بندگی کی در خور شیران بود
مــردو آنـاهيــد
ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه
سخن از این است که زشتی ها یا زیبایی هایی، که میهن ما را در بر گرفته-اند، برآیند نگرشی هستند که از پندارهای ذهن ما رنگ گرفته-اند. هیچ اراده-ای برای بردگان شوربختی و برای آزادگان شادکامی پیش نویس نکرده است. آنچه که بر ما می گذرد پیشینیان ما در زیست سرای ما، ایران، نهاده و میزان واژگونی را، برای سنجش زیبایی و زشتی، در دیدگاه ما گنجانده-اند.
ما هم، به مانند پیشینیان، با کردار زشت یا زیبای خود، کام آیندگان را تلخ یا روزگار آنها را شاد و شیرین می سازیم. آفرین و نفرین زندگانی را پُر نمی کنند بلکه زندگانی از دانه-ها، نشانه-ها و ریزه-هایی ساختار یافته است که ما، بر پایه-ی بینش خود، در گاه-های زمان می سپاریم. زیبایی-هایی که ما در سامان زندگانی نهاده-ایم شایسته-ی آفرین و زشتی-هایی که ما بر جای می گذاریم سزاوار نفرین هستند.
درست است، زمینه و راستای اندیشه-ی ما از آگاهی-هایی ساختار یافته-اند که دیگران آنها را به ما آموخته-اند یا ما آنها را از بر خورد با پدیده-های هستی برداشت کرده-ایم. ما همه-ی آگاهی و آموزش-های خود را آزمون نکرده-ایم بلکه بسیاری از آنها را از نادانی پذیرفته-ایم.
پی آیند کوتاهنگری؛ نیندیشیدن، فریب خوردن و ندانسته به نادان بودن خود ایمان آوردن است. پذیرفتن حکومت ولایت فقیه نشان روشنی از کوتاه-نگری-ی مردم مسلمان و نشان نابخردی و تاریک اندیشی-ی پیشروان اسلامزده در اجتماع ایران است.
برآیندِ کوتاهنگری-ی مسلمانان حکومتی است پست و ستمکار که از نابخران و تاریک اندیشان این اجتماع پدیدار شده است. پایه-های این حکومت بر کوتاهنگری و ساده انگاری-ی مردم گذارده شده-اند. هر آنگاه، که نگرش همگان، از روزنه-ی تنگ و تاریک اسلام، اندکی فراتر و ژرف تر بگـُسترد، حکومت اسلامی سرنگون خواهد شد.
پهنه و ژرفای نگرش مردم را پیشروان جامعه می گشایند و می شکافند. هر اندازه که، آزادی در جامعه-ای بیشتر باشد، شمار اندیشمندان، پژوهشگران، شکورزان و دگراندیشان بیشتر خواهد شد. هر اندازه که، اندیشه در اجتماع بهتر پروده شود، نگرش مردم ژرفتر و تیزتر خواهد شد.
مردم در جامعه-ی اسلامی، با پیشروان اسلامزده، از دیدگاه ایمان به هستی می نگرند، نگرش آنها حتا به رویه-ی پدیده-ای هم برخورد ندارد. در عقیده-ی اسلامی، چه راستین و چه دروغین، هر چیزی جدا از همه-ی چیزها، به اراده-ی " الله " هستی یافته است، کارکرد و سرشت آن به خواست و اراده-ی " الله " می باشد.
مسلمانان ویژگیهای پدیده-ها را در سرشت و در ساختار آنها نمی بینند. آنها شوری را در نمک و شیرینی را در شکر نمی شناسند بلکه اگر " الله " بخواهد به نمک شوری و به شکر شیرینی می دهد. یعنی مسلمانان حتا آزادی ندارند که، از راه خرد، پدیده-ای را، در ورای اوامر " الله "، آزمون کنند. این است که مسلمانان، نگرشی که؛ از خرد و اندیشه-ی آنها برخاسته باشد، ندارند، آنها مانند نابینایان به عصا کش نیاز دارند تا در "صراط المستقیم" بمانند.
آرمان مسلمانان را برای آنها تفسیر می کنند، و راه، رسیدن به آن آرمان، را هم به آنها امر می کنند. مسلمان باید ایمان داشته باشد که او نه می تواند آرمانی، به جز آرمیدن در جنت، داشته باشد و نه می تواند راستی و ناراستی را شناسایی کند. از این روی مسلمانان پیوسته، در بیم و امید، با مویه و لابه در عبادت و طاعت هستند که "الله "، به کمک شریعتمداران، آنها را بسوی سبزه زار مرگ براند.
مسلمان ابله نیست ولی او در منجلاب دروغ پروده شده است، خالقش دروغ، خلقتش دروغ، انگیزه-هایش دروغ، آرمانش دروغ و براین گذار افکار و کردار و رفتارش به دروغ آلوده هستند. این است که ایرانیان مسلمان با هویت خود بیگانه شده-اند، آنها شریعت اسلام را، به جای فرهنگ ایران، هویت خود پنداشته-اند، در این دام به بردگی-ی شریعتمداران درآمده-اند، از کژپنداری میهن خود را به ایران ستیزان سپرده-اند.
به درستی برای پایدار ساختن مرزهای هر کشوری نیاز به مردمی است، که آنها با آن سرزمین پیوند دارند. مردمی که خود آفریننده-ی فرهنگ و سامان آن کشور هستند. مرمی که از هویت خود در مرزهای آن سرزمین سرفرازند. این سرفرازی به کشورآرایی و به سرگذشت تاریخی و به فرهنگ و پیدایش مرزهای آن سرزمین بستگی دارد.
از این روی نامردمانی، که سرزمینهای دیگران را به ستم ربوده-اند، نیاز به سرگذشتهای دروغ دارند تا دزدی و نامردمیهای خود را پنهان کنند. بسان پسماندگان بیابانگرد که مردم ایران را و بسیار مردمانی دیگر را با شمشیر جهاد سرکوب و خانمان آنها را ویران کرده-اند.
راهزنان جهادگر، که بر کشور ایران حاکم شده-اند، بیشتر از هر ستمکاری نیاز به دروغ دارند. زیرا نه احکام جهادگران، نه دین آنها، نه تاریخ، نه زبان و نه فرهنگ آنها با جهان بینی-ی ایرانیان همخوانی دارد. زمانی مهاجمین بی فرهنگ می توانند بر مردم با فرهنگ ایران حکمرانی کنند که فرهنگ، تاریخ، زبان و دین ایرانیان را زشت و مردم را با هویت خودشان بیگانه سازند.
والیان اسلام، که 1400 سال بر مردم ایران ستم می رانند، آن چنان هویت ایرانی را از او گرفته-اند، که ایرانی نه تنها با کشتار کنندگان نیاکان خود همیاری و همکاری می کند بلکه او از این بردگی و خواری ننگ ندارد.
بیشتر ایرانیان تا آن اندازه در منجلاب دروغ فرو رفته-اند که به بافته-های دروغ می بالد، بافته-هایی که فرهنگ شکوهمند ایرانیان را به زشتی و پلیدی آلوده می کنند. برخی از آنها، بدون کمترین شرمی، دروغهای شاخداری را به نام عرفان ایرانی حتا به نام فرهنگ ایران به نمایش می گذارند.
پیش از آن، که از ژرفای نابخردی در کردار این میهن ستیزان، سخن به گویم، اندکی به چهره-ی پیشتازان عرفان ساز، که در ایران پدیدار شده-اند، اشاره می کنم.
بیشتر سخنانی، که به نام عرفان برجای مانده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری یا دیرتر نوشته شده-اند. این نویسندگان با شگفتی از کسانی نامبرده-اند که در سدِهای سوم تا پنجم هجری زیست داشته-اند. یعنی سرگذشت یا گزارشی که کم و بیش 200 سال دیرتر از پیدایش و درگذشت یا کشتار آن عارفان، بافته شده است.
دلباختگان عرفان ساز به آنگونه، از کرامات و معجرات و شگفتی-های عارفان نخستین، سخن رانده-اند، که می توان برداشت کرد، این دلباختگان، شعبده بازان یا جادوگران شارلاتان را عارف پنداشته-اند. زیرا شگفتی-هایی که از این عارفان گزارش شده-اند، بیشتر به هذیان مانند و با راستی و به ویژه با فرهنگ و بینش ایرانی پیوندی ندارند.
عرفانی که، پیشتازان آن فریدالدین عطار نیشابوری و جلال الدین محمد مولوی بلخی بوده-اند، در سدِهای ششم و هفتم هجری نگاشته شده است. با وجودی، که این عرفان هم به زهر اسلامی آلوده است، می توان، در سروده-های این اندیشمندان، رَدِ پایی از فرهنگ ایران را پیدا کرد.
از برآیند این ردیابی، در پیوند با نشانه-هایی که در بُنداده-ها بر جای مانده-اند و شکافتن هسته-ی واژه-ها، می توان به بینش ایرانیان در هزاره-های دور پی برد. سروده-های این سخنوران، بدون ردیابی و پژوهش در ریشه-های این عرفان، تنها ارزش پند و اندرزهای آرام-بخش دارند.
گوهرهایی که از فرهنگ ایران، ناشناخته و ناخواسته، در سروده-های عرفانی آمیخته شده-اند، به تنهایی ارزش-های فرهنگ ایران را نمایان نمی کنند و به ویژه آنها مداوا کننده-ی دردهای هزار ساله-ی ایرانیان نیستند.
نگرش "منطق الطیر" عطار را، حافظ ، با این سروده ارزیابی کرده است:
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
نمونه-هایی را، که بسیار پیشرفته تر از عارفان کُهن ایران هستند، می توان در همین دوران دید و نگرش آنها را ارزیابی کرد. این عارفان مرتاضان یا خداگونه-هایی هستند که آنها را، با پشتیبانی-ی رسانه-های اروپا و آمریکا، از هند به کشورهای آزاد وارد می کنند. این کسان، که بیشتر از سوی سازمان-های مغزشویی انگلیس برگزیده شده-اند، می توانند در اندک زمانی مریدان بسیاری را با سخن به سوی خود بکشند و با سود هنگفتی در سماء به پرواز درآیند.
نمونه-ی سرشناس این خدا شده-ها "بگوان هندی" Bhagwan است که همین سی سال پیش آوازه-ی بلند او هزاران مرید را (سرخ جامگان) دیوانه-ی خود کرده بود. مریدان، که بیشتر جوان بودند، برای این "خداوندگان" برده-وار دلار فراهم می کردند. او در کاخهای باشکوهی در کالیفرنیا با فرشتگان زمینی شاهانه زندگی می کرد.
مریدان او چندین ساعت زیر آفتاب سوزان می ایستادند که "بگوان" با یکی از ده-ها (Rolls-Royce) خود (گران ترین خودرو جهان) از جلوی آنها بگذرد. یکی از بافته-های او، که مریدان با شگفتی شنیده بودند، این است که: روزی روح «بگوان» از پیکرش بیرون می خزید و در بالای درخت می نشیند، ولی تن او پایین درخت می ماند.
بیشتر مریدان در اروپا برای او به گردآوری-ی پول دست می برده-اند یا آنها در کشتزارهای او، با کار کردن و سکس ورزیدن، روح خود را از پلیدی-ها (یعنی آگاهی و دانش) پالایش می داده-اند. (کار و سکس همگانی دو عبادت از سه عبادات مریدان شمرده می شده است، عبادت سوم آنها نیروی نیندیشیدن است که برای رسیدن به این نیرو باید سال-های سال کار کرد و ریاضت کشید).
بهتر است سرگذشت او را در اینترنت بخوانید. (او از عارفان ما راستکارتر و با هوش-تر بوده است)
به هر روی عارفان نخستین ایرانی هم نه بهتر و نه شگفت آور تر از این خداگونه "بگوان" بوده-اند، که سرانجام او، در دادگاه خداباوران، همه-ی گفتار خود را پوچ و دروغ و خود را تبهکار می نامد.
از شگفتی-های شعبده بازانی، که من آنها را عرفان سازان نخستین خواندم، داستان-های بی شماری بافته-اند. این داستانها به آن اندازه دروغ هستند که انسان به وجود این کسان شک می برد. ولی برخی از آنها مانند «حلاج» به راستی وجود داشته-اند زیرا جان او را، آشگارا، با روش اسلامی گرفته-اند، نامسلمانان و مسلمانان هم از این انسان ستیزی، که رنج آورترین روش جانستانی است، گزارش داده-اند. در زبان فارسی واژه-ای برای این روش، انسان کُشی، وجود ندارد.
جای آن دارد که اندکی به برخی از این دروغ-بافی ها اشاره کنم، به امید آن که میهن پرورانی راستکار اندکی بیندیشند و از گسترش این همه دروغ، به نام فرهنگ ایران، پیشگیری کنند.
شاید چندان شرم آور نباشد که ایران ستیزان مسلمان برای کسانی مانند "ابوالحسن خرقانی" دروغ ببافند و قدرت " الله " را در گزافه گویی-های خود به نمایانند. ولی بسیار شرم آور است؛ ایرانیان، که سرکوب جهادگران " الله " شده-اند، این دروغ ها را به فرهنگ و عرفان ایرانی پیوند بزنند.
نمونه-ای از بافته-های دروغ، که آنها را دوستان نادان یا دشمنان کینه توز به خورد ایرانیان می دهند، سخنانی هستند که با نیوشیدن آنها ایرانیان بیشتر با فرهنگ خودشان بیگانه می شوند.
-[ درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی، عارف، با «پورسینا»، اندیشمند و پزشک مشهور، داستان-هایی در کتاب-ها آورده اند.
«شيخ فريد الدين عطار نيشابوری» درباره ملاقات شيخ ابوالحسن خرقانی و شيخ الرئيس بوعلی سينا چنين نوشته است:
«نقل است که بوعلي سينا به آوازه شيخ عزم خرقان کرد چون به وثاق شيخ آمد شيخ به هيزم رفته بود.
پرسيد که شيخ کجاست؟
زنش گفت: آن زنديق کذاب را چه کنی؟
همچنين بسيار جفا گفت، شيخ را که زنش منکر او بودی حالش چه بودی! بوعلی عزم صحرا کرد تا شيخ را بيند، شيخ را ديد که همی آمد و خرواری درمنه بر شيری نهاده، بوعلی از دست برفت،
گفت: شيخا اين چه حالتست؟
گفت: آری تا ما بار چنان "ماده" گرگی نکشيم "يعنی زن" شيری بار ما نکشد. پس بوثاق باز آمد.
بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت. شيخ پاره ای گل در آب کرده بود تا ديواری عمارت کند، دلش بگرفت برخاست و گفت: مرا معذور دار که اين ديوار را عمارت مي بايد کرد و بر سر ديوار شد ناگاه تبر از دستش بيفتاد، بوعلی برخاست تا آن تبر بدستش باز دهد پيش از آنکه بوعلی آنجا رسيد آن تبر برخاست و بدست شيخ باز شد.
بوعلی يکبارگی اينجا از دست برفت و تصديقی عظيم بدين حديثش پديد آمد تا بعد از آن طريقت به فلسفه کشيد. ]-
این دروغ و دروغهای فراوانی دیگر در اين پیوند [+] یافت می شوند (که ارزش خواندن ندارند)
نگرش فرید الدین عطار [*] در سروده-هایش بسیار روشن است، او اندیشمندی بسیار تیزهوش، باریک بین و زیرک بوده است. در سروده-های او، گوهرهای پُر ارزشی نهاده شده-اند، گمان نمی رود، کسی با پهنه-ی دیدگاه عطار، به یاوه گویی پرداخته باشد.
مگر پورسینا رادیو داشته که آوازه-ی شیخ را بشنود، چرا او در کتاب های خودش نامی از این عارف نبرده است؟
اگر پورسینا تا این اندازه نادان می بود، که به سوی این چرندیات کشیده شود، بی گمان او برای مداوای بیماران دعا می نوشت نه دارو می ساخت.
کافرهای فرنگ بوده-اند که به ارزش کتاب های پورسینا پی برده و دانش او را ستوده-اند. مسلمانان که هنوز هم کتاب های او را نخوانده-اند، چون گفتار او کفرآمیزند و مسلمانان نه تاب شنیدن آنها را و نه هوش شناختن آنها را دارند.
فلسفه؛ سامان پندارهای برآمده از اندیشه-ی خردمندان است نه ایمان آوردن به عقیده-ی فـُرمایگان.
اگر از این داستان، که دستکم 200 سال دیرتر از خرقانی بافته شده است، بپذیریم، که پورسینا پس از دیدن خرقانی به فلسفه کشیده شده است، پس باید بپرسیم؛ چرا خود خرقانی، یا یک تن از این عارفان، فیلسوف نشده است؟! اگر بتوان پرواز، روح شعبده بازان، را به سماء و عقیده-های بی پایه-ی ایدآلیست-ها را فلسفه نامید، نام سرزمین هند با چندین میلیون خداگونه فیلسوفستان می بود.
ابوالحسن خرقانی کسی که، با سخن پردازی، از او روح " الله " ساخته-اند، به دروغ پورسینا و سلطان محمود را به زیارتش آورده-اند، کسی که او نتوانسته است زن خودش را رام کند، چگونه می تواند شیری را خر کند. خر را آدم-ها برای بارکشی پرورده-اند، خر به زورِ تَرکه به ناتوانی-ی خود ایمان آورده است، این است که آدم-ها از توانایی-ی او سود می برند.
شیر از جانوران آزاده است. مردمان، که خود در زنجیر ایمان گرفتارند، این جانوران را وحشی می نامند. شیر هرگز، مانند مسلمانان، به بندگی ایمان نمی آورد (رام نمی شود). شیر از هیچ رسولی و از هیچ حکمی، به جز خواسته و شناخت خودش، پیروی نمی کند، شیر آزاده-ای است، که ننگ ولایت فقیه را نمی پذیرد.
پیروان مذهب-ها، که از بنده بودن خود شرم دارند، به آزاده بودن جانوران رشک می برند، آنها نمی توانند خرد خود را، از بندهای ایمان، رها سازند؛ از این روی آرزو دارند که شیر هم مانند آنها بردگی را بپذیرد تا مانند خر دُرمونه-ی آنها را بکشد.
هنوز در بُن نهاد ایرانی، که در سرزمین خودش زندانی شده، سرشت آزادگی خاکستر نشده است.
بشنوید از مردو:
گر چـه در بنـدِ خـران ایران بُــوَد
بندگی کی در خور شیران بُــوَد
از این گذشته اگر شیخی، بدین هیاهو، آوازه-ای داشته باشد، بی گمان مریدان بسیاری هم دارد که بار او را بکشند و دیوار او را بسازند، چنین شیخی نیازی ندارد که شیری را برای بارکشی خر کند. با این وجود گمان نمی برم که حتا عارف پرستان هم تا این اندازه کوتاه خرد باشند که این گونه دروغ ها را باور کنند.
پرسش این است پس چرا این دروغ-ها را بدین گستردگی پخش می کنند؟
پاسخ این است: تا دروغهای اسلامی راست جلوه کنند، هر چند که گذشته و فرهنگ ایران را زشت تر و پست تر رنگ کنند، زشتی ها و پسماندگی های اسلام کم رنگتر جلوه می کنند.
سخن به درازا کشید و از پرداختن به دروغهای عرفانی دور ماندم، در آینده-ی نزدیک به آنها می پردازم.
*****
پـانويس
[*] - از چند بند زیر به آسانی می توان سوی نگرش عطار را شناخت:
ما ره ز قبله سوی خرابات می کنیم
وَندر قمارخانه مناجات می کنیم
دُردی کشیم، تا که نباشیم مرد دین
با اهل دین به کفر مباهات می کنیم
طاماتیان ز دُردی ما، توبه می کنند
ما بی نفاق، توبه ز طامات می کنیم
***
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار می دارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار می دارم
طریق صوفیان ورزم، ولیکن از صفا دورم
صفا کی باشدم، چون من، سر خمار می دارم
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم
ز می من فخر می گیرم، ز مسجد عار می دارم
مـردو آنـاهیــد
ارديبهشت، سـال شيـران زنجيـر گسيختــه
*****
بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد [+]
*****
زهر آمیخته با می نه دوای دل-هاست [+]
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]
Labels: MarduAnahid Iran Islam, Mazdak-Caspian, بندگی کی در خور شیران بود, مــردو آنـاهيــد