Friday, February 26, 2010


بحران رهبری


نادره افشـاری


همین «توطئه» و همین «بحران رهبری» است که بنیادگرایانی از سنخ موسوی، بدون هیچگونه نقدی بر کارکردشان در آن دوران وحشت دهه-ی اول انقلاب، «پیروانشان» را به ناکجا آباد دوران حکومت پدر معنویشان سید روح الله خمینی و مدینه-ی فاضله-ی جهنمی-اش نوید می دهند، و سفت و سخت، در تلاشند که ما را از «ظلم» اُمویان حکومتی [خامنه ای و احمدی نژاد] ظاهرا برهانند و به دامن «عدل عباسیان» حکومتی که باند خودشان باشد، بیاندازند.

ابومسلم خراسانی که به نوعی صدای جنبش ضد فاشیستی-ی حاکمان اموی بر ایران ِ هزار و سیصد سال پیش بود، چون درک درستی از خواست-های آزادیخواهانه و ملی-ی ایرانیان بر علیه اعراب نداشت، ایران آفت زده را دو دستی تقدیم دیگر حاکمان عربی کرد که 550 سال تمام بر ایرانیان و منطقه حکم راندند، زنان و دختران ما را در بازارهای مدینه[1] فروختند و حتا گفتن و خواندن و نوشتن به زبان فارسی را ممنوع ساختند. شاهنامه-ی گرانقدر فردوسی-ی توسی، واکنشی ایران دوستانه به این روش-های فاشیستی-ی حکومتی اسلامیان اموی بود.

این «رهبری» [ابومسلم خراسانی] به دلیل کج فهمی اش از خواست ایرانیان، که بیرون راندن اعراب حاکم را در چشم انداز داشتند، و به همین دستاویز «سیاهی لشکر ابومسلم خراسانی» شده بودند، بخشی از اعراب حاکم را از کشور راند، اما بخش خونریزتری از همان اعراب را بر ما حاکم ساخت که بزرگترین فاجعه در طول تاریخ 1400 ساله-ی اخیر ایران و ایرانیان شد.
طنز تاریخ این که جنایات عباسیان آنچنان تحمل ناپذیر شد که در تمام دوران حاکمیت عباسیان ِ قوم و خویش پیغمبر، ایرانیان به «عدل» بنی عباس پشت کردند و حسرت «ظلم» بنی امیه [دیگر پسرعموهای پیغمبر] را داشتند. باید بیش از پنج قرن می گذشت تا، [آن هم نه ایرانیان] که مغولان از راه برسند و با پیمودن ِ آن همه راه، خلیفه-ی نا اهل بغداد را نمدمال کنند و ایرانیان را از شر «عدل»شان برهانند، تا خود بر آنان «ظلم» روا دارند!

«بحران رهبری» در تمام تاریخ 1400 ساله-ی پس از حمله-ی اعراب به ایران، معضل اساسی-ی ما ایرانیان بوده است و هست؛ علتش هم مذهب زدگی-ی پر رنگ رهبرانی است که در موضع رهبری-ی جنبش-های ضد استبدادی، ضد ظلم و ضد آخوندی-ی ایرانیان قرار می گیرند. در پرانتز می توان از دو رهبر انقلاب مشروطه، آخوند طباطبایی و آخوند بهبهانی نام برد و از رهبر جبهه-ی ملی، محمد مصدق که دست راستش جمعیت فدائیان اسلام بودند، و با خواست «تلویحی»-ی او «رزم آراء»-ی نخست وزیر را ترور کردند.

یکی از بارزترین ِ این «رهبران» رهبر انقلاب اسلامی، سید روح الله خمینی، منجی-ی تاریخی-ی همه-ی کج فهمی-های مذهب زدگان روشنفکر ما از چپ و ملی و اسلامی است!

رهبر تئوریک همین فاجعه [انقلاب اسلامی]، آش شله قلمکاری بود به نام علی-ی شریعتی که هم از آخور جلال آل احمد ِ سینه زن ِ «شهید مشروعه»، [شیخ فضل الله نوری]، می خورد و هم پیشدرآمد حکومت «امت و امامتی»-ی پدر ایدئولوژیکش سید روح الله خمینی بود و هست و خواهد بود. جالب این که جنازه-ی تکه/پاره-ی مزخرفاتش همچنان الگوی-ی رهبران بحران زده-ی جنبش سبز این روزهاست.
این «رهبری»-ی کج فهم [علی-ی شریعتی] از یک سو پشت سر آخوندها لُغز می خواند و متولی-ی اسلام منهای آخوند میشد [انگار اسلام بدون آخوند هم ممکن است]، از سویی یک میلیون تومان ِ دهه-ی چهل شمسی جایزه می داد به کسانی که به او «تهُمت مُقلد خمینی بودن» می زدند!
همین شریعتی است که با تقدیس خون و شهادت، و مانیفست «امت و امامت»-اش، پیش زمینه-ی به حکومت رساندن خمینی و اعوان وانصارش می شود. این «رهبری» به شدت با مدرنیسم و با آزادی-ی زنان مخالف است و زنان محجبه ای همچون همین آبجی زینب-های سرکوبگر خیابانی را مدل زن ایده آل خودش و دیننش و مانیفست حکومتی-اش معرفی می کند. کتاب «فاطمه، فاطمه است» شریعتی، مبین همین تئوری-ی کمدی-ی اوست. رضا آیرملو در کتاب «زن در گرداب شریعت» مدل زنده-ی همین تئوری را بر اساس نوشته های خود علی-ی شریعتی به تصویر کشیده است. در این راستا می توان به آزادی ستیزی-ی «عیال» میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و نسخه های بیربط او از همان روزهای نخست نضج گرفتن فاجعه-ی انقلاب اسلامی برای به زنجیر کشیدن زنان در زندان حجاب اسلامی نگاهی داشت[2].

طرفه این که ما در طول تاریخ 1400 ساله-ی پس از حمله-ی اعراب به ایران، رهبرانی داشته ایم که به جای این که پیروانشان را به زندگی-ی بهتری نوید دهند، ایشان را به ناکجا آبادی رهنمون شده اند که هزاران بار از سرنوشت پیشینشان فاجعه بارتر بوده است.

فاجعه-ی بعدی، «بحران رهبری»-ی جنبش «اصلاحات» بود در هیئت کمدی-ی مثلا «اصلاحات حکومتی» با سردمداری-ی سید ممد خاتمی که مطالبات ضد اسلام حکومتی-ی ایرانیان را به چند انشای دبستانی تقلیل داد و بر تداوم حکومت اسلامی با همان شیوه-ی منفور ضد انسانی پای فشرد؛ تازه بانی و باعث فاجعه-ی دانشجویی 18 تیرماه 1378 و قتل-های زنجیره-ای هم شد. این «رهبری» در همان «بحران» فهمش از موضوع انسان، بر خواست اساسی-ی ملت ایران برای «اصلاح» قوانین قصاص و دیه و سنگسار و خشونت حکومتی دهن کجی کرد و سال-ها به عمر این حکومت با همین فریبکاری-ها افزود.
در تداوم این «بحران رهبری» است که رهبری-ی بخشی از جنبش سبز به دست کسانی از سنخ میرحسین موسوی و مهدی-ی کروبی می افتد که معترضین جمهوری-ی اسلامی را آلت فعل جنایتکاران حاکم از سنخ «امویان» میخواهند[3] و تازه در صددند همین معترضین به کلیت نظام اسلامی را برای حکومتشان، بین دیوارهای کج فهمی و زودباوری و فراموشکاری «پرس» کنند.
همین «توطئه» و همین «بحران رهبری» است که بنیادگرایانی از سنخ موسوی، بدون هیچگونه نقدی بر کارکردشان در آن دوران وحشت دهه-ی اول انقلاب، «پیروانشان» را به ناکجا آباد دوران حکومت پدر معنویشان سید روح الله خمینی و مدینه-ی فاضله-ی جهنمی-اش نوید می دهند، و سفت و سخت، در تلاشند که ما را از «ظلم» اُمویان حکومتی [خامنه ای و احمدی نژاد] ظاهرا برهانند و به دامن «عدل عباسیان» حکومتی که باند خودشان باشد، بیاندازند.

واقعیت این است که «رهبری»-ی جنبش مدنی-ی مردم ایران باید بتواند و اصلا این «عُرضه» را داشته باشد که نافی-ی هر گونه خشونتی باشد، یعنی نه تنها از خشونت ِ دوران صدارت خودش و امامش «مدینه-ی فاضله» و مدل حکومتی نسازد، بلکه با نفی-ی خشونت، آن هم هرگونه خشونت اسلامی برعلیه زنان و دگراندیشان و دگرباشان، و هر نوع دخالت در زندگی-ی شخصیی شهروندان، همچنین حذف پایه-ای دین از هر سه قوه-ی حکومتی [اجرائیه و قضائیه و مُقننه] مبشر «مدیریتی» مدرن، ضد اعدام، ضد سنگسار و ضد تفریق-های حکومتی باشد. در این دسیسه-ی سبز ِ بخشی از حکومت، از این محورها خبری نیست و اگر هم سخنی از نفی-ی خشونت است، تنها نگرانی از امکان خشونت معترضان است که یکباره افسار «رهبری»-ی جنبش از دستشان در نرود و «آش با جاش» به دست مخالفان و سرنگونی طلبان نیافتد.

براستی ما ایرانیان چه زمانی خواهیم توانست از شر «بحران رهبری»-ی این رهبران «بحران زی» و «بحران زا» رها شویم و مثل «آدمیزاد» پای در کوچه و خیابان بگذاریم، بدون آن که گرفتار گرگ-های هار حکومتی در هیئت لباس شخصی-ها و آبجی مُچاله ها شویم؟!!!

از کتاب در دست کار «بحران رهبری در ایران»
نادره افشاری[+]
24 فوریه 2010 میلادی

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

*****
پـا نوشت-ها
1 – راستی شما هیچ تشابهی بین حکومت عباسیان با حکومت جمهوری-ی اسلامی در ایران ِ پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم نمیبینید؛ و آیا کسی فاجعه ی زلزله ی بم را به یاد دارد که حکومتیان تنها کمکشان به زلزله زدگان این بود که کودکان و زنان و دختران زلزله زده را می دزدیدند تا در بازارهای دوبی و امارات به فروش برسانند و «دوزدوزانی» نامی از افسران سپاه را که خود از همینان بود و در تقسیم سهم، سهم کمتری به او رسید و قضیه ی فروش این زنان و کودکان را فاش کرد، بلافاصله همین باند خامنه ای اعدامش کردند؟
آخ که چه دردی است این حافظه-ی تاریخی-ی قورباغه-ای-ی ما ایرانیان!!!
2 – به این مهم بیشتر و مستندتر در کارنامه-ی این بانو خواهم پرداخت.
3 – کشتار خیابانی-ی عاشورا تصویر خوبی از این «اُمویان» اسلامی است.

Labels: ,

Wednesday, February 24, 2010


ریگی: معامله غرب با ایران. متاع بعدی ...؟؟؟


سیروس ملکوتی



با اتحاد خود اجازه ندهیم سوداگران نفتی و بانکی، ما را در نوبت های دیگر، هزینه سیاست های خود کنند. نق و نوق های حقوق بشری هم هرگز موضوع غرب نبوده و نخواهد بود، بلکه تنها مسئله مردمی ست که نقض آن را با شکنجه، ترور و دار مرگ هر روز تجربه می کنند. مردمی که از نگاه دیپلماسی جهانی فاقد هرگونه ارزش انسانی می باشند، همانسان که سی سال نمودند.

کماندوهای مرگ افرین رژیم هم اکنون در سفارت خانه های این رژیم در اروپا اماده عملیات بر علیه شخصیت ها می باشند تنها نیازمند صدور ویزای عبور به محل قتل از مجراهایی که میزبان بختیارها بودند هستند.
با فروکش جنبش سیاسی در ایران و سبز شدن قوای حکومتی و تقلیل یافتن سطح خواسته ها به یک انتخابات که خود بیانگر مشروعیت پذیری رژیم از رای دهندگان خواهد بود، دیپلماسی جهانی می رود تا پیوندهای دیپلماتیک خود را دوباره احیا نماید.
نق و نوق های حقوق بشری هم هرگز موضوع غرب نبوده و نخواهد بود، بلکه تنها مسئله مردمی ست که نقض آن را با شکنجه، ترور و دار مرگ هر روز تجربه می کنند. مردمی که از نگاه دیپلماسی جهانی فاقد هرگونه ارزش انسانی می باشند، همانسان که سی سال نمودند.
درست در چنین شرایطی ست که همبستگی همه نیروهای انسانی و ازاده تقاضا میشود، فرصتی برای امتداد خط سیطره این و آن اندیشه نیست، یا مخاطرات پیش روی را می پذیریم و برای برون شد از ناگزیر خاموشی دوباره و قربانی شدن، دست در دستان یکدیگر قدرتی را در یک قطب بندی اجتماعی به صحنه ملی و جهانی می آوریم و یا باید پذیرای نتایج اسف بار خودخواهی های گروهی و مسلکی خود باشیم.
دقیقا در چنین شرایطی ست که جنبش نمی تواند حرکات منفک از تصمیمات جمعی را پذیرا باشد.
در دورانی که جنبش فاقد یک رهبری مصمم می باشد و مدعیان رهبری و گماشتگان آنان با فرامین و طرح های تسلیم می روند تا میرایی همین جنبش را قربانی حفظ خویش و نظام خویش نمایند، ضرورت پدیداری شورای رهبری برآمده از یک پارلمان مجازی با مشارکت همه نیروهایی که دمکراسی و سکولاریزم را نشانه گرفته اند بیش از پیش خود را در الویت و دستور کار قرار داده است.
متاسفانه نیروی روشنفکری و سیاسی اپوزیسون ایرانی طی سی سال بدون برنامه و طرح استراتژیک تنها توانست به دنبال حوادث افریده شده از سوی رژِیم دخالت خود را مانند مفسر سیاستی رخ داده بیان نماید.
این بی مایگی می بایست به تغییری کیفی برسد و اپوزیسیون باید قادر باشد خود حادث آفرین باشد و نه راوی حوادث.
برای رسیدن به چنین اهدافی نیازمند رسانه هایی نیز هستیم که بدین کیفیت تغییر برنامه دهند و از خلوت درونی و تکرار خویش بدر آیند و به تصویرپردازی از یک همیت جمعی تبدیل گردند.
بیش از شیش یا هفت رسانه این اپوزیسیون در اختیار دارد اما همه آنرا با هم جمع ببندیم دو ساعت از یک رسانه جدی را در بر نمی گیرند.
ما همه امکانات موجود برای یک برآمد شایسته و بایسته را در اختیار داریم، اما آنچه در اختیار نداریم مدیریت بر صحنه مبارزه می باشد. این مشکل تنها با پذیرش نفی تک صدایی و رویکرد به یک رهبری شورایی امکان پذیر می گردد هم ابزارش را به وفور در اختیار داریم و هم شایستگان بیشمارش را.
با اتحاد خود اجازه ندهیم سوداگران نفتی و بانکی ما را در نوبت های دیگر هزینه سیاست های خود کنند.

سیروس ملکوتی
۲۴ فوريه ۲۰۱۰

ادامــه[+]

Labels:

Monday, February 22, 2010


چهارشنبه سوری، خاری در چشم اهریمن


سیامک مهر



امروز شیادهای اصلاح طلب و ملی- مذهبی و سایر اسلام پرستان سبز، پروژه ای را که والیان و مجاهدان اسلام در طی چهارده قرن پیگیری و تلاش، موفق به اجرای آن نگشتند در نظر دارند ظرف یکی دو سال با نیرنگ-بازی و عوام فریبی به خورد ملت ایران بدهند. اسلام سبز را در مقابل اسلام سیاه خامنه ای علم کرده اند و کاری که با کوشش آخوندهای ضد ایرانی مانند مطهری و پیرکفتاری مثل ابول قاسم خزعلی جهت نابودی آیین های ناب ایرانی و فرهنگ ایرانشهری به سرانجامی نرسید، اکنون دار و دسته-ی رفسنجانی و موسوی چی ها با زیرکی دنبال می کنند.

بدون شک مراسم «چهارشنبه سوری» پیش رو با توجه به اوج گیری جنبش آزادیخواهی جاری از جایگاه متفاوتی برخوردار است.«چهارشنبه سوری» هم پتانسیل ارتقاء جنبش را درخود ذخیره دارد و هم به دلیل گوهر ایرانی ِخود می تواند فاصله گذاری معناداری با مناسبت های اسلامی و بیگانه و خودساخته-ی دستگاه استبداد الهی را به نمایش بگذارد، بطوریکه اصلاح طلبان حافظ رژیم اسلامی نیز جایی برای عرض اندام شعارهای اسلامی و دودوزه بازی و دسیسه کاری های خود نمی یابند.
«چهارشنبه سوری» از یکسو آیین اصیل و فراگیری است که ایرانیان از هر قوم و تیره-ای و فارغ از هر باور و عقیده-ای در سراسر میهن بدان عشق می ورزند و از طرفی گوهر ایرانی و ملی آن به اسلامیون و عرب پرستان و دشمنان ایران فرصت شعبده بازی و مصادره-ی انرژی های نهفته-ی آن را نمی دهد.
امروز شیادهای اصلاح طلب و ملی- مذهبی و سایر اسلام پرستان سبز، پروژه ای را که والیان و مجاهدان اسلام در طی چهارده قرن پیگیری و تلاش، موفق به اجرای آن نگشتند در نظر دارند ظرف یکی دو سال با نیرنگ-بازی و عوام فریبی به خورد ملت ایران بدهند. اسلام سبز را در مقابل اسلام سیاه خامنه ای علم کرده اند و کاری که با کوشش آخوندهای ضد ایرانی مانند مطهری و پیرکفتاری مثل ابول قاسم خزعلی جهت نابودی آیین های ناب ایرانی و فرهنگ ایرانشهری به سرانجامی نرسید، اکنون دار و دسته-ی رفسنجانی و موسوی چی ها با زیرکی دنبال می کنند. یک جنگ زرگری براه انداخته اند تا آزادی خواهان را دوشقه کرده و بخشی را متوهم کنند به اسلام سبز تا بدست خود، آن گروه از ایرانپرستان آگاه و سرسختی که نبردی ریشه ای با دین اهریمن را وجهه همت خویش قرار داده اند ناآگانه و از روی بلاهت تخطئه و سرکوب کنند.

بازی با کارت خاتمی و موسوی و کروبی را بسپاریم به سیاسی کارهای حقیر و فرصت طلبی که نه هرگز به ماهیت اهریمنی و انسان ستیز اسلام پی برده اند و نه هم اساساً هیچوقت دغدغه-ی میهن و شور ایرانی در سر داشته اند.

به همانگونه که جمهوری اسلامی در این سه دهه با سرکوب مردم در چهارشنبه سوری ها از همایشی مردمی و افروختن آتش با هیمه و هیزم و پریدن از روی آتش جلوگیری کرده و آیین شکوهمند ملی را به ترقه بازی سخیف کودکانه تبدیل نموده است، -« که از یکسو دکانی شد برای دلالان و قاچاقچیان سپاه پاسداران که وسایل بُنجل آتش بازی و زباله های چینی را به فروش برسانند و از طرفی آیینی کهن و باستانی و ایرانی را لوث و بی اعتبار سازند »-
اکنون هم
آخوندک های سبز مسلمان، مردم را به «سکوت سبز» دعوت می کنند. فرمایش می فرمایند که: «هر ایرانی یک شمع منور سبز به همراه الله اکبر سبز با آخرین چهارشنبه سال»!

نفرت اسلام سبز نیز از نفرت اسلام سیاه نسبت به فروزه های ایرانی هیچ کم ندارد. اینان نیز از به زبان آوردن «چهارشنبه سوری» به همان اندازه پرهیز کرده و ترجیح می دهند از چهارشنبه سوری به چهارشنبه آخر سال و یا آخرین چهارشنبه سال یاد کنند.
وقتی که اسلامپرستان «جشن چهارشنبه سوری» را با تحریف چهارشنبه آخر سال می نامند، حکایت از عمق وحشت و نیز کینه ای ضد ایرانی است که نسبت به سنت های غیراسلامی و غیرعربی در وجود هر آخوندی لانه کرده است. آتش هر بوته خشک در «چهارشنبه سـوری» چون دشنامی است که روح پلید آخوند را به ستوه می آورد و جز سرکوب این جشن زیبا راهی در پیش رو ندارند. آیت الله های عرب پرست در طی قرون گذشته حتا دوره هایی که مستقیماً هیچ سهم و نقشی در حکومت نداشته اند با گرد آوردن کودکان و نوجوانان در مساجد و تکایا و حسینیه ها و هیئت های مذهبی بر ضد سنت های زیبای ایرانی عربده کشیده اند. در روضه های خانگی مردم را بر ضد شور و شادی «جشن چهارشنبه سوری و نوروز» مغزشویی کرده اند.
هوشیاری بسیاری لازم است تا اجازه ندهیم که ارزش ها و آیین ها و دلبستگی های ایرانی ما را به زهر اسلام آلوده کنند. نباید اجازه داد مارمولک های سبز شعارهای اهریمنی و زشت اسلامی را در دهان ما بگذارند. گوهر «چهارشنبه سوری» با آتش سرشته است. آتش پاک کننده ای که بنیان باستانی اش بر نابودی پلیدی ها و زشت کاری ها استوار بوده است. در بزرگداشت و عمل به این آیین اهورایی نباید دهان خود را به الله ُاکبر و شعار نفرت انگیز یا حسین- میرحسین آلوده و کثیف کنیم. «چهارشنبه سوری و جشن نوروز» خار چشم اهریمن و اسلام و آخوند است. شوربختانه مهاجمین اشغالگر مسلمان در طی قرون موفق شده اند جشن ها و آیین های پاک ایرانی مانند «جشن مهرگان» و «جشن سده» و سایر جشن های ایرانی و اصیل را یا کمرنگ و بیرنگ کنند و یا بکلی از خودآگاه ایرانیان عقب رانده و در اعماق چاه ناخودآگاهی ایشان مدفون سازند.
با این حال در برابر محرم و تاسوعا و عاشورا و نیمه شعبان و نیز شهیدبازی ها و تظاهراتی که حکومت اسلامی هر از چندی و به مناسبتی برای نمایش حمایت و مشروعیت خود به راه می اندازد، مردم ما نیز جشن های ملی چون «چهارشنبه سوری» و «جشن نوروز» را برای اظهار مخالفت و بیان باورهای مغایر با عقاید مردم ستیز نظام اسلامی همواره در اختیار داشته است. امسال از طلایه هایش پیداست که «جشن چهارشنبه سوری» هم ابعاد گسترده تری خواهد یافت و هم از مضمون و محتوای مبارزاتی و آزادیخواهانهء ژرف تری برخوردار است. این حقیقت را از واکنش خشمگینانه حکومت آخوندی نسبت به تدارک برگزاری پرشکوه این جشن از سوی مردم می توان دریافت.
از هم اکنون سگ های هار اسلام که پلیس خوانده می شوند نسبت به «جشن چهارشنبه سوری» عربده های هشداردهنده سر می دهند:
جانشين فرمانده نيروی انتظامی اعلام كرد: مزاحمان چهارشنبه آخر سال در صورت دستگيری تا پايان تعطيلات نوروزی بازداشت می ‌شوند.
سردار [پاسدار] رادان، افزود:‌ معتمدان محلات ( لباس شخصی ها) می ‌توانند در اجرای مراسم چهارشنبه آخر سال نظارت بيشتری داشته باشند.
[پاسدار]اسماعیل احمدی مقدم، رئيس پليس ایران، نیز با اشاره به نزدیک شدن به جشن چهارشنبه آخرسال، گفت:« بايد قاطعانه از حوادث آن روز جلوگيری شود».

در «جشن چهارشنبه سوری» امسال انرژی و نیرویی نهفته است که به بنیادهای مبارزاتی و باستانی خود راه می برد و از ژرفای تاریخ ایرانزمین فرا می روید. پس از یک خواب و خلسه-ی طولانی اما برای نخستین بار خیزش و قیام آزادیخواهانه-ی ملت ایران با «چهارشنبه سوری باستانی» هم گوهر گشته و متفاوت از یک جشن ساده و سرخوشانه میرود که خرمن اهریمن را با آتش خود نشانه بگیرد. به همین دلیل بسیار مناسب است که ترقه بازی را به پرتاب کوکتل مولوتف ارتقاء دهیم. می توانیم تمامی سازمان ها و اماکن و نهادهای سیاسی و نظامی و اسلامی رژیم اشغالگر اسلام همچون ادارات دولتی، کلانتری ها، شهرداری ها، پادگان ها و وزارت خانه ها و هر مکان و محلی که در دسترس است و همچنین مساجد و مهدیه هایی که محل لواط و تجاوز مسلمین است و سایر دخمه های مجاهدان اسلام و بسیجی ها و لباس شخصی ها را آماج کوکتل مولوتف قرار دهیم و آتش چهارشنبه سوری را به اصالت اسلام ستیز و ضداشغالگرانه-ی خود بازگردانیم.


خاطرمان باشد که ایرانی در طول چهارده قرن با اندیشیدن به چنین مبارزات و قهرمانی هایی از این دست، جان خویش را گرم نگه داشته و ایرانی مانده است. وگرنه ایرانیان امروز هم مانند حشرات مسلمانی که در پاکستان و سودان و سومالی مثل کرم در هم می لولند، به همراه فرهنگ بالنده-ی خود در باتلاق متعفن اسلام خفه و مدفون شده بودند.

سیامک مهر
Feb.22.2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

*****

اولین چهارشنبه‌ سوری سبز و عاری از خشونت[+]

ایده های سبز مخاطبان ندای سبز آزادی:

1- سکوت سبز: هر ایرانی، یک شمع
2- منور سبز به جای ترقه به همراه الله‌اکبر سبز راس ساعت ۱۰ شب
3- چگونه آتش سبز بسازیم؟
4- درختکاری سبزها همزمان با آخرین چهارشنبه سال

Labels: ,

Saturday, February 20, 2010


زن و مرد جفت گوناگون یکدیگرند


مــردو آنـاهيــد



ویژگی-ی آزادگی در کسی آمیخته است که او خود را آزاده بداند. ولی پدیده-ی آزادی به نگرش یا عقیده-ای بستگی دارد که بر ذهن همگان حکمفرما شده است.
بنا براین زنان و مردان آزاده می‌ توانند، در زیر ستم حکومت انسان ستیز اسلامی، هم به بینش آزادگی آراسته باشند. ولی در اجتماعی، که معیار سنجش آن «شریعت اسلام» است، نمی‌ تواند "پدیده-ی آزادی" پدیدار حتا شناسایی بشود. زیرا بینش این مردم، از راه ایمان آنها رنگ گرفته، نه از راه خرد آنها آموخته شده است. آنها نمی توانند با نگرشی آزاد به جهان هستی بنگرند و در دیدگاه آنها "پدیده-ی آزادی" وجود ندارد که دیده بشود. پیاده شدن یک بینش آزاد یا مذهبی، در جامعه، اندازه-ی آزادگی یا بردگی-ی آن اجتماع را نشانه گذاری می‌ کند. «حکومت اسلامی»، بینش مردم ایران نیست، شیوه-ی برده داری در «شریعت اسلام» است که روند آن را «الله» برای مردم عربستان نازل کرده است. ایمان به این عقیده پیوند اندیشه-ی مردم ایران را از خرد آنها جدا ساخته و راه نگرش آنها را از راستی به سوی دُروغ برگردانده است.

اسفنــد، سـال بـانـوان ايران
نیازی نیست که ارزشمندی و توانایی بانوان را ستایش کرد و درخواست حقوقی را داشت که آنها را از انسان جدا کرده-اند. زیرا، به کردار، زبردستی و توانایی بانوان در سراسر گیتی آشگارند؛ ولی همگان (دستکم مردمان ایران) از حق آزاد زیستن و از حق آزاد اندیشیدن برخوردار نیستند.
برآیند تصور همگان، از پیدایش جهان هستی، پهنه-ی پرواز اندیشه-ی اجتماعی را مرزبندی می‌ کند. آسودگی و آزادی در کشوری می‌ رویند که مردمان آن کشور از نگرشی آزاد برخوردار باشند. هر اندازه که خرد همگان به عقیده-ای پسمانده بند باشد، به همان اندازه هم، بینش فرهنگی در جامعه از پیشرفت باز می‌ مانند.

در اجتماعی که، آزادی-ی زنان سرکوب می‌ شود، تصور آن اجتماع، از پیدایش هستی، بر زمینه-ی خالق و مخلوق است، بینش آن جامعه ستمگرا و مردم آن جامعه ستم پذیر خواهند بود.

اندیشه و دانش انسان، در آزادی، مرز و کرانه-ای ندارد. مردمی که حقیقت هستی را بی کم و کاست در عقیده-ی خود می‌ پندارند، خرد آنها در بُن بست ایمان گرفتار است و از آن اندیشه-ی تازه-ای تراوش نمی‌ کند.
مردانی که به عقیده-ای پَست و زن ستیز ایمان دارند، آنها در پیشرفته ترین کشورهای جهان هم از تاریکخانه-ی ایمان خود فراتر نمی‌ روند. چنین مردانی ستمگر و زنان آنها هم پسمانده و ستم پذیر هستند.
ویژگی-ی آزادگی در کسی آمیخته است که او خود را آزاده بداند. ولی پدیده-ی آزادی به نگرش یا عقیده-ای بستگی دارد که بر ذهن همگان حکمفرما شده است.
بنا براین زنان و مردان آزاده می‌ توانند، در زیر ستم حکومت انسان ستیز اسلامی، هم به بینش آزادگی آراسته باشند. ولی در اجتماعی، که معیار سنجش آن شریعت اسلام است، نمی‌ تواند "پدیده-ی آزادی" پدیدار حتا شناسایی بشود. زیرا بینش این مردم، از راه ایمان آنها رنگ گرفته، نه از راه خرد آنها آموخته شده است. آنها نمی توانند با نگرشی آزاد به جهان هستی بنگرند و در دیدگاه آنها "پدیده-ی آزادی" وجود ندارد که دیده بشود.
اگر سرکرده-ی کلیسای کاتولیک یا ولایت فقیه یک زن بشود، این نشانی نیست که زن ستیزی از این سازمان‌ها برداشته شده است بلکه نشان آن است که زنان هم می‌ توانند مانند مردان ابزاری خود ستیز باشند. زیرا احکام ستمکاری در کاتولیک بودن یا در ولایت فقیه هستند نه در ابزاری که آن ستم را وارد می‌ کند.
پیاده شدن یک بینش آزاد یا مذهبی، در جامعه، اندازه-ی آزادگی یا بردگی-ی آن اجتماع را نشانه گذاری می‌ کند. حکومت اسلامی، بینش مردم ایران نیست، شیوه-ی برده داری در «شریعت اسلام» است که روند آن را «الله» برای مردم عربستان نازل کرده است. ایمان به این عقیده پیوند اندیشه-ی مردم ایران را از خرد آنها جدا ساخته و راه نگرش آنها را از راستی به سوی دُروغ برگردانده است.

پدیده-ای را که "مسلمانان" می‌ بینند در بینش خود آنها ارزیابی نمی‌ شود. بندگان ایمان، نخست نماد آن پدیده را به زهر عقیده-ی خود آلوده می‌ سازند و سپس آن را با معیار ایمان، که ذهن آنها را پُر کرده است، می‌ سنجند. از این روی هر کس، چه زن و چه مرد، که بخشی از ولایت فقیه را می‌ پروراند، او برده-ایست انسان ستیز که به کار شریعت گماشته شده است.

دستکم 1400 سال است که دیدگاه مردم ایران، در زیر ستم احکام مردسالاری، در هم فشرده شده است. این احکام با سرشت آزادگی، که با هر جانداری زاییده می‌ شود، سازگار نیستند، از این روی شریعتمداران با زور و ایجاد ترس انگیزه و نیازهای انسان را واژگون و زشت نامیده تا بتوانند احکام انسان ستیز را، بر پیروان ستم پذیر، فرود آورند.
برای ما، بسیار دشوار است که بتوانیم پدیده-ای را بر زمینه-ی انگیزه و نیازهای سرشت انسان بررسی کنیم. زیرا گوهر ارزش‌-های فرهنگی، که در بینش مردم نگاشته شده-اند، برای بسیاری از ایرانیان ناشناخته و پوشیده هستند.
جهانی را که ما، از دیدگاه آلوده-ی خود، می‌ شناسیم پوسته-ای است از دروغ که مینوی راستی در پشت آنها پنهان مانده است. برای بررسی، شناختن زیبایی های هستی، باید از دیدگاهی به جهان بنگریم که به رنگی از رنگ‌های ایمان آلوده نباشد.
شاید با کند و کاو، در ناهنجاری های ذهن خودمان، بتوانیم راستای دیدگاهی را پیدا کنیم که تا اندزاه-ای از این آلودگی‌-ها دور باشد. پس از آن می‌ توانیم در این راستا به برخی از وِیژگی‌هایی، که به زن یا به مرد نسبت داده شده است، بپردازیم.
بیشتر انگیزه-هایی، که در سرشت انسان شادی آفرین هستند، در شریعت اسلام نکوهش می‌ شوند. برای نمونه: در این شریعت، آمیزش یک زن با یک مرد، شکوه آفرینندگی و شادمانی نیست، بلکه ورود مردان به کشتزاری است که، دستبرد به آن، «سُنت رسول الله» است. انگیزه-ی آفرینندگی و شادمانی، برای مردان مسلمان ناشناخته، برای زنان با ایمان ناپسند و زشت است.
پیروزی-ی مردسالاران در این است که آنها زنان را از چکاد آفرینندگی به ژرفای ناتوانی و پستی فرود آورده-اند.

نگاهی به سیمای آفرینندگی-ی بانوان در فرهنگ ایران:
نام " زن " از خورشید، که در فرهنگ ایران " زون " نام داشته، گرفته شده است. این نام در زبان های هند و اروپایی هم هنوز به کار می‌ رود. مانند sun (انگلیسی)، Sonne (آلمانی).
(پژوهشگران نخستین، این زبان ها را آریا و ژرمن نامیده بودند).

زُنـار (میوه-ی خورشید) هم، سدها سال پیش از اسلام، از همین واژه " زون = زن " برداشت شده است. زُنـار، کمربند 33 رشته یا 72 رشته-ی مغان است که از دیدگاه عرفان ایران نماد سرفرازی و از دیدگاه مسلمانان نماد خفت شمرده می‌ شود.

هور = خور همان حوری که در اسلام، همان whore که در انگلیسی، همان Hure که در آلمانی وارد شده ست و امروز به چم روسپی به کار می‌ رود. این نام‌ها نشان از دیدگاهی دارند که در آن سیمای بانوان همتا و همسان خورشید درخشان بوده که در جامعه-ی مردسالاری زشت شده است.

اَهورا = خورشید جان بخش و مزدا = ماه دانا است . اَهورا- مزدا = خداوند جان" بخش" و خرد "بخش"
واژه-ی "جان"، در فرهنگ ایران، مفهوم گسترده-ای دارد که نمی توان آن را به زبانی دیگر برگرداند. بیشتر کسان این واژه را به نادرستی با روان، روح، زندگی، منش همسنگ می‌ پندارند. جان، نیروی رویندگی و بازآفریدن خویشتن در جاندارن است
( جان در ریزه-های پیکر گیاهان، جانوران و انسان آمیخته شده است ). شاید بتوان گفت: پدیده-ی " جان " برآیند ِ بینشی است که در روند پیشرفت دانش به " ژِن = gene " بهبود یافته است.
به هر روی بانوان، در فرهنگ نیاکان ما، همسان خورشید "جان بخش" بوده-اند و به ارجمندی ستایش می‌ شدند. شاخه-های مُعرب این واژه هنوز پیوند خود را با هسته-ی "جان" در بر دارند با وجود این که مزه-ی اسلامی به خود گرفته-اند. مانند جِن، جنین، جنت که جنت برابر با جانکده = سرای جان دهنده-ها است.
این پدیده در فرهنگ ایران زیبایی خود را نگه داشته است: «فردوس»، مُعرب شده-ی «پردیس»، «پارادیس»، پری دیس = دشت پریان است (پریان زیبا، مهربان، مهرآفرین، همیار و برانگیزنده-ی انسان هستند، کارکرد آنها همخوابی و آمیزش با انسان نیست.)

اگر ویژگی-هایی را، که ایرانیان پس از اسلام، به زنان داده-اند، اندکی مرور کنیم در می‌ یابیم که مردان ایرانی هنوز هم زن را به ارجمندی نمی‌ پذیرند، زنان اسلامزده هم سرزنش‌های مردان را راست و درست می‌ پندارند.
برای نمونه گفته شده است:
زن خوب فرمانبر پارسا
کند شوهر خویش را پادشا
اگر مردی چنین ویژگی‌ را دارا باشد او را " زن ذلیل " می‌ نامند. برخی از مردان، به کردار، زبردست بودن زنان کاردان را باور ندارند.
پیشوایان مسلمانان، از ایمان به انسان ستیزی، زن را کوتاه خرد نامیده-اند، این کسان به پیروان خود امر می‌ کنند که زنان را در خانه بند کنند و هیچگاه به آنها خواندن به ویژه نوشتن نیاموزند. ولی همین خردسوختگان، از راه فریبکاری، می‌ گویند:
" پرورش فرزندان، کرداریست پُرارزش، که به زنان واگذار شده است ". اسلامزدگان هم، که عاقل ولی نابخرد هستند، نمی‌ پرسند:
اگر زنان کوتاه خرد هستند؟ چرا باید ایجاد زمینه-ی نگرش آیندگاه را به کم خردان سپرد؟
خرد اسلامزدگان در تاریکخانه-ی ایمان زندانی است. آنها زنجیرهای بندگی را نمی‌ بینند، فرزندان خود را هم، در بندهای شریعت، «عبدِ الله» می‌ پروراند.

اسلامزدگان در خانه ماندن را، مایه-ی نادانی و آن را شایسته-ی مردان نمی‌ دانند. این کسان آگاهانه برآنند که، از برخورد زنان با آزمون های اجتماعی جلوگیری کنند، میدان جنبش زنان را تنگ بدارند تا زنان به اندیشه-ای فراتر از نگرش کدخدا (خداوند خانه) برخورد نکنند. آنها آشگارا با زنان دشمنی می‌ ورزند حتا رایزنی با آنان را کرداری نابخردانه می‌ شمارند.
از دیدگاه زن ستیزان: بانوان نیرنگباز یا خیره و خودخواه هستند. مردانی که از این ویژگی‌-ها برخوردار باشند آنها را هوشمند یا دلیر و دوراندیش می‌ نامند. «اللـّـه»، خود را به ویژگی‌-ی نیرنگباز، مکار مکر کنندگان، می‌ ستاید.
ویژگی‌-های ناروایی را، که مردان به بانوان‌ چسپانده-اند، در سراسر گفتار بیشتر نویسندگان ایران نمایان هستند. شناخت ما از ویژگی‌های سرشت زن و مرد از دیدگاه همین نویسندگان برداشت شده است. دیدگاه این نویسندگان، که برخی از آنها هم اندیشمندانی بلند پایه هستند، به عقیده-ای کژ و انسان ستیز آلوده بوده است.
اگر بتوانیم نشانه-های سرفرازی یا شرمساری را، که مردسالارها در نگرش ما کاشته-اند، بررسی کنیم، شاید بتوانیم برخی از پندارهای ستم خیز مردانه را بشناسیم.
نشانه-های این ویژگی-ها را می‌ توان، در گفتار سخنوران مسلمان، یافت. این نشانه-ها در سروده-های "نظامی گنجوی" به روشنی آشگار هستند. «نظامی»، زنان را پدیده-ای دوست داشتنی، برای همخوابگی، می‌ داند و بهترین آنها نوجوان دخترانی هستند که در نخستین بار از آنها کام گرفته می‌ شود. از دیدگاه او پس از هر بار کام گرفتن از ارزش زنانگی و به همان نسبت هم از جلوه-ی دلربایی زنان کاسته می‌ شود.
از دیدگاه این گونه سخنوران، سرافرازی، پیروزی و توانایی مردان در بسیار همخوابگی آنها با زنان است. این توانایی در زنان زشت به سختی نکوهش می‌ شود. دلاوران در داستان-های نظامی (به ویژه در داستان‌-های هفت پیکر) کسانی هستند که، در سپهر خوش بافته-ی شاعر، دخترانی را چندتا چند به کام بکشند. روشن است، که به خواست نویسنده، همه-ی این دختران نوجوان به ویژه "مرد ندیده" هستند.
در سخنان بیمارگونه-ی این سراینده: شیرین هم، پس از سال-ها آمیزش با خسرو و مهری که به فرهاد داشته، در شب ازدواج با خسرو "نا شکفته" است. البته خسرو در خواب مسلمان شده، شاید هم «رسول الله»، شیرین را با "عقد اسلامی" به او محرم ساخته است. افزون بر این در گفتار این سراینده، مادر اسکندر هم تا اندازه-ای به " مریم مادر عیسی " مانند است. نظامی اسکندر را جنگآور ِ یک دین ابراهیمی می‌ داند که او، تنها برای برانداختن شیوه-ی آتش پرستی، به ایران تاخته است. (جای شگفتی است که ایرانیان در سال روز مرگ اسکندر سینه نمی‌ زنند!)
در دیدگاه مسلمانان با ایمان، زنان بیشتر برای کام گرفتن ارزشیابی می‌ شوند، زن ستیزی-ی بخشی از ایمان آنها است. این است که زنان با ایمان ناآگاهانه خود را گناهکار و پست و مردان را سرور و برتر از خود می‌ پندارند.
هرچند که سخن سرایان کُهن جادوی زیبایی در زنان را ستایش کرده-اند؛ ولی بیشترین آنها، به جز حافظ ، زن بودن را زشت می‌ دانند. برخی هم از داشتن دختر به ویژه شوهر دادن او ننگ دارند، مهرویان داستان‌هایی را، که آنها سروده-اند، هموند خانواده-ی خود می‌پندارند و نمی‌ خواهند که آنها رفتاری نامشروع داشته باشند.
برای نمونه: اسعد گرگانی، در برگرداندن و سرودن داستان "ویس و رامین" ، دیدگاه اسلامزده-ی خود را هم در آن گنجانیده است: در زمانی که ویس به همسری-ی رامین در می‌ آید، به خواست اسعد گرگانی، ویس برای نخستین بار با کار آمیزش برخورد می‌ کند. با این که او دوبار شوهر داشته و زمان درازی هم با رامین همراز و همدم بوده است.
برآیند خاموشی، در برابر این گونه دیدگاه-های زن ستیز، این است که مردان "باغیرت" به گمانی دختران و زنان خود را سر می‌ برند. با این که همین مردان دختران خود را در بازار "عقد اسلامی" می‌ فروشند یا به کرایه می‌ دهند و دختران دیگران را رهن یا اجاره می‌ کنند. برخی، از مردان و زنان روشنفکران ما هم، داد و ستد "کالای زن" را به نام «سُنت رسول الله» می‌ پذیرند.
مردان اسلامزده، که به هر زنی، به جز زن خودشان، با چشمی کامجو می‌ نگرند، زنان را بی مهر، بی وفا، ناسپاس و بی احساس می‌ پندارند. البته بی احساس بودن زنان را باور ندارند بلکه آنها خواهان این ویژگی در زنان هستند. از این روی در برخی از مردمان شمال آفریکا، کیسای (چُچول) دختران را، در کودکی، می‌ بـُرند که در سایش این بخش آنها خوشکام نباشند. برخی هم لبه-های روزنه-ی زهدان دختران پس از زخم کردن به هم می‌ جسپانند تا راه ورود به زهدان بسته باشد. (در هنگامی، که او به مردی واگذار می شود، باز با کاردی تیز آن زخم را می‌ شکافند)
برای شناخت بخشی از ویژگی‌های بانوان، که بیشتر آنها برای ایرانیان خاموش یا پنهان مانده-اند، از نشانه-هایی در گفتار سخن سرای آزاده « فروغ فرخزاد » بهره می‌ گیرم. برخی از این ویژگی‌-ها را می‌ توان از لابلای گفتار این بانوی ارجمند برداشت کرد. احساسات و بینش او نشانگر آن هستند که ساختار درونی و بُن نهاد این جفت همزاد، یعنی زن و مرد، گوناگون هستند. در اجتماع مردسالاری این نابرابری را واژگون و به کژی وانمود کرده-اند.
فروغ، بی پروا و روشن، از احساس خودش سخن می‌ گوید. سخن او تنها هنر و سامان دادن واژه-های زیبا نیست بلکه نگارش احساسی است که از چکامه-ی او تراوش کرده است. این بانوی سخن سرا، رازهایی را می‌ گشاید که پیش از آن حتا برای بانوان ایران ناشناخته بوده-اند.
در شراره-های آوای فروغ دیده می‌ شود که زنان احساساتی ژرفتر و پُرمایه تر از مردان دارند. زنان از تنهایی بیزارند و بیشتر شادمانی-ی خود را در شادمانی دیگری می‌ آفرینند. شادمانی-ی خود زنان در زمانی کوتاه روییده و زمانی دراز در آگاهبود آنها باز آفریده می‌ شود. گاهی هم آن شادی جاودانه در لبخند زنانه-ی آنها نمایان می‌ گردد.
دیگر رازی را، که می‌ توان از گفتار فروغ شناخت، این است که بانوان فراخ دل هستند، آنها می‌ توانند بسیار کسانی را، به راستی دوست بدارند، ولی نمی‌ توانند دو کس را، در یک زمان، برای همزیستی و همسری بپذیرند. زنان کمتر از مردان کینه توز هستند، آنان ستم و خشونتی را، که دیده باشند، در برابر اندک نیکی و مهربانی فراموش می‌ کنند.
زنان هم می‌ توانند، در دیگر هنگام، با دیگر کسی همبستر بشوند، ولی این آمیزش بیشتر از بخشندگی، یا از نیاز و خواهش درون است، کمتر از بی مهری یا فریبندگی است. در پی آیند آمیزشی، خوش هنگام، مهر و دلبستگی-ی زنان فزاینده، در کرداری یکسان، خواهش و خواسته-ی مردان کاهنده است.
مردان بیشتر از زیبایی هر زنی به شگفت می‌ آیند، نه این که برانگیخته بشوند، آنها بدون آن که در اندیشه-ای نوشین باشند، لب به ستایش زیبایی آن زن می‌ گشایند. ستایش کردن زیبایی، نشانی از شادمانی آنها ست، این کردار با ستودن گلزار، آسمان، پرندگان، آبشار و نوای ساز همسان است.
زنان آیندنگر و دوراندیش تر از مردان هستند. آنها مردی را برای سامان و ساختار خانواده دوست می‌ دارند. از این روی زنان پیوندی پایدار برای همسر داشتن و همسر بودن می‌ جویند. آنها برای رسیدن به این آرمان، رنج و سختی را بر خود هموار می‌ کنند، بر خواسته-های درون خود سرپوش می‌ گذارند. گاهی زنان با شوهر خود،"هم خانه" هستند، به شوهر، که جفت و همسر آنها نیست، شادمانی و آرامش می‌ بخشند.
ویژگی-هایی، که از مهرورزی در سرشت زن می‌ رویند، می‌ توانند از سوی برخی مردان به کژی بهره برداری بشوند. زیرا در اجتماع خودپرستان، معیار سنجش، «احکام شریعت» است نه انگیره و ارزش‌های سرشت انسان.
آینده نگری-ی مردان در این است که آنها خانواده را بیشتر برای آسایش و آرامش خود می‌ خواهند. یعنی برای آنها زن و فرزند سرمایه و زمینه-ی این آرمان هستند. هر گاه این پندار برآورده نشود یا این آرمان فرو بریزد، بیشتر مردان سخت افسرده و اندوگین می‌ شوند و گاهی هم، از اندوه بسیار، با زن یا فرزند خود به خشونت رفتار می‌ کنند. ولی آنها کمتر به کاستی یا نادرستی-ی پندار خود می‌ پردازند.
زنان از سرشت خود به نوازش و همیاری نیاز دارند. گاهی یک بوسه، یک لبخند یا یک نگاه مهربان آنها را خشنود و شادمان می‌ سازد و برای هنگام خوشی دیگر بدخویی یا خشونت همدل خود را ندیده می‌ گیرند. آنها برای نوازشی زودگذر، زمانی دراز، از زیبایی و مهربانی-ی خود پیش‌کش می‌ کنند و بسیار شادی می‌ آفرینند.
برخی از مردان با داشتن چند زن یا در پیری، که توان آمیزش ندارند، ناخودآگاه از کمبود آمیزش رنج می‌ برند. در چنین مردانی شهد آمیزش بسیار زودگذر است و هیچگاه آنها خوش کام نخواهند شد. زیرا آنها نمی‌ توانند از شکوه آمیزش دو دلداده سرشار گردند. آمیزش زن و مرد درهم آمیختن است که، هر یک در خوشکامی-ی دیگری کامیاب می‌ شود، آن دو یگانه-ای را به هم آمیخته می‌ آفرینند.

مـردو آنـاهيــد
فــوريــه 2010

دريافت باز تاب از ديدگاه خوانند گان[+]

Labels: , , ,

Sunday, February 14, 2010


اسب شکسته تروا و خودمحوری اصلاح طلبان


سیروس ملکوتی



ماجرای اسب تروای آقای «مهاجرانی و شرکا» یک اشتباه در تاکتیک مبارزاتی نبود تا با نقدی بتوان فرصت دیگری در اختیار این ژنرال های استراتژیست قرار داد. بلکه تداوم سیاست به انقیاد درآوردن جنبش بشمار می رود. سیاستی که انسان ها در ان ارزش چندانی ندارند ...

پیشتر ها در آغازین وآهه برآمد جنبش شکوهمند موسوم به سبز در همه تفاسیر سیاسی، آنرا جنبشی خودجوش می خواندند. رهبر معینی نداشت اما به حمایت از شخصیت های سیاسی مشخصی می پرداخت.
آنچه او را به نظم می آورد همانا دادخواهی و مطالباتی بودند که روز به روز از محدوده زمانی برآمدش دورتر می گردید و داشت، تمامی تاریخ سی ساله رژیم را دربر می گرفت.
از رای من کو آغازید و سپس زندان های مخوف را نشانه گرفت و در انتها به زندانی به نام ایران رسید و پیامش را چه روشن در گذار از این زندان فریاد نمود.


نیروهای پرآکنده اما مشترک در منافع اصلاح طلب به تلاشی گسترده برای مهار این جنبش خودجوش دست زدند تا انرا به انقیاد خواسته های خود در اورند، خواسته هایی که بازگشت جنبش را به شعار رای من کو وعده می داد.
بیانیه های آقای «موسوی»، پدیداری اتاق فکر اقایان «مهاجرانی» ها، دستورات مبارزاتی و طرح شعارهای مبارزاتی از طریق رسانه ها، سخنرانی این و آن شخصیت اصلاح طلب در صحنه های علمی و مبارزاتی، همه و همه در جهت به نظم در آوردن این جنبش، متناسب با منشور و دادخواهی گروه خاصی از معترضین حکومتی قابل شناسایی می باشند.
گام نخست برپایی یک بیرق سبز و نفی بیرق های دیگر بود، وحدت سیاسی را در بیان تک صدایی درک نموده و خواسته و تفکر یا با من همراه یا از من جدا را مطرح نمودند.

بسیاری از باورمندان بدین رهبری خود نامیده که چند صباحی زندگی و عرصه اعتراض را می آغازیدند برای اُپوزیسیون سی ساله ایرانی در خارج و داخل به تعیین و تکلیف پرداختند و حتی تعریف و یا حافظه اجتماعی را نیز تصاحب نمودند.
«کدیور» در سخنی خطاب به طرفداران مشروطه که با پرچم شیر و خورشید در اعتراضات حضور می یافتند میگوید: "شما در این سی سال کجا بودید که هم اکنون سر بر اوردید؟"...

این پرسش پیام و سودای نفی دیگران را در سر داشت و بیش از ان قلب حافظه سیاسی را وعده می داد.
از یکسو این باور را دامن می زد که گوینده سی سال تلاش نمود تا چنین خرد جمعی پدید آید، و از سوی دیگر با نفی حلقه ضعیف تر زنجیر و استفاده از تضادهای سیاسی موجود در اپوزیسیون بخشی از آن را حذف می نمود که با سکوت جمهوری خواهان سکولار و چپ ها نیز همراه آمد تا نوبت حذف خود را در بیانیه ها و سخنرانی های بعدی در انتظار باشند.


اتاق فکر دایر نمودند و در اولین پیام خود با ناچیز شمردن سکولارها به صدور فرمان تک صدایی پرداختند.

تاسف آور انکه اتحاد مقدس آغازین واهه پیدایی این نظام امکان برپایی یافت تنها با این تفاوت که اعضای فلان حزب سیاسی هم پیمان با نظام اینبار فردیت خود را هزینه نمودند.
نامش را هم اتحاد نهادند، حاشا که هرگز نیرویی از هم گسسته و فارغ از قطب بندی های سیاسی - اجتماعی قادر نخواهد شد اتحاد را با قدرت و قطب بندی نظم یافته سیاسی تجربه نماید، بلکه ذوب شدن خود را می تواند نظاره گر باشد و نه بیش.
از طریق دست یازی به همه رسانه های مهم که گمان می رفت صدای اپوزیسیون باشند و همچنین برپایی چند نهادی به نظم خود در حذف هوشمندانه دیگران پرداختند.

اسب تروای عطااللّــه مهاجرانی و شرکا


ماجرای اسب تروای آقای مهاجرانی و شرکا یک اشتباه در تاکتیک مبارزاتی نبود تا با نقدی بتوان فرصت دیگری در اختیار این ژنرال های استراتژیست قرار داد. بلکه تداوم سیاست به انقیاد درآوردن جنبش بشمار میرود.
سیاستی که انسان ها در ان ارزش چندانی ندارند. تعداد و کمیت کشته شدگان تنها از این منظر یک عدد بیش نخواهد بود.

لازم به تشریح نابخردانه سیاست و تاکتیک اشتباه اسب تروای نیست اما باید بدانیم این به ظاهر بی روشی چه اندیشه ای را دنبال می کند.
اقای «سازگارا» مدت هاست در برنامه های یوتیوب خود تاکتیک و نحله مبارزاتی را تکلیف می نمایند، حتی محدوده خواسته ها و مطالبات را در طرح بکارگیری از شعار مشخص می سازند. جغرافیای مبارزه، چگونگی آغاز و پایانش را در یک برنامه علنی اعلام می دارند. با کاهش عنصر خودجوش مبارزه در داخل توجه بدین فرامین نیز افزون گردیده است. سال ها پیش نیز برخی از رسانه های سیاسی تجاری ایرانی در خارج از کشور در هنگامه های جمع اوری اعانه نیز فرامین اینچنینی صادر و کار ماموران اطلاعاتی نظام را بسیار راحت می نمودند.
بیست دو بهمن نشان داد که چگونه نظام قادر است محصول چنین پیامک ها را بشوید و در چنبره خشونت خویش نابود نماید.
دخالت [+] اصلاح طلبان حکومتی در این جنبش دادخواهانه و شکوهمند مردم نتایج اسفباری تاکنون به همراه داشت.
1 - نفی رنگین کمانی جنبش و برقراری سبز به مثابه سبز حسینی.
2 - محدود کردن حافظه تاریخی و دادخواهی و بازگشت به اندیشه ای که امام را راحل می خواند و بدین سان جلوگیری نمودن از پدیداری و گسترش قطب بندی های سیاسی و دادخواهی ها.
3 - مهیا نمودن شرایط سرخوردگی ها و حتی خاموشی جنبش.


اصلاح طلبان حکومتی و سبز حسینی

از منظر این آقایان کاملا قابل درک می باشد، جنبشی که جمهوری اسلامی را نمی خواهد، جنبشی که دادخواهیش بازخوانی سی سال جنایت علیه بشریت را فریاد میکند بیشک جنبشی نیست که بتوان همراهیش نمود.
در چنین شرایطی اما جایی و فرصتی برای دلسردی باقی نمی ماند، تنها بکارگیری توانایی هاست برای سازماندهی حقیقی مبارزه.
پذیرش این مهم که جنبش پیش روی بر آمده از دادخواهی سی سال مردم ایران می باشد.
پذیرش این نکته که این جنبش سرانجام پذیری سازماندهیش به پایان نرسیده است که پیام فروپاشی نظام را بر بنیادش وعده داد.
پذیرش این حقیقت که قطب بندی های سیاسی باید به وقوع بپیوندند. اتحاد و اصولا هر همایشی از چنین معرفت و خوداگاهی سازمان یافته برخواهد خواست.
پذیرش این نکته که جنبش پیش رویمان تظاهری همگانی نیافته است و عمومی تر از آن است که بتوان «پوپولیزم» را از آن تفکیک نمود. حضور نیروهای طبقاتی، خلق های ایران و زنان با ویژه گی های مشخص خود شرط تعیین کننده ای در عبور از چنین پوپولیزم سیاسی خواهد بود.
عدم پدیداری قطب بندی سیاسی، اندیشه های پراکنده سیاسی، چه در غالب گروهی خود و چه فردی، ربط چندانی به شرایط بر شمرده نمی دارد بلکه فقط و فقط مربوط است به گُمگشتی که اپوزیسیون حقیقی دچار ان است.
تقابل و تفکیک اندیشه حکومت دین مدار و نظام سکولار اولین بنیادی خواهد بود که برآن می توان قطب بندی سیاسی را سامان بخشید.
به چه دلیل تعلل سی ساله در این امر حاکم بود؟ پرسش هم اکنونی ما نیست، اما بی توجهی بدین امر در این واهه پرسش تاریخ است.
این را هم بگویم که اصولا تعیین و تبیین قطب بندی های سیاسی به معنای این نمی باشد که نیروها را در جدالی بی انتها در برابر یکدیگر قرار بدهد بلکه بلعکس قادر می گردد اتحاد و همایش اجتماعی - سیاسی را بر بنیاد میثاقی حقیقی پدید آورد، و جنبش را از خطر سقوط در فرهنگ مبارزاتی تک صدایی برهاند.
سیروس ملکوتی
۱۴ فوريه ۲۰۱۰


* * * * *

رهبری سبز، اسب تروای نظام ٬ برای آنان که هنوز متوهم اند!
اميـر پيـام - جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه کنونی مردم متمایز و فراتر از جنبش موسوم به سبز است. در خود جنبش سبز هم خیلی ها معتقدند این جنبش رهبری ندارد یا رهبری اش افقی است و کلا اصلاح طلبان حکومتی را چه جمعی و چه در قالب افراد به عنوان رهبری جنبش سبز قبول ندارند. بهرحال منظور اینجا از «رهبری سبز» اصلاح طلبان حکومتی است که در داخل در هیات «موسوی» و کروبی و خاتمی طرح اند و امتدادشان در خارج طیف کدیور و سروش و گنجی و مهاجرانی و و ابراهیم نبوی وسازگارا و مخملباف و غیره است.[+]ادامـه

* * * * *

اسب تروای ما
سيـد ابـراهيـم نبـوی - اسب تروای ما، در داخل حکومت خاموش و عظیم و پرابهت ایستاده است. می گفتند ستون پنجم و مرادشان ستونی مثل چهار ستون دیگر بود، حالا آن ستون پنجم، که نماینده ملت است، در کنار آن چهارستون به لرزه آمده هستند و منتظر رفتار درست رهبران جنبش سبزند. آنچه تعیین کننده نهایی است نه جمعیت حامیان و مخالفان حکومت است، و نه وفاداران و مخالفان درون حکومت، مهم این است که رهبران جنبش سبز با چه تدبیری بتوانند حرکت مردم را به پیش ببرند تا کمترین هزینه برای بیشترین مردم پرداخت شود. بالا بردن هزینه یک مبارزه ساده ترین کار هر شورشگر بی سواد و اپورتونیستی است، آنچه رهبران را بزرگ می کند، ایجاد راههای کم هزینه برای جراحی مردم عادی از دولتی است که بر مردم سوار است.[+]ادامـه

Labels: , ,

Wednesday, February 10, 2010


مُنگُليسم يا انتلکتواليسم


اميـر سپهــر




جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه، درخشان ترين دستاورد جنبش روشنفکری(؟) ايران

تاريخ به نيکی نشان داد كه مردم عوام كشور ما با تكيه بر تجربيات ساده گذشته خود، بسی بيشتر از كتابخوان های اتوپيست درايت و شعور و معال انديشی دارند. بنابراين اگر نادانی را علت اصلی آن فاجعه [بلوای روح الله خمينی و روضه خوان هـا] بدانيم، اين جهالت از سوی باصطلاح روشنفکران مسخ شده و غرق در هپروت بود نه از جانب مردم.
آيا شرم آور نيست كه می گويند اين نظام ادامه همان نظام پيشين است و هيچ تفاوتي هم در وضع مردم بوجود نيامده! آخر وقاحت هم اندازه ای دارد. آنچه مسلم است نظام پيشين ايران معايبی داشت که نيازمند يك رفرم سياسی بود. بزرگترين خطای نظام پيشين اين بود كه توسعه سياسی را تصدُق و بلاگردان توسعه اقتصادی و رفاه و آسايش مردم نموده بود. مشكل عمده، دخالت حکومت در اصل مشاركت مردم در انتخابات و تعيين سرنوشت سياسی كشور بود كه فضای بسته سياسی هم طبيعی ترين ميوه آن بشمار می رفت. ليكن مقايسه اين رژيم با نظام شاهنشاهی ايران اگر از جهل مطلق نباشد، بی تعارف يک بی شرمی صرف است.
مردم ايران اگر چه به رستگاری كامل نرسيده و در رفاه مطلق بسر نمی بردند، ليكن، كجا اينچنين بد نام و بی چيز و درمانده بودند؟! دختر نوجوان اين مردم از فرط استيصال دست به تن فروشی نمی زد. پسر جوان اين مردم مسكين مجبور نبود پس از اتمام تحصيلات در ژاپن و مالزی و اندونزی به عملگی بپردازد و يا برای فرار از آن جهنم، آواره كوه و بيابان شود و برای اخذ پناهندگی لب های خود را بدوزد و دست به خود سوزی بزند و يا برای گرفتن جيره نان جوين و كنسرو لوبيا در كمپ های پناهندگی سر در مقابل كسانی خم كند كه سابقاً در كشور ايران نوكری و كلفتی ودربانی و شوفری می كردند. اين مردم امنيت داشتند، آزادی كامل فردی داشتند. ارتشی قدرتمند داشتند كه حافظ مرزهايشان بود و شب ها با آسودگی سر بر بالين می نهادند.
اينها چه می دانستند پاسدار يعنی چه، كميته به چه معناست، برادر بسيجی كيلويی چند است و انصار حزب الله کجا می چرند و نهی از منکر چه صيغه ای است. مردم ما آژير حمله هوايی و موشك باران را اصلاً نمی دانستند که چيست. كسی از آنها برای اثبات زن و شوهريشان سند و شناسنامه طلب نمی كرد. حتا نامی از كوپن و بسيج و مُهر مسجد به گوش اين مردم بينوا نخورده بود. خانم های خانه دار در قوطی های روغن نباتی و پودر لباسشويی بدنبال قوی هژده عيار، سنجاق سينه و سكه طلا می گشتند. كسی را با آستين كوتاه و كفش و لباس رنگين و پودر و ريمل و رُژلب كسی كاری نبود. اتوبوس زنانه مردانه اصلا به فكر كسی نمی رسيد. از هيچ كس به صرف نوشيدن يك قوطی آبجو قلابی هتك حرمت و حيثيت نمی شد و قيمت يك شيشه ودكای دست ساز آدم كوركن قاچاق، با قيمت يك گاو هفت من شيرده برابری نمی كرد.
مردم از هر قشر و طبقه ای که بودند زندگی پُرنشاط و امکانات ويژه اجتماعی خود را داشتند. هزاران بيمارستان و درمانگاه و کلينيک و شيرخوارگاه و مدرسه و آموزشگاه و پارک و کتابخانه مجانی در اختيارشان بود. آنها چهارشنبه ها قرعه کشی پول پارو کردن و هفت سين طلا و خانه يک ميليون تومانی داشتند. فردين داشتند، ناصر ملک مطيعی داشتند، بهروز وثوقی داشتند، زن عاشق قرمزپوش داشتند. آغاسی و مراد برقی و بالاتر از خطر داشتند. فيلم سلطان قلب ها و صمد و سنگام و بروس لی داشتند. اين مردم، ارحام صدر و وحدت و چيچو فرانکو و اميل ساين خود را داشتند. تآتر مولير و شکسپير و اوژن يونسکو و سينمای وودی آلن و اينگمار برگمن و آکينو کوروساوا داشتند.
تالار رودکی و ارکستر فيلارمونيک و سُنتی و کُر و باله درياچه قو و فيدليو داشتند. خوانندگان مشهور به هزينه دولت هر هفته به مناطق دور افتاده سفر کرده و زير نام «هنر برای مردم» در روستا ها و شهرهای کوچک کنسرت مجانی برای مردم دور از مرکز اجرا می کردند. مردم همه وقت امکان تماشای سيرک مسکو و رفتن به گاردن پارتی و هزاران تفريح گوناگون رايگان و يا ارزان قيمت ديگر در اختيارشان بود. هر شب پنج شنبه در ميادين بزرگ شهر مراسم شاد آتش بازی اجرا می گرديد.
برای اين مردم اسفبارترين خبرسال آنهم فقط در تابستان ها و از طريق راديو دريا، خبر غرق شدن چند نفر در دريای مازندران بود که با اتومبيل پيکان يا و جيپ آهوی آريا شاهين و يا شورولت و کاديلاک و «ژيان»بيابان مونتاژ ايران و قسطی خود برای تفريح و خوش گذرانی به کنار دريا رفته بودند. اين مردم آبجو شمس شانزده ريالی و بطری يازده تومان عرق کشمش مخصوص ميکده و بهمان قيمت يازده تومان بليط تی. بی. تی برای زيارت مشهد را در دسترس داشتند.
در ايران اسلامی، هيچ زن اسلامی، با بيكنی اسلامی، يعني با (چادر و چاقچور و پيچه و روبنده و مقنعه اسلامی) در دريای اسلامی، مازندران اسلامی، شنای اسلامی نمی كرد.


شيخ و ملا بجای تازيانه زدن ملت در كوی و برزن و تحقير و توهين به شخصيت آنها، برای دريوزگی خمس و ذكات به در خانه هايشان می آمدند. كسی در و همسايه خود را لو نمی داد. هيچكس فرزند خود را به جوخه اعدام نمی سپرد. سينه كارگر نانوايی و قصابی اين مردم به سيگار چهارخط وينستون خو گرفته بود و ديگر مارک ها او را به سرفه می انداخت. كسی برای شنيدن موسيقی دلخواه خود سروكارش با دايره مبارزه با منكرات و كميته و بسيج و شيخ و ملای بد ترکيب نمی افتاد و شلاق نمی خورد.
روزنامه فکاهی توفيق، پيكان سواران را به سُخره مي گرفت. هويدای نخست وزير مرتبا با «پيكان جوانان» خود بر صفحه تلويزيون ظاهر می گرديد كه اين مردم را به خريد پيكان قسطی تشويق کند. خيلی ها كه اتومبيل ژيان داشتند، آنرا از خجالت همسايگان كمی دورتر از درب خانه خود پارك می كردند. كارگر اين مردم هرساله در شب عيد، برابر سه ماه حقوق خود عيدی و پاداش را وجهی ناقابل بحساب می آورد. عمله و بنا برای كار در سايه و آفتاب دو نرخ طلب می كردند. ماهی جنوب را سگ ماهی لقب داده بودند و گوشت يخی را معده آزار و اسهال آور می دانستند. هيچ بيمار مسكينی در پشت درب بيمارستان های دولتی از بی پولی جان نمی داد.
دارو خانه ها پر از انواع داروهای ساخت داخل و خارج بود. كودكان دبستانی موز و شير پاكتی «تغذيه رايگان» خود را پس از تعطيل مدارس به شوخی بر سر و روی هم می كوفتند و يا به زير اتومبيل های در حال گذر پرتاب می كردند تا مايه تفريحشان شود. يك ريـال به نرخ بليط اتوبوس های شركت واحد افزوده شدن، موجب آنچنان آشوب و تظاهرات و اتوبوس سوزانی شد كه رئيس دولت رسما از اين مردم عذر خواهی كرد و بليط به نرخ همان دو قِرآن سابق بازگشت. خلاصه که ملت ما اينهمه مزايا و خوشبختی اسلامی کنونی را مرهون روشنفكران مترقی(؟) خود هستند. افسوس كه حس قدردانی در اين ملت نيست! [+]ادامـــــه را در تارنمای «زادگاه» اميـر سپهــر بخوانيــد

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


Labels: ,

Saturday, February 06, 2010


مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش


سیامک مهـر



اگر ذره ای از خواست ایرانی خود مبنی بر سرنگونی حکومت اسلام کوتاه بیاییم، خون صدها ندا و نداها را آیت الله ها و پدرخوانده های مافیای روحانیت و کارگزاران اصلاح طلب و ملی- مذهبی ِ باند رفسنجانی به مثابه شراب پیروزی انقلاب شکوه مندشان در اعیاد اسلامی و به سلامتی امام زمان خواهند نوشید.

بیست و دوم بهمن ماه امسال در سرنوشت ملت ایران از این لحاظ بسیار اهمیت دارد که پس از یک خواب و اغمای طولانی در زمستان اسلام، گویی آرزوها و رویاها و شور و شیدایی هایی که در سال 57 با نوید آزادی در درون مردم انگیخته شده بود ولی بلافاصله با هجوم کابوس های هول و هراس سرکوب گشته بود، دوباره سربرمی کشد، دوباره زنده و پیدا و آشکار می شود. گویا در این روز ایرانی دوباره زیبا می شود: چشم ها را می گشاید، خاکستر خواب را از چهره می شوید، کفش های سفر را می پوشد، خوابگاهش را ترک می کند و روزی نو و امیدبخش را برای یافتن گمشده اش، برای جستجوی رویاهایی که از وی دزدیده اند آغاز می کند.
نخستین خاطره ای که نزد مردم بیدارشده و برخاسته از خواب جلوه گر می شود، تصویرها و یادهای پیش از به خواب رفتن است.

پروژه «ارسالی ها»* نیز در همین مقطع از تاریخ جمهوری اسلامی و ابتدا با کنفرانس برلین کلید خورد. این ارسالی ها، گنجی ها، مهاجرانی ها، سروش ها، حقیقت جوها، سازگارها، کدیورها، اشکوری ها... شکم خود را صابون مالیده اند که پس از پیروزی جناح اصلاحات بر باند خامنه ای و احمدی نژاد و سپاه پاسداران، با سلام و صلوات و سوار بر شانه-ی جنبش سبز به کشور اسلامی بازگردند و بلافاصله هم در را پشت سر خود ببندند.


«ارسالی ها»

ادامــــه[+]

Labels: , , , ,

Friday, February 05, 2010


پيامی از نياکان


مــردو آنـاهیــد




بخردان شرح نگون بختی ايران شنويد
نایِ نيکان و ستمکاری دزدان شنويد
مژده‌-ی فَروهَر از ديده-‌ی گريان شنويد
بانگ نامردمی از مُلک دليران شنويد
شرح افسانه‌-ی ايران به سخن نتوان کرد
اشک از شمع فرومرده روان نتوان کرد


آن زمان دادگری چشمه‌-ی بيداران بود
افسر مهر و خرد جلوه ‌گر دوران بود
بند خفت به گريبان ستمکاران بود
ماه و خورشيد نوازشگر دلداران بود
کوروش آزادی جان را به جهان می ‌نفروخت
آتش از سينه‌-ی دريا شده‌ اش می ‌افروخت


رسم نيکی به جهان شوکت درياوش بود
راستی گوهر شبتاب و دلش آتش بود
سازِ رامشگر مردم همه جا دلکش بود
ماه پيکان زده در بازوی آن آرش بود
تخت جمشيد نشان از دل گسترده-‌ی اوست
بيستون دفتر اشعار پراکنده-‌ی اوست


آنچه آسودگی آرد هنر آغاز بساخت
درِ انديشه-ی خود را به خرد باز بساخت
ماه در ياری سيمرغ به پرواز بساخت
نخبگانی همه زاييد و سرافراز بساخت
آنکه از سنگ، گوهر ساخت جدا ايران بود
بند انديشه‌-ی خود کرد رها ايران بود


پيشه و کار، نشان و هنر جمشيد است
جشن نوروز سرآغاز رهِ خورشيد است
فَروهَر بر چمنش مُشک خُتن پاشيد است
دشتزارش به تن خاک روان بخشيد است
به ستم، ارّه‌ی تازی، تن جمشيد بريد
مار از شانه-‌‌ی ضحاک روانش نوشيد



مام ايران به دلش فرّ فريدون می ‌داشت
کاوه و گُرز گران لشکرافزون می ‌داشت
آنکه از کرده-ی ضحاک دل از خون می ‌داشت
مژده‌-ی فتح و ظفر از مَه گردون می ‌داشت
آن زمان داد به بی‌ داد امان می ‌نسپُرد
گوی چوگان ز سواران فلک در می ‌بُرد


رنج ما با دَم سيمرغ مداوا می شد
زالِ دلداده،‌ دلش غرق تمنا می ‌شد
خشم بيگانه اگر باز توانا می ‌شد
رستم از بهر پداوند مُهيا می‌ شد
ديگه سيمرغ به همياری ما پر نزند
تاج بر تارک هر افسر مهتر نزند


ما همه قصه-‌ی دارا و سکندر خوانيم
ننگ خود را به ستم بر سر دفتر خوانيم
شور بختی خود از پيک بد اختر خوانيم
ديده‌-ی تنگ دلان را مه بهتر خوانيم
دفتر عشق که در کينه-‌ی اسکندر سوخت
آنچه زرتشت ز آموزه‌ی اختر ‌آموخت


آن زمان عرصه-ی جولان زنان تنگ نبود
اشک، آغشته‌ به خونابه-ی گلرنگ نبود
جز دل چنگ، خروشنده-‌ی آهنگ نبود
همدلان را خبر از کينه و نيرنگ نبود
نيکی اندر به جهان مُرد ز بی داد عرب*
خنده در غنچه بپژمُرد ز بی داد عرب*


قصّه‌ از دور سرافرازی ايران نکنيم
مهر ايرج به وطن باز فروزان نکنيم
روی بر ديده-‌ی گريان دليران نکنيم
ننگ از کشتن مرغان غزل خوان نکنيم
راز بيچارگی-ی مردم ايران، اين است
دفتر رنج اسيران وطن سنگين است



سينه-‌ی مهر به شمشير خسان رنگين شد
خانه-‌ی داد به سرهای جوان آزين شد
گوش آتشکده از بانگ اذان سنگين شد
هنر و راستی-‌ی ناموران ننگين شد
مرد پيمان شکن و دزد، به بالا بنشست
بی خرد، مرد حکومت شد و والا بنشست


خشم و بی دادگری، شيوه-‌ی اسلامی بود
عشق، با بی هنری، شيوه‌-ی اسلامی بود
دزدی و پرده دری، شيوه-‌ی اسلامی بود
وحشت و دربدری، شيوه-ی اسلامی بود
شيوه-‌ای پست که ننگ بشرِ آزاد است
چشم آزاد دلان، خيره به اين بی داد است


تيغ تازی همه از خون جوان رنگين بود
خوی درندگی بی خردان ننگـين بود
زور ويرانگر اين بی‌ خبران سنگين بود
زُهره از شرم ز تاراجگران غمگين بود
به ستم، تيغ فرومايه، خردمند بکُشت
بی هنر سخت بباليد و هنرمند بکُشت


سينه از مهر تُهی گشت و ز نفرت لبريز
جام فرهنگ بخشکيد و ز خفت لبريز
توده از فهم گريزان و ز غفلت لبريز
چشم جمشيد شد از اشک خجالت لبريز
کو خردمند که انديشه کند در غم ما
گره-‌ای باز کند از دل پُر ماتم ما


هرچه ارزش، عرب* اندر نظر آورد بسوخت
خرمن دادِ بشر، گر گوهر آورد بسوخت
هر که از دفتر دانش خبر آورد بسوخت
آنکه از گلشن ايران هنر آورد بسوخت
جور اسلام به فرهنگ، بيان نتوان کرد
آتش جهل به افسانه نهان نتوان کرد


قرنها دانش خود را به اسارت داديم
آنچه کوشش بنموديم به غارت داديم
دل که از مهر بُريديم به نفرت داديم
جزيه بر آل محمد به حقارت داديم
وقت آنست که با گوهر خود يار شويم
پند نيکان بپذيريم و به کردار شويم


مُلک ايران نسپاريم به بد بار دگر
سر فرو می‌ نگذاريم به گفتار دگر
تخم دانش بنشانيم به گلزار دگر
راه بيگانه ببنديم به کردار دگر
تکيه بر عهدِ خَر و زاهد و احمق نکنيم
" کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم"

[*]-پوزش: در این سروده، کلمه-‌ی «عرب» به جای «مجاهدین اسلام» به کار رفته است.

مــردو آنـاهیــد
بازنگری در بهمن، سال نــدای آزادی
فـوريــه 2010

دريافت باز تاب از ديدگاه خوانند گان[+]

Labels:

Tuesday, February 02, 2010


محکمه ی شریعت کشتارگاه انسان است


مردو آناهید


سخت ترین بی داد، دروغ‌هایی هستند که پیوسته از دهان اسلام فروشان بر مردم اسلامزده فرود می‌ آیند.


حکومت اسلامی، در ایران، بر پایه-های فقه و احکام شریعت اسلام استوار است. شریعت اسلام هم با سخنان دروغ و فریبنده-ی اسلامفروشان به مردم بدبخت و از خودبیگانه فرو می‌ رود. این است که اکنون اسلامفروشان، از سوی کشورهای فرمانروا، پشتیبانی و به جلو رانده می‌ شوند. پُر زور ترین نیرویی، که می‌ تواند از بروز هر آذرخشی در اندیشه-ی مردم پیشگیری کند، اسلامفروشان هستند. (این شیوه، 1400سال، آزمون شده است).
مردمی که بیش از هزار سال در تاریکخانه-ی اسلام به نادانی پرورده شده-اند، آنها به آسانی دروغ‌های اسلامفروشان را باور می‌ کنند و در بندهای ایمان گرفتار می‌ مانند.

بهمـن، سـال نــدای آزادی
بخشی از مردم آرزوها و ایدآل هایی دارند که راه رسیدن به آن آرمان ها را نمی‌ دانند. شاید بیشتر آنها نمی‌ خواهند آن راه را جستجو یا دستکم در پیرامون یافتن آن راه اندیشه کنند. زیرا آنها به آن چه که دارند بیشتر دل بسته-اند و از دگرگون شدن آن ناچیزهایی، که در زندگی-ی آنها هستند، می‌ ترسند. برخی از این گونه کسان، تنها گفته-های دیگران را بازگو می‌ کنند، خودشان ساختار و پی آیند این آرزوها و ایدآل ها را نمی‌ شناسند.
شماری از روشنفکران ایرانی که خیلی هم خود را، در برابر حکومت اسلامی، گستاخ یا سرکش نشان می‌ دهند به همین خمیر مایه-ی زهرآگین آلوده شده-اند. این کسان یا کوتاه اندیش یا دستکم خودفریب هستند.
هیاهوی برخی از آنها به ناآرامی-ی مرغ هایی ماند که یکباره شغالی را در آن نزدیکی گمان ببرند و برای دور ساختن آن شغال فریادرسی را فرا بخوانند.
درست است، من هم از کشتار جوانان دگراندیش، به امر شریعت اسلام، بسیار اندوگین هستم. ولی بیزاری-ی من از شریعت اسلام است، که در احکام آن شریعت: دگراندیشان را گردن می‌ زنند تا فریاد آنها خاموش بشود. محکمه-ی این شریعت و قاضی-ی شرع، تنها ابزاری هستند که با آنها، حقانیت دروغین اسلام را، بر مردم حاکم می‌ سازند.
گفتار من، از کردار این گونه روشنفکران، به خشونت می‌ گراید. زیرا آنها بیزاری خود را تنها از جلادان، یعنی از ابزارهای کشتار، نشان می‌ دهند و از پروردگاران جلادها، که در ایمان آنها پنهان شده-اند، سخن نمی‌ گویند. آنها از آشگار شدن سرشت انسان ستیزی و کاوش در یافتن ریشه-های ستم پرهیز می‌ کنند، افزون بر این، آنها آگاهانه، پسماندگی‌-ها و زشتی-های شریعت را با دروغ می‌ پوشانند.
این گونه دروغوندی، آزاد بودن در داشتن عقیده نیست، بیشتر آزاد بودن در سرکوب کردن راستی و سوختن خرد انسان است.
بی پروایی در گفتار من از، بی شرمی نیست، از دردهای کهنه-ایست که، بیش از هزارسال، گلوی ایرانیان را فشرده و چشم و گوش مردمان را، از دیدن و شنیدن راستی، برگردانده است.
ویژگی‌ های این کسان، که در کردار و رفتارشان پدیدار می‌ شوند، گمراه کننده-ی جنبش آزادیخواهی در ایران است.
آنها زشتی را در ماهیت"حکومت ولایت فقیه، می‌ پوشانند و اشاره به کاستی‌-های یک فقیه می‌ کنند. آنها انسان ستیزی را در احکام شریعت پنهان می‌ دارند و اشاره به کردار حکمرانان می‌ کنند. آنها قانون اساسی-ی حکومت و قضاوت شرع را به داوری می‌ پذیرند. ولی، گه گاهی، از اجرای آن قوانین و قضاوت قاضی ایراد می‌ گیرند. آنها مرگ را سزاوار دگراندیشی می‌ دانند، ولی اتهام دگراندیش بودن متهم را رد می‌ کنند.


مگر شهروندان کرُد، که پی در پی جانشان گرفته می‌ شود، اتهامی به جز دگراندیشی داشته-اند؟
مگر کسانی، که در برابر چشم مردمان گلوله باران شده-اند، گناهکار بوده-اند؟
مگر گناه کسانی، که در زندان‌های اسلامی جان می‌ سپارند، گستاخی در برابر شریعت اسلام نبوده است؟
مگر در ایران، دلاوری می‌ تواند اندیشه-ای را، برون از احکام اسلامی، بازگو کند و آسوده به زندگی بپردازد؟
مگر شریعت اسلام، برای کشتن دگراندیشان، به دادگاه و دادستان نیاز دارد؟ که برخی ندانسته از کژی و کاستی-ی در دادگاه و داوری سخن می‌ رانند.

اگر کسی نمی‌ تواند ریشه-ی این انسان ستیزی را، که در شریعت اسلام گذارده شده است، شناسایی کند؛ او از کشتار انسان‌ها بیزار نیست بلکه او تنها آخوندهایی را می‌ بیند که آنها ابزار الله یا "ید الله" هستند، او نمی‌ تواند به ژرفی بنگرد و بازوی دراز الله را بر گلوی مردمان ببیند، او نمی‌ خواهد زیربنای این جانسانی‌های فرو کش کند، پس چنین کسی تاریک اندیش است نه روشن فکر.
سخن بی پروای من از جانستانی های تازه-ای حکومت اسلامی است، که البته " تازه بودنش" درست نیست، زیرا در همه-ی دوران اسلام، مانند این حکومت، به کشتار دگراندیشان دست درازی شده و هیچ گاه تیغ ذوالفقار این مسلمانان از خون ریزی باز نمانده است.
شاید در دیدگاه خوشباوران، هرکس آزاد است به هر چه که در گوشش فرو کرده-اند ایمان داشته باشد، هر کس آزاد است که در تاریکخانه-ی ایمانش از امام زمان کمک بگیرد، هر کس آزاد است که با ناجوانمردی سود خود از راه خردسوزی برداشت کند، هرکس آزاد است که برای نجات اسلام عزیزش ایران و ایرانی را به بیگانگان واگذار کند. ولی در این پندار هم، او باید به پذیرد که همه کس خودفروخته، نادان پرور، بی بُن، بی مهر و انسان ستیز نیستند که بتوانند آشگارا بر بنیاد ستمکاری در جهان، که شریعت اسلام پست ترین آنهاست، سرپوش بگذارند.
روشنفکران اسلامزده که برخی از آنها اسلامفروش هم هستند، در تاریکخانه-ی ایمان، از آن مرغ های نامبرده هم کوته بین ترند. آنها نه تنها خودشان از نقد پسماندگی ها و انسان ستیزی های اسلام پرهیز دارند بلکه با همه-ی توان خود از آشگار شدن بررسی های دیگران هم پیشگیری می‌ کنند.
آنها نقد عقیده-های پوسیده و خردسوز را توهین به فریب خوردگان مسلمان جلوه می‌ دهند تا خود و بافته-های دروغ خود را در پشت پرده-هایی مانند "حقوق بشر"، که یک بند آن را هم نمی‌ پذیرند، پنهان کنند.
این آدمها با حکومت اسلامی همخواب و همیار هستند.

آنان که ولایت فقیه را، با دروغ، به خورد ایرانیان داده-اند، امروز، از راه نیرنگ و کژی، بندگی-ی خود را به ولایت فقیه پنهان می‌ دارند، برای نجات اسلام خامنه-ای را سرزنش می‌ کنند و از شرعی نبودن این ولایت "مطلقه-ی فقیه" سخن می‌ گویند.

آنها از نادانی پسوند "مطلقه" را به این پدیده زشت نمی‌ چسپانند بلکه آگاهان برآنند که همه-ی زشتی های ولایت فقیه را در پسوند "مطلقه" وانمود کنند تا بتوانند ولایت فقیه-ی دیگر را دوبار بدون این پسوند به مردم فرو کنند.


مگر این اسلامفروشان از الله، که غاضب، مکار و مالک جهنم است، پشتیبانی نمی کنند.
مگر آنها احکام اسلامی را، که پایه-های حکومت بی داد بر آنها نهاده شده-اند، فراموش کرده-اند؟
مگر هیچگاه در اسلام داد وجود داشته است؟ که اسلامفروشان ناگهان از بی داد، در حکومت اسلامی، سخن می‌ رانند.
مگر نباید کافران، بر اساس اوامر الله و فرمایشات محمد، کشتار بشوند؟
مگر مرتدها، کسانی که خفت و ننگ اسلامی نپذیرند، کسانی به مشروعیت رهبر جلادان شک کند و هر کس که آزادانه ورای نادانی و طامات اسلامی اندیشه-ای داشته باشد، کافر شمرده نمی‌ شود و کشتن او شرعی نیست؟

مگر این کسان تا کنون خواب بوده-اند که یکباره، از خروش جان کندن آزادیخوان، دل آزرده شده-اند.
کسانی که به ریشه-ی این کشتارها، که احکام اسلامی هستند، برخورد نمی‌ کند و تنها خامنه-ای را به نقد می‌ کشد یا نیروهای حکومت اسلامی را سزاوار سرزنش می‌ دانند؛ این کسان خودشان با دروغ خو گرفته-اند، خودشان هم به کردار مردمفریب وهمیار جهادپروران هستند. یعنی آنها خواهان این هستند که دگراندیشان، تنها به دست و قضاوت جلادانی دیگر، کشتار بشوند.
اسلامفروشان از ستمی که بر مردم ایران وارد می‌ آیند هیچ آزرده نمی شوند، افزون براین می‌ خواهند تیغ این ستمکاری، با پشتیبانی-ی نادان پرورانی دیگر، در دست خود آنها باشد. هیچ یک از این اسلامفروشان راستین تا کنون، حتا به سخن، از زشت بودن یکی از احکام اسلامی یاد نکرده است. آنها زشتی-ی کردار اسلامی را نکوهش نمی‌ کنند بلکه زشت کاری‌های، 1400 ساله-ی، اسلام را برآیند کژ فهمی-های، محمد از اوامر الله، وانمود می‌ کنند.
نمونه: با این همه سنگسار، که به حکم شریعت انجام شده است، آنها به دروغ می‌ گویند سنگسار در اسلام نیست. هیچگاه نگفته-اند سنگسار کردن کرداری زشت و انسان ستیز است. آنها نمی‌ گویند جهاد حکمی است برای کشتار و غارت دیگران بلکه می‌ گویند: اکنون، در این زمان، جهاد جایز نیست. یعنی این کسان ماهیت زشتی را، که در این احکام است، نکوهش نمی کنند بلکه آنها می‌ خواهند سوی بیزاری-ی مردم را از اسلام برگردانند.

مردمان ایران در آزادی می‌ توانند، بر پایه-ی خرد همگان، کشور خود را سامان دهند. گوسپندان و گوسپند پروران به ولایت از سوی گرگی خونخوار نیاز دارند نه ایرانیان. نمایندگان ایران کسانی نیستند که آنها گوسپندوار برخاک پای امامان آدم کش بوسه می‌ زنند.

نشان فرهنگ ایران حافظ است که می‌ گوید:
بده ساقی آن آب اندیشه سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه سوز
بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیـر

سخت ترین بی داد، دروغ‌هایی هستند که پیوسته از دهان اسلام فروشان بر مردم اسلامزده فرود می‌ آیند.

حکومت اسلامی، در ایران، بر پایه-های فقه و احکام شریعت اسلام استوار است. شریعت اسلام هم با سخنان دروغ و فریبنده-ی اسلامفروشان به مردم بدبخت و از خودبیگانه فرو می‌ رود. این است که اکنون اسلامفروشان، از سوی کشورهای فرمانروا، پشتیبانی و به جلو رانده می‌ شوند. پُر زور ترین نیرویی، که می‌ تواند از بروز هر آذرخشی در اندیشه-ی مردم پیشگیری کند، اسلامفروشان هستند. (این شیوه، 1400سال، آزمون شده است).


مردمی که بیش از هزار سال در تاریکخانه-ی اسلام به نادانی پرورده شده-اند، آنها به آسانی دروغ‌های اسلامفروشان را باور می‌ کنند و در بندهای ایمان گرفتار می‌ مانند.

کشورهای بیگانه که سدها سال از نادانی-ی جهادگران سود برده و بر پیشوایان مسلمانان فرمانروایی داشته-اند، برآنند: ماری را که در خود پرورده-اند و اکنون اَژدها شده است، با کمک اسلام سازان مهار کنند تا به خود این کشورها گزندی نرسد.
تاریخ اسلام گستران بر دریای خون نوشته شده است. هنوز از سرنیزه های غزنویان و سلجوقیان خون می‌ چکد، هنوز از بارگاه صفویان بوی خون بلند است، هنوز خون دست‌های قاچاریان نخشکیده است که اسلامفروشان بتوانند، با خون آزایخواهان، پنجه های خونین مجاهدین اسلام را بشویند.
کشورهای اسلام دوست، مانند همیشه، نیاز به کارکشته-هایی دارند که از اسلام شهید پرور، برای کشورهای اروپا اسلام زاهدپرور بسازند. همه-ی کوشش کشورهایی، که اکنون اندکی از زهر اسلام مزه می‌ کنند، در این است که جهادگران خشم خود را بر مردم کشورهای نامسلمان وارد نکنند.
برای انگلستان زمانی غضب الله و حکم جهاد در خور ستایش است و آنها را با جنگ افزار پشتیبانی می‌ کند که بر ضد دگراندیشان آزادیخواه باشند یا بر ضد مردمانی باشند که سود آنها با سود انگلستان همسو نیست.

( اگر کسی به تاریخ سیاسی-ی کشورهای هند، پاکستان، بنگلادژ، اندونزی، عراق، سوریه، عربستان، مصر، اردون، اسرائیل، تونس، مراکش، الجزیره، ترکیه، ایران، یا به کشورهای ساخت انگلیس مانند کویت، بحرین، دوبی و امارات عربی نگاه کند به آسانی دریافت می‌ کند که حکومت انگلستان، پس از ترکان عثمانی، بهترین یار و گسترش دهنده-ی اسلام در جهان بوده است)

بهترین کسانی که می‌ توانند اسلام "صلح جویی" را، که اهرمن چهرگان از آن سخن می‌ گویند، به جهانیان نشان دهند کسانی هستند که در دامن شریعت اسلام پرورش یافته و به اسلامزدگی آزموده شده-اند. این ویژگی‌ ها در کسانی است که آنها، برای سود خود و فریب مردم، در برابر حکومت اسلامی ایران گستاخی نشان می‌ دهند. این کسان از دشمنان ایرانیان پاداش و جایزه-ی "قهرمانی" دریافت می‌ کنند.
فرمانروایان جهان از این بردگان قهرمانان ملّی می‌ سازند تا در زمانی، که زمینه-ی دگرگونی در ایران آماده باشد، آنها را به دست و به خواسته-ی مردم فریب خورده بر مردم ایران حکمران کنند. روشن است که در آن زمان هم، این قهرمانان دشمنان خود را می‌ کشند. سخت ترین دشمن، این خودباختگان، راستکاران و آزایخواهان هستند.
از شوربختی، در ذهن این کسان تنها و تنها یک معیار وجود دارد و آن هم اسلام است، گستاخی ی آنها با حکومت اسلامی از آن روی است که این حکومت، سیمای زشت اسلام را بر جهانیان آشگار می‌ کند. آنها می‌ پندارند: با شناختی که مردم از چهره-ی خشمناک الله برداشت خواهند کرد، شاید روزی، شراره-ای در اندیشه-ی آن مردم بدرخشد و از برآیند آن اندیشه، آن مردم در برابر زور حاکمیت الله به سرکشی برخیزند. این است که آنان مانند تابلوهای سیرک، به نام اپوزیتسون، به دور جهان می‌ چرخند تا برای اسلام بزک شده-ی خود خریدار پیدا کنند.
در وجود این کسان هیچ نشانی از مهر به ایران یا حتا به انسان وجود ندارد زیرا همه-ی وجود این کسان از ایمان پُر شده است و درون آنها به بشکه-ای مانند که در آن به جز الله و اسلام چیزی یافت نمی‌ شود. اسلامفروشان، که برای جانباختگان راه آزادی، اشک تمساح می‌ ریزند، خواهان سرنگونی خامنه-ای هستند تا اسلام عزیز زنده بماند.
جان دگراندیشان در محکمه-ی شریعت اسلام گرفته می‌ شود، احکام این محکمه جانستانی هستند، هر حاکمی در این محکمه جانستانی می‌ کند، این تنها به خامنه-ای یا آخوندهای عراقی، قضات شرع، بستگی ندارد.
ولایت فقیه، محکمه-ی شریعت، ابزارهای الله برای برانداختن دگراندیشان است.
احکام شریعت در قرآن و در رساله های خمینی‌ ها و منتظری ها نوشته شده-اند. به گفته-ی شریعتمداران: "مشروعیت رهبری مشروعیت الهی است".
(کسانی که، محکمه-ی آدمکشان را "دادگاه" حتا " بی دادگاه" می‌ نامند، آنها ندانسته گوهرهای فرهنگ ایران را به ستم آلوده می‌ سازند)
آیا 1400 سال آزمون های بی بر، در راه خشم زدایی از شریعت اسلام، برای روشنفکران ارزش آن را ندارد که، به برآیند این خوشباوری ها و ساده انگاری های پیشین، اندیشه کنند و از آدم ستیزی و آدم پرستی دست بردارند.
حکومت اسلامی تنها حکومتی است که مشروعیت دارد. زیرا این حکومت است، که به امر شریعت اسلام، دگراندیشان را کشتار می‌ کند. ولی شریعت اسلام هیچ حقانیت‌ی ندارند که بر مردم ایران حاکم باشند.

کشورهای پول پرست و سرمایدار دوستداران و پروردگاران آیت الله-ها و ولایت فقیه هستند. آنها برای برجای ماندن این انسان ستیزان سرمایه گذاری کرده و می‌ کنند. زیرا آخوندها سازمانی را می‌ گردانند که کار آن جدا ساختن پیوند خرد با اندیشه-ی مردمانست.

والیان اسلام در همه-ی شهرها و دهات ایران مسجد و آخوندهای نادان پرور دارند. در مسجدها ایمان به اسلام را جایگزین خرد پیروان می کنند. یعنی مردم را، با بینش زهرآلود و مهار شده، به انسان ستیزی می‌ گمارند. از این روی آخوندهای حاکم در هر زمانی که بخواهند، به آسانی، می‌ توانند پیروان در بند کشیده-ی خود را، به هر سویی، که نیاز پروردگارشان باشد، برانند.
در سامانی که مردم قانون گذار باشند سود مردم آن کشور بر خواسته-های بیگانگان برتری خواهد داشت. سود هر مردمی با سود بازار داران جهان همسو نیست. از این روی فرمانروایان پول پرست، نیازهای دلخواه خود را، به دست حکمرانان بی ریشه، در مردم ایجاد می‌ کنند تا مردم، ناخواسته، کالایی را بخرند که برای سرمایداران سودآور باشد.
آخوند خودش هم عبد الله است. او، بدون پیوند با پیروان کوتاه خرد، ویروسی است نازا. شمار پیروان نیروبخش توان و کان زرجوش او هستند. او مردم و کشور را برای بهبود و گسترش اسلام می‌ خواهد نه اسلام را برای آسایش مردم و سود کشور.


سود انگلستان همیشه با سود الله همسو بوده است. این است که انگلستان انباز و پشتیبان الله است. از هر کشوری هم که انگلستان، به سخن، بیرون رانده شده، باز او، با ماسک اسلام و آیت الله به آن کشور وارد شده است.
اسلامفروشان آگاهانه یا از نادانی خدمتگزاران ارزان و خودکار انگلستان هستند. دشمنی آنها با ایران و ایرانی در سخنان آنها آشگار است. آنها ایران را برای پیشبرد اسلام می‌ خواهند، هیچ گاه آنها از ایران و ایرانی بدون اسلام سخن نگفته-اند و پس از این هم نخواهند گفت. برای آنها آنگاه سرزمینی یا مردمی دوست‌داشتنی است که الله بر آنها حاکم باشد. آنها با مردمی دشمنی می‌ ورزند که آنها بندهای ایمان خود را پاره کنند و بخواهند بر خود فرمانروا باشند. دوستی و دشمنی-ی کشور انگلستان هم درست به همین ویژگی ها پیوند دارند.

مـردو آناهید
فـوريـه 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان [+]


Labels: ,