Friday, June 29, 2012

انسان‌ها آزاد و مسلمان بصورت برده بدنیا می‌آیند

بهمن زاهدی



اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریج کُهن (یعنی روحانیون) تسویه حساب نشود، خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود، این میکروب‌ها می‌مانند، و من می‌ترسم در آینده نزدیکی چشم بازکنید و ببینید، هشتصد ملا یکجا خلق شده، ملا همه امور مملکت را بدست گرفته، همه ثروت شما را بر باد داده، شما را به امان خدا سپرده، و افسارتان را به بیگانگان رها کرده!!!

اسلام دین برده‌داریست، اسلام دین و مسلک افرادی می‌باشد که برای انسان هیچ ارزشی قائل نیستند. غارتگری و چپاول اصول اولیه این مکتب برده‌داری بوده و هست. نباید نگران باشیم که چرا آینده‌نگری در این دین وجود ندارد و همه چیز در این مکتب به گذشته‌-ای نامعین برمی‌گردد و حدیث، روایت، داستان‌سرایی هر روزه با تغییراتی مشخص تکرار می‌شوند تا شنونده را از اکنون خود شرمسار و آینده را به فراموشی بسپارد.


اسلام دین فاسیشم عرب‌هایی می‌باشد که در غارتگری‌های خود زبان و فرهنگ دیگران را از بین بُرده و می‌برند تا برده‌داران بتوانند برده‌-های بیشتری را جمع‌آوری کنند.

اسلام مکتبی می‌باشد که ارزش یک انسان بر حسب شُتر سنجیده می‌شود. این دین جامعه را بدو قسمت خودی و غیر‌خودی تقسیم می‌کند که شامل برده‌داران (روحانیت-آخونـدها) و برده‌-های (مسلمانان) می‌شود. برده‌-داران هیچ ارزشی برای برده‌-های خود قایل نمی‌شوند و شرافت انسان را تا اُمت اسلامی پایین می‌کشند و هرگونه صلاحیت تصمیم‌گیری را از برده‌-های خود سلب می‌کنند. اسلام دین شیاطینی به نام روحانیت[آخونـد] است. روحانیانی[آخوندهایی] که تنها به فکر منافع مالی خود هستند. آنچه را که در ایران آفت‌-زده[اسلام-زده] امروز مشاهده می‌کنیم بهشت اسلام‌گرایان انسان‌ستیز است که هیچگونه اصلاحی را نخواهد پذیرفت.


در این "مکتب"؛ یا برده هستی یا مُرتد.

انسان زمانیکه بتواند خرد خود را پرورش دهد، توان تصمیم‌گیری را خواهد داشت. کدام مسلمان در زمان بدنیا آمدنش دارای خرد انسانیست که بتواند دین خود را انتخاب کند؟ هنوز انسان نفس اولیه خود را به اتمام نرسانده او را مسلمان و مسلمان‌-زاده می‌نامند و حق انتخاب دین را از او می‌گیرند تا نتواند از شر برده‌داران اسلام‌گرا رها شود. به انسانی که خود را مسلمان می‌نامد باید ترحم کرد، زیرا که او خود نمی‌داند که برده‌-ای بیش نیست!


اسلحه‌-ای به نام اسلام

از زمانیکه انگلستان و امریکا برای مقابله با شوروی سابق در ایران انقلاب‌اسلامی را بوسیله رادیوهای خود ترویج و در افغانستان طالبان را با اسلحه‌های مدرن خود تقویت می‌کردند، شناخت کاملی از آینده نداشتند، که روزی همین ویروس اسلامی دامن‌گیر خودشان هم خواهند شد. در یازده سپتامبر سال دوهزاریک و حمله طالبان به امریکا، تازه غرب متوجه شد که توانسته است با اسلام کمونیزم شوروی را از بین ببرد ولی رقیبی بی‌پرواتر از آن را پرورش داده است. قبول اینکه اسلامگرایان می‌خواهند امپریالسم شماره یک جهان شوند و رغیبی مانند (امپریالیسم) غرب را نمی‌پذیرند از همان یازده سپتامبر مشخص شد. تا آن زمان غرب اسلامگرایان را در خاورمیانه تقویت می‌کرد تا بتواند بازار نفت را بیشتر تحت کنترل خود در آورد. در حالیکه اسلامگرایان در ایران با ثروت نفتی ایران به تقویت اسلامگرایان و چپ‌گرایان امریکای جنوبی و میانه برای از بین بردن امپریالسم امریکا مشغول شده بودند. نگاه غرب به اسلام منحصر به شناخت بهتری از اسلام بعنوان یک اسلحه می‌باشد ولی هنوز شناختی کلی از کسانیکه از این اسلحه استفاده می‌کنند، ندارد. مانند پلیسی که قاتلی را دستگیر می‌کند ولی بجای اینکه شخصیت قاتل را مورد بررسی قرار دهد بیشترین توجه خود را به اسلحه نشان می‌دهند و نه به قاتلی که از آن اسلحه استفاده کرده است. از همان یازده سپتامبر دوره‌های اسلام‌شناسی در دانشگاه‌های غرب رونق فراوانی به خود گرفت و


ماموران اعزامی جمهوری‌اسلامی توانستند با گرفتن بورس‌-های تحصیلی و تحقیقی به دانشگاه‌-های امریکا و اروپا سرازیر شوند.

با یک نگاه ساده می‌توان دید که چگونه امریکا اسلامگرایانی که خود را روشنفکران مذهبی معرفی می‌کنند تقویت می‌کند تا از تجربیات آنان برای مهار کردن جنبش‌های آزادی‌خواهانه خاورمیانه و افریقای شمالی استفاده کند. بهار عربی که بیشتر به تغییر دیکتاتورهای شباهت دارد توانسته است جنبش‌های مردمی را تا مدتی بخود مشغول نگه‌دارد. هیچ‌کدام از انقلاب‌هایی که در سال گذشته به ثمر رسیدند، نتوانسته‌-اند نوید آزادی و دموکراسی با خود به همراه آوردند، فقط دیکتاتوری بجای دیکتاتور دیگری نشسته است.

نباید از صدای امریکا و بی‌بی‌سی انتظار داشت که به کمک مردم ایرن بشتابند. این خبرگزاری‌ها بدنبال منافع کشور خودشان هستند.

کمکی که رادیو امریکا (دولت امریکا) به جمهوری‌اسلامی برای سرکوب جُنبش سبز کرد را نباید فراموش کنیم، حضور شخصی به نام "کدیور"، که توانست شعار مردم را تغییر دهند و جُنبش را به دل‌سردی بکشاند. تمرین استفاده از اسلحه اسلام برای دولت امریکا بود که با موفقیت‌ به پایان رسید. آنچه برای مردم ایران مهم می‌باشد چگونگی ادامه مبارزه با امپریالیسم اسلامی می‌باشد. این مهم را نمی‌تواند از بی‌بی‌سی و صدای امریکا انتظار داشت، بلکه از آزادمنشانی که هنوز به قدرت مردم ایران اعتقاد دارند و خود را بنده و برده قدرت مالی دو رغیب امپریالیسم امریکا و امپریالیسم اسلام نکرده‌-اند، می‌توان انتظار داشت. بازی جدید جمهوری‌اسلامی برای باز داشتن مردم از سرنگونی نظام اسلامی در ایران «اصلاح طلبی» نام گرفته است که بیشتر به لطیفه‌-های ملا‌نصر‌الدین شباهت دارد تا اصلاح‌طلبی-ی دینی، که اصلاح‌طلب نیست. در این میان چپ سُنتی و جمهوری‌خواه ایران برای مبارزه با امپریالیسم امریکا به حمایت از امپریالیسم اسلامی خود را مشغول کرده است و نمی‌توان امیدی به آن برای آزادی ایران بست.

چپ‌های ایران هم مانند مسلمانان برده ایدولوژی خود شده‌-اند و از هرگونه انگیزه و اندیشه‌-ای برای آینده ایران عقب مانده‌-اند.

نگاه ما به اصلاح‌طلبان جمهوری‌اسلامی باید همچون نگاه ما به خود نظام جمهوری‌اسلامی باقی‌بماند. اصلاح‌طلبان کمتر از خود جمهوری‌اسلامی جنایت نکرده‌-اند و نمی‌خواهند که دموکراسی را برای مردم ایران به ارمغان آورند بلکه دوران طلایی خمینی را می‌خواهند تکرار کنند (خلخالی جدیدی را خلق کنند). صحبتی از حقوق بشر نمی‌کنند. انتخابات آزاد را فقط برای انتخاب شدن خودشان می‌خواهند. در ترکیب نظام جمهوری‌اسلامی تغییری نخواهند داد فقط مُهره‌-ها را می‌خواهند مردم پسند‌تر کنند.

پیش‌بینی [+جلیل محمد قلی‌زاده»، بنیانگذار روزنامه «ملا نصر الدین» که در شماره 25 سال 1908 نوشته است درست از آب درآمده. ایشان نوشته‌اند:


"اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریج کُهن (یعنی روحانیون) تسویه حساب نشود، خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود، این میکروب‌ها می‌مانند، و من می‌ترسم در آینده نزدیکی چشم بازکنید و ببینید، هشتصد ملا یکجا خلق شده، ملا همه امور مملکت را بدست گرفته، همه ثروت شما را بر باد داده، شما را به امان خدا سپرده، و افسارتان را به بیگانگان رها کرده!!!"

تنها راه نجات ایران در دست ملی‌گرایان ایران می‌باشد که خود را برده مکتب و ایدولوژی مشخصی نمی‌دانند. این ملی‌گرایان با اینکه روزانه زیر فشار اسلام‌گرایان کمتر از دیروز می‌شوند، اما نسل جدید ایرانی که خود را از بردگی دین و ایدولوژی آزاد کرده است در راه می‌باشد تا جایگاه انسان را دوباره به او ببخشد. مبارزه امروز مردم ایران مبارزه با سیستم برده‌داری به هر نوع آن می‌باشد. زمان آن رسیده که روحانیون[مُلا-ها، روضه-خوان-ها] اسلام سر‌سپرده (برده) ایرانیان شوند و اموال آنها را تا ریالِ آخر به خزانه دارایی‌ ملت برگردانده شود. مرگ آنان را نمی‌خواهیم ولی مرگ را باید آرزو کنند! سرنوشتی بغییر از این برای [آخوندها]، روحانیان اسلام، خیانت به آیندگان است.

بهمن زاهدی
چهارشنبه 7 تیر 1391

Labels: , , , ,

Sunday, June 24, 2012

اخلاقی که ما از دين برداشت کرده-ايم

مـردو آنـاهيــد



خودفروختگانی، که برای زورمندان ِ جهان، پيوسته اسلام را با پسوندهای، صلح جو، مردمی، رحمانی، راستين و ملی می‌سازند و می‌فروشند، از پسدادگان همان عارفان ِ دروغ پرداز خوراک می‌گيرند.

اخلاق دينی پنداری است که با پوششی دروغ و درون مايه‌-ای زهرآگين در بينش ِ مردمان فرو رفته است. در اين پندار، مذهب که پيروان را در نادانی می‌پروراند پايگاه ِ اخلاق، يعنی آموزنده‌-ی رفتار نيک، شمرده می‌شود. درون مايه‌-ی "اخلاق" بدان گونه دروغ است که مردم نيک خويی و مهرورزی را، برآمده از سخنان ِ فريبنده‌-ی پيشوايان ِ مذهبی، يعنی برآمده از سخنان ِ دروغوندان گمان می‌برند. بازده‌-ی اين اخلاق از آن روی زهرآگين است که مردمان به پيروی از اوامر دينمداران به زشت‌-ترين کردار دست می‌برند و زشتی‌ها‌ی کردار خود را نمی‌بينند. زيرا

در تاريکخانه‌-ی ايمان کسی زيبايی يا زشتی را ارزيابی نمی‌کند. پيروان کردار خود را با معيارهای عقيده‌-ای، که به آن ايمان دارند، می‌سنجند
.
اگر با چشم ِ جان، به کارکرد و احکام ِ هر دينی را که می‌شناسيم، بنگريم انسان ستيزی و زشتخويی‌ را، در پوشش اخلاق، در آن دين خواهيم ديد. در اين نگرش به روشنی نمايان می‌شود که پيشوايان ِ هر دينی در هر زمانی، پيروان ِ خود را به کينه توزی و دشمنی با دگرانديشان برانگيخته‌-اند. پيروان به کردار از زهر ِ عقيده‌-ا‌ی، که بر خرد ِ آنها فرمانروايی دارد، خود را رستگار و برتر از ديگران می‌پندارند. از آنجا، که برتری‌-ی پيروان و بيزاری‌-ی آنها از دگرانديشان تنها به گمانی پوچ پيوند دارند، اين است که آنها در هنگامی، که به شمارِ زورمند باشند، با کشتار ديگران به عقيده‌-ی خود حقانيت می‌بخشند. خودخواهی، کينه توزی، ستم ورزی و آزردن ِ آزادگان در اخلاق هر دين و در باور ِ هر دينمداری آميخته هستند. پيروان به دينی ايمان آورده‌-اند که کارکرد ِ آن را نيک می‌پندارند. ولی آنها درون مايه‌-ی و بازده‌-ی کارکرد ِ آن دين را نمی‌شناسند. از اين روی آنها، از ترس يا از نادانی، زشتی‌ها و پسماندگی‌های دين را در اخلاق خود جايگزين می‌کنند.

دينمداران پنداری را، که خرد ِ آزادگان آن را نمی‌پذيرد، با کشتار دگرانديشان و گسترش ِ ترس، به سرکردگان ِ مردم و سپس به مردمان فرو می‌کنند آنها اين انسان ستيزی را رهايی گمراهان از نادانی می‌نامند.

پس از زمانی، در زير ِ فشار، پذيرفتن ِ نادانی و دروغ به جای خردمندی و شناخت در اخلاق پيروان نهادينه می‌شود و آنها هم کودکان را با همين اخلاق ِ شوم پرورش می‌دهند. بيزاری از دگرانديشان و انگيزه‌-ی انسان ستيزی تنها از ويژگی‌های اخلاق در دين‌های ابراهيمی نيستند وآنکه بسيار ديده شده است، اکنون هم می‌توانيم ببينيم، که پيران بودايی نيز خويشان ِ خود را برای بزرگداشت ِ بودا قربانی کرده‌-اند يا به فرمان پيشوايی به دگرآزاری يا به خودسوزی دست برده‌-اند. در هر شاخه‌-ای از بودايی‌ها، پستی و فرومايگی‌-ی پيروان ستايش می‌شوند تا آنها با ويژگی‌های پست خشنود و سرفراز باشند. افزون بر اين می‌بينيم که پيروان ِ دالا لاما، نابخردانه به فرمان او، برای آرمانهای زورمندان ِ جهان جانفشانی و جان آزاری می‌کنند و کردار خود را مهربانی و انساندوستی می‌پندارند. به زبانی ساده: سخنان ِ اخلاقی، در هر دينی، پوسته‌های زيبايی هستند که زشتی‌های کردار و رفتار ِ پيروان را واژگون می‌سرايند. پيروان، که خودباختگان دينی به شمار می‌آيند، نمی‌توانند با خرد ِ خود ارزش‌های فرهنگی را بررسی کنند. پيروان از سرشت ِ خود زشتخو و انسان ستيز نيستند وآنکه آنها با زشتی‌ها خو گرفته‌-اند. آنها عقيده‌-ی خود را معيار راستی و درستی می‌دانند، از اين روی پيروان هر زشتی و ستمکاری، که در ايمان ِ آنها بگنجد، آن را می‌پذيرند. زيرا آنها بر اين باورند که انسان از کوتاه خردی نمی‌تواند به ژرفای اوامر الهی پی ببرد. انسان ِ خردمند شادزيستن را در پيوند با شادمانی‌-ی ديگران می‌داند و از سرشت ِ خود از آزردن ِ هر جانی پرهيز می‌کند. عقيده بر خرد و بر وجدان پيروان حاکم می‌شود و آنها را به جان آزاری وادار می‌کند. اين است که در هر عقيده‌-ای، در زير پوشش اخلاق، پيروان به ابزاری ترس آور و خشمآور دگرگون می‌شوند. پيروان در هر زمان و در هر سرزمينی، که عقيده‌-ی آنها گسترده شده است، از جان آزاری و از کشتار ِ دگرانديشان پرهيز نکرده‌-اند. پديده‌-ی اخلاق، که به نادرستی نيک منشی پنداشته می‌شود، در تاريکخانه‌ی هر دينی، به ويژه در شريعت اسلام به بد منشی و زشتخويی برمی‌گردد. پيروان ِ دين‌های ابراهيمی نمی‌توانند، در ديدگاه ِ تاريک ِ خود، اين زشتی‌ها را ببينند. در عقيده‌-ی مسلمانان هر ستمی، که بر دگرانديشان (کافران) وارد شود، زشت نيست. زيرا آنها کافران را سزاوار ِ رنج و شکنجه می‌دانند. آنها در اخلاق ِ عدل الهی هيچ گونه ناسازگاری نمی‌بينند و الله را جبار، مکار، قهار، غفار، ستار و رحمان می‌دانند. الله مالک جهنم هم هست و در محکمه‌ی عدل ِ او هر دگرانديشی ، پيشاپيش، به سوختن در آتش ِ جهنم محکوم شده‌ است. بدمنشی و زشتخويی در هر عقيده‌-ی دينی آميخته شده‌-اند. در اين جستار تنها به زيربنای اخلاق در شريعت اسلام اشاره می‌کنم. زيرا ما ايرانيان با زهری، که از اين شريعت برداشت کرده‌-ايم، خود را "خوش اخلاق" می‌پنداريم. نخستين تخم کينه توزی در عقيده‌-ی مسلمانان با ايمان داشتن به " لا اله الا الله" (يعنی نيست الهی به جز الله) کاشته می‌شود. با همين "اخلاق" اسلامی، مسلمانان با همه‌-ی خدايان ِ ديگر و پيروان ِ آن خدايان دشمنی و کينه می‌ورزند. در عقيده‌-ی مسلمانان: کسی که توحيد را نپذيرد او دشمن الله است. برای مسلمانان کشتن ِ دشمنان ِ الله عبادت شمرده می‌شود. افزون بر اين که، در کشتار ِ نامسلمانان، دارايی آنها هم از آن ِ جهادگران می‌شود، آدمکشان ِ مسلمان پس از مرگ هم از الله پاداش می‌گيرند. اخلاق ِ مسلمانان به اين گونه زهرهایِ انسان ستيز آلوده هستند. در اخلاق ِ مسلمانان، درون مايه‌-ی ناپاکی و پاکی، به کژی نگاشته شده‌-اند. در اين اخلاق، نامسلمانان همه کافر و همه"نجس" يعنی ناپاک هستند. پس برای مسلمانان، کشتن يا دستکم آزار دادن ِ دگرانديشان، ستمکاری نيست. ناپاکی و پاکی به عقيده‌-ی کسان بستگی دارند نه به پاکيزگی و بهداشت. در احکام مسلمانان شاش ِ شتر، آب ِ کُر، آب ِ روان و گرد و غبار، با هر آلودگی که داشته باشند، پاک و پاک کننده هستند. (چشمه‌-ی اخلاق ِ مسلمانان را می‌توان از اوامری، که در قرآن برای کشتار ِ کافران آمده است، برداشت کرد) مسلمانان بر اين باورند که محمد رسول الله است و احکام الهی بر او نازل شده‌-اند. الله خالق و حاکم است و مردمان مخلوق و محکوم به پذيرفتن ِ اوامر الله هستند. هر آنچه که در قرآن آمده است بدون کم و کاست، احکامی هستند که، برای هميشه، به بندگان ِ الله امر شده‌-اند. بندگان نه هوش، نه توان و نه اجازه‌-ای را دارند که بتوانند، به درستی يا به نادرستی‌-ی اوامر ِ خالق ِ خود، پی ببرند. سرپيچی، گستاخی يا شک-ورزی در برابر احکام شريعت سزاوار سخت ترين رنج و شکنجه می‌باشند. الله پس از مرگ هم گستاخان و سُست باوران را در سوختن می‌آزارد. مسلمانان کينه توزی، خشم ِ الله و جهنم ِ او، که برای آزار ِ دگرانديشان و مسلمانان ِ گستاخ فراهم شده‌-اند، نشانی از عدالت ِ الله می‌دانند. از اين روی مسلمانان چنين ويژگی‌هايی را هم در اخلاق و رفتار خود می‌آميزند. (نشانه‌های اين اخلاق به کردار در رفتار ِ مُحتسبان ِ حکومت ِ اسلامی در زندان ِ کهريزک آشگار شده‌-اند) زشتی‌های اين اخلاق ِ شوم به روشنی در احکام، رفتار، انديشه، گفتار و اندرزهای واليان اسلام ديده می‌شوند. افزون بر اين که ، اخلاق ِ هر مسلمانی برآيندی از رفتار و اوامر ِ الله و کردار ِ نمايندگان الله هستند، بينش ِ عارفان ايرانی هم، که از مهرورزی سخن می‌گويند، در همين زهرآب ِ اخلاقی آلوده شده است. مسلمانان با شور و شادی به تماشای اجرای احکام قصاص می‌روند و در هنگام گردن زدن، دست و پا بريدن، تازيانه زدن و سنگسار کردن، با فرياد الله اکبر، پيوند ِ اخلاقی‌-ی خود را به اسلام رحمانی نمايان می‌کنند. قاضی، مُحتسب و جلاد، که اين نمايش‌های اخلاقی را به انجام می‌رسانند، بيشتر از هر کس شادمان می‌شوند. زيرا آنها، در اجرای اين احکام، الله را خشنود می‌سازند. مسلمانان در هنگام ِ عبادت‌های روزانه پيوسته نشان می‌دهند که آنها به نادان بودن، به خاکسار بودن، به ناتوان بودن و به برده بودن ِ خود ايمان دارند. اين زشتخويی و برده منشی، اخلاقی است که نه تنها مسلمانان را، در برابر سرکردگان و زورمندان، چاپلوس و پست ساخته است وآنکه آنها را در برابر مردگان و گورهای هزارساله خاکسار کرده است.

عبادت‌هايی مانند روزه و زيارت ِ حج از ويژگی‌هايی هستند که مسلمانان را نه تنها خوار و کورانديش می‌پرورانند وآنکه آنها را در زشتکاری و ستمکاری گستاخ و دلير می‌کنند. زيرا مسلمانان، در انجام اينگونه بيهودگی‌ها، خود را از ديگران برتر و به الله نزديکتر می‌پندارند.

در اين نزديکی، الله از ستم و آزاری که آنها به خودخواهی بر مسلمانان وارد کرده‌-اند می‌گذرد. بدين سان که الله گناهان حاجيان را با رنج بردن و خرج کردن، در زيارت حج، فراموش می‌کند. از گردش ِ بيهود به دور ِ حجرالاسود و از کشتار ِ گوسپندان، برای خشنودی‌-ی الله، نابخردی و دلسختی هم به زشتخويی‌-ی مسلمانان افزوده می‌شوند.

خمس، ذکات، سهم امام، صدقه، نذر، ديه و وقف بخشی از درآمدهای کاسه ليسان و انگل‌های پشتيبان ِ شريعت هستند. در اين باجگزاری، افزون بر اين که مسلمانان گناهان خود را بازخريد می‌کنند، توانمندان هم از شريعتمداران پروانه‌-ی ستمکاری‌ دريافت می‌کنند.

به هرروی اخلاق ِ مسلمانان، در هر کجای جهان، با دروغ و نيرنگ، با پستی و خواری، با ترس و نااميدی، با رشوه پردازی و خودفريبی آميخته هستند. مسلمانی، که آگاهانه به خود و به نامسلمانان دروغ نگويد، هنوز در جهان زاييده نشده است. زيرا مسلمانان به ناموجودی ناديدنی ايمان دارند که او را، در پندار ِ خود، موجود و ديدنی نگاشته‌-اند. از اين روی آنها به نامسلمانان دروغ می‌گوينــد و پسماندگی‌های اسلام را با دروغ می‌پوشانند تا از کژپنداری‌-ی خود شرمسار نباشنــــد. در امر به معروف و نهی از منکر از مسلمانان جاسوس‌هايی نادان، پروده می‌شوند. آنها، با اين اخلاق، آزادی را از يکديگر می‌گيرند و انگيزه‌-های خود را با دروغ و رياکاری پنهان می‌کنند. معروف يا منکر کردار ِ پسنديده يا ناپسندی نيستند وآنکه اوامر خشمآورانی هستند که برای راهزنی و سروری بر قبيله‌های عرب به کار می‌رفته‌-اند. جهاد حکمی است که به کشتار و غارت ِ دگرانديشان مشروعيت می‌بخشد. کشتار کافران و دزديدن ِ دارايی آنها برای همه‌-ی مسلمانان کرداریست پسنديده. اکنون چه آنهايی که انگيزه‌-ی جهادگری دارند و چه آنان که، در اين زمان، جهاد را سودبخش نمی‌دانند، همه‌-ی آنها به کردار برای پايداری و گسترش اسلام دروغ می‌گويند. همه‌-ی مسلمانان از غزوات محمد و اصحابش، که آنها برای راهزنی و کشتار بر قبيله‌های ديگر يورش می‌برده‌-اند، با افتخار ياد می‌کنند. آنها از ستمی، که به خواست ِ رسول الله بر کافران وارد می‌آمده است، شادمان می‌شوند. بالاترين آرزوی بيشترين ِ مسلمانان اين است که آنها هم بتوانند خشمی را، به مانند خشم رسول الله و اصحابش، بر دگرانديشان فرود آورند.

اخلاق ِ همه‌-ی مسلمانان به درنده خويی، به کافرکشی و به دزديدن از ديگران آلوده شده‌-اند. هر ايرانی، که هنوز اندکی از گوهر فرهنگ ايران در بينش او به جای مانده باشد، درمی‌يابد که حکمرانان اسلامی، سپاهيان، بسيجی‌ها، پاسداران، حزب الهی‌ها و مسلمانانی، که با ريختن ِ خون دگرانديشان زر و زور اندوخته‌-اند، همگی به آدمکشی و دزديدن ِ دارايی مردم دست برده‌-اند.

در هر کشور اسلامی، به همراه ِ سرکوب ِ جنبش‌های مردمی، به روشنی ديده می‌شود که مسلمانان به خشونت و جان آزردن خو گرفته‌-اند. آنها به کردار نه تنها زمين را با خون دگرانديشان رنگين ساخته‌-اند وآنکه از ريختن ِ خون جوانان ِ همکيش خود هم پرهيز نکرده‌-اند. آنچه که در سرشت و انگيزه‌-های جانوران، به ويژه در انگيزه‌-های آدم، ريشه دارد کِشِش و پيوند جفت‌های نر و ماده است. اين پيوند ِ شادی بخش هم در شريعت اسلام به پليدی آلوده شده است. افزون بر اين که در اين شريعت، انسان عبد ِ الله است، دختران و زنان هم به مردان واگذار شده‌-اند.

انسان ِ مادينه نخست از آن ِ پدر است و سپس از آن ِ شوهر می‌شود. پدر به بدگمانی می‌تواند دختر خود را بکُشد، می‌تواند او را به مردی واگذار کند يا به اجاره (صيغه) بدهد. مردان زنان را برای نکاح (همخوابگی) عقد می‌کنند و مَهريه(مزد ِ همخوابگی) را می‌پردازند. زنان برای زمانی که خريداری شده‌-اند به مردانی به نام ِ شوهر واگذار می‌شوند.

شوهر سرور ِ زنانش است و زنان بايد از او تمکين کنند، يعنی هميشه برای همخوابگی، که مزدش پرداخت شده است، آماده باشند. زنان ايران اين، ننگ ِ تن فروشی، را پنهان می‌کنند. آنها مَهريه را پيشاپيش دريافت نمی‌کنند و از خودفريبی و شرمندگی مزد يا اجرت(يعنی مَهريه) را مِهر می‌خوانند. مجازات زنان ِ عقد شده که با مردی ديگر، چه خواسته و چه ناخواسته، آميزش کنند دستکم مرگ است. اين حکم ِ ناجوانمردانه و انسان ستيز، که با سرشت و انگيزه‌-های انسان هم سازگار نيست، در اخلاق بيشترين مسلمانان ريشه دوانده است. برخی از مسلمانان به گمانی، هرچند که نادرست هم باشد، زن ِ خود را می‌کُشند و به اين اخلاق هم می‌بالند. مسلمانان می‌توانند دختران ِ خود را برای يک بدگمانی بکُشنـــد و نيز می‌توانند با خشنودی دختران ِ خود را برای کامگيری به اجاره بدهد و پول ِ فرسودگی‌-ی دختران را دريافت کنند. تنفروشی‌ در اخلاق ِ مسلمانان تا آن اندازه آميخته شده است که واليان شيعه از دختران و زنان می‌خواهند که دستکم در دوران ِ جوانی به تنفروشی (صيغه) بپردازند. افزون بر اين پدران و مادران دخترانشان را تنها با مَهر (Mahr) داد و ستد می‌کنند. برخی از زنان روشنفکر هم بدون ِ عقد ِ نکاح( يعنی پيمان همخوابگی) و گواهی‌-ی مَهر (مُزد ِ همخوابگی) شوهر نمی‌کنند.

بخشی از اخلاق ِ مسلمانان ِ خودباخته اين است که آنها زشتی‌های شريعت اسلام را آگاهانه می‌پوشانند تا اسلامزدگان را، با بند‌های دروغ، به اسلام پايبند کنند و نيز خود را انديشمند و روشنفکر بنمايانند. اين زشتخويی، که از زهر ِ دروغوندی برآمده، بازده‌-ی آن خرد سوزی و نادان پروری است.

خودباختگان ِ ايرانی، از آغاز يورش ِ جهادگران به ايران تا کنون، با همين اخلاق در نمادهای گوناگون بر زور و ستم واليان اسلام افزوده و از توان و اميد ِ آزادگان کاسته‌-اند. عارفان ِ خوشباور شايد دروغ پردازانی بدانديش نبوده‌-اند که هنوز از سخنان ِ آنها، نياز گريز از دامگه ِ اسلام در دل ِ شکورزان سُست می‌شود. ولی آنها به کردار به مسلمانان و به نامسلمانان دروغ گفته‌-اند‌ و انديشه‌-ی آزادگی را در درون ِ آنها خاموش کرده‌-اند. همچنين آنها عرفان ايرانی را به رنگ و بوی گندآب ِ اسلام آلوده ساخته‌-اند. عارفانی بسان مولوی و عطار با خوی خوشباوری و خودفريبی مردم را به پذيرفتن ِ خشونت و انسان ستيزی سرگرم کرده‌-اند. آنها، با قصه پردازی و نادان پروری، دلسختی و خشم ِ الله و پيشوايان اسلام را وارانه، در پوشش ِ مهربانی و عدل ِ الهی، نشان داده‌-اند. آنها خرد ِ اسلامزدگان را، در نينديشيدن، در هيچ بودن و در هيچ شدن، خشکانيده‌-اند.

خودفروختگانی، که برای زورمندان ِ جهان، پيوسته اسلام را با پسوندهای، صلح جو، مردمی، رحمانی، راستين و ملی می‌سازند و می‌فروشند، از پسدادگان همان عارفان ِ دروغ پرداز خوراک می‌گيرند.

زورمندان ِ جهان، با همين زشتخويی، مسلمانان ِ با ايمان را، بدان اميد، با نامهای تندرو، اسلاميست، سلفيست، جهاديست، بن لادنی، طالبانی نشان می‌زنند که گماشتگان آنها بتوانند با الله و اسلام بزک شده‌-ای مسلمانان را خوش اخلاق کنند.


مـردو آنـاهيــد
بيست و چهارم ژوئن ۲۰۱۲
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , , , , , , ,

Thursday, June 21, 2012

درحواشی "خشم مقدس" دکتر عبدالکريم سروش

محمد جلالی چيمه (م. سحر)
(بخش نُخست)


جناب سروش در بیانیه اخیر خود انتقاد تیز و کوبنده‌-ای که به نفرین نامه‌-ای بی‌شباهت نیست نسبت به گروهی از ایرانیان دارد که از نظر ایشان «دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته‌-اند، بلکه در بی‌ خبری و عقب ماندگی از قافله-ی تاریخ وعقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخرشان باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی وآشتی درآیند و دل اهل ایمان را به دست آورند و خودرا آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن

بايد از آقای سروش پرسيد که شما ديگر چرا نگرانيد که در يک جامعه آزاد، "کفر" (که همان ديگرباوری‌ست) نيز همچون باورها و عقايد و انديشه‌های ديگر به رسميت شناخته شود و از همان هوايی برخوردار شود و استنشاق کند که مدعيان دين رسمی و ايمان مذهبی، هزاران سال است در انحصار خود دارند و صنف روحانی همواره آن را مِلک طِلقِ اهل دير و کنشت و مسجد و کليسا دانسته است؟[+]ادامــــه

م. س ـ پاریس، ٧/۶/٢۰۱٢

*****

درحواشی "خشم مقدس" دکتر عبدالکريم سروش

محمد جلالی چيمه (م. سحر)
(بخش دوم)


جناب دکتر سروش در بیانیه-ی خود فریاد «واسکولارا!» سرداده‌-اید و از «سکولارهای ایران» خواسته-‌اید که سکولاریسم خود را از گزند «کافران ناباب» برهانند زیرا اینان به «نقد عقلانی» پایبند نیستند و «فقط زبان طعن و تمسخر‌ باز و دراز» می‌کنند.

جامعه‌ی پُست‌سکولار هابرماسی آينده-‌ای‌ست که اين فيلسوف آلمانی در پيوند با پدران فکری خود يعنی کانت و هگل و فويرباخ و مارکس و نيچه و بزرگان ديگر مغرب زمين، برای ملت-‌های آزادِ اروپا آرزو می‌کند، نه برای ما منکوب-‌شدگان نکبت سی‌وچهار ساله و گرفتاران ذلت حاصل از حکومت فقهای شيعی و نيز نه برای دوزخيان له‌-شده زير آوار توحش طالبانی!
... و صدای جویده شدن استخوان‌های ملت ایران است، آنکه از لابلای اخبار روزانه-ی ایران به گوش جهانیان می‌رسد.[+]ادامــــه

م. س – پاریس، ۲۰/ ۶./ ۲۰۱۲

Labels: , ,

Sunday, June 17, 2012

شاهین نجفی و فویرباخ، کویتی‌پور و شیخ اشراق

محمود فرجامی


و آنها هیچکدام در جامعه‌ای که با چند نقی نقی شوخ‌طبعانه با پوششی از گنبدی پستان‌شکل را نداشته باشد، متشرعش حکم به و سربریدن و متجددش حکم به "خفّت و خجلت" بدهد جایی ندارند. این همان چیزی است که روشنفکران دینی و نظریه پردازان اسلام رحمانی می‌خواهند؟

نامه یا بیانیه‌ دکتر عبدالکریم سروش درباره حکم ارتداد/ تکفیر و واجب‌القتل شمردن شاهین نجفی دست کم از یک جهت در خور تحسین است: بر خلاف بیشتر منتقدان دیندار شاهین نجفی، دکتر سروش سراغ نیت‌یابی نمی‌رود و به جای پرداختن به این مطلب که هنرمند چرا و با چه انگیزه‌ای این کار را کرده است مستقیما به سراغ خود کار و تاثیرات آن می‌رود.

می‌توان امیدوار بود دکتر سروش به عنوان یکی از اثرگذارترین اندیشمندان تاریخ معاصر ایران، به روشنفکران دینی، طرفداران اسلام رحمانی، اندیشمندان مسلمان و سایر کسانی که مستقیم و غیرمستقیم همچنان از وی تاثیر می‌پذریند آموزش یا دست کم نشان دهد می‌توان کمتر نیت‌خوانی و روان کاوی کرد و بیشتر به محتوای اثر یا تاثیرات فرهنگی و اجتماعی آن پرداخت.
همین چند سال پیش بود که یک استاد ایرانی دانشگاهی مشهور در آمریکا که از محتوای کتاب "لولیتا‌خوانی در تهران" به خشم آمده بود چنان تهمت‌هایی را نثار نویسنده‌-ی‌ آن کرد و انگیزه‌-هایش را یک به ‌یک شمرد که خبرگزاری فارس با اشتیاق آن‌ را نقل کرد. علاوه بر این، دکتر سروش صراحتا حکم ارتداد و قتل به هر دلیلی، چه توهین و چه غیر آن را نفی و محکوم می‌کند. باز هم یک نکته‌ مثبت و درس‌آموز دیگر؛ طبعا برای جامعه‌-ای که در آغاز قرن بیست و یکم همچنان درگیر فتوا و ارتداد و مباح بودن بعضی خون‌هاست.
خوشبختانه زبان فارسی گستره‌-ای محدود دارد و حاصل ترجمه ابزارهایی مثل مترجم گوگل هم عملا بی‌مصرف است، یعنی حرفها بین خودمان می‌ماند، وگرنه آگاهی در وهم سایه از ذوق‌زدگی ناشی از محکومیت حکم ارتداد توسط یک اندیشمند تاثیرگذار، بیشتر از افتخار باعث سرشکستگی می‌تواند باشد. با این حال آقای سروش در آن بیانیه‌، تقریبا همان قدر که به محکومیت حکم قتل و هتاکی‌های بخشی از اهل ایمان پرداخته است در محکوم کردن اهانت و تمسخر بخشی از سکولارها و منتقدان دین قلم زده. چند نکته‌ای در این باب:

یک: حتی با فرض اینکه هرآنچه در نقد دین و دینداران گفته شود، مشمول اهانت و تمسخر است باز هم دو کفه‌ ترازویی که ایشان سعی دارد همزمان هردو را محکوم کند برابر نیستند.
یک طرف اهانت و تمسخر است و طرف دیگر خون و سینه شکافته و سر بریده و هزاران آزار جسمی و روحی. محکوم کردن همزمان طرفین وقتی عادلانه و انسانی است که میزان جرم و خطا برابر یا نزدیک به هم باشد. شاید بتوان دو همسایه‌ی دعوایی را که یکی سنگ به شیشه‌ی دیگری زده و دیگری گلهای باغچه این یکی را لگد کرده همزمان سرزنش کرد اما اگر یکی از طرفین، به تلافی، دست بچه همسایه را قطع کرده باشد چه؟ می‌توان در میانه‌ چنان وضعیت هولناکی در میانه کوچه سینه صاف کرد و لحنی مطنطن و حکیمانه گفت اینجانب، همزمان لگد کردن گلهای باغچه و قطع کردن دست کودکان را محکوم می‌نمایم؟ محکوم کردن همزمان طرفین همیشه نشانه‌-ی خرد و خونسردی و حکمت و ریش‌سفیدی نیست.

دو: آقای سروش روشنفکر عرصه‌ عمومی است و روشنفکر عرصه عمومی، وقتی در کنار چاپ مقاله تئوریک در ژورنال‌های دانشگاهی یا به جای آن، در مورد مسائل روز جامعه نظرش را منتشر می‌کند، نمی‌تواند از مسئولیت عواقب اجتماعی اثرش حتی در آینده شانه خالی کند. ایشان از یک سو حکم ارتداد و قتل و خشونت را محکوم می‌کند و از سوی دیگر دائما تکرار و تاکید می‌کند که فلان کار مصداق اهانت و تمسخر بود و باعث رنجش مومنان، و مومن وقتی برنجد، چنین و چنان می‌شود. در اوایل دوران اصلاحات که هنوز اندک پروایی از تشویق علنی به خشونت وجود داشت، روش مرسوم برخی روحانیون ایراد خطابه‌های سوزناک درباره اهانت به مقدسات دینی و افسوس از کم شدن غیرت دینی و انذار از بلایای آسمانی و بعد هم اشاره‌ای به نشانی آنها که باید نشان می‌شدند بود و طبعا نتیجه هم ریختن و زدن و بستنِ نشان‌شده ها به دست پامنبری‌ها. برخی پامنبری‌ها به اندازه کافی خطرناک هستند و برخی منبری‌های خطرناک به اندازه کافی در ایران هستند، چه نیازی به زحمت اضافی روشنفکران و دانشگاهیان؟
تلقین توهین‌آمیز بودن و رنجش عمیق اهل ایمان از چند شوخی با اسامی و نشانه های دینی گویا کم بوده که هشدار صریحی هم به آن اضافه شده که اگر این "کافران مسلمان‌خوار" در فردای آزادی از راه برسند چنین و چنان خواهد شد. اگر از تلقین رنجیده خاطر شدن، مدارا زاییده شود و ترساندن از کافران مسلمان خوار کمکی به آزادی و پلورالیسم کند، اتفاقی غریب و خرق عادتی بزرگ حادث شده و حتما جا دارد در سازمان ثبت معجزات به ثبت برسد. تجربه و تاریخ و منطق اما نشان از چیز دیگری دارد

سه: مرز بین اهانت و نقد دین کجاست و چه کسی آن را تعیین می‌کند؟ اگر قرار است آن را مومنان تعیین کنند، چه کسی سخنگوی ایشان است؟ عده‌ای از همین مومنان دکتر سروش و بسیاری دیگر از دگراندیشان و نواندیشان (و حتی مومنانی را که صرفا جدی‌تر و غیرتقلیدی‌تر درباره دین فکر می‌کنند) را نفی و طرد و تکفیر کرده‌اند، آیا باید نظر آنها را برآیند نظر همه‌ مومنان گرفت؟ با کدام معیار، آنهایی که از تجربه‌ شخصی و غیرالهی بودن قرآن می‌رنجند نماینده‌ اکثریت مومنان نیستند اما آنهایی که از ترانه‌ای می‌رنجند نماینده‌ی اکثریت اهل ایمانند؟ اما اگر-آنگونه که آقای سروش و تقریبا تمام روشنفکران دیندار بارها تصریح کرده‌اند- اینها صرفا بخش تندرو و اقلیتی از دینداران هستند که نمی‌توانند نماینده‌ی اکثریت باشند، از نظر آن اکثریت چطور می‌توان آگاه شد؟
جامعه‌ ایران نه فقط از نظر رشد حیرت‌برانگیز دین‌گریزی و دین‌ستیزی با فضای انقلابی/اسلامی اوایل انقلاب و انقلاب فرهنگی بسیار متفاوت است که دیندارانش هم شباهتی به دینداران آن فضای عصبی و خشونت‌بار نمی‌برند. سی‌ چهل سال بعد از دورانی که جوانهای نخبه‌ شهرستانی در دانشگاه های تهران در حال کشف دکتر شریعتی بودند، حالا آدمهایی در دور افتاده‌ترین شهرها هم می‌توانند به راحتی سالی صد فیلم خوب و بدون سانسور تماشا کنند، کتابهای ممنوعه دانلود کنند، هر وبلاگی را بخوانند... پس بعید نیست کم‌کم قشر عظیمی از جامعه متوسط ایران به شعور و مدنیت و مدرای بیشتری دست یافته باشد. شاید نماینده‌ اکثریت دین‌داران همین رفقای جوان ما باشند که بارها مسخره کردن دین و دینداران و پیامبران را در آثار جهانی دیده و خوانده‌اند و همچنان شاهین نجفی گوش می‌کنند.
آدمهایی که نه فقط اهل تکفیر و خون نیستند که رنجش‌های بیهوده. در دوقطبی "دینداری که می‌رنجد و بی‌دینی که نمی‌رنجد"ی که آقای سروش ترسیم می‌کند جای این گروه کجاست؟ دیندارانی که شعور و آگاهی‌شان اجازه نمی‌دهد خودشان را در حد نوجوانان هیجان زده‌ی پنجه بوکس در جیب و معتقداتشان را در حد "خوارمادر" آنها تنزل بدهند.

چهار: آیا دینداران حق دارند عوام باشند اما بی‌دینان باید حتما روشنفکر یا دست کم اهل مطالعه و تعقل باشند؟ آقای دکتر سروش چنان بزرگوارانه منتقدان را به نقد عالمانه‌ خدا، دین، اسلام و شیعه دعوت می‌کند که مخاطب به شک می‌افتد نکند در نامه‌ای که قرار بوده به دپارتمانی دانشگاهی یا انجمنی متشکل از سی چهل اندیشمند برود، نشانی گیرنده اشتباه خورده و سر از سپهر عمومی درآورده.
واقعیت آن است که با قرائت اسلامی، در دنیا صدها میلیون کافر (خداناباور، آته‌ئیست) وجود دارند، دست کم دو میلیارد مشرک (بودیست، هندو... و بسیاری از ادیان کوچکتر)، بیش از یک میلیارد دین‌دار خداپرست نامسلمان (مسیحی، یهودی)، صدها میلیون مسلمان غیرشیعی و میلیون‌ها شیعه‌ غیردوازده امامی.
در چنان جمعیت عظیمی، گروه بزرگی عوام وجود دارند که هرچند آنقدر هتاک نیستند تا اشعار وقیح در سالمرگ بزرگانی دینی هسمایه بسرایند یا در منبرشان هر کس که حب بزرگان دینی خودشان را در دل ندارد، زنازاده بنامند، اما به خاطر عوام بودنشان کارهای عوامانه می‌کنند. افسوس خوردن به حال آنها که کاش مثل "هیوم وکانت و هگل و مارکس و فویرباخ" از ناقدان محترم دین بودند بی‌شباهت نیست به دریغ‌خوردن بر حال سینه‌زنان زینبیه‌ حاج‌باقر سلف‌فروش که کاش دست کم اگر نمی توانند ابن‌سینا و ابن رشد باشند مطهری و طباطبایی می‌بودند.
اگر مسلمانان می‌توانند از عبدالکریم سروش تا سعید تاجیک گسترده باشند، گستره‌ کافران هم می‌تواند از محمدرضا نیکفر تا فرود فولادوند باشد. وسط کشیدن پای فویرباخ وسط معرکه‌ شاهین نجفی و گریززدن به لمپن‌های ضداسلام لس‌آنجلسی شبیه است به ذکر خیر از شیخ اشراق در تحلیل برادر کویتی‌پور و مخلوط کردن هر دو با عیدعمرگیران. از قیاسش خنده آمد خلق را.

پنج: به طور مشخص تکلیف مقوله‌ای به نام طنز انتقادی در مورد دین و دین‌داران چه می‌شود؟ آقای سروش تاکید دارد که جامعه‌ ایران جامعه‌ای عمیقا مسلمان و دیندار است و باقی خواهد ماند (و البته خود خطاب به بی‌دین‌ها و سکولارها تصریح می‌کند یکی از دلایل این پیشگویی‌ وعده‌ای است که قرآن درباره‌ جاودانگی اسلام به مسلمانان می‌دهد) با فرض قبول این دعا، سوال این است که به طنز گرفتن مقوله‌ای تا این حد مهم و ریشه‌ای آیا به نظر ایشان رواست؟ آیا در منظومه‌ی فکری ایشان و "مردان و زنان و دختران و پسران بی‌ شماری که عقدشان را در محضر قرآن بسته اند و به آیین محمدی بر یکدگر حلال شده‌اند و به اذن خدا ازیکدیگرکام گرفته اند، فرزندانشان را محمد و فاطمه نام نهاده اند و الگوی مروّت و شجاعت را در علی‌ دیده اند" کسی مجاز است در نوشته‌اش، ترانه‌اش، کاریکاتورش، و کمدی‌اش خودِ دین و بزرگانش (و نه صرفا قمه‌زنان و قمه‌کشان) را با طنز نقد کند؟ اگر چنین چیزی ممکن و رواست یک نمونه‌ مورد قبول ارائه کنند.

اما تاریخ روشنگری چیز دیگری نشان می‌دهد، چه دیدرو و ولتر که همچون بسیاری از اصحاب دایره‌المعارف با زبان طنز و هجو به سراغ دین و مسیحیت و مسیح و کلیسا رفتند (و نام بردن آقای سروش در مقاله‌اش از آنها -همچون آغاز مطلب ایشان با "دل به دست کمان‌ابرویی‌ست کافر کیش"- نقض غرض می‌نماید) و چه هزاران طنزپرداز و کمدین دیگر که در طول تاریخ ادیان و مقدساتشان را به ریشخند گرفته‌اند، تاثیری که در مجموع در بیداری و تعقل تمدن بشری داشته‌اند کمتر از سایر گرو‌ه‌های فکری و اجتماعی نبوده است.

و آنها هیچکدام در جامعه‌ای که با چند نقی نقی شوخ‌طبعانه با پوششی از گنبدی پستان‌شکل را نداشته باشد، متشرعش حکم به و سربریدن و متجددش حکم به "خفّت و خجلت" بدهد جایی ندارند. این همان چیزی است که روشنفکران دینی و نظریه پردازان اسلام رحمانی می‌خواهند؟


محمود فرجامی[+]، روزنامه نگار مقیم مالزی
2012-06-13

بازتابِ دیدگاهِ خواننـــدگان[+]

Labels: , ,

Thursday, June 14, 2012

"اندر احوالات مرد همه‌چيزدان"،
نقدی بر يادداشت عبدالکريم سروش


عباس محمودی

تمام تلاش سروش در يادداشت اخيرش شکل‌دهی به دوگانه‌-ای است که بيرون از آن بنی‌بشری نيست، همچنان که اين دوگانه را نه در ساحت پُر رمز و راز هنر که در مغالطات عرفانی - فلسفی خويش بر می‌سازد و در آن بر هنرمند بی‌خبر بند می‌زند و او را به جرم ترديد و فروافکندن پرده از خانه‌اش به محکمه می‌برد و پس از نقلی غرا وی را به طلسم آسمانی حواله می‌دهد و پيروزمندانه بيرون می‌آيد و رندانه ندای اناالحق سرمی‌دهد.

و آنچه بر متن و حواشی نوشتار اخير عبدالکريم سروش گشته، کما فی السابق روايت وجيزه های گذشته است که بلندی نظرش تاب صعود بر آسمان ها را ندارد؛ چه آنکه صعود و عروج را در طبع عارفانه-ی او، حرمتی است پاسداشتنی و مقدس، لاجرم گفتارش در ميانه-ی زمين و هوا می ماند تا در اين تعليق و تشويش و ابهام هر ظنی را همراه و هم داستان خود گرداند. همچنان که او مريد صادقی برای مراد بلخی-اش(۱) است و راز همراهی خلايق با آشفته سرايی نی را نيک دانسته و آموخته است. اما آنچه برای او همواره ناموخته مانده، آن است که ديگرانی دستان گشاده تری دارند، آغوش گشوده تری و طبع بلند تری برای صعود و خروج از آسمان ها؛ برای ايشان حرمت عروج بر آسمان ها، همان دروازه-ی قانون (۲)کافکايی است که پايداری و بنياد-اش بر همان يگانه واژه-ی "حرمت" استوار است و آنکه بی اذن وارد شود، لاجرم "حرامی" است و مستحق حد.

اما گناه اين حراميان بی پروا از منظر سروش، بی بصيرتی است که بينشی همچو وی ندارند تا ستون های سر بر آسمان سای و دروازه های دهشتناک حريم آسمانی را به نظاره نشينند و ترسيده، گوشه-ی عارفانه برگزينند و پرنده-ی خيال را سربُـرند و به شاهدان طاق و جفت بخورانند. سروش پاسدار حريمی است که در مکتب-اش ورود هر ناخودی را "حرامی" انگاشته-اند، لذا آنچه وی را برافروخته و آتش بر خرمن-اش می زند، هچوم حراميان گستاخی است که تاب و توانی بيش از او در عروج عبور از حريم آسمانی دارند، لاجرم به گوشه-ای می خزد و طلسم نفرينی حراميان را به قولی قديم می خواند و پايداری آيين کهن-اش را به آسمان ها می سپارد. "ليظهره علی الدين کله"(۳)

اما آنچه "مرد همه چيز دان"، را در نوشته-ی اخير-اش هراسيده می گرداند، ورود به ساحتی است که او و صاحب-نامان هم مسلک-اش از حضور و بروز در آن به غايت گريزانند: هنر، محفل انس و بزم و رزم خدايگان بازيگوش با دستان و بال هايی که تاب ماندن در بوم نقاشی و کلام و زبان مرسوم را ندارند، لاجرم می پرند و می رقصند و می نوازند، حريم در اين محيط بی احاطه، بی حرمتی است به ساحت هنر، آنِ در نورديدن نت ها و واژگانی که آنی پيش پيچيده شدند و بر زمين و زمان نشستند. لاجرم پرده داران را در اين گذر راهی نيست که هر آن مادام هتاکی خدايگان بی مبالاتی است به غايت خلاق، خلاق تر از آسمانی که پرده دارانی چنين پرگوی و پوک گوی دارد. لذا سروش عارف مسلک در اين عرصه ورود نمی نمايد، چه آنکه ساحت هنر را عرصه-ی پُـر اُفت و خيز و ظريفی می بيند که برای حکيمان پرده داری چون او، مهلکه-ای است که در مکتب وی "چاه ويل" نام گرفته است.

اما حکيم پرگوی، استادانه پای پريان گريز پای را به داخل بوم می کشد و زبان شاعرانه را در مغلطه-ای فلسفی به پنبه-ای می بُــرد و به رسم نقالان پرده دار، مخاطبان را به گوشه-ای می نشاند و چوب نقالی را نثار حراميان چپ دست و چپ چشم و بی بصيرتی می کند که هر آن به شمشير تدبير و قضای آسمانی هلاک خواهند شد.

اما نقالی، خود آيين و رسم و مراتبی دارد که سروش آن را نيک آموخته است،

او می داند که چگونه در يک رمانتيسيسم ذهنی، تمامی حريفان را در لشکر حراميان و نابکاران و شيطانيان مسلمان خوار بنماياند و لاجرم در سوی مقابل، لشکر نيک آيين، نيک کردار و پاک سرشتی است که جانشينان بر حق آسمان-اند. سروش پرده را حسب معمول نقالان نقش می زند، سپيد و سياه و سياهی آنچيزی است که بر او شوريده و بنيان افکارش را در هم می شکند، آسمان را به تمسخر نشسته و مظهر تمامی رذيلت های تاريخی است. در رمانتيسيسم ذهنی نيز تماما همين است: سپيد، سياه و راوی رمان.

در اين ميان راوی يا نقال پرده، آگاهانه و خواسته، تمامی نيروها و مظاهر را و به تعبيری تمامی خلايق را در دو لشکر موصوف تقليل و تحليل داده و به پرده می کشد و جدای از اين پرده هيچ نيست؛ نه خيالی، نه رويايی و نه نيرو و مظهر و توانی اما محاط بر اين پرده، راوی است، دانای کل، سروش غيب گوی که بال پروازش را تنها تا طبقه-ای چند از آسمان گشوده-اند و بس. پرده خالی از پيچيدگی های انسانی و پيرامونی است، ساده و پيراسته از هر آلودگی ذهنی و در جمع مخاطبان هم، آنکه پرنده-ی خيال-اش تيز پرواز-تر از دستان بريده-اش است(۴)، پيش از پرده خوانی، حکم-اش عيان است: ارتداد، اما نقال، مجری حکم نيست، چه آنکه اختياری در آن ندارد، ليکن مخاطب مردد را به دستان آسمان حواله می دهد.

حال حسب معمول و وفق گذشته، پرده مهياست، سروش نه گامی در وادی هنر زده، بلکه هنر را در عرفان تحقيقی خويش به روی پرده نشانده و استنطاق می کند، پريشانی و خلاقيت هنرمند را بر بوم مسلک زياده خواه خويش، حرامی نامردمی می شمارد که آتش بر خرمن-اش افروخته و حريم محرمان را دريده و جمع محرومان را در سوگ پرده-ی دريده شده و بت شکسته نشانده، ليکن حرامی است و در جبهه-ی کفر و ارتداد و شايسته-ی تعزير.

اما در سوی مقابل اين حراميان مسلمان خوار، محفل پاکان پرده داری است که حريم شان زخم خورده و دردمند-اند؛ هر چند نه دردی در کار است و نه زخمی، اما نقال سخن چين غيب گوی، درد می خواندش؛ زخم نيست، اما راوی دانای کل، ناسور می خواندش و اين حربه آنچنان کارگر می افتد که زجه مويه-ی مخاطبان را بر می انگيزد و نفرت از حريم دريده-ای که هم آن هم از ايشان نيست، سر برمی کشد.

سروش، هنرمند بی خبر را آنچنان بر پرده-ی خويش نگاشته و نشانده که گويی هر آن، گاه هجوم مخاطبان می رود همچنان که زخم ها و دردها و ترس ها را چنان نموده که گريزی از مرگ برای هنرمند نيست. مابقی نقالی تنها پرگويی و افسونه سرايی است، چه آنکه در دوگانه سازی و سياه و سپيد پردازی ابتدايی، نقال، نانش را با تنور ساده سازی و ساده انگاری مخاطب پخته و در ادامه تنها هيزم بر تنور می افزايد و بر آن می دمد. چه آنکه مخاطب تنها آنچه را می بيند و می شنود که راوی صادق و همه چيز دان می بافد و می آرايد و در ادامه با لهيب و تشويش نقال همراه می شود.

مخاطب تنها دوگانه-ی کفر و ايمان را می بيند و از انجا که انتخاب ديگری در کار نيست، دست به قياس می زند؛ اما خويشتن را در اين دوگانه نمی يابد و درست در همين ميان، سروش به ياری-اش می آيد و با توسعه و تعميم جهان شمول هر يک از دو سوی پرده و جدال، مخاطب را مبهوت سخن چينی خويش می گرداند؛ اما نه آنکه گونه-ای ديگر بر اين دوگانه بيافزايد و مختصات رمانتيسيسم-اش را بر هم ريزد. لاجرم آنچنان بر جبهه-ی حراميان می افزايد تا هنرمند پريشان مورد نظرش را شامل شود و همچنين نظری از انظار مخاطبان را به سوی خويش گرداند. بر سياق نقالی، مخاطب تنها شنونده ی همراه است و نه طرف گفت و شنود لذا با پايان يافتن کار راوی، کار مخاطب نيز تمام می شود و تنها چراغ های آخر(۵) را بايد بيافروزد. سروش نيز در پايان تمام وجيزه هايش همين را می خواهد.

در واقع تمام تلاش سروش در يادداشت اخيرش شکل دهی به دوگانه-ای است که بيرون از آن بنی بشری نيست، همچنان که اين دوگانه را نه در ساحت پر رمز و راز هنر که در مغالطات عرفانی- فلسفی خويش بر می سازد و در آن بر هنرمند بی خبر بند می زند و او را به جرم ترديد و فروافکندن پرده از خانه-اش به محکمه می برد و پس از نقلی غرا وی را به طلسم آسمانی حواله می دهد و پيروزمندانه بيرون می آيد و رندانه ندای اناالحق سر می دهد و مابقی روايت را به دست شاعر مدفون بلخی می دهد تا از نفرين و مضحکه-ی رقيبان بسرايد. "مصطفا را وعده کرد الطاف حق او بخفت و بخت و اقبالش نخفت از حريصی عاقبت ناديدن است بر خود و بر عقل خود خنديدن است "(۶)

اما آنچه سروش و شيفتگانش از آن می گريزند، واقعيات عيانی است که هر آينه چون ترنم ترانه-ای در کمين-اشان نشسته تا پرده-ی پوشيدگی و ابهام انديشه-ی ايشان را براندازد، کودکان گستاخی که نی نامه و نی خوانی را به کناری نهاده-اند و نوای خويش را به ميل و طبع بلند خويش می سرايند. به نظر می رسد که بر افروختگی سروش همچنان که در نقد-اش پيداست، از همين کودکان گستاخی است که هر آينه، چراغ آخر-اش را پرومتئوس وار(۷) برافروزند.

عباس محمودی
چهارشنبه 24 خرداد 1391
ويژه خبرنامه گويا[+]
*****
پی نوشت:

[1] - اشاره-ای است به مولانا جلاالدين محمد بلخی شاعر قرن هفتم هجری
۲- عنوان داستانی از فرانتس کافکا نويسنده آلمانی زبان، اهل چک
۳- آيه ۹ سوره صف "تا بر همه دين ها چيره گرداند، گرچه شرک ورزان ناخشنود باشند"، نقل از يادداشت سروش [+]
۴- اشاره-ای است به حسين بن منصور حلاج عارف قرن سوم هجری

۵- "چراغ آخر" عنوان داستان کوتاهی از صادق چوبک داستان نويس معاصرايران
۶- اشعار از مولانا جلال الدين محمد بلخی، نقل از يادداشت سروش
۷- پرومته يا پرومتئوس از اساطير يونان باستان، يکی از تيتان ها که به جرم افشای اسرار خدايگان و نقل اش برای انسان، ساليان دراز پای بر زنجير می ماند.

Labels: ,

Tuesday, June 12, 2012

قلمرو عمومی از آن همگان است

مهدی خلجی، در پاسخ به سروش


روشن‌فکری دینی، میان پروژه‌-ای سیاسی و پروژه-‌ای فکری سرگردان است.

بیانیه‌ "عبدالکریم سروش، روشنفکرِ نام‌دار دینی"، درباره ترانه‌ اخیر « شاهین نجفی »، و فتواهای ارتداد و تکفیر و قتل، از نگرانی عمیقی پرده برمی‌دارد.

تقدس‌-زدایی از آن‌چه در فرایندی تاریخی و بشری تقدس یافته به بهداشت روانی و بهبود مناسبات اجتماعی و کاهش خشونت کمک می‌کند. نباید از تقدس زدایی هراسید و آن‌ را فقیه‌-وار خطرناک دانست. اگر روشن‌فکری دینی ارجی دارد به سبب همان میزانی است که تقدس‌هایی را زدوده نه به دلیل ساختن تقدس‌های تازه یا تحکیم تقدس‌های کهن. بدون به کاربردن هنرهای عامه‌پسند تقدس‌زدایی در سطح اجتماعی فراگیر نخواهد شد. اگر تقدس‌زدایی تنها در پشت دیوارهای دانشگاه صورت بگیرد، جامعه چه بهره-ای از آن خواهد برد؟
اگر روشن‌فکری دینی این پیش‌فرض‌ها را تغییر ندهد و منافع-اش را بازتعریف نکند اندک اندک – دست کم در بسیاری موارد – به صف فقیهان خواهد پیوست و خاصیتِ روشن‌گرانه‌ خود را از دست خواهد داد. خواست مدارا و آزادی می‌تواند نیروهای دموکراتیک جامعه‌ ایران خواه مذهبی خواه غیرمذهبی را به هم نزدیک‌تر کند. [+] ادامـــــه
مهدی خلجی
Sun, 10.06.2012

*****
بیـانیـــه دکتر سروش بر «ضد آزادی بیان»،

روشنگر نسل سوخته

در این نوشته، آقای دکتر سروش[حاج سید فرج الله دباغ] به شکل عجیبی تلاش دارند حرمت آزادی بیان را بشکنند و آنرا محدود کنند. شگفتا، هنوز حافظه نسل جوان از خیانت امثال ایشان در بستن دانشگاه پاک نشده است که ایشان از مقام آکادمیک خود، برای ضربه زدن به آینده ایران، سو استفاده می کند.این بی کرداری دکتر سروش[حاج سید فرج الله دباغ]، یادآور نقش او در ماجرای انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه-های ایران در ابتدای انقلاب است...!
آقای دکتر سروش! شروع بدبختی جامعه ما، همین دروغ شما است!!! محمد، علی، نقی و تقی، کشورم را به خرابه تبدیل کرده-اند، بر اساس آموزه-های آنها، جوانان را به بالای دار می برند یا در وسط خیابان هدف گلوله قرار می گیرند، کشورم خرابه شده است، چطور توقع دارید ما آنها را «پاکان» بدانیم؟!

روشنگر نسل سوخته - June 05، 2012
ما برای مبارزه با استبداد دینی، اولین کاری که می کنیم، ریشه آن دین را می زنیم، چون اگر این رژیم نیز سرنگون شود، اما دین نقد نشده باشد، باز استبداد دینی به شکل دیگری خود را نشان خواهد داد!! این رژیم سرنگون می شود و در صورت نقد نشدن دین، گروه دیگری از ملاها، قدرت را به دست خواهند گرفت!

مگر دیوانه هستیم که "خامنه-ای"، را سرنگون کنیم و "کدیور"، را به جای او بنشانیم؟!
[+] ادامـــــه

*****
تفاوت نواندیش دینی با ماله-کش دینی چیست؟

روشنگر نسل سوخته - June,08,2012


ماله کش دینی، کسی است که بدون اینکه بخواهد تغییری اساسی در دین خود بوجود آورد تنها می کوشد تمام قوانین دینی و بدعت های فرقه خود را توجیه کند و با دلیل های مسخره واقعیت ها را وارونه جلوه دهد.
[+]ادامــــه


*****


حكايت،
نگيد به ما ربطی نداره

موشی درخانه تله موش دید،
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد،
همه گفتند: تله موش مشکل توست، "به ما ربطی ندارد".
ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند،
گوسفند را برای عیادت کنندگان سربُریدند،
گاو را برای مراسم ترحیم کُشتند.
و تمام این مدت، موش از سوراخ دیوار می نگریست و می گریست
و زیر لب زمزه می کرد:
"نگيد به ما ربطی نداره"

Labels: ,

Sunday, June 10, 2012

راه‌کارهای اهريمنیِ اسلام ناب محمّدی

بهرام اسکندری ميانه



بياييد در برابرِ اهريمن الهی، به تمامیِ قامت: راست، بايستيم!

يکی از نخستين (ابزارها، يا درست‌تر بگوييم:)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ راه‌کارهای شوم و اهريمنی اسلام –که متأسّفانه تاکنون هرگز به‌جدّ مورد توجّه به‌اصطلاح «اسلام‌ستيزان» قرار نگرفته- اين است که در هجوم به افراد، يا جوامع و مردمانی که از «اسلام» (= تسليم؛ پذيرش محض و بدون چون‌وچرا) سر باز می‌زنند، می‌کوشد تا ايشان را به «دورويگی» وادارد. و اين، سرآغاز چيرگی بر اين افراد، جوامع، و مردمان است؛ چرا که بدين طريق، توانسته است ايشان را به دام و دام‌چاله‌ی اهريمنیِ خويش، يعنی «پناه‌بردن به دروغ»، دراندازد... آن گروه از مردمان يثرب، که در پیِ هجوم اهريمنیِ محمّدِ نبی‌الله به سرزمين‌شان، از پذيرش او روی‌گردانده، و همزمان، به‌سبب هراسِ مدام، به دامِ دروغ درافتاده، و خويش را به ردایِ شومِ «تسليمِ ظاهر» فروپوشانده، و از سوی ريده‌ی اهريمن، «منافق» ناميده شده‌اند، نخستين قربانيان اين شيوه-ابزار-راه‌کارِ اهريمنی به‌شمار می‌روند. اسلام، دورويگی را (که نخست خود -به‌سبب ناتوانی از رفتار آرمانیِ خشم و خشونت و کشتار-، به ياری «ارهاب»، به مردمان آزاده و «اسلام[= تسليم]ناپذير» القاء می‌کند) به‌هيچ‌روی برنمی‌تابد. دين مَبين، که انسان را کاملاً «يک‌رويه» می‌خواهد: تسليمِ محض، و سراپا «عبدالله»، تنها ازآن روی به سرفرونياوردگان پيشنهادِ ناگفته‌ی «دورويگی» می‌دهد تا عجالةً در کُندیِ شمشيرِ ايستادگی و مقابله‌ی ايشان توفيق يافته و کار خود را، تا رسيدن به «توان الهی آشکار»، پيش ببرد.
آن‌گاه، به‌زودی (و چه آسان) بر ايشان خواهد تاخت. ...

بياييد در برابرِ اهريمن الهی، به تمامیِ قامت: راست، بايستيم!


بهرام اسکندری ميانه[+]
به دورويگی درافگندن - پاره‌-ی نخست - 27 آذر

Labels:

انسانم آرزوست - بلندتر فکر کنیـم

خـودنـویس[+]



ولی و فقه‌-تان را برای خودتان نگه دارید؛ سفت و محکم. نترسید و نهراسید که ما شما را نخواهیم خورد... آدم‌خواری نزد عاشقان گناه است.

برنامه-ی دیروز افق صدای آمریکا، با حضور پسران آقایان "منتظری، خزعلی و حسن شریعتمداری"، در مورد ولی فقیه و موضوع فقاهت هنوز در ذهن من مانده بود که این مطلب آقای "سروش"، به آنها اضافه شد. من هنوز مشغول هضم تحجر در بحث های آقای "خزعلی"، که اتفاقا طرفدارانی نیز دارد، بودم که ضربه‌-ی دیگری تراوشات دکتر "سروش"، بر من زد و من را از روزه-ی ننوشتن درآورد.
باعث حیرت است که در قرن ۲۱، در عصر اینترنت و رُباتیک و ارسال فضاپیما به مریخ، یک نفر بدون آنکه ثابت کند چرا باید یک جامعه بر پایه-ی دین و به ویژه اسلام از نوع فقاهتی باشد، تنها راه رسیدن به آنچه که «حلال و حرام» و «خوب و بد» می‌داند را در یک نفرخلاصه می‌کند، یک نفری که نه در آفرینش و نه در هوش و اختیار در عدم انجام گناه و انجام ثواب، برتری و رجحانی به دیگران دارد و نه حتی در میزان اکتساب علوم زمینی و معنوی هیچ برتری-ای دارد. در این دنیای بزرگ با وجود بیش از ۱۹۰ کشور، یک نمونه و فقط یک نمونه از نوع جامعه-ایی که دکتر خزعلی تعریف کرده-اند و یا حتی یک نفر را هم با شرایطی که ایشان به عنوان فقیه معرفی کرده-اند را نمی توان یافت. پرسه زدن در خیال های واهی «اتقی»، «اعلم»، «اصلح» و از این دست صفت های برتر، برای بیش از ۶ میلیارد جمعیت کره-ی زمین، بیشتر به جوکی می‌ماند که حتی کودکان را در مهدکودک به خنده وا نمی دارد. ادعای رای-گیری پیامبر برای بیعت و داستان-هایی از این قبیل، که نه کسی به لحاظ تاریخی آنها را ثابت کرده و نه می‌تواند این کار را انجام دهد نیز گوشه-ی دیگری از بیرون کشیدن خرگوش تَحَجُر از کلاه شعبده‌-ی شریعت می‌ماند.
ای کاش همانند دکتر "سروش"، توانایی به خاطر سپردن این همه شعر و نوشتن به زبان فردوسی و سعدی را داشتم تا در قرن بیست و یکم پس از لعن کردن و نفرین کردن جمهوری[حکومت] اسلامی بابت دو سه ساعت بازپرسی از دامادم، بتوانم ثابت کنم که با همه‌-ی علم و معلومات دنیوی و اخروی که چیزی در حد همان صفات برتری است که دکتر "خزعلی"، از آن نام بردند، آدم ها بر دو قسم-‌اند، کافران و فقیهان که قطعا مسلمانند. قاعدتا ادبیات خرافه-‌ی ۳۵ ساله گذشته نیز که بخش مهمی از تراوشات شعرگونه-‌ی امثال آقای دکتر "سروش"، در مغز کوکان و بزرگسالان-‌مان است، دائما تزریق کرده-‌اند که کافران مستحق زندگی نیستند، چون کافرند، چون در تمام جنگ‌ها و قصص قرآنی (بدون آنکه صحت و عدم آن درست باشد) کافرانی قرار دارند که قرار است شیطان آنها را به قعر جهنم ببرد و عذاب دهد! کسی هم نباید بپرسد که تعریف کافر چیست؟ دین‌دار کیست؟ مرز بین خرافه و اعتقاد کدام است؟ اعتقاد مهم‌تر است یا دین؟ جالب است که ایشان ۸۶ خط در مورد کافران می‌نویسند و آنها را به راه راست هدایت می‌کنند و تنها ۲۹ خط و بیت را برای فقهای گران‌سنگی که روزانه از مالیات همان کافران، مفت ارتزاق می‌کنند تا برای همان‌ها نسخه پیچی کنند، رهنمون دارند. به قول ایشان:

«حیرت اندر حیرت آمد زین قصص»

این بین، ظاهرا بزرگواران فراموش کرده-‌اند که بازیگر دیگری نیزی در این میانه است که در ادبیات ساده-‌ی خیابانی و خارج از تماشاچیانی که از ما «نُت برداری» می‌کنند، به آنها «مردم» می‌گویند. آقایان به موسی چسبیده‌-اند و علفی که گوسفندان نشخوار می‌کنند و فراموش کرده که کل داستان در مورد «شبان» بود. موسی و خدا و علف و گوسفند، همگی برای شبانند، نه اینکه شبان متعلق به موسی و خدا و علف و گوسفند باشد. اصلا رابطه‌-ی شبان و خدا، چه ارتباطی به گوسفند و موسی دارد؟! جالب‌تر آن می‌شود که در داستان امروزی گوسفند و شبان ما، صدها موسی پیدا می‌شوند که همگی ما را به راه راست هدایت می‌کنند؛ از مکارم شیرازی و سردار رادان گرفته تا خمینی و گشت ارشاد و "سروش". گاهی دانشگاه‌-های-‌مان را سراپا از «عطر و بوی اندیشه‌-ی اسلامی» پـُـر می‌کنند و «بوی دلنواز آن را» به زور به خورد دانشگاهیان می‌دهند و با صدمن فلسفه بافی تیغ بر دست، ریشه-‌ی استاد و دانشجو را می‌زنند، گاهی سفسطه می‌کنند که آموزش دین و داشتن حجاب بخشی از دموکراسی است، چون نداشتن انها دموکراسی نمی آورد!
من مانده-‌ام که پس نقش انسان چیست؟ اختیار او کجاست؟ چگونه می‌توانیم بی‌واسطه، «بـُـز»هایمان را فدای «خدا»ی خودمان کنیم و متهم به ژاژ و کفر نشویم و پنبه‌-ای در دهان‌-مان نفشاریم؟ بیش از یک عمر، بیرون‌-مان به فنا رفته است و با همین استدلال ها، «خیره سر» و «مسلمان ناشده، کافر شده-‌ایم». حال، آقایان فقهای مسلمان! کسی را نخواهیم خورد! چند صباحی اجازه دهید که خدای خودمان، همان که شب‌ها آرزوی خوابیدن در بسترش را داریم، «درون‌مان» را بنگرد، چراکه «عاشقان را ملت و مذهب خداست». می‌خواهیم «آداب و ترتیب» را کنار گذاریم و «هرچه دل تنگمان می‌خواهد» بگوییم. شما به بهشت بروید، ما جهنم را به دل می‌پذیریم. آتش جهنم را با صدها حوری، معاوضه نمی‌کنیم.

ولی و فقه‌-تان را برای خودتان نگه دارید؛ سفت و محکم. نترسید و نهراسید که ما شما را نخواهیم خورد... آدم‌خواری نزد عاشقان گناه است. گوش دل خود را باز کنید، باشد که چون موسی عتاب را نه از «خدا»، که از «حق» بشنوید. حق مهربان است و راهنمایی می‌کند، خدا شمشیر می‌کشد و عقوبت می‌دهد.
به امید انکه حق اگاهتان کند تا از عذاب خداوند در امان بمانید!

۱۶/خرداد/۱۳۹۱

*****



فیلسوف های شومن یا شومن های فیلسوف؟





بازتابِ دیدگاهِ خواننـــدگان

۱۶ خرداد ۱۳۹۱
متاسفم برای کسانی که مدعی آزادی هستند و دموکراسی اما اینچنین بر سخن بر حق دکتر سروش می تازند. حتی تحمل نقد خود را ندارید و اگر کسی یک کلمه بر خلاف نظر شما حرف زد به هزار و یک تهمت او را روانه می کنید. این حرفهای تند شما است که ملت را ترسانده که اگر اینها آمدند همه چیز ما را بر باد می دهند و فنا می کنند. کاش بهتر و بیشتر م اندیشیدید

۱۷ خرداد ۱۳۹۱
ممکن است بفرمایید چگونه بر سخن سروش تاخته اند؟! نمونه ای مثالی چیزی ذکر کنید. همانطور که نویسنده این متن با سند نشان داده است که سروش با مغلطه می خواهد حجاب و آموزش دین بخشی از دموکراسی است چرا که نداشتن آنها دموکراسی نمی آورد؟!؟! که نمونه بارز مغلطه تصدیق تالی است. البته بر شما عیب و حرجی نیست که اینها را احیاناً ندانید. اما سروش در غرب فلسفه خوانده است و بنابراین به هیچ وجه پذیرفته نیست که او اینها را نداند, لاجرم او آگاهانه مغلطه می کند و این واقعاً شرم آور و مایه تأسف است.

۱۷ خرداد ۱۳۹۱
من هرچه مذهبی سفت و سخت دیده ام در همه جای دنیا همینطور بوده . در مورد تجاوز کودکان به وسیله کشیش ها بسیاری از کاتولیک ها می گفتند این بچه ها همجنس گرا بوده و کشیش ها را اغوا می کردند . اصولا اگر کسی قابلیت مغلطه و دروغ به خود را نداشته باشد نمی تواند ایمان مذهبی داشته باشد. بلندتر فکر کنیم

۱۶ خرداد ۱۳۹۱
واقعا که جای تاسف فراوان دارد! در یک جا مدعی می شوید که ایشان را نقد محترمانه کنید و در جای دیگر هرکس به مولایتان که درجه ی عرفان هم به ایشان داده اید، نقد می کند، شمشیر زبان از غلاف دهان برمی کشید!! اگر کلمه ای و فقط یک کلمه توهین به دکتر سروش در این نوشته یافتید، بلافاصله در یک مقاله ی دیگر، ضمن عذرخواهی از درگاه ربوبی ایشان و ولی فقیه شان، برای ابد از نوشتن دست برخواهم داشت. و اگر نتوانستید موردی پیدا کنید، نمی خواهد که کار خاصی کنید، به خودتان تلنگری بزنید که «زمانه ی عرفان و معصوم انگاری» قرن هاست که به تاریخ پیوسته. حق نگهدارتان!

۱۶ خرداد ۱۳۹۱
ممکن است بفرماید چه چیز ملت ایران فنا نشده که اگر اسلام گراها شرشان را کم کنند ممکن است فنا شود !؟

MANI IRANI - ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
واقعا ادم ميمونه به إفرادي مثل سروش چي بگه. ايشون همون به انقلاب فرهنگيشون ادامه بده سنگين تره تا اينكه حرفهاي قشنگي كه فقط واسه قصه ها خوبه!!!

۱۸ خرداد ۱۳۹۱
من مقاله حاج فرج را نخواندم چون برای ایشان هیچ ارزشی قائل نیستم چون کلن برای اسلامگرایان هیچ ارزشی قائل نیستم چه برسه به حاج فرج که در وقتی نچندان دور در خدمت دستگاه جنایت خمینی بوده و اگاهانه زندگی بسیاری مردم ایران را نابود کرده است و هنوز هم یک چیزی طلبکار هست ولی در وبلاگی به نام گمنامیان پاسخحش را به حاج فرج خواندم که مقاله حاج فرج را مو به مو خوانده بوده و مغلطه های شرم اوره حاج فرج را بسیار عالی بیرون کشیده و به انها پاسخی کوبنده داده است به شما پشنهاد میکنم حتمن این مقاله را از این وبلاگ [+]بخوانید و ببینید بیشرمی حاج فرج حد و مرز ندارد.

۱۹ خرداد ۱۳۹۱
خودنویس! چرا کامنت من را سانسور کردید؟! چون نوشتم؛ حاج فرچ دباق اسلامگرا مقاله-اش سراسر توهین به شعور انسان مدرن است و... را به اوج رسانده است.

Labels: ,

Saturday, June 09, 2012

فیلسوف نواندیش"، الگوی ناتمام"

رضا علوی


آقای سروش! سکولارها دین ستیز نیستند, بلکه این دین داران حاکم هستند که سکولار ستیز و "نا مسلمان خوار" هستند. گواه ما ۲۰۰۰ سال تاریخ ادیان و ۱۴ قرن پیشینه فرمانروایان اسلام است.

هر بار که از باغ آقای سروش " بری " می رسد، به تنگناهای اندیشه ایشان و گرفتاری های هم پیمانان ایشان بیشتر پی می برم .ایشان "دل به دست کمان ابرو " سپرده و انسان ها را به دو پاره تقسیم می کنند؛ "مسلمانان" و " کافرانان یا نا مسلمانان " . و از سکولارها می خواهند که به داد سکولاریسم برسند . آقای سروش نگران است که سکولارها و نامسلمانان، مسلمانان را بدرند و از منظر یک مظلوم، جایگاه ظالم و مظلوم را تغیر می دهند. همان شیوه-ای که در سه دهه پیشین در وطن، هر لحظه تکرار می شود. و نیز همان روشی که در درازای تاریخ مسیحت، دوران انگزاسیون، قرون وسطا، تاریخ صدر اسلام و تسلط تازیان " نا مسلمان خوار " از صحرای چین تا ایران به وقوع پیوسته است .تا زمانی که بینش فیلسوف نو آور دینی در این گرداب، معلق باشد، از دموکراسی فاصله گرفته و با سکولاریسم دشمنی می ورزد. اما اگر از جزم-ها دوری گزینند و "فیلسوف وارانه"، در وارونه سازی حقایق تلاش نکنند، سکولارها از "این نو اندیشان " استقبال خواهند کرد و دستان آنان را می فشارند . آقای سروش! سکولارها دین ستیز نیستند, بلکه این دین داران حاکم هستند که سکولار ستیز و "نا مسلمان خوار" هستند. گواه ما ۲۰۰۰ سال تاریخ ادیان و ۱۴ قرن پیشینه فرمانروایان اسلام است. تا زمانی که دین وارد حوزه عمومی نشود و در حیطه خصوصی بماند، بر اساس "قوانین جهانی بشر" کسی را با آن کاری نیست .

حاکمان تهران در تلاش هستند که سکولارها را دین ستیز جلوه دهند، نو اندیشان دینی ما چرا با آنان هم نوا می شوند؟!

حتی اگر به قرن چهارم باز گشت کنیم، "جنبش قرمطیان"، نخستین جنبش متشکل سکولارها بوده و کوشش قرمطیان بر آنان بوده است که فرمان روایی اسلام را از حوزه عمومی بیرون کنند . اگر اسلام بدین گونه بی اعتبار شده است، در هیاهوی لوس آنجلس نشین ها نیست، در اوباش-سالاری حاکمان تهران است. این شما نو اندیشان دینی هستید که باید به داد دین-تان برسید نه ما سکولارها .

*****

فیلسوف های شومن یا شومن های فیلسوف؟

از نخستین روزهای سال 1340، بازنگری به اسلام، مدرن کردن سنت ها، اصلاح نگرش و تجددورزی به دین به شکل پراکنده آغاز شد و در میانه دهه 1340 با حضور دکتر علی شریعتی به اوج خود رسید. بازنگران به دین برای شناساندن اسلام غیر فقاهتی، نخست تیپ هایی که هر یک نمادی از "فرهنگ اسلام" می باشند انتخاب کردند. آنان شیفته و دل باخته سه شخصیت تاریخی شدند: "ابوذر غفاری" تربیت شده در اسلام اولیه، ابوعلی سینا سمبل فیلسوفی متفکر و برجسته در "فرهنگ اسلامی" و حلاج از "معروف ترین شخصیت ها". با نگرشی به تاریخ، درمی یابیم که ابوذر در صدر اسلام تعلیم و حضور یافت، اما ارج و اعتبار ابوعلی سینا و حلاج به دلیل اندیشه علمی و خرد آنان است و صرفا متعلق کردن ایشان به فلسفه اسلام ناعادلانه و وارونه جلوه دادن تاریخ است.
دکتر علی شریعتی، خویش را ابوذر می دانست و ابوذر را بدین گونه توصیف می کرد: "...مردی با دو چهره، یک روح دو بُعدی، مرد شمشیر و نماز...". گلادیاتور اسلام دکتر شریعتی، ابوذر غفاری است و نماد ابوذر استخوان شتر! "...ابوذر با همان استخوان شتر به یهودی حمله می کند و به او ضربتی می زند که سرش می شکند و به هلاکت می رسد..." این است ویژگی های مرد شمشیر و نماز، قهرمان خشونت و معشوق علی شریعتی و قرن ها بعد، ابوذر در خراسان علی شریعتی را شیفته خود می کند.
اسلام علی شریعتی، پیراهنی است ایدئولوژیکی پر از وصله پینه، که به جامه-ای زربفت تبدیل می شود تا مسلمانان عریان را بپوشاند و در نتیجه مردم روزن درزهای آن را نبینند. فرزندان عصر شریعتی چه آنان که خود را "مجاهدین خلق" نامیدند، چه کسانی که او را همچون "اولیاء الله" ستودند و چه آنان که بر او "لعنت الله" خواندند، همگان، چنان از شریعتی تاثیر پذیرفتند که چشمان را کور و اندیشه را منجمد کرد.

*****

پیروزی نابهنگام

در سال 1376، اصلاح طلبان هنوز، چندان استوار نشده بودند که ریاست جمهوری و بخشی از حاکمیت و مجلس را در اختیار خود گرفتند. پیروزی نابهنگام، آنان را به تلاش واداشت که با یاری تئوری های ناهمگون، "آرمان سازی" کنند. خرواری از مقولات مبهم و رنگارنگ، همچون روشنفکری دینی، و اصلاحات دینی در یک رزمگاه وسیع به آزمون گذاشته شد. "دوم خردادی" ها تز "مردم سالاری" را به یک ابزار برنده تبدیل کردند و به آن جذابیت و رنگ و لعاب بخشیده و در مقابل مخالفان همچون شمشیر داموکلس پیراهن عثمان کردند. در آن روزها، اصلاح طلبی (و بعدها تجدیدنظر طلبی) یک آرمان شد و در بازار مکاره نواندیشان دینی به حرکت درآمد. "مردم سالاری" همیشه در یک ابهام باقی ماند، نه فیلسوفان شومن توان توضیح آن را داشتند و نه عمر آن کفاف کرد، پس به حاشیه رانده شد و در جعبه خانه-ی تاریخ بایگانی شد. در نیمه-ی دوم دهه-ی 1370 و نیمه-ی نخست دهه 1380 پاره-ای از روشنفکران دینی به روشنفکران غیردینی تبدیل شدند و از دموکراسی غیر دینی و سکولاریسم سخن گفتند و کسانی که تا سال قبل، منتقدان سرسخت فلسفه-ی غرب بودند، به افراط کشیده شدند و شیفته و دلباخته دموکراسی غربی شدند. و بدینگونه "دوم خردادی" ها با یک بحران تئوریک روبرو شدند.

*****

ویژگی های فیلسوفان شومن

دهه-ی 1340 دهه-ی سوداگری "ایدئولوژی سازی اسلامی" بود. آموختگان آموزه-های علی شریعتی "جهادپرست" شدند، دانشگاه ها را رها کرده و چریک شدند. باب "بحث" را بستند و باب "جهاد" را گشودند. کتاب ها را در تاقچه-ها گذاشتند و اسلحه در دست گرفتند. چریک های جوان مجاهد، خود را ابوذر زمان می دیدند. به روشنفکران دگراندیش طعنه می زدند و کتاب های قطور فلسفی را حقیر می شماردند و قرآن را در قطع جیبی در اتوبوس های بین کرج و تهران ـ بدون تسلط بر زبان عربی ـ می آموختند. دکتر شریعتی تاریخ را واژگون کرد، عالمان بی عمل را از خود راند و عاملان بی علم را تربیت کرد که حاصل آن رهبر کنونی مجاهدین است. وی سنت اسلامی را به کنار زد و شورشگران متجدد را آموزش داد که ده سال بعد به سرزمین صدام تبعید شوند.
اسلام دکتر شریعتی، اسلام غیرفقاهتی، و پیام آور رنسانسی برای چریک ها و شورشگران بود. شریعتی مریدان خود را خلسه-ی معنوی می کرد و در سرها شوری و در دماغ ها بادی می افکند. از تئوری های مارکسیست ها و سوسیالیست های فرانسوی استفاده می کرد و به ابزاری به نفع اسلام و بر علیه مارکسیسم به کار می برد. شاگردانش در ظاهر ضد مارکسیست بودند و در باطن زیرکانه و خیره سرانه، از آن ایدئولوژی تأثیر می پذیرفتند. شاگردان (غیر چریک) شریعتی، سال ها بعد نظریه پروتستانیزم اسلامی را مطرح کردند و مانیفست آن را هاشم آغاجری در همدان قرائت کرد. بیست سال بعد تشت بی عملی و بی علمی شاگردانش از پشت بام افتاد و کوس رسوایی اندیشه تخیلی آنان بلند شد.

*****

خوابگاه اندیشه و عرفان


پنج تن آل عبا


پنج تن فیلسوفان نواندیش مسلمانی که در لندن "اتاق فکر جنبش سبز" را راه اندازی کردند، یعنی آقایان: سروش، گنجی، کدیور، مهاجرانی، و عبدالعلی بازرگان نخستین آموزش های خود را از شریعتی فراگرفتند. این نواندیشان مسلمان، در پی تجدد بودند و از عقیم بودن سنت می نالیدند ولی هرگز دلبستگی و دلباختگی اندیشه ی خود را از سنت نبریدند.
در بین این پنج تن، کدیور، سروش و مهاجرانی با عرفان و فلسفه-ی اسلامی آشنا شدند که شریعتی از آن بی بهره بود و این پایگاه قوتی برای آنان شد که دیالکتیک سوسیالیسم را نیز نفی کنند. غافل از این که این سلاح لیبرالیسم بود که مارکسیسم را می کوبد نه فلسفه-ی عرفان اسلامی. آنان بر این گمان بودند که در نزاع و چالش بین فیلسوفان غرب، از هر طرف که کشته شود به سود اسلام است، اما از همزیستی این چالش ها فرزندی خلف متولد شد به نام "لیبرالیسم" که دلی در گرو سروش داشت و سری در غنیمت کدیور و اندیشه-ای در نوشتار گنجی و خامه-ای در مقالات مهاجرانی. بدین ترتیب آشکار شد که خدمات سروش، مهاجرانی، کدیور و گنجی به اسلام بی مزد و منت نبوده است. و این همان سناریویی است که شریعتی 45 سال پیش آغاز کرد، و نسخه-ی اسلام را در زرورق پیچید. و همان تجدد و ایدئولوژی است که شریعتی بر تار آن تنیده بود و از پهلوی راست خویش پنج تن آل عبا (سروش و دیگران) و سایر فیلسوفان نواندیش را زایاند. سروش سال ها زمان صرف کرد، خواند نوشت و مجادله کرد تا توانست اسلام را لیبرالیزه کند و به عنوان "فیلسوف نواندیش مسلمان" مطرح شود.
پس، روشنفکران اسلامی، در فکر "تجدید فراش" افتادند، تا که شاید بر نازایی خویش فائق شوند و اسلام را به عرفان تبدیل کنند و "نمایش عرفانی" از اسلام به شیفتگان خود ارائه دهند. منورالفکران اسلامی، مطالبات فلسفی خود را از غرب و خواسته-های معنوی خود را از اسلام می گیرند.
و بدین گونه است که: فیلسوفان شومن، حلاج قرن 21 و مولوی عصر اینترنت می شوند و در یک دست جام باده و در دست دگر زلف یار می گیرند. در یک دست تجدد و در دست دگر سنت، یک دست در دست "پوپر" و دست دیگر در کف مولوی، سری در سودای تکنیک و دلی در ماورای عرفان دارند.
فیلسوفان شومن، مردان همیشه در صحنه هستند، می دانند که چگونه باید نان یزید را خورد و مدح عمر کرد. می توانند نماز صبح را پشت سرعلی بخوانند و شباهنگام بر سفره-ی معاویه لقمه بگیرند. می توانند هم نقش "حسنک وزیر" را بازی کنند و هم در محاکمه "ابوسهل زوزنی" حضور یابند.
به دلیل سرگردانی در اندیشه، پروژه ناتمام مدرنیته و سنت، در نیم قرن اخیر، به علت وجود "شومن های فیلسوف" به اتمام نمی رسد و حاصل آن نزاع عمل و دل است و علم و عمل. اکثر این عالی جنابان، با وجود تکیه و تأکید بر علم و معرفت و با تمام تلاش-شان در باب استقرار عقلانیت و خرد، در انتها، فتوای تقلید می دهند (مهاجرانی و سروش) "عرفان مدرن" علی شریعتی به "تصوف سنتی" سروش تبدیل می شود و "بسط تجربه نبوی" جایگزین "تئوری تعمیم امامت" کدیور می شود. دکتر شریعتی امام یا رهبر دینی را "انسانی مافوق و پیشوا و ابرمرد" می دانست که "....جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می کند..." در چنین حوزه-ی اندیشه: آن کس که "امام" می کارد بدون تردید "خمینی و خامنه-ای" درو خواهد کرد. فیلسوفانی که در "اتاق فکر جنبش سبز" لنگر انداخته-اند، آگاهانه می کوشند که جنایات 30 ساله-ی حکومت اسلامی را فقط به دوره-ی خامنه-ای تقلیل دهند و آب تطهیر بر سر آقای خمینی بریزند و آرزوی بازگشت به دوران خمینی را نوید می دهند.

*****
بحران تئوریک


نخستین تلاش "نواندیشان مسلمان" در آن است که به جستجوی هویت دینی درآیند و پرسش هایی که "هایدگر" ده ها سال قبل از جامعه آلمان می کرد و تحلیل های جامعه شناسی و مردم شناسی وی را برای جامعه ایران نسخه پیچی کنند. در نزاع با مدرنیته حامی سنت شوند و در برابر پست مدرن ها از مدرنیته دفاع کنند. آنان می گویند: "....مدرنیته مثل ققنوسی است که از خاکستر خود زنده می شود و دوباره جوانی را از سرمی گیرد...".

پایگاه اندیشه و خواستگاه تفکرات فیلسوفان شومن نواندیش مسلمان را بدینگونه می توان خلاصه کرد:

نخست: "فلسفه ستیزی" که در اندیشه مهدی بازرگان و یاران نهضت آزادی می توان یافت.

دوم: "غرب ستیزی ، سیاست زدگی و حزب ستیزی" که جلال آل احمد و هم اندیشانش نماینده این بینش هستند.

سوم: "برزخ ایدئولوژی" که دکتر شریعتی و شاگردانش در "حسینیه ارشاد" علمدار آن می باشند.

چهارم: "پیروزی بر فقاهت اسلامی" که اکبر گنجی نماینده ی آن است.

پنجم: "سنت گرایان تجددطلب" که از فلسفه-ی غرب آموزه-های خود را دریافت کردند، همچون عبدالکریم سروش.

کلیه پنج گروه بالا ویژگی های همگونی دارند، گویا از زهدان یک اسلام بیرون خزیده-اند.

وجوه مشترک فیلسوفان شومن بدینگونه است:

1ـ از سویی سنت گرا و از سویی دگر نوگرا هستند: آقای عطاالله مهاجرانی از هواداران "فتوای قتل سلمان رشدی" است و مطلبی که بیست و اندی سال پیش در این رابطه نگاشته-اند اخیراً به چاپ بیست و چهارم رسانده-اند.

2ـ از سویی با تقلید فقاهتی مخالف هستند و از سوی دیگر مریدان خود را برای گرفتن رهنمودهای دینی به بیت فقها رهسپار می کنند. اکثر فیلسوفان مزبور حتی آقای گنجی آقای منتظری و صانعی را به عنوان مجتهد جامع الشرایط و مفتی اعظم پذیرفته و دستورالعمل های مذهبی خود را از آنان می گیرند.

3ـ از سویی پژوهشگر فلسفه-ی اسلامی هستند و از سوی دیگر روش فلسفه-ی هگلی را می پذیرند. (آقای سروش و آقای طباطبایی).

4ـ از سویی منتقد روشنفکری دینی هستند و از سوی دیگر مفهوم روشنفکری لائیک را نیز بی معنا می دانند.

5ـ همگی آنان بر این باورند که به علت دوران گلوبالیسم، چه بخواهیم چه نخواهیم مدرنیته وارد جامعه واپس گرای ایران خواهد شد.

در مجموعه-ی نوشتارها و سخنرانی-های دکتر شریعتی، سروش، آغاجری، گنجی، کدیور، مهاجرانی و ... مجله کیان و راه نو و... نکات فوق دیده می شود.

این عالیجنابان فیلسوف دلباخته-ی فلسفه هگلی و شیفته-ی نظرات هایدگر و اندیشه یورگن هابرماس و عقاید مارکس و تئوری-های میشل فوکو هستند. آیا این شیفتگی ضربه-ای عمده به پایه-های اخلاقی و معنوی دین وارد نخواهد ساخت و کیان اسلام به خطر نخواهد افتاد؟ آقای گنجی بالاخره به این نتیجه رسید که قرآن وحی از طرف الله نبوده و امام غایبی وجود ندارد و در مصاحبه این را فرمودند، اما تکلیف 11 ائمه-ی دیگر و 13 معصوم باقی را روشن نکرده-اند! روشنفکران نواندیش مسلمان و شومن های فیلسوف، مفاهیم فلسفی را از درون تهی می کنند. به راستی آنان را چه بنامیم؟

سنت گرا یا نوگرا؟ محافظه کار یا لیبرال؟ روشنفکر دینی یا روشنفکر لائیک؟ و از سه الگوی قهرمانی آنان کدامین را انتخاب کنیم: ابوذر غفاری، ابوعلی سینا یا حلاج؟ آنان هرگز نمی پذیرند که ارج و اعتبار بوعلی سینا در اندیشه خلاق و خرد علمی وی بوده است، بلکه بر این باورند که:"اگر بوعلی نبود تمدن اسلامی نبود، تمدن اسلامی را بوعلی شکل داده است..."

به راستی آنان را چه بخوانیم: فیلسوفان شومن یا شومن های فیلسوف؟

رضا علوی [+]
بيستم خرداد ۱۳۹۱
نهم ژوئن ۲۰۱۲

Labels:

Thursday, June 07, 2012

برخوردی به پیام سید عبدالکریم سروش

مـردو آنـاهیـد


اشـاره: نامـه-ی حاج سید فرج الله دباغ [+]، به خلیفــه-ی حکومت اسلامی در 18 شهریور 1388، سپتامبر 2010، فـرستاده شده بود.


مُنجی-های اسلام، از خود الله هم، برای اسلام، دلسوزتر هستند و هم از رسوایی اسلام بیشتر از الله می‌ ترسند. آنها برای پوشاندن سیمای اسلام، خواهان هستند که حتا قدرت را از الله بگیرند و به مردگان بت شده بسپارند. زیرا آنها در دکه خود اسلام را می‌فروشند نه الله را.
* * * * *

به هر روی سید عبد الکریم (که در دیدگاه او، نشانی از "سروش" نیست) در پیامش به خامنه-ای، با شور سخن سعدی و چاشنی‌هایی از حافظ و مولوی، کوشیده است که تضادهای گفتارش را پنهان کند. ولی "از کوزه همان برون تراود که در اوست"
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی-ی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ببینیم" مُنجـی الله "، چگونه از موکل خود، الله، دفاع می‌ کند: [+]

Labels: ,

آزادگان به جان و خرد آراسته هستند

مردو آناهيد



روحانيان يا روانيان، که با مغز، يعنی با ماده يا با جسم، پيوندی ندارند، کارکرد ِ آنها بسان ويروس است. از آنجا که عقيده‌-ی روحانيان مانند ويروس بی بُن و بدون ِ هسته‌-ی رويندگی است. آنها زهر ِ عقيده را در سلولهای مغز ِ پيروان فرو می‌ريزند و با نيرويی، که از بيماران ِ اسلامزده می‌گيرند، اين ويروس را به آيندگان می‌رسانند.

جان در ريزه‌-های پيکر ِ جانداران زنده و زاينده است. آزادگان با انديشه‌-ای که از خرد آنان تراوش کرده است زندگانی را سامان می‌بخشند. در بينش آزادگان جان در هر جانداری گرامی است و انسان، با گوهر ِ خرد، بر جانوران و گياهان برتری، نه سروری، يافته است. جان از آميزش ِ پديده‌های جانبخش روييده است و پيوسته در هستی می‌آميزد و جانهای تازه‌ای را می‌آفريند. روح پنداری است که از ناآگاهی و کم دانشی در ذهن ِ پيشنيان بافته شده است و هنوز هم در عقيده‌-ی برخی، که از روزنه‌-ای بسيار تنگ به هستی می‌نگرند، پسمانده است. روحانيان، که به اراده‌-ی الله از "علق"( يعنی خون ِ گنديده) خلق شده‌-اند، ابزاری هستند که به امر الله در آزردن جانها تلاش می‌کنند. روحانی، در معنای کلمه، مخلوقی است بی جان، بی اختيار، جدا از خرد و وجدان که به حکم ِ الله محکوم به بودن يا محکوم به نبودن می‌شود. روح در دانش ِ آزموده شده، که بر هستی‌-ی ماده بارآور است،‌ راه ندارد. در اسلام روح، بدون تن، آدم نيست که الله بتواند او را رنج بدهد يا به او گنج بدهد. زيرا الله مردم را با گوشت و پوست و استخوان به جهنم يا به جنت می‌ريزد. پيش از آن، که به روحانيان ِ خردسوخته بپردازم، نياز است که به شگردهای اين زهر فروشان اشاره کنم. شيادان ِ دينفروش بی شرمانه آزادانديشی را زشت و از گسترش ِ انديشه‌-ی آزادگان پيشگيری می‌کنند. آنها با ابزار ِ نرمی ، که آن را ازِ آزادگان دزديده‌-اند و به کژی و کينه توزی تيز کرده‌-اند، به خشونت بر دهان آزادگان می‌کوبند تا انديشه‌-ی آزادگی بازگو نشود. شارلاتان‌ها، با مردمفريبی، به نام مردم، به نام عقيده‌-ی مردم، به نام خواسته‌های مردم و به نام بيشترين شمار از مردم، آرمان ِ راستکاران و مهر ِ آزادگان را در ديدگاه ِ فريبخوردگان واژگون و ترسناک وانمود می‌کنند. از آنجا که دينفروشان به جز زنجيرهای زشت ِ بردگی چيزی در دکه‌-ی خود ندارند، آنها واژگان ِ زيبای آزادگی را می‌دزدند و زنجيرهای بردگی را در پوسته‌-ی آنها جاسازی می‌کنند و به ساده پنداران، که بيشترين شمار از مردم هستند، می‌فروشند. افزون بر اين، دينفروشان ساده پنداران را، که در بندهای عقيده گرفتار شده‌-اند، عاقل و رستگار می‌نامند و آزادگان را جاهل و گمراه. روحانيان، که نادانی و بی‌خردی را ارجمند می‌شمارند، پيروان را در نادانی می‌پرورانند و سرفراز بودن ِ آنها را به سرکوب ِ دگرانديشان پيوند می‌دهند. مسلمانان ِ با ايمان ناآگاهانه با دگرانديشان دشمنی می‌ورزند و از کشتار ِ آزادگان رويگردان نيستند. از اين روی در حکومت‌های اسلامی، در هنگام ِ بيعت گيری، توده‌-ی مردمان ابزار ِ سرکوب کننده‌-ی دگرانديشان هستند. مسلمانان، که انديشه‌-ای از خود ندارند، نمايندگان ِ شريعت اسلام را، به وکالت، انتخاب می‌کنند. پيروان نيازی به انتخابات و آزادگان نماينده‌-ای برای برگزيدن ندارند. اين شيادان، در ديدگاه ِ تاريک شده‌-ی پيروان، هر پديده‌-ای را با زهر ِ دروغ واژگون می‌نمايانند. يعنی آنها از آزمندی و از انسان ستيزی، در نگرش ِ فريبخوردگان، زيبايی را زشت، پستی را سرفرازی، بردگی را رستگاری، نيک انديشی را گمراهی و شادمانی را گناه می‌نگارند. اسلامفروشان آن چنان مردم را فريفته‌-اند که می‌توانند در تاريکخانه‌-ی ايمان، به نام پشتيبان، بر پُشت ِ پيروان سوار بشوند و به نام راهنما آنها را به گمراهی بکشانند. از اين روی بيشترين روشنفکران هم، که خود اسلامزده هستند، از برخورد به شگردهای ناجوانمردانه‌-ی روحانيان پرهيز می‌کنند. اين شارلاتان‌ها از يکسو با عقيده‌-ای، که به دروغ بافته‌-اند، مردم را می‌فريبند و از سويی ديگر خود را پاسدار و نماينده‌-ی عقيده‌-ی مردم جا می‌زنند. اگر شريعت اسلام از آسمان نازل شده است، پس شريعت عقيده‌-ی مردم نيست وآنکه آن احکام از عقيده‌-ی کسانی برآمده‌-اند که آنها الله را در آسمان جای داده‌-اند. اگر عقيده از انديشه‌-ی مردم تراوش کرده است، آن مردم تراوش انديشه‌-ی خودشان را می‌شناسند، پس نيازی به مفتی و فقيه و والی ندارند. اگر شريعت را الله به مردم امر کرده است، پس آن احکام عقيده‌-ی الله هستند نه عقيده‌-ی مردم. از اين گذشته شريعت اسلام بر محمد نازل شده است نه بر شيادان ِ دروغوندی که آنها خود را حاکم بر آن احکام و مردم را محکوم به آن احکام می‌دانند. تا کنون هيچ جانوری هم ديده نشده است که از سرشت خود، بدون آن که او را به بردگی پرورده باشند، خود را بارکش و عبد ِ اَربابی بداند. پس چگونه انسان که ميليون‌ها سال بدون ِ الله زيست داشته است و اکنون هم بيشتر از جانوران خرد دارد، خود را عبد ِ خالقی بداند که او هيچ گاه زاييده نشده است. چرا اين انسان، که به زور برده‌-ی الله شده است، بايد بار سنگين ِ کسانی را بکشد، که آنها نيز خود را عبد يا بنده‌-ی الله می‌دانند. افزون بر اين نشانه‌ها، شمار ِ بيشترين مردم، معيار ِ دانايی و بينايی نيست. زيرا بازده‌-ی شش ميليار چراغ خاموش باز هم تاريکی است. اگر شش میليارد کس، از کوتاه خردی، به يک يا به هزار دروغ ايمان بياورند، آن دروغ‌ها هرگز به راستی نمی‌گرايند و هميشه دروغ خواهند ماند. به راستی و درستی بررسی کردن و کاوش، در پندارهای نادرست و عقيده‌های پست، مهربانی با گرفتاران ِ به افيون عقيده است نه سرزنش ِ آن بيماران.


شارلاتانهای دينفروش به پسماندگی‌-ی زهرآب ِ عقيده‌-ای، که به مردم ‌خورانده‌-اند، آگاهی دارند؛ آنها نمی‌خواهند که درون‌مايه‌-ی آن افيون آشگار بشود. زيرا، با آشگار شدن‌ ِ زيان‌های عقيده، اندک اندک از شمار ِ پيروان و از سود آنها کاسته‌ خواهد شد. شارلاتانهای دينفروش، مانند همه‌-ی شيادان ِ زبردست، هر پستی و فرومايگی را بلند و با شکوه جلوگر می‌سازند تا ساده دلان و فريبخوردگان از واماندگی‌-ی خود شرمنده نشوند.

پژوهشگران ِ دانشمند به اين برآيند دست يافته‌-اند که انبوه مردم نه تنها ساده پندار و ناآگاه هستند وآنکه بيشترين آنها نمی‌توانند به هسته‌-ی دانستنی‌ها پی ببرند. گرچه بيشترين شمار از مردم کمتر از پرسشی به جويندگی برانگيخته می‌شوند، با اين وجود شيادان ِ خردسوز پيشاپيش پاسخ‌های فريبنده‌-ای را، برای پرسش‌های پيش آمده، در پوشش گفتارهای الهی، به مردم فرو می‌کنند. انبوه ِ مسلمانان، که زاويه‌ و ژرفای نگرش آنها تنگ و کوتاه است، می‌توانند تنها از سخنانی برداشت کنند که در تنگه‌-ی ديدگاه آنان رنگ بگيرند. اين است که بيشترين ِ آنها، در درون ِ تاريک ِ خود، از داستانهای دروغبافان به شگفت می‌آيند و از ديدبانی و کينه‌ توزی‌-ی الله بر خود می‌لرزند. از اين روی توده‌-ی مردم، شريعتمداران را عالم و نماينده‌-ی الله می‌پندارند، و از اوامر آنها پيروی می‌کنند. با زبانی ساده: بيشترين شمار از مردم رويه‌-ی اندکی از پديده‌ها را می‌شناسند و نگرش ِ ژرفی ندارند که پرسش‌های ژرفی داشته باشند. از اين روی شيادان و دروغوندان، پاسخ ِ انبوه ِ مردمان را، در پيرامون پيدايش ِ هستی، به پنداری پيوند می‌زنند که در خور فهم بيشترين شمار از مردم باشد. اين است که بيشترين مردمان در يک دَم به چند دروغ، که به هم بافته شده‌-اند، ايمان می‌آورند، از آن پس همگی خود را عاقل و رستگار و دينفروشان را عالم و فاضل می‌پندارند. البته هوش و نگرش ِ دينمداران هم تيزتر و ژرفتر از تنگنای نگرش ِ پيروان نيست. از اين روی دروغ‌های شيادان بيشتر برای ساده باوران، يعنی برای توده‌-ی مردم، فريبنده هستند. زيرا آزادگان هر سخنی را با دانش و در ترازوی خرد ِ خود می‌سنجند. برای نمونه: بيشترين مردم می‌توانند روند ِ ماه گرفتگی يا خور گرفتگی را بازگو‌ کنند. ولی شمار ِ اندکی از آنها، به درستی و راستی، اين روند را می‌شناسند. اين است که بيشترين مسلمانان هنوز هم تاريک شدن ماه يا خورشيد را هوشداری، از سوی الله، می‌پندارند. زيرا در احکام شريعت برای هر يک از اين رويدادها عبادتی واجب شده است که مسلمانان بتوانند، در نماز ِ جماعت، از بروز بلاهای آسمانی پيشگيری ‌کنند. روحانيان و شيادان ِ دينفروش ناآگاهی و نگرش ِ کوتاهی، که بيشترين مردم را در بر می‌گيرند، نشان دين خويی می‌دانند و همين نادانی را کشش مخلوق به سوی خالق نشان می‌دهند. آنها نمی‌گويند: ما، به پرسش‌های ساده دلان، پاسخ‌های دروغ داده‌-ایم و آنها را در سايه‌-ی نادانی به بند کشيده‌-ايم. دينفروشان نمی‌گويند: بيشترين شمار از مردم، که پندارهای پوچ را پذيرفته‌اند، ژرف‌بين و خودانديش نيستند وآنکه آنها می‌گويند مردمان را الله با سرشتی خلق کرده است تا بسوی او کشيده شوند. اين شارلاتان‌ها، کوتاه خردی و واماندگی‌-ی مردمان را، نشان بزرگی و جلال ِ الله می‌نمايانند. يعنی بزرگی و جلال ِ الله در اين است که مسلمانان را نادان خلق کرده است تا آنها به سخنان پوسيده‌-ی روحانيان ايمان بياورند. روحانيان، که از منش ِ پليد ِ خود دروغوند هستند، ديدگاه روشنفکران را هم به کژی بر‌گردانده‌-اند. زيرا بيشتر روشنفکران، به راستی، گفتار ِ روحانيان را مرور نمی‌کنند: اگر مردمان از سرشت خود، که الله آنها را خلق کرده است، نادانند، اين نشان آن است که روحانيان هم نادان هستند. اگر هم بتوان کوتاه خردی و کوتاه نگری يا ساده پنداری را دين خويی نام گذاشت، باز هم اين کاستی‌ها، نشان ِ عبوديت ِ مسلمانان و حاکميت ِ الله يا خلافت ِ فقيه نيست. اگر دين خويی در سرشت مردم هم باشد، دينفروشی، برده سازی، بردگی، پستی و خواری که در سرشت اين مخلوق نيست. اگر مردم، از سرشت خود، دين خو هستند، چه بهتر، هر کس، نسبت به هوش و خويی که دارد، دينی را برای خودش بنگارد. پس چرا بايد انسان را، با زور و در سايه‌-یِ ترس، به واليان فرومايه و دروغوند واگذار کرد؟ دروغوندان نخست پديده‌-هايی را، که در بينش مردم ناشناخته هستند، به پنداری دروغين پيوند می‌زنند تا مردم، از کم خردی، ياوگويی‌های آنها را، به نام حقيقت، بپذيرند. شريعتمداران کسانی را با اسم‌های عالم، زاهد و متقی می‌ستايند که کورکورانه ننگ ِ بردگی و عبوديت ِ الله را می‌پذيرند و پسماندگی‌‌های احکام شريعت را عقلی می‌سازند. از سويی ديگر، آنها کسانی را به نام‌های جاهل و کافر می‌آزارند که به گفتار ِ دينفروشان شک می‌‌ورزند و با خرد ِ خود در ژرفای پديده‌ها می‌انديشند. آنها با اين شيوه بر کورانديشی‌-ی ساده پنداران ارج می‌نهند تا آنها خود را رستگار بدانند و آزادانديشان را، به خواری سرزنش می‌کنند تا آنها در سايه‌-ی ترس خاموش بمانند. پيروان اسلام در پسماندگی و نابخردی رنج می‌ برند و نمی‌توانند برون از مرزهای تنگ ِ شريعت گام بگذارند. بيشترين شمار از مردمان، از واماندگی، دروغ‌های روحانيان را، که نمی‌توانند آنها را ارزيابی کنند، به آسانی باور می‌کنند. زيرا گستره‌-ی هوش ِ پُر شمارها از مرزهای عقيده‌-ای، که پذيرفته‌-اند، فراتر نمی‌رود. مسلمانان با رشک و کينه از دانش و کوشش انديشمندان و دانشمندان ِ کافر، که از ديدگاه اسلامی جاهل هستند، سود می‌برند. از آنجا که هر دانشی با عقيده‌-ی پسمانده‌-ی آنها سازگار نيست باز هم آنها از آخوندهای خردسوخته ياری می‌جويند که مبادا اندک روشنايی به تاريکسرای ايمان آنها بتابد. آخوندها، که از خردسوختگی، گستره‌-ی دانستنی‌های گذشته و آينده را در قرآن می‌پندارند، پرسش ِ پيروان را با دروغ پس می‌زنند: که اين دانش و بينش را هم الله به کافران داده است تا آنها از الله ياد نکنند و پس از مرگ در آتش بسوزند. يا به گونه‌-ای ديگر: که کافران همه‌-ی دانش ِ خود را هم از قرآن برداشت کرده‌-اند. نگرش ِ پيروان، که از ياوه‌-های آخوندها، تاريک شده است، هميشه دروغ ِ تازه‌ای را می‌پذيرد. پيروان با هر دروغی، که از خراش در ايمان ِ آنها جلوگيری کند، خشنود و سپاسگزار می‌شوند. پيروان از راستی می‌ترسند و هيچ گاه از خود نمی‌پرسند: چرا واليان اسلام، که 1400 سال بر ما حکم می‌رانند و با اين که سالها قرآن را خوانده‌-اند، باز هم نادان هستند؟ چرا ما از کسانی پيروی می‌کنيم که آنها، در قرآن، چيزی به جز خشم و زشتکاری نيافته‌‌-اند؟ چرا نبايد ما راه ِ کسانی را دنبال کنيم که آنها توانسته‌-اند از دانش سودبخشی برخوردار شوند؟ چرا رسول الله و واليان اسلام برای خوردن ِ شير و عسل از دانستنی‌هايی، که کافران را خوش بخت کرده‌-اند، روی گردانده‌-اند؟ عقيده‌-های مذهبی بندهايی هستند که خرد و وجدان انسان را در تاريکخانه‌-ی ايمان گرفتار می‌کنند و انديشه‌-ی پيروان را از پيشرفت باز می‌دارند. زيرا پيروان به دروغ و به نادانی‌-ی انسان ايمان می‌آورند و می‌پندارند که همه‌-ی حقيقت در ايمان آنها گنجانده شده است. کسانی که، تنها حقيقت را، در ايمان ِ خود می‌پندارند، خرد آنها در زندان ِ ايمان می‌خشکد. آنها هيچ حقيقتی را نخواهند شناخت و از هر حقيقتی دور خواهند ماند. خرد ِ پيروان توان ِ بررسی کردن و شناختن ِ پديده‌-های پنهان را ندارد. آنها ايمان ِ خود را، که به زهر ِ عقيده آلوده شده است، فرامرز ِ هر دانايی و آگاهی می‌دانند.

واليان دينی، با زنجير ِ عقيده، راه گسترش ِ انديشه را بر پيروان بسته-اند و آنها را در مرزهای نادانی، مهار شده، به سود خود و به زيان ِ آزادگان ِ جهان، گماشته‌-اند.

می‌توان به روشنی دريافت: دينمداران، که ساده پنداران را به زهر ِ نادانی آلوده کرده‌-اند، از ديدگاهی پست و نگرشی بس کوتاه برخوردارند. زيرا نگرش آنها فراتر از پندارهای پوسيده‌-ی هزار ساله نرفته‌ است. شريعتمداران بيشتر واژه‌-هايی را نو به نو از ديگران می‌دزدند و تازه به تازه بر زبان می‌رانند. ولی آنها نمی‌توانند به ارزش و درون‌مايه‌-ی آن واژه‌ها پی ببرند.
برای نمونه:


آخوندهای ايران ستيز خود را "روحانی" ناميده‌-اند، بدون آن که بدانند، در بينش اسلامی، کسی به انجمن ِ روحانيان می‌رسد، يا کسی "روحانی" است، که مرده باشد.

از ديدگاه ِ اسلامی: مسلمان تا زنده باشد، روح ِ او در جسم است، روحانی نمی‌شود. محمد و غازيان اسلامی هم پس از مرگ روحانی شده‌‌-اند. از ديدگاه قرآن، روح به اراده‌-ی الله، در پيکری، که از آب و خاک است، دميده شده و آدم خلق شده است. هرگاه که الله بخواهد، به اراده‌-ی خود يا به کمک ملائکه، آن روح را پس می‌گيرد. روح، که ناشناخته‌-ای در ذهن ِ مسلمانان است، بدون تن، آدم نيست. از ديدگاه رسول الله: روح پيش از خلقت آدم هم وجود داشته است، ولی، بدون مچاله‌-ای از آب و خاک، آدم نبوده. در سوره‌ی بنی اسراييل (17) آيه 85 ، الله به محمد می‌گويد: از تو در باره‌-ی روح سئوال می‌کنند، بگو: روح به امر رَب ِ من است و شما را، از علم، اندک ريزه‌-ای داده است. (رَب = ارباب = صاحب) براستی هم علم ِ آخوندها بسيار اندک است. زيرا آنها هنوز معنای همين آيه را هم نفهميده‌-اند و خود را روحانی خوانده‌-اند. يعنی آنها از پديده‌-های هستی، که پيکر انسان را ساخته‌-اند، جدا هستند. آنها با هر دانستنی‌، با هر شناخت و با هر دانشی، که از خرد ِ انسان تراوش می‌کند و در مغز او انبار می‌شود، پيوندی ندارند.

روحانيان ابزارهای الله هستند که آنها بدون ژن، بدون سلول-های مغز، بدون خرد و وجدان، بدون آموختنی‌ها و بدون کمترين انگيزه‌-ای، به اراده‌-ی الله، خلق شده‌-اند.

آخوندها به راستی کوتاه خرد و نادان هستند که خود را روحانی نام نهاده‌-اند. اگر آنها از اندکی خرد برخوردار بودند می‌توانستند مفهوم روح را از، کتابی که به آيات آن ايمان دارند، برداشت کنند. افزون بر اين می‌بينيم که، انگل ليسی‌ها، عمامه گُندها را با پيشنام ِ آيت الله «مُفت‌خَر» کرده‌-اند و آنها هم از نابخردی خود را، به اين ياوه، سرفراز می‌پندارند. به درستی: آيه به معنای نشانه و آيت الله به معنای نشانه‌-ی الله است. از ديدگاه رسول الله، همه‌-ی پديده‌‌ها، نشانه‌هايی از الله هستند. يعنی موش، کرم ِ کَدو، شپش، کژدم و ويروس ِ ايدز هم آيات ِ الله بشمار می‌آيند. رسول الله، که در انجمن ِِغازيان با هوش شمرده می‌شود، او خود را مانند همه‌-ی آدم ها، جسمانی می‌داند و هرگز خود را آيت الله يا روحانی نام ننهاده است.‌ زيرا محمد و عرب-هايی، که در پيرامون او بودند، هنوز، مانند ِ مسلمانان ِ امروز، به زهر نادانی بيمار نشده بودند که چنين ياوگويی را بپذيرند. آخوندها با اندک ريزه‌-ای از علم، که الله به آنها داده است، نتوانسته‌-اند بفهمند واژه‌هايی، که در زبانهای آلمانی يا انگليسی، برای دانستنی‌های ذهنی به کار برده می‌شوند، با مفهوم روح در قرآن، برابر و همسنگ نيستند. ( اشاره: البته اين گناه بيشتر از سوی اسلامزدگانی است که اين واژه‌های آلمانی يا انگليسی را، در ترجمه‌های خود، به نادرستی، با روح برابر دانسته‌‌-اند. Geist=spirit (verstand) Sinn, mind=intellect, genius, ghost (Kobold), اين واژه‌های بيگانه را می‌توان، تا اندازه‌-ای، در پارسی با منش، بينش يا هوش و در عربی با فضل، کرامت يا استعداد برابر انگاشت ولی نه با روح. روح مُعرب شده‌-ی روی يا رُخ است که در عربی با معنای ديگری به کار برده شده است. شايد بتوان در فارسی به جای روح بگويند " روان". يعنی به جای روحانی بگويند روانی به هر روی روحانيان با چشم، با گوش با پوست و بينی پيوندی ندارند. زيرا برآينده هر آگاهی و هر آزمونی، در جان-ريزه‌-های مغز، نگاشته می‌شوند و سلول‌هایِ مغز هم ماده‌-ی شناخته شده‌-ای هستند. يعنی برای روحانيان، رسانه‌هايی که مغز شناخت و آگاهی را از آنها دريافت می‌کند، کارکردی ندارند. از ديدگاه دانش ِ آزموده شده: کارکرد ِ هر پديده‌-ای، در رفتار و کردار ِ انسان، ريشه‌-ی مادی دارد. جان-ريزه‌-های مغز يا به زبانی سلول-های مغز که انگيزه‌ها و برآيند ِ دانستنی‌ها را در خود نگهداری می‌کنند، همه نياز به خوراک دارند تا زنده و زاينده باشند.

سلولهای مغز بر همآهنگی و سامان ِ هر بخشی از پيکر جانداران فرمانروايی دارند. مينوی هستی، مينوی من بودن، در هر جانداری در مغز او سامان يافته است.

جايگاه ِ منش، بينش و دانش ِ انسان بر کارکرد ِ پديده‌های مادی، يعنی شيميايی و الکتريکی، در مغز سامان می‌يابند. در فرسودگی يا مرگ ِ سلولهای مغز، خويشتن يا خودبودن در انسان فرو می‌پاشد. در دانش امروز بخشی از سلولهای فرسوده يا مرده را می‌توان، با ابزارهای الکترونيکی، بهبود بخشيد يا جايگزين کرد.

روحانيان يا روانيان، که با مغز، يعنی با ماده يا با جسم، پيوندی ندارند، کارکرد ِ آنها بسان ويروس است. از آنجا که عقيده‌-ی روحانيان مانند ويروس بی بُن و بدون ِ هسته‌-ی رويندگی است. آنها زهر ِ عقيده را در سلولهای مغز ِ پيروان فرو می‌ريزند و با نيرويی، که از بيماران ِ اسلامزده می‌گيرند، اين ويروس را به آيندگان می‌رسانند.

در فرهنگ ايران از آميزش، يا بهتر بگويم، از آميختن ِ پديده‌های جانبخش( مانند زمين، آب، مهر، هوا) جانداران روييده‌-اند، افزون بر اين، انسان بيشتر از هر جانداری به خرد آراسته شده است. نشان ِ هر جانداری نيروی خودآفرينی است که او از آميختن، با پديده‌-های جانبخش رُشد می‌کند، در آميزش همسان خودش را می‌آفريند. خرد، که نيروی شناسايی و جويندگی در انسان است، از برخورد با ناشناخته‌ها به انديشه برانگيخته می‌شود و گره ِ دشواريها را می‌گشايد. جان در گياهان و جانوران نيرويه رويندگی و زايندگی است. گرچه هنوز دانش امروز، سر تا سر، پندارها و رازهای جان را نگشوده است. ولی يافته‌های دانش، مانند ژن، تا اندازه‌-ای با جان، در فرهنگ ايران، همخوانی دارند.

مـردو آنـاهيــد

ششم ژوئن ۲۰۱۲

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: ,