Thursday, June 30, 2011


بت های ناموجود چشم جان را کور می کنند


مـردو آناهیــد



الله بُتی است که تنديس او با تيشه-ی خشمآورانِ راهزن تراشيده شده است. در کردار مسلمانان، ويژگی-های الله، آشگار هستند. هر اندازه که در مسلمانی، ايمان به الله، بيشتر باشد به همان اندازه هم او، برای دست اندازی به جان و دارايی مردم، سختدل تر و مکار تر است.

برای اين که بتوان مردمی را به زشت‌-ترين کارها وادار کرد. بايد نخست، از موجودی ناموجود، تنديسی بُت-سرشت برافراشت و از برتری-های او، آن چنان، سخن راند که مردم شيفته-ی آن بُت بشوند. از آن پس، هر ناخوشآيندی که با آن بُت پيوند داشته باشد، برای شيفتگان ِ فريب خورده، زيبا و دلپسند خواهد بود. آرزوی هر بُت پرست اين است که، به کردار، ويژگی-های بُت در او نمايان باشند تا ديگر مريدان او را بستايند.

ستمکارترين پديده-ها، بُت-های، ناموجود و يکتا هستند، بسان "الله" که او مالک جهنم است، الله در هر زمان، به خواستِ اميرالمومنين، خشم خود را، به دست پيروان، بر گُستاخان فرو می ريزد. احکام جهاد برای پيروان ِ الله، اوامری هستند، از سوی معبود ِ قهار که او، با کُشتار ِ کافران، ايمان ِ عابدين را می سنجد.

کُشتارِ دگرانديشان، آزار و غارتِ دارايی نامسلمانان، برای يک مسلمان ِ با ايمان، شادی بخش و نعمتی است الهی.

مسلمانان، در کردار خود، انسان ستيزی را نمی بينند، زيرا الله، يعنی معبود آنها، شکنجه و آزار را سزاوارِ نامسلمانان می داند. از اين روی مسلمانان با کسانی کينه و ستيزه می ورزند که آنها در برابر الله گُستاخی و از احکام او سرپيچی کرده-اند.

الله، (لا اله الا الله)، برای مسلمانان بُتی است يکتا، ستايشِ هر نمادی بدون ِ پيوند با الله، با شکستن ِ آن بُت برابر است. از آنجا که دگرانديشان اين بُت را، که او بر عقيده-ی مسلمانان حاکم است، نمی پذيرند، اين است که عبادالله، از شکسته شدن ِ بُت، خشمگين می شوند و آتش ِ خشم ِ خود را بر سر ِ کافران فرومی ريزند.

همه-ی مردمان بايد، با خفت وِ بندگی به بارگاهِ الله بنگرند، به نادانی و ناتوانی-ی خود در برابر الله ايمان داشته باشند. بينش آزادگی، نشان ِ دشمنی با بندگی است، آزادانديشی به کردار سرزنش و نکوهش ِ عبادالله می باشد. بندگان ِ الله، از تراوش انديشه-ی خردمندان، آزرده و از مرگ ِ آزادگان شادمان می شوند.

الله پيوسته، در قرآن، به مسلمانان مژده می دهد، که برای کافران و برای کسانی که از احکام او سرپيچی کنند، آتشی بس سوزنده فراهم ساخته است. يک مسلمانِ با ايمان آرزوی تماشای سوختن ِ کافران را دارد، او هيچگاه از رنج و شکنجه-ی نامسلمانان آزرده نمی شود. مسلمانان از تصور ِ سوختن و از شنيدن ِ ناله و زجه-ی کافران سرمست می گردند.
با اين وجود، مسلمانان اين سخن ِ سعدی را ستايش می کنند که گفته است:
" تو کز محنت ديگران بی غمی
نشايد که نامت نهند آدمی"
ولی مسلمانان درون مايه-ی "آدميت" و کردار خود را تنها با ويژگی-های الله می سنجند نه با بينشِ آزادگان.

افزون بر اين که مسلمانان از آزار دادنِ نامسلمانان آزرده نمی شوند، آنها از شکنجه دادن ِ فرزندان ِ کافران هم دست برنمی دارند.

(محتسبانِ ولايت فقيه، برای خشنودی "الله"، بالای بلند ِ دلاوران ِ سرافراز و آزاده را، بی شرمانه، در هم می شکنند)

مسلمانان شيفته-ی پوسته-ای هستند، که درون مايه آن الله يا اين بُت نامبرده است، آنها نمی توانند زشتی-های درون اين پوسته را ببينند. زيرا خودِ آنها سازنده-ی اين بُت نيستند وآنکه آفرينندگان "الله" او را، با واژگانی زيبا نگاشته و در زربرگ-های دروغين پيچيده-اند.
پيروان، شيفته-ی زيبايی-ی واژگان شده-اند و به سيمای دروغين اين بُت ايمان آورده-اند، از اين روی، خشم خود را سزاوارِ کسانی می پندارند که آنها سيمای راستينِ الله را آشگار سازند.

مسلمانان، در تنگنای ايمان خود می انديشند و با کژی به هستی می نگرند. آنها ديوارهای تاريکخانه-ی ايمانِ خود را زيبا می پندارند. آنها با شمشير ِ دو دَم به کشتار نامسلمانان می تازند و از کلمه-ی "اسلام" به مفهوم رزماپرهيزی ياد می کنند.

مسلمانان نمی توانند: تفاوتِ آدمکشی، که در شريعت اسلام جهاد نام دارد، با جان پروری، که مهرورزيدن به جان ِ انسان است، بشناسند.

برای نمونه، سعدی، که يک مسلمانِ راستين است، می گويد:

بنی آدم اعضای يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار.

خودِ سعدی، کردارِ غازيان را، که آنها در راه اسلام آدم می کشند، زشت نمی داند. افزون براين او خشونت و کينه ورزی را، به غازيان مسلمان، می آموزد:

امروز بکُش که می توان کُشت
آتش که بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تير می توان دوخت

عارفان، که بيشتر ندانسته به الله عشق می ورزند، درنده-خويی و خشونت او را آن چنان توجيه می کنند، که گويی جهنم، سرريزی از نعمت ِ الهی است. آنها هر رنجی که از سوی الله بر مردمان وارد آيد، آن را نعمتی می پندارند که، از حکمت الله، برآمده است.
اين عارفان وارستگی و شکيبايی را می ستايند. آنها براين باورند: که بندگان ِ وارسته و زاهد در رنج بردن و جان کندن خشنودی-ی الله را فراهم می کنند و هرگز از آزار و ستمی که بر آنها وارد می آيد نمی نالند.

از شوربختی، از اين نمونه وارستگان ِ بنده-پرور، در ايران، بسيارند. هر مُرشدی خود را چنان افتاده و وارسته نشان می دهد که به بلندی-ی يک بُت بزرگ بنمايد، تا مريدان، او را زرافشانی کنند. مُرشدی، که با بُت بزرگ "الله" همآغوش بشود، او با بُت همانی می يابد. کرامات ِ چنين مرشدی، در سخنانی پُر راز و شگفت انگيز، دهان به دهان می گردند و گنجينه-ی او را پُر بار می سازند.

الله بُتی است که تنديس او با تيشه-ی خشمآورانِ راهزن تراشيده شده است. در کردار مسلمانان، ويژگی-های الله، آشگار هستند. هر اندازه که در مسلمانی، ايمان به الله، بيشتر باشد به همان اندازه هم او، برای دست اندازی به جان و دارايی مردم، سختدل تر و مکار تر است.

وِيژگی-های الله را می توان به آسانی در غزوات و کردارِ محمد، علی، عمر، خمينی، بن لادن و هر خليفه يا هر آيت الله-ی شناسايی کرد. همه-ی آنها زراندوختگانی آزمند هستند که دارايی خود را از راه دستدرازی به هستی ديگران اندوخته-اند.
اين ويژگی-ها، کم و بيش، در بينش هر مسلمانی هم آميخته شده-اند. از اين روی آنها از کشتار کافران، از آتش زدنِ شهرهای آنها، از رنج بردن و آزار دادن ِ آنها سرمست می شوند. زيرا خونريزی، برای الله و برای بندگان او، بسيار شادی بخش و سودآور است.
بيش از هزار سال است که بيشتر ايرانيان به بيماری-ی بُت پرستی دچار شده-اند، انديشه-ی روشنفکران ايران بيشتر در پيرامون بُت تراشی يا قهرمان سازی دور می زند. آنها، در هر دوران، بُتی را شکسته-اند که بتوانند بُتی ديگر را جايگزين آن سازند يا قهرمانی را رسوا کرده-اند که بتوانند قهرمان تازه-ای را به نمايش بگذارند.
هر اندازه که سياست پيشگان، ريزتر و کم مايه تر باشند، بُتی بزرگتر و پُرمايه تر را ستايش می کنند، تا کاستی-های خود را در پيوند با آن بُت پنهان کنند. تاريخ هزار و چهارسد ساله-ی حکومت-های اسلامی، در ايران، گواه بر اين گفتار است. روشنفکران يا رزمندگانی، که در اين سرزمين برآمده-اند، پيوسته به بُت پرستی يا به بُت تراشی پرداخته-اند.

ايرانيان برای رهايی از حاکميت الله، از بُت سازی و بُت پرستی روی گردان نبوده-اند، از اين روی آنها، در دورانی، بُتکده-های تازه-ای را جايگزين بُت خانه-های الله کرده-اند. آنها بُت-هايی را از مسجد بيرون کشيده و با رنگ ديگری در خانقاه بر پا داشته-اند. آنها از يگانه بُتی، که الله باشد، بُت-های بسياری، در زهرآب ِ اسلامی، پرورده و هر يک را، با بندهای دروغين، به الله پيوند زده-اند.

رزمندگان ايرانی کمتر برای رهايی ايران از چنگال بيگانگان کوشيده-اند، افزون براين آنها بيشتر برای سپردن ايران به بيگانه-ای زورمند پيکار کرده-اند. بدين سان که ابومسلم خراسانی، با جانفشانی، حکومت را از اُمويان گرفته و به عباسيان سپرده است.
نمونه-ای از برده منشی-ی مسلمانانِ ايران: که آنها پشتيبانی-ی خود را از سامانيان دريغ داشته-اند، ولی آنها، به همراه تُرک-های غزنوی و سلجوقی، برای کشتار ِ ايرانيان و گستردن ِ حکومت ِ جهادگران جنگيده-اند.
با وجودی که سامانيان از ايرانی بودنِ خود سرافراز بوده-اند، ولی آنها اسلام را، نه آيين ايرانی را، بر چادرنشينان تُرک تبارِ فرود آورده و خشن ترين ِ آنان را به پرستش الله وادار کرده-اند. به زبانی ديگر سامانيان، دشمنان ايران را، در آستين خود به زهر اسلام پرورده-اند، سپس، اسلامزدگانی ديگر، کشور ايران را به همين دشمنان زهرآگين واگذار کرده-اند.

نمونه-ی ديگر: رزمندگان يا اسلامزدگان، براين نبوده-اند تا ايران را از چنگال مغول-ها بيرون آورند وآنکه تنها کوشش آنها براين بوده است که، از بازماندگان چنگيز، مسلمان بسازند تا بتوانند به پرستيدن ِ آنان بپردازند. زيرا آنها تنها از حکومت ِ نامسلمانان، بر ايران، ننگ داشته-اند نه از حکومت ِ بيگانگان.
(از آن جا که بازماندگان مغول-ها کمتر، از حکمرانان غزنوی و سلجوقی، به اسلام ايمان داشته-اند، از اين روی آنها کمتر از ديگران برای فرهنگ و دانش ايرانيان زيان بخش بوده-اند)

بسياری از روشنفکرانِ اسلامزده، رضاشاه را نفرين می کنند، زيرا رضاشاه نه بُت بوده است و نه قهرمانی که بتوان او را شکست يا پرستيد. شايد او پهلوانی بوده است ايرانی که در اندک زمانی در ايران، برای سرافرازی-ی ايرانيان، فرمانروايی داشته است.

نشانِ بيگانگی-ی اسلامزدگان در اين است، که آنها از حکومت ستمکاران قاچار آزرده نيستند، افزون براين، آنها، از دست اندازی-ی نامردمان ِ زورمند، که در پايان ِ جنگ ِ جهانی دوم بر ايران شوريده-اند، شادمان هستند. چون اين زورمندان، در سرزمين ايران و بر مردم ايران ستم رانده-اند، نخستين پادشاه ِ ايرانی را برکنار کرده-اند و دوباره شمشير ِ بُت-های پوسيده را برای واليان اسلام تيز کرده-اند.

بُت پرستان يا بُت تراشان، شيره-ی آزادگی را ننوشيده-اند، از خود بودن و از خود انديشيدن شکوفا نگشته-اند. از اين روی، آنها بيشتر به ستايش بُتی و به مبارزه با بُتی ديگر پرداخته-اند. عبادالله يا پرستندگان بُت، با نيروی خرد در انسان بيگانه-اند، انديشه-ی آنها هيچگاه فراتر، از نگرش ِ معبودِ آنها، نرفته است. از اين روی آنها دخمه-ی بُتکده را مرزهای انديشه-ی انسان می پندارند.

بُت پرستانِ اسلام پناه، خمينی را از بُت سازان ِ انگلستان خريده-اند، سپس هيولای خمينی را با ويژگی-های يک بُت همسان کرده-اند، بدآنگونه که بُتِ "الله" در برابر اين هيولا سرفرود آورده است.

حکومتِ انسان ستيزان، در اين دوران ِ ننگين، هزاران بُت زنده يا مرده برای مردم ايران ساخته است، در اين بُت-خانه، مردم ايران بدآنگونه گرفتار آمده-اند که رمالان و جن گيران، در جايگاه رايزنان و دورانديشان کشور، به حاکميت نشسته-اند.
بهتر می توان گفت: کشور ايران سرزمينِ بُتکده-ها و بُت پرستان شده است، شيادان و جادوگران بر اين بُت پرستان حکمران شده-اند. عبادالله، برای بُت-های مرده يا ناديدنی، آدم می کشند و خود کشته می شوند، آنها خود را آزاد می پندارند که آزادی را بر مردمان ِ ديگر تنگ سازند.

کمتر شماری، از اين مردم، در انديشه-ی رهايی از اين بُت-ها است. بيشتر روشنفکران ايران هم، برای مردم، به بُت تراشی يا قهرمان سازی در کارند. زيرا آنها به جز اين هنری نيآموخته-اند و نيز در شکستنِ بُت-های ناديدنی ناتوان و درمانده هستند.
نشانه-های بازمانده بر اين گواهند که در فرهنگ ايران، ، مهر، ماه، آب، باد و زمين ستايش می شده-اند. ستايش و پرستشِ خدايان هستی، زير بنای ژرفنگری و بينش ِ بلند ايرانيان بوده است. آنها به درستی می دانسته-اند که جانداران از آميزش اين خدايان برآمده-اند و انسان بيشتر از جانوران به خرد آراسته است.
نياکان ِ ما، که خود را برآمده از پديده-های هستی می دانستند، کليد گشودنِ دشواري-ها را در چشمه-ی انديشه-ی خود جستجو می کردند. زيرا آنها نه بُتی را می شناختند، که او رسول يا پيامبری را فرستاده باشد، نه خدايان ِ زمين، مهر، آب و باد از آنها اطاعت و عبادت درخواست می کردند.
تا زمانی که، در بينش ايرانيان، بُتی موجود یا ناموجود، نگاشته نشده بود، در منش آنها هم نشانی از بردگی و خواری وجود نداشت و انديشه-ی آنها مرزی را نمی شناخت.
در جهان- بينی-ی آنان، جهانِ هستی از آميزش ِ خدايان پيدايش يافته است، بدين سان هر پديده-ای از آميزش ِ پديده-ها مادی زاييده شده است. ولی اين خدايان، بر آفريده شدگان، فرمانروايی ندارند.
سدها سال است که بُتی آن چنان خشمناک در بينش ايرانيان سايه افکنده است، که مسلمانان ايرانی، آدمکشانِ بيابانگرد را، ستايش می کنند. مسلمانان، از اين که نمايندگان الله، با درنده خويی، نياکان آنان را کشتار کرده-اند و شهرهای ايران را ويران ساخته-اند، شرمنده و اندوهگين نيستند، آنها داغی که از اين ننگ بر پيشانی آنها مانده است، با دروغ، می پوشانند.

در پندار مسلمانان، الله بتی است که بايد او را، با گريه و زاری عبادت کرد تا از آتش خشم او کاسته شود. اين است که ايرانيان، خشمآوران را، که نمايندگانِ الله هستند، با خاکساری ستايش می کنند و باج می پردازند، بدين گمان که شايد بتوانند، با پذيرفتن ِ بندگی و پرداخت جزيه، به آتش جهنم گرفتار نشوند.
ترس از شکنجه-های الله و ترس از خشونت نمايندگان او، آن چنان، در جان برخی از مسلمانان فرورفته است که آنها، برای رهايی از جهنم، از کشتار خويشان و نزديکان خود هم شرم نمی کنند.
از شوربختی 1400 سال است که سامان آموزشی در ايران در انبار کردن و بازگو کردن ِ پندارهايی است که آنها را از زبان کسانی يا از نوشتارهايی، به جای دانش و آگاهی، برداشت کرده-اند. بيشترِ گفتارهايی هم، که به نام کاوش و پژوهش پخش شده-اند، تک رار و بازگو کردن ِ بازنوشته-های ديگران هستند.
زِيرا ايمانِ بت پرستان، از گمان بردن و پذيرفتنِ ناباوری-ها، سخت شده است. گنبد ِ مسجدها، گورهای مردگان، حجرالاسود، يا از اين نمونه-ها، تنديس الله را ساختار شده-اند. مسلمانان عبد و خاکسار ِ تنديس الله هستند، آنها از دانش آموختن، از راستی و درستی، از شناختن و از دانستن می ترسند، زيرا هر انديشه-ای، که از خرد انسان و از دانشی آزموده شده، بر آمده باشد با ايمان آنها ناسازگاراست.
بيشترين روشنفکران روش انديشيدن و بررسی کردن را، از دورانِ کودکی، به کژی آموخته-اند. هر کس، در ايران، به کردار ياد گرفته است که؛ پذيرفتن ِ گفتار پدر و مادر، بازگو کردن ِ گفتار و نوشتارهای آموزشی و به کار گرفتن ِ ابزارهای دينی، تنها راه ِ پيشرفت است.
آن کس که، به پرسش-های سازمان-های آموزشی، خردمندانه و انديشمندانه، پاسخ دهد يا از بازگو کردن ِ گفتارهای نادرستی که به او آموخته شده است، سرپيچی کند، دستکم راه ِ پيشرفت بر او بسته خواهد شد.

فرمانروايی، در هر کشوری، از برآيند ِ بينش و منش ِ مردمان آن کشور سامان می يابد. هر اندازه که مردم خود را سالار بدانند به همان اندازه هم آنها بر سامانِ جامعه فرمانروايی خواهند کرد. مردمی که برده-منش باشند، در کشورهای آزاد هم، به دستور ِ فقيه-ی اَبله، رانده می شوند.
اکنون جای آن است که روشنفکران ايرانی بدانند: تنها سامانی می تواند به مردمسالاری برسد که مردمان آن کشور خود را آزاده و سالار بدانند. مردمی که عبدِ لله هستند، چه آنها والی باشند و چه موالی، باز هم همگی برده-اند. انديشه-ی چنين مردمی هرگز در سپهر آزادگان پرواز نخواهد کرد.

هر گونه فرمانروايی که با شريعت اسلام يا با هر گونه ايدئولوژی پيوند داشته باشد به حاکميت ستمکاران می گرود. زيرا شريعت يا يک ايدئولوژی، برای حاکميت، نياز به مردمی کوتاه خرد دارد تا دروغ-های او را باور کنند. از آنجا که خردِ آزادانديشان را نمی توان مهار کرد، اين است، که حاکميت بر مردم، نياز به زور و زندان دارد تا بتواند ديدگاه روشن انديشان را تاريک و جوانه-های انديشه را بخشکاند
.

مـردو آنـاهیــد
28 جون 2011

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels:

Sunday, June 26, 2011


نامه آزاد-انـدیشِ زندانی « سیامک مهـر » از درون زندان به فرزندش



میتراجان! یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم، من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه-ام، اندیشه-ای که در میان ایرانیان ریشه دارد و من سخت امیدوارم که عاقبت بر اهریمن پیروز می شویم، بر عنصر ضد بشر، ضد آزادی و ضدزندگی، بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست.

میترا جان! مطالبی هست که می‌خواهم بدانی. بیشتر از این نظر که اگر در اینترنت و یا در کانال-های ماهواره-ای و رسانه-ها پرسیدند آمادگی داشته باشی. شرایط من در زندان به گونه-ای است که بیشتر از هر چیز از بی خبری رنج می‌برم. از 21 شهریور 1389 به مدت 35-45 روز که دقیقا نمی‌دانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجه-های فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با وجود تقاضای زیاد، 3 ماه از دادن شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری می کردند. بیشترین توهین و شکنجه-ای که در مورد مقاله-هایم به من شد، در مورد مقاله:
« فاحشگی، مقام زن در اسلام[+] » بود که گویا بدجور از این مقاله می سوزند.از تاریخ 15 اسفند89 مرا به سلول انفرادی و سپس به سلول فرعی در اندرزگاه5 انتقال داده-اند. نه رادیو، نه تلویزیون و نه روزنامه نه کتاب و نه هیچ مسیر خبری در اختیارم نیست. با اینکه زندانیان سیاسی را به سالن12 اندرزگاه 4 انتقال داده-اند ولی من تنها زندانی سیاسی هستم که ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن، و به صورت کاملا ایزوله نگهداری می شوم. اخیرا احضاریه-ای به زندان آورده-اند که علیه من شکایت شده. نه شاکی مشخص است و نه از مورد اتهام حرفی زده شده. من احضاریه را امضا نکردم و نپذیرفتم. خودم حدس میزنم موضوع دادگاه رسیدگی به اتهام (سب النبی)باشد. به مسئله توهین به مقدسات. البته اتهام-های دیگری هم ممکن است در میان باشد.

من برای هر وضعیتی آمادگی کامل دارم و روحیه و انرژی-ام در برابر اهریمن تباهی و پلیدی که قصد دارد سرانجام مرا ببلعد در حد بالا و عالی است. شاخ به شاخ با اهریمن خواهم جنگید.

میتراجان! یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه-ام. اندیشه-ای که در میان ایرانیان ریشه دارد ومن سخت امیدوارم که عاقبت براهریمن پیروز می شویم، بر عنصر ضد بشر، ضد آزادی و ضدزندگی. بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست. نام من و دیگر زندانیان سیاسی اینجا نیز چون مبارزاتی که جاودان شدند هرگاه یادی از رژیم اسلامی در تاریخ به میان آید، دوباره زنده خواهد شد. معنی (زنده یاد) که درباره درگذشتگان می گویند دقیقا همین است پس تو سرت را بالا بگیر و در مقابل اطرافيان واسلامزده-های عقب مانده و "اُمُل" و بیمار محکم بایست و بی سوادی آنان را گوشزد-شان بکن، حتا تحقیر-شان کن از بابت جهل و خرافه-ای که بیمار-شان کرده است.

اسلامزده-هایی که در پیرامون خود می بینی حتا از انسان-های غارنشینی که بردیواره-های غار آثار هنری خلق می کردند پس مانده-ترند. زیرا در عصری زندگی می کنند که بشر متمدن و خردگرا و آزاد-اندیش دوره روشنفکری را سپری کرده و رو بسوی آینده-ای زیبا و شاد و مرفه با گام-های استوار به پیش می تازد. اسلامزده-های اطرافت همچنان در گنداب متعفن و مقدسات و باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی غرقند و نه حقوق و آزادی-های خود را می شناسند و نه از ارجمندی و کرامت انسانی بهره-مند هستند. باورهای [اعتقاداتِ] جاهلانه مذهبی، آنان را متنفر از ازادی پرورش داده است، هر سنگ و چوب واستخوان مرده-های هزاران ساله را که در بیابان-های گرسنگی می یابند می پرستند. خرد خود-اندیش خویش را به هیچ می نگارند و چون الاغی و گاوی افسار به گردن خود انداخته، قلاده به خود بسته-اند و یک سر قلاده را به دست شیاد و شارلاتانی مقدس سپرده-اند تا در نهایت آنان را چون حیوانی بی ارده و بی اختیار به هر سو بکشنــد و بدوشنـد و به مذبح ببرنــد.

میترا جان! من به اندیشه-هایم و به درک خود از آزادی و ارجمندی انسانیتم می بالم. من به آنچه نوشته-ام افتخار می کنم، مبارزی هستم که در جنگ با اهریمن اسیر گشتم، اما اهریمن را نیز کلافه کرده است. این سکوت مطلقی که در رسانه-های رژیم اسلامی درباره دستگیری و اسارت من دیده می شود نشان از ترس رژیم دارد. این که مرا بصورت پنهانی و سيکرت تا الان یازده بار به دادگاه بردند و می آورند، اینکه دسترسی مرا به ارتباط با بیرون از زندان مطلقا مسدود کرده-اند، همــه نشانه-های پیروزی من است.

میترا جان! تنها امیدی که به کمک دارم از سوی ایرانیان همفکر و مخالفان جدی رژیم اسلامی است. حمایت آنها و رسانه-ها و نهاد-های حقوق بشری و فعالان حقوق بشر می تواند در سرنوشت من و فشار به رژیم موثر واقع شود.

نکته-ای دیگر اینکه، همانطور که گفتم عواطف واحساسات خودت را در مورد من کنترل کن و با خردِ محض به موضوع من بیاندیش من هیچ امیدی به اینکه رژیم ددمنش اسلامی مرا زنده بگذارد ندارم.
من الان در سلول انفرادی هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم می گویند "سوئیت"!!!، علاوه بر سلول-های انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاه-ها یک اتاق کوچک با حمام و توالت هم هست که به آن "فرعی" می گویند و هر یک شماره-ای دارد.
من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میآید آنرا نیز به سلول من می آورند که معمولا از اشرار و جانیان است. اکنون که این مطلب را می نویسم در فرعی از "سالن 13 اندرزگاه 5" که زندان معتادین و جانیان و اشرارِ خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به(متادونی-ها) مشهور است. سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم، بنابراین احتمال اینکه این نامه را به این زودی به بیرون بفرستم بسیار کم است. امروز که این مطلب را می نویسم فقط می دانم که ماه اردیبهشت است ولی از تاریخ و ساعت و روزش اطلاع ندارم، چون من در سلول انفرادی هستم، بنابراین نمی توانم از فروشگاه خرید کنم. به ناچار کارت بانک را باید به دیگران بدهم تا برایم خرید کنند. اینجا همه دزدند، چه زندانی، چه زندانبان و حتا مدیر فروشگاه هم هر گاه کارت به دستش بدهی، فوری خالی می کند، شکایت هم سودی ندارد کسی رسیدگی نمی کند. این را هم بگویم که مدتی پیش یکی از همین جنایت کار-ها واوباش به من حمله ور شد که چون من کوتاه آمدم درگیری جدی پیش نیامد. اینها همیشه شی‌ءی بُرنده با خود حمل می‌کنند که به آن "تیزی" می گویند. در فرعی 17 اندرزگاه6، که بودم در داخل بند یک‌نفر با همین تیزی به خاطر چند گرم مواد مخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان مواد مخدر از سیگار فراوان-تر یافت می شور. کراک و شیشه اصلی-ترین مواد مخدر مصرفی در زندان است.

سیـامک مهــــر
زندان رجایی شهر کرج
امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 1390
بعد از هشت ماه انفرادی، به سالن 12 اندرزگاه 4 (بند سیاسی) منتقل شدم.

«ارتــای خوشه(سیمرغ)» گاه نوشتــار؛ رضـا ایــــرانی

Labels: ,

Sunday, June 19, 2011


نگاهی به رویش آزادگی در بینش بانوان


مـردو آنـاهیــد



زنان و مردان مسلمانی، که در کشور-های آزاد جهان زیست دارند، نشان داده-اند که آنها نمی‌ توانند خود را از بند-های ایمان آزاد کنند. پس آنها در هیچ سامانی نخواهند توانست با زنان و مردانی، که از آزادی برخوردارند، برابر باشند.
زمانی زنان با مردان در اجتماعی برابر خواهند شد که زن-ستیزی از بینش انبوه مردمان آن اجتماع پاک بشود. زنان و مردان ایران می‌ توانند، از دیدگاه گسترده-ی آزادگان به جهان هستی بنگرند، در آنی نه تنها خود را (بدون رهبر و بدون دستور و بدون مبارزه) با یک انسان آزاد برابر بدانند بلکه انسانی آزاد باشند. همان گونه که بانوانی به کردار در جنبش کنونی-ی ایران این آزادگی را، در بینش خود، نشان داده-اند.

نیاز مردم ایران به آزادی، آنها را برای سرنگون ساختن حکومت بی داد و دست یافتن به سامان داد، به خروش آورده است. از نیاز به آزادی است که انبوه آزادی-خواهان از هر روزنه-ای، که گذار فریاد باشد، خواسته-های درون خود را بازگو می‌ کنند. پیشروان این جنبش، در سوی خواسته-های آزادی-خواهان ایران، به جلو رانده می‌ شوند. آنها، در این راه، یا از انگیزه-های خود یا از آرمان آزادی-خواهان باز خواهند ماند.
روشنفکران به آزادی نیاز دارند تا آزادانه خرد و اندیشه-ی خود را بگسترانند و، از برآیند اندیشه-های گوناگون، راه همزیستی و بهزیستی را شناسایی کنند.
آزادی-خواهان در پی-ی نیاز-های خود، در روند این جنبش، از پیچ و خم و از فراز و نشیبِ این راه می‌ گذرند، اندک اندک، ویژگی-‌های "آزادی" را شناسایی می‌ کنند و آن ویژگی‌-ها را در خود می‌ آمیزند.
مردمی، که با بینشی آزاد به جهان هستی بنگرند، می‌ توانند با نیروی خرد خود، در زندان ستمگران هم، آزادانه بیندیشند.
پدیده-ی آزادی زمانی، در سامان کشوری، نهادینه خواهد شد که ویژگی-‌های آن پدیده در بینش مردمان شناخته بشود.

اگر چه در حکومت اسلامی هر انسانی، برده وار، در زندان شریعت گرفتار است، ولی مردان به امر "الله" به سروری-ی زنان گمارده شده-اند. راه ورود به سازمان‌-های اجتماعی، برای زنان، تنها با پذیرفتن خواری (یعنی کشتزار بودن خود برای کامروایی مردان) باز می‌ شود. (حجاب اسلامی نشان خفت بر زنان و نشان نابخردی-ی والیان حاکم است).
بانوان آزاده، این خفت را نپذیرفته-اند، آنها از ترس و به زور حجاب را بر خود پوشانده-اند. ولی آنها، در همه-ی دشواری-‌های مردسالاری، با گردنی افراشته به سازمان-‌های کشوری وارد شده-اند. در شریعت اسلام، زنان برای مردان، زیردست و فرمانبر، خلق شده-اند، که خود این مردان نیز عبد و محکوم "الله" هستند.
"زن بودن" نه تنها در شریعت اسلام، به ستم، ننگین شمرده می‌ شود بلکه در ژرفای نگرش بیشترین ایرانیان هم، "زن بودن" ، برآیندِ کوتاه بودن خرد انسانی است که مردان به او نیاز دارند. با این وجود رویش آزادگی، در بینش بانوان ایران، گواه براین است که خرد و آزادگی در سرشت انسان آمیخته شده است و نمی‌ توان، با گستردن ترس و تازیانه-ی ستم، آزدگی را از سرشت او ریشه کَن ساخت.
جهان بینی-ی آزادگان، در پهنه-ی دیدگاه-های گوناگون گسترده می ‌شود و به نگرش ویژه-ای حتا به عقیده-ی حاکم بر جامعه هم بند نیست. این بینش از شراره-های خرد، از برآیند تراوش اندیشه-های آزموده شده-ی انسان آزاد، روشن می‌ گردد.

در جامعه-ای که آزادی به کرار، بازیچه یا ابزار فریب، برای پیش-کسوتان مردم باشد آن آزادی تنها سخنی است نازا و در خور بهره-برداری نیست. زیرا مردمی که، با چشم یا با عینک دیگران به جهان هستی می‌ نگرند، آنها پدیده-ی آزادی را به اندیشه-ی پیشوایی یا به حکومت عقیده-ای پیوند می‌ زنند. آنها خودشان کاربـُرد و ارزش داشتن آزادی را نمی‌ شناسند.
گرچه بانوانی، که از منشی آزاد برخوردار هستند، هنوز بند-های زن-ستیزی را، در جامعه، پاره نکرده-اند؛ ولی آنها، پای دربند، نگرش خود را با پهنه-ی آزادگی، فراتر از دیدگاه مردان، آشنا ساخته-اند.
این زنان، با همه-ی سرکوب و ستمی که بر آنها وارد می‌ شود، در این رستاخیز فریاد آزادی-خواهی برآورده-اند. برای نمونه:
"می‌ میریم، می میریم، ذلت نمی پذیریم". این فریاد به رای انتخاباتی پیوندی ندارد بلکه نشان آزادگی است که در بینش این بانوان روییده است.
این بانوان، که خود را انسانی آزاد و آراسته به خرد می‌ دانند، نیازی به برابر بودن با مردان کوراندیشی، که آزادی را از آخوندی درخواست می‌ کنند، ندارند. زیرا، در بینش آزادگان، انگیزه-های سرشت انسان مرزبندی نمی‌ شوند.
در اجتماع ما هنوز برخی از روشنفکران، از تاریک-اندیشی، خواهان برابر بودن زن و مرد، در شریعت اسلام، هستند. از این نمونه، اسلام-زدگانی پسمانده، خواستار آن شده-اند، که در حکومت اسلامی، بهای "جان انسان" را برای مادینه-ها و نرینه-ها برابر بگذارند. به این امید که با این فریبکاری بتوانند از فرو ریختن ایمان، در بیدار-شدگان، پیشگیری کنند و زنان را در زندان شریعت پای‌-بند نگه دارند.
آنچه تا کنون این روشنفکران، در پیکار با زن-ستیزی، آرزو داشته-اند، برابر شدن حقوق زن و مرد در برده-سرای حکومت اسلامی بوده است. برابر شدن زن و مرد در شریعت اسلام، برابر بودن زنجیر بردگی-ی آنهاست. این گونه خواسته-ها نشان از اسلام-زدگی، برای نجات اسلام، است نه از آزادی-خواهی ست.
در جهان-بینی-ی این کسان: انسان بنده-ی "الله" و احکام شریعت، میزانِ درستی در جامعه است. این است که آنها آزادی یا برابری-ی شهروندان را در اجتماع برده-پرور اسلام خواهان هستند. افزون بر این، در خواسته-های آنها، سخن از آزاد بودن انسان نیست بلکه بیشتر سخن از جای دادن اجازه-هایی در احکام اسلام است.
به هر روی بخشی از معیار-های بیشتر زنان هم، که در جامعه-ی اسلامی پرورده شده-اند، با " زن ستیزی" همراه است. این زنان ناخودآگاه از زن بودن خود شرم دارند و با آزادی-ی زنان دشمنی می‌ ورزند. این است که هر گاه زنی، در سازمانی از حکومت اسلامی، به گرداندن چرخه-ای گماشته شود، او، به حکم ایمانش، آن چرخه را در سوی زن-ستیزی می‌ گرداند.

در جامعه-ی ایران برتر بودن مرد از زن در ایمان مسلمانان (چه زن و چه مرد) ریشه دارد. مادران هم، در چنین جامعه-ای، دختران و پسران خود را در تنگنای شریعت اسلام "زن-ستیز" پرورش می‌ دهند. در تاریکخانه-ی ایمان، تنها بردگی-ی انسان (تقوا و زُهد) ارجمند است، زشتی یا زیبایی در خور شناسایی نیست.
شماری از مردان که از شرمندگی، همدوش بانوان آزادیخواه، در راه دادخواهی گام می‌گذارند، آزاد بودن زنان را (انسان را) از زاویه-ی ایمان خود "نابرابر" مرزبندی می‌ کنند.

خوشبختانه بانوان در این رستاخیز نشان داده-اند که رویش آزادگی در بینش آنها بیشتر از آنست که روشنفکران درخواست یا امید داشته-اند. بیشتر این بانوان، در برخورد با پدیده-‌های اجتماعی، اندیشه-ی خود را بارور کرده-اند. آزادگی-ی در بینش آنها، تا اندازه-ای آگاهانه، از راه آزمون-‌های خود آنها پرورده شده است. ولی دیدگاه انبوه مردمان ایران، از راه ایمان آنها، نه از تراوش اندیشه-ی آنها، رنگ گرفته است.
افزون بر ستم اجتماعی، که بر زنان وارد می‌ آید، در خانواده هم، با بانوان آزاده، به شایستگی رفتار نمی‌ شود. بانوان، از ترس یا از نیاز، نه تنها ستم احکام شریعت را بلکه ستم کسانِ خانواده و خویشاوندان را هم بر خود هموار می‌ کنند. با وجود این، بانوان آزاده، تنها موی خود را در حجاب پوشانده-اند؛ ولی با گستاخی، که در سرشت انسان است، از ارزندگی-ی خود پرده بر داشته-اند.
کردار این بانوان، در این جنبش، نمایشگر آن است که انسان، تنها به نیروی خرد و اندیشه-ی روشن، می تواند جامعه را در سوی بهبود دگرگون سازد. بیشتر خواسته-هایی، که در فریاد-های آنها بازگو‌ شده-اند، ژرف-نگری و خودآگاهی-ی آنها را نمایان می‌ سازند.
برای نمونه: "من رای نداده-ام، آمده-ام ایرانم را پس بگیرم"
خواسته-ی این زنان فراتر از آن است که، در حکومت اسلامی، آخوند-ها به حقوق شهروندان بپردازند. آرمان آنها آزاد ساختن کشور از حکومت ایران-ستیزان و سامان دادن جامعه بر پایه-ی خرد و فرهنگ ایرانیان است. در اجتماعی که خرد زنان از زندان ایمان گریخته باشد، خانواده در آن اجتماع سیمای مهربان-‌تری خواهد داشت. زیرا سامان خانواده بیشتر به آگاهی و دانش مادران بستگی دارد و مادران خرد-شاد، در سامان خانواده-ای مهربان، فرزندان خود را به زن-ستیز نمی‌ پرورانند.
بانوانی، که پیشتاز آزادی-خوهان در این جنبش بوده-اند، آنها بند-های ایمان خود را پاره کرده-اند. از این روی ساختار حکومت اسلامی، که بر ایمان انبوه مسلمانان استوار شده، پس از گستاخی-ی زنان، به لرزش درآمده است. گسستن زنان از ایمان، که برآیند آن "خود شدن" و "خود اندیشیدن" است، از نیروی حکومت و زور مردان می‌ کاهد و بر خشم حکومت و هراس مردان می‌ افزاید.


خشونت نامردمان حکومت، در برابر بانوان، بیشتر برای سرکوب سرافرازی و آزادگی-ی آنها است. (بخشی از افتخارات مجاهدین اسلام هم، در هر زمان و مکانی، تجاوز به زنان و دختران سرکوب شدگان بوده است)

هر جامعه-ای به همکاری و همیاری زنان نیارمند است. زیرا با دانش و کوشش زنان گره-های دشوار زندگی آسان‌-تر گشوده می شوند. این است که حکومت اسلامی از توانایی زنان، در مرز-های شریعت، سود می‌ برد. این حکومت، از نیاز زنان به کار و داشتن درآمد، به نام آموزش، زمینه-ی بینش آنها را به نابخردی آلوده می کند و نیز می‌ تواند، از ترس بیکاری، آنها را آسان-‌تر در زندان ایمان نگه دارد. از سویی هم این حکومت از راه همکاری-ی زنان در اجتماع، که بسیار هم سود-بخش است، اندکی سیمای زن-ستیز بودن اسلام را می پوشاند.
از آنجا که، در جامعه-ی مردسالاری، پهنه-ی دیدگاه زنان با زاویه-ی نگرش مردان پیوند دارد، این است که، گسترش دیدگاه شماری از زنان و تنگ ماندن نگرش انبوهی از مردان، کمتر از زن-ستیزی در جامعه-ی اسلامی می‌ کاهد ولی بر تنش-‌های رنج-آور اجتماع می‌ أفزاید.
زمانی مردسالاری در ایران فرو می‌ ریزد که، سالار بودن مردان بر زنان، از ذهن انبوه مردمان پاک بشود. از شوربختی بیشتر مردان ایران هنوز نتوانسته-اند خود را، از ایمان به پندار-های نادرست، رها سازند. در تنگه-ی دیدگاه مردان اسلام-زده، آن آزادگی، که در بینش بانوان دلاور روییده است، به چشم نمی‌ خورد.
این است که زن با مرد، در این اجتماع، با دو نگرش نابرابر (پَهن-‌تر و تنگ-‌‌تر) به همزیستی و همکاری با یکدیگر درآمده-اند. در برخوردهای اجتماعی، بانوان آزاده، خود را کِهتر نمی‌ دانند ولی مردان اسلام-زده خود را مِهتر می‌ پندارند.
مفهوم جامعه-ی بشری، از پیوند زنان و مردان، از همبستگی-ی آنها، با وجود دوگانه بودن آنها، پدیدار می‌ شود.
شاید ارزش‌-های فرهنگ ایران، که از بینش همه-ی مردمان ایران تراوش کرده است، بتوانند زنان و مردان را در همبستگی به یکدیگر پیوند دهند. در اجتماع امروز ایران، که بینش بانوان تـُند-تـر از دیدگاه مردان گسترش می‌ یابد، زنان و مردان از همجوش بودن به همنشین شدن، از همسربودن به همخانه شدن می‌ گرایند.
با سخنی روشن-‌تر می‌ توان گفت که؛ بانوان آزاده، بدون کنار زدن پندار-های مذهبی در دیدگاه همگان، نمی‌ توانند از زن-ستیزی در جامعه-ی اسلامزده-ی ایران بکاهند.
بسیاری از روشنفکران، به سخن، خواستار اجرای منشور حقوق بشر هستند ولی بیشتر آنها ، به کردار، با درون مایه-ی این منشور دشمنی می‌ ورزند.

برای نمونه به ماده ،۱۶ از این منشور، می‌نگریم ( برگردان زبان آلمانی)
1 - هر زن و مرد همسر-پذیر حق دارند بدون هیچ مرزی در زمینه‌-ی نژاد، ملیت یا مذهب در پیوند همسری درآیند و خانواده-‌ای را بنیان گذارند. آنها در پیوند و هنگام همسری یا گسستن از یکدیگر دارای حقوق برابر می ‌باشند.
2 - پیمان آنها باید در آزادی و تنها به خواست آنها بسته شود.
3 - خانواده زمینه‌-ی و ساختار نخستین بخش جامعه است و حق دارد که از پشتیبانی‌-ی هموندان و قانون ‌گذاران برخوردار شود.

درست است که این ماده از منشور تنها در پیوند کسانی همخوانی دارد که خود آنها از بینش و منشی آزاد برخوردار باشند.
در جامعه-ی ایران نه تنها این آزادی از انسان گرفته شده است بلکه زنانی که این آزادی را شایسته-ی خود (انسان) بدانند از سوی بیشترین مردان نکوهش می‌ شوند. برخی از آنها هم از آزادگی در نگرش این زنان برای گوارا ساختن کام خود سود می برند و آرمان آزادگی را برای آن زنان ناگوار می‌ سازند.
در ژرفای بینش این گونه مردان هنوز زن پدیده-‌ای است برای سرگرمی و فرونشاندن خواسته-‌های مرد که در آمیزش با مرد پست و پلید می‌ شود. از این روی آنها آزادگی زنان را، در آمیزش، نشان نابخردی زنان می‌ پندارند. این مردان به سخن، زن را، برابر، با مرد، می‌ خوانند ولی به کردار نه تنها زنان را برای تصرف می‌ دانند بلکه از تجاوز و ستمی که آنها بر زنان وارد می‌ آورند شرمسار نمی‌ شوند.
تن-‌فروشی بیشتر از بینش پسمانده-ی مردان جامعه برمی‌ آید. بیشتر زنان تن-‌فروش، که به این رنج تن درمی‌ دهند، به پیروی از خواسته و انگیزه-های سرشت انسان، به دام مردانی خود-پرست گرفتار آمده-اند. این مردان، از برآیند نگرش مردانه-ی خود، آنها را پس از مصرف از اجتماع به دور انداخته-اند.
ستمی که بر این زنان وارد می‌ شود در احکام پسمانده-ی اسلام ریشه دارد. زیرا زیربنای بینش انبوه مردان ایرانی در منجلاب همین احکام رنگ گرفته است. از این آلودگی است که دیدگاه مردان ایرانی (به ویژه مردان با ایمان) تنگ است و آنها پدیده-ی زن-ستیزی را، در پیرامون خواسته-های خود، نمی‌ بینند. از این روی این مردان نمی‌ توانند به آسانی پسماندگی-ی دیدگاه خود را شناسایی کنند.
در اجتماعی که مردمانش از آزار دادن انسان شرم داشته باشند هرگز حکمرانان آنها نخواهند توانست که انسانی را (یا جانداری را) سنگسار کنند. مردانی که خود را، از تصرف و تجاوز به زنان، سرفرازی می‌ دانند، خواهان سخت‌-ترین آزار برای زنانی هستند که، (از دل-گریختگی) مورد تجاوز و تصرف گذارده شده-اند.
دخترانی که، پس از فریب و تجاوز، پای برگشت به خانواده را ندارند، راه ورود آنها، پیشاپیش، به اجتماع هم بسته شده است. بیشترین این نوجوانان پیش از شکوفایی، در کناره-ی همین اجتماع، زنده به گور می شوند. شگفتی در این است، که چنین ننگی، وجدان بیشتر روشنفکران ایران نمی خراشد.
برخی، از دیدگاه مردانه-ی خود، ریشه-ی این ستم را، که مسلمانان آن را سزاوار فریب خوردگان می‌ دانند، در اقتصاد جامعه، در نیاز به پول یا در نیاز مردان به شاد-زیستن می‌ پندارند. زیرا اندک شراه-ای در ذهن تاریک و اسلامزده-ی این کسان نمی‌ درخشد تا آنها بتوانند زشتی را در مردانگی-ی خود ببینند.

زنان و مردان مسلمانی، که در کشور-های آزاد جهان زیست دارند، نشان داده-اند که آنها نمی‌ توانند خود را از بند-های ایمان آزاد کنند. پس آنها در هیچ سامانی نخواهند توانست با زنان و مردانی، که از آزادی برخوردارند، برابر باشند.
زمانی زنان با مردان در اجتماعی برابر خواهند شد که زن-ستیزی از بینش انبوه مردمان آن اجتماع پاک بشود. زنان و مردان ایران می‌ توانند، از دیدگاه گسترده-ی آزادگان به جهان هستی بنگرند، در آنی نه تنها خود را (بدون رهبر و بدون دستور و بدون مبارزه) با یک انسان آزاد برابر بدانند بلکه انسانی آزاد باشند. همان گونه که بانوانی به کردار در جنبش کنونی-ی ایران این آزادگی را، در بینش خود، نشان داده-اند.


مـردو آنـاهیــد
سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱٣٨٨ - ۱۰ نوامبر ۲۰۰۹

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Saturday, June 18, 2011


در ستایش پیشرفت بانوان ایران


مـردو آنـاهيــد


در سرزمینی که "الله" حکومت می‌کند همه‌-ی مردم عبدِ "الله" هستند چه آنهایی که بسان درندگان انسان-‌ها را پاره پاره می کنند و چه آنهایی که گوسپند-وار به اطاعت از والیان "الله" سر فرود می آورند.


آزادی زنان، بدون بررسی بُن-‌مايه‌-های زن-‌ستيزی که در بينش مردم نهفته شده، آرمانی است باشکوه که هميشه در سراب پندار خواهد ماند. اگر زمانی بانوان در بینش انبوه مردم برابر و همتای مردان بشوند دیگر نيازی نیست که ارزش‌-های فرهنگ مردم را جدا از یکدیگر به نام مرد یا زن بررسی کرد. بانوان ایران زمانی به آزادی می‌رسند که دستکم در بينش مردان ایران آزادی آنان پذیرفته شود.

روز زن تنها برای بزرگداشت یا شادباش بانوان نیست بلکه در این روز کاستی‌-ها و پسمانده‌‌-های اجتماعی، که از پیشرفت جامعه جلوگیری می‌کنند، بررسی و بازگو می‌شوند. همه ساله در این روز آشگار می‌شود که هیچ اجتماعی بدون همیاری‌-ی زنان پيشرفت نمی‌کند به ویژه پیشرفت فرهنگی در جامعه بدون هماندیشی‌-ی بانوان ناممکن است.
سامان هر کشوری براساس بینش مردم آن جامعه ساختار پیدا کرده است و فرهنگ اجتماع نسبت به تصور مردم از پیدایش پدیده‌-های هستی رُشد می‌کند. یعنی جامعه‌ای در جنبش و پیشرفت است که فرهنگ آنان روینده و نوشونده باشد و فرهنگی روینده و نوشونده است که اندیشه‌-های مردم بر زمینه‌-ی خرد آنها برویند تا آن مردم بتوانند آزادانه سازمان‌-های اجتماعی خود را سامان دهند.
مردمی که خرد آنها در تاریک-خانه-‌ی ایمان-شان گرفتار است اندیشه‌-ی آن مردم نمی‌تواند فراتر از تنگ-‌گذار ایمان آنها پرواز کند. این است که برای مسلمانان میدان جنبش اندیشه-‌های اجتماعی بسیار تنگ است و فرهنگ آنها در زیر آلودگی‌-های هزارساله پوشیده شده است. مردمی که پیروی از عقیده‌-ای می‌کند آن مردم ارزش فرآورده‌-های اندیشه را نمی‌داند. مردان با ایمان که خود را ناتوان و نادان می‌پندارند آنها نمی‌توانند به ارزش جویندگی و هم-اندیشی زنان پی‌ببرند. بیگانگی به توانمندی زنان و نادیده گرفتن نیاز اجتماع به نیروی سازندگی آنان نشان نادانی مردان و پسماندگی‌-ی فرهنگ آن جامعه است.
سخن از بخشندگی و بزرگواری‌-ی ستمکارانی نیست، که خود را شبان و مردم را گوسپند می‌نامند، که آن زورمندان بخواهند نسبت به نیاز-های خود در بخشی از سازمان-های کشور به زنان اجازه‌-ی کار کردن بدهند بلکه سخن از آزادی و آزاد-اندیشی برای انسان است، سخن از این است که انسان آزاد زاییده شده است و خودش می‌تواند آزادانه نیکی و زشتی را شناسایی کند و نیازی به پیش‌-نوشته-‌های نادان‌-پروران ندارد.

مردمی که در تصور آنها انسان از سوی خالقی، ناتوان و نادان خلق شده است، آن مردم به رسول "الله" و پس از آن به خلیفه‌-ا‌ی نیاز دارند که احکام "الله" را به آنها حکم کند. این مردم چه زن و چه مرد در برابر حکومت ولایت فقیه سرفرود می‌آورند و چنین کسانی گوسپند-وار با چوب شبانی رانده می‌شوند.

نمایش‌-های انتخاباتی در جامعه‌-ی مسلمانان برای تقلید و همبازی شدن با کشور-های جهان است. به عقیده-‌ی مسلمانان انسان گمراه و گناهکار خلق شده است. براساس این عقیده انسان سزاوار است که از اوامر خالق خود اطاعت کند. از آنجا که در اسلام انسان مخلوقی تاریک یعنی نادان است او باید اوامر خالق و وظایف خود را از والیان "الله" بپرسد. پس وکیل انتخاب کردن در کشور ما همان بیعتی است که با خلیفه یا انصار او انجام داده می‌شود تا آنها بتوانند احکام اسلامی را بر مردمان فرود آورند. در این نمایش کسی می‌تواند انتخاب بشود، با او بیعت بشود، که او به ولایت فقیه ایمان داشته باشد و کسی به ولایت فقیه ایمان دارد که خرد انسان را انکار و به نادانی خود اعتراف کند. مسلمانان با چنین فقیه‌-ای بیعت می‌کنند که او که با زور احکام اسلامی آنها را به جنت براند.
( در بیعت، مردم تعهد می‌کنند که از خواسته-‌های وکیل پشتیبانی کنند ولی نماینده‌-ای که از سوی مردم برگزیده شود، او نمایان کننده‌-ی مردم است، او پیمان می‌بندد که از خواسته‌-های مردم پشتیبانی کند)
در جایی که تنها "الله" حکمرانی می‌کند رای کسانی که به فرمان ولايت فقيه برای بيعت فراخوانده می‌شوند، ارزش شمردن ندارد. ولی اینکه بانوان ایران نپذیرفته‌-اند که آنها را در اجتماع کنار بگذارند بسیار پرارزش است. گرچه حکومت اسلامی به بیعت زنان نیازی ندارد ولی پافشاری‌-ی بانوان برای پس راندن احکام مرد-سالاری نشان می‌دهد که احکام شريعت اسلام تا آن اندازه کهنه شده‌-اند که حتا زنان مسلمان هم نمی‌توانند آنها را بپذیرند.

کسانی که هزار و چهارسد سال با سخنان رسول "الله" زنان را به کناره-گيری از جامعه مجبور کرده‌-اند بايد سخنان "الله" و رسول او را به دروغ تعبير و تفسير کنند تا فرسودگی شريعت را بر همگان بپوشانند.

مردمی که خود را مخلوقی ناتوان و نادان در برابر خالقی توانا و دانا می‌پندارند برای آنها چه تفاوتی دارد که در این تاریک-خانه کسی را انتخاب کنند یا خود انتخاب بشوند؟
و چه تفاوت دارد که اوامر "الله" از سوی زنی با ایمان یا از سوی مردی با ایمان به اجرا درآیند؟.
مردمی که در پسماندگی‌-ی فرهنگی اجازه-‌ی انتخاب پوشاک حتا همسر خود را ندارند چه تفاوت دارد که به زنی از این زنان "جایزه-‌ی نوبل" بدهند تا او خوش-باوران را فریب دهد و نگرش اجتماع را از راستی برگرداند یا به دست زنی از این زن-ها "چماق پاسداری" بدهند تا بر سر بانوان آزاده بکوبد و ترس را در اجتماع بگستراند؟

به روشنی دیده می‌شود که بانوان ايران در هفتاد سال گذشته با شتابی شگف‌-انگيز برخی از بند-‌های ناهنجار اجتماعی را پاره کرده‌-اند و در این راه نه تنها خود بلکه جامعه-‌ی ایران را به پیش رانده-‌اند. جنبش پی‌-گیر بانوان، حکومت اسلامی را مجبور می‌کند تا کاستی‌-هايی که، ناخواسته از سوی "الله"، در خلقت زن به وجود آمده‌-اند با دروغ و فريب پنهان کنند. ولی

در سرزمینی که "الله" حکومت می‌کند همه‌-ی مردم عبدِ "الله" هستند چه آنهایی که بسان درندگان انسان-‌ها را پاره پاره کنند و چه آنهایی که گوسپند-وار به اطاعت والیان "الله" سر فرود آورند.

در احکام اسلامی آزادی مفهومی ندارد؛ زیرا اگر در بینش اسلامی پذیرفته می‌شد که انسان به نیروی خرد آراسته است و توان اندیشیدن دارد پس دیگر نیازی به پیروی از اوامر "الله" نبود. انسانی که به نیروی خرد آراسته است خودش می‌‌تواند آزادانه زشتی و زیبایی‌-های پدیده‌-های هستی را شناسایی کند و برای زیستن نیاز به احکامی ندارد که در پسماندگی پیش-‌نویس شده‌-اند. ولی

در اسلام هیچ کس آزاد نیست که ورای اوامر "الله" اندیشه‌-ی خود را گسترش دهد و میدان اندیشه‌-ی انسان را ولایت فقیه مرزبندی می‌کند.

البته همکاری و همياری بانوان نه تنها برای برآوردن نیاز-های اجتماع سودبخش است بلکه پوششی است که زن‌-ستيزی و پسماندگی را در اسلام پنهان می‌کند. ولی جامعه‌-ای که بر زمینه-‌ی ترس بنیان گرفته است در آن زمینه تنها میوه‌-ی دروغ می‌روید و برآیند دروغ ستمکاری و درماندگی در آن جامعه است. زنان ایران هم از جامعه-‌ی ایران جدا نیستند و بنیاد اندیشه‌-ی آنها هم در همین اجتماع پایه-گذاری شده است. آنها هم ریشه-‌ی ستمکاری را در ایمان خود به اسلام نمی‌بینند و تنها میزان ستمی را اندازه می‌گیرند که بیشتر از مردان بر آنها وارد می‌شود. ولی از شوربختی-‌ی ایرانیان زنان هم از دریچه-‌ی اسلام، که تنها به تاریکی باز می‌شود، به پدیده‌-های هستی می‌نگرند و نمی‌توانند بُن-‌مایه-‌های زشتی و ستمکاری را شناسایی کنند. برای نمونه:
برخی از زنان زشتی را در امر " نکاح" نمی‌بینند که به کردار زنی را برای "مبلغی معلوم و مدتی معلوم" به مردی واگذار می‌کنند. ناخشنودی آنان از این است که مردان می‌توانند چندین زن را بخرند. این که آزادی از زنان گرفته شده است، در ذهن بیشتر کسان ستمکاری شمرده نمی‌شود و این کسان شرمی ندارند که آخوندی در عقد "نکاح" تصرف زنی را، برای مدتی در برابر پرداخت پول، شرعی می‌خواند.
آمیزش زن و مرد در سرشت انسان و راز جاودانگی-‌ی جانداران است و این آزادی با انسان زاییده می‌شود. میلیون‌-ها سال جانداران با این سرشت زیسته‌-اند ولی از زمان پیدایش دین‌-های مردسالاری حکمرانان توانسته‌‌-اند با زور احکام دینی زنان را از اجتماع کنار بگذارند و در چهره‌-های گوناگون بر آنها ستم برانند و از آنان بهره‌-مند ‌شوند.
زن-ستیزی از بینش مردمان در رفتار و کردار اجتماع وارد می‌شود و بینش مردم هم از تصور آنها از پیدایش هستی برمی‌خیزد. از آنجا که در دين‌-های ابراهيمی زن برای بهره-‌مند شدن مرد خلق می‌شود اين است که مردان با ايمان در مورد زنان به همانگونه رفتار می‌کنند که خالق آنها امر کرده است.

در اسلام، "الله"، مردان را بر زنان سرور گماشته‌ است.
سوره‌-ی النساء(آيه‌-ی 34):
مردان به سروری بر زنان گماشته شده‌-اند، آنها از دارايی خود خرج می‌کنند، "الله" به مردان بزرگی و نيرومندی داده است، اين است که "الله" برخی را بر برخی برتری می‌دهد. زن بايد فرمان-بُردار و راز-دار او باشد. چنانچه نافرمانی کند او را بترسانيد و سپس او را از خوابگاه دور کنيد و پس‌-آنگاه او را بزنيد تا فرمانبرار شود، پس از آن چاره-جويی نکنيد که "الله" بالا-تر و بزرگ است.

در جامعه-‌ی مسلمانان، مردان بنده-‌ی "الله" و زنان، بنده-‌ی مردان هستند.

می‌بينيم که زنان به اراده-‌ی "الله" پست‌-تر از مردان خلق شده‌-اند، به امر "الله" سرکوب می‌گردند، به حکم او هم مردان به فرمانروایی زنان گماشته می‌شوند. مردان از سرشت خود نيازمند و دلباخته‌-ی بانوان هستند، می‌بینیم که به گفتار هم آنها را ستايش می‌کنند، ولی از بینش پسمانده‌-ی دینی است که مردان به ستيزه-جويی با زنان برانگيخته می‌شوند. مردان با ايمان زنان را از آن خود می‌پندارند و برآن هستند که آنها را به امر "الله" تربيت کنند. زنان به ناچار مردان را همياری و پشتيبانی می‌کنند ولی به کردار با کسانی، که نهاد مهربانی در درون آنها با زهر نادانی آلوده شده است، هم-بستر و هم-گام می‌شوند.
برخی از زنان بسان برخی از مردان زشتی را در کردار و احکام انسان-ستیز نادیده می‌گیرند چون تخم سنگ-دلی از راه ایمان در درون آنها کاشته شده است. در ایمان آنها کشتن انسان زشت و شرم‌آور نیست زیرا در احکام آنها کشتن انسان با پرداخت پول شرعی می‌شود. آنها ستم-کاری را در تفاوت میزان دیه می‌پندارند چون پرداخت دیه‌-ی مرد دوبرابر دیه‌-ی زن است. سخن از این است که در این احکام هیچ انسانی آزاد نیست بلکه همه-‌ی مردم بخشی از دارایی کسی، کسانی، خانواده-‌ای یا قبیله‌-ای بشمار می‌آیند. البته "الله" برخی را بر برخی برتری داده است و کشتن برخی هم بیشتر از برخی دیگر خرج دارد!؟

سوره‌-ی البقره، آيه-‌ی 178:
ای کسانی که ايمان آورده-ايد، برای شما مجازات قتل چنين نوشته شده است: آزاد به جای آزاد، برده به جای برده، زن به جای زن، و چنانچه برادر مقتول از مجازات قاتل در گذرد، او را مورد احسان قرار دهيد (به او پول بپردازيد)، و اين تخفيف رحمتی است برای سروران شما و هر کس از اين موازين تجاوز کند برای او عذابی هولناک خواهد بود.

این است که پدر صاحب فرزند است و چنانچه بخواهد می‌تواند فرزند خود را بکـُشد. شوربختی در این است که نه تنها مسلمانان بلکه حقوق بشر شناسان و انسان دوستان هم به میزان زشتی و پسماندگی‌ که در این احکام نهاده شده‌-اند نه می‌اندیشند.
بدبختی و ستمکاری در محکوم بودن مسلمانان است که "الله" بر آنان حاکم شده و احکام خود را بر آنان امر کرده است. زنان و مردان مسلمان از حکومت "الله" سرپیچی نمی‌کنند، آنها به خفت و خوار بودن خود ایمان دارند، آنها کمتر می‌کوشند که زنجیر-های بردگی و خفت خود را پاره کنند بلکه خواستار آن هستند که والیان اسلام در اجرای احکام "الله" کمتر سخت-گیری نشان دهند. این است که بیشتر زنان و مردان تنها از مجازات سنگسار آزرده هستند ولی آنها سخت‌-ترین مجازات را برای آن زنان، که حکم "نکاح" را شکسته‌-اند، سزاوار می‌دانند.
با این وجود در جامعه‌-ی ستمکاران ايران، زنان توانسته‌-اند با بردباری از راه-های تنگ شریعت بگذرند و توانایی خود را در گرداندن چرخ‌-های اجتماع نشان دهند. بازده-‌ی توانایی و دانایی بانوان نشان دهنده‌-ی ستمکاری و نامردمی بودن احکامی است که سال-‌های سال زنان را در خانه زندانی می‌‌داشته است.
البته زنان با تلاش خود نه تنها بخشی از دشواری-‌های زندگی را گشوده-‌اند بلکه در زمينه-‌ی پژوهش و بررسی پديده‌-های هستی هم خردمندانه اندیشیده و کوشیده‌-اند. باید گفت که در جامعه‌-ی ایران، با اینکه فرهنگ مردمی به احکام پسمانده آلوده است، در نگرش بانوان یک جهش فرهنگی‌ ایجاد شده که بسیار بلند-تر و تُند-تر از پیشرفت فرهنگی در بینش مردان است. از آنجا که بینش اجتماع ما هنوز در آلودگی‌-های ذهنی فرو مانده است بیشترین کسان نتوانسته-‌اند نگرش خود را، با پیشرفت فرهنگی که در جهان-‌بینی بانوان پدیدار شده است، هم-فراز سازند. از تفاوت نگرش بلند بانوان پیشرو و دیدگاه جامعه-‌ی اسلامی تنش-‌هایی در اجتماع پسمانده-‌ی ما بوجود آمده است. چون به کردار این جهش فرهنگی در نگرش بیشتر مردان جامعه دیده نمی‌شود. کشتن زن، خواهر، دختر و خوشاوندانی که شاید از احکام عقد پا فراتر نهاده‌-اند نشان بینش آلوده‌-ی مردان جامعه است.
خواسته-‌هايی که از درون بانوان پيشرو تراوش می‌کنند، خواه ناخواه، بر ضد اوامر "الله" و احکام شريعت هستند. ازاين روی خشم و ستم-کاری حکومت اسلامی هم، در برابر جنبش‌-های آزادی-خواهانه-‌ی زنان، سخت‌-تر و سنگين-‌تر از کرداری است که او در برابر جنبش‌-های همگانی به کار می‌برد.
از این روی پيروزی‌-های زنان، برای واليان خلافت "الله"، بسيار ترسناک و کُـشنده-‌تر است. زيرا هر گامی که زنان را به پيروزی نزديک کند گامی است که اسلام را به گريز وادار می‌کند. با آزاد شدن زنان از بند-هایی، که ننگ بشریت هستند، دیگر نمی‌توان بسادگی سيمای شريعت و احکام اسلامی را بزک کرد. پيروز-مندی زنان، ناتوانی‌ "الله" و ناپختگی‌ اوامر او را به نمايش می‌گذارد، همه‌-ی دروغ-‌ها و نيرنگ‌-های واليان خلافت و سازندگان اسلام-های راستين را رسوا می‌کند، پوسيدگی‌-ی نهاد-های زن‌-ستيزی را بر همگان آشگار می‌سازد. این است که

پی‌آیند آزاد شدن زنان رهایی اجتماع از افکار کهنه و انسان-ستیز خواهد بود.

برای حکومت اسلامی آسان-‌تر است که در برابر مردانی سرفرود آورد که اسلام راستین می‌فروشند ولی برای او بسیار دشوار است که خواسته‌-های بانوان پیشرو را بپذیرد. چون

اسلام-فروشان راستین زشتی و ستمکاری را به آخوند-های حاکم می‌چسپانند و از این راه می‌خواهند با نیرنگ و دروغ اسلام را نجات دهند ولی خواسته-‌های بانوان پیشرو بنیاد اسلامی را درهم می‌شکند.

در جامعه‌ی مردسالاری، مردان بر پندار اینکه آنها سرپرست زنان هستند قانون-های مدنی را بنا نهاده‌-اند. همکاری و همياری بانوان در سازمان-های کشوری و کارکردن آنها در هسته‌-های توليدی نشان بازنگری در اين پندار نادرست نيست بلکه این از نیازی است که در این زمان در اجتماع پدیدار شده است.
زنان پيشتاز تنها با پوسته‌-ی احکام و معيار-های زن-‌ستيزی در برخورد نيستند بلکه بيشتر با بنياد بينشی روبرو هستند که ديدگاه و معیار-های سنجش اجتماعی را آلوده کرده است. بدون بازنگری در معيار-های مردسالاری و گسستن بند-های عقيده-‌های کهنه امکان آفریدن ارزش‌-های فرهنگی بسيار ناچيز است.
در این گفتار به مبارزه‌-ی بانوان برضد روش‌‌-های جامعه-‌ی مردسالاری اشاره شده است ولی این مبارزه برضد مردان آن جامعه نيست چون پيروزی بانوان با آرمان‌-های روشن‌-انديشان و آزادي-خواهان اجتماع همسو و همآهنگ است.

آزادی زنان، بدون بررسی بُن-‌مايه‌-های زن-‌ستيزی که در بينش مردم نهفته شده، آرمانی است باشکوه که هميشه در سراب پندار خواهد ماند. اگر زمانی بانوان در بینش انبوه مردم برابر و همتای مردان بشوند دیگر نيازی نیست که ارزش‌-های فرهنگ مردم را جدا از یکدیگر به نام مرد یا زن بررسی کرد. بانوان ایران زمانی به آزادی می‌رسند که دستکم در بينش مردان ایران آزادی آنان پذیرفته شود.



مـردو آنـاهيــد
17 دی-ماه 2007
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , ,

Tuesday, June 14, 2011


برخورد-های کار سیاسی با پژوهش فرهنگی


مردو آناهیـد


سیاست-پیشه می‌پندارد: اگر او به حکمرانی برسد می‌تواند به دلخواه جامعه را دگرگون سازد.
یک پژوهشگر فرهنگی از اندیشیدن، در مورد ناهمآهنگی‌-های درون و در ذهن جامعه، یافته-‌ها و ارزش‌-های تازه‌-ای را پرورش می‌دهد او به کارکرد و ناسازگاری آن ارزش-‌ها با ساختار اجتماع برخورد نمی‌کند. برخی از پژوهشگران فرهنگی می‌توانند دشواری-‌ها و گره-‌های کوری که در درازای زمان سامان اجتماع را آشفته کرده‌اند شناسایی کنند ولی آنها گره-گشای آن دشواری‌-ها نیستند. چون پژوهشگر فرهنگی تنها گره‌-های کور و درد-های کهنه را در اجتماع شناسایی می‌کند ولی گشودن این گره‌-ها و درمان این درد-ها در خور پژوهش نیستند. چون پژوهش در مورد بازده‌-ی پدیده-‌ای فرهنگی، که شاید در آینده پیدایش یابد، باید به آیندگان واگذار شود. روشن‌-اندیش براین باور است که تنها با دگرگون شدن فرهنگ مردم شیوه-‌ی کشورآرایی‌-ی آنها دگرگون خواهد شد.

برآیند ترس و زور، که از سوی حکمرانان بر آگاه-بود و ذهنیات مردم ایران وارد می‌شوند، نه تنها خرد همگان را از کارآیی بازمی‌دارد بلکه آشفتگی بزرگی در برداشت از کارکرد واژه‌-هایی که ما روزانه به کار می‌بریم به وجود می‌آورد. از آن که زورمندان جامعه بیشتر به مفهوم‌-های اسلامی و کمتر به فرهنگ ایران آشنایی داشته‌-اند کمتر واژه-شناس و سازمانی که در ایران بتواند به درستی مفهوم واژه‌-های را تعریف کند بوجود آمده است. البته بزرگ-مردانی بسان «دهخدا» در ایران پدیدار شده‌-اند ولی یافته‌-های پرارزش آنها کمتر تصور یا تصویر واژه-‌ها را در بینش همگان همآهنگ ساخته است. از این روی برای بیشتر ما، بُن-‌مایه-‌ی واژه‌-هایی که ما در گفتگو-ها و همپرسی‌-ها به کار می‌بریم، روشن نیست. چه بسیاری گوینده و شنونده‌ نمی‌دانند که آنها از مفهوم یک واژه یا مفهوم یک پدیده-‌ی ذهنی برداشت‌-های گوناگونی دارند.
گاهی هم از گوناگون بودن برداشت‌-هایی، که برخی کسان از یک واژه داشته باشند، دشواری‌-هایی پدیدار می‌شود که کمتر کسی به بُن-‌نهاد آن دشواری-‌ها می‌پردازد. چون کمتر گوینده‌-ای به درستی و راستی-‌ی واژه-‌های گفتارش می‌اندیشد و به آسانی کمتر می‌تواند کژ-پنداری‌ و برداشت شنونده را ارزیابی کند.
پرسش این جستار: چه تفاوت‌-هایی می‌توانند، در کارآیی و کارکرد یک روشن‌-اندیش با یک روشنفکر سیاسی، وجود داشته باشند.
(روشنفکران سیاسی به روند سیاست‌-ها فکر می‌کنند، خودبخود سیاست-‌پیشه نیستند، ولی در این جستار، با پوزش فراوان، بجای مفهوم "روشنفکر سیاسی" واژه-‌ی " سیاست-پیشه" به کار رفته است.)


در آشفتگی که امروز در ذهن ما ایرانیان وجود دارد کمتر می‌توان مفهوم-هایی بسان سیاست-پیشه، روشنفکر، پژوهشگر فرهنگی، جامعه-شناس و اندیشمند را به درستی شناسایی و مرزبندی کرد. درست است که یک روشنفکر یا پژوهشگر فرهنگی هم می‌تواند سیاست-پیشه باشد ولی همیشه یک سیاست-پیشه روشنفکر نیست. البته به کردار هم بیشتر سیاست-پیشگان همه فن حریف هستند. آنها هم از جامعه، هم از فرهنگ، هم از تاریخ و هم از درد یا درمان اجتماع سخن می‌رانند. از این روی برخی می‌پندارند که یک روشن‌-اندیش یا پژوهشگرفرهنگی هم باید بینش و آرمان سیاسی داشته باشد.

در اجتماعی که آزاد-اندیشی جـُرم است هر اندیشه‌-ای، که ورای احکام حکومت زورمندان پرواز کند، با بنیاد حکومت در تضاد خواهد بود. در اجتماع ستمکش و حکمرانان زور-پرور هر کس که روشن‌-اندیش باشد، او گناهگار و سزاوار مجازات است، او مرز قانون‌-های سیاسی را شکسته است، اندیشه-‌ی او هر اندازه هم که در مایه-‌ی دانش پژوهی باشد سیاسی به شمار می‌آید. رفتار این زورمندان با «ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، پـور سینا» و دیگر اندیشمندان و پژوهشگران این دوران گواه این گفتار است.
از این گونه رفتار نه تنها، مفهوم اندیشه یا دانش و سیاست، با کژی در ذهن همگان کاشته می‌شود بلکه گاهی در ذهن خود روشن‌-اندیش هم این مفهوم‌-ها با یکدیگر همانی پیدا می‌کنند و او رفته رفته به سیاست-پیشگی کشیده می‌شود. البته اگر سیاست-پیشگان نتوانند از برآیند یک اندیشه، در راه رسیدن به آرمان‌-هایشان، سود ببرند آن اندیشه را خوار و بی ارزش می‌پندارند. سیاست-پیشگان اندیشه‌-ای را ارزشمند می‌دانند که بتواند ذهن بیشتر مردم را به سوی آنها، یا دستکم در سوی آرمان آنها، برگرداند.
سیاست-پیشگان براین پندارند، بهترین روشی که می‌تواند کشور را سامان بدهد، حکومتی است که در بینش یا ایدئولوژی آنها ساختار پیدا کرده است. رسیدن به حکمرانی نخستین میدانی است که آنها می‌خواهند در آن آرمان‌-های خود را بگسترانند و برتری آنها را درخشان کنند. سیاست-پیشگان براین باورند که آنها باید مردم را به سوی آرمان‌-های خود، که بهترین شیوه‌-ی کشورآرایی است، رهبری ‌کنند.


(در این نوشتار سخن از سیاست-پیشگانی است که آرمان فرمانروایی و کشور-آرایی دارند نه از کسانی که می‌خواهند شریعتی را، که آنها به آن ایمان دارند، بر مردم ایران فرود آورند. سیاست-پیشگان خواهان سازندگی و اسلام-فروشان خواهان درماندگی ایرانیان هستند. چون در درماندگی است که مردم امامان را به یاری می‌خوانند)

سیاست-پیشگان، از راه شناخت برخی از خواسته‌-های مردم، آرمان-‌های خود را، که در پوسته-‌های دلخواه مردم بسته-بندی شده-‌اند، به مردم پیشنهاد می‌کنند. بسان سیاست-پیشگانی که آزادی و مردم-سالاری را بر پیکر حکومت جمهوری با پادشاهی می‌پوشانند حتا برخی دیکتاتوری‌-ی کارگری را در جامه‌-ی دموکراسی برای مردم می‌نگارند.
سیاست-پیشگان زمانی می‌توانند درستی-‌ی شیوه-‌ی فرمانروایی و راستی-‌ی گفتار-شان را بنمایانند که به حکومت رسیده باشند. این است که سیاست-پیشه تا به حکومت نرسیده است همگان را به یاری می‌خواند و هر سیاست-پیشه‌-ای را، که همیار او باشد یا دستکم با او در ستیز نباشد، گرامی می‌دارد. هنگامی که او به فرمانروایی رسید، از همیاران پیروزمند خود می‌خواهد که شعار-ها را فراموش کنند و تنها در پایداری حکومت او بکوشند، از یاری دهندگان می‌خواهد که فرمانبرداری را پیشه کنند، از دگر-اندیشان سیاست-پیشه می‌خواهد که دست از ستیزه-جویی بردارند تا او بتواند در کردار به پندار-های خود روان هستی ببخشد.
سیاست-پیشگان تا زمانی که از اندک شماری روشنفکر پشتیبانی می‌شوند، در اقلیت هستند، آنها برای گسترش آگاهی در مردم سودمند و خواهان آزادی و برابری در اجتماع می‌باشند. سیاست-پیشگان کاستی‌-ها و پسماندگی-‌های اجتماع را، تا آن اندازه که بتوانند مردم به آرمان آنها دلبند سازند، بررسی و در دورنمای مردم-پسندی آشگار می‌کنند. در نتیجه‌-ی تلاش و برخورد-های همین اقلیت‌-هاست که دستگاه حکومتی می‌تواند با هر پسماندگی پیشرفت داشته باشد. چون اگر حکومتی در زمینه‌-ی اجتماعی پیشرفت نداشته باشد مردم با همه‌-ی بی‌خبری به امید بهبود به اقلیت‌-ها می‌پیوندند. این است که حکومت اسلامی هم در اجرای برخی از خواسته-‌های اقلیت-‌های سیاسی، با دُرون-‌مایه-‌ی دیگری، پیش-دستی می‌کند تا از هوا-خواهان آنها کاسته شود.
انبوه همگان، اکثریت، در بی‌خبری کمتر خواسته‌-ای دارد که بنیاد حکومت را بلرزاند. خواسته‌-های انبوه مردم پدیده-‌هایی هستند که پیوسته از سوی حکمرانان، در بسته بندی-‌های وعده و شعار، شنیده‌اند. انبوه مردم، که اکثریت هستند، ستمکاری و بی‌دادگری‌-ی حکومت را، که بر دیگران وارد می‌شوند، به نام عدالت می‌پذیرد. از سوی انبوه بی‌خبران، پیروان اکثریت، بی‌دادگری در حکومت مشروعیت پیدا می‌کند، آنها ابزار خود-خراش و نیرومند شریعت هستند، آنها ارزش آزادی را برای دادخواهی نمی‌شناسد، حکومت زورمندان بر بی‌خبری و ایمان همین اکثریت استوار شده است. داشتن آزادی‌ در اندیشیدن، در بازگو کردن اندیشه، در برگزیدن شیوه-‌ی کشورآرایی به امکانات بی‌خبران نمی‌افزاید.
سیاست-پیشگان، تازمانی که اقلیت هستند، آزادی ندارند که بتوانند اندیشه و خواسته‌-های خود را به همگان بنمایانند، از ستمی که بر آنها وارد می‌شود رنج می‌برند، آنها خواهان آزادی، دگرگونی و رسیدن به فرمانروایی هستند. چون آنها کمبود آزادی را می‌چشند، در آرزوی داشتن آزادی، جانفشانی می‌کنند. تلاش آنها برای پیشرفت اجتماع، حتا برای کسانی که حکمرانی را در دست دارند، تا اندازه‌-ای سود بخش است. کوشش آنها در این است که انبوه مردم، همگان یعنی اکثریت، آنها را بپذیرند تا آنها بتوانند به کمک همگان به آرمان‌-های خود نزدیک شوند. پشتیبانی‌-ی همگان را نشان درستی و بهتر بودن شیوه-‌ی حکومتی-‌ی خود می‌شمارند. بدیهی است، شیوه‌-ای که از سوی مردم برای کشورآرایی پذیرفته شود حقانیت پیدا می‌کند ولی سِاست-پیشگان آن شیوه، یعنی پرورندگان آن حزب،‌ فرمانروایی بر مردم را حق خود می‌دانند. به زبانی دیگر؛


مردم در پندار نمایندگان خود را برمی‌گزینند ولی به کردار سرورانی را بر خود می‌پذیرند.

زمانی که نمایندگان یک حزب، باورمندان یک شیوه-‌ی کشورآرایی، به فرمانروایی رسیدند آنها دیگر آزاد هستند و نه تنها دیگر نیازی به آزادی-‌ی ندارند بلکه آزادی دیگران میدان آزادی آنها را تنگ می‌کند. از این پس این آزادی-خواهان کهن دشمن آزادی-خواهانی خواهند بود که نواندیش باشند و آنها را، در خودکامگی، آزاد نگذارند. یک سیاست-پیشه پیوسته در مبارزه است یا برای رسیدن به حکومت یا برای پایداری حکومت. بنابراین همیشه بخشی از کارکرد گروه‌-ها و حزب-‌های سیاسی، در دورانی که آزادی ندارند و خواهان آن پدیده هستند، با ارزش است. چون آنها کاستی‌-ها و زشتی-‌های کردار حکمرانان، که آزاد هستند، و نیز کمبود-های اندیشه و آرمان-‌های اقلیت‌-های سیاسی دیگر را آشگار می‌سازند.
وجود گروه‌-ها و حزب‌-های سیاسی و گوناگون بودن آرمان-‌های آنها نشان جنبندگی و سازندگی در راه دگرگون ساختن شیوه-‌ی حکومت اسلامی است. اگرچه جنبش اقلیت-‌ها سیاسی می‌تواند برای بررسی و بازسازی فرهنگ ایران هم پرارزش باشد ولی هر دگرگونی در حکومت اسلامی نشان پیشرفت فرهنگی نیست بلکه نشان درماندگی و پسماندگی احکام این شریعت است.
اقلیت-‌های سیاسی بیشتر بخش-‌های پیکر حکومت را از دیدگاه سیاسی‌-ی خود بررسی می‌کنند و براین باورند که با اندکی دگرگونی در ساختار این بخش‌-ها می‌توانند آزادی و راستی را در کشور بگسترانند. آنها بیشتر در فکر دگرگون ساختن شیوه-‌ی فرمانروایی هستند نه در اندیشه-‌ی دگرگون ساختن فرهنگ کشورآرایی.
بینش، جهان‌-بینی یا تصور مردم از سامان کشورآرایی از فرهنگی است که از دانش و آگاهی‌-های تاریخی و تجربی آن مردم روییده باشد نه آن شیوه‌ای است که آن را شریعتی برای آنها پیش-‌نویس یا کسی از تجربه‌-ی بیگانگان و رنوشت-‌برداری کرده باشند.
بر خلاف روشنفکر سیاسی، که بیشتر به سیاست-پیشه گفته می‌شود، یک روشن‌-اندیش آرمان فرمانروایی ندارد او پیوسته در مورد تضاد-های درون هر پدیده-‌ی اجتماعی اندیشه می‌کند. او گاهی، از راه جویندگی، بُن-‌مایه-‌های این تضاد-ها را بررسی و در این راه به ارزش-‌ها، اندیشه-‌ها، بینش-‌ها و دانستنی-‌هایی برخورد می‌کند. ارزش-‌های تازه‌-ای که گاهی از سوی یک روشن‌-اندیش یافته می‌شوند در اجتماعی، که آشفتگی-‌ی فرهنگی در آن گسترده شده است، کاربرد و توان روییدن ندارند.
اجتماعی که به آشفتگی-‌ی فرهنگی دچار باشد، ساختار هر پدیده-‌ای در آن جامعه، ناهنجار و ناآرام است. با دگرگون ساختن و تنش-زدایی در هر پدیده‌-ای از آن اجتماع به ناآرامی و تنش در میان پدیده‌-های دیگر افزوده می‌شود. این است که برخی از اندیشه-‌های نوین، هراندازه هم که پرارزش حتا گره‌-گشا باشند، نمی‌توانند به آسانی در آن آشفتگی رخنه کنند.


درد-های کهنه‌-ی اجتماع بخش‌-های آشفته-‌ی پیکر جامعه را پر کرده-‌اند، برای درمان درد-های کهنه نیاز به ساختار نوینی است که پیکر جامعه را در بر بگیرد.

روشن‌-اندیش جویای راه همآهنگ ساختن آشفتگی-‌های جامعه نیست او بیشتر به ریشه-‌های آن آشفتگی‌-ها می‌پردازد و آنها را از دیدگاه خود، که این دیدگاه برای دیگران روشن نیست، آشگار می‌کند. بررسی و شناسایی بُن-‌مایه-‌های آشفتگی در اجتماع نیاز به گذشتن و کنارزدن لایه‌-هایی دارد که در درازای هزاره-‌ها زمینه-‌های ذهنی و برداشت-‌های فرهنگی-‌ی مردم را آلوده کرده‌-اند. ولی پاک کردن ذهن همگان، از این لایه-‌های آلوده، نیاز به زمان و زمینه-‌ای دارد که نمی‌تواند، آن زمینه را در آشفتگی‌-های اجتماعی، بارور کرد. بنا براین سیاست-پیشه می‌تواند بینش و اندیشه-‌ی یک روشن‌-اندیش را شناسایی کند و از ارزش-‌های آنها بهره گیری کند ولی هر اندیشه‌-ی پرارزشی بدون آمادگی‌-ی فرهنگی در اجتماع نمی‌تواند فرهنگ کشورآرایی حتا شیوه-‌ی فرمانروایی را دگرگون سازد.
برخورد کردن به تضاد-های درون جامعه یا برخورد به آشفتگی در درون یک ایدئولوژی تنها یک بررسی، یک برداشت، یک ژرفنگری یا یک پرسش است. یک پژوهشگر بُن-مایه-‌های یک بینش را می‌یابد و هنجار و ناهنجاری درون آنها را آشگار می‌سازد. بازده‌-ی اندیشه-‌ی یک روشن-‌اندیش یا پژوهشگر فرهنگی می‌تواند برای روشنفکران سیاسی برانگیزنده باشد، که آنها بتوانند از تضاد-های خواسته-‌ها و آرزو-های خود بکاهند، ولی نباید این برآیند با آرمان-‌های آنها همسو باشد.
گاهی اندیشه‌-ای نو سال-ها خاموش می‌ماند تا زمینه-‌ای برای شکفتن آن فرارسد و گاهی هم آن اندیشه هیچگاه نمی‌تواند زمینه‌-ای را برای روییدن و بارور شدن پیدا کند. البته گاهی اندیشه‌-ای که امروز در اجتماعی سرد و خاموش مانده است در زمانی دیگر، که زمینه رشد و فرهنگ اجتماع برای گرفتن آن فراهم شود، آن اندیشه اجتماع را به جنبش برمی‌انگیزد، در ذهن آن اجتماع جای می‌گیرد، در اندک زمانی می‌روید و گسترده می‌شود.
روشن‌-اندیش از دیدگاه خود تضاد-ها و ناهمآهنگی-‌های پدیده-‌های اجتماعی را، براساس آگاهی‌-هایی که دارد، بررسی می‌کند. این به آن معنی نیست که برآیند اندیشه-‌های یک روشن‌-اندیش می‌تواند از هر دیدگاهی راست و درست یا همیشه سودبخش باشد. ولی روشن-اندیش به سود و زیان بازده-‌ی اندیشه-‌ی خود برخورد نمی‌کند او از تازگی و یافته-‌های اندیشه‌-اش سرخوش است. این است که روشنفکران سیاسی می‌تواند، برای رسیدن به فرمانروایی، تنها با برخی از اندیشه-‌های نوین هم آوایی کند. سیاست-پیشه، پس از پیروزی، برای فرمانروایی نیاز به آرامش ذهن و فرمانبرداری در مردم دارد.
اندیشه‌-ی روشن پیوسته در زایندگی و نوشوندگی است ولی شیوه‌-های فرمانروایی زود کهنه می‌شوند. این است که فرمانروایان نمی‌خواهند شراره-‌ی نوینی درون خاموش مردم را روشن کند. از این روی سیاست-پیشگان هنگامی که به فرمانروایی برسند از پیشرفت-‌های فرهنگی که به آزاد-اندیشی بپیوندند هراس دارند آنها تا زمانی آزاد-اندیشی را ستایش می‌کنند که اندیشه‌-ی آنها هم گرفتار، یعنی در اقلیت، باشد.
یک سیاست-پیشه پدیده-‌هایی را در درون جامعه و در ذهن مردم می‌جوید، که مردم خواهان دگرگونی‌-ی آنها باشند، او دگرگون ساختن آن پدیده-‌ها را در دستور کار خود می‌گذارد تا مردم او را در راه رسیدن به فرمانروایی یاری کنند، او به درستی و نارستی آن پدیده‌-ها برخورد نمی‌کند. او حتا توانایی و ناتوانی‌-های خود را، برای دگرگون ساختن آن پدیده‌-ها، نمی‌سنجد و تنها به مشروعیت داشتن حکومتی، که او می‌خواهد به آن برسد، می‌اندیشد.


سیاست-پیشه می‌پندارد: اگر او به حکمرانی برسد می‌تواند به دلخواه جامعه را دگرگون سازد.
یک پژوهشگر فرهنگی از اندیشیدن، در مورد ناهمآهنگی‌-های درون و در ذهن جامعه، یافته-‌ها و ارزش‌-های تازه‌-ای را پرورش می‌دهد او به کارکرد و ناسازگاری آن ارزش-‌ها با ساختار اجتماع برخورد نمی‌کند. برخی از پژوهشگران فرهنگی می‌توانند دشواری-‌ها و گره-‌های کوری که در درازای زمان سامان اجتماع را آشفته کرده‌اند شناسایی کنند ولی آنها گره-گشای آن دشواری‌-ها نیستند. چون پژوهشگر فرهنگی تنها گره‌-های کور و درد-های کهنه را در اجتماع شناسایی می‌کند ولی گشودن این گره‌-ها و درمان این درد-ها در خور پژوهش نیستند. چون پژوهش در مورد بازده‌-ی پدیده-‌ای فرهنگی، که شاید در آینده پیدایش یابد، باید به آیندگان واگذار شود. روشن‌-اندیش براین باور است که تنها با دگرگون شدن فرهنگ مردم شیوه-‌ی کشورآرایی‌-ی آنها دگرگون خواهد شد.

[کاریکاتور-ها از:
روزنامه-ی فکاهی «حاجی بابا»، چاپ در آمریکا - سال 1358-1980
]



مـردو آنـاهيــد
٣ آذر ۱٣٨۵
۲۴ نوامبر ۲۰۰۶
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , ,

Monday, June 13, 2011


زشت-کیشان دشمن اندیشه-‌اند


مـردو آنـاهیــد


همه-‌ی تلاش اين اسلام-زدگان در اين است که در ذهن مردم، "ايران اسلامی" را فرو کنند که مردم به خفت خود و حکومت عمامه-‌دارن تن در دهند. اين بدکيشان برآن می کوشند که ايمان را در مردم بپرورانند. آنها دشمن انديشه هستند چون هر ريزه انديشه-‌ای که در مردم پرورانده شود از ايمان آنها کاسته می‌شود. اندک اختلاف اين کسان با حکومت اسلامی از تفاوت ديدگاه آنها در شيوه-‌ی گسترش دادن اسلام است نه از مردم دوستی يا ميهن‌-پروری آنها. ايمان به اسلام همه-‌ی وجود اسلام-زدگان را آلوده کرده است. باور داشتن، به نادانی انسان و دانايی "الله"، از هر روشنفکری، مسلمان با ايمانی می پروراند. يعنی کسی که مسلمان است به کردار، ايران و هر مردمی را فدای اسلام خواهد کرد.

درست است اين تنها بينش نيست که مردم را به سوی پديده-‌ای می‌کشاند يا از آن دور می‌کند ولی در تنگنايی که انسان مجبور به برگزيدن يک راه از ميان راه-‌های ديگر باشد او آن راه را بر اساس بينش خود برمی‌گزيند. مانند آنکه اگر مردمی در تنگنای اقتصادی گير کرده باشند از ميان آنها هم يابندگان راه رهايی و هم فريبندگان تبهکار پديدار می‌شوند. ولی، کسانی يابنده می‌شوند که توانگری خود را در توانايی ديگران ببيند، آنکه دروغوند است توانايی خود را در تنگدستی ديگران می‌بيند.
براين اساس، می‌توان گفت: در دوران بی‌چارگی، بيشترين زورآوران و ستمکاران در مردمی پديدار می‌شوند که آنها بينش انسان-ستيزی داشته باشند. زيرا هرکسی در تنگ-‌دستی به هستی ديگران دست‌-درازی نمی‌کند يا از زندگی خود چشم نمی‌پوشد مگر آنکه در جهان-‌بينی او آن کردار پذيرفته شود.

ما در ايران مردمی را می بينيم که آرزو يا خواسته-‌های خود را می‌نويسند و به چاهی می‌اندازند تا کسی، که هزار سال در ذهن آنها پرورانده شده است، خواسته‌-‌های آنها را برآورده کند. آنها را می‌بينيم که بر گور مردگان گنبد زرين می‌سازند، از آن مُردگان هزارساله می‌خواهند تا درد-های آنها را درمان کنند، دارايی خود را به مُردگان می بخشند تا پس از مرگ در باغی به شير و عسل برسند.

چنين کردار-هايی که از اين مردم سرمی‌زند کم نيستند که انسان بتواند آنها را به گروه کوچکی از مردم نسبت بدهد. برآيند بينش مردم ايران در اين کردار-ها نمايان است، ما نمی‌توانيم پسماندگی و تاريکی بينش اين مردم را پنهان کنيم، هر چند که ما از روشنفکران بی‌همتا، کتاب-های پـُرارزش، دانشمندان و سخنوران سرشناش سخن بگوييم.
بينش اين مردم آيينه-‌ی است که عقيده-‌ی دينی آنها را نشان می‌دهد. بر اساس قرآن، "الله" انسان را نادان و ناتوان خلق کرده و بدون راهنمايی رسول و فرستاده-‌های او درمانده و بی‌چاره است. می‌بينيم که؛
اين مردم نادانی و ناتوانی خود را باور کرده-‌اند و پيوسته به دنبال کسی می‌گردند که برای آنها چاره-سازی کند.

در سرتاسر تاريخ پس از اسلام می‌بينيم که هميشه در مردم مايه و انگيزه-‌ی جنبش و پيشرفت وجود داشته است ولی کمتر زمانی جنبشی، با آرمان شناخته شده-‌ای، از سوی خود مردم برخاسته است. پيوسته کسانی از مردم برای رسيدن به آرمانی که مردم آنرا نمی‌شناختند سود برده-‌اند و هيچگاه اين مردم به ارزش-‌های پايداری دست نيافته-‌اند چون آنها هيچگاه ارزش‌-های اجتماعی را به درستی نمی‌شناخته-‌اند. از جنبش مشروطه بسيار سخن گفته می‌شود ولی اگر به درستی به گوشه و کنار آن نگاه کنيم می‌بينيم که، در قانون اساسی مشروطه احکام اسلامی را جاسازی کرده-‌اند که آنها با حقوق بشر در تضاد هستند، آخوند-های مسلمان که پيشرونده-‌ی اين جنبش شناخته شده‌-اند از درک تضاد-های اسلام با مشروطه ناتوان بوده-‌اند، از همه مهمتر نه يکسال حتا يکماه هم همان قانو-های نيم‌بند در ايران اجرا نشده‌-اند. اگر اين جنبش از سوی مردم شناسايی شده بود که کسی نمی‌توانست آنرا به آسانی زير پا بريزد و مردم را به اين سو و آن سو پرتاب کند.

اگر مردم ٣۰ تير ۱٣٣۱ آگاهانه خواهان مصدق بودند پس چگونه ممکن بود در يک روز، ۲٨ امرداد ۱٣٣۲، به آسانی کودتا بشود آنهم تا سال ۵۷ دوام داشته باشد؟!
اگر مردم به دلخواه به انقلاب سفيد «محمد رضا شاه»، رای داده-‌اند چرا ناگهان دنبال "خمينی" راه افتادند و فرياد-های "جاويد شاه" به "خمينی رهبر" تبديل شدند؟!
اگر مردم حکومت اسلامی را می‌خواستند چرا هزاران نفر از همين مردم را تيرباران کرده-‌اند و چرا اين حکومت از مردم می ترسد و پيوسته بر آنها يورش می برد؟!
از اين پرسش‌-ها بسيار هستند که همگی يک پاسخ دارند:

بينش مردم ايران با عقيده-‌های اسلامی آلوده شده است بدين سبب آنها توانايی شناخت ارزش-‌های اجتماعی را ندارند. آنها به اميد رسيدن به آزادی خود را گرفتار زنجير-های استبداد می‌کنند چون ماهيت آزادی را نمی‌شناسند. با اينکه برآنها پيوسته ستم وارد می شود از آنجا که با نيروی خرد انسان بيگانه هستند خود را ناتوان می‌پندارند و به دنبال يک قهرمان می‌گردند که آنها را نجات دهد.

آشفتگی ديدگاه تاريک اين مردم را می توان در ساختار سازمان-‌های آنها ديد. در اجتماع ما حتا يک سازمان يافت نمی شود که يک دست يا يک رنگ آلوده باشد. من تاکنون نتوانسته-‌ام در اجتماع ايران يک برگ نوشته-‌ای از تاريخی را پيدا کنم که در آن دروغ بکار نرفته باشد. بی‌شرمانه-‌ترين دروغ-‌های تاريخی را در همين زمان جلوی چشمان بيدار خودمان می نويسند حتا نوشته-‌های پيشين را با ديد اسلامی بازنويسی می‌کنند و کسی در انديشه-‌ی پيشگيری از اين تبهکاری-‌های فرهنگی نيست! چون؛ ساختار اجتماع ما با دروغ پايه-گذاری شده است.
مگر اين مردم همه روزه نمی‌گويند " لا اله الا الله"؟ کدام ايرانی "الله" را می‌شناخته که پيوسته به يگانگی او شهادت می‌دهد و اگر همين گفته را هم به راستی شهادت می‌دادند پس چرا غلامان امامانی شده-‌اند که خود مخلوق "الله" هستند؟

شتابان از ميان اين آشفته بازار می‌گذريم و تنها به سردر اين کهنه-فروشان اشاره می‌کنم. اميدوارم خود خوانندگان گسترش اين نابسامانی-‌ها را به ياد بياورند.
بيشترين مردم ايران مسلمانند ولی نه مسلمان محمدی بلکه مسلمان "شيعه دوازده امامی" از همين سه کلمه پيداست که اين مسلمانان نه مفهوم توحيد را درک کرده-‌اند و نه به نبوت محمد اهميت می‌دهند. اولين امام-شان، «ولی"‌الله"» است يعنی علی سرپرست "الله" است او ولايت "الله" را بر عهده دارد همان گونه که پدری ولی فرزند صغيرش است يا کسی ولايت يک نفر نادانی را بر عهده دارد به همين-سان هم فقيه ولايت مردم صغير ايران را بر خود کشانده است. از آنجا که يازدهمين امام اين بی-خبران بی نسل بوده است و زمين بدون امام متلاشی می‌شود، دوازدهمين امام را از نيست ساخته‌-اند و زود غيب کرده-‌اند تا هميشه زنده و پاينده باشد. اين مردم، که زمانی انديشمندان جهان را از راستگويی خود به شگفت آورده بوده-‌اند، پس از اسلام هر افسانه، داستان، اسطوره و دروغی را که می شناختند و می‌يافتند به دروغ بر تن اين امامان بافته-‌اند و بدينسان کتاب‌-هايی از حديث و رواياتی نوشته-‌اند که می‌توان گردآوری-‌های آنها را باتلاق دروغ-‌های جهان ناميد. نگاهي به چرندگان اين باتلاق بياندازيم.

يکی از اين شيعه-‌ها که گويا از هند هم وارد ايران و در خمين بزرگ شده بوده خواهان اين می‌شود که، برای زنده کردن اسلام و رساندن عرب-ها به سرزمين بنی اسراييل، ايران را از دست مستکبرين جهانی بيرون بياورد و در زير پای "عمامه-سياهانِ" قـُم فرش کند. نيازی نيست که به تضاد-های اين هدف فکر کنيم چون تضاد-‌های بزرگ-‌تری از اينجا آغاز می شوند. زمانی که "خمينی" می‌بيند مردم از افسون او مست و بی‌هوش شده‌-اند بر سر آنها گام می‌نهد و از کسانی، که خود را "ملی-يون" می خواندند، می‌خواهد که زمينه-‌ی خلافت "الله" را در ايران فراهم کنند. بايد اشاره کنم که؛ اسلام به ويژه شيعه، ضد مليت و به ويژه ضد مليت ايرانی است ولی سردسته-‌ی شيعه-‌ها از "ملی-يون" کمک می خواهد. شايد فکر کنيد اين يک شوخی است چون مانند آنست که کسی از دشمن خود بخواهد که خانه-‌اش را برای غارت بيگانگان فراهم سازد. ولی نه در آشفتگی بينش اين مردم هر تضادی فرو می‌رود. اگر آن دشمن از خود بيگانه باشد، او هوش خودآگاهی ندارد، از نادانی به خودش هم خيانت می‌کند. به هر روی اين "ملی-يون" هم از آشفتگی-‌های همين مردم برخاسته-‌اند، همه دو-پهلو و دروغ-‌پــرور، آنها آزادی و استقلال ايران را در زير لوای اسلام می دانند، آنها حتا عَبدِ "الله" هم نبوده‌-اند، حتا غلام علی و غلام حسين و غلام رضا هم نبوده-‌اند بلکه آنها بردگی و خاکساری يک آخوند را سرفرازی خود می پنداشته‌-اند.
مردمی که "ملی-یونِ"‌ آنها عرب-پرست باشند چه اميدی از "عمامه-سياهانِ" آنها می‌توان داشت؟


بالاخره زمانی که غلامان امام خمينی ملت و مليت ايران را به خليفه-‌ی خلافت "الله" سپردند، خمينی صادقانه نادانی "ملی-يون" را آشکار می‌سازد او می‌گويد: "ملی-يون" مشرک هستند، مشرکين هم نجس. ولی اين گفته نه به "ملی-يون" که ريزه-خواران عمامه-‌دارن بوده-‌اند برمی‌خورد نه آن ريزه-خواران به گفته-‌ی خمينی برخورد می‌کنند.

اندکي پس از اين زمان جنگ گرگ-‌های درنده بر سر شکار سربريده‌-ی ايران آغاز می‌شود. آنگاه امام نه تنها ايران را به عنوان ملکی از ممالک اسلامی می‌پذيرد بلکه به امت مسلمان ايرانی امر می‌کند که برضد امت مسلمان عراقی بجنگد تا اسلام راستين پيروز شود. حتا اين اميرالمومنين به پاسداران اسلام فرمان می دهد، ايرانيانِ کـُرد را که امت امام نشده بودند و سرکشی می کردند بکـُشند و تار و مار سازند. البته آنها با مهروزی اسلامی اين جنايات را انجام می‌دهند و ما امروز در شگفتيم که چرا برخی از کـُرد-ها از ايرانی بودن خود خسته شده‌-اند؟! برگرديم به ادامه-‌ی سخن.

"ملی-يون"، حکومت اسلامی را، برای اين مردم دروغ-پرست، "جمهوری اسلامی" نام نهاده-‌اند و مانند هميشه زهر را در پيمانه-‌ی نوش به کام مردم ريختند. اينکه در جمهوری مردم تعيين کننده هستند و در اسلام شريعت، اينکه محمد فرستاده شده که مردم را به زور مسلمان کند، اوست که برای مردم تکليف می‌گذارد نه مردم برای او، اينکه اگر جمهوری باشد پس ولايت فقيه را به کجای مردم می توان فرو کرد؟

چنين پرسش-‌هايی برای آخوند مشکل-ساز نيستند چون آخوند در مردم-فريبی تجربه‌-ی هزاره-‌ای دارد. البته اين پرسش‌-ها برای مردمی پيش می‌آيند که دستکم روشنفکران آنها بتوانند در مورد ارزش پديده-‌ها انديشه کنند. در مردمی که، بيشترين آنها دنبال يک پيشوای ناب می‌گردند، انديشيدن هم تنها در مورد شيوه-‌‌های شبانی پيشروی پيدا می‌کند. مردمی که، پس از اين همه ستم-کشی، از ميان آنها گروهی برمی‌خيزند که "ملی-مذهبی" ناميده می‌شوند بايد گفت، چشم اين مردم روشن، که هنوز نفهميده-‌اند که مذهب آنها امت اسلام را می‌شناسد و ميهن-‌پروري شرک شمرده می شود. "ملی-مذهبی" بودن مانند آن است که، انسان بپندارد مردانی آبستن شده-‌اند، چون آنها با کسانی آميزش کرده-‌اند، اکنون او به دنبال ماما بگردد. شگفتی در اين است که برخي ديگر از کردار اين نازايندگان خشنود هستند و می‌گويند: هرچي باشد بالاخره بهتر از هيچی است. ولی من که تا کنون نتوانستم بدانم: مردی که بيست درسد [20%] آبستن باشد چند درسد بچه می‌زايد؟

سامان اين حکومت اسلامی هم مانند بينش مردمش بی سامان است يعنی مجلس و وزات-‌خانه هم دارد ولی پيوند قانونی ميان وزات-‌خانه-‌ها آشفته است. هر وزيری هر کاری که زورش برسد می‌کند نه او کاری به قانون دارد و نه قانون کاری با او.
در اين حکومت سازمان-‌هايی هستند که کار آنها هم-سو و برضد يکديکر است ولی بدون آنکه آنها با هم درگيری داشته باشند هر کدام از آنها به اندازه-‌ی توانايی آخوند-های پشتيبانش مردم را چپاول می کنند. در اين حکومت شما ارتشی را می‌بينيد که عسکر اسلام شده و در انتظا ر فرمان امام غايب نشسته است. پاسدارن را می‌بينيد که مردم از ترس پاسداری آنها خواب خوش ندارند. گروه-‌های مردم ستيزی مانند؛ حزب‌الله، سارالله، امر به معرف و نهی از منکر، بسیجی، کميته‌، چماق-داران، چاقو-کشان و گروه-‌های فشار را می‌بينيد که همه مانند بهترين ماشين-ها کار می‌کنند و نسبت به نياز حکومت و به خواست آخوندی، فشار را بر مردم کم و زياد می‌کنند. اين سازمان-ها مانند هر پديده-‌ی ديگری در حکومت از دروغ ساختار پيدا کرده-‌اند. آنها هم پيدا و هم پنهان، هم به وزارتی پيوند دارند هم خودکامه هستند، هم قانونی بشمار می‌آيند هم هيچ قانونی آنها را بوجود نياورده، هم قاضی هستند هم مجری، هم حق ستمکاری بر مردم دارند هم مردم هيچ حقی به آنها نداده-‌اند بالاخره اين سازمان-‌های مردم-‌ستيز از درون بينش همين مردم ستم-کِش رشد کرده-‌اند و آبياری می شوند.
مردمی که سال-ها با اين سازمان-های پـُر زور و بی‌مهر برخورد داشته است و آموخته که آنها هيچ حقی ندارند و محکوم به فرمانبرداری هستند، ولی آن مردم با اميدواری بسيار در اين حکومت و برای همين حکومت يک عمامه سياهی را انتخاب می‌کنند که برای آنها حقوق بشر وارد کند. مانند آنست که روباه آموزگار پرواز کبوتران بشود. اين مردم هنوز نفهميده-‌اند که، آنها خودشان بشر هستند و حقوق آنها در بشر بودن آنهاست، کسيکه به داشتن عمامه‌-ی سياه فخر می‌فروشد با مفهوم بشر و بشريت بيگانه است، عمامه سياه او ننگ و خفت مردم ايران است.

برآيند اين انتخاب آن بود که آن سرکرده نه تنها چند سالی به ريش مردم خنديد بلکه همه-‌ی سرکردگان جهان را فريب داد. چون اين سرکرده آخوند، گفتار و کردارش از دروغ سرشته شده است، پس کار-کرد آخوند فريب دادن مردم است.
نمونه‌-ای از گفتار "شيرين خانم"-ی می‌آورم که گويا حقوقدان هم است و جايزه-‌ی نوبل هم گرفته است. اين خانم با هوش سرشاري که در حقوق-شناسی دارد نه تنها فهميده که اسلام با حقوق بشر در تضاد نيست بلکه کشف کرده است: کسانی که زن-ها را در"روز زن" کتک زده-‌اند مجوز قانونی نداشته-‌اند. شايد تنها حقوقدان-‌های ايران می‌پندارند که براي چماق زدن به مجوز قانونی نياز است. شايد اين خانم پيش امام زينب درس حقوق-شناسی ياد گرفته است که نمی‌داند که در حکومت اسلامی برای کشتار دگرانديشان به فتوای فقيه‌ نياز است نه به مجوز قانونی. او نمی‌داند که احکام اسلامی مشروعيت خود را از "الله" می‌گيرند نه از مردم. در سال ۶۷ مجريان شريعت اسلامی، که اسلام آنها از ديد اين خانم با حقوق بشر هيچ تضادی ندارد، دَه-‌ها-هزار مردم را دسته دسته تيرباران کردند و به دار آويختند، به آنگونه که چشم جهانيان به اين جنايات خيره مانده است، آنها نيازی به مجوز قانونی نداشته‌-اند چون آنها جهاد-گرند و اوامر خود را از "الله" می گيرند نه از کميته-‌ی حقوق بشر.
تنها آخوند-ها نيستند که هستی آنها به اسلام پيوند دارد بلکه بسيار کسانی هستند که ايران و مردم ايران را، برای استوار ساختن اسلام، دوست دارند چون آنها در کشور-های ديگر کسی به شمار نمی‌آيند.

همه-‌ی تلاش اين اسلام-زدگان در اين است که در ذهن مردم، "ايران اسلامی" را فرو کنند که مردم به خفت خود و حکومت عمامه-‌دارن تن در دهند. اين بدکيشان برآن می کوشند که ايمان را در مردم بپرورانند. آنها دشمن انديشه هستند چون هر ريزه انديشه-‌ای که در مردم پرورانده شود از ايمان آنها کاسته می‌شود. اندک اختلاف اين کسان با حکومت اسلامی از تفاوت ديدگاه آنها در شيوه-‌ی گسترش دادن اسلام است نه از مردم دوستی يا ميهن‌-پروری آنها. ايمان به اسلام همه-‌ی وجود اسلام-زدگان را آلوده کرده است. باور داشتن، به نادانی انسان و دانايی "الله"، از هر روشنفکری، مسلمان با ايمانی می پروراند. يعنی کسی که مسلمان است به کردار، ايران و هر مردمی را فدای اسلام خواهد کرد.

بينش مردمی که در اينگونه آشوب-‌های ذهنی فرو رفته باشد توانايی آنرا ندارند که پديده-‌ای را به درستی بشکافند و ارزش‌-هايی را شناسايی کنند. آنها با اندک درخششی به شگفت می‌آيند و آرمان-‌های خود را در تاريکی-‌ی پس از آن درخشش می‌پندارند. هنگامی که انسان پديده-‌ای را نمی‌شناسد پس نمی‌تواند خواهان آن باشد و نيازی هم ندارد که آن پديده را بجويد. زمانی که انسان، از يک بيماری که در تن او رخنه کرده است، درد می‌کشد ولی بـُن-مايه-‌ی درد خود را نمی‌شناسد او نه تنها هر دارويی را برای مداوا دردش می پذيرد بلکه پديده-‌های گوناگونی را برانگيزنده-‌ی بيماری خود می پندارد. چنين بيماری، بسان جامعه-‌ی ايران، ممکن است از ناآگاهی به جای مداوا کردن بيماری، ساختار بيماری خود را پرورش دهد و آنگاه زمانی فرامی‌رسد که ساختار پيکر بيمار را همان بيماری پـُر می‌کند.

بهتر است که روشنفکر ايرانی بداند که معيار-های سنجش خود را از اجتماعی گرفته که بينش آنها با احکامی پست آلوده شده است و او نمی‌تواند با آن معيار-های آلوده راستی و درستی را بسنجد. تا زمانی که در انسان زمينه-‌ی خود-انديشی فراهم نشده است او نمی‌تواند ارزش-‌ها و پديده-‌های جامعه را به درستی بررسی کند.

بهتر است روشنفکر بپذيرد که روشن-‌انديش در اجتماع آلوده پرورش نمی يابد و هرکس بايد در نخست درستی بينش خود را بررسی کند. البته نه براساس معيار-های آلوده-‌ای که او از اجتماع برداشت کرده است بلکه بر پايه-‌ی يک جهان-‌بيني که برای آزاد-انديشی مرز و کرانه‌-ای نداشته باشد.

آنکس که با خردِ کارآی خود بينش مردم ايران را بررسی کند می‌تواند بپذيرد که اين جامعه در زير حکومت عقيده-‌ها توان خود بودن و خود-انديشيدن را از دست داده است چون هر عقيده، دين، کيش و مذهبی به جای پيروان خود می‌انديشد آنها دشمن انديشيدن هستند. زمانی که روشنفکر به راستی و روشنی انديشه کند در بينش او عقيده خواهد مـُرد و تا زماني که عقيده-‌ها بر بينش مردم حاکم هستند مردم غلام عقيده-‌ی خود خواهند ماند، حتا اگر آنها؛ بابک، آزاده، سیمين و پرويز نام داشته باشند.



مـردو آنـاهيــد
۷ فروردين ۱٣٨۵ - ۲۷ مارس ۲۰۰۶

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,