در بازار دین فروشان، آزادی، یافت نمیشود
مـردو آنـاهيـد
دود دين فروشان به چشم همگان می رود
هر کس آزاد زاییده شده است. ولی، همه کسان آزاد بودن خود را نمیشناسند. بلکه بیشترین کسان آزادی-ی انسان را از پندار یا گفتار دیگران برداشت میکنند. آزادی-ی انسان، در آزاد بودن، برای برگزیدن بردهدار یا درازای زنجیر آنها نیست. پدیده-ی آزادی به میزان دیه یا به شماره تازیانه و شمار سنگهای قاضی-ی شرع بستگی ندارد.
خاموشی در برابر دروغ سزاوار آزادیخواهان نیست.
مردمان جهان، در هر دورهای از زمان، بر اساس بینش خود برای برآوردن نیازهای اجتماعی تلاش میکردهاند. انسان در جستجوی آرامش، آسایش و همزیستن در اجتماع است تا بتواند بدون ترس خانواده-ی خود را در آن اجتماع سامان دهد. مردمان امروز به این برآیند رسیدهاند که آرامش و آسایش تنها در جامعهای پدیدار میشود که در آن آزادی وجود داشته باشند.
آزادی، پدیدهای نیست که بتوان آنرا از بازاری خرید یا از جایی رونوشت برداری کرد. آزادی، مانند دیگر ارزشهای فرهنگی، تخمی است که، در زمینه-ی آگاه مردمان کاشته میشود و با بینش و کوشش آنها پرورش مییابد. درخت آزادی زمانی پایدار میشود که شهد میوههای آن در بینش مردمان آمیخته شود. یعنی رشتههای اندیشه-ی آن مردمان از بافتهای آزادی تنیده شده باشند.
مردمی که هزاران سال سرگردان و از خود بیگانه زیستهاند آنها مزه-ی آزادی را نچشیدهاند و تنها بر گمان خود آن پدیده را مینگارند. این است که چنین مردمی بیشتر به دنبال باغی یا باغبانی میگردند که بتوانند میوه-ی آزادی را، که خودشان نمیشناسند، برای آنها به بار آورد.
از آنجا که زمینه-ی بینش ما به پلیدیها آلوده شده است، از سویی تخم اندیشه تنها در زمینهای آزاد رُشد میکند، پس
میبینیم که مسلمانان با ایمان، در مهد آزادی هم، آزاد نیستند حتا آنها با آزادی و آزادگان در ستیز هستند.
هر آموزگاری، اندیشمندی، دانشمندی، سخندانی، دانشدانی، نیک اندیشی، بزهکاری، شیادی میتواند پدیده-ی آزادی را برای ما بنگارد. ولی ما، تا مفهوم خودبودن، مفهوم خرد، مفهوم اندیشیدن را ندانیم، هرگز نمیتوانیم درخت آزادی را پرورش دهیم.
آنگاه کسی میتواند با خرد خودش درآمیزد و پدیدههای هستی را آزمون کند که او از درون خود آلودگیهای هزارهها را بیرون بریزد و زمینه-ی اندیشه-ی خود را با شکورزی، گستاخی و خودآزمایی بارور سازد.
در سامان اجتماعی، انسان، برای گذراندن زندگی نیاز به آگاهیهای اندکی دارد که آنها را از راه آموزش یا همزیستی فرامیگیرد. هر آگاهی برآیند دانشی است که از گذشتهای دور برآمده و در بیکرانه-ی آینده روان میشود. ولی ما تنها به بخشی از آن گستره نیاز داریم تا بتوانیم با مردم جامعه همآهنگ بشویم. از این روی ما کاربرد ابزارها را از کتابها میآموزیم، بر این روند هم، میپنداریم که هر آگاهی را میتوان از کتابی برداشت کرد. این است که، خویشتن، خود را هم در کتابها جستجو میکنیم.
همانگونه که بدون پیشدانشی شیوه-ی رانندگی را آموختهایم، گمان میبریم، که از راه شناختن چند دستور از سوی پیشوایی، خودمان را هم بازشناسی خواهیم کرد و پدیده-ی "راستی" را، که در زیر خاشاک هزارهها پنهان شده است، به دست میآوریم.
انسان آزاده و جوینده میتواند، از دانشی که با هستی-ی او آمیخته شده است، توان خودش را بسنجد و بیآزماید، بداند، که او هم مانند دیگران توانمند است "دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد".
هر کس میتواند در مورد گفتار یا عقیده-ی آخوند-ی یا موبد-ی اندیشه کند. اوست که میتواند، با خرد و نیروی اندیشه، درستی یا کاستیهای گفتار و عقیدههای دیگران را ارزیابی کند. نه این که او بخواهد راستی و درستی را از گفتار آخوند-ی یا موبد-ی برداشت کند.
آخوند نمیتواند پدیدهای را در ورای ایمانش شناسایی کند. زیرا آسمان پرواز اندیشه-ی انسان بیکرانه است ولی عقیده-ی آخوند بسان عقیده-ی موبد در تنگنای ایمانش گرفتار است.
ما باید بپذیریم که ایرانیان نمیتوانند آلودگیهای هزارهها را به آسانی از جهانبینی خود بزدایند. ولی ما میتوانیم امیدوار باشیم که جویندگان آزادی، با شکورزی و آزمون، در این راه گام بگذارند. شناسایی کردن و ارزشیابی کردن، بینش و راستای نگرشی که امروز بر ما فرمانروا شده است، نخستین گامی است که میتواند ما را با آنچه که هستیم و آنچه میتوانیم باشیم آشنا کند.
معیارهای سنجش ما، که راستای نگرش ما را نشان میدهند، از دروغهای ستمکارانی برداشت شده است که ما از کردار آنها بیزار و آزرده هستیم. ولی چون ما برده-منش پروده شدهایم، آزادمنشی را نمیشناسیم، به دنبال بردهداری مهربان میگردیم تا زنجیر بردگی او را، که میپنداریم سبکتر است، به گردن بگذاریم.
شوربختی در این است که ما حتا بردهدارانی تازه و نواندیش جستجو نمیکنیم بلکه ما بردهدارانی فرسوده تر و پسماندهتر از آنچه که داریم خواهان هستیم. چون از خشم ستمکاران پیشین، که امروز فرونشسته است، رنج نمیبریم. از این روی آنها را مهربان و راستکار میپنداریم.
از آنجا که ما از خودبیگانه پرورده شدهایم، خود را نادان میدانیم و به تضادهایی که، در گفتار و کردار بردهپروران کهن، هست برخورد نمیکنیم. حتا دیدن تضادها را نشان نادانی و ناآگاهی خود میپنداریم. پدید-ی جویندگی و گستاخی ، که در سرشت هر انسانی نهفته است، در وجود ما، گرفتار تنپروری و ترس از ناشناختهها شده است. از این کاستی و درماندگی ما خود را با سخنان دروغوندان فریب میدهیم.
سخن از ایرانیانی است، که پسماندگی و بیدادگری را در احکام اسلامی شناسایی کردهاند، و برآنند که خود را از چنگال این عقیده، که تا مغز استخوان آنها رخنه کرده است، رها سازند. ولی این کسان به خویشتن بازنگشته و بیدار نشدهاند که به جستجوی راستی و شناختن هویت خود به پردازند.
آن کس که فرهنگ خود را نمیشناسد، او هویت خود را نمیداند، او خود را مخلوقی نادان و ناتوان میپندارد، او به دنبال کسی میگردد که با خالق او پیوند داشته باشد تا او را رهبری کند. با این وجود این کسان در آغاز راه جویندگی و خودآگاهی گام نهادهاند. آنها دریافتهاند که پیروی از اسلام برآیند نادانی و گمراهی است و نیز گمان میبرند که هویت آنها در بنمایههای فرهنگ ایران روان است.
هویت انسان از بینش فرهنگی و اندیش-ی خود او ست. اگر انسان از دیدگاه آزمون شده-ی خودش به هستی بنگرد، خود را آزاد و آراسته به خرد میداند. هویت او به خودش، به آنچه که از درون خودش جوشیده است، پیوند دارد.
از دیدگاه اسلامی انسان مخلوق "الله" است پس ایماندار خود را بنده-ی الاهی میپندارد او هویت خود را در بندگی میشناسد نه در آزادی. گرچه ریشههای فرهنگ ایران هنوز در درون ایرانیان نخشکیده است ولی بُن-نهاد این فرهنگ شکسته و پاره پاره شده و در زیر خاشاک ستم زورمندان دوران پراکنده است.
فرهنگ ایرانی، که هویت انسان را برترین نماد هستی میداند، در لابلای واژهها، افسانهها، اسطورهها و بندادههایی است که در دیدگاه ما واژگون جلوه میکنند. شناختن پیوند این پارهها و ریزههایی، که هسته-ی این فرهنگ را در بر دارند، راهی است دراز و زنجی است فرساینده. از این روی تا کنون کمتر اندیشمندی در این راه گام گذاره است.
پرُفسور منوچهر جمالی
بی گمان نخستین پژوهندهایست که پارهها و ریزههای این جهانبینی را از ژرفای بندادهها بیرون میکشد. او، از راه شناسایی بافتهای این فرهنگ، ریزههای پراکنده-ی آن را گردآوری و سیمای سیاه شده-ی فرهنگ ایران را بازسازی میکند.
به هر روی سخن از کسانی است که، هنوز بندهای ایمان به خالقی را از اندیشه-ی خود نگسستهاند، آنها در خودباختگی خویشتن را جستجو میکنند. در این راه، برخی از این کسان ، به جای رهایی از دام آخوندها، گرفتار افیون موبدان زرتشتی شده یا میشوند.
موبدان، که خود را والیان زرتشت و انباردار فرهنگ ایران میخوانند، این جویندگان را از هر جنبشی بازمیدارند. زیرا موبدان فرسودتر از آخوندها هستند و آرمانی تازه ندارند که جوانان شوریده به خودآگاهی را برانگیزد. این است که این کسان، در تاریکخانه-ی اندیشه-ی موبدان، به بُن بست آرزوهای سنگ شده برخورد میکنند. این جویندگان بیش از پیش از خویشتن بیزار و از فرهنگ ایران دور میشوند.
درست است که نوشتههای تاریخ به دروغ آلوده هستند و حتا یک برگ از آن یافت نمیشود که بر راستی نگاشته شده باشد. ولی درلابلای داستانها، افسانهها، اسطورهها، که آنها هم پاکیزه نماندهاند، میتوان تضادها و دروغهای نوشتارهای تاریخی را شناسایی کرد. گرچه این شیوه هم ما را به خودآگاهی و خویشتن یابی راهنمایی نمیکند ولی ما را به شکورزی و جویندگی و راز گشایی برمیانگیزد. رویدادهایی که ما را با کردار موبدان دروغوند آشنا میسازد برگهایی هستند که نوشته نشده اند یا در درازای زمان نابود گشتهاند.
آنچه، که در پندارمان به نام پیشینه-ی فرهنگ ایران میشناسیم، سیمای حکومت موبدان زرتشتی است که بر شاهان ساسانی فرمانروایی میکردهاند. این پندار نادرست نه تنها ما را از شناختن فرهنگ ایران دور میسازد بلکه فرهنگ ایران به آن اندازه زشت نشان میدهد که زشتیهای اسلام را فراموش میکنیم.
اشارهای به تضادهای گاتاها با کردار موبدان:
آموزه-ی زرتشت را میتوان شاخهای از فرهنگ ایران شمرد. راستای این آموزه را میتوان خردورزی، راستکاری، به زیستی و فرشکرد(نوشوندگی) جهان دانست. ارزش و شکوه این اندیشه یا آموزه بیشتر بر مفهوم دو واژه آشگار میشود. مفهوم پدیده-ی"راست" و مفهوم پدیدهی"دروغ". البته گوهر معنای این دو واژه از بینش ما ایرانیان گم شده است.
در این اندیشه، سامان و آسایش اجتماعی را بر بنیاد "راستی" استوار است. ترس و ستمکاری و بدبختی به همراه "دروغ" پیدایش مییابند.
یعنی اگر به ارزش سرودهای گاتا برخورد کنیم میتوانیم برداشت کنیم که زرتشت آزادی، دادگستری، پيشرفت، آسايش، شادی، مهر، بزرگی، دانش و ساماندهی کشور را تنها در پرتو "راستی" امکان پذير میداند.
نیز به ژرفی دیده میشود که زور، ستمکاری، پسماندگی، بدبختی، رنج، پستی، نادانی ، نابسامانی کشور در زهر "دروغ" گسترش مییابند.
« از آن دو مينو، دروغوند، ورزيدن به بد ترين کارها را برگزيده است.
مينوی فزاينده، که استوارترين آسمان ها را بر خود پوشيده است، راستی را» (اهنود گات: يسنای 30، بند5)
« هيچ کس از دروغوندان گفتارهای نيک را نشنوده است.
چون او خانه، خاندان، روستا و کشور را در تنگی و مرگ نهاده است.» (اهنود گات: يسنای 31، بند 18)
داستان آلودگی-ی منش ایرانیان، به ويروس ترس و دروغ، در دوران ساسانيان به کوشش موبدان آغاز شده، با هجوم تازيان و تحميل شريعت اسلام، به کوشش "اسلامزدگان ايرانی" تکامل يافته است.
برای روشن شدن ولایت موبدان زرتشتی در دوران ساسانی به بخشی از نانوشتههای تاریخ اشاره میکنم.
سوی نگرش و تاریخ فرهنگ بیشتر مردمان جهان را میتوان از کتابهای دینی آنها برداشت کرد. بیشترین کتابهای دینی-ی ایرانیان در دوران ساسانیان بازنویسی و دگرگون شدهاند که برخی از آنها چند سد سال و برخی بیش از هزارسال پس از هجوم تازیان از پهلوی به فارسی برگردانده شدهاند.
البته برخی مانند شاهنامه، که از زیباترین ارزشهای فرهنگی-ی جهان بشمار میآید، برگردانی است از خدای نامه که فردوسی آن را به گوهر هنر خود آراسته است.
اوستا، بندهش و کتابهایی از این شمار پیش از اینکه به زبان فارسی درآیند آنها به عربی، انگلیسی و آلمانی یا به فرانسه برگردانده شده بودهاند. درون مایه-ی این کتابها نشان میدهند که بنمایه-ی تاریخی و اسطورهای آنها به دست دشمنان فرهنگی (شاید موبدان زرتشتی) دگرگون گاهی واژگون شده است. با این وجود هنوز شیره-ی فرهنگ ایران و خراشهای چنگال دشمنان در لابلای اسطورههای آنها آشگار است.
باستان شناسان جهانی، پس از رازگشایی از سنگ نوشتههای بیستون و تخت جمشید به کمک یادداشتهایی، از تاریخ نگاران یونانی و آسوری، به شکوه شاهنشاهی هخامنشی پیبردهاند. با یافتن منشور کوروش، برای مردم شناسان، بنیاد بینشی آشگار میشود که جامعه شناسان جهان را به شگفتی وادار میکند. در همه-ی نوشتارهایی، که از زرتشتیان بازماندهاند، نامی از پادشاهان هخامنشی برده نشده است.
در شاهنامه (برگردانی از خدای نامه) از دارا سخن رانده شده است که با سپاهی انبوه در برابر سپاه اسکندر شکست میخورد. از نانوشتههای این کتابها میتوان به بخشهای گم شدهای، از تاریخ و فرهنگ ایران گمان برد، که از راه کینه ورزی نابود شدهاند.
دشمنی و ستیزه جویی موبدان را، که گردآورندگان این نوشتهها هستند، میتوان در شاهنامه هم پیدا کرد. میبینیم که، این نویسندگان حکومت اسکندر را، بسان چاپلوسی-ی مسلمانان از خلفای اسلام، ستایش میکنند. این کسان اسطورههای ایرانی را به نام اسکندر برمیگردانند و رنج سرشکستگی-ی خود را در برابر اسکندر با یک مشت دروغ میپوشانند.
فردوسی خودسرانه اسکندر را ستایش نمیکند بلکه در خدای نامهای، که او در دست داشته است، اسکندر را چنین ستوده بودهاند. به ستمکاری-ی اسکندر و کشتار شاهزادگان ایرانی خیلی کوتاه، پس از دوران اشکانیان، در سرآغاز پیدایش اردشیر بابکان اشاره میشود.
تاریخ هخامنشی را، پیش از هجوم تازیان به خواست ولایت موبدان، از همه-ی نوشتارهای تاریخی گم کردهاند.
انگیزه-ی این دشمنی در سنگ نوشتههای داریوش و کوروش پیدا میشود. کوروش بُتهای بابل، مردوک، خدایان آشگار مردمان را ستایش میکند. در آزاد ساختن مردم بابل هیچ کجا نه از زرتشت و نه از آهورامزدا سخنی رانده شده است.
در سنگنوشتههای داریوش هم از زرتشت و آهورامزدا نامی نیست بلکه او خود را برگزیده-ی اورمز یا هُرمز میخواند. ویژگیهای اورمَز با آهورامزدا برابر نیستند که بتوان آنرا به آهورامزدا همانی داد.
در زمانی دیرتر، اورمَز و آرمیتی آفریننده-ی آهورامزدا هستند که برخی آرمیتی را دختر آهورامزدا میشمارند. اورمَز = بُن ماه = زهدان ماه است. میبینیم که پیروزی-ی اسکندر، به ویژه حکومت یونانیان بر ایران، همانند پیروزی-ی تازیان بدون پیشکاری و دشمنی والیان دینی به آسانی امکان پذیر نبوده است.
زورآوران دینی عقیده-ی خود را جایگزین هویت انسان میکنند. آنها انسان را مانند ابزاری نابخرد و گوش به فرمان پرورش میهند. این است که ایرانیان، هنوز هم عربزادگان عمامه سیاه را سید مینامند. مردمی که از خود بیگانه شدند آنها از حکومت بیگانگان حتا از پست شمردن خود شرمسار نمیشوند.
برگردیم به نانوشتههای تاریخ. در کتابهای تاریخی و دینی نشانههای اندکی از اشکانیان برجای مانده است. ولی از نانوشتهها میتوان دریافت که اشکانیان ایرانی بودهاند. آنها یونانیها را از ایران بیرون رانده و ایران را آزاد ساختهاند.
از اینکه اردشیر بابکان با نیرنگ بر اردوان میشورد، ناجوانمردانه خاندان او را کشتار میکند، میتوان برداشت کرد که در فرمانروایی اشکانیان بیشتر دادگری و کمتر ستمکاری وجود داشته است. زیرا اردوان با اردشیر، که خود را از نژاد اسفندیار خوانده است، دشمنی نمیورزد و او را با مهربانی میپذیرد.
پس از اشکانیان روند فرمانروایی در ایران به فرمان موبدان زرتشتی و پسماندگان اسفندیار( دشمنان دیرینهی فرهنگ ایران) نگاشته میشود.
درنوشتارهایی، که به جای ماندهاند، دوران فرمانروایی چند سد ساله-ی اشکانیان ناپیدا است ولی سخن از افکندن و گسترش دین زرتشتی به درازا کشیده شده است. در این زمان، که سخن از زرتشت رانده میشود، به راستی هیچ نشانی از خود زرتشت نیست. (به زمانی که زرتشت میزیسته است، دیرتر اشاره میکنم)[***]
نشانههای بسیاری از ستمکاری موبدان، در نانوشتههای تاریخ، برجای مانده است که میتوان آنها را از آواره شدن ایرانیان در سرزمینهای بیگانه شناسایی کرد. در دوران ولایت موبدان، بسان دوران ولایت فقیه، بسیاری از ایرانیان، که پیرو دینهای دیگر بودهاند، از این ایران میگریزند.
پرسش: چرا ایرانیانی، که پیروی از موبدان زرتشتی نمیکردند، از ایران رانده شدهاند؟
پاسخ این پرسش، با شناخت امروز ما از احکام اسلامی، چندان دشوار نیست.
از پناهجویان میترایی در روم، از فرار و آوارگی-ی پیروان سکایی ( شاید سیستانیها) در باختر دریای مازندران، از زیستن و نشانههای فرهنگ سیمرغیان در اروپای باختری(اوکرایین و کشورهای بالکن)، از آوارگی و دربدر شدن دگراندیشان داستانهای نانوشتهای وجود دارند که بسیار شنیدنی هستند.
فریاد این آوارگان تنها به گوش کسانی میرسد که هویت خود را نباختهاند. بیشتر این فراریان هستی-ی خود را از افشاندن هستی-ی خدایان( زمین، ماه، مهر، باد، آب و برخی ستارگان) میدانستهاند آنها برده و بنده-ی خدایی نبودهاند. از دیدگاه ایمانداران "آزاداندیشان" جاهل و گمراهند و باید با جنگ و جهاد با آنها رفتار کنند.
راز فرار ایرانیان در این بوده است که:
یا در میهن خود از اندیشه-ی خود بگذرند یا با اندیشه-ی خود از میهن خود بگریزند.
داستان اندیشه سوزی و انسانستیزی والیان دینی داستان هزاره هاست که نمیتوان به اندک اشارهای آنها را بازگو کرد. ولی خاموشی در برابر دروغ سزاوار آزادیخواهان نیست. باید شناخت که آخوندها از روند و شیوه-ی همین موبدان زاییده شدهاند. هسته-ی هر دو در کشتزار دروغ پرورش یافته است و برآیند افسون همه-ی آنها زهری است که بنیاد خرد انسان را میخشکاند.
شاید این هشدار برای کسانی باشد که با گستاخی از دام آخوند میگریزند و از میهنپروری و خوشباری به ورد و فریب موبدان گرفتار میشوند.
همین زمان هم موبدان زبان نشناس در برگردان خرده اوستا و یشتها در دروغهای بافته شده-ی پیشین دست و پا می زنند. این موبدان"اهورامزدا" را به "خدای بزرگ" (با ویژگیهای الله) ترجمه، تحریف و تفسیر میکنند.
آنها او را خدای یکتا یا دانشبزرگ نام نهادهاند.
آنها زرتشت را، بسان محمد، به پیامبری "مبعوث" کرده و او را در جایی، بسان علی، به "شهادت" میرسانند. چیزی نمانده است که این موبدان، هجرت و شق القمر را در گاتا تفسیر و نبوت رسول الله را هم پیشگویی کنند.
در همین نوشتهها دیده میشود که آهورامزدا و همزاد او اهریمن (از آمیزش اورمز و آرمیتی) زاییده میشوند. اهریمن همزاد، جفت جدا ناپذیر، آهورامزدا ست. هریک از آنها، بسان دو بال کبوترند، بدون یکدیگر کارآیی ندارند. این دو همزاد در همیاری با یکدیگر همآهنگ هستند نه در دشمنی و ستیزه جویی. در همه-ی اوستا آهورامزدا خدایان بسیاری را ستایش و از همیاری آنها سپاسگزاری میکند.
استاد بزرگ، پورداوود، که یشتها را به فارسی ترجمه کرده است، بی گمان با این کار به ارزشهای فرهنگی ایران افزوده است. او میفرماید: که هیچ گاه ایرانیان پدیدههای طبیعی، بسان ماه و خورشید و ستارگان، را پرستش نمیکردهاند بلکه آنان آهورامزدا، خدای یکتا، را میپرستیدهاند.
سپس همین باورمند، ماه یشت، مهر یشت، رام یشت، ارت یشت، رام یشت، بهمن یشت و...یشتهای دیگر را از پهلوی به فارسی برگردانده است.
آیا این استاد نمیداند که ماه و خورشید و زمین و باد و آب و ستارگان از پدیدههای طبیعی هستند؟
آیا به درستی نمیشناسد که خود آهورامزدا از همین پدیدهها در شگفت است و آنها را به نام خدایان ستایش میکند.
البته استاد پورداوود این خدایان را "موکلین" اهورامزدا تفسیر میکند.
آیا او که چندین زبان به ویژه زبان عربی را به خوبی میداند مفهوم کلمهی "موکل" را نمیفهمد؟
یا او از دینداری به ویژه از ایمان به تورات به کژپنداری میگراید.
در همین یشتها آمده است که جمشید برای برپاساختن بهشت در روی زمین همکاری با آهورامزدا را نمیپذیرد. او با خدایان دیگر پیمان میبندد که بیماری و پیری را از انسان دور بدارند.
اگر کسی راستکاری را از زرتشت یاد بگیرد میبیند که حتا نام "آهورامزدا" آمیختهای از نام های خدایانی دیگر است.
آهورا = ابر یا خورشید جانبخش، مزدا = ماه دانا است، که هور = خور = خورست و مَز = مَس = ماه، خود پیش از آهورامزدا خدایان افشاننده-ی جان و خرد بودهاند.
آثر یا آذر که فرزند(پسر شاید هم دختر) آهورامزدا باشد هنجار دهنده-ی ناهنجاریها بوده است.
از ویژگیهای این خدایان این است که هیچکدام از آنها همه چیز را نمیداند حتا پیشدان هم نیستند و هیچکدام بر دیگری فرمانروایی نمیکند. به ویژه هیچ یک، از خدایان فرهنگ ایران، پیامبر یا احکامی را برای انسان نفرستاده است. پیامبران و فرشتهها و احکام، از یافتههای دینفروشان، زنجیرهایی هستند که آنها را برای بردگی-ی انسان بافتهاند.
[***]
بیشتر پژوهشگران فرهنگی، زرتشت را اندیشمند تاریخی نه اسطورهای
میدانند. آنها بخشهایی از سرودهای گاتا را نیز برآمده از اندیشه-ی زرتشت میشمارند. این پژوهشگران زمان زاده شده و زیستن زرتشت را، به درستی، پیدا نکردهاند و آنرا با تفاوت بیش از هزار سال گمان میزنند. ولی همه-ی آنها بر این باورند که هماندیشان و یاران زرتشت، در زمان زیستن او، در شمار اندک بودهاند.
آنچه که ما امروز از دین زرتشتی میشنویم برآینده روندی است که، دستکم 700 سال پس از زرتشت، در دوران ساسانی، آن هم با زور، در برخی از بخشهای ایران گسترش یافته است. البته اوستا و حتا گاتاها چند بار نابود و هر بار پس از چندسد سال بازنویسی شده است. این نوشتارها یادگارهای فرهنگ ایران هستند و موبدان زرتشتی آنها را نگه دار کردهاند. از این دیدگاه به راستی سپاس و آفرین مردم ایران شایسته-ی آنهاست؛ ولی موبدان وارث و فرمانروای فرهنگ ایران نیستند.
به هر روی نشانههای فرهنگ ایران در این نوشتارها و نیز در شاهنامه و در سرودههای مولوی نهفته شدهاند. هر انسانی که زمینه-ی خرد و اندیشه-ی خود را از آلودگیهای اسلامی پاک کند میتواند راهی به سرچشمه-ی این فرهنگ پیدا کند.
آموزه-ی زرتشت در خون موبدان ریخته نشده است که تنها آنها بتوانند اندیشه-ی زرتشت را بفهمد و تفسیر کند. کسی نمیتواند امید داشته باشد که آخوندی پسماندگی-ی اسلام را برای او آشگار سازد. چون؛ آخوند اسلام فروش است نه اسلام شناس.
موبدان زرتشتی هم بیشتر از دیگران چیزی در دست ندارند که بیشتر از دیگران بدانند. دانستن از پیوند عمامه، دستار، کُستی و خرقه به درون کسی فرو نمیرود. پیشوایان مذهبی اگر نادان نباشند بی گمان دروغ پردازند. براین اساس هم شایسته نیست که کسی، برای دانستن، دیدگاه زرتشت را از موبدی بیاموزد.
هر کس میتواند خردمندانه خودش به کاستیها و زشتیهای گفتار ایمانداران پیببرد.
شور بختی ایرانیان در این است که موبدان از بازماندگان اسفندیار، از تخم تور، پسر نابکار فریدون هستند و دشمنی آنها با ایرج (فرهنگ ایران) پنهان مانده است. زیرا آنها اشکانیان را سرکوب کرده و دینی را به نام زرتشت بر ایرانیان افکندهاند. در زیر این ستم ایرانیان از خویشتن بیگانه شده و به بندگی-ی آهورامزدا درآمدهاند.
این بود که؛
مجاهدین اسلام هم به آسانی توانستهاند بیشتر ارزشهای فرهنگی را نابود سازند یا به غنیمت بگیرند و آنها را به رنگ و فریب اسلامی آلوده سازند. «آهورامزدا» یکی از نام های پُر ارزشی است که به غنیمت الله در نیامده است.
واژگون ساختن ارزشها، دروغ پردازی در بندادهها، تحریف و تفسیر رویدادهای تاریخ از ابزارهایی هستند که با آنها میتوان بینش آزادگان را کژ و نازا کرد.
مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: در بازار دین فروشان، آزادی، یافت نمیشود, مـردو آنـاهيـد, مـردو آنـاهیـد، Mardu Anahid