اسلام-فروش، آنهایی که به احکام پوسیده-ی عرب-ها می‌ بالند، برای رویش و شکوفایی فرهنگ ایرانی گام خواهند گذاشت. این کژپنداران، شتابزدگانی هستند خود فریب که به امید ِ کباب، با کفتار به شکار می‌ روند.


اسلام-فروشان، سیمای زشت اسلام را در پوشش دروغ زیبا می‌ نگارند، در این راه، فرهنگ و تاریخ ایران را به زشتی نفرین می‌ کنند. تا ایرانیان، مهر به زیبایی را، به سوی دشمن خود، اسلام، برگردانند و بیزاری-ی خود را بر بُندادگان خویشتن فرود آورند. اسلام-فروشان ایران را برای گسترش اسلام، بسان گوسپندان قربانی، سرمی‌ برند تا "الله" از آنها خشنود گردد.
این از تاریک اندیشی-ی برخی از ایرانیان است، که آنها با کسانی همیار و هم پیمان شده-اند که آن کسان تنها از اسلام ِ نـَرم، راستین و رحمانی و صلح جو سخن می‌ گویند. در گفتار آنها، کشور ایران و فرهنگ ایرانیان، تنها آرایشگاه و زیوری برای بزک کردن اسلام است.


تاریک اندیشی-ی این ایرانیان در پرسش-های زیر روشن می‌ شود.
مگر آرمان ایرانی این است که لجنزار اسلام را پاکسازی کند؟
مگر زندگانی ایرانی باید با احکام پسمانده-ی چادرنشینان عرب سامان بگیرد؟
مگر ایرانیان، که روزگاری در یورش مجاهدین شکست خورده-اند، باید برای همیشه باجگزار جهادگران باشند؟
مگر نباید ایران را به ایرانی سپرد تا کشور ایران با فرهنگ و بینش ایرانی سامان یابد؟
مگر سپردن کشور ایران به عربزادگان ِ جهادگر دشمنی با ایرانی و ایران نیست؟
مگر تا کنون شریعتمداران، کشور ایران و دانش ایرانی تنها در راه ِ پایدار ساختن اسلام به کار نبرده-اند؟

این از نادانی یا از خواب هزاره-ای است که ایرانیان پس از این همه خواری و ستمی، که از شریعت اسلام دیده-اند، باز هم، اسلام رحمانی و رمالی خریداری می‌ کنند.
درست است که خرد مسلمان در تاریکخانه-ی اسلام میخکوب شده است و یک مسلمان نمی‌ تواند برون از شریعت اسلام اندیشه کند. ولی دستکم یک مسلمان می‌ تواند در همان تاریکخانه-ی اسلام کورمالی کند.
آیا رسول "الله" نتوانسته است که اوامر "الله" را به درستی بشناسد و آنها را به راستی بازگو برساند؟
آیا تاکنون شریعتمداران اسلام همگی نادان و از شناخت آیات قرآن درمانده بوده-اند؟
آیا کردار رسول "الله" و اصحابش همگی بر ضد "الله" و اسلام بوده است؟
آیا اکنون ، پس از هزار و چهار سد سال، برای اسلام-فروشانِ مردم-فریب، ناگهان وحی نازل شده است؟
که آنها می‌ خواهند از اسلام خشن، اسلام نـَرم بسازند. آگر هم چنین باشد، پس چرا این اَنگل-ها به همان گورستان نمی‌ روند که رسول "الله" اسلام سازی می‌ کرده است؟ چرا باید، با گندآب اسلام، فرهنگ ایران را آلوده کنند؟
این دوره-گرد-هایی، که در پسداده-های اَنگل- ستان-ها می‌ لولند، برآنند که ایران را به زورمندان ِ جهان پیش کش کنند، تا آنها، ذهن مردم را، برای گسترش اسلام، آماده سازند.
مردم ایران، به راستی، به اسلام و فلسفه-ی کرم-های پلید اسلامی نیازی ندارند. آنها می‌ توانند، با خرد و با بینشی، که از اندیشه-ی آزاد خودشان باشد، کشور ایران را، بدون ویروس اسلام، سامان دهند.

با این وجود باید بی پرده به این واقعیت ِ تلخ اشاره کنم: تا زمانی که این اَنگل-های موذی، چه اسلام-زدگان و چه اسلام-فروشان، خرد انسان را از اندیشه باز می‌ دارند و مردمان را به زنجیر شریعت گره می‌ زنند، مردم از گُسستن زنجیر بردگی پرهیز می‌ کنند.
مردم ایران، در بردگی، در شریعت اسلام، کیستی-ی خود را فراموش کرده-اند. عباد "الله" کوراندیش است، مسلمانان نمی‌ توانند با اندیشه-ی خود زیبایی و زشتی را شناسایی کنند، آنها چشم خود را از دیدن واقعیت می‌ بندند.
زیرا در نگرش ِ پیروان تنها رویه-ی پدیده-ها دیده می‌ شود، آنها نمی‌ توانند به ژرفای پدیده-ای بنگرند.
نمونه-ی روشن در این پندار، کوتاه بینی-ی مسلمانان ِ جهان است: مسلمانان با عقد اسلامی زنی را، برای تصرف، به مردی می‌ سپارند. ولی بیشتر آنها درنده خویی را در سنگسار نکوهش می‌ کنند.


زنانی که، در شریعت اسلام، با مبلغی معلوم و مدتی معلوم، برای تصرف، به مردی واگذار شده-اند، آگاهی ندارند که آنها در این عقد، سروری-ی آن مرد را بر خود پذیرفته-اند. آنها با این عقد خود را برای همخوابی با آن مرد فروخته-اند. شوهر آنها، در هر زمان و از هر راهی، که بخواهد، می‌ تواند به کشتزار خریداری شده-ی خود وارد شود.
افزون بر این ننگ، زنان به همراه عقد اسلامی پذیرفته-اند که آمیزش ِ ناساز با این عقد، سزاوار سنگسار است.
مَهریه (مُزد همخوابگی)، تمکین، نکاح، تنبیه، نفقه و سنگسار از ننگ-های پیوسته به عقد اسلامی هستند که زنان از ناچاری یا از نادانی به آنها تن درمی‌ دهند.

زنی، که، در شریعت اسلام، تن خود را برای مَهریه به مردی واگذار می‌ کند، او دیگر برده-ی آن شوهر است، او باید خرد و انگیزه-های انسانی را در خویشتن نابود کند، او دیگر یک انسان آزاد نیست که بخواهد آزادانه بیندیشد.
کسانی که به کردار عقد اسلامی را می‌ پذیرند، بدون برخورد به درون مایه-ی احکام ِ شریعت، تنها بیزاری خود را از سنگسار نشان می‌ دهند، آنها ساده پندارانی هستند که می‌ خواهند پیکر انسانی را با نیش مار-های زهرآگین نوازش‌ دهند.



مـردو آنـاهيــد
نوامبر 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , ,

Thursday, November 04, 2010


حاشیه-ای بر گفتگوی هوشنگ امیراحمدی/پارازیت 27

نادره افشاری
[+]

در کشوری که خادمان را می کُشند و آدمکشانی مثل این «مراجع» را ارج می گذارند؛ باید که از آب گل آلود «کوسه ماهی» گرفت. خمینی و شریعتی و بازرگان، خائن-ترین و ضد ایرانی-ترین سمبل-های ضد زن، ضد بشر، و تئوریسین و مبشر آدمکشی که امامزاده شده-اند؛ از کجا معلوم که همین امیراحمدی، میرحسین موسوی، حسینعلی منتظری، شیرین عبادی، زهرا رهنورد؛ فاطمه رجبی، محسن سازگارا، علیرضا نوری زاده، اکبر گنجی و... بقیه-ی اهالی حافظ نظام، در فردای لعنتی کشور فَلَک-زده-ی ما امامزاده نشوند؟

هوشنگ امیراحمدی میهمان بیست و هفتمین برنامه-ی پارازیت[+] صدای امریکا بود.
بیرون از محاکمه-ی ده دقیقه-ای مجری برنامه [بجای مصاحبه] امیراحمدی حرف-هایی زد که جالب بود.
امیراحمدی، مردم شناسی-اش حرف ندارد. او جامعه-شناس، تاریخ-شناس و مردم-شناسی نخبه است که تاریخ و جامعه-ی ایران را از دیدگاهی مدرن و نو تفسیر میکند. امیراحمدی می داند که در ایران، فرقی بین خائن و خادم نیست. مردم هیچ خدمتی را ارج نمی گذارند و بیشترین ستایش-ها را از آدمکشان، خائنان و وطن-فروشانشان می کنند. 1400 سال است که برای کسی سینه و قمه می زنند که هموطن-نانشان را کشته است و تنها در جنگ قدرتی در درون خانواده-ی عرب قریش، بر سر سیادت بر ما، شکست خورده و از میان رفته است.

«ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی-ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی-ای بهتر و بالاتر و هر ایرانی-ای از دشمنان ما هم بدتراست. ایرانی-ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانِ-شان را بفروش رسانید و مردانِ-شان را باید به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»
[حسين بن علی، امام سوم شيعيان، سفينه البحار و مدينه الاحکام و الاثار، نوشته ی حاج شيخ عباس قمی، صفحه 164/
متن عربی: «شيعتنا العرب و عدونا العجم، العرب الممدوح من کان من شيعتنا و ان کان عجما و العجم المذموم من کان عدونا و ان کان عربا»
سفينه ‌البحار، چاپ قديم، چاپ فراهانی، جلد دوم، صفحه 164، در زیر لغت عجم!]

شادروان [زنــد-يـاد] «احمد كسروی» در تاریخ پانصد‌ ساله-‌ی خوزستان می‌نویسد که؛
در تاریخ‌-های صفوی همیشه پرده بر روی خونخواری‌-ها و زشت-‌كاری-‌های شاه [خلیفه] اسماعیل صفوی كشیده -اند و این است كه او از پادشاهان [خلفای] نیكوكار شمرده می‌شود؛ در حالی‌ كه كار-های زشت بسیار كرده و اگر در تاریخ جستجو شود، تاخت ‌و ‌تاز-‌های ازبكان در خراسان و ویران-كاری-‌های عثمانی در آذربایجان، بیشتر میوه‌-ی كار-های ناستوده-‌ی این شاه [خلیفه] بود.
شاه[خلیفه] اسماعیل بنیان-گزار سلسله-‌ی صفوی [مرشد‌ كامل]، یك گروه «زنده‌-خوار» در دربار داشت كه؛ زیر نظر جارچی -باشی شاه[خلیفه] انجام‌ وظیفه می‌كردند و ماموریت داشتند كه به محض اشاره‌-ی وی، [شاه[خلیفه] اسماعیل صفوی] گوشت بدن مجرم [متهم] را با دندان قطعه ‌قطعه كنند و بخورند. این رسم تا پایان عصر صفوی برقرار ماند.


ایرانیان همیشه و همچنان ستایش-گر بی امان خائنان، وطن-فروشان و جانیان تاریخِ-شان هستند.


"امیراحمدی" راست می گوید. ما بیش از شصت هزار امامزاده داریم. ما 1400 سال است برای حسین سینه می زنیم. احمدی نژاد، مصدق زمان است؛ چون پوپولیست است؛ چون قانون شکن است و ما حتما پنج سال دیگر حسرت حکومت احمدی نژاد را می کشیم؛ چرا که الان به «دوران طلایی امام آدمکشان کلان تاریخ» دخیل بسته-ایم و برای "موسوی و رهنورد" که؛ دستِ-شان تا بازو به خون-مان آغشته است، هورا می کشیم و برای به ریاست جمهوری رساندن نخست وزیر خمینی در دوران جنگ و قتل-های دهه-ی شصت، پستان به تنور می چسبانیم. "مهدی کروبی" را که روز روشن دروغ می گوید و از کشتار سال 67 اظهار بی-خبری می کند، «شیخ شجاع» می نامیم؛ چون که یادمان می رود "کروبی" همان سال-های «وحشت بزرگ» رئیس مجلس اسلامی و رئیس بنیاد شهید "سید روح الله خمینی" بوده است!
در کشوری که "مهدی بازرگانِ"-اش با ساختن مسجدی در صحن دانشگاه، پای ارتجاع و تروریسم اسلامی را به تاریخ-مان باز می کند؛ آن هم خروار خروار؛ تازه پس از این همه جنایت، شصت سال خیانتِ-ش به ایران و ایرانی را ارج می گذاریم؛ و "علی شریعتی" ضد زن و بانی تز امت و امامتی ولایت مطلقه-ی فقیه را می کنیم «معلم شهید-مان» که نه شهید بود و نه دکتر و نه هیچ چیز دیگری؛ تنها یک مرتجع قشری و یک پان-اسلامیست قهار!


"امیراحمدی" باید هم چنین کند که تاکنون کرده است. اینگونه آدم-ها که واهمه-ای از حسابرسی تاریخ ندارند؛ دارند؟!
تازه کدام تاریخ و کدام تاریخ-نگار؛ همین تاریخ نگاری اسلامی/کمونیستی ما که تخت جمشید را ساخته و پرداخته-ی "علی ابن ابیطالب" می داند و ایرانی پیش از اسلام را بانی زنده به گور کردن دختران؟!

«تا قبل از ظهور اسلام، ایرانیان مردمانی بدوی، بُت-پرست و با تمدن کاملا بیگانه بودند. در این دوره برخی از قبایل ایرانی، دختران خود را «زنده به گور» می کردند. با ظهور دین اسلام، آوازه-ی این دین پر از مهر و محبت، خیلی زود به ایران رسید. مردم ایران شخصی به نام "سلمان فارسی" را به نیابت از خود به نزد پیامبر فرستادند. سلمان فارسی به نزد حضرت محمد رفت و از او خواهش کرد تا ایرانیان را به عنوان مسلمان بپذیرد. اکثر اعراب با این درخواست "سلمان فارسی" مخالفت کردند؛ اما حضرت محمد که دارای قلبی رئوف و مهربان بودند، با رویی گشاده از سلمان پذیرایی نمود و درخواست وی را پذیرفت. این خبر مسرت-بخش چنان سلمان را خوشحال نمود که فاصله-ی چهل روزه-ی بین مکه تا مدائن را بیست روزه طی نمود. مردم ایران به مناسبت این خبر خوش یک هفته-ی تمام را به جشن و پایکوبی پرداختند...
«همان طور که در بالا اشاره شد، مردم ایران فاقد فرهنگ و تمدن بودند؛ بنابراین بار دیگر "سلمان فارسی" را به نزد پیامبر فرستادند و از او خواهش نمودند، تا تنی چند از مسلمین را برای اداره-ی کشور و آموزش سایر موارد به ایران بفرستد.»
«در طی دهه-ها، بر اثر "جنگ-های قبیله-ای در ایران" بسیاری از مردان و پسران کشته شده بودند و در نتیجه بسیاری از زنان بی شوهر و بسیاری از دختران فاقد خواستگار بودند. پیامبر اسلام چند صد مسلمان عرب را به کمک ایرانیان فرستاد. مسلمانان در ابتدای امر هر کدام هفت یا هشت زن ایرانی را اختیار نمودند. گرچه مسلمانان دختران و زنان ایرانی را به همسری برگزیده بودند، اما تعداد زن-ها و دختران آن قدر زیاد بود که با این وجود باز هم بسیاری از آنان بی شوهر ماندند؛ در نتیجه مسلمین تصمیم گرفتند ده-ها هزار زن و دختر ایرانی را برای رسیدن به شوهر، به شبه جزیره-ی عربستان بفرستند؛ بدین ترتیب ریشه-ی فساد را در همان ابتدای کار خشکاندند. از آن پس دیگر هیچ زن و دختری بدون شوهر نماند.»
«هر چقدر پیامبر و اهل بیتش نسبت به ایرانیان نیکی می کردند، همان قدر هم برخی از اعراب نسبت به ایرانیان کینه داشتند. آنها اعتقاد داشتند که ایرانیان نبایستی مسلمان باشند. پس از رحلت پیامبر اسلام، سه تن از به اصطلاح یاران پیامبر، حضرت علی را به گوشه-ای کشاندند و به وی گفتند: «ما میدانیم که تو نایب بر حق پیامبری، اما ما برای بیعت با تو یک شرط داریم؛ شرط ما هم این است که به ایرانیان بگویی که دست از مسلمانی بکشند!»
«حضرت علی خطاب به آن سه تن گفتند: «اگر عطارد را در دست راست من و مریخ را در دست چپ من هم بگذارید، هرگز چنین کاری نخواهم کرد، عطای خلافت را به لقایش بخشیدم.»
«بدین ترتیب شخصی به نام "ابوبکر" به خلافت رسید، گرچه بر اساس قرارداد آنها، حال که حضرت علی از خلافت چشم پوشیده بود نبایستی کاری به کار ایرانیان می داشتند، اما آنها عهد شکستند و از فردای خلافت ابوبکر شروع به آزار و اذیت ایرانیان کردند. پس از مرگ ابوبکر، "عُمر" به خلافت رسید. وی شخصی به نام "سعد ابی وقاص" را روانه-ی ایران کرد و به ایرانیان هشدار داد که دست از مسلمانی بکشند!
«اما ایرانیان که تازه طعم شیرین آزادی را چشیده بودند، حاضر به قبول این امر نشدند. عُمر لشگری را به سوی ایران روانه ساخت؛ ارتش ایران به فرماندهی «سید رستم فرخزاد» در بیرون شهر مدائن به مصاف دشمن رفت؛ لشکر ایران دو بار دشمن را شکست داد؛ اما عاقبت در مرتبه-ی سوم شکست خورد. لشگر عُمر شروع به کشتار ایرانیان نمود؛ اما حتی یک ایرانی هم حاضر نشد که از دین اسلام برگردد.
«عمر برای این که ایرانیان را مجبور به اطاعت کند، متوسل به شیوه-های ناجوانمردانه-ای شد. وی اعلام کرد که اگر ایرانیان حاضر نیستند دست از مسلمانی بردارند، پس باید نیمی از درآمد سالیانه-ی خویش را به عنوان مالیات بپردازند. عمر انتظار داشت که با این شرایط بسیار سختی که وضع کرده بود، ایرانیان را وادار سازد که دست از مسلمانی بکشند؛ اما شگفتا که این حربه-ی او نیز ره به جایی نبرد.
«عمر کتابخانه-ها و مزارع را آتش زد، اما باز هم اثری نکرد؛ صحبت کردن به زبان پارسی را ممنوع کرد؛ اما بازهم نتیجه-ای نداشت. وی که از دیدن این همه مقاومت، سخت عصبانی شده بود، در حضور بسیاری از ایرانیان به پیامبر اسلام دشنام داد و وی را عامل مسلمان شدن ایرانیان دانست.
«ایرانیان به پیامبر اسلام بسیار علاقه داشتند و به هیچ روی نمی توانستند ببینند که شخصی به وی توهین کند. یکی از ایرانیان دلاور به نام «میرفیروز نهاوندی» به محض شنیدن دشنام از زبان عمر، به سوی وی شتافت و با خنجری که در دست داشت، به زندگی ننگین وی پایان داد. پس از عمر آخرین بازمانده-ی این قوم به خلافت رسید و او نیز راه خلفای پیشین را ادامه داد؛ اما مانند آن دو نفر قبلی نتوانست ذره-ای از مهر و محبت ایرانیان به دین اسلام را کم کند.
«خلیفه-ی سوم نیز سرنوشتی بهتر از خلیفه-ی دوم نداشت . وی نیز به علت بی احترامی کردن به مقام پیامبر اسلام، توسط یکی دیگر از ایرانیان دلاور به هلاکت رسید. عاقبت پس از سال-ها انتظار، امام علی به امامت رسیدند. دوران امامت حضرت علی اوج شکوفایی و رشد ایران بود. مردم ایران در این دوره در ناز و نعمت زندگی می کردند. کشور کاملا به آبادانی رسید و بن-های بسیاری در کشور ساخته شد.
تخت جمشید، بیستون، سی و سه پل، چهل ستون و بسیاری دیگر از آثار باستانی ایران، در دوران امام علی در ایران ساخته شده اند.»[*]

[*] - 1389 کتاب تاریخ، مقطع دوم راهنمایی، ایران اسلامزده

و در کشوری که "حسینعلی منتظری"-اش با این «رساله» می شود «پدر حقوق بشر»،
دست "امیراحمدی"-ها برای توجیه هر جنایتی باز است!
مساله-ی 3008 از رساله-ی [آخونــد]منتظری:

اگر کسی با یکی از زن-هایی که محرم نسبی او هستند [مانند مادر/خواهر/دختر برادر...] زنا کند؛ برخی از فقها فرموده-اند که حدش کشتن است. ولی مفاد بعضی از اخبار این است که با شمشیر یک ضربه به گردن او می زنند و اگر زنده ماند باید او را در حبس نگاه دارند، تا بمیرد و احوط رعایت این دستور است...

مساله-ی 3010
اگر مرد کافری با زنی مسلمان زنا کند، حد او کشتن است و اگر هنگام اجرای حد مسلمان شود، حد از او ساقط نمی شود.

مساله-ی 3011
اگر مرد یا زن آزادی که بالغ و عاقل است، به اختیار خود زنا کند، حد او 100 تازیانه است. [در قرآن 80 تازیانه است و کسی که شهادت دروغ بدهد در قرآن حدش 100 تازیانه است] اگر سه مرتبه زنا کند و در هر دفعه تازیانه-اش بزنند، در مرتبه-ی چهارم حد او کشتن است. ولی مرد محصن؛ یعنی مردی که زن دائمی دارد و در حالی که بالغ و عاقل و آزاد بوده، با او نزدیکی کرده، و هر وقت هم می خواهد می تواند با او [با زنش] نزدیکی کند، اگر چنین مردی به اختیار خود با زنی که بالغه و عاقله است، زنا کند، پس اگر پیرمرد است او را صد تازیانه می زنند و بعد سنگسار می کنند. و اگر جوان است سنگسار می کنند و بنابر احتیاط واجب تازیانه نمی زنند؛ و همچنین است زن محصنه، یعنی زن بالغه-ی عاقله-ی آزادی که شوهر دارد و شوهرش با او نزدیکی کرده است و فعلا نیز شوهر در اختیار اوست. اگر چنین زنی به اختیار خود زنا دهد، همین حکم را دارد [یعنی سنگسار و تازیانه].

مساله-ی 3012
زنا به یکی از دو راه ثابت می شود. اول این که خود زنا کننده، اگر بالغ و عاقل و آزاد باشد، به اختیار خود چهار مرتبه اقرار کند و بنا بر احتیاط اقرار باید در بیش از چهار جلسه باشد... دوم این که چهار مرد عادل شهادت دهند، به رویت زنا و اگر سه مرد و دو زن هم شهادت دهند، بنا بر اقوی کافی است.

در حکمت 263 «نهج البلاغه» منسوب به علی ابن ابیطالب، آمده است که دو غلام را به «اتهام دزدی از بیت المال» نزد علی می آورند. برده-ی اول جزو اموال بیت المال بوده [در جنگ اسیر شده و به عنوان برده به غنیمت گرفته شده بوده] برده-ی دوم متعلق به «عربی آزاد» بوده است. علی ابن ابیطالب، در پاسخ این که دست کدام بَرده را باید بُرید، می گوید: «برده-ی اول مال بیت المال است و اگر دستش بُریده شود، به بیت المال ضرر می خورد و مال بیت المال ناقص می شود.»
اما «ابرمرد تاریخ شیعیان علی ابن ابیطالب» دستور می دهد که دست بَرده-ی دوم را قطع کنند.
به گفته-ی علی شریعتی:

«[علی ابن ابیطالب و محمد بن عبدالله] مردانی [هستند]كه جز به قتال نمی‌اندیشند و جز بر «بستر خون» نمی‌خسبند... با «شمشیر-های شسته از خون»، به سراغ قبیله‌-ای بیرون می‌شتابند، و از كمین-گاه نیمه شبی تاریك یا سحرگه-ای گنگ و هراس-انگیز بر سر قومی فرو می‌ریزند؛ می‌كُشند؛ اسیر می‌كنند، غارت می‌كنند و بازمی‌گردند.»[*]

[*]- سیمای محمد، علی شریعتی، صص59 تا 61، به نقل از كتاب «پژوهشی در زندگی علی» آله دالفك، فوریه 1994، بن مایه-‌ها، صص 114 تا 115

"امیراحمدی" راست می گوید. در کشوری که خادمان را می کُشند و آدمکشانی مثل این «مراجع» را ارج می گذارند؛ باید که از آب گل آلود «کوسه ماهی» گرفت. خمینی و شریعتی و بازرگان، خائن-ترین و ضد ایرانی-ترین سمبل-های ضد زن، ضد بشر، و تئوریسین و مبشر آدمکشی که امامزاده شده-اند؛ از کجا معلوم که همین امیراحمدی، میرحسین موسوی، حسینعلی منتظری، شیرین عبادی، زهرا رهنورد؛ فاطمه رجبی، محسن سازگارا، علیرضا نوری زاده، اکبر گنجی و... بقیه-ی اهالی حافظ نظام، در فردای لعنتی کشور فَلَک-زده-ی ما امامزاده نشوند؟
پس بزن و بچاپ هوشنگ امیراحمدی عزیز الخلیفه!
دمت گرم گرم!

نادره افشاری [+]
13 آبانماه 1389
چهارم نوامبر 2010 میلادی

Labels: ,