Thursday, May 27, 2010

سکولاریسم یعنی؛ مثل زمان شـاه


سيک-ايسم هندوان و سکولاريسم قُلنبه پردازان ما

اميـر سپهـر


مطرح کردن سکولاريسم بعنوان يک پديده-ی نو و بديع و آويختن زنگوله و منگوله بدان، هم فهم آنرا برای مردم ما مشکل ساخته و هم اينکه به اوباش روضه خوان اين بهانه را داده است که به دستاويز همين قُلنبه پردازی های بيخودی، حکومت سکولار را يک «حکومت مسلمان کُش» معرفی کنند...

جامعه مثلآ روشنفکری ما عبارت شده از سيصد ـ چهارصد قلنبه پرداز که چند دهه است که در يک جزيره پرت و دورافتاده از مردم با هم مسابقه ادبيات و بويژه انشاء نويسی راه انداخته اند... روضه خوان های اوباش اما بسيار رند هم بيشتر از همين فاصله دراز و ژرف ميان اهل انديشه و مردم عادی سوده برده و سوار بر خر مراد گشتند...

اين سه دهه-ی ظلمانی، ديگر حتا تمامی مالداران و گوسفند چران ها و نعلبندان و پالان دوز های بسيار اسلام زده ما را در عمل حتا از ما مدعيان هم ده-ها بار سکولارتر ساخته، البته بدون اينکه بدانند اين واژه-ی «سکولاريسم»، نام نوعی ترشی خارجی است يا پارچه-ی روتشکی يا نام دهی در نزديکی های ممقان...

شگفت اينکه پاره-ای از خود همين قلنبه پردازان، پيوسته هم از دست مردم ما نالانند که چرا آنها به سخنان ياوه و پوچ روضه خوان ها خوب گوش فرا می دهند اما سخنان گهربار ايشان را به پشيزی هم نمی خرند که در برابر بايد گفت؛ آخر وقتی شما خود نيز از اين فلنبه پردازی های خود درست سر در نمی آوريد، پس چگونه از مردم و کوچه و بازار انتظار داريد که اين دُرافشانی-های بظاهر شيک اما در باطن جَفنگ و مبتذل را دريابند...


بنابر اين، انديشه-ی آن سکولاريسمی می تواند همه گير گشته و گردن ملا ها را به زير تيغ برده و ما را از اين نکبت پيشاقرون وسطايی بيرون کشد، که بتواند برای مردم ما آشنا و مفهوم باشد. نه چسبيدن به يک واژه ژيگولی و مثلآ شيک برای نشان دادن مترقی بودن خود و عُقده گشايی که درست بسان گشودن بوتيکی تنگ و تاريک و با آواهايی گوشخراش و نامفهوم برای مشهدی حسن ها و کربلايی خديجه ها و آسيد غلام ها است.

ملتی که دو هزار و پانصد سال پيش ـ يعنی آنزمان که بسياری از اين ملت های امروزه سکولار در بيابان-ها علف نوش جان می کردند ـ روشن ترين اعلاميه در مورد سکولاريسم و حقوق بشر را تدوين و به نيکی هم آنرا به اجرا در آورده، منشوری که هم امروز هم انسانی ترين است، اصولآ نيازی به اين همه انشاء-نويسی و جار و جنجال براه انداختن در مورد سکولاريسم ندارد.

«مثل دوران شاه»

مايی که تا همين سی دهه-ی پيش در عصر پهلوی، آنچنان نظامی سکولار داشتيم که حتی از امروز اروپا و آمريکا هم بسيار پيشرو تر بوده، بجای حجت و دليل آوردن از اين طرف و آن طرف، آخر چرا نبايد به ريشه های کهن و بسيار ژرف سکولاريسم در فرهنگ بومی خود چنگ در نزنيم؟! يعنی به کرد و کاری سياسی که اصولآ ايده آن مال خود ما بوده و در پروسه عمل هم کارکردی کاملآ موفقيت آميز داشته. همه-ی ويژه-گی-های آن هم، آشنا و همرنگ و درخور تاريخ و نوع زندگی اجتماعی و آموزه-های ملی ما است.

سکولاريسم بومی ما،
همان سکولاريسم عصر پهلوی است

ما تا پيش از گرفتار آمدن به چنگ اين اراذل، آنچنان سکولاريسم پيشروی داشتيم که حتا در هر کلاس بيست نفره يک دبستان هم، نوباوگان ايرانی با مادران و پدرانی گاهی باورمند به چهار ـ پنج مذهب و يا اصلآ بی باور در کنار هم و بر روی يک نيمکت نشسته و هيچ کدام از آنها هم ابدآ کاری به مذهب-مداری و يا کفرورزی همشاگردی های خود نداشتند. يعنی انسانی ترين سکولاريسم مناسب ايران.
با چنان سيستم پرورشی مدرن و انسان-مداری هم، تبعآ آن کودکان وقتی هم که بزرگ می شدند، همه در کنار هم به کار و کوشش می پرداختند. حتی در پست های بالايی در وزارتخانه-ها و آرتش ايران. همگی هم بيش از اينکه خود را يهودی و بهايی و زرتشتی و مسلمان و عيسوی ارمنی و آشوری و کلدانی ... و يا دهری مسلک و آته ايست بخوانند، يک ايرانی می خواندند. کوچکترين نشانی هم از آپارتايد مذهبی از سوی دولت شاهنشاهی ايران در جامعه-ی ما ديده نمی شد، سهل است که حکومت جلو هر گونه آزار و اذيت اسلام پناهان وحشی به غير مسلمانان را هم می گرفت و دشمنی آن اراذل بی تمدن را بجان می خريد که اصولآ يکی از اسباب سقوط آنهم، همين اعطای حق برابری به زنان و غيرمسلمانان بود.

در حال حاضر هم برای تبليغ سکولاريسم و سربازگيری برای آن، حتا ده-ها متن و کتاب و رساله هم هرگز نمی تواند بُرد و بُرنده-گی همين يک جمله-ی بسيار ساده و کوتاه؛ «مثل دوران شاه» را داشته باشد. البته اگر بر زبان آوردن واژه آخر، يعنی واژه «شاه» در آن جمله بسيار کوبنده، خدای ناکرده در نزد پاره-ای به ضربه-ی مغزی و سکته و لکنت زبان نيانجامد!

ادامــــه، تمامی نوشته را اينجا[+] بخوانيد

Labels:

Friday, May 21, 2010


گوهر شناسی


مــردو آنـاهيــد


آرمان یک میهن پرور پس گرفتن ایران، از چنگال ایران ستیزان، است، او با دریغ و اندوه از فرهنگ آلوده شده-ی ایران سخن می‌ راند تا شاید کسانی، که در دل خود، هنوز اندک مهری به میهن دارند، بیدار شوند و به پیکار با دشمنان ایران و دشمنان این فرهنگ به پردازند.
کسانی که از سکولاریته سخن می‌ گویند و اسلام می‌ فروشند، مردم
فریبانی هستند مکار، زیرا اسلام، با احکام شریعت، به همه-ی مردمان امر می‌ کند، که چه بکنند و چه نکنند، اسلام سرکشان را گردن می‌ زند، اسلام هیچگاه از مردم نمی‌ پرسد که آنها چه می‌ خواهند.

هر گاه نام یا پوسته-ی دو پدیده، یا دو ارزش اجتماعی، یکسان باشند، این یکسان بودن، نشان آن نیست که درون مایه-ی آن دو پدیده با یکدیگر برابر و همگوهر هستند. از شوربختی بیشترین کسان، گوهر پدیده-ای را، که ستایش می‌ کنند نمی‌ شناسند، آنها تنها به رویه-ی هر پدیده می‌ نگرند، نیآزموده هسته-ی دروغ را راست می‌ پندارند. از برآیند این کژپنداری، خرد انسان، ناخواسته و ندانسته، از راستی به سوی کژی می‌ گراید.
انسان با چشم سر می‌ بیند ولی با چشم جان، که خرد آدمی است، می‌ اندیشد.
پدیده-هایی بسان آزادی، مردمسالاری، دادگری، آسودگی، فرمانروایی، دانش و دانش پژوهی، دانایی و خردمندی، راستی و درستی، مهربانی و بیزاری، دوستی و دشمنی، پیکار و پدافند، رزماپرهیزی و ستیزه جویی، آفرینندگی و خدایی و دیگر گوهر-های فرهنگ ایران تنها در سامانی پُر مایه و زنده خواهند بود که آن سامان بر شالوده-ی فرهنگ ایران بنا شده باشد. از شوربختی پوسته-ی این گوهرها، در حکومت اسلامی، دزدیده می‌ شوند و با درون مایه-ی احکام شریعت به کار می‌ روند.

دزدیدن واژه-های فرهنگ ایران و کاربرد پوسته-ی آنها، در حکومت اسلامی، نشان کژپنداری-ی ایرانیان و دروغوندی، فرومایگی و فریبکاری-ی والیان اسلام است.

خرد، چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپـُری (فردوسی)

ژرف-بینی اشاره به چشم جان است که آدم ژرف-نگر، از راه اندیشه به درون پدیده می‌ نگرد، از رویه و پوسته-ی پدیده، نشناخته و ندانسته، درون مایه-ی آن را، از گفته-ی دیگران، برداشت نمی‌ کند. آزاده به خرد آراسته است، او پیرو هیچ عقیده-ای نیست، او شک ورز و گستاخ است، او پیوسته بر آنست که بیآزماید و بداند: که هر واژه یا هر پدیده-ای چه مینویی، چه هسته-ای یا چه مفهومی در درون دارد.

اندرزمند تاریخ ایران، "فردوسی"، چنین می‌ فرماید:

ندانسته در کار تـُنــدی مکـُن
بیندیش و بنگر ز سر تا به بُن
به گفتار شیرین بیگانه مرد
به ویژه به هنگام ننگ و نبرد
پژوهش نمای و بترس از کمین
سخن هر چه باشد به ژرفی ببین


خردمند هیچ سخنی را بدون سُفتن نمی‌ پذیرد زیرا هیچ فروشنده-ای از کالا-ای که به بازار آورده است به زشتی یاد نمی‌ کند. خریدار است که او، با چشم ژرف-نگر، ویژگی-ها و گوهر هر کالایی را، پیش از خریدن، آزمون می‌ کند.
سیاستمندان همیشه گفتار خود را بسیار شیرین در زربرگ-های زیبا و مردم پسند به بازار می‌ آورند.

کسانی که از سکولاریته سخن می‌ گویند و اسلام می‌ فروشند، مردم فریبانی هستند مکار، زیرا اسلام، با احکام شریعت، به همه-ی مردمان امر می‌ کند، که چه بکنند و چه نکنند، اسلام سرکشان را گردن می‌ زند، اسلام هیچگاه از مردم نمی‌ پرسد که آنها چه می‌ خواهند.

هیچ مذهبی، هسته-ی خشونت بار خودش را، برای پیروانش آشکار نمی‌ کند. مذهب، از راه مهربانی، کینه ورزی و ستیزه جویی با آزاداندیشان را در دل پیروان می‌ کارد. هرگاه که والیان مذهب نیاز داشته باشند، از راه عشقی که در دل پیروان، نسبت به خالق قهار، کاشته-اند خشم سرسپردگان خود را بر می‌ انگیزند و آن خشم را مانند جنگ افزاری کشنده بر جان گستاخان آزاده فرود می‌ آورند.
روشن است که آرمان یک اسلامزده تنها نجات اسلام است، او ایران را برای گستردن اسلام می خواهد، او همیشه زیان ایرانیان را به سود اسلام می‌ پذیرد، او با سخنان فریبنده و زیبا، که همگان خواهان آنها هستند، پیوند مردم را به عقیده-ی اسلامی باز سازی و سفت می‌ کند. او اسلام را به زیبایی بزک می‌ کند تا ایرانیان را با دروغ در دامگه ایمان بند کند، تا در تاریکخانه-ی اسلام، خرد آنها را از اندیشیدن باز دارد.

آرمان یک میهن پرور پس گرفتن ایران، از چنگال ایران ستیزان، است، او با دریغ و اندوه از فرهنگ آلوده شده-ی ایران سخن می‌ راند تا شاید کسانی، که در دل خود، هنوز اندک مهری به میهن دارند، بیدار شوند و به پیکار با دشمنان ایران و دشمنان این فرهنگ به پردازند.

پدیده-ای، که با ایران پیوند داشته باشد، برای یک ایرانی-ی مسلمان یا یک مسلمان ایرانی، برابر و یکسان نیست. یک ایرانی-ی مسلمان با یک مسلمان ایرانی با یکدیگر هماندیش و هم آرمان نیستند، تفاوت آنها از آزادگی تا بردگی ست. آنها، با واژه-هایی یکسان، از دو خواسته از دوسو، از دو پندار سخن می‌ گویند. آنها هم گوهر یکدیگر نیستند که با هم دوستی داشته باشند.

یک ایرانی-ی مسلمان، با اسلام مدارا می‌ کند، مسلمانان را می ‌پذیرد، چون آن مسلمانان ایرانی هستند، او اسلام را برای ایران نیک می‌ پندارد، او برای سرافرازی-ی ایران از اسلام می‌ گذرد.
یک مسلمان ایرانی، آنگاه ایران را می‌ پذیرد که ایران اسلامی باشد، او با ایرانیان جهاد نمی‌ کند چون آنها مسلمان هستند، او ایران را برای اسلام سودبخش می‌ داند، او ایران را به سود اسلام می‌ فروشد.

برای انبوه مردم، با داشتن عقیده، از ترس جهنم و به امید جنت، با نادانی، در بردگی ماندن، آسان تر است از پیکار کردن و رنج بردن برای رسیدن به آزادی. برای آنها آزادی پدیده-ایست که هرگز آن را نشناخته-اند. این است که یک آخوند می‌ تواند، در اندک زمانی، از مسلمانان، هزاران برده-ی با ایمان برای اسلام بپروراند ولی یک آزادیخواه با هزاران رنج نمی‌ تواند یک عَبدِ "الله" را ، یک مسلمان با ایمان را، به آزادگی رهنمون بشود.

سعدی می‌ فرماید:
ابر اگر آب زندگی بارد، هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فـرومایـه روزگار مبر، از نی بـوریـا شکـر نخـوری

ایرانیان میهن پرور باید بدانند که راه رسیدن ایرانیان به آزادی تنها از راه شناخت فرهنگ خودشان می‌ گذرد. ارزش-های فرهنگ ایران از بینش مردم ایران برخاسته-اند، این گوهر-ها در هسته-ی واژه-ها و در روان بُنداده-ها پنهان هستند. واژه-های ایرانی بار فرهنگی، مینوی آزادگی و شراره-ای در درون دارند که گرچه آنها خاموشند ولی هنوز زنده-اند که اگر هر یک از آنها را که بشکافند فریاد نیاکان ایرانیان را خواهند شنید.

گوهر جام جم از کان و مکانی دگر است
تـو تمنـا ز گل ِ گـوزه گـران مـی‌ داری؟

باشد که هشدار خردمندانه-ی حافظ ما را رهنما شود تا دستکم تفاوت گوهر جام جم را با گل ِ گوزه گران بشناسیم.


مردو آناهید
مـی مـاه 2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , ,

Sunday, May 16, 2010


عباد الله آزادگان را گردن می‌ زنند


مـردو آنـاهيــد


در هر کشور و بر هر مردمی، که عقیده یا مذهب، حاکم شود، بی دادگری در آن سرزمین و در ایمان آن مردم جایگزین می‌ شود. آن مردم به ستم کردن و ستم کشیدن ایمان می‌ آورند. در احکام شریعت اسلام، ره یافتن به پهنه-ی خوداندیشی و آزادگی، بالاترین گناه شمرده می‌ شود و کمترین سزایش مرگ است. اسلامزده، برای بزک کردن چهره-ی "الله"، با دروغ، زشتی-ها و ستمکاری‌های شریعت را می‌ پوشاند. اسلامفروشان تنها کشتن کسی را عادلانه نمی‌ دانند که او گامی فراتر از احکام شریعت ننهاده باشد. ولی آنها کشتن مرتد را عدالت حق می‌ پندارند. آنها سر پیچیدن از ولایت فقیه و بریدن بندهای بردگی و گریختن از زندان ایمان را، که ره بردن به آزادگیست، گناهی بزرگ می‌ شمارند و سزای این گناه را مرگ می‌ دانند.

کشتار جوانان آزادیخواه، در ایران، نشان انسان ستیزی و فرومایگی-ی حکومت اسلامی است. بسیاری از آزادیخواهان و انجمن-های خردگرا خراش-هایی را، که از این جانستانی بر هستی-ی آنها وارد آمده است، با درد و اندوهِ بسیار بازگو کرده-اند. آنها به سخن نشان داده-اند، که از این بی دادگری-ها، بر بیزاری و خشم آنها افزوده شده است و از پایداری-ی پیکار آنها، در راه آزاد ساختن ایران از چنگال خشمآوران خونخوار، کاسته نشده است.
این تنها کشتار و پایان جانستانی-هایی نیست که حکومت اسلامی، بر معیار شریعت اسلام، انجام می‌ دهد. شارع مقدس، جان پیوسته-ی آزادگان را از پیکر ِایرانیان جدا می‌ سازد تا ایرانیان، در پراکندگی و از ترس، بردگی-ی ولایت فقیه را بپذیرند. سرشت درنده خویی، در احکام شریعت، راز پایداری و گسترش اسلام است.

پذیرفتن و خاموش ماندن، در برابر احکام جانستانی، همیاری و همآویی با جلادان اسلام است. کسانی، که کشتار آزادگان را تنها به کارکرد آخوندهای حکومت پیوند می‌ دهند، آنها از آزردن جان انسان بیزار حتا روگردان نیستند، آنها از جانستانی ننگ ندارند، آنها کردار آخوند را زشت می‌ دانند نه جانستانی را.
حکومت اسلامی، با کشتن آزادیخواهان، نه تنها آزادی را کشتار می‌ کند بلکه جانستانی را ابزار سازندگی و آن را از نیازهای جامعه نشان می‌ دهد. حکومت اسلامی به مردم پروانه-ی کشتن می‌ دهد تا آدمکشی را مردمی و اجتماعی جلوه دهد. این است که برخی از فرومایگان ایرانی برای کشتن انسان پروانه دریافت می‌ کنند، یا پول به نرخ شتربانان (دیه) می‌ پردازند که کسی را بکشند یا پول می‌ گیرند تا جان انسان را به نرخی بفروشند.
ستم شریعت اسلام بر سرتاسر ایران، حتا بر بخش بزرگی از جهان، گسترده شده است، در زیر فشار بی دادگران، فریاد برخی از آزادیخواهان بلندتر می‌ شود، در هر هنگامی، فریاد آزردگان و آزادگان از مردمی، از شهری و از دانشگاهی بگوش می‌ رسد.
حکومت اسلامی با نیروی ایمان، وجدان مسلمانان را به بند کشیده است، او هر زبانی را، که به دادخواهی فریاد بزند، می‌ برد. از این روی بیشتر فریادهای ستمکشان در سینه انباشته می‌ شوند که گاهگاهی از انبوه آنها، فریادی برآشفته، بروز می‌ کند. آنگاه حکومت اسلامی جان فریادکِش و فریادرَس را به ستم می‌ ستاند.
حکومت جهادگران، بر پایه-ی احکام قرآن، از مردم "عبد"، برایِ "الله"، پرورش می‌ دهد. گماشتگان حکومت، که از پسماندگی به بندگی-ی خود در برابر والیان اسلام ایمان دارند، مردم را در ترس از کشتار و با زهر دروغ برای بردگی آماده می‌ سازند. شهروندان از ترس به تاریکخانه-ی ایمان پناه می‌ برند. برخی از روشنفکران، که خود را در بازار دروغوندان و سوداگران به ناچیز باخته-اند، چشم جان خود را از دیدن راستی بر می‌ گردانند.
تنها پدیده-ای، که حکومت خشمآوران را به لرزه می‌ آورد، سرشت آزادگی است که آن با انسان زاییده می‌ شود. این است که پیوسته چنگال جهادگران اسلام به ریختن خون آزادگان در کار است. این جانستانی-ها تنها به سرکردگان حکومت اسلامی بستگی ندارند، بلکه احکام شریعت رسول "الله"، کشتار محاربان را، امر می‌ کند (محارب "الله" یعنی گستاخیِ از سوی آزاده-ای است که او از بندگی در برابر "الله" سر پیچی کند).

کسی که با حاکمیت "الله" بستیزد، محارب شناخته می‌ شود، او خرد خود را از بندهای بردگی رها ساخته است. کسی آزاد است که عبدِ "الله" نباشد، او ندانسته و ناخواسته به پیکار با حاکمیت "الله" برخاسته است. کسی که مفهوم آزادگی را شناخته است او هرگز به نادان بودن خود ایمان نمی‌ آورد.

آزادگان عبد بودنِ خود را و معبود بودن "الله" را نمی‌ پذیرند. آنها خواه ناخواه دشمنان سرسخت شریعت اسلام هستند. زیرا آنها "الله" را خالق و خود را مخلوق نمی‌ دانند. "الله" و والیان اسلام در برابر رستاخیز آزاداندیشان درمانده و ناتوانند؛ از این روی آنها برای کشتار آزاداندیشان درنگ نمی‌ کنند. در حاکمیت الله نه تنها هیچ آزاده-ای بلکه هیچ خدایی هم حق زیستن ندارد، در همین کلمه-ی "لا اله الا الله" به کشتار خدایان و پیروان آنها امر شده است.
پاره کردن عکس خمینی، یا هر سخن و اندیشه-ای، که نشان گُسستن از بندگی باشند، خشم "الله" و والیان اسلام را بر می‌انگیزد. زیرا رهایی پیروان، از تنگنای تاریک ایمان، در ساختار پوسیده-ی شریعت، شکاف ایجاد خواهد کرد. در احکام شریعت اسلام، ره یافتن به پهنه-ی خوداندیشی و آزادگی، بالاترین گناه شمرده می‌ شود و کمترین سزایش مرگ است.
اسلامزدگانی، که خود را در شمار بشر دوستان جای داده-اند، به کردار جان انسان را، با معیارهای آخوندهای انسان ستیز، ارزیابی می‌کنند. آخوند، به شریعت ایمان دارد، انسان ستیزی و کشتار کافران را عدل الهی می‌ داند، او از زشتکاری و ستمکاری در شریعت اسلام شرم ندارد.

اسلامزده، برای بزک کردن چهره-ی "الله"، با دروغ، زشتی-ها و ستمکاری‌های شریعت را می‌ پوشاند. اسلامفروشان تنها کشتن کسی را عادلانه نمی‌ دانند که او گامی فراتر از احکام شریعت ننهاده باشد. ولی آنها کشتن مرتد را عدالت حق می‌ پندارند. آنها سر پیچیدن از ولایت فقیه و بریدن بندهای بردگی و گریختن از زندان ایمان را، که ره بردن به آزادگیست، گناهی بزرگ می‌ شمارند و سزای این گناه را مرگ می‌ دانند.

اسلامزدگان از کشتار ناعادلانه حتا با بی شرمی از دادگاه ناعادلانه سخن می‌ گویند. مفهوم افسوس این کسان در این است: کشتارهایی، که حکومت جهادگران در دوران سرکوب مردم ایران انجام داده است، عادلانه بوده-اند. دروغوندان دزدانه عدلیه-ی حکومت اسلامی را دادگاه می‌ خوانند. این کوراندیشان، که به اسلام و ننگین تر از آن به ولایت فقیه ایمان دارند، با شیوه-ی عدل "الله"، یا با ذولفقار علی، دگراندیشان را گردن می‌ زند تا عدالت اسلامی پایدار بماند.

داد و دادگری، دادخواهی و دادگاه، دادستان و دادور تنها در جامعه-ای مفهوم خواهند داشت که بر شالوده-ی فرهنگ ایران سامان یافته باشد.

کسانی که پسماندگی و زشتی‌-های اسلام را در پوشش ارزش-های ایرانی، می‌ پوشانند آنها دوستانی هستند، که از نادانی، تبر ِدشمنان را در پرنیان دیبا پیچیده و بر ریشه-ی این فرهنگ فرود می‌ آورند.
کُشتار، گرفتن جان آزادگان ایران، پاره کردن جان مردم ایران است و به پاره پاره شدن پیکر کشور ایران می‌ اَنجامد. در آزادی و در سامان دادگری پیوند ایرانیان، به میهن و فرهنگ خودشان، نیرومند-تر خواهد شد. این فرهنگ و این میهن است که می‌ تواند از همه-ی مردمان ایران آدمیانی با بینش آزادگی بسازد.
میهن ایران، که اینک در دست جهادگران انسان ستیز به تاراج می‌ رود. اسلامزدگان بی فرهنگ با کوشش خود ایران را، به نام غنیمت اسلام، پاره پاره به دشمن می‌‌ سپارند. سرکرده-ی ولایت، کشور را، سرزمین بی پدران و مُلک امام زمان می‌ خواند.
در همین سوی هم، حکومت اسلامی، مردم را در نادانی و بردگی می‌ پروراند، اندیشه و برآیندِ دانش و کوشش همگان را برای پایداری-ی حاکمیت "الله" به کار می‌ برد. هر سینه-ای، که در آن اندیشه-ای ورای عقیده-ی اسلام بـِروید، آن را می‌ شکافد و آن اندیشه را تیرباران می‌ کند.
در چنین بی داد و نامردمی، که در کشور ایران حاکم شده است، بسیاری از روشنفکران و آزاداندیشان از ترس جان و از نیاز به آزادی از میهن خود گریخته و به دیار بیگانگان پناه آورده-اند. برخی، که پای گریز نداشته-اند یا دانسته با بیدادگران مسلمان روبرو شده-اند، آنها به ناچار با فرهنگ ستیزان به پیکار پرداخته-اند.
شاید شمار اندکی هم به کژی پنداشته که تنها بخشی از ایران را از چنگال دشمن بیرون آورند. آنها به ژرفی نیندیشیده-اند که آزادی برای هر ایرانی با آزاد ساختن همه-ی سرزمین ایران پیوند دارد. دادگری در سرزمینی نهادینه می‌ شود که در آن آزادی سامان داشته باشد.
در هر کشور و بر هر مردمی، که عقیده یا مذهب، حاکم شود، بی دادگری در آن سرزمین و در ایمان آن مردم جایگزین می‌ شود. آن مردم به ستم کردن و ستم کشیدن ایمان می‌ آورند.

کشتار، که نشانی از انسان ستیزی است، تنها به آخوندهای حکومت اسلامی بستگی ندارد، بلکه به احکامی بستگی دارد که از سوی "الله" بر رسولِ "الله" نازل شده-اند. کسانی که از احکام شریعت بیزار نیستند، آنها از دگراندیشان بیزارند، کشتار دگراندیشان را پذیرا هستند. مسلمانان با ایمانی که تنها جانستانی را زشت می‌ پندارند، آنها با دروغ وجدان خود را فریب می‌ دهند، زیرا آنها به راستی می‌ بینند که خون دگراندیشان (کافران) در سراسر تاریخ اسلام روان بوده است.

مردم کردستان، مردم مازندران، مردم خراسان و کرمان و مردمان هر بخشی از ایران تنها از راه شناخت فرهنگ ایران به آزادی و دادگستری خواهند رسید. برای آزادگان، سراسر سرزمین ایران آذرآبادگان است، همه-ی ایران خوزستان و از خاور تا باختر بلوچستان است، روشن است که هیچ بخشی جدا از دیگر بخش‌-های ایران از چنگال ستمگران رهایی نخواهد یافت.
زیرا فرهنگ ایران بینشی است که از خرد و اندیشه-ی مردم ایران برخاسته است، نه از آزمندان جهادگر. در فرهنگ ایران از پیوستن آدم-ها، از پیوستن جان آنها، مردم پیدایش یافته است. از بی داد، از کشتن و جانستانی است که سرزمین و مردمان از هم بریده و گرگ-ها در پاره پاره کردن آنها پیروز خواهند شد.

این فرهنگ می‌‌ آموزد که هیچ کس حتا فریدون نمی‌ تواند جان ضحاک ماردوش را بگیرد. آزردن یک جان، آزردن جانداران، آزردن هستی و آزردن همه-ی جان-هاست.
ایرانیان، که در زیر حکومت-های اسلامی از خود بیگانه شده-اند، بیشتر آنها نمی‌ دانند که، در زبان فارسی، واژه-ای همسنگ کلمه-ی "اعدام" وجود نداشته است و هنوز هم کسانی، که اندکی به فرهنگ ایران برخورد داشته باشند، از پسماندگی-ی این کلمه ("اعدام") ننگ دارند. روشنفکران هم به ناچار این کلمه-ی پست را به کار می‌ برند زیرا همه کسان با این ننگِ قانونی درگیر هستند.
از دیدگاه اسلامی، "الله" هر چیزی را به اراده، بدون اندیشه، از هیچ خلق کرده است. او خالقی توانا و مالک مخلوقی ناتوان است. او هر گاه که اراده کند می‌ تواند مخلوق خود را به هیچ برگرداند. مسلمانان هم از عدم خلق شده-اند و الله می‌ تواند آنها را معدوم سازد و والیان اسلام هم می‌ توانند آزادگان را اعدام کنند.
در فرهنگ ایران هر پدیده-ای از پدیده-های هستی بر آمده است، هیچگاه چیزی از هیچ پدیدار نمی‌ شود و هیچگاه هستی به نیستی نمی‌ انجامد. این است که انسان از آمیزش پدیده-های جانبخش آفریده شده، نه خلق شده، یعنی انسان آزاد زاییده شده است. هر کس در ژی، در زندگانی، با هستی خود، خوشه-ای که از خرد، از اندیشه، از کردار و رفتارش برآمده است، در جهان می‌ افشاند. این دانش یا هنر با پدیده-های هستی می‌ آمیزد و در روند زایندگی برجای می‌ ماند.
جانستانی نشان پسماندگی و نادانی-ی کسانی است که با گرفتن جان آدمی او را نیست می‌ پندارند. فرومایگان، از این کوراندیشی، جانستانی را اعدام یا معدوم کردن انسان نامیده-اند.

آزادگی در سرشت انسان است و نگرش آزادگی در بنیاد آدم ریشه دارد. آزادگان این ویژگی را گسترش می‌ دهند، آنها تخم من بودن، مینوی آزادگی، را می‌ افشانند. جوانه-های آزادگی، که از کردار آزادیخواهان، در پراکندگی می‌ رویند، در هر زمانی زنده و آفریننده بر جای می‌ مانند.
در شریعت جهادگران، از نابخردی و درماندگی، جان انسان را می‌ گیرند، آزادگان را به دار می‌ آویزند، اندیشمندان را با شمشیر ایمان می‌ کُشند، بدین گمان که در این ستم، برآمده از خرد انسان را "معدوم" می‌ سازند.
ولی تا جهان در گردش است، مهر جمشید و فریدون هم چنین خشونت ضحاک و محمد به عدم نمی‌ گرایند.



مـردو آنـاهيــد
می ماه 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Wednesday, May 12, 2010


محمد و “پیامبری”-اش

ذره بین


پیامبری” که "الله"-اش در خدمت امیال و هوی و هوس اوست، نامش محمد خاتم الانبیا است، و “پیام” چنین خالقی چون "الله" مستحق نامی جز “اسلام” نیست! محمد “پیام آوریست نمونه،” زیرا ز هر سوی بدو بنگری، دریچه-ای تازه به اسلام شناسی بروی خویش می گشایی. اگر خلاف اینرا توانستید به خودتان ثابت کنید، بدانید که “مسلمانی” دو آتشه هستید و سزاوار شما همان محمدیست که ”پیام” الله-اش همان “وحی منزل” است و بس!

و اما، سخن شادروان علی دشتی، پیرامون “بیست و سه سال” بعثت حضرتش و “اشکالات جزئی” که در اصول ”اسلام ناب محمدی” جلوه نمایی می کنند، با اینکه “وحی منزل” نیست، اما ارزش اندیشیدن دارد، البته به شرط اینکه خواننده اهل اندیشیدن باشد و “نترسد” از اینکه “لامذهب” شود. که چه بسا “لامصب” شدنی که بدون ترس باشد هزار بار شرف دارد به “ایمان” داشتنی که ریشه در “ترس” دارد. دوباره تاکید می کنم که اگر چنانچه باورمندید که تکلیف-تان روشن است، اما اگر باورتان “سست” است، با خواند کتبی چون “بیست و سه سال” تازه در می یابید که “اشکال” در شما نیست، بل که در “دین و مذهب” شماست!
با هم این سه برگ را بخوانیم:[+]

Labels: ,

Tuesday, May 11, 2010

کُشتن هر ایرانی، کُشتن ایران است‏

انجمن آرای ایران


در پیوند با اعدام فرزندان ایران به دست اسلام. و از آن میان «‏فرزاد کمانگر» و جوانان دیگر

آنانی که در طول تاریخ کوشیدند حساب همه-ی حکومت-های ‏اسلامی را با حساب اسلام جدا کنند تا شاید بتوانند «بیضه-ی ‏اسلام» را نجات دهند، مانند همین کسانی بودند که امروز ‏می گویند: «اسلام خوب است، این حکومت اسلامی بد است»!
‏14 سده است که مامِ میهن ما سوگوار است. 14 سده است ‏که مامِ میهن بر کُشته-ی جوانان ایرانی شیون می کند، گیسو ‏می پریشد، خاک و کاه بر سر می افشاند. 14 سده است ایرانِ ‏شکست-خورده به دست جیش اسلام، سوگ-مند است.

تاریخ را بخوانیم! از بدو ورود «جیش اسلام» به سرزمین ‏ایران تا به اکنون؛ میلیون-ها ایرانی با شمشیر اسلام و به دست ‏متولیان "الله" عرب؛ یا ایرانیانِ مسلمان شده؛ اعدام شده-اند. در هر ‏برگ از تاریخ ایران جويبار-ها و گاه سیل خون ایرانیانی روان ‏است که خواسته-اند در سرزمین نیاکانی خود، ایرانی بمانند، آزاد ‏باشند، زندگی کنند.‏
تاریخ ایران همچون مادری سوگوار، 14 سده است بیٖ-وقفـه بر ‏پیکر فرزندان خویش در سرزمین مهر و میترا میٖ-موید، شیار ‏برگونه میٖ-اندازد، گیسو می کَنَــد، از جگر فریادِ جانسوز ‏بر می آورد ، سیاه می پوشد، و خاک بر سر خود می پاشد.‏
تنها در سی و یکسال گذشته، حکومت اسلام در ایران، هزاران ‏ایرانی را اعدام کرده است تا برای غارتِ هستی ایران و ایرانی، ‏با مقاومتی روبرو نباشد.
فرمانِ مرگ از اعماق سطرهای قرآن و حدیث برآمده است. ‏این فرمان؛ همچون نعره-ی وحوش در سرزمین ما پیچیده است. ‏متولیان قرآن و حدیث، متولیان مرگ و تباهی-اند. این را تاریخ ‏نشان داده است. این را همین تاریخی که در برابر چشمان ما ‏جریان دارد میٖ گوید. این را حتا روزنامهٖ-ها و شبنامهٖ-های امروز ‏ما میٖ گویند. هیولای تاریکِ مرگ که جامه-ی اسلام بر تن؛ ‏شمشیر اسلام در دست، و آیات قرآن در دهان دارد، در کوچه ‏پسکوچه-های ایران، در خانه-ها، خیابان-ها، در شهرها و دهکده-ای ‏ایران به راه افتاده و مشغول درو کردنِ فرزندان ایران است. و ‏دریغا ایرانیانی که فرهنگ سرزمین خود را فراموش کرده-اند، و ‏آنچنان آلوده به اسلام تزریقی روضه-خوان-ها شده-اند که ‏نمی خواهند، و گاهی هم نمی توانند دریابند که اسلام؛ دقیقا همین ‏حکومت است، و این حکومت، دقیقا جلوه-گاه حقیقی اسلام محمدی ‏و قرآن الهی است. آیا کسی هست که با اسناد واضح و معتبر به ‏ما نشان بدهد که کردار، رفتار و تفکر این حکومت با اسلام ‏مغایرت دارد؟! آیا کسی می تواند، نشان دهد که در قرآن، در ‏حدیث نبوی؛ و در رساله-های علمای دین(؟)، زندگی این جهانی انسان ‏ارجمندتر از زندگی خیالی در «آن دنیاست»، بی-آن-که به ‏تفسیرهای خودساخته از قرآن، به توجیح-های خررنگ کن، به ‏تأویل-های مضحک، و به سفسطهٖ-جويیٖ-های مضحکٖ-تر متوسل ‏شود؟! ادامــه[+]‏

Labels: , ,

Saturday, May 08, 2010


برخوردی به پیام فرهیختگان شرمگین


مـردو آنـاهيــد


من سرفرازم که هیچگاه حکومت "الله" یا حکومت هیچ الاهی را نپذیرفته و نخواهم پذیرفت.
من سرفرازم، ایرانی هستم، که سامان استوار اندیشه با فرهنگ کهن ایران آغاز می‌شود (از دیدگاه هگل)
من سرفرازم، که پیوسته از این فرهنگ اندیشمندان و دانشمندانی مانند بیرونی، فردوسی، رازی، سینا، خیام، حافظ، مولوی و.. برآمده-اند و پسماندگی و تضاد اسلام را با خرد انسان آزاد نمایان ساخته-اند.
من سرفرازم، که پیشتاز بانوان خردمند و رادمنش جهان، زرین-تاج (طاهره)، از فرهنگ ایران برخاسته است. او با تیزبینی مفهوم آزادی و برابری را، بر زنان و مردان اندیشه سوخته، روشن می‌سازد.
خاموشی در برابر کژروی شرم آور است. زیرا خاموشی کژرونده را گستاخ‌-تر می‌کند.
باشد که گستاخی، خردورزی، خوداندیشی و راستی، که تراوش‌های فرهنگ نوشونده-ی ایران هستند، جایگزین؛ ترس، ایمان، از خود بیگانگی و دروغ، که زهرهای شریعت کهنه-ی اسلام می‌باشند، گردند.

برانگیزنده-ی این نوشتار نامه-ی سرگشاده-ایست که فرهیختگان شرمگين ایرانی، در پانزده بهمن 1387، [+] به جامعه-ی بهایی نوشته-اند:
"ما شرمگینیم! یک و نیم قرن سرکوب و سکوت کافیست!"
شرمندگی-ی این فرهیختگان به من آموخت که:

خاموشی در برابر کژروی شرم آور است. زیرا خاموشی کژرونده را گستاخ‌-تر می‌کند.

به همراه ستایش از کردار این فرهیختگان، که به راه جوانمردی روی آورده-اند، اندکی به پیام آنها برخورد می‌کنم. در این برخورد، از دیدگاهی آزاد، هسته-ی پندار این روشنفکران را شکافته و آهنگ نوای آنها را با ساز دیگری می‌نوازم.
اگر سخن به سوی "شما" رانده می‌شود، بی گمان، نیش آن شما را نشانه نرفته است.
در راستکاری نیاز است که با آزادگان بی پرده سخن گفت و از این گستاخی پوزش می‌خواهم.
گرچه این پیام از راه نیک اندیشی سروده شده ولی بوی خامی و کژپنداری از آن بسیار بلند است. این نامه، که بازتاب خرد و آزمون‌های خود "شما" نیست، رونوشتی است ناآزموده که از کردار بیگانگان برداشت شده است.
پیام "شما" « به جامعه-ی بهایی » نوشته شده است.
اگر "شما" انسان را آزاد می‌پنداشتید پس می‌دانستید که بهاییان هم انسان و آنها هم آزاد هستند و جامعه-ی بهاییان صاحب یا برده دار آنها نیست. در شریعت اسلام، که "شما" از همان روزنه به بهاییان نگریسته-اید، انسان مخلوق و عبدِ "الله" است. بدین گونه، در این شریعت، انسان هم برده است او هم، مانند شتر یا گوسفند، بخشی از دارایی کسی یا قبیله-ای شمرده می‌شود. این است که در اسلام آدمکشی در راه "الله" عبادت، ولی خودسرانه کُشتن جرم است. مجازات کُشتن خودسرانه: گرفتن جان قاتل یا پرداخت بهای چند شتر است.
از همین دیدگاه تنگ و تاریک است که اسلام-فروشی می‌گویند: " ببخشید ولی فراموش نکنید ".
این در اسلام "شما"ست که آزاد را به جای آزاد، برده را به جای برده، زن را به جای زن می‌کُشند یا دیه-ی آنها را با شماری از شتر می‌پردازند. اگر شما از کردار جانستانی و انسان ستیزی ننگ دارید، این ننگ از گرامی داشت جان هرانسانی است، زشتی در ماهیت جانستانی است، بیزاری "شما" از ستمی است که بر گوهر جان انسان وارد می‌آید.
این ننگ تنها به خشم کُشنده و خون کُشته شده بستگی ندارد. هیچ کس حتا هیچ خدایی اجازه ندارد که به کُشتن انسان فرمان دهد. جان‌ همه-ی انسان‌ها به یکدیگر پیوند دارند. شرم و ننگ در ماهیت این کردار است.
انسان است که او آفریننده-ی قبیله، جامعه، دین، بهشت، کشور و خدایان می‌باشد. حتا بهاییان، با نگرشی که از جهان هستی دارند، آنها هم جامعه-ی خود را آفریده-اند. ولی این جامعه صاحب پیروان بهایی نیست و بهاییان هم جدا از مردم ایران و بریده از مردم جهان نیستند.
اگر "شما" در ورای تاریکخانه-ی اسلام، نگاه می‌کردید، می‌دیدید که انسان، از پدیده-های هستی، آزاد آفریده شده است.

« یک و نیم قرن سرکوب و سکوت کافیست! »
"شما" روشنفکران چگونه می‌توانید میزان ستمکاری را با درازای زمان بسنجید. آیا سی سال سرکوب و ستم حکومت اسلامی هنوز شایسته-ی سکوت است؟ آیا، پیش از این سد و پنجاه سال سکوت، فریاد "شما" بلند بوده است؟ آیا،"شما" در دادگاهی، جنایات قاچار به ویژه جنایات محمدخان قاچار در کرمان را محکوم کرده-اید؟
آیا "شما" هرگز در جایی به ریشه‌های این کشتار پرداخته-اید؟ آیا کشتار سدها هزار ایرانی، که سنی بوده-اند، برای شما شماری نبوده است که سکوت "شما" را در هم بشکند؟

آیا "شما" تا کنون از خون انبوه دگراندیشان، که از آغاز پیدایش اسلام تا به امروز پیوسته ریخته شده است، چیزی نشنیده-اید؟
مسلمانان، در این هزار و چهار سد سال، نه تنها زرتشتی‌ها بلکه یزیدی‌-ها، خرّمدینی-‌ها، مُگوش دینی-‌ها، مسیحی‌-ها، یهودی-ها و بودایی-‌ها را سر بریده-اند و "شما" حتا از این کشتارها چیزی را یادداشت نکرده-اید.
مگر در درازای این هزار و چهارسد سال، دین‌-های گوناگونی بروز نکرده-اند که مسلمانان زمین را از خون پیروان آنها رنگین ساخته-اند. مگر دانشمندان و اندیشمندانی، که دانش آنها را بیگانگان پس از قرن‌ها شناسایی کرده‌اند، به فتوای علمای اسلام تکفیر و کُشته نشده-اند که امروز مسلمانان بی شرمانه همه را از زیر خاک بیرون می‌کِشند و بر آنها قبای اسلامی می‌پوشانند.
البته دوران کُشتار دگراندیشان، به امر حکومت اسلامی، هنوز به یک قرن ونیم نرسیده است ولی این امامان در همین زمان کوتاه جان چندین هزار جوان ایرانی را گرفته-اند که بیشترین آنها شیعه دوازده امامی حتا برخی سیزده و چهارده امامی بوده-اند.

« به نام نیکی و زیبایی، به نام انسان و به نام آزادی »
اگر این نامه را استادانی فرهیخته گواهی [دستينـه] نکرده بودند نیازی هم نبود که به سست مایگی-ی آن اشاره شود. ولی اکنون نمی‌توان پس‌رَوی-ی این شمار دانایان را، که نام و نشان درخشانی هم دارند، ندیده گرفت.
پیشرفت یک جامعه بستگی به ژرف-‌نگری و موشکافی-ی روشنگرانی دارد که از همان مردم برخاسته-اند.
آیا "شما" نازک بینان نمی‌دانید که مفهوم نیکی و زیبایی بستگی به بینش مردمان جامعه دارد؟ نمی‌دانید، جهاد، در عقیده-ی مسلمانان کرداری است نیک؟ نمی‌دانید از روزنه-ی ایمان مسلمانان کُشتار، به بندکشیدن، فروختن و غارت کردن دگراندیشان، در راه اسلام، نیکو و زیبا جلوه می‌کند؟
مگر نشنیده-اید که مسلمانان زیبایی را از تماشای سنگسار و به دارکشیدن جوانان می‌شناسند. حتا اندک مسلمانان آگاه و دانایی هم، که پدیدار شده-اند، آنها هم تنها زشتی‌های احکام اسلام را توجیه نه محکوم کرده-اند.
یک مسلمان اجازه ندارد که اوامر "الله" را ارزشیابی کند. زشتی و زیبایی در تاریکخانه-ی ایمان مفهومی ندارد. برای مسلمانان خاکساری در برابر "الله"، حتا در برابر گور مردگان هزارساله، زیباست.
چرا به نام انسان آغاز سخن کرده-اید؟ مگر خود "شما" کمتر از انسان هستید؟ چرا باید "شما" همیشه خودتان را به کسی ببندید که او را بزرگتر از خود می‌پندارید؟
ارجمند بودن انسان در سرشت اوست که او به خرد آراسته است. جمشید نماد انسان است که او هیچ کس را به موبدی و ایزدی نمی‌پذیرد. چرا "شما" به نام خودتان سخن نرانید؟ کردار "شما" آیینه-ی بینش "شما" است؛ حتا در سخنان "شما"، که آنها را در زربرگ پیجیده-اید، ترس هزارساله-ی شما آشگار است.
به نام آزادی؟ "شما" آزادی را در چه زمانی و در کجا دیده-اید؟ "شما" چگونه آزادی را شناخته‌-اید؟ که به نام این پدیده سخن می‌گویید. ایرانیان تا کنون آزادی را تنها در برده بودن و در برده پروردن می‌شناسند.

در این اندک تنها به اندیشه-های ناپخته، که در سرسخن این پیام آشگار بودند، اشاره کردم. نیازی نیست به بند بند پیام شما برخورد کنم که ملال آور خواهد بود. ولی نیاز است که به برخی از کژ-فهمی‌-های درون آن بپردازم.
"شما" در باورتان ماده-ی 2، از منشور جهانی حقوق بشر، را بازگو کرده و خواستار اجرای ماده-های دیگر این منشور هم شده-اید.
"شما" شاید همه-ی بندهای این منشور را خوانده باشید ولی از گفتار "شما" پیداست که؛ شیره-ی ارزش‌-های این منشور را نچشیده-اید. زیرا "شما" به بنیاد ستمی که، از دیدگاه این منشور، بر بهاییان وارد آمده است اشاره-ای نکرده-اید. "شما" خواستار پدیده-ای شده-اید که، زمینه-ی ساختار آن را نمی‌شناسید، حتا بیشتر مردمان "شما" توان شناختن ارزش‌های این منشور را ندارند. زیرا در بینش آنها تاکنون چنین ارزش‌-هایی راه نیافته است.
پدیده-ی آزادی از فرهنگ خود مردم، نه از احکام نازل شده، برمی‌خیزد و در درازای زمان با جهان بینی-ی آنها آمیخته می‌شود. این پدیده، با رونویسی از قانون بیگانگان و داشتن آرزوی پرواز، آفریده نمی‌شود.
اکنون به بنیاد انسان ستیزی در اسلام برخورد می‌کنم تا شاید بر "شما" روشن شود: ستمی، که بر بهاییان وارد می‌شود، برخاسته از مانده-های خشمی است که در هزار و چهارسد سال گذشته بر ایرانیان وارد آمده است.

ماده-ی -۱- از منشور جهانی حقوق بشر (برگردان از آلمانی)

« همه-ی آدم-ها آزاد و به شایستگی با حقوق یکسان زاییده شده-اند. همه به خرد و وجدان آراسته هستند و بایست با منشی برادرانه با یکدیگر برخورد کنند. »

این ماده از حقوقی سخن می‌گوید که با انسان زاییده می‌شوند و در سرشت انسان آمیخته شده-اند. نیازی نیست که سازمانی این حقوق را به انسان ببخشد. ولی همه-ی دین‌-ها، به ویژه دین اسلام، این حقوق را از انسان گرفته-اند.
در عقیده-ی اسلامی، "الله" انسان را از خون گندیده یا آدم را از خاک خلق کرده است، انسان عبد یعنی برده-ی "الله" است که او هیچ حقی بر خالق خود ندارد. این مخلوق که نادان است مجبور به اطاعت از اوامریست که بر رسول "الله" فرود آمده-اند.
"الله" بر پدیده-هایی، که میلیاردها سال پیش از او وجود داشته-اند، صاحب شده و بر انسان نیز حاکم است. این عبد، که از آغاز خلقت گناهکار بوده است، باید پیوسته "الله" را با خواری و زاری عبادت کند تا "الله" به او روزی بدهد.
وجدان مسلمان، از سوی والیان فقیه، گروگان گرفته شده است. مسلمان با ایمان، به امر شریعت، بستگان خود را، که آمیزشی نامشروع داشته باشند، سر مُی‌برد حتا سنگسار می‌کند تا خشمش فرو ریزد و آسوده بخوابد ولی وجدان او بیدار نمی‌شود.
"شما" خواهان حقوقی شده-اید که از هنگام زادن از ایرانیان مسلمان گرفته می‌شود و آنها نمی‌توانند به آسانی این حقوق را شناسایی کنند.
اگر اندکی به شعار "لَا اِلة اِلا الله" اندیشه می‌کردید شاید می‌توانستید به تضاد"نیست خدایی به جز الله" با ارزش‌های منشور حقوق بشر پی ببرید.
"الله" هیچ کس، هیچ قانونی، هیچ اندیشه-ای را، که ورای اوامر او باشد، نمی‌پذیرد. او تنها حاکم، جبار، مکار، غاضب، سخت‌-گیر و عادل است، که جهنم یکی از ابزارهای عدالت او بشمار می‌آید.
درست است، "شما" از ستمی که بر بهاییان وارد آمده است شرمگین شده-اید ولی "شما" از پدیده-ی ستمکاری بیزار و شرمنده نیستید. زیرا "شما" تنها کُشتن را، آن هم کُشتن کسان ویژه-ای را، ستمکاری و زشت نامیده-اید.
"شما" نوشته-اید:
"ازابتدای شکل گیری آئین بابی و سپس بهايی در ایران، هزاران تن، تنها به دلیل این باورهای دینی خود، به تیغ تعصب و خرافه به قتل رسیده اند".
"شما"، که در میهن خود بیگانه و در دیار بیگانه هنوز بی ریشه مانده-اید، دیگر از چه می‌ترسید؟ چرا اکنون، که شرمگین شده-اید، باید این شرمندگی را در پشت دروغ پنهان کنید؟

آیا کشتار دگراندیشان تنها از آغاز آیین بابی برپا شده است؟
مسلمان که از ویران ساختن کشور و حتا گور نیاکان "شما" هم چشم نپوشیده-اند. اکنون "شما" با چه بینشی هزار و چهارسد سال جنایت خشم آوران را، در این زمان کوتاه، مرزبندی می‌کنید. یورش مجاهدین اسلام به ایرانیان به امر، امیرالمومنین عمر، خلیقه-ی اسلام بوده است که آنها میلیون‌ها ایرانی را در درازای 300 سال کشتار، حتا نشانه-های تمدن آنها را نابود، کرده-اند. مجاهدین عرب با شمشیر اسلام در راه "الله" کُشتار کرده-اند نه با "تیغ تعصب و خرافه"!
شاید مردمان اسلامزده، در شناسایی حقوقی که با انسان زاییده می‌شوند، ناتوان و درمانده-اند. ولی هنگام آن رسیده است که "شما" با اسلام بی تعصب و بی خرافه-ای، که برآیند آن به شرمندگی-ی "شما" خواهد افزود، آشنا بشوید.
آیات زیر، که بدون تعصب و بدون خرافه بر رسول "الله" نازل شده-اند، اندکی ماهیت اسلام را روشن می‌کنند و "شما" خواهید دید که این آیات با منشور جهانی حقوق بشر هیچ همخوانی ندارند.

سوره-‌ی ال عمران، آیه‌-ی 028:
مسلمان نباید دوست غیر مسلمان برگزیند، که این خواست "الله" نیست، مگر آنکه شر ایشان را دفع کنید.

سوره‌-ی النساء، آیه‌-ی 045:
"الله" بهتر می داند که چه کسانی دشمن شما هستند, برای شما دوستی و یاری-‌ی "الله" کافی است.

سوره-‌ی النساء، آیه-‌ی 089:
با نامسلمانان دوستی نکنید تا ایمان بیاورند و اگر باز از ایمان برگشتند، آنها را بگیرید و بکُشید، که آنها دوست و یار شما نیستند.

سوره‌-ی البقره آیه-‌ی 190:
بکُشید در راه "الله"، مخالفان را, ولی بدون شورش، که "الله" شورش را دوست ندارد.
سوره-‌ی التوبه، آیه-‌ی 028:
ای مسلمانان مُشرک-ها نجس هستند و نباید از امسال به کعبه وارد شوند. اگر شما از کاهش درآمد خود در هراس هستید، "الله" از فضل خود شما را بی نیاز می سازد. (حج واجب همان فضل "الله" است)

سوره-‌ی البقره آیه‌-ی 191:
بکُشید آنها را در هر کجا که بر خورد کردید، آنها را دنبال کنید و بیرون برانید، ولی در مسجدالحرام اگر مقاومت نکنند، آنها را نکُشید، بکُشید اگر مقاومت نشان دادند، که این است مجازات کافران.

سوره-‌ی التوبه، آیه-‌ی 005:
همین که ماه حرام گذشت، در کمینشان باشید، بر آنها هجوم بیاورید و بکُشید مشرکان را با هر نیرنگی که می‌توانید، چنانچه نماز بگزارند و زکات بپردازند از خون آنها بگذرید که "الله" غفور و رحیم است.

سوره‌-ی التوبه، آیه‌-ی 123:
بکُشید کافران را از پس هم، تا جدیت و خشم شما را احساس کنند.

سوره-‌ی محمد، آیه-‌ی 035:
سستی نکنید، به صلح تن در ندهید, چون "الله" شما را قویتر و بی نقص گردانده است.

سوره‌-ی التوبه، آیه-‌ی 029:
بکُشید کسانی را که به "الله" و احکام (...) او ایمان ندارند، همچنین آن دسته که خود اهل کتاب هستند ولی اسلام را نپذیرفته‌اند، مگر اینکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدست خود جزیه (جریمه‌-ی دگراندیشی در اسلام) بپردازند.

سوره-‌ی محمد، آیه-‌ی 004:
کُفار را در هر کجا یافتید گردن بزنید تا زمین از خون آنها رنگین شود. اسیران را محکم ببندید که قادر به گریز نباشند.

این آیات نمونه-‌ی احکامی هستند، که مسلمانان آنها را نیک و زیبا می‌پندارند و اجرای آنها هر مسلمانی را از آتش جهنم نجات می‌دهد.
"شما" ستمی، که بر بهاییان رفته است، از خواسته-ی حکومت اسلامی یا حاکمی دیگر می‌پندارید و نمی‌خواهید به بُن‌مایه-های این خشونت برخورد کنید. از این روی نمی‌توانید زهر این کینه توزی را، که در ایمان مسلمانان آمیخته شده است، بشناسید.
"شما"، که بر اجرای بندهای منشور حقوق بشر پافشاری دارید، پس بهتر است نخست آیات زیر را با بند 16 این منشور بسنجید.

سوره-‌ی البقره، آيه-‌ی 223:
زنان شما کشتزار شما هستند، پس وارد شويد بر آنها هرآنگاه که بخواهيد و با هر روشی که بخواهيد.

سوره‌-ی النساء، آيه-‌ی 34:
مردان به سروری بر زنان گماشته شده‌اند، آنها از دارايی خود خرج می‌کنند، "الله" به مردان بزرگی و نيرومندی داده است، اين است که "الله" برخی را بر برخی برتری می‌دهد. زن بايد فرمانبُردار و راز-دار او باشد. چنانچه نافرمانی کند او را بترسانيد و سپس او را از خوابگاه دور کنيد و پس‌ آنگاه او را بزنيد تا فرمانبردار شود، پس از آن چاره جويی نکنيد که "الله" بالاتر و بزرگ است.

« در احکام اسلامی مخلوق نرینه، که خود گناهکار و بنده-‌ی "الله" است، حقی بر "الله" ندارد ولی حکمت "الله" چنین بوده که او را به سروری بر زنان بگمارد. »

من بر آن نیستم که "شما" را برنجانم ولی من برآنم که رنج خود را برای "شما" بازگو کنم.
"شما" در پایان نامه-ی خود پیمان می‌گذارید:
« ما در راه رسیدن به حقوق انسانی تصریح شده در منشور جهانی حقوق بشر در کنار شما می ایستیم. »
"شما" از کجا گمان برده-اید که بهاییان بر اجرای منشور جهانی حقوق بشر پافشاری دارند؟ که آنها بخواهند با شما هم پیمان بشوند.
نگرش بهاییان در پیرامون پدیده-های هستی با همان نخستین ماده-ی منشور حقوق بشر در تضاد است. یعنی آنها به ماده-ی 2، که "شما" آنرا در باور خود بازگو کرده-اید، نمی‌رسند.
"شما" که خود را آزادیخواه می‌پندارید پس چرا باید در کنار کسانی بایستید که خود آنها پیرو کسانی دیگر هستند؟ چرا "شما" خودتان پیشتاز آزدیخواهی نمی‌شوید؟ چرا "شما" دستکم برای خودتان، حقوق یک انسان آزاد را، خواهان نیستند؟

در سرزمینی که مردمانش در برگزیدن تن‌پوش خود آزاد نیستند، در کشوری که زنانش را برای تصرف به مردان می‌فروشند یا به اجاره می‌هند، در جامعه-ای که مردان دختران و زنان خود را، به گُمانی، سر می‌برند؛
"شما" تنها به بخشی از انسان ستیزی اشاره می‌کنید که آن بخش هم پیش از این برای جهانیان آشگار شده است!

این منشور را با جهان بینی-ی خردمندان اروپا برای مردم پیشرفته-ی اروپا نوشته-اند نه برای کسانی که برای مردگان هزارساله جانفشانی می‌کنند.
این منشور را حقوقدانانی نوشته-اند که تنها مردمان کشورهای جهان خود را بشر می‌شمرده-اند و گرنه در همان زمان مردم کشورهای آسیایی و آفریگایی هنوز در زیر ستم استعمار انگلیس بوده-اند. اگر آنها مردمان مسلمان را هم بخشی از جامعه-ی بشری می‌دانستند هرگز ماده-ی 18 را چنین نمی‌سرودند:

ماده-ی ۱۸ منشور جهانی حقوق بشر (برگردان پارسی از زبان آلمانی):
« هر کس حق داشتن آزادی در انديشه، وجدان و مذهب را دارد، این حق در برگيرنده-‌ی آزادی در تعويض مذهب یا بينش خود می‌باشد، همچنين آزاد است که، مذهب يا بينش خود را، به تنهايی يا همراه با ديگران، همگانی يا خصوصی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آیين‌های مذهبی بنماياند. »

آيا استادان، سازندگان منشور حقوق بشر، از تضاد احکام اسلام با اين منشور بی‌خبر بوده‌اند؟
بدیهی است که آنها این احکام را می‌شناختند ولی کردار آنها نشان می‌دهد که آنها این مردم را بشر نمی‌دانسته-اند.

بر اساس ماده-ی 18، از منشور جهانی-ی حقوق بشر، جهادگران اسلامی آزاد هستند که به تنهایی یا همراه با دیگران دگراندیشان را گردن بزنند. زیرا انسان ستیزی بخشی از عبادت و آیین‌های مذهبی-ی آنهاست.

(البته تا زمانی اجرای آیین‌های اسلامی حق بشر است که کشتار دگراندیشان با آرمان زورمندان جهان همسو باشد.)

به هر روی کشتار دگراندیشان داغ ننگی است که، بر پیشانی جهادگران مسلمان، جاودان خواهد ماند.

من بر این باورم که کشور ایران می‌تواند بر پایه-ی خرد، دانش و فرهنگ مردم ایران سامان یابد.

من سرفرازم که هیچگاه حکومت "الله" یا حکومت هیچ الاهی را نپذیرفته و نخواهم پذیرفت.
من سرفرازم، ایرانی هستم، که سامان استوار اندیشه با فرهنگ کهن ایران آغاز می‌شود (از دیدگاه هگل)

من سرفرازم، که پیوسته از این فرهنگ اندیشمندان و دانشمندانی مانند بیرونی، فردوسی، رازی، سینا، خیام، حافظ، مولوی و.. برآمده-اند و پسماندگی و تضاد اسلام را با خرد انسان آزاد نمایان ساخته-اند.
من سرفرازم، که از تاریکخانه-ی اسلام دلاوری جوانمرد چون «باب» پدیدار گشته و جهان پسماندگان اسلام را به لرزه درآوره است. او آگاهانه تقدس رسول "الله"، قرآن و امام زمان را در هم ‌شکسته است.

من سرفرازم، که پیشتاز بانوان خردمند و رادمنش جهان، زرین-تاج (طاهره)، از فرهنگ ایران برخاسته است. او با تیزبینی مفهوم آزادی و برابری را، بر زنان و مردان اندیشه سوخته، روشن می‌سازد.

من سرفرازم، که "بهاالله" با هوشیاری احکام جهاد و حکومت "الله" را نمی‌پذیرد. او سامان کشور-آرایی را وابسته به دانش و خرد انسان می‌داند. او به مردم اندرز می‌دهد که خود را از تاریکخانه-ی شیعه دور بدارند.
من سرفرازم، که بهاییان با همه-ی سرکوب و رنجی که از هم-میهنان خود دیده-اند هرگز از مهر خود نسبت به ایران و ایرانی نکاسته-اند و همیشه در راه گسترش دانش، فرهنگ و تمدن در ایران پیشگام بوده-اند.
این اندک شراره-ها نشان از فرهنگ باشکوهی است که در زیر ستم حکومت-‌های اسلامزده آلوده و خاموش مانده است.
در این فرهنگ حتا فریدون هم اجازه-ی کشتن ضحاک را ندارد.


باشد که گستاخی، خردورزی، خوداندیشی و راستی، که تراوش‌های فرهنگ نوشونده-ی ایران هستند، جایگزین
ترس، ایمان، از خود بیگانگی و دروغ، که زهرهای شریعت کهنه-ی اسلام می‌باشند، گردند.



مـردو آنـاهيــد
آوريل 2009

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

*****
(نامه-ی "ما شرمگینیم!" را در اينجا[+] بخوانيد)

Labels: ,

Thursday, May 06, 2010


نقش سوئد در تحرکات تجزیه طلبانه

دکتر حسن شبستری


سُنت جاسوسی و جمع آوری اطلاعات، از سنت-های کهن فرهنگی و عمیقأ نهادینه شده-ی جامعه-ی سوئد است و بر خلاف بسیاری کشورها و فرهنگ-ها، علاوه بر اینکه عملی نکوهیده نیست، که حتی ستایش انگیز و بسیار مثبت است! دستگاه-های امنیتی سوئد بسیار با تجربه اند و پخته و حساب شده و بدور از هیاهو عمل می کنند! دستگاه جاسوسی و ضد جاسوسی سوئد به نام « سِپــو » می باشد و اصلی ترین کار این سرویس جاسوسی و امنیتی (سپــو) دلالی اطلاعات و همکاری با سرویس-هایی همچون سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس [ام آی 6- انگليس] است! در حال حاضر، سوئد به همراه کانادا و انگلیس، از جمله پایگاه-های اصلی فعالیت تجزیه طلبان است. وطن فروشانی که از حمایت گسترده مالی- تدارکاتی-اطلاعاتی و رسانه-ای این کشورها و دستگاه-های اطلاعاتی آنها برخوردارند.

تاکنون در بارِه-ی نقش سوئد در مسائل امنیتی جهان و بخصوص ایران، تحقیقات کمی صورت گرفته است و یا شاید در حد هیچ! و این البته به دو دلیل بوده است.
اول، ظاهر عملکرد دمکراتیک این کشور در سطح ملی و جهانی و تبلیغاتی که پیرامون این قضیه ( بخصوص در دوران جنگ سرد ) صورت گرفته است.
دوم بدلیل آنکه دستگاه-های امنیتی سوئد بسیار با تجربه اند و پخته و حساب شده و بدور از هیاهو عمل می کنند! ما می خواهیم در حد اشاره، در این نوشته به این موضوع و ارتباط آن با امنیت ملی و منافع ملی ایران، صحبت کنیم.

سیمای سوئد:
سوئد کشوری کوچک، با جمعیتی نزدیک به ده میلیون نفر، در شمال اروپا واقع شده و بخشی از منطقه-ی معروف به اسکاندیناوی می باشد. نظام سیاسی این کشور، پادشاهی مشروطه است و دولت، هر چهار سال و در انتخاب عمومی و از طریق احزاب برنده در مبارزات انتخاباتی، تشکیل شده و امور کشور، توسط نخست وزیر و وزرای منتخب، اداره می شود.
اقتصاد این کشور، سرمایه داری و متکی بر صنایع پیشرفته، بازرگانی بین المللی و بازار بورس است... و اما حقایق تاریخی!
سوئد تا قرن نوزده، کشوری عقب افتاده، متکی بر کشاورزی و دامداری و تولید کننده و صادر کننده چوب و محصولات دریایی بوده است. صنعت این کشور محدود به صنایع استخراج سنگ آهن، ذغال سنگ و کشتیرانی بوده و در این زمینه رابطه گسترده با آلمانی ها، یاری بسیاری به آنها رسانده است. در قرن نوزده، بدلیل بحران اقتصادی، بخش اعظم نیروی کار این کشور به آمریکا مهاجرت می کند و در باز گشت، پول و فن آوری را برای سوئد به ارمغان می آورد. با تکیه به سرمایه و فن آوری نوین از طرفی، و قدرت گیری سوسیال دمکراسی در ساختار نظام سیاسی، در اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیست، سوئد گام-های بلندی به جهت پیشرفت برمی دارد که صد البته تداوم ارتباط با اقتصادهای آمریکا و آلمان، به این کشور کمک بسیار می کند.
سوئد بجهت فرهنگی، ساختاری "لوتری" دارد. تعبد و فرمانبرداری، نظم و فردگرائی افراطی، ریاکاری و جاسوسی و پنهان کردن نیات و مقاصد، و عملگرائی کاسبکارانه، و نژاد پرستی و شوونیسم افراطی و پنهان، ویژگی-های اصلی و بنیادی، چنین فرهنگی است.
جامعه، در لایه های زیرین جهان بینی، عمیقأ خرافی است! سوئد از منظر فرهنگی، تا حد زیادی، فاسد و منحط است، اما اینهم جزیی از فرهنگ و سُنن ایشان است که بر روی همه چیز سرپوش گذارده، ضعف-ها را توجیه می کنند!
سوئد در حال حاضر، در واقع توسط حدودأ سی خانواده میلیاردر، کنترل و هدایت می شود و احزاب این کشور، بدون توجه به نام-هایی که برای خود برگزیده اند، در واقع باندهای مافیای اقتصادی هستند که در بازی دمکراتیک، در قدرت، جابجا می شوند.
سوئد، بر اساس فرهنگ توضیح داده شده، جامعه-ی اخته-ای است که بر پایه نظم آهنین و ساختار امنیتی بسیار پیچیده و محکم و بر اساس آخرین دستاوردهای علوم جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی، کنترل می شود. نظام تربیتی و آموزشی، بخصوص در مقاطع پیش دبستانی و دبستانی و دبیرستانی، نقشی اساسی در شکل دهی ساختار فوق الذکر بازی می کند.
سوئد، طبقه کارگری کوچک دارد، که از طریق اتحادیه های کارگری زرد، کنترل می شود. طبقه متوسط، بخش بزرگی از جامعه سوئد را تشکیل می دهد، که از نظر اقتصادی و فرهنگی، متکی بر سنت-های سوسیال دمکراسی، و جناح راست سرمایه بین الملل، و نئولیبرالیسم، می باشد.

ساختار امنیتی سوئد:
ساختار امنیتی و جاسوسی و ضد جاسوسی سوئد، از جهت پیچیدگی تشکیلات و عملکرد، شاید تنها با یکی دو کشور دیگر، همچون انگلستان و اسرائیل، قابل مقایسه باشد!
حتی در برخی موارد ( همچون جمع آوری اطلاعات ) بسیار برتر از دو کشور فوق الذکر عمل می کند. سُنت جاسوسی و جمع آوری اطلاعات، از سنت-های کهن فرهنگی و عمیقأ نهادینه شده-ی جامعه-ی سوئد است و بر خلاف بسیاری کشورها و فرهنگ-ها، علاوه بر اینکه عملی نکوهیده نیست، که حتی ستایش انگیز و بسیار مثبت است! بر این اساس و به همین نسبت، ساختار امنیت داخلی این کشور، از هزاران لایه-ی در هم تنیده شده تشکیل می شود، که گذر از آنها، گاهی نا ممکن بنظر می آید. این ویژگی، باعث شده است که دستگاه-های اطلاعاتی سوئد در حوزه-ی بین المللی، بسیار قدرتمند عمل کرده و ضمن اینکه به حداکثر اهداف دست می یابند، حداقل آسیب را دریافت کنند! یهودی های مهاجر در زمان جنگ جهانی دوم، نقشی اساسی در ساختار امنیتی و اقتصادی و رسانه-ای سوئد بازی می کنند!
دستگاه-های اطلاعاتی سوئد، اهداف چندگانه-ای را دنبال می کنند. کسب اطلاعات علمی و صنعتی، نفوذ در ساختار و تشکیلات اداری اقتصاد جهانی، کسب و فروش اطلاعات به سرویس-های اطلاعاتی دیگر کشور ها، کمک به پیشبرد اهداف نئو لیبرالیستی و انهدام موانع سیاسی ( همچون نفوذ در تشکیلات سیاسی گروه-ها و حتی دولت-ها )، تحقیقات فرهنگی و تهیه مواد خام مطالعاتی برای دیگر کشورها، و بسیاری اهداف دیگر، از جمله کارهایی است که دستگاه جاسوسی و ضد جاسوسی سوئد موسوم به « سِپــو » به آن مشغول است. اما اصلی ترین کار این سرویس جاسوسی و امنیتی ( سپــو ) دلالی اطلاعات و همکاری با سرویس-هایی همچون سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس [ام آی 6- انگليس] ( بخصوص در رابطه با کشورهای جهان سوم و کشورهای غیر غربی ) است!
این سرویس ( سپو ) ساختاری عمیقأ ضد مردمی دارد و درست نقطه-ی مقابل جنبش-های آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و ضد استعماری عمل می کند! و در پیشبرد اهداف خود، حاضر به انجام هر اقدامی از جمله ترور، بمب-گذاری، شرکت در عملیات خراب-کارانه، مشارکت در جنگ-های استعماری و منطقه-ای و ... بسیاری اعمال ضد بشری دیگر است!

سوئد و ایران!
پیشینه-ی روابط امنیتی ایران و سوئد، به اواخر عصر قاجار و بنیانگذاری دستگاه-های امنیتی و پلیس ایران توسط مأموران امنیتی سوئد بر می گردد و در دوره های مختلف، به تناوب، این ارتباط ادامه داشته است، اما با وقوع انقلاب پنجاه و هفت و درگیری-های سیاسی جمهوری اسلامی با کشورهای غربی، این رابطه نیز همچون روابط دیگر، دچار تغییرات اساسی شد. پس از تحول سیاسی پنجاه و هفت، و بسته شدن برخی سفارتخانه های غربی و خروج مستشاران این کشورها از ایران، بهترین فرصت برای سوئد پیش آمد تا نقش تاریخی خود را در رابطه با یک دستگاه نفوذ و کسب اطلاعات و فروش آن به کشورهای نیازمند!!! بازی کند.
مهاجرت ده-ها هزار ایرانی به سوئد نیز، بهترین امکان را برای یک برنامه ریزی دراز مدت اطلاعاتی و جاسوسی و ضد جاسوسی، فراهم آورد.
از این تاریخ ( بسته شدن سفارت آمریکا ) است که سفارت سوئد در تهران، رسمأ بعنوان پایگاه اصلی عملیات اطلاعاتی برای غرب و بخصوص آمریکا، انگلیس و اسرائیل وارد عمل می شود! با توجه به دید مثبتی که جمهوری اسلامی و دستگاه-های امنیتی-اش، و همچنین مردم ایران، نسبت به کشور سوئد داشته-اند، و کماکان دارند!!!؟ مأمورین و جاسوسان زبده-ی سوئدی، به راحتی! شبکه-ی خود را در سراسر ایران می گسترانند. ( خانه های امن، دفاتر صلیب سرخ، دفاتر بازرگانی، مراکز فرهنگی... )، آنها تنها متکی به عناصر دیپلمات و کارمندا ن سفارت، گردشگر و محقق و خبرنگار و فعال حقوق بشری و فعال فرهنگی، تجار و بازرگانان و یا افراد شرکت-های پوششی، نیستند، بلکه سال-هاست که از طریق نفوذ گسترده در بین مهاجرین ایرانی مقیم سوئد که به ایران در رفت و آمد می باشند و همچنین افراد و گروه-های قاچاقچی، معتاد و تبهکار و...، به انجام مأموریت-های اطلاعاتی در همه-ی زوایای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و بخصوص نظامی! و صنعتی و تحقیقاتی، مشغولند. همه-ی اطلاعات جمع آوری شده، غیر از دستگاه اطلاعاتی سوئد (سپو)، مستقیمأ در اختیار سیا و موساد، قرار می گیرد. لازم به ذکر است که سفارت-های دانمارک، نروژ و هلند و آلمان نیز، با سفارت سوئد در تهران، همکاری گسترده دارند.

و اما بحث اصلی!
با شروع مهاجرت-ها در اوائل دهه-ی شصت خورشیدی، و در پی جنگ ایران و عراق، مردمانی از خوزستان و کردستان و بلوچستان و همچنین فعالین گروه-های سیاسی ( بجهت سهل الوصولتر [آسان] بودن اخذ پناهندگی ) به سوئد سرازیر شدند. با ادامه-ی جنگ، بیکاران و معتادین و قاچاقچیان و اقلیت کوچکی از جویندگان دانش و اهل قلم نیز، به جمع قبلی پیوستند. این روند، تقریبأ تا اواخر دهه-ی هفتاد خورشیدی، با فراز و نشیب ادامه داشت. در آغاز مهاجرت-ها، جمع بسیار گوناگون مهاجرین، بجهت نا آشنایی با سرزمین جدید، و اسکان در مناطق مشخص، بصورت خودجوش، مبادرت به تشکیل انجمن هایی تحت عنوان ( انجمن ایرانیان ) کردند. البته وجود امکاناتی عمدتأ اقتصادی، که می شد از طریق این انجمن-ها بدست آورد نیز، بخشی از انگیزه فعالین این انجمن-ها بود.
در پی فروپاشی اتحاد شوروی و طرح آمریکا بجهت ایجاد جهان تک قطبی و گسترش نئو لیبرالیسم و اقتصاد بازار، طرح فروپاشی قدرت-های منطقه-ای نیز، در دستور کار سازمان-های اطلاعاتی غرب ( و از جمله سوئد ) قرار گرفت. در پی چنین طرحی بود که پس از فروپاشی اروپای شرقی، بالکان تجزیه شد و نفوذ گسترده در حاکمیت-های بازمانده از اتحاد شوروی نیز آغاز شد.
طرح فروپاشی و تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه نیز، بر خلاف تصور رایج، پس از روی کار آمدن "جرج دبلیو بوش" مطرح نشد! بلکه بسیار پیش-تر، یعنی در ابتدای ریاست جمهوری "جرج بوش پدر"، در دستور کار قرار گرفت. از جمله امکاناتی که در این جهت، برای غرب و بخصوص آمریکا و انگلیس، مطرح بود، استفاده از دستگاه-های اطلاعاتی ناشناخته برای دستگاه امنیتی ایران، همانند سازمان جاسوسی سوئد بود!
در راستای چنین مأموریتی، یکی از کانون-هایی که مورد توجه قرار گرفت، اجتماعات و محل تجمع ایرانیان، به جهت یک کار دراز مدت بود. اولین گام، نفوذ به این انجمن-ها، از طریق افراد سوئدی بظاهر خیرخواه و بشر دوست، و همچنین موسسات خیریه، بود. پس از جمع آوری اطلاعات لازم، و شناسایی افراد مستعد، ایجاد دوستی، روابط خانوادگی و حتی ازدواج!!!، ارتباطات و زمینه-های لازم به جهت ایجاد شبکه در داخل کشور، فراهم شد. همزمان با این طرح، طرح سازماندهی قومی ( و به اصطلاح خودشان، ملیتی؟! ) اقوام؟ ایرانی! نیز مطرح شده، و از طریق دادن امکانات مالی، رادیویی و رسانه-ای، حمایت از برگزاری جشن-ها و مراسم، و همچنین تشکیل انجمن-های مستقل و جدا از انجمن های ایرانیان، همانند انجمن کُـردها، انجمن آذری ها، انجمن بلوچ-ها و... فراهم گردید.
میدان دادن، و تبلیغ گسترده و به رسمیت شناختن هویت جداگانه از هویت ایرانی برای این گروه-ها، کار را به آنجا رساند که پس از مدتی، نسل دوم اینگونه مهاجرین، دیگر خود را نه ایرانی، بلکه، تُـرک و کُـرد و بلوچ می دانستند و می دانند! و حتی مردم عادی سوئد نیز، غالبأ بر این تصورند که این جمعیت-ها، هویت و سرزمینی مستقل دارند که به اشغال ایرانیان درآمده است!!!؟
تاکید بر مسائل و تفاوت-های گـویشی و زبانی، مذهبی، و رسم و رسوم منطقه-ای این گروه-های انسانی، و برگزاری گرد همایی-ها و جلسات توجیهی، با حضور اساتید دانشگاه-ها و سخنوران ( مستخدمان سپو! ) و تبلیغات گسترده پیرامون تفاوت-های فرهنگی،... همه و همه، آنچنان سازماندهی شد که بتواند نوعی نمونک ( ماکت ) از طرح بزرگ فروپاشی ایران باشد.
در گام دوم، این تشکیلات، باید به مناطق بومی داخل کشور وصل می شد، تا با کار تدریجی، آنچه در خارج عمل شده بود، در داخل کشور نیز عملی شود! اینچنین است که بیکباره شاهد مثلأ برگزاری گردهمایی پیرامون زبان-ها و گویش-های اقوام، در ایران، و در دانشگاه سیستان و بلوچستان و با شرکت مأمور کارکُشته سپو ( کارین – ج ) هستیم. ( و اخیرا نیز در سنندج – 16 اردیبهشت 1389 ).

در حال حاضر، سوئد به همراه کانادا و انگلیس، از جمله پایگاه-های اصلی فعالیت تجزیه طلبان است. وطن فروشانی که از حمایت گسترده مالی و تدارکاتی اطلاعاتی و رسانه-ای این کشورها و دستگاه-های اطلاعاتی آنها برخوردارند.

دستگاه اطلاعاتی سوئد ( بر خلاف بسیاری از کشورها ) به کار تدریجی و فرهنگی دراز مدت ( برای رسیدن به مقاصد ) اعتقاد دارد، چرا که آنها به تأثیر گذاری و ماندگاری اینگونه عملیات، در طی تجارب طولانی کار اطلاعاتی خود پی برده-اند. هم از این-روست که در عین حفظ روابط دوستانه؟! با جمهوری اسلامی، توانسته-اند آنچه را آمریکایی-ها با تهدید و ارعاب و زور نتوانسته اند بدست آورند، بدست بیاورند.
آنها ( سوئدی ها ) تحت عنوان حمایت از تنوع فرهنگی و زبانی و قومی ( یعنی چیزی که خود بهیچوجه در رابطه با کشورشان و دیگر کشورهای غربی بدان اعتقاد ندارند )، هدایت رهبران قوم-گرا و تجزیه-طلب را در دست گرفته، و از این طریق، در جهت چند پاره کردن جامعه-ی ایران، توانسته-اند گام-های بلندی بردارند.

اکثر رهبران تجزیه طلب ایرانی، بدون اینکه شاید خود متوجه باشند؟! از نظر نظری و تئوریک، توسط کارشناسان «سپو» تغذیه می شوند و مجموعه-ای از اطلاعات نادرست تاریخی و هویتی و قومی و زبانی را به شبکه-ی فرهنگی جامعه-ی ایران، تزریق می کنند.

اکنون دیگر، حرف-ها و سخنانی را که تا چند سال پیش، فقط در محافل وطن فروشان و جاسوسان می شد شنید، از زبان نوجوان و جوان فلان کوره ده و شهرستان آذربایجان و کردستان و بلوچستان و خوزستان می شنویم، و اینهمه نیست، جز ثمره-ی کار حساب شده دستگاه اطلاعاتی سوئد و شرکای انگلیسی و اسرائیلی آن! و عجیب تر از همه آنکه، در تمامی یکدهه-ی گذشته که "سپو"، بیشترین فعالیت را در ایران داشته، دستگاهای امنیتی جمهوری اسلامی، کوچکترین واکنشی از خود نشان نداده اند!

دکتر حسن شبستری
6 . می. 2010

Labels: ,

Monday, May 03, 2010


اسلامزدگان به کردار دشمن ایرانیان هستند


مـردو آنـاهيــد


میهن پروران ایران هرگز این ننگ را نپذیرفته-اند که دشمنان آزادی بر کشور آزادگان حکمرانی کنند.
حکومت اسلامی، به کردار و به گفتار، ایرانیان را تا آن اندازه خوار و پست نشان داده است که از خودبیگانگانی به زشت ساختن فرهنگ ایران دست می‌ برند.
هر کس که خود را ایرانی می‌ پندارد، اگر از دیدن حکومت شریعتمداران، که نشان نژادپرستی و ننگ بشریت است، شرمگین نمی‌ شود، او یا برده ایست از خود بیگانه و نادان یا خود فروخته ایست ارزان و ایران ستیز.
کسانی که زشتکاری و انسان ستیزی را، در حاکمیت الله، نمی‌ بینند و به زشتی-هایی، که نیاز دشمنان ایرانیان هستند، می‌ پردازند، آنها یا میهن فروشانی هستند نابخرد یا بیگانگانی هستند کینه توز، آزمند، فرهنگ ستیز و ناجوانمرد که پس از هزار و چهار سد سال ستمکاری نمی‌ توانند از پسماندگی-ی خود بکاهند.

اُرديبهشت، سـال خـويشتن يـابـی
هر سخن یا گفتاری می‌ تواند در گستره-ی ویژه-ای، که ما آن را آزموده-ایم، راست و درست باشد. ولی ما سخنان و گفتارها را در هر پهنه-ای نیآزموده-ایم. سخنان دروغ هم می‌ توانند، در پندارهای واژگون، درست پنداشته شوند.
نمونه-ای راست و ناراست: " هرکس به تنهایی کم توان است"، این سخن در همه جا درست نیست. آسان تر است که یک کس دانش و توان خودش را خودش آزمون کند. زیرا بیشتر نیازهای انسان در خور توان او هستند.
در جامعه-ی ایران انبوه مردم، به زور، از ترس یا از نادانی، عبدِ " الله " و سرکوب ولایت فقیه هستند. ولی هر کس می‌ تواند به تنهایی، جدا از عقیده-ی حاکم بر اجتماع، اندیشه-ای آزاد داشته باشد و با خرد خودش زیبایی و زشتی-ها را شناسایی کند.
برای انبوه مردم بسیار دشوار است که بتوانند همگی، در یک راستا، زشت یا زیبا، نیک یا بد، راستی یا کژی را شناسایی کنند. ولی برای هر کس، که شک ورز و گستاخ باشد، آسان است که خرد خود را، از بندهای عقیده-های پوسیده، رها سازد و آزادانه پدیده-ها و ارزش‌ های اجتماعی را بررسی و ارزیابی کند.
هر ایرانی می‌ تواند به تنهایی یک کس باشد ولی همه-ی مسلمانان با ایمان، که برده-ی ولایت فقیه و گماشته-ی ایران ستیزان هستند، همگی با هم هیچ کس هستند. زیرا هیچ یک از آنها انسانی آزاد، یعنی خودش، نیست بلکه مخلوق " الله " است. همه-ی آنها در بند ایمان گرفتارند و نمی‌ توانند خودشان خوب یا بد را شناسایی کنند.
درست است که مسلمانان، با زنجیر ایمان به هم بسته شده-اند، آنها می‌ توانند توفانی از خشم بشوند و هزاران انسان را در یک روز گردن بزنند. ولی یک خردمند این زور را، توان آگاهانه-ی انسان نمی‌ شمرد. زیرا در زمین-لرزه یا گسترش یک ویروس یا انفجار اتمی بسیاری از مردم جان می‌ بازند. توفان مرگ آور برخاسته از فرهنگ مردم نیست.
بهره-ای که می‌ خواهم از این پیشگفتار برداشت کنم این است:
اگر می‌ پنداریم که ما به تنهایی نمی‌ توانیم میهن مان را از چنگال فرومایگان بیگانه آزاد کنیم، اگر انبوه مردم ایران، در دود زهرآگین اسلام، از خودبیگانه شده-اند و به بردگی-ی " الله " درآمده-اند. اگر هر اندیشه-ای که از خرد انسان برخاسته باشد، در خشم شریعت اسلام، می‌ خشکد. اگر دیوار ترس و بی داد، دیدگاه ما را، از دیدن راستی دور داشته است. ولی با همه-ی این شوربختی-ها، هر کس می‌ تواند بندهای خرد خود را از چنگال ایمان به شریعت پاره کند و دستکم در درون خود آزاد باشد و آزادانه بیندیشد.
حکومت اسلامی با همه-ی نیروی خود می‌ کوشد که کسی آزادانه نیندیشد، نه این که همه اسلامی اندیشه کنند، بلکه هر کس بند خرد خود را به عقیده-ای بسپارد، که آن عقیده، بر خرد او حاکم باشد. روشنفکران اسلامزده، که خوداندیشی را فراموش کرده اند، از همین دیدگاه به فرمانروایی می‌ نگردند.
بیشترین این روشنفکران گفتار دیگران را، بدون آن که درون مایه-ی آنها را بشناسند، بازگو می‌ کنند. این کسان آزادی و دموکراسی را در این می‌ پندارند، که هر کس آزاد است تا از هر عقیده-ای، از هر حزبی یا از هر کسی، که خوش دارد، پیروی کند. یعنی هر کس آزاد است که به بردگی-ی عقیده فروشانی که خودش می‌ پسندد درآید، هر کس آزاد است که برده دار، ارباب، شبان و مولای خود را خودش برگزیند.
آنها نیازی نمی‌ بینند که انسان آزادانه با خرد خودش بیندیشد. زیرا آنها، از راه ایمان، ناخودآگاه می‌ پندارند که انسان نادان است و نمی تواند خودش زیبایی و زشتی را شناسایی کند.
در دیدگاه این روشنفکران، دموکراسی، سامان کشور آرایی نیست، بلکه حکومتی است که در آن، اندک شماری عاقل، نه دانا، احکام خود را، بر انبوه مخلوق پراکنده، نه آزادگان، امر کنند. یعنی حکومتِ مخلوق عاقل بر بردگان غافل. مخلوق عاقل آزاده-ای خردمند نیست، مخلوق بندگی می‌کند تا برای خالق بردگانی را به بند بکشد.

(معنای حکومت، حکم، حاکم، خالق، مخلوق با مینوی فرمانروایی، فرمان، فرمانروا، آفریننده، آفریده برابر نیستند)

حکومت اسلامی، با احکام شریعت بر مردم حکم می‌ راند، او ابزاری بهتر از دروغ‌-های اسلامی ندارد که بتواند مردم را در بردگی به پروراند تا اسلام را بر دوش آنها استوار دارد.
حکومت نیازی ندارد که همگان مسلمان با ایمان باشند بلکه او بیشتر نیاز دارد که کسی پیوندی با خویشتن نداشته باشد. هنگامی که ایرانی از خویشتن بریده شد، خواه ناخواه، او برده-داری یا بُتی را می‌ جوید تا از او اطاعت یا او را عبادت کند.

این است که در دوران حکومت‌های اسلامی هر اندیشمند یا دانشمندی که در ایران پیدایش یافته است یا او را کشته-اند یا نگذاشته-اند که کسانی سخن او را بشنوند. در این زمان، جباران و مکاران اسلامی، دوباره دانشمندانی چون پورسینا، رازی و بیرونی را، که در شریعت اسلام مرتد خوانده شده-اند حتا جان برخی از آنها را گرفته-اند، مسلمان می‌کنند و از نام آنها پوسته-ی ننگین اسلام را آرایش می‌دهند.
برای اسلام بسیار سود بخش است که جهانیان از اندیشمندان ایران به بزرگی یاد کنند و آنها را دانشمندان اسلامی بنامند. ولی برای اسلامفروشان بسیار زیان آور است، اگر آشگار گردد که این کسان چه اندیشه-ای داشته-اند و چرا آنها "مُـرتد" شناخته شده بودند.

مجاهدین بیابانگرد، از زمانی که ایرانیان را سرکوب کرده-اند، با خشنوت بسیار کوشیده-اند که نشانه-های ایرانیان را نابود سازند و آنها را از یاد تاریخ بزدایند. این نامردمان بی فرهنگ، هر ارزش فرهنگی، که توان نابود کردن آن را نداشته-اند، آن را واژگون و به زهر اسلامی آلوده کرده-اند.

با همه-ی خشمی و زوری که در این راه به کار برده-اند، خشمآوران نتوانسته-اند که پیوند همه-ی یادمان-های فرهنگ ایران را پلید کنند. زیرا برخی از این ارزش‌ها در هسته-ی واژه-ها و بُن داده-ها خاموش آرمیده-اند. دیگر نوشتارهایی که برون از دسترس این فرهنگ ستیزان بوده-اند، یا سنگ نوشته-هایی بوده-اند که مجاهدین نه هوش خواندن و نه توان ویران کردن آنها را داشته-اند. همچنین نگاره-های هنر، دست ابزارها و نشانه-هایی که در زیر یا رویه-ی ویرانه-ها برجای مانده-اند.
افزون بر این، سرشت میهن پروری و بیزاری از بیابانگردان مهاجم است، که ناخودآگاه در درون هر ایرانی، که او اکنون از خود بیگانه شده است، گرم ولی خاموش به جای مانده است.
از این روی؛
حکومت اسلامی بر آنست که میهن ایرانی را به مملکت اسلامی پایدار سازد تا مردم ندانسته مهر به ایران را به سوی دشمن خود، اسلام، روان کنند. از سویی هم بیزاری از جهادگران را، که از ستم و خشم مجاهدین اسلام برخاسته است، ناخواسته و ندانسته بر فرمانروایان پیشین ایران فرود آورند.

کتاب هایی که ایرانیان اسلامزده، از زبان‌های بیگانه به فارسی بر گردانده-اند، دانسته و آگاهانه به ناراستی آلوده و بی ارزش کرده-اند. مسلمانان با ایمان، قرآن را هم، به هر زبانی که برگردانده-اند، به دروغ آلوده کرده-اند.
کسانی که به علم و قدرت " الله " ایمان دارند، از بازگو کردن آیات زشت و اوامر پست " الله " پرهیز و به ناچار قرآن را هم با دروغ بزک می‌کنند و خود را به لعنت اللهی گرفتار می‌ سازند. (الله علم دارد نه دانش، قدرت دارد نه نیرو)
اسلامزدگان از راستی و درستی بیزارند، آنها میزانی برای سنجش ندارند که بتوانند زیبایی و زشتی را شناسایی کنند، آنها از کتاب-ها و بُنداده-هایی سخن می‌گویند که حتا نمی دانند در چه زمانی، به چه دبیره-ای و به چه زبانی نوشته شده-اند، آنها نوشته-هایی که در دسترس دارند، با کژی و نادانی، بازنویسی و تک رار می‌ کنند. این است که همه-ی نوشتارهای تازه به رنگ دروغ-های کُهنه آلوده شده-اند.
شگفتی نیست، که ایران ستیزان، ارزش-های فرهنگ ایران را زشت یا آنها را واژگون نشان دهند. ولی دریغ است، که کسانی، در پوشش پژوهش "ایران شناسی"، زهر خود را به نشانه-هایی، که تا کنون کمتر به کینه-ی شریعتمداران آلوده شده-اند، وارد‌ کنند و ما را در دام دشمن بفریبند.
از این روی؛
حکومت اسلامی، ایران ستیزان یا خودفروشانی را، به نام پژوهشگر، برای زشت ساختن یاد ماندگان و نشانه-های فرهنگی می‌ گمارد. هر چند که این کسان خود را بسیار ارزان می‌ فروشند ولی زیانی بسیار گران به مردم ایران وارد می‌ آورند.

برای نمونه به برآیند کردار کینه ورزانی اشاره می‌کنم که به زشت نگاشتن منش کوروش پرداخته-اند.

نشانه-های زشتی، که ایران ستیزان به کردار کوروش می‌ چسبانند، بر پایه-های سُست و دروغ نهاده شده-اند و جوینده-ای نمی‌ تواند در این افسانه-های بی بنیاد پژوهش کند.

آنها در رویدادهایی ستیزه می‌ جویند که، اگر هم اندکی از کنار راستی گذشته باشند، 2500 سال زمان بر آنها رفته است. این کسان برخوردی را که می‌ خواهند زشت نشان بدهند، با زرنگی و دورنگی، آن را با ایدآل‌-های حقوق بشر، که هنوز در هیچ کشوری هم وجود ندارند، ارزیابی می‌ کنند. آنها دانسته هر بافته-ای را به زشتی و پلیدی رنگ کرده‌ و بر پیشانی-ی ایرانیان می‌ نشانند.
جهادگرانی که ایرانیان را کشتار کرده-اند، آنها در راه "الله" گردن می‌ زده-اند، برای اسلام غارت و شهرهای کافران ویران می‌ کرده-اند، آنها هیچ گونه شناختی از کشور داری و فرمانروایان ایران نداشته-اند.
ولی
حکومت اسلامی برآنست: هر سرافرازی، که ایرانیان از فرهنگ خود دارند، لگدمال کند تا شریعت زشت و پلید مهاجمین بیابانگرد چشم جان را آزار ندهد.

کوروش در همین سدِی نزدیک، مانند سیمرغ از خاکستر 2500 ساله، دوباره به پرواز درآمده است. آنچه که از کوروش گفته شده است از سنگ نوشته-ها و نشانه-های باستانی است که باستان شناسان نامسلمان، از زبان-های کُهن، که با نشانه-های میخی داشته-اند، به زبان های انگلیسی بر گردانده و جهان را با فرهنگی باشکوه شگفت زده کرده-اند.
ایرانیان اسلامزده حتا نتوانسته-اند، این نوشته-ها را، به درستی به زبان فارسی برگردانند. نوشته-هایی، تا کنون به فارسی یافت می‌ شوند، با واژه-هایی برگردانده شده-اند که با سنگ نوشته-ها برابر و همسنگ نیستند. زیرا بیشتر این ایرانیان خود مسلمان بوده و آشنایی درستی با تفاوت درون مایه-ی واژه-ها در زبان-های پهلوی، انگلیسی، فارسی و عربی نداشته-اند.
این چندان سنگین نیست که تا چه اندازه، داستان-های ستیزه جویان، نادرست و به دروغ آلوده باشند ولی این بسیار سنگین است که "دشمنان" از آنها چگونه بهره می‌ گیرند و آن برداشت را در چه سویی به کار می‌ برند.

چیزی که دشمنان آزادگی به آن اشاره هم نمی‌کنند این است. که ایرانیان در 2500 سال پیش، فرهنگی را آفریده-اند، که سرکرده-ی آنها سامان انسان دوستی، برابری و آزادی را در فرمانش می‌ نگارد. ارزش-های این فرمان از زبان یک کس بر نیامده-اند بلکه با بینش آن مردم پیوند دارند. این فرمان را، منشور کوروش می‌ نامند.

هزار سال پس از این فرمان، از مردم حجاز کسی پدیدار می‌ شود، که او از راه دست درازی به جان و داریی-ی همزیستان و همسایگان خود، به حاکمیت می‌ رسد. او احکامی را امر می‌ کند که حتا مسلمانان از بازگو کردن آنها ننگ دارند:
هیچ خدای نیست جز " الله "، هیچ کس به جز " الله " توان شناخت پدیده-ای را ندارد، انسان از خون گندیده به اراده-ی "الله" خلق شده است، کشتار دگراندیشان و دست درازی به هستی-ی نامسلمانان برای پیروان عبادت است.

هر کس با هر دیدگاهی، چه پست و تنگ و چه بلند و گسترده، به بینش آزادگان ایران و احکام شریعت اسلام بنگرد نماد انساندوستی را در منشور کوروش و خشونت، ترس و ستم را در آیات قرآن می‌ بیند، با وجودی که قرآن هزار سال دیرتر از منشور کوروش نوشته شده است.

شاید این ایران ستیزان نمی‌ توانند تفاوت فرهنگ و شریعت را به درستی بفهمند.
فرهنگ: از بینش مردم ایران تراوش کرده نه از آسمان بر آنها فرود آمده است.
شریعت: از سوی " الله " برای مردم عرب زبان نازل شده نه از اندیشه-ی ایرانیان برآمده است.
هر اندازه هم که کوروش را جنگجو و او را کشور گشایی خشن و بیگانه ستیر بخوانند، ارزش-هایی، را که او در فرمانش ستوده است، نشان از فرهنگ شکومندی دارند که مردم ایران، در آن زمان، آفریده بوده-اند.
هر اندازه هم که رسول الله را جندالله و رحمان و الرحیم بنامند، انسان ستیز و خشونت اسلام در سراسر قرآن آشگار است.

پسماندگی و زشتی شریعت اسلام را می‌ توان هم اکنون، پس از هزار و چهار سد سال، به روشنی در زادگاه محمد، عربستان، دید.
هر اندازه هم که جهان آرایی را، در فرهنگ ایران، زشت و ایرانیان را جاهل به نگارند، نشانی نیست که شتربانان عاقل و شریعتمداران " الله " حق سروری و برتری بر ایرانیان دارند.

کژپنداری، که در برخی از جستارهای خوش چهره-ای، به نام، دیده می‌ شود، نمونه-اییست که به آن اشاره می‌ کنم. شاید او پژوهش‌ های پُرارزشی هم داشته باشد. ولی در این پندارها به جز "مرادی" برای حکومت اسلامی نیست، کار او بیشتر "غیاث" برای اسلام آبادی است. پس سزاوار است که او را در این نوشتار "غبارآبادی" بخوانم. زیرا غباری، که او پخش می‌ کند، بر آلودگی‌-های فرهنگ ایران می‌ افزاید.
غباری که این کس پخش می‌ کند، زشت سازی-ی زرتشت و آموزه یا سرده-هایی که به نام او برجای مانده-اند. گرچه پژوهشگران نامسلمان، که از نگرش فلسفی-ی زرتشت برانگیخته شده-اند، نتوانسته-اند زادگاه و زمان زیست او را به درستی پیدا کنند. ولی بیشتر آنها بخش بزرگی از سرده-های گاتاها را ( آنها که به زبان پهلوی هستند نه آنچه که به فارسی برگردانده-اند) از گفته-ها اندیشمندی، به نام زرتشت دانسته-اند.
آرمان و آموزه-ی زرتشت از سوی جامعه شناسان نامسلمان ستایش می‌ شود. زیرا او از فرشکرد، نو ساختن گیتی، برای زیست آدمیان سخن می‌ گوید. گفتار و رنج او نشانگر آنست که او مردمی را، که از شکار و اندکی دامپروری زندگانی داشته-اند، به سوی جامعه-ی کشاورزی در سامان شهر آرایی، رهنمون بوده است.
اگر کسی در غبارافشانی، یا به گفته-ای در پژوهش، یافته است که پایه-ی گاتاها یا خود زرتشت بر زمینه-ی راست و درستی نهاده نشده-اند و می‌ توان آنها را دروغ دانست. باید از این پژوهشگر پرسید: آیا نهج البلاغه، که 300 سال پس مرگ علی، نوشته شده راست و درست است؟
آیا علی، که از 11 سالگی همراه رسول الله بوده و به جز کشتن کافران و غارت داریی آنها دانشی نداشته است چه گونه و کجا نوشتن یاد گرفته است؟
این „غبارآبادی“ از خودش نپرسیده است: علی که در کوفه کشته شده و کسی از گور او نپرسیده است، چرا گور او را، سالهای دیرتر، در نجف پیدا کرده-اند.
چرا از خود نپرسیده: مگر مامون نادان بوده است، اسیر زاده-ای، که دشمن خانواده-ی اوست، به ولیعهدی برگزیند؟
"غبارآبادی" نمی پرسد: پیش از آنکه در می شهد، در جایی که آن را امروز قبر امام رضا می‌ پندارند، گور چه کسی بوده است و کی و چگونه آن آرمگاه را به نام امام رضا دزدیده-اند.
دستکم"غبارآبادی" می‌ تواند نشانی را پیدا کند که آیا این علی ابن موسی، این اسیر زاده، در خراسان بوده است یا شیعیان به دروغ برایش گنبد سازی کرده-اند؟
اگر پژوهش در پیرامون این کسان، برای یک اسلامزده، دشوار است آیا او می‌ تواند امام زمان را، که آخوندها از هیچ خلق کرده-اند، در چاه جمکران پیدا کند؟ یا دستکم پژوهش کند که رساله-ی خمینی، یا رساله-های آیت الله های دیگر را، از رساله-ی چه کسی رونویسی کرده-اند؟
جای شگفتی است: که برخی عکس خودشان را در آیینه نمی‌ بینند ولی عکس خمینی را توی ماه می‌ بینند.
با وجودی که جهادگران بی فرهنگ در هنگام سرکوب ایرانیان همه-ی نشانه-ها و نوشتارهای ساسانیان را نابود کرده-اند، „غبارآبادی“ از پژوهش، در این خاکسترها، دریافته است که زنان در زمان ساسانی از حقوق اجتماعی برخوردار نبوده-اند. دشمنی و کینه توزی-ی این کس در پرسش های زیر آشگار می‌ شود.

آیا جهادگران بی فرهنگ پس از آن، که زنان ایران را دزدیده-اند و تکه پاره کرده-اند، برای آنها آزادی آورده-اند؟
آیا مجاهدین با کشتار و به بردگی کشیدن و فروختن زنان و دختران ایرانی در بازار مدینه برای آنها حقوق اجتماعی ایجاد کرده-اند؟
آیا در زمان ساسانیان زنان در هند، چین، روم یا در اروپا بیشتر از زنان ایران آزادی داشته-اند؟
آیا در همین امروز زنان حتا مردان در عربستان حقوق بشر را می‌ شناسند؟
آیا زنان و دخترانی که، در همین حکومت اسلامی، به دست گماشتگان با ایمان، در زندان-های شریعت، با رنج بسیار جان می‌ سپارند از حقوق اجتماعی برخوردارند؟

از همه روشن تر آیا در سرزمین ایران، که نامردمانی بی فرهنگ بر مردمانش حکمران شده-اند، بشر مفهوم درستی دارد که حقوقی داشته باشد؟
„غبارآبادی“ نتوانسته است ببیند که در کنار خودش زنان را با " مبلغی معلوم" و برای "مدتی معلوم" می‌خرند، می‌ فروشند، اجاره و رهن می‌ دهند. ولی او دیده است که بر زنان ایران در 2000 سال پیش سخت گیری می‌ شده است.
مگر ساسانیان یا زرتشت یا کوروش بر ما حاکم هستند که باشتاب، در داستان‌های بافته شده، پژوهش کنیم؟ ولی نیازی نمی‌ بینیم که نگاهی هم بر ستم حکومت اسلامی، که بر مردم ایران وارد می‌ آورد، بیاندازیم.
می‌ گویند „غبارآبادی“ در ایران است و می‌ ترسد سخنی از اسلام بگوید. کسی امیدی ندارد که او اسلام را نقد کند، ولی نیازی نیست که او زبان آخوندها و جهادگران را دراز کند، نیاز هم نیست زشتی هایی را، که گردآوری می‌ کند، با زیبایی های ایدآل بسنجد بلکه او می‌ تواند آیات قرآن را معیار بگذارد.
گمان نمی‌ رود که در حکومت اسلامی هم، کسی که این همه از سخت گیری‌های دوران ساسانیان سخن می‌ راند، اگر اندکی هم از پیشرفت دانش و هنر در آن دوران سخن بگوید از درآمدش بکاهند.
„غبارآبادی“ نمی‌ تواند ببیند و نمی‌خواهد ببیند که؛
امروز ننگین ترین حکومت جهان، یعنی حکومت ولایت فقیه، یعنی حکومت شبان بر گوسپندان، یعنی حکومت شیادان بر فریب خوردگان در ایران بی داد می‌ کند.

ساسانیان یا زرتشت ایرانی و از فرهنگ خودمان برخاسته-اند، اگر آنها زشت باشند یا زیبا بوده-اند سیمای بینش ما را نشان می‌ دهند. ما نیازی نداریم که، با خون آزادگان و دگراندیشان، خود را بزک کنیم. ولی شریعت اسلام، چهره-ی الله را می‌ نگارد، از مردمی بیابانگرد و جهادگر برآمده است، جهادگران، با خشونت و ستم بسیار، ایرانیان را سرکوب و خانمان آنها را ویران کرده-اند.

میهن پروران ایران هرگز این ننگ را نپذیرفته-اند که دشمنان آزادی بر کشور آزادگان حکمرانی کنند.
حکومت اسلامی، به کردار و به گفتار، ایرانیان را تا آن اندازه خوار و پست نشان داده است که از خودبیگانگانی به زشت ساختن فرهنگ ایران دست می‌ برند.
هر کس که خود را ایرانی می‌ پندارد، اگر از دیدن حکومت شریعتمداران، که نشان نژادپرستی و ننگ بشریت است، شرمگین نمی‌ شود، او یا برده ایست از خود بیگانه و نادان یا خود فروخته ایست ارزان و ایران ستیز.
کسانی که زشتکاری و انسان ستیزی را، در حاکمیت الله، نمی‌ بینند و به زشتی-هایی، که نیاز دشمنان ایرانیان هستند، می‌ پردازند، آنها یا میهن فروشانی هستند نابخرد یا بیگانگانی هستند کینه توز، آزمند، فرهنگ ستیز و ناجوانمرد که پس از هزار و چهار سد سال ستمکاری نمی‌ توانند از پسماندگی-ی خود بکاهند.


مـردو آنـاهيــد
اُرديبهشت، سـال خـويشتن يـابـی
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,