Friday, March 26, 2010


در بازار دین فروشان، آزادی، یافت نمی‌شود


مـردو آنـاهيـد


هر آموزگاری، اندیشمندی، دانشمندی، سخندانی، دانشدانی، نیک اندیشی، بزهکاری، شیادی می‌تواند پدیده-‌ی آزادی را برای ما بنگارد. ولی ما، تا مفهوم خودبودن، مفهوم خرد، مفهوم اندیشیدن را ندانیم، هرگز نمی‌توانیم درخت آزادی را پرورش دهیم.

دود دين فروشان به چشم همگان می رود

هر کس آزاد زاییده شده است. ولی، همه کسان آزاد بودن خود را نمی‌شناسند. بلکه بیشترین کسان آزادی‌-ی انسان را از پندار یا گفتار دیگران برداشت می‌کنند. آزادی‌-ی انسان، در آزاد بودن، برای برگزیدن برده‌‌دار یا درازای زنجیر آنها نیست. پدیده-ی آزادی به میزان دیه یا به شماره تازیانه و شمار سنگ‌های قاضی-‌ی شرع بستگی ندارد.


خاموشی در برابر دروغ سزاوار آزادیخواهان نیست.




انسان آزاده بندگی و احکام هیچ الاهی را نمی‌پذیرد و خود را گوسپند هیچ رسولی یا پیامبری نمی‌داند. انسانِ خردمند برآمده از پدیده‌‌های هستی است و بر اندیشه‌‌-ی خود فرمانروا ست. ایمان، بر اندیشه‌‌-ی خردمند حاکم نیست.

مردمان جهان، در هر دوره‌ای از زمان، بر اساس بینش خود برای برآوردن نیازهای اجتماعی تلاش می‌کرده‌اند. انسان در جستجوی آرامش، آسایش و همزیستن در اجتماع است تا بتواند بدون ترس خانواده-‌‌ی خود را در آن اجتماع سامان دهد. مردمان امروز به این برآیند رسیده‌اند که آرامش و آسایش تنها در جامعه‌‌ای پدیدار می‌شود که در آن آزادی وجود داشته باشند.
آزادی، پدیده‌ای نیست که بتوان آنرا از بازاری خرید یا از جایی رونوشت برداری کرد. آزادی، مانند دیگر ارزش‌های فرهنگی، تخمی است که، در زمینه‌‌‌-ی آگاه مردمان کاشته می‌شود و با بینش و کوشش آنها پرورش می‌یابد. درخت آزادی زمانی پایدار می‌شود که شهد میوه‌‌های آن در بینش مردمان آمیخته شود. یعنی رشته‌‌های اندیشه‌‌-ی آن مردمان از بافت‌های آزادی تنیده شده باشند.
مردمی که هزاران سال سرگردان و از خود بیگانه زیسته‌اند آنها مزه‌‌-ی آزادی را نچشیده‌اند و تنها بر گمان خود آن پدیده را می‌نگارند. این است که چنین مردمی بیشتر به دنبال باغی یا باغبانی می‌گردند که بتوانند میوه‌-ی آزادی را، که خودشان نمی‌شناسند، برای آنها به بار آورد.
از آنجا که زمینه‌‌-ی بینش ما به پلیدی‌ها آلوده شده است، از سویی تخم اندیشه تنها در زمینه‌ای آزاد رُشد می‌کند، پس

تا زمانی، که نتوانیم جهان‌بینی‌-ی خود را از آلودگی‌های هزاره‌ها پاک کنیم، نهال آزادی در جامعه‌‌-ی ایرانیان نمی‌روید. ما خود آزاد نیستیم و نمی‌توانیم آزادانه بیندیشیم، پدیده-‌ی آزادی را نمی‌شناسیم، چگونه باید پدیده‌ای را که نمی‌شناسیم بیآفرینیم. پدیده‌ای که بیشترین شمار مردم آن را سزاور خود نمی‌دانند. چون آنها خود را عَبدِ "الله" می‌دانند.
می‌بینیم که مسلمانان با ایمان، در مهد آزادی هم، آزاد نیستند حتا آنها با آزادی و آزادگان در ستیز هستند.

هر آموزگاری، اندیشمندی، دانشمندی، سخندانی، دانشدانی، نیک اندیشی، بزهکاری، شیادی می‌تواند پدیده-‌ی آزادی را برای ما بنگارد. ولی ما، تا مفهوم خودبودن، مفهوم خرد، مفهوم اندیشیدن را ندانیم، هرگز نمی‌توانیم درخت آزادی را پرورش دهیم.
آنگاه کسی می‌تواند با خرد خودش درآمیزد و پدیده‌‌های هستی را آزمون کند که او از درون خود آلودگی‌های هزاره‌‌ها را بیرون بریزد و زمینه-‌‌ی اندیشه‌‌-ی خود را با شک‌ورزی، گستاخی و خودآزمایی بارور سازد.
در سامان اجتماعی، انسان، برای گذراندن زندگی نیاز به آگاهی‌های اندکی دارد که آنها را از راه آموزش یا همزیستی فرامی‌گیرد. هر آگاهی‌ برآیند دانشی است که از گذشت‌های دور برآمده و در بی‌کرانه-‌ی آینده روان می‌شود. ولی ما تنها به بخشی از آن گستره نیاز داریم تا بتوانیم با مردم جامعه همآهنگ بشویم. از این روی ما کاربرد ابزارها را از کتاب‌ها می‌آموزیم، بر این روند هم، می‌پنداریم که هر آگاهی را می‌توان از کتابی برداشت کرد. این است که، خویشتن، خود را هم در کتاب‌ها جستجو می‌کنیم.
همانگونه که بدون پیشدانشی شیوه‌‌-ی رانندگی را آموخته‌‌ایم، گمان می‌بریم، که از راه شناختن چند دستور از سوی پیشوایی، خودمان را هم بازشناسی خواهیم کرد و پدیده-‌‌ی "راستی" را، که در زیر خاشاک هزاره‌ها پنهان شده است، به دست می‌آوریم.
انسان آزاده و جوینده می‌تواند، از دانشی که با هستی‌-ی او آمیخته شده است، توان خودش را بسنجد و بیآزماید، بداند، که او هم مانند دیگران توانمند است "دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد".
هر کس می‌تواند در مورد گفتار یا عقیده-‌ی آخوند-ی یا موبد-ی اندیشه کند. اوست که می‌تواند، با خرد و نیروی اندیشه، درستی یا کاستی‌های گفتار و عقیده‌های دیگران را ارزیابی ‌کند. نه این که او بخواهد راستی و درستی را از گفتار آخوند-ی یا موبد-ی برداشت کند.
آخوند نمی‌تواند پدیده‌ای را در ورای ایمانش شناسایی کند. زیرا آسمان پرواز اندیشه‌-ی انسان بی‌کرانه است ولی عقیده‌-ی آخوند بسان عقیده-‌ی موبد در تنگنای ایمانش گرفتار است.
ما باید بپذیریم که ایرانیان نمی‌توانند آلودگی‌های هزاره‌‌ها را به آسانی از جهان‌‌بینی خود بزدایند. ولی ما می‌توانیم امیدوار باشیم که جویندگان آزادی، با شک‌ورزی و آزمون، در این راه گام بگذارند. شناسایی کردن و ارزشیابی کردن، بینش و راستای نگرشی که امروز بر ما فرمانروا شده است، نخستین گامی است که می‌تواند ما را با آنچه که هستیم و آنچه می‌توانیم باشیم آشنا کند.

بیش از دوهزار سال است که والیان مذهب‌ها با شیوه‌های برده‌سازی بر جامعه-‌‌ی ایران حکمرانی کرده‌اند. حکومت اسلامی، که اندیشه-‌‌ی مردم را در سیاهچال ستم زندانی کرده است، زاییده و پروانده شده-‌‌ی بینشی است که در درون همین مردم فرو رفته و بر اندیشه‌-ی آنها حاکم شده است.

معیارهای سنجش ما، که راستای نگرش ما را نشان می‌دهند، از دروغ‌های ستمکارانی برداشت شده است که ما از کردار آنها بی‌زار و آزرده هستیم. ولی چون ما برده-منش پروده شده‌ایم، آزادمنشی را نمی‌شناسیم، به دنبال برده‌داری مهربان می‌گردیم تا زنجیر بردگی او را، که می‌پنداریم سبک‌تر است، به گردن بگذاریم.
شوربختی در این است که ما حتا برده‌دارانی تازه و نواندیش جستجو نمی‌کنیم بلکه ما برده‌دارانی فرسوده تر و پسمانده‌‌تر از آنچه که داریم خواهان هستیم. چون از خشم ستمکاران پیشین، که امروز فرونشسته است، رنج نمی‌بریم. از این روی آنها را مهربان و راستکار می‌پنداریم.
از آنجا که ما از خودبیگانه پرورده شده‌ایم، خود را نادان می‌دانیم و به تضادهایی که، در گفتار و کردار برده‌پروران کهن، هست برخورد نمی‌کنیم. حتا دیدن تضادها را نشان نادانی و ناآگاهی خود می‌پنداریم. پدید-‌ی جویندگی و گستاخی ، که در سرشت هر انسانی نهفته است، در وجود ما، گرفتار تن‌پروری و ترس از ناشناخته‌ها شده است. از این کاستی و درماندگی ما خود را با سخنان دروغوندان فریب می‌دهیم.
سخن از ایرانیانی است، که پسماندگی و بی‌دادگری را در احکام اسلامی شناسایی کرده‌اند، و برآنند که خود را از چنگال این عقیده، که تا مغز استخوان آنها رخنه کرده است، رها سازند. ولی این کسان به خویشتن بازنگشته و بیدار نشده‌اند که به جستجوی راستی و شناختن هویت خود به پردازند.
آن کس که فرهنگ خود را نمی‌شناسد، او هویت خود را نمی‌داند، او خود را مخلوقی نادان و ناتوان می‌پندارد، او به دنبال کسی می‌گردد که با خالق او پیوند داشته باشد تا او را رهبری کند. با این وجود این کسان در آغاز راه جویندگی و خودآگاهی گام نهاده‌اند. آنها دریافته‌‌اند که پیروی از اسلام برآیند نادانی و گمراهی است و نیز گمان می‌برند که هویت آنها در بنمایه‌‌های فرهنگ ایران روان است.
هویت انسان از بینش فرهنگی و اندیش-‌ی خود او ست. اگر انسان از دیدگاه آزمون شده-ی خودش به هستی بنگرد، خود را آزاد و آراسته به خرد می‌داند. هویت او به خودش، به آنچه که از درون خودش جوشیده است، پیوند دارد.
از دیدگاه اسلامی انسان مخلوق "الله" است پس ایماندار خود را بنده‌-ی الاهی می‌پندارد او هویت خود را در بندگی می‌شناسد نه در آزادی. گرچه ریشه‌‌های فرهنگ ایران هنوز در درون ایرانیان نخشکیده است ولی بُن‌-نهاد این فرهنگ شکسته و پاره پاره شده و در زیر خاشاک ستم زورمندان دوران پراکنده است.
فرهنگ ایرانی، که هویت انسان را برترین نماد هستی می‌داند، در لابلای واژه‌‌ها، افسانه‌‌ها، اسطوره‌‌ها و بنداده‌‌هایی است که در دیدگاه ما واژگون جلوه می‌کنند. شناختن پیوند این پاره‌‌ها و ریزه‌هایی، که هسته‌‌-ی این فرهنگ را در بر دارند، راهی است دراز و زنجی است فرساینده. از این روی تا کنون کمتر اندیشمندی در این راه گام گذاره است.

پرُفسور منوچهر جمالی
بی گمان نخستین پژوهنده‌ایست که پاره‌ها و ریزه‌های این جهان‌بینی را از ژرفای بنداده‌‌ها بیرون می‌کشد. او، از راه شناسایی بافت‌های این فرهنگ، ریزه‌های پراکنده-‌ی آن را گردآوری و سیمای سیاه شده-‌‌ی فرهنگ ایران را بازسازی می‌کند.

به هر روی سخن از کسانی است که، هنوز بندهای ایمان به خالقی را از اندیشه-‌ی خود نگسسته‌اند، آنها در خودباختگی خویشتن را جستجو می‌کنند. در این راه، برخی از این کسان ، به جای رهایی از دام آخوندها، گرفتار افیون موبدان زرتشتی شده یا می‌شوند.
موبدان، که خود را والیان زرتشت و انباردار فرهنگ ایران می‌خوانند، این جویندگان را از هر جنبشی بازمی‌دارند. زیرا موبدان فرسودتر از آخوندها هستند و آرمانی تازه ندارند که جوانان شوریده به خودآگاهی را برانگیزد. این است که این کسان، در تاریکخانه-‌‌ی اندیشه‌‌-ی موبدان، به بُن بست آرزوهای سنگ شده برخورد می‌کنند. این جویندگان بیش از پیش از خویشتن بیزار و از فرهنگ ایران دور می‌شوند.
درست است که نوشته‌‌های تاریخ به دروغ آلوده هستند و حتا یک برگ از آن یافت نمی‌شود که بر راستی نگاشته شده باشد. ولی درلابلای داستان‌ها، افسانه‌‌ها، اسطوره‌‌ها، که آنها هم پاکیزه نمانده‌اند، می‌توان تضادها و دروغ‌های نوشتارهای تاریخی را شناسایی کرد. گرچه این شیوه هم ما را به خودآگاهی و خویشتن یابی راهنمایی نمی‌کند ولی ما را به شک‌ورزی و جویندگی و راز گشایی برمی‌انگیزد. رویدادهایی که ما را با کردار موبدان دروغوند آشنا می‌سازد برگ‌هایی هستند که نوشته نشده‌ اند یا در درازای زمان نابود گشته‌اند.
آنچه، که در پندارمان به نام پیشینه-‌ی فرهنگ ایران می‌شناسیم، سیمای حکومت موبدان زرتشتی است که بر شاهان ساسانی فرمانروایی می‌کرده‌اند. این پندار نادرست نه تنها ما را از شناختن فرهنگ ایران دور می‌سازد بلکه فرهنگ ایران به آن اندازه زشت نشان می‌دهد که زشتی‌های اسلام را فراموش می‌کنیم.

همانگونه که دشمنان اندیشه، یعنی حکومت اسلامی، بزرگداشت فردوسی و مولوی و حافظ را برپا می‌کنند تا زشتی‌های اسلام را بپوشانند. بر این روش آخوندها بر پیکر اندیشمندان کافر قبای اسلامی می‌پوشانند تا از پوشش اندیشه‌-ی کافران دام بسازند و خامباوران و رمیده شدگان را به دام بیندازند. به همین روند هم موبدان، از نام و آموزه‌‌-ی زرتشت، ابزاری ساخته بوده‌اند، که ریشه-‌‌ی نواندیشی را در مردمان بسوزانند، تا بتوانند به نام دین زرتشتی بر اندیشه‌‌-ی جامعه حکومت کنند.

اشاره‌ای به تضادهای گاتاها با کردار موبدان:
آموزه‌‌-ی زرتشت را می‌توان شاخه‌ای از فرهنگ ایران شمرد. راستای این آموزه را می‌توان خردورزی، راستکاری، به زیستی و فرشکرد(نوشوندگی) جهان دانست. ارزش و شکوه این اندیشه یا آموزه بیشتر بر مفهوم دو واژه‌ آشگار می‌شود. مفهوم پدیده‌-ی"راست" و مفهوم پدیده‌ی"دروغ". البته گوهر معنای این دو واژه از بینش ما ایرانیان گم شده است.
در این اندیشه، سامان و آسایش اجتماعی را بر بنیاد "راستی" استوار است. ترس و ستمکاری و بدبختی به همراه "دروغ" پیدایش می‌یابند.
یعنی اگر به ارزش سرود‌های گاتا برخورد کنیم می‌توانیم برداشت کنیم که زرتشت آزادی، دادگستری، پيشرفت، آسايش، شادی، مهر، بزرگی، دانش و ساماندهی کشور را تنها در پرتو "راستی" امکان پذير می‌داند.
نیز به ژرفی دیده می‌شود که زور، ستمکاری، پسماندگی، بدبختی، رنج، پستی، نادانی ، نابسامانی کشور در زهر "دروغ" گسترش می‌یابند.
« از آن دو مينو، دروغوند، ورزيدن به بد ترين کارها را برگزيده است.
مينوی فزاينده، که استوارترين آسمان ها را بر خود پوشيده است، راستی را» (اهنود گات: يسنای 30‌، بند5)
« هيچ کس از دروغوندان گفتارهای نيک را نشنوده است.
چون او خانه، خاندان، روستا و کشور را در تنگی و مرگ نهاده است.» (اهنود گات: يسنای 31، بند 18)
داستان آلودگی‌‌-ی منش ایرانیان، به ويروس ترس و دروغ، در دوران ساسانيان به کوشش موبدان آغاز شده، با هجوم تازيان و تحميل شريعت اسلام، به کوشش "اسلامزدگان ايرانی" تکامل يافته است.
برای روشن شدن ولایت موبدان زرتشتی در دوران ساسانی به بخشی از نانوشته‌‌های تاریخ اشاره می‌کنم.
سوی نگرش و تاریخ فرهنگ بیشتر مردمان جهان را می‌توان از کتاب‌های دینی آنها برداشت کرد. بیشترین کتاب‌های دینی‌-ی ایرانیان در دوران ساسانیان بازنویسی و دگرگون شده‌اند که برخی از آنها چند سد سال و برخی بیش از هزارسال پس از هجوم تازیان از پهلوی به فارسی برگردانده شده‌اند.
البته برخی مانند شاهنامه، که از زیباترین ارزش‌های فرهنگی‌-ی جهان بشمار می‌آید، برگردانی است از خدای نامه که فردوسی آن را به گوهر هنر خود آراسته است.
اوستا، بندهش و کتاب‌هایی از این شمار پیش از اینکه به زبان فارسی درآیند آنها به عربی، انگلیسی و آلمانی یا به فرانسه برگردانده شده بوده‌اند. درون مایه-‌‌ی این کتاب‌‌ها نشان می‌دهند که بنمایه‌‌-ی تاریخی و اسطوره‌‌ای آنها به دست دشمنان فرهنگی (شاید موبدان زرتشتی) دگرگون گاهی واژگون شده است. با این وجود هنوز شیره-‌ی فرهنگ ایران و خراش‌های چنگال دشمنان در لابلای اسطوره‌های آنها آشگار است.
باستان شناسان جهانی، پس از رازگشایی از سنگ نوشته‌‌های بیستون و تخت جمشید به کمک یادداشت‌هایی، از تاریخ‌ نگاران یونانی و آسوری، به شکوه شاهنشاهی هخامنشی پی‌برده‌اند. با یافتن منشور کوروش، برای مردم شناسان، بنیاد بینشی آشگار می‌شود که جامعه شناسان جهان را به شگفتی وادار می‌کند. در همه‌‌-ی نوشتارهایی، که از زرتشتیان بازمانده‌اند، نامی از پادشاهان هخامنشی برده نشده است.
در شاهنامه (برگردانی از خدای نامه) از دارا سخن رانده شده است که با سپاهی انبوه در برابر سپاه اسکندر شکست می‌خورد. از نانوشته‌‌های این کتاب‌ها می‌توان به بخش‌های گم شده‌ای، از تاریخ و فرهنگ ایران گمان برد، که از راه کینه ورزی نابود شده‌اند.
دشمنی و ستیزه جویی موبدان را، که گردآورندگان این نوشته‌ها هستند، می‌توان در شاهنامه هم پیدا کرد. می‌بینیم که، این نویسندگان حکومت اسکندر را، بسان چاپلوسی‌-ی مسلمانان از خلفای اسلام، ستایش می‌کنند. این کسان اسطوره‌های ایرانی را به نام اسکندر برمی‌گردانند و رنج سرشکستگی‌‌-ی خود را در برابر اسکندر با یک مشت دروغ می‌پوشانند.
فردوسی خودسرانه اسکندر را ستایش نمی‌کند بلکه در خدای نامه‌‌ای، که او در دست داشته است، اسکندر را چنین ستوده بوده‌‌اند. به ستمکاری‌-ی اسکندر و کشتار شاهزادگان ایرانی خیلی کوتاه، پس از دوران اشکانیان، در سرآغاز پیدایش اردشیر بابکان اشاره می‌شود.
تاریخ هخامنشی را، پیش از هجوم تازیان به خواست ولایت موبدان، از همه‌‌-ی نوشتارهای تاریخی گم کرده‌اند.
انگیزه-‌‌ی این دشمنی در سنگ نوشته‌‌های داریوش و کوروش پیدا می‌شود. کوروش بُت‌های بابل، مردوک، خدایان آشگار مردمان را ستایش می‌کند. در آزاد ساختن مردم بابل هیچ کجا نه از زرتشت و نه از آهورامزدا سخنی رانده شده است.
در سنگ‌نوشته‌‌های داریوش هم از زرتشت و آهورامزدا نامی نیست بلکه او خود را برگزیده-‌‌ی اورمز یا هُرمز می‌خواند. ویژگی‌های اورمَز با آهورامزدا برابر نیستند که بتوان آنرا به آهورامزدا همانی داد.
در زمانی دیرتر، اورمَز و آرمیتی آفریننده‌‌-ی آهورامزدا هستند که برخی آرمیتی را دختر آهورامزدا می‌شمارند. اورمَز = بُن ماه = زهدان ماه است. می‌بینیم که پیروزی‌‌-ی اسکندر، به ویژه حکومت یونانیان بر ایران، همانند پیروزی‌‌-ی تازیان بدون پیش‌کاری و دشمنی والیان دینی به آسانی امکان پذیر نبوده است.

حکومت چندین ساله-‌ی یونانیان در ایران و نیز حکومت‌های هزار و چهارسد ساله‌-ی اسلام بر ایرانیان نشانی از خودبیگانه بودن مردمان ایران است. از خودبیگانـه شدن انسان تنها در ترس و فشار حکومتی ساختار می‌یابد که والیان مذهبی بتوانند اندیشه-‌‌ی اجتماع را مهار شده در دست داشته باشند.
زورآوران دینی عقیده‌‌-ی خود را جایگزین هویت انسان می‌کنند. آنها انسان را مانند ابزاری نابخرد و گوش به فرمان پرورش می‌هند. این است که ایرانیان، هنوز هم عرب‌زادگان عمامه سیاه را سید می‌نامند. مردمی که از خود بیگانه شدند آنها از حکومت بیگانگان حتا از پست شمردن خود شرمسار نمی‌شوند.

برگردیم به نانوشته‌‌های تاریخ. در کتاب‌های تاریخی و دینی نشانه‌‌های اندکی از اشکانیان برجای مانده است. ولی از نانوشته‌‌ها می‌توان دریافت که اشکانیان ایرانی بوده‌اند. آنها یونانی‌ها را از ایران بیرون رانده و ایران را آزاد ساخته‌‌اند.
از اینکه اردشیر بابکان با نیرنگ بر اردوان می‌شورد، ناجوانمردانه خاندان او را کشتار می‌کند، می‌توان برداشت کرد که در فرمانروایی اشکانیان بیشتر دادگری و کمتر ستمکاری وجود داشته است. زیرا اردوان با اردشیر، که خود را از نژاد اسفندیار ‌خوانده است، دشمنی نمی‌ورزد و او را با مهربانی می‌پذیرد.
پس از اشکانیان روند فرمانروایی در ایران به فرمان موبدان زرتشتی و پسماندگان اسفندیار( دشمنان دیرینه‌ی فرهنگ ایران) نگاشته می‌شود.
درنوشتارهایی، که به جای مانده‌اند، دوران فرمانروایی چند سد ساله-‌‌ی اشکانیان ناپیدا است ولی سخن از افکندن و گسترش دین زرتشتی به درازا کشیده شده است. در این زمان، که سخن از زرتشت رانده می‌شود، به راستی هیچ نشانی از خود زرتشت نیست. (به زمانی که زرتشت می‌زیسته است، دیرتر اشاره می‌کنم)[***]
نشانه‌‌های بسیاری از ستمکاری موبدان، در نانوشته‌‌های تاریخ، برجای مانده است که می‌توان آنها را از آواره شدن ایرانیان در سرزمین‌های بیگانه شناسایی کرد. در دوران ولایت موبدان، بسان دوران ولایت فقیه، بسیاری از ایرانیان، که پیرو دین‌های دیگر بوده‌اند، از این ایران می‌گریزند.
پرسش: چرا ایرانیانی، که پیروی از موبدان زرتشتی نمی‌کردند، از ایران رانده شده‌اند؟
پاسخ این پرسش، با شناخت امروز ما از احکام اسلامی، چندان دشوار نیست.
از پناهجویان میترایی در روم، از فرار و آوارگی‌-ی پیروان سکایی ( شاید سیستانی‌ها) در باختر دریای مازندران، از زیستن و نشانه‌های فرهنگ سیمرغیان در اروپای باختری(اوکرایین و کشورهای بالکن)، از آوارگی و دربدر شدن دگراندیشان داستان‌های نانوشته‌ای وجود دارند که بسیار شنیدنی هستند.
فریاد این آوارگان تنها به گوش کسانی می‌رسد که هویت خود را نباخته‌اند. بیشتر این فراریان هستی‌-ی خود را از افشاندن هستی‌-ی خدایان( زمین، ماه، مهر، باد، آب و برخی ستارگان) می‌دانسته‌اند آنها برده و بنده-‌‌ی خدایی نبوده‌اند. از دیدگاه ایمانداران "آزاداندیشان" جاهل و گمراهند و باید با جنگ و جهاد با آنها رفتار کنند.
راز فرار ایرانیان در این بوده است که:
یا در میهن خود از اندیشه‌‌-ی خود بگذرند یا با اندیشه-‌‌ی خود از میهن خود بگریزند.
داستان اندیشه سوزی و انسان‌ستیزی والیان دینی داستان هزاره هاست که نمی‌توان به اندک اشاره‌ای آنها را بازگو کرد. ولی خاموشی در برابر دروغ سزاوار آزادیخواهان نیست. باید شناخت که آخوندها از روند و شیوه-‌‌ی همین موبدان زاییده شده‌اند. هسته-‌‌ی هر دو در کشتزار دروغ پرورش یافته است و برآیند افسون همه‌-ی آنها زهری است که بنیاد خرد انسان را می‌خشکاند.
شاید این هشدار برای کسانی باشد که با گستاخی از دام آخوند می‌گریزند و از میهن‌پروری و خوشباری به ورد و فریب موبدان گرفتار می‌شوند.
همین زمان هم موبدان زبان نشناس در برگردان خرده اوستا و یشت‌ها در دروغ‌های بافته شده‌‌-ی پیشین دست و پا می زنند. این موبدان"اهورامزدا" را به "خدای بزرگ" (با ویژگی‌های الله) ترجمه، تحریف و تفسیر می‌کنند.
آنها او را خدای یکتا یا دانش‌بزرگ نام نهاده‌اند.
آنها زرتشت را، بسان محمد، به پیامبری "مبعوث" کرده و او را در جایی، بسان علی، به "شهادت" می‌رسانند. چیزی نمانده است که این موبدان، هجرت و شق القمر را در گاتا تفسیر و نبوت رسول الله را هم پیشگویی کنند.
در همین نوشته‌‌ها دیده می‌شود که آهورامزدا و همزاد او اهریمن (از آمیزش اورمز و آرمیتی) زاییده می‌شوند. اهریمن همزاد، جفت جدا ناپذیر، آهورامزدا ست. هریک از آنها، بسان دو بال کبوترند، بدون یکدیگر کارآیی ندارند. این دو همزاد در همیاری با یکدیگر همآهنگ هستند نه در دشمنی و ستیزه جویی. در همه-‌‌ی اوستا آهورامزدا خدایان بسیاری را ستایش و از همیاری آنها سپاسگزاری می‌کند.
استاد بزرگ، پورداوود، که یشت‌ها را به فارسی ترجمه کرده است، بی گمان با این کار به ارزش‌های فرهنگی ایران افزوده است. او می‌فرماید: که هیچ گاه ایرانیان پدیده‌‌های طبیعی، بسان ماه و خورشید و ستارگان، را پرستش نمی‌کرده‌اند بلکه آنان آهورامزدا، خدای یکتا، را می‌پرستیده‌اند.
سپس همین باورمند، ماه یشت، مهر یشت، رام یشت، ارت یشت، رام یشت، بهمن یشت و...یشت‌های دیگر را از پهلوی به فارسی برگردانده است.
آیا این استاد نمی‌داند که ماه و خورشید و زمین و باد و آب و ستارگان از پدیده‌‌های طبیعی هستند؟
آیا به درستی نمی‌شناسد که خود آهورامزدا از همین پدیده‌ها در شگفت است و آنها را به نام خدایان ستایش می‌کند.
البته استاد پورداوود این خدایان را "موکلین" اهورامزدا تفسیر می‌کند.
آیا او که چندین زبان به ویژه زبان عربی را به خوبی می‌داند مفهوم کلمه‌‌ی "موکل" را نمی‌فهمد؟
یا او از دینداری به ویژه از ایمان به تورات به کژپنداری می‌گراید.
در همین یشت‌ها آمده است که جمشید برای برپاساختن بهشت در روی زمین همکاری با آهورامزدا را نمی‌پذیرد. او با خدایان دیگر پیمان می‌بندد که بیماری و پیری را از انسان دور بدارند.
اگر کسی راستکاری را از زرتشت یاد بگیرد می‌بیند که حتا نام "آهورامزدا" آمیخته‌ا‌ی از نام های خدایانی دیگر است.
آهورا = ابر‌ یا خورشید جان‌بخش، مزدا = ماه دانا است، که هور = خور = خورست و مَز = مَس = ماه، خود پیش از آهورامزدا خدایان افشاننده‌‌-ی جان و ‌ خرد بوده‌اند.
آثر یا آذر که فرزند(پسر شاید هم دختر) آهورامزدا باشد هنجار دهنده‌-ی ناهنجاری‌ها بوده است.
از ویژگی‌های این خدایان این است که هیچکدام از آنها همه چیز را نمی‌داند حتا پیشدان هم نیستند و هیچکدام بر دیگری فرمانروایی نمی‌کند. به ویژه هیچ یک، از خدایان فرهنگ ایران، پیامبر یا احکامی را برای انسان نفرستاده است. پیامبران و فرشته‌‌ها و احکام، از یافته‌‌های دین‌فروشان، زنجیرهایی هستند که آنها را برای بردگی‌‌-ی انسان بافته‌‌اند.

[***]
بیشتر پژوهشگران فرهنگی، زرتشت را اندیشمند تاریخی نه اسطوره‌ای
می‌دانند. آنها بخش‌هایی از سرودهای گاتا را نیز برآمده از اندیشه-‌‌ی زرتشت می‌شمارند. این پژوهشگران زمان زاده شده و زیستن زرتشت را، به درستی، پیدا نکرده‌اند و آنرا با تفاوت بیش از هزار سال گمان می‌زنند. ولی همه‌‌-ی آنها بر این باورند که هماندیشان و یاران زرتشت، در زمان زیستن او، در شمار اندک بوده‌‌اند.
آنچه که ما امروز از دین زرتشتی می‌شنویم برآینده روندی است که، دستکم 700‌‌ سال پس از زرتشت، در دوران ساسانی، آن هم با زور، در برخی از بخش‌های ایران گسترش یافته است. البته اوستا و حتا گاتاها چند بار نابود و هر بار پس از چندسد سال بازنویسی شده است. این نوشتارها یادگارهای فرهنگ ایران هستند و موبدان زرتشتی آنها را نگه دار کرده‌اند. از این دیدگاه به راستی سپاس و آفرین مردم ایران شایسته-‌ی آنهاست؛ ولی موبدان وارث و فرمانروای فرهنگ ایران نیستند.
به هر روی نشانه‌‌های فرهنگ ایران در این نوشتارها و نیز در شاهنامه و در سروده‌‌های مولوی نهفته شده‌اند. هر انسانی که زمینه‌‌-ی خرد و اندیشه‌‌-ی خود را از آلودگی‌های اسلامی پاک کند می‌تواند راهی به سرچشمه‌‌-ی این فرهنگ پیدا کند.
آموزه‌‌-ی زرتشت در خون موبدان ریخته نشده است که تنها آنها بتوانند اندیشه‌‌-ی زرتشت را بفهمد و تفسیر کند. کسی نمی‌تواند امید داشته باشد که آخوندی پسماندگی-‌‌ی اسلام را برای او آشگار سازد. چون؛ آخوند اسلام فروش است نه اسلام شناس.
موبدان زرتشتی هم بیشتر از دیگران چیزی در دست ندارند که بیشتر از دیگران بدانند. دانستن از پیوند عمامه، دستار، کُستی و خرقه به درون کسی فرو نمی‌رود. پیشوایان مذهبی اگر نادان نباشند بی گمان دروغ پردازند. براین اساس هم شایسته نیست که کسی، برای دانستن، دیدگاه زرتشت را از موبدی بیاموزد.
هر کس می‌تواند خردمندانه خودش به کاستی‌ها و زشتی‌های گفتار ایمان‌داران پی‌ببرد.

در بازار دین‌فروشان زنجیر و ریسمان و احکام بردگی می‌فروشند. دانایی، خوداندیشی، خردورزی، آزادی از پدیده‌‌های نیستند که بتوان آنها را خریداری کرد. آخوند دکاندار اسلام است، اسلام دین رسول الله است. اسلام از اوامر الله سخن می‌راند و این احکام با فرهنگ ایران، که بر خرد انسان استوار است، سازگاری ندارد.

شور بختی ایرانیان در این است که موبدان از بازماندگان اسفندیار، از تخم تور، پسر نابکار فریدون هستند و دشمنی آنها با ایرج (فرهنگ ایران) پنهان مانده است. زیرا آنها اشکانیان را سرکوب کرده و دینی را به نام زرتشت بر ایرانیان افکنده‌اند. در زیر این ستم ایرانیان از خویشتن بیگانه شده و به بندگی‌-ی آهورامزدا درآمده‌اند.
این بود که؛
مجاهدین اسلام هم به آسانی توانسته‌اند بیشتر ارزش‌های فرهنگی را نابود سازند یا به غنیمت بگیرند و آنها را به رنگ و فریب اسلامی آلوده سازند. «آهورامزدا» یکی از نام های پُر ارزشی است که به غنیمت الله در نیامده است.

اکنون اسلامزدگان و موبدان، سیمای "آهورامزدا" را همانند "الله" می‌نگارند. با این دروغ آهورامزدا را با الله همانی می‌بخشند و از زرتشت هم یک رسولی از رسولان الله می‌سازند. کسی که با شمشیر به جنگ فرهنگ نمی‌رود.
واژگون ساختن ارزش‌ها، دروغ پردازی در بنداده‌ها، تحریف و تفسیر رویدادهای تاریخ از ابزارهایی هستند که با آنها می‌توان بینش آزادگان را کژ و نازا کرد.

مردو آناهید

مـردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Sunday, March 21, 2010


تحولات جامعه در سال پیش رو


سیامک مهر



اسلام در همه-ی تاریخش ابزار سرکوب بوده است. دهان اسلام برای بلعیدن و فرودادن آزادی ها و حقوق انسان ها، برای معدوم کردن زیبایی ها و شادی های زندگی و گسترش جهالت و خرافه و بی خبری در هر شرایطی همواره گشوده است. در دین مبین و دین حنیف به مؤمنان توصیه گردیده و تکلیف شده است که به جهاد با کافران و مشرکان اقدام کنند و تا رفع فتنه از عالم، یعنی تا نابودی ِ دگراندیشان و غیرخودی ها از پای ننشینند.

حقیقت این است که نگارنده شخصاً نه تنها سال پیش رو، که بیست سال آینده را هم واجد هیچ دگرگونی مثبت و عمیق و معنی داری در هیچ کدام از حوزه ها و عرصه های اجتماعی ایران نمی بیند. پیش از انتخابات دهم پایوران رژیم اسلامی به صراحت گفتند که؛ نظام اسلامی را بیست سال بیمه خواهند کرد. موسوی و کروبی و دارودسته اصلاح طلبان همانطور که هشت سال با دولت خاتمی سلطه-ی اسلام بر ملت را زیرکانه تداوم بخشیدند، اکنون هم با
« پروژه جنبش سبز » بیست سال چنین خواهند کرد. اگر زنده باشیم خواهیم دید که اسلام پرستان مکار بیستمین سالگرد جنبش سبز را در نظام ولایت فقیه جشن خواهند گرفت.
تازه این در صورتی است که اگر ایرانیان نظام جمهوری اسلامی را هزار بار هم سرنگون کنند اما نتوانند خود را به لحاظ روانی و فرهنگی و تمدنی از چاه اسلام بیرون بکشند، در واقع هیچ هنری به خرج نداده اند و هر هزینه-ای که صرف شود و هر خونی که در این راه ریخته شود بیهوده بوده و به هدر رفته است. سقوط در چاه بی انتهای اسلام به مدت چهارده قرن تداوم داشته و توقف های کوتاه مدت در بین راه هرگز به منزله-ی نجات از گور تاریک اسلام و رفع پسماندگی های فکری و فرهنگی نیست.

اسلام در همه-ی تاریخش ابزار سرکوب بوده است. دهان اسلام برای بلعیدن و فرودادن آزادی ها و حقوق انسان ها، برای معدوم کردن زیبایی ها و شادی های زندگی و گسترش جهالت و خرافه و بی خبری در هر شرایطی همواره گشوده است.

حکومت دینی بدون قهر و سرکوب و خشونت اساساً نه تأسیس و مستقر می شود و نه ادامه اش ممکن است. بنابر این حفظ جمهوری اسلامی و ادامه-ی حیات آن صرفاً با خرافه و تحمیق و فریب و نیرنگ و خدعه مقدور نیست. خمینی، هم خدعه می کرد و هم سرکوب و تیرباران و اعدام. دارودسته-ی موسوی چی ها و اصلاح طلبان نیز اگر با «صبر و استقامت» به خیال حفظ رژیم اسلامی هستند و به گمان اینکه با بستن مقداری آب به جمهوریت نداشته-ی حکومت اسلامی، تداومش را تضمین می کنند در اشتباهند. هر گروه و جریان و جناحی که بخواهد حکومت اسلامی را حفظ کند به ناچار و بنا به سنت رسول الله و مجاهدین اسلام و مانند 31 سال گذشته می باید از کشته ها پشته بسازد و با خون ایرانیان و دگراندیشان و آزادیخواهان آسیاب بچرخاند.

بنا به ماهیت تبعیض گزار شریعت و احکام و معتقدات و آموزه های اسلام، هیچ آخوند و آیت الله و اسلام زده و اسلام فروشی هرگز برابری انسان ها را نمی پذیرد. تبعیض و تقسیم کردن افراد اجتماع به خودی و غیرخودی از اصول پایه-ای دین اسلام و نص صریح قرآن است.

از سوی الله در آیه های متعدد بر مرگ و قتل غیرخودی تأکید و سفارش شده است. در دین مبین و دین حنیف به مؤمنان توصیه گردیده و تکلیف شده است که به جهاد با کافران و مشرکان اقدام کنند و تا رفع فتنه از عالم، یعنی تا نابودی ِ دگراندیشان و غیرخودی ها از پای ننشینند.

بی جهت نیست که آقایان اصلاح طلب آشکارا بخشی از ملت ایران را سلطنت طلب و منافق منفور می خوانند. به همانگونه که خامنه ای هنرمندان و ایرانیان گریخته از قلمرو اهریمن را مطرب و رقاص فراری می خواند.

آیا کسی به یاد دارد که اصلاح-طلبان و اسلام-پرستان در سخنان و نوشته ها و بیانیه های خود در مقابل حجم عظیمی از آیه و حدیث و روایتی که بکار می برند، برای فقط یکبار به یکی از سی ماده-ی اعلامیه جهانی حقوق بشر در موردی استناد کرده باشند؟ هرگز هیچ اسلامخواه و اسلامفروشی از جمله-ی هاشمی و خاتمی و کروبی و موسوی نه تنها دغدغه-ی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نداشته و ندارند و در سخنان خود نیز هیچ زمان براین فروزه ها تأکید نداشته اند، بلکه هرگاه آزادیخواهان بر علیه نظام تجاوز اسلامی قیام کنند به مصداق باغی و محارب، دست در دست ولی فقیه و دیگر آدمخواران و پاسداران و بسیجیان با خشونت سرکوب خواهند شد. هنوز کار به جاهای باریک نکشیده است و قیام ملت حرکت آخرش را برای بزیر کشیدن نظام اسلامی آغاز نکرده است تا ماهیت اسلامی آقایان آشکار شود.
( نه اینکه دهه شصت این آقایان همه کاره-ی رژیم نبودند!؟ )
*
باری، خیزش خرداد و قیام ملت ایران بر علیه نظام اسلامی، درعین حالی که مؤلفه ها و عناصر مدرنی همچون آزادی، سکولاریسم، دموکراسی و حقوق بشر را در چشم انداز خود پیگیر است و از این لحاظ شباهت هایی به انقلاب مشروطیت می برد، اما به مانند همان انقلاب نیز کج فهمی ها و اشتباهاتی را تکرار می کند که در جنبش سبز متبلور است و در نهایت می تواند منحرف شده و به بیراههء-ی اصلاحات حکومت اسلامی بغلطد و متوقف شود.
خیزش خرداد جنبشی اجتماعی و شهروندی و شهریگری است و از اساس با هرگونه اسلامخواهی و اسلامپرستی و گفتمان اسلامی بیگانه است. مسلمانان به آیین بیابانگردان تربیت شده و پرورش یافته اند و ارزش ها و هنجار های مورد پذیرش و مطلوب خود را همچنان از متن قرآن و سیره-ی پیامبر و اولیا و امامان شیعه اخذ می کنند و ادا و اعوجاجی که در رفتار و گفتار و تحت تأثیر تحولات زمانه نشان می دهند هرگز به معنی درک و درونی ساختن شرایط مدرن زیست انسان نیست. نمی توان از ایشان خوی و منش شهریگری توقع داشت. الگوی مدینه النبی در ذهن هر مسلمانی همواره به صورت ایده آل پابرجاست و از این لحاظ هر مسلمانی ناخودآگاه یک بنیادگرا هم هست. مدینه النبی اجتماع راهزنان و سربُران و شمشیرکشان و تبه-کارانی بود که حتا به زمانه-ی خود و به نسبت و در مقایسه با مردم متمدن امپراطوری های ایران و رم مشتی وحوش بیابانگرد بیش نبودند.
اسلام و آیین بیابانگردان با مفهوم شهر و شهروندی و شهریگری و باهمستان انسانی آنچنان بیگانه است که در امت و جماعت اسلامی، هرگز هیچ پیوند و مهر و انجمنی میان انسان ها به جهت شهرآرایی و تأسیس نهادهای شهری و مدنی بوجود نخواهد آمد.

الله از یکسو میان دو انسان، میان دوجفت و دو پیوند را تا به ابد پاره کرده و دریده و شکافته است و از طرفی انسان را از هم-گوهری و هم ریشه-گی با زمین و زمان بیکران و خاک و آب و گیاه و گیتی بریده و جدا ساخته است. هیچ مؤمنی زمین سفت و سخت زیر پای خویش را باور نمی کند. چنین موجود تنها و بی کس و آواره و معلق و فاقد هویت فردی که همه-ی امیدهای پیوند و همبستگی با هم-نوع خویش را از کف داده است، لاجرم به مانند گوسفند به امام و آخوند و مرجع و ولی فقیه و چوپان و سگِ گله برای محافظت از خود نیازمند است.

با ذهنیت فروبسته اسلامی، یک فرد مسلمان مثل خر عیسی در آمد و شد به شهرهای متمدن اروپا و آمریکا نیز کوله بار جهل و جهاز پس ماندگی اسلامی اش را از این دانشگاه به آن مؤسسه فرهنگی به دوش می کشد. نمونه روشنش همین اصلاح طلبان و ملی- مذهبی های خودمان هستند که مردان-شان در عبا و عمامه و ریش و پشم و ردای پیغمبر و زنان-شان در حجاب اسلامی و پوست خر به مانند بومیان جزیره-ی آدمخوارها در معابر شهرهای اروپا و آمریکا در رفت و آمدند.

حقیقت این است که، "یؤمنون بالغیب" بیمارانی روانی اند تنها و مفلوک و بریده از همنوع خویش. یؤمنون بالغیب در اعماق سیاه ترس ِ تنهایی، آدمی را فراموش کرده اند و در مسجد و در صف نماز جماعت و در زیر نورافشانی چلچراغ های مسجد و مقبره و آرامگاه و بارگاه فلان امام، از هر گور تنگ و تاریکی تنهاترند. ریسمان الهی و حبل المتین و عروه الوثقی را چون تارهای عنکبوت به گرداگرد تنهایی خویش تنیده اند و تک افتاده و بی کس در میان امت به استغاثه مشغولند. هیچ انسانی به مانند مؤمنین به الله و عالم غیب منزوی تر و تنهاتر و بیچاره تر و فرومایه تر نیست. الله و کلام و اوامر و آیاتش میان انسان و هستی قرار گرفته و مانعی است تا آدمی بی مرزی های آزادی و لایتناهی ِحقوق انسانی خویش را تجربه کند و وجود خدایی اش را دریابد. تا گوهر خدایی ِ خود را بشناسد و آدمیتش در پیوند و مهر و همبستگی با همنوع محقق شود.
*
گذشته از این کلیات اما در منظر روز و مسائل پیش رو، آخوندهای نیرنگ-بازی مانند خاتمی و کروبی که ردای پیغمبر بر تن دارند مترصدند که هرگاه قیام مردم ریشه های اسلامی حکومت را نشانه گرفت، ترمز دستی اش را بکشند. تاکنون و از خرداد به این سو وظیفه-ی اسلامی خود را نیز به خوبی انجام داده اند و با بیانیه ها و مصاحبه ها و سخنرانی ها تا توانسته اند شتاب انقلاب ملت ایران بر علیه نظام سلطه-ی الهی را کُند کرده اند.

شاید دلبستگان به جنبش سبز را خوش نیاید و حتی بعضی را برنجاند، اما دقت در برخی جزئیات پرمعنی موجب می شود که هوای کار دستمان باشد و مانند سال 57 از هول حلیم توی دیگ نیفتیم!
در شمارش این جزئیات مثلاً همانطور که ریش میرحسین موسوی هیچ ربطی به آرایش و سیلقه-ی شخصی و مُد و مدل های آرایش روز ندارد و یک موضوع همگانی و اجتماعی و بشری نیست و ریش مسلمان است و سنت رسول الله، به همانگونه نیز حجاب و چادر سیاه زهرا رهنورد نیز پوست خری است که پروفسوری(!) درونش پنهان شده و ربطی به سلیقه-ی شخصی در پوشش و لباس و مد و فشن ندارد. از روسری گلمنگلی این حاجیه خانم هم زن های نمازجمعه-ای و عقب مانده-ی هیئتی و مسجدی و سفره ابول فضلی خوشگلترش را بر سر دارند. اما در هر حال پرچم اسلام و پوست خر و مجوز خروج زن از خانه، معنی و ماهیت حجاب اسلامی است. اینان والیان و مجاهدان اسلام هستند و شبیه گربه-ی مرتضی علی از هر طرف که بغلطند عاقبت به سمت اسلام سقوط می کنند.

همانطور که صفحه-ی سخنرانی میرحسین موسوی روی قانون اساسی بدون تنازلش خط افتاده است، زهرا رهنورد نیز در پیام نوروزی با همان زبان دائماً یاوه هایی می بافد از جمله: آرمان های بلند اسلامی، آرمان های بلند حضرت امام خمینی، اسلام عزیز، آرمان های انقلاب کبیر اسلامی!
هر مسلمانی به نوعی یک آخوند است و از منبر رفتن و تکرار مزخرفات و بیهوده گویی هرگز خسته نمی شود.
*
در عین حال از این سخنان نگارنده نمی توان نتیجه گرفت و قرار نیست جنبش آزادیخواهی ملت ایران از کسی یا جریانی عبور کند که این هم اصطلاح مبتذلی است ساخته و پرداخته-ی اصلاح-طلبان حُقـه-باز؛ بلکه جنبش آزادیخواهی می باید اسلام پرستان را همچون شئی خارجی از تن و اندام خود دفع کند. جنبش آزادیخواهی با همراهی زینب و زهراهایی که در حجاب اسلامی و در پوست خر پنهان شده اند و حسن و حسین هایی که رَد سُـم الاغ بر پیشانی و ریش رسول الله بر گونه دارند، موضوع آزادی، موضوع دموکراسی و حقوق بشر را مضحکه می سازد.
اصلاح-طلبان و موسوی چی ها به رغم تعارفات بی مزه ای از این قرار که جنبش سبز رهبری ندارد و اینان اصلاً داعیه رهبری ندارند و نظیر این مزاح ها، اما کیست که نداند اصلاح-طلبان عملاً رهبری جنبش سبز را به دست گرفته اند و از پشتوانه-ی و پدافند مالی و سیاسی و رسانه-ای بسیار قوی برخوردارند. بیانیه های زنجیره-ای و مصاحبه های برنامه ریزی شده کروبی و موسوی اگرچه به ظاهر در یک سایت فکسنی مثل سایت کلمه منعکس می شود اما به سرعت و در ابعادی هول انگیز توسط رسانه های قدرت های بزرگ نظیر BBC و VOA انتشار می یابد. همه قرائن نشان می دهد آلترناتیوی که برای جناح خامنه ای و احمدی نژاد و پاسداران در نظر گرفته شده است جناح اصلاح طلب همین حکومت است.

دقیقاً همان اتفاق سال 57 اما اینبار بدون تشکیل کنفرانس گوادلوپ در حال وقوع است. بخش برون مرزی جناح اصلاح طلب و ملی-مذهبی بخصوص در پایگاه لندن ظرف دو سه سال اخیر توانسته است با حمایت قدرت های بزرگ و ساپورت های مالی مافیای خانواده-ی رفسنجانی، صدای اپوزیسیون واقعی و سکولار و آزادیخواه و برانداز جمهوری اسلامی را به چند وبسایت شخصی محدود سازد.

حتماً یادمان هست که هاشمی رفسنجانی در مصاحبه-ای در شهر مشهد گفت: " اگر ما را می خواهند حكومت می‌كنیم و اگر نمی‌خواهند می‌رویم." همان زمان هم دریافتیم که اولاً منظور وی از ما به هیچ وجه خودش نبوده است، بلکه خامنه ای و دولت احمدی نژاد را در نظر داشت. دوماً قبل از این جمله گفته بود:" مردم ایران معتقد و مسلمانند " به بیان دیگر مردمی معتقد و مسلمان که نمی توانند حکومت اسلامی را نخواهند. حداکثر اینکه ولی فقیه و خلیفه-ی مسلمین و آیت الله های حاکم اگر با ظلم بیش از حد موجبات تنش در جامعه را فراهم بیاورند محترمانه جابجا خواهند شد. این گفته تلویحاً تهدید هم محسوب می شود. جریان «رده» را یادآوری می کند. کسی که حاکمیت اسلام و اجرای احکام شریعت اسلام را بر خویش و حکومت اسلام و اجرای حدود و احکام و شرایع اسلام را بر جامعه-ی اسلامی نمی پذیرد، بطریق اولی مسلمان هم نیست. اسلام را از سیاستش، صرفاً منافقان جدا و دریده و پاره می خواهند. به بیانی دیگر نظام باورهای اسلامی از نظام هنجارها و شریعت اسلام جدایی ناپذیر است. یعنی مخالفت با حکومت اسلامی به معنی خروج از اسلام هم هست.

حقیقت این است که ما به میانجی و توسط اصلاح-طلبان و اسلام-خواهان هرگز از چاه بیرون نخواهیم آمد. بلکه در کمرکش چاه اندکی بالا و پایین می شویم.

نوروز فرخنده باد
سيـامک مهــر
March.20.2010

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Thursday, March 11, 2010


نیایش در زادمان نوروز


مـردو آنـاهيــد



باشد که جشن نوروز شادمانی را بر راستان و نیک اندیشان جهان برافشاند

در فرهنگ ایران جان و پیکر انسان با جان و پیکر خدایان سرشته شده است. این است که انسان با خدایان می‌آمیزد، با آنها همپرسی و هماندیشی می‌کند، با آنها جشن و شادی را می‌آفریند. در این فرهنگ، که بر بینش زایندگی بنیان دارد، همیشه هر پدیده-‌ای از پدیده-ی دیگری آفریده می‌شود. بسان این که بهار از بُن زمستان و تابستان از بُن بهار پدیدار می‌شود. بر اساس این نگرش، زایمان هر پدیده با جشن و شادمانی همراه است.
جشن، خرسندی، از شادمانی-ی رخسندگان (رقص= رخس) آفریده می‌شود و آنها را با نیروی مهر به یکدیگر پیوند می‌دهد. در جشن ویژگی‌های همگانی (بسان مهر، خشم، نیاز، آز، کینه، دوستی) همآهنگ می‌شوند. جشن تنها بیکار بودن و تن آسایی نیست بلکه در هر جشنی یک دگرگونی در هستی به وجود می‌آید. مانند این که زمین خرّم می‌شود یا خرمن برگرفته می‌شود.
این است که فردوسی، از خود بیگانه شدن ما را نکوهش می‌کند:
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هرگونه سازند دام
نباشد بهار از زمستان پديد
ننوشند هنگام رامش نبيد

در جشن نوروز، درود (که نام روز پایان سال است) از زادمان بهار مژده می‌دهد که دوباره جهان به زایندگی و رویندگی برانگیخته خواهد شد.
از این روی مردمان، در هنگام نوروز، نیازهای خود را بر زبان می‌رانند و امیدوار هستند که تا فرارسیدن خرداد و اَمرداد به آرزوهای خود برسند. البته در فرهنگ ایران خدایان همسرشت و همیار انسان هستند. ولی آنها توانا نیستند بلکه توانایی نیروی خرد انسان است که دشواری‌ها را کلید می‌شود.
به هر روی شایسته است که ایرانیان آرزوهای خود را از دیدگاه فرهنگ ایران، که هنوز در درون آنها روان است، بازگو کنند و گفتار خود را از آلودگی‌هایی، که از کژپنداری برآمده-اند، بزدایند.

نیایش‌های زیر، پرورده-ی خوش زبانی نیستند، آنها برآیند ارزش‌هایی هستند که، فرهنگ ایران از آنها سرچشمه دارد، اینک آنها در آگاهبود ما فراموش شده-اند.
به گفتاری چند، در پوشش نیایش، ارزش‌های "پیش‌انداز نوروز" را یادآوری می‌کنم:

******
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید
خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید
روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز
چشم را بیدار دار و سینه‌ ها را پُر امید

******
روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن
شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن
اَبر را جان‌بخش ساز و ماه را آیینه دار
بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن

******
روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار
جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار
مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو
فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار

******
روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز
سینه را پر مهرتر از سینه‌-ی جمشید ساز
رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت
چشم نیکو مردمان را دیده-‌ی خورشید ساز

******

چهاربندی‌های بالا بر بنیاد انگیزه-های فرهنگ ایران سروده شده-اند که هر کس می‌تواند، مزه-ی شیرین واژه-ها را، در درون خود بچشد. از شوربختی، برخی از ایرانیان، بُن‌دادهای فرهنگ خود را نمی‌شناسند. این است که زمینه-ی این ارزش‌ها از نگرش آنها بیرون مانده است. برای روشن شدن، پیش انداز نوروز، اندکی به درون‌مایه-ی برخی از واژه-های نیایش اشاره می‌کنم:

رپیتاوین، که خدای گرمی و نوشوندگی است، در جشن سده، پنجاه روز پیش از نوروز،، از گرمای خورشید سر می‌گیرد، از روی رنگین‌کمان می‌گذرد، به ژرفای زمین فرو می‌رود. در پنجاه روز زمین را از درون گرم می‌سازد و در آغاز بهار دوباره بر زمین فراز می‌آید. در این هنگام با " هفت سُرنا = سورنای = شیپور" بر گیتی می‌دمد و جان خفته-ی جانداران را دوباره به زندگی برمی‌انگیزد.
واژه-ی انگلیسی "repetition" از نام همین رپیتاوین گرفته شده است.
هفت سین، هفت سرود، از این هفت سُرنا بوده که در فراموشی با سنجد و سیر و سرکه..... جایگزین گشته است.
البته نوشوندگی-ی گیتی با غرش آذرخش و شادباش اَبر جان‌بخش همراه بوده است. اَبر در فرهنگ ایران نماد آبستن کردن و جان بخشیدن است. ماه نماد دانایی و بینایی است. (آهورا = اَبر جانبخش و مزدا = ماه دانا است)
("سین" = زنخدای ماه = زنخدای سیمرغ است و با حرف "س" = S همانی ندارد)
جمشید نماد نخستین انسان است که خرد و توان خود را برای آسایش و تندرستی مردمان به کار می‌بندد و بهشت را روی زمین می‌سازد. جمشید آینده نگر است و چشم جهان بین دارد. او بر مردم فرمانرایی نمی‌کند بلکه، از مهربانی و دوراندیشی، آموزگار مردمان است.
چشم جهان بین، یا جام جم، چشمی است خورشید گونه که به ژرفای پدیده-ها فرو می‌رود و هسته‌-ی درون آنها را می‌شکافد. یعنی انسان با چشم خورشیدگونه به دانش هستی پی می‌برد. در فرهنگ ایران انسان شهد دانایی را با همه-‌ی وجودش مزه می‌کند تا دانش آنها را بگوارد و در درون خود بیامیزد.

باشد که جشن نوروز شادمانی را بر راستان و نیک اندیشان جهان برافشاند.


مـردو آنـاهيــد
بهـار 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


***
نیایش نوروزی – فرهنگ ایران[+]

Labels: , , ,

Wednesday, March 10, 2010


ما آتش پرستیم!


سیامک مهر




چهارشنبه سوری را گرامی می داریم زیرا که ما آتش پرستیم. ایرانیان اصیل و نژاده آتش پرستند. جشن چهارشنبه سوری افزون بر بنیادهای فرهنگی و تمدنی و آیینی ِ خود، اما امروز باری مبارزاتی با اشغالگران بیگانه پرست را نیز حمل می کند. امروز چهارشنبه سوری تنها و تنها آیین و جشن ایرانی است که اهریمن چشم دیدنش را ندارد. آیت الله ها و اسلامفروشان تاکنون به هیچ طریقی نتوانسته اند تحریفش کنند، لوثش کنند و معجونی اسلامی از آن بسازند. به همین دلیل است که چهارشنبه سوری همواره آماج تیرهای کینه و نفرت اسلامی و الهی ِ آیت الله ها بوده است. ما با جشن چهارشنبه سوری از هر داشته-ی باستانی و کهن خود ایرانی تریم. ما با چهارشنبه سوری به اندازه-ای به جان و گوهر ایرانی ِ خود نزدیک می شویم که اهریمن را به وحشت می اندازیم. ما با چهارشنبه سوری اهریمن را کلافه کرده ایم.

آیت الله محسن مجتهد شبستری، در خطبه‌ های نماز جمعه-ی این هفته تبریز تصریح کرد: « جوانان و نوجوانان باید به این نکته مهم توجه داشته باشند که چنین عنوان‌هایی برای چهارشنبه آخر سال به طور کامل خرافی بوده و در هیچ منبع و کتابی به آن اشاره نشده است.» نماینده ولی فقیه در آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز گفت: « آیین های مربوط به چهارشنبه آخر سال خرافی بوده و در حقیقت تجدید آتش پرستی است.»

به یاد داریم که پیش از این هم آخوند مطهری، ما و پدران ما را به خاطر پاسداشت جشن زیبای چهارشنبه سوری احمق خوانده بود. سگ های هار اسلام نیز در آستانه-ی نوروز مرتب نیش های زهرآگین اسلامی خود را به رخ مردم می کشند:
« احمدی مقدم و سردار رادان رئیس و معاون پلیس جمهوری اسلامی خانواده‌ ها را تهدید کرده ‌اند در صورت دست زدن به هرنوع جهش و پرش مشکوک از روی آتش و سر و صدای شعارگونه گوشمالی خواهند شد. فرماندهان نیروی انتظامی به کسانی که خود را برای شرکت در جشن ‌های چهارشنبه سوری آماده می‌کنند هشدار دادند اگر در روز چهارشنبه آخر سال دست از پا خطا کنند باید منتظر تنبیهات سنگین و زندان-های طولانی باشند.»

کَفتارهای اسلام در لباس امام و روحانی و آیت الله و حجت الاسلام و روضه خوان و هیئتی، بعلاوه-ی پاسدار و بسیجی و چماقدار و لباس شخصی که در جمهوری اسلامی اختراع شده اند، گمان برده اند در طی چهارده قرن که شمشیر « الله » بر گردن ما قرار داشته و ما را مجبور می کرده اند که شغال های بیابان های عربستان را بپرستیم، امروز روز نیز در بر همان پاشنه می چرخد و قادرند ملتی بیدار گشته از خواب قرون و اعصار را در پای « الله » و مزخرفات و یاوه ها و مضحکه-ی اسلام و قرآن به سُجده وادارند. غافل از اینکه ایرانیان با جنبش آزادیخواهی خود بپا خاسته-اند تا با آتش اهورایی هم جان خویش را گرم کنند و هم ریش و پشم وحوش مسلمان را بسوزانند.


چهارشنبه سوری را گرامی می داریم زیرا که ما آتش پرستیم. ایرانیان اصیل و نژاده آتش پرستند.

منوچهر جمالی، فیلسوف و فرزانه-ی ایرانشهر، در باره-ی جشن چهارشنبه سوری چنین می نویسد:
« درفرهنگ ایران، خودِ خدا، تحول می یافت و می شد و می گشت. زندگی کردن در زمان، خدائی میشد. زندگی در زمان، پرستش می شد. پرستاری از زندگی در زمان، پرستیدن می شد. پرستیدن، درهزوارش، به معنای شاد کردن و شاد شدن ( شادونیتن ) است. و« شاده » نام ِخود خداست. شادونین، به معنای آنست که انسان، در شادشدن در زندگی در زمان، «خدا» می شود، «رام و فیروز» می شود. جشن چهارشنبه سوری، بر شالوده این غایت بزرگ درایران، پیدایش یافته است.
آتش، اصل روشنی (= بینش ) و گرمی (= مهر) است. گذرکردن از درون آتش از روز ِ«فیروز»، به « روزهای رام و بهرام » که در پی می آیند، چه معنایی داشت؟ گذشتن از آتش، معنای تحول یافتن آتش به روشنی ( بینش و راستی ) و گرمی (مهر) را دارد.
«سور و عروسی و شادی»، جامه-ایست که خدا برای وجود ما بریده و دوخته است. به عبارت دیگر، غایتِ گوهری زندگی در گیتی، جشن عروسی انسان، یا انبازی و آمیزش او، با طبیعت و انسان-ها و خدا و معنا و گوهر چیزها در زمانست. این شناخت و مهرورزی و کشش بدان، ازکجا آمده است؟ این سراندیشه-ایست که در فرهنگ ایران، در «جشن چهارشنبه سوری» به خود، شکل داده است، ولی در اثر مبارزاتی شدید و دراز مدت، که با این « غایت »، معنا و محتوای آن شده، این پیوند میان جشن چهارشنبه سوری، و غایت زندگی در گیتی، فراموش ساخته شده است، ولی خود ِ آئین ِظاهری جشن، از ملت، نگاهداشته شده است. امروزه، رویکرد به سکولاریته یا « زندگانی زمانی»، آتشی است که از زیر خاکستر هزاره ها، ازهمین جشن و از جشن-های دیگر ایران، باز افروخته و شعله ور می شود.
سیمرغ، با زدن بالش، باد می وزد و آتش را می افروزد... با چهارشنبه سوری غایت زندگی، « سور و شادی » می شود... چهارشنبه سوری جشن ِپیدایشِ زمان و زندگی ِتازه از آهنگِ موسیقی و از گـرمی ِمهـر است.» پایان نقل قول.

جشن چهارشنبه سوری یک اتفاق ساده نیست. یک بازگشت ژرف به آینده است، یک گُم شده-ایست که باز یافته ایم. هرساله در جشن چهارشنبه سوری وجود و اصالت و گوهر ایرانی ِ خود را به خویشتن یادآوری می کنیم. یادآوری می کنیم که ما این چیزی که از ایرانیان ساخته-اند نیستیم. ما بنده و برده و عبدالله نیستیم. تازی نیستیم. ما از جنس شغال های بیابان های حجاز نیستیم. این اسلام و استعمار عرب و آخوند مطلقاً هیچ ربطی به ما ایرانیان نداشت و ندارد. آن خدا و آن وحدانیت و جهان بینی ِ پرورده-ی آن از اساس بیگانه و متضاد و مغایر و متنافر با جهان سیمرغی و خدای خوشه-ای ایرانیان بود. ایرانیان تخمه-ی هستی و زندگی و شادی و خرد جشن ساز را در درون خویش یافته بودند و همگام با ضربان قلب زمین و همنوا با آهنگ گردش کائنات می رقصیدند و بی هیچ واسطه-ای، بی دخالت هیچ رسول و فرشته و ملائکه-ای جان جهان را می نوشیدند و مست باده-ی ناب، در مهر و همبستگی و هماهنگی با ذره ذره-ی وجود، با باد و آتش و خاک و آب و گیاه در جشنی بی پایان و در پردیسی رنگارنگ و در آغوش تن گرم سیمرغ و در خدایگی ِ خود رستگار و سعادتمند بودند.
امروز به آشکارا مشاهده می کنیم که ایرانشهر، سرزمین اهورایی ما، سرتاسر قلمروی اهریمن گردیده است. زمانی که فردوسی پاک-سرشت دریغ می دانست که ایران کُنام پلنگان و شیران شود، اگر روزگار ما را دیده بود که فقط در تهران 28 هزار مسجد و حسینیه و هیئت مذهبی و تکیه و مهدیه و دارالقران کُنام دَدان و وحوش مسلمان گشته، ای بسا به مانند «صادق هدایت»، شیر گاز(!) اتاق خوابش را باز می گذاشت و چنین بخت شوم و زندگی ِ نکبت بار و ایران اشغال شده توسط کَفتاران مسلمان را لحظه-ای تحمل نمی کرد.
( جالب اینجاست که اعجوبه های روشنفکری که دَم از تبعیض در حکومت اسلام می زنند، شاکی-اند که چرا سُنی ها در تهران حتا یک مسجد ندارند. گویا رفع تبعیض زمانی صورت می گیرد که علاوه بر شغال های شیعه-ی مذهب حقنه-ی جعفری و اثنی عشری که قدم به قدم سرزمین اهورایی را کُنام خود ساخته اند، انواع تروریست وهابی و سَلَفی و حَنَفی و عَلَفی و شافعی و شیافی و حَنبلی و چَنبلی نیز هریک صدها مسجد و مقبره و مدرسه-ی اسلامی در تهران دایر کنند و پایتخت ایرانشهر را تبدیل کنند به «پارک وحش سرنگتی» تا به گمان ایشان عدالت برقرار شود. از خود هم نمی پرسند که در این صورت خودشان در میان این همه لانه و کُنام وحوش چگونه می توانستند زندگی کنند؟)
باری، جشن چهارشنبه سوری افزون بر بنیادهای فرهنگی و تمدنی و آیینی ِ خود، اما امروز باری مبارزاتی با اشغالگران بیگانه پرست را نیز حمل می کند. امروز چهارشنبه سوری تنها و تنها آیین و جشن ایرانی است که اهریمن چشم دیدنش را ندارد. آیت الله ها و اسلامفروشان تاکنون به هیچ طریقی نتوانسته اند تحریفش کنند، لوثش کنند و معجونی اسلامی از آن بسازند. به همین دلیل است که چهارشنبه سوری همواره آماج تیرهای کینه و نفرت اسلامی و الهی ِ آیت الله ها بوده است. ما با جشن چهارشنبه سوری از هر داشته-ی باستانی و کهن خود ایرانی تریم. ما با چهارشنبه سوری به اندازه-ای به جان و گوهر ایرانی ِ خود نزدیک می شویم که اهریمن را به وحشت می اندازیم. ما با چهارشنبه سوری اهریمن را کلافه کرده ایم.
در فرهنگ ایران از اهریمن به یک دهان یاد شده است. اهریمن فقط و فقط یک دهان است.


این اهریمن، این اسلام و آخوند همه-ی یادگارها و داشته ها و فروزه های نیک ما را بلعیده است، به جز جشن چهارشنبه سوری. حتا نوروز را هم با نهادن هرزنامه-ی قرآن بر سفره-ی هفت سین و عبارات زشت عربی ِ "حُول حالَنا الی اَحسُن اَلحال..." و حدیث و روایت هایی که از شغال های تازی نقل کرده و جعل کرده، آلوده کرده است. اما اهریمن، چهارشنبه سوری را هرگز نمی تواند ببلعد، چون دهانش خواهد سوخت. به شدت هم خواهد سوخت!

سيامک مهـر[+]
Mar.6.2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

* * * * *

چهارشنبه سوری، جشن نوروز و سیزده بدر، کابوس گوريل-های مرجع تقلید
هفدهم اسفند ۱۳۸۸ - شیعه آنلاین – آخوند مکارم شیرازی [چغندر فروش]، طی درس خارج خود در شهر مقدس قم، [روسپی-خانه-ای به پهنای يک شهر آلوده به ويروس اسلام و فلج مغزی]، خواستار حذف مراسم خرافی چهارشنبه سوری و ممانعت از انجام حرکات ناشایست در این روز شدند.
چهارشنبه سوری یک مراسم خرافی بر گرفته از آیین غلط گذشتگان است و در فرهنگ اسلامی هیچ جایگاهی ندارد.
[مُلا مارمولک! ما مسلمان نیستیم، ایرانی هستیم]
آخوند مکارم چغندر فروش: "ما باید با سنت غلط چهارشنبه سوری مقابله کرده و آن را حذف کنیم. دین مبین اسلام دارای سُنت‌ها و آیین‌های بسیار خوبی است که این آیین‌ها باید جایگزین آیین غلط چهارشنبه سوری شود".
* * *
نظر فسيل-های عظام تقلید، درباره چهارشنبه سوری و سیزده بدر:
هفدهم اسفند ۱۳۸۸ - شیعه آنلاین
1 – آخوند سدعلی خامنه‌ای: چهارشنبه سوری و سیزده بدر، مبنای عقلایی ندارد.
2 - آخوند فاضل لنکرانی: در فرض مزبور که دارای خطرات جانی و مالی است و موجب اذیت و آزار دیگران است و مخالف مقررات و قانون و نظم جامعه است جایز نیست.
3 - آخوند محمدتقی بهجت: این کارها مشروعیت ندارد.
4 - آخوند میرزا جواد تبریزی: هیچ یک از این امور، رجحان شرعی ندارد و تشویق مردم به این مورد تشویق به دنیا و غافل کردن از آخرت است و این که تصور می‌کنند این امور مردم را به حفظ وطن و عزت وا می‌دارد، تصوری باطل است. آنچه مردم را به عزت می‌رساند و به حفظ وطن وا می‌دارد ایمان است و بس.
5 - آخوند لطف الله صافی گلپایگانی: اشکال دارد.
6 - آخوند ناصر مکارم شیرازی: این کارها شایسته مسلمان نیست.
* * *
نيروهای مخفی و لباس شخصی در بزرگراه-ها، مترو و... به بهانه مبارزه باسرقت و...
16 اسفند 1388 - ايلنا - سربار پاسدار حسين ساجدی‌نيا، فرمانده انتظامى تهران بزرگ، اعلام کرد: دغدغه‌هاى ما در پايان امسال خيلى زياد است، چهارشنبه آخر سال یکی از اين دغدغه‌ها است. در رابطه با چهارشنبه آخر سال، تعداد قليلى از مردم اين سنت به جا مانده از گذشته را انجام می دهند!؟ و به ويژه در بين كودكان و نوجوانان اين اقدام صورت می‌گيرد.
* * *
نيروهاى مخفى در بزرگراه‌ها! دستگيری‌هاى خوبى داشته‌ايم.
از امروز نيروهايمان در تمامى نقاط حساس به ويژه مجتمع‌هاى تجاری، پارك‌ها، ایستگاه-های مترو، مراكز عمومى و حتى در واگن‌هاى مترو و بزرگراه‌ها در سه لايه حضور دارند.
از روز شنبه، در تمام واگن‌هاى خطوط مترو، كاركنان زن و مرد به صورت لباس‌ شخصى و نامحسوس گشت می زننـــد!؟
بكارگيرى نيروهاى بسيج براى تامين امنيت پايتخت، به ويژه در سطح معابر، ايست و بازرسى كه نه به صورت تك‌نفره بلكه به طور هدفمند با حكم بسيج و با لباس مشخص در اين حوزه وارد عمل می‌شوند.
هم‌اكنون تيمى دانشگاهى تشكيل شده كه دغدغه‌هاى مردم [بخوانیم: رژيم اشغالگر] را پيگيرى می كند!؟
هم‌اكنون [دست-کم] در بيش از 160 نقطه تهران حضور فيزيكى ماموران پليس قابل رويت است.
حل [مشگل] ترافيك وظيفه پليس نيست!؟ طرح پليس اطفال و كلانترى زنان در حال بررسى است و نيازمند زيرساخت‌هايى است. پليس اجازه هيچ‌گونه هنجارشكنى در چهارشنبه‌سورى را نمی‌دهد
* * *
ترس رژيم از چهارشنبه سوری و جشن نوروز
16 اسفند 1388 – پارسينه - سربار پاسدار احمدرضا رادان، جانشين فرمانده نيروى انتظامى، اعلام کرد: [سپاه] با به ‌كارگيرى كل نيروهايش در روزهاى پايانى سال و تعطيلات نوروز، گشت‌هاى بسيج به عنوان گشت‌هاى محله در تهران و كل كشور فعال مي‌شوند و برای برخورد با زشتي‌ها و تلشتي‌ها (؟) نيروهاى بسيج با لباس و حكم سازمانى با هماهنگى كلانتري‌ها به كمك [سرکوب و کُشتار] مردم مي‌آيند.
* * *
چهارشنبه سوری، فساد اجتماعى است!؟
12 اسفند ماه 1388 - پاسدار توكلى، سركرده نيروى انتظامى قم، گفت: مراسم چهارشنبه سورى در باورهاى دينى مردم جايگاهى ندارد. مراسم چهارشنبه سورى، امروزه از حالت يک آيين بيرون رفته و به يک فساد اجتماعى تبديل شده است. اگر افرادى بخواهند در [جشن 4 شنبه سوری] چهارشنبه آخر سال(؟) از موازين تعيين شده قانونى تخطى کنند، با آنها برخورد قانونى خواهد شد. نيروى انتظامى امسال افرادى را که در سنوات گذشته و به خصوص سال گذشته براى شهروندان در اين زمينه ايجاد مشکل مى ‌کردند را با توجه به سوابقشان روز سه شنبه بازداشت خواهد کرد و اجازه فعاليت به آنها را نخواهد داد.

Labels: , , ,

Sunday, March 07, 2010


کوزه-هایی که دروغ تراوش می‌کنند


مـردو آنـاهيـد



آخوند، یک پیشه ور است که کالای اسلام می‌ فروشد، او از هستی و فروش این کالا زندگی می‌ کند. پشم و رنگ و تار و پود این کالا از دروغ ساختار دارند، پس افکار، گفتار و کردار یک آخوند تنها در کارخانه-ی دروغ سازی-ی اسلام و برای فروش این کالاست.
(اسلامفروش = آخوند است و به عمامه بستگی ندارد).

اگر دستکم کسانی، که حکومت اسلامی را نمی پذیرند، دروغ-های آخوندها را ستایش نمی کردند؛ مردم ایران اندکی به آزادی نزدیک می‌ شدند. ولی از شوربختی همین روشنفکران، پیشاپیش و تازه به تازه، گفتار آخوندها را در زربرگ می پیچند و آنها را به نام "راستی و درستی" نشان می گذارند.
پژوهش در زاویه-ی دیدگاه یک آخوند چندان دشوار نیست؛ اگر ما نخست زمینه-ی نگرش او را شناسایی کنیم.
یک آخوند، به جهان هستی، بر زمینه-ی خلقت، به اراده-ی الله، می نگرد. در این دیدگاه انسان بنده و محکوم به اطاعت از اوامر الله است. در پهنای زاویه-ی این دیدگاه، به جز بردگی-ی انسان و پندارهای آمیخته به دروغ، چیز دیگری دیده نمی شود.
یک آخوند یا، پذیرفته است که او، مخلوقی نابخرد است و نیاز به اوامر الهی دارد؛ یا به دروغ آن را به این گونه بازگو می‌کند. همه-ی شاخه و برگ‌ها، کتاب‌ها و گفتارهای اسلامی، از همین دیدگاه برداشت شده-اند.
از اسطوره-ی آدم و حوا، جن و روح، انبیا و احکام اسلامی تا داستان‌هایی که برای علی، حسین و رضا بافته-اند. حتا
داستان فرزند امامی که، هیچ یک از زنانش آبستن نشدند، پس از مرگش برای او فرزندی خلق کرده و سپس غیب کرده-اند. همه و همه-ی این تصورات را، از حکایت‌های پیشین مردم دزدیده-اند و، بر زمینه-ی نگرش خلقت در اسلام، برای سوختن خرد انسان بازگو کرده-اند.

این داستان-ها، که پندارهای پیشینیان و بافته-های دروغ اسلام سازان هستند، تار و پود عقل، علم، حکمت، معرفت، منطق و فلسفه-ی یک آخوند را می‌ سازند. مهم این نیست که خود یک آخوند تا چه اندازه در مرداب دروغ فرو رفته است بلکه مهم این است که پیشه-ی او عقلی کردن و فروختن این دروغ‌ها و بافتن و ساختن دروغ‌های تازه-ای است.
اسلامفروشی که، بدون فریبکاری، در پیرامون عقیده-ی اسلامی، حتا یک سخن راست بگوید، با همین سخن، بخش‌های پیوسته به دروغ، که هستی-ی او را ساختار شده-اند، از هم می‌ پاشند. این مانند بندی است که سدها مداد را به هم پیوسته داشته است. اگر گره آن بند باز شود انبوه مدادها به هم می‌ ریزند.
برخی ادعا دارند، که می تواند (در برخورد به اسلام) اسلامفروشی راستکار یا راستگو وجود داشته باشد، این کسان خود، از دیدگاه آخوندی به جهان هستی می‌ نگرند، آنها نمی توانند دروغ را شناسایی کنند.
برای نمونه:
« الله » در قرآنش، "روح" را رازی نا گشودنی می‌ خواند، به " رسول الله " امر می‌ کند: از تو در مورد "روح" می‌ پرسند. این رازی است که « الله » بر آن آگاه است، کسانی که در جستجوی این راز بکوشند گمراه خواهند شد.
با این وجود آخوندها خود را "روحانی" نامیده-اند در جایی که محمد خودش را جسمانی می دانسته است. یا این که محمد هر پدیده-ای را " آیت الله " (نشانه-ی الله) می‌ داند، چرا آخوندی می ‌پذیرد او را " آیت-الله " بنامند.
یعنی آخوندها حتا نام و ویژگی‌هایی خود را هم، از چشمه-ی دروغ دزدیده، به دروغ به خود بسته-اند.

آیت-الله بودن یا آیت-الله شدن نشان برتری نیست. زیرا ویروس ایدز، میکرب وبا، ویروس آنفولانزا، پشه-ی مالاریا، سرطان روده، کرم کدو همه آیات الله و همه عظما هستند. البته برای بشریت، ویروس ایدز خیلی کمتر از یک آیت الله زیان بخش است.

به هر روی آخوند، یک پیشه ور است که کالای اسلام می‌ فروشد، او از هستی و فروش این کالا زندگی می‌ کند. پشم و رنگ و تار و پود این کالا از دروغ ساختار دارند، پس افکار، گفتار و کردار یک آخوند تنها در کارخانه-ی دروغ سازی-ی اسلام و برای فروش این کالاست. (اسلامفروش = آخوند است و به عمامه بستگی ندارد).
برخی شاخ‌های آشگار دروغ‌های خود را در واژه-ی "راستین" پنهان می‌کنند. این کسان برآنند که شک ورزان را بفریبند تا آنها هر آگاهی را، که در پیرامون اسلام می‌ شناسند، که خود می‌ بینند و می‌ دانند، دروغ بشمارند و تنها دروغ‌های اسلامفروشان را به نام "راستین" بپذیرند. خیانتی که این اسلامفروشان به فرهنگ ایران کرده و می‌کنند بیشمار است. حتا آنها درون مایه-ی واژه-ی "راستین" را هم به دروغ آلوده کرده-اند.
سخن از شناخت ساختار زمینه-ای است، که نگرش آخوند، تنها، در آن زمینه می‌ گردد. شناسایی این زمینه از نیازهای فرهنگی است که برای جامعه-ی ما بسیار پُر ارزش است. زیرا نگرش مردم ایران آن چنان به زهر دروغ آلوده شده است که آنها توان شناسایی راستی را ندارند. ولی آزادی و حقوق بشر تنها در بینش راست‌منشان در خور شناسایی است.
برای روشن شدن زمینه-ی دروغ در دیدگاه اسلامفروشان، گفتارهای دو آخوند را، که سخت نگران اسلام عزیز و انسان ستیز هستند، بررسی می‌کنیم. هر دو آخوند، با دروغ‌‌های بافته شده-ی خود، مردم را برای پشتیبانی و نجات اسلام می‌ فریبند. هر دوی آنها شورش 57 و اسلام را سر آغاز آزادی و پیشرفت مردم ایران می‌ شمارند.

1 - بررسی-ی گفتار خامنه-ای در کوی دانشگاه:
سخنان خامنه-ای با دانشجویان آن چنان است که گویی او کودکان ناآرامی را می‌ ترساند.
چکیده-ی گفتار او را می توان بدین گونه بازگو کرد: "شما دانشجویان مسلمان و در نتیجه خوب و پشتیبان حکومت اسلامی هستید. کوشش کنید که از درستان بازنمانید و بتوانید بیشتر از اسلام عزیز پشتیبانی کنید تا جهانیان بدانند که شما بچه-های با ایمانی هستید و اسلام دانش پرور است. در مورد این که برخی بسیجی-ها، که نافرمانی کرده-اند و شما را کتک زده-اند، من خودم همشان را تنبیه می‌ کنم.
البته در زندان [اردوگاه مرگ] کهریزک هم خلاف کاری شده است و چندتایی هم جان باخته-اند. ولی شما هیچ اندیشه-ای نکنید زیرا من گفتم که جداگانه به این جریانات رسیدگی بشود. اگر هم کسی خلافی کرده باشد گفتم که مجازاتش کنند.
"همه مراقبت کنند در اين « مسائل سياسی کوچک و حقير »، کار علمی دانشگاه-ها و کلاس-ها و مراکز تحقيقاتی دچار آسيب نشود و هدف آشکار و مشخص دشمن برای اينکه حداقل مدتی دانشگاه-ها را به تعطيلی و تشنج و اختلال بکشاند محقق نگردد".
به زبان آدمی یعنی: اگر شما برای افشای جنایات حکومت کاری بکنید می گویم که دانشگاها را ببندند.
البته این آخوند کوته-بین، جلوی همان دانشجویان بی شرمانه، از جنایات پلیس و بسیحی-ها، برای سرکوب آزادیخواهان، ستایش می‌ کند.
به دانشجویان وعده می‌ دهد که در آینده به جنایات گماشتگانش، که شاید خلافکاری کرده باشند، رسیدگی خواهد شد. ولی اکنون باید آبروی اسلام، که خدشه برداشته است، بهبود پذیرد و نخست به کردار کسانی رسیدگی کرد که این مردم را به خیابان‌ها کشانده-اند.
به زبان آدمی، یعنی: نخست هر آوایی را، که ورای خواسته-ی ما بلند شده است، باید در گلوی فریادکننده خفه کنیم که دیگر کسی، از ترس مجازات‌های ما، دهان باز نکند.
از آن جا که پول-هایی، که به نام مجتبی خامنه-ای، از بند بانک‌های انگلیس آزاد شده-اند. اینک این آخوند به شرکت و جاسوسی-ی هماندیشان و همیاران انگلیسی خود، در این جنبش، شک می‌ ورزد.
هیچ کس نمی داند که شماری بی گناه بازداشت و شکنجه می شوند تا به زور، پول-های دزدانی را، از چنگ دزدانی دیگر، آزاد کنند.
برای این که یک کس از، گماشتگان، حکومت اسلامی، از سوی پلیس فرانسه بازداشت شده است. حکومت اسلامی، برای آزادی ساختن این گماشته، شماری را به جرم جاسوسی-ی فرانسه به زندان می‌ اندازد و زندگانی انسان‌هایی را تباه می‌سازد تا گماشته-ی خود را آزاد کند.
البته این درست مانند مجازاتی است که در اسلام حتا برای قتل امر شده است. آخوند بهتر می داند که چگونه از این اوامر الهی سود ببرد. آخوندها همه-ی کشورها را مانند " طایفه و قبیله" می پندارند. زیرا میدان فکر یک فقیه فراتر از این نمی ‌ رود.

سوره‌-ی البقره، آيه‌-ی 178:
ای کسانی که ايمان آورده ايد، برای شما مجازات قتل چنين نوشته شده است: آزاد را به جای آزاد، برده را به جای
برده، زن را به جای زن (بُکشید)، و چنانچه برادر مقتول از مجازات قاتل در گذرد، او را مورد احسان قرار دهيد (به او پول بپردازيد)، و اين تخفيف رحمتی است برای سروران شما و هر کس از اين موازين تجاوز کند برای او عذابی هولناک خواهد بود.

1 - حکایت:
امیری عابد در بلاد خامنه حاکم شده بود. روزی بر خری چموش نشسته، خراج هزارساله را در خورجین نهاده، به قصد پرداخت باج، به دیار اجدادش در راه بود. بر نوار رونکی-ی [*] آن کوسه خر نوشته بود:
در خریت برابریم؛
مطیع امر رهبریم.
لگامدارش که غلامی کودن، از نژاد خشمآوران، بود.
از او پرسید: یا امیرالمومنین، خریت که از پیشانی خودت هم خوانده می‌ شود، پس بر رونکی-ی این خر چرا بنویسی؟
امیر گفت: ای غازی نژاد، رهزنان از پس من آیند، پیشانی-ی مرا نخوانند.

هر که بر کوسه-ای سوار نشست
او بلند است و پیروانند پست
او که از رهزنان بلندی یافت
بـُد نژادی لگامدارش هست

لگامدار، بر رکاب امیر بوسه زد، او را سجده برد و پرسید: مولای من، آیا آبروی تو از "سواری" بر این مرکب است یا آبروی این مرکب از "سواری دادن" به تو ست؟
امیر گفت:
پدیده-ی "آبرو" در عقل غلامی کودن نگنجد؛ " آبرو" از درون این خورجین برآید نه از ترکیب دو "بی آبرو".
[*] رونکی (رانکی): بندی است که، از زیر دم و بالای ران خر می گذرد، دو پهلوی پالان را به هم پیوسته می دارد.

2 – بررسی-ی گفتار آیت الله منتظری در پاسخ باورمندانش:
منتظری هم مانند خامنه-ای نگران خدشه دار شدن، نظام حکومت اسلامى، در بين توده ها و در سطح جهانى است. بیشتر ترس او از آن است که مبادا این حکومت سرنگون بشود.
او با همه-ی سادگی که از خود نشان داده است به دروغ می‌ گوید:
"دين اسلام، دين كامل الهى است و در آن آزادى عقيده و بيان چنان روشن و واضح است كه قرآن كريم در مورد اصل پذيرش دين مى فرمايد: ( لا اكراه فى الدين ) يعنى زور و اجبارى در پذيرش دين نيست; و بايد پذيرفتن اصول دين با استدلال و برهان باشد".
او، برای دروغگویی، نیمی از آیه را می‌ گوید و نیم دیگر را پنهان می‌ دارد. همین نیم آیه را هم به دروغ ترجمه می‌کند. زیرا در ( لا اكراه فى الدين ) سخن از پذیرفتن "اصول دین" با استدلال و برهان نیآمده است.
او به دروغ ادعا دارد که: "الا اکراهَ فی الدّین" به مفهومی که هر کس آزاد است اسلام را بپذیرد یا رد کند. ولی
در سوره البقره، این آیه 256 چنین می‌ گوید:
"در دين اكراهی نيست‏؛ زیرا كه راه از بيراهه به روشنى آشكار شده است‏".

به درستی از آیات دیگر، در قرآن، آشگار می ‌شود که هر مسلمان باید، یعنی مجبور است، اسلام را به آنگونه که امر شده است بپذیرد و "در ایمان او نباید هیچ اکراهی وجود داشته باشد". اگر در ایمان کسی اکراهی باشد او کافر است و مجازات می‌شود
.
سوره 4، النساء،آیه 14:
و آن كس كه از اوامر « الله » و رسولش سرپیچی کند و از احکام او بگذرد، او را در آتشى جاودانه وارد مى‏كند؛ و براى او مجازات خواركننده-‏اى است‏.
آیه 84: پس بـُکش در راه « الله »، و مومنان را بر این تشویق کن، تو پاسخگوی نیستی! باشد که « الله » از قدرت كافران جلوگيرى كند، « الله » قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است‏.

سوره 5، المائده،آیه 115:
« الله »، گفت: اگر بر آنچه که برشما فرود آورده-ام کافر شوید، شما را آن چنان عذاب دهم که احدى از جهانيان را چنان عذاب نكرده باشم‏.
هیچ اکراهی در دین نیست چون، از دیدگاه رسول الله، همه چیز در قرآن روشن بیان شده است.

نمونه-ای از این گونه دروغ‌ها:
خمینی چند سال پس از آن که زورمند شد. می‌ خواست همه-ی دگر اندیشان، حتا کسانی که در شورش 57 او را پشتیبانی کرده-اند، کشتار کند. از این روی او با خشم فراوان، با این مفهوم، می گوید: ملت انقلاب کرد و آنرا به ما سپرد، ما سستی کردیم، ما ضد انقلاب را آزاد گذاشتیم، ما به اُمت اسلام خیانت کردیم من از این ملت معذرت می‌خواهم.
سپس چنین می‌ گوید: "که امامان و پیامبران همه کشتار می‌ کرده-اند و از این که او در کشتار کوتاهی کرده است از اُمت مسلمان معذرت خواهی می کند".
هزاران بیگناه در پی آیند این "اعتراف به خیانت" و "معذرت خواهی" کشتار می‌شوند.
در جایی که خمینی در این اعتراف امر به کشتن دگراندیشان می‌ کند و به کردار بسیاری کشته می‌ شوند.
آیا ناجوانمردانه نیست؟ که کسی بگوید: خمینی به خیانت خود اعتراف کرد و از مردم معذرت خواست.

نمونه-ای دیگر:
در نخستین ماه-ها پس از" شورش 57" که کسانی از سرکوب شدگان هنوز در زندان بوده-اند. طالقانی می گوید: "در اسلام، زندان وجود ندارد، مجرم را قصاص می کنند یا"حد" می زنند".
"حـَد" یعنی زدن تازیانه، بریدن سر یا بریدن دست و پا، پرداخت دیه و سنگسار، خشونت-هایی که ننگ بشریت هستند.
آیا ستمکاری و دروغ نیست که کسی بگوید: در اسلام تا آن اندازه آزادی ست که طالقانی، می گوید: "در اسلام زندان وجود ندارد".
کاربرد نیمه-ی یک آیه برای فریب مردم و نجات اسلام است که منتظری ناجوانمردانه آن را به دروغ برگردانده است.
باز او ادامه می‌ دهد: "که مردم می‌توانند در كمال آزادى و بدون لـُكنت زبان و بدون هيچگونه ترس و واهمه-اى درباره مسائل انتقاد و اظهارنظر نمايند".
در این سخن آشگارا دروغ می گوید "بدون ترس". آیا او قرآن را نخوانده است یا دانسته دروغ می‌ گوید؟

« الله » در همان آغاز به رسولش امر می‌ کند: "برخیز و بترسان". « الله » در سراسر قرآن پیوسته مسلمانان و کافران را می ترساند. هنوز حکومت‌های اسلامی از کشتار بهاییان یا نوکیشان زرتشتی و مسیحی دست برنداشته است

که این آیت الله فراموش کرده باشد. ولی او با ویژگی-ی یک آخوند، نیرنگ واژگون می زند، زیرا او می‌گوید: "درباره مسائل انتقاد و اظهار نظر کنند".
به زبان آدمی: یعنی احکام ننگینی مانند "جهاد و امر به معروف و نهی از منکر"، که از اوامر الهی هستند، نباید کسی در درستی-ی آنها شک داشته باشد. "مسائل یعنی" آدابی مانند غـُسل، جماع، طهارت، مطهرات و نجاسات هستند؛ که شاید کسی اجازه دارد به آنچه را مطهرات نامیده-اند ایراد بگیرد.
از نکته-ی پایانی سخن او بگویم که کسانی را ذوق زده کرده است. منتظری می گوید: در پخش این اعترافات نمایشی "قضاوت کردن در اسلام" به مسخره گرفته می‌ شود. این مسخره بازی آن چنان است که بهتر بود:
شما شجاعت داشتید و می‌ گفتید: " این حکومت نه جمهوری و نه اسلامی است "
او از این که پسماندگی-ی"محکمه و قضاء " اسلامی، که در جهان رسوا می‌ شود، برآشفته نه از انسان ستیزی که در احکام اسلامی است.
البته این حکومت اسلامی نیست زیرا حکومتی اسلامی است که دستکم مانند حکومت "طالبان در افغانستان" باشد.
اسلام چنان حکومتی است که مردم ایران، با همه-ی سرکوب و مغزشویی، آنرا نخواهند پذیرفت. اسلام هم که اوامر و احکام الهی است و با مفهوم جمهوری در تضاد هستند.
ولی این آیت الله که خود از بنیان گذاران ولایت فقیه است که، در زمان ولایت او، هزاران انسان را در محکمه-ی اسلامی کـُشته-اند. او اکنون از کسان همین حکومت می‌ خواهد که "دست از انحراف بردارند" یعنی او جنایات کنونی را، که آشگار شده-اند، یک انحراف می‌ شمارد که به آسانی می‌ توان انحراف برگرداند.
او هرگز نمی گوید این حکومت باید سرنگون بشود زیرا " نه جمهوری و نه اسلامی" است. در هیچ یک از سخنان این آخوند دیده نشده است که او از جانستانی و جان آزاری انسان، اندکی آزرده شود، بلکه همیشه او نگران است که این جنایات ماهیت اسلام را رسوا کنند.
خوب او یک آخوند ساده پنداری است که بیشتر ناخودآگاه دروغ-های اسلامی را، که او باور دارد، بازگو می‌کند.

اگر هم اسلامفروشی برای مردمفریبی از برابری، عدالت و حقوق بشر سخن می راند. او برابری، عدالت و حقوق بشر را در همین احکام پسمانده می‌ داند و آنها را تنها و تنها برای مسلمانان درخواست دارد، نه برای نامسلمانان.
کافر که در اسلام حقی ندارد.

( البته در سوره‌-ی توبه، آیه‌ 29 آمده است:
بـُکشید کسانی را که به « الله » و احکام (...) او ایمان ندارند, هم چنین آن دسته که خود اهل کتاب هستند ولی اسلام را نپذیرفته-اند؛ مگر اینکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدست خود جزیه بپردازند. )

2 - حکایت:
برده-پروری بر خرگاهی دکه داشت. او اندک پسآب گندیده-ای را در "گلابدان-هایی" به گزاف می‌ فروخت.
بر بلورین گلابدان-ها نوشته بود: آب مقدس " علاج بینایی و چاره-ی شنوایی".
بازرگانی که بر او می گذشت؛ به حیرت برآشفت و گفت: ای زاهد چه می فروشی؟ این که گندش درآمده است.
شیخ فرمود: ای مسکین، بردگان در همین گندزار پرورده شده-اند و تقدس را از همین گندآب می شناسند.

به گندش پرورانیدند مسکین
به دوشش بار بنهادند سنگین
چو شد بیگانه با فرهنگ ایران
بنوشد زهر در جام بلورین

بازرگان، که سود خود را در حکمت زاهد می‌ دید، زمین منت ببوسید و گفت:
از تعلق-ها نباید کاستن
عالمی دیگر نشاید خواستن


مـردو آنـاهيــد
سپتامبر 2009
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Saturday, March 06, 2010


در جستجوی پایگاه ایران ستیزان


مـردو آنـاهيــد




پیروزی‌-ی آزادیخواهان و روشن‌اندیشان، که با ستمکاری و پسماندگی‌‌-ی حکومت اسلامی در پیکار هستند، بستگی به پیروزی آنها بر پایگاه اسلامفروشان دارد.
تا زمانی که خلافت « الله » از سوی متولیان اسلام بر مردم ایران حکمفرما باشد هرگز آزادگان ایران نمی‌توانند در راستکاری و درست‌کرداری بر کشور خود فرمانروا بشوند. تا زمانی که بینش آگاه مردم در زندان ایمان گرفتار است، حکمرانی در ایران از پایگاه قـُم رنگ می‌گیرد، مردم ایران نمی‌توانند به آزادیخواهان بپیوندند چون آنها خودباخته و با هویت فرهنگی‌‌-ی خود بیگانه‌‌اند.

آلودگی در نگرش شهروندان
از پندهای استاد سخن سعدی چنین برمی‌آید:
که انسان باید مانند بـرده سر بر آستان بساید تا در کاخ سلطان از آرامش و نوازش ندیمه‌‌ها برخوردار باشد. پرچم از آن روی خاک برسر و آشفته است که پیوسته سر برآسمان دارد.
دیگر از اندرزهای سعدی این است:
چون ماه و خورشید و فلک، البته برای ما، در گردش هستند پس شرط انصاف این است که، ما فرمانبر اوامر الله باشیم.
از بازده-‌ی این پندها می‌توان شناخت که چگونه مردم ایران پدیده‌های هستی را ارزشیابی می‌کنند.
مردمی که سر برآستان دارند، سر بر آسمان نسایند، سرافرازی را بیهوده شمارند، فرمانبرداری را شرط انصاف می‌دانند.
از اینکه، من شهروند ایران ( نه تابع حکومت اسلامی) هستم، برخود می‌بالم و سرفرازم. بدیهی است که هر ایرانی می‌تواند از بینش و منش این فرهنگ باشکوه برخوردار شود. ولی این شادمانی و سرافرازی نمی‌تواند و نباید ما را از کاوش و بررسی، در کاستی‌های بینشی که امروز بر ما حاکم است، باز دارد.
ساده‌ترین راه برای شناختن خویشتن آن است که، انسان در خود بنگرد و آنچه را که می‌بیند، بدون پیش‌داوری و گمان‌پروری، بیازماید.
سدها سال است که ایرانیان با هویت و فرهنگ خود بیگانه و سرگردان هستند. آنها هنر، فرهنگ، دانش و فرآوردهای خود را به بیگانگان پیش‌کش می‌کنند و سپس خرده ریزه‌‌های آنها را در بسته‌‌های نوبر می‌خرند.
آنچه را که ما امروز از شکوه فرهنگ و تمدن گذشته‌‌-ی ایران می‌شناسیم از کوشش باستان شناسان و تاریخدانانی برآمده است که، نه ایرانی و نه مسلمان بوده‌‌اند. بررسی و کندوکاو این جویندگان هم براساس یادداشت‌های همسایگانی بوده است که در گذشته با فرمانروایان ایران در ستیز بوده‌‌اند.
کاوش‌های خود ایرانیان هم در این زمینه‌-ها براساس پژوهش‌هایی بوده که این بیگانگان انجام داده‌‌اند. البته گردآوری‌ها یا پژوهش‌های استادان ایرانی هم کم ارزش نیستند ولی بیشتر با کاستی‌ها و پندارهای نادرست و به ویژه با بینش اسلامزدگی‌ آمیخته شده‌‌اند.
به هر روی سخن این نوشتار اشاره‌ به بینشی است که توان سنجش ارزش‌های اجتماعی را در ایرانیان سوخته و آنها را به پیروی از معیارهای پسمانده نیازمند کرده است.

در نوشته‌‌های تاریخ می‌بینیم که ایرانیان، دستآوردهای خود را به یونانیان پیش‌کش می‌کنند، رنج سرشکستگی-‌‌ی خود را در برابر اسکندر با یک مشت دروغ می‌پوشانند. فردوسی، اسکندر را خودسرانه ستایش نمی‌کند بلکه، در خدای نامه‌‌-ای، که او در دست داشته است، اسکندر را چنین ستوده بوده‌‌اند که، فردوسی بیان کرده است.
بر همین منش در شاهنامه اسکندر فرزندی است که، از پشت داریوش برآمده است، فرمانروایی او در خور نکوهش و سرزنش ایرانیان نیست. پس از فردوسی، نظامی، جامی و چند تنی دیگر اسکندرنامه‌‌ها-یی نوشته‌‌اند که اسکندر را هم به پیامبری از سوی الله (خدای ابراهیم) متهم کرده‌‌اند.
حتا این ایرانیان اسلامزده، بت‌خانه‌‌-ی کعبه را پیش محمد به مسجدالحرام تبدیل و برای زیارت اسکندر آماده می‌کنند.
یونانیان هرگز از اسکندر به این بزرگی یاد نکرده‌‌اند چون آنها این همه اسطورهای ایرانی را نمی‌شناختند که بتوانند به نام اسکندر تعریف کنند.
نظامی گنجوی، سرکوب ایرانیان را، در یورش اسکندر، رهایی آنها از آتش پرستی می‌نامد. او آزادی‌-ی زنان و شاد زیستن ایرانیان را نشان زشتی از آیین آنها می‌شمارد. او می‌نویسد: "اسکندر امر می‌کند که، پس از این، زنان باید خانه نشین و محکوم شوهران خود باشند".
ایرانیان که می‌توانند اسکندر را، پیش از پیدایش اسلام مسلمان کنند، پس جای شگفتی نیست که آنها فردوسی، حافظ، ابن سینا، رازی و بیرونی را، که مـُرتد خوانده می‌شدند، دوبار به اسلام بچسپانند.

از اشکانیان چندان سخنی نیست چون آنها که بیگانه نبوده‌‌اند تا ایرانیان آنها را پرستش کنند. چرا باید از اشکانیان نام برد و وجدان خفته‌‌-ی مردم را بیدار کرد. اگر این برای ایرانی یک سرافرازی باشد، که زمانی چند هم ایرانیان بر خود فرامانروا بوده‌‌اند، پس آنها باید از خلافت بیگانگان شرمسار بشوند.

چیزی هم که از چند سدسال فرمانروایی ساسانیان در ذهن همگان فرو رفته، کشتار مزدکیان، به فرمان انوشیروان، شکست یزدگرد سوم، در برابر هجوم مجاهدین اسلام است. نتیجه-‌‌ی بررسی‌هایی‌ که بیشتر اسلامزدگان از این چند سدسال فرمانروایی ساسانیان دارند این است:
چون در زمان ساسانیان بر مردم ستم وارد می‌شده است، آنها خواهان هجوم مجاهدین اسلامی بوده‌‌اند. یعنی مردم ایران، برای اینکه از زیر ستم ساسانیان بیرون بیایند، سینه‌‌های خود را سپر نیزه‌‌های بیابان گردان عرب می‌کرده‌‌اند تا به بردگی و جزیه پردازی مسلمانان درآیند.
سپس که از عدالت شمشیر مسلمانان به تنگ آمده بودند؛ موالی، غلام، خدمت گذار و ته-‌مانده خوار عرب-ها شده‌‌اند تا با افتخار بیشتر سر بر آستانه-‌‌ی خلفای عادل اسلام بسایند تا همچون پرده در خوابگاه سلطان آویزان باشند.
به هر گونه که بتوان حکومت ساسانیان را محکوم کرد، ولی نمی‌توان تن دردادن به خواری و پذیرفتن خاکساری ایرانیان را در برابر عرب-های مهاجم توجیه کرد. بدیهی است که ایرانیان در آغاز این پَستی و خفت را در برابر مهاجمین نپذیرفته‌‌اند. ولی، پس از مسلمان شدن، کمتر دیده شده است که آنها، به راستی و آگاهانه، بخواهند آزادانه بر خود فرمانروایی کنند.
درست است که هر گاهی بخشی از ایرانیان به سرکشی و دادخواهی در برابر مجاهدین اسلام برخاسته‌‌اند؛ ولی بیشترین آنها در تاریکی‌‌-ی ترس فرو رفته و زمینه‌‌ای را برای ایست و زیست نیافته‌‌اند. برخی دیگر دانش، توانایی، هنر و نیروی کار خود را به حکومت‌های عرب پیش‌کش کرده‌‌اند تا از آنها کشوردارانی با فرهنگ بسازند.
ایرانیان کمتر کوشیده‌‌اند تا از حکمرانی‌‌-ی خشم‌آ‌وران بکاهند بلکه بیشتر خواسته‌‌اند تا از خشم آنها کاسته شود.
این مردم کمتر تلاش کرده‌‌اند که خودشان فرمانروایی کنند، تا به زندگانی بهتر برسند بلکه بیشتر جانفشانی کرده‌‌اند که بهتر زندگی کردن را به حکمرانان بیاموزند.
این مردمان هر حکمران ستمکاری را بر خود پذیرفته‌‌اند به امید آنکه با دروغ و نیرنگ او را به مهربانی وادار کنند.
برخی از سخنوران حاکمی ستمگر را به نیکوکاری ستایش می‌کرده‌‌اند به امید آن که او را به نیکوکاری تشویق کنند.
بدیهی است که هر مردمی، در تاریکی‌‌-ی ترس، دروغوند و ستمکار و بد کردار می‌شود، ولی جای شگفتی است که این مردم آنچنان به بردگی و پرده‌پروری خو گرفته‌‌اند که آزادگی را در بندگی می‌جویند.
آرمان این نوشتار تنها نکوهش کردن کردار و بینش بخشی از ایرانیان نیست، بلکه کاوشی است که شاید بتواند ما را به بـُن‌مایه‌‌های خودباختگی-‌‌ی ایرانیان نزدیک کند. مردم ایران دستکم در درازای هزار و چهارسد سال گذشته، چون شکاری بوده که هر دم به دنبال شکارچی-‌‌ی تازه‌‌ای می‌گشته‌ است. او هیچگاه بر خرد خود ارزش ننهاده ولی دانش خود را برای پایداری‌‌-ی عقیده‌‌-ی بیگانگان به کار بسته است.

اگر اندکی به برآیند جنبش‌های آزادیخواهی‌-ی ایرانیان، در این هزار و چهارسد سال، بنگریم به از خودبیگانگی و خودباختگی-‌‌ی مردم ایران پی‌ می‌بریم.
در این نوشتار به نادرستی، به جای خواسته‌‌های ملایان، از کردار مردم ایران سخن رانده می‌شود. چون، پس از گسترش اسلام در ایران، خواسته‌‌های والیان اسلام به نام و در کردار مردم آشگار شده‌‌اند.
اگر، پس از سرکوب شدن ایرانیان، آوای اندیشمندی از ایران برخاسته، یا با زبان سراینده‌‌-ی آن بریده شده، یا در پیکر سروده‌‌ای به باد رفته است. بنابراین سخن از زاهدان، شیخان، ملایانی است که اندیشه‌‌ی سرکش مردم را مهار کرده و از آن مردم کوردلانی را پرورانده‌‌اند که در خودستیزی کلیدهای بهشت را می‌جویند.
در دورنمای این مردمان هیچ آرمانی دیده نمی‌شود. آنها زمانی در بدبختی جان می‌کنند و زمانی به امر خلیفه‌‌-ی الله جان می‌بازند یا از دیگرکسان جان می‌ستانند.
نمی‌توان به آسانی تاریخ نوشته شده-‌‌ی مردمی را بررسی کرد که در گردباد ترس از سرشت خود جدا گشته و در بستر دروغ تخم کاشته است. چون کردارشان از انگیزه‌‌های آنها برنیامده است، همه-‌‌ی بخش‌های هستی آنها با دروغ آلوده شده‌‌اند، به آسانی نمی‌توان بـُن‌مایه‌‌های روند اجتماعی آنها را شناسایی کرد. ولی می‌توان از دگرگونی‌های اجتماعی، که از کارکرد این مردم برخاسته‌‌اند، توان پایگاه‌‌های اسلامی و ناتوانی آزادیخواهان ایران را شناخت.
برای اینکه بازده-‌‌ی مبارزه-‌‌ی مردم ایران را در راه آزادیخواهی مرور کنیم تنها از کنار برگ‌های تاریخ می‌گذریم و به نشانه‌‌هایی برخورد می‌کنیم که تابناک باشند. شاید در این زمان بتوانیم به بخشی از نادرستی‌های بینش خود پی‌ببریم.
از جنبش‌های پراکنده‌‌ای که پیوسته در گوشه و کنار ایران، بر ضد حکمرانی عرب‌ها، زبانه کشیده‌‌اند، چشم می‌پوشیم چون رد پای آنها بیشتر در گفتارها آشکار می‌شود و به ژرفی چندان زمینه‌‌ای را دگرگون نساخته‌‌اند.

اگر بازده-‌‌ی تلاش و کارآیی «ابومسلم خراسانی» و توانایی خانواده-‌‌ی «برمکی» را، در دوران عباسی، مرور کنیم به این نتیجه می‌رسیم که، به کمک این ایرانیان، دست "بنی امیه" از خلافت بریده و حکومت به دست "بنی عباس"، سپرده شده است. در این دگرگونی حکمرانان بیگانه پُر توان‌تر و مردم ایران ناتوان‌تر شده‌اند.
همه‌‌-ی کارزار این دلآوران ایرانی برای آرام ساختن جهادگران و بزرگ کردن نیروی آنها در کشورداری بوده است. در بینش آنها عرب برتر از ایرانی بشمار می‌آمده است و خود را در خدمتگزاری آنها سرفراز می‌پنداشته‌‌اند.
شاید آنها آن نیرو را نداشته‌‌اند که ایران را آزاد کنند ولی با این همه رزمندگی، که از خود نشان ‌داده‌‌اند، دستکم می‌توانستند باجگزار و خراجگزار خلیفه‌‌-ی عباسی باشند نه خدمتگزار او.
برآیند کار این رزمندگان این است که عرب‌ها از چادر نشینی به کاخ نشینی و از خلافت به سلطنت رسیده‌‌اند.
این نشانه‌‌-ی برده منشی در بینش است که، برده‌‌ای آگاهانه به سود برده دار دیگری جانفشانی کند تا از برده دار خود آزاد و در خدمت دیگری گرفتار بماند.
این نشانه-‌‌ی خودباختگی است که سرکوب شدگان برای سربلندی و بزرگی‌‌-ی مهاجمین کارزار کنند.
در راه کوشایی این گونه کسان، که البته همه ایرانی نبوده‌‌اند، برخی از "خلفای عباسی"، به این آگاهی پی‌برده‌‌اند که در کتاب‌های دیگران دانستنی‌های فراوانی پیدا می‌شوند. پس خلیفه‌‌-ی زمان امر می‌کند که، کتاب‌هایی را که می‌یابند، پیش از برگردانندن آن‌ها به زبان عربی، نسوزانند.
ایرانیانی که در کار برگرداندن این کتاب‌ها گماشته شده بوده‌اند با راستکاری و درستکاری آشنایی نداشته‌‌اند. آنها کتاب‌هایی را، که به زبان پهلوی نگاشته شده بودند، تنها به زبان عربی ترجمه نمی‌کردند بلکه درون‌مایه‌‌-ی کتاب‌ها را هم با بینش اسلامی و خواسته‌‌های خلیفه همآهنگ می‌کردند و سپس بـُن‌نوشته-‌‌ی پهلوی را نابود می‌ساختند.
در این راه ارزش‌ها و واژه‌‌هایی، که مفهوم آنها در زبان عربی وجود نداشته‌‌اند، آنها را مُعَرَب و به عربی صرف کرده‌‌اند. دروغوندی و دست‌برد آنها به گنجینه‌‌-ی فرهنگ ایران نابخشودنی است و بازآوری-‌ی این ارزش‌ها در خور توانایی ایرانیان امروز نیست.

«سامانیان» ننگ موالی بودن و برتری‌‌-ی عرب‌ها را نپذیرفته‌‌اند. ولی آنها سر از خدمت خلیفه هم برنتافته‌‌اند. آنها بیشتر از آنچه که از ایرانی بودن خود سخن رانده‌‌اند به مسلمان کردن نامسلمانان می‌پرداخته‌‌اند.
پی‌آیند اسلام‌پروری آنها به مسلمان شدن قبیله‌‌هایی انجامیده است که، دیرتر آنها را تـُرک نام نهاده‌‌اند. برخی از این قبیله‌‌ها از پس هم بر ایرانیان شوریده‌‌اند و باز هم ایرانیان به آنها سلطنت و کشور داری را آموخته‌‌اند و به خدمت آنها درآمده‌‌اند.
این مهاجمین دیگر عرب نژاد نبوده‌‌اند و برخی حتا در آغاز اسلام را هم نمی‌شناختند. تنها انگیزه‌‌ای که خلیفه را به پشتبانی آنها وادار می‌کرد ایران ستیزی‌‌-ی آنها بوده است. پی‌آیند اسلامزدگی‌‌-ی ایرانیان در درازای تاریخ بر خاکساری خود در برابر مهاجمین و بر توانایی سرکوب کنندگان برای حکمرانی افزوده است.
این که، در نوشتارهای مردم ایران بیشتر از بی‌دادگری در دوران ساسانیان سخن رانده می‌شود، نشانی از دادخواهی و بیزاری این مردم از ستمکاری نیست. چون همین مردم تا چند سدسال و هنوز هم از جنایات غزنویان به ویژه سلطان محمود به نیکی یاد می‌کنند.
نشانه‌‌های بی‌دادگری-‌‌ی ستوده شدگان غزنوی و سلجوقی را تنها می‌توان از کنایه‌های که در سروده‌‌ها پیش می‌آیند تصور کرد.

فغان کاین لولیان شوخ و شیرین کار شهرآشوب
چنان بـُردند صبر از دل که تـُرکان خوان یغما را

البته ستمکاری‌ها و یغماگری که بر مردم ایران، از سوی تـُرکان غزنوی و سلجوقی، فرود می‌آمده‌‌اند همگی در زیر بیرق اسلام و باهمکاری‌‌-ی مسلمانان بوده‌‌اند.
یعنی بخشی از مردم ایران مهاجمین بیگانه را، برای کشتار و غارت بخش دیگری از ایرانیان، یاری می‌داده‌‌اند تا روان اسلام از مساجد ایران دور نگردد.
اگر اندکی به پیشرفت سلجوقیان، که بیشتر تمدن و کشورداری را از ایرانیان آموخته‌‌اند، بنگریم بر ما روشن می‌شود که مردم ما تا چه اندازه از خود بیگانه هستند.
ایرانیان هر قبیله‌‌ای را که از خاور ایران یورش می‌آورد " تـُرک" می‌خوانده‌‌اند. سلجوقیان، که خود را با نام قبیله‌‌های خود می‌شناختند، از گذار ایران به آسیای کوچک، سرزمین رومیان و یونایان، دست می‌یابند. تنها پدیده‌‌ای، که آنها را به گستردن حکومت عثمانی رسانید، پیوند آنها با یکدیگر بوده است.
درست است که، کشتار و غارت مردمان آسیای کوچک هم با نام اسلام انجام می‌شد، ولی این پیوندی بود که آنها را نیرومند می‌کرد. آنها در يغماگری بر سرزمين‌های روم و يونان کهن دست يافته‌‌اند، ولی امروز صاحب کشور"ترکيه" و ملیت و هویت ترک هستند.
اکنون می‌بينيم آنها به سرزمينی که از آنها نبوده، به زبانی که کمترين واژه‌‌های آن از آنها است، به دينی که از عرب-ها گرفته‌‌اند، به تاريخی که از خشم و ستمکاری و يغماگری نام گرفته است، به تمدنی که مردمان ديگر به آنها بخشيده‌‌اند افتخار می‌کنند.
هر چه هست اين مردمان در گرفتن و دارا شدن همآهنگی، همبستگی و يگانگی داشته‌‌اند و دارند.
قبیله‌‌هایی، که ایرانیان آنها را ترک می‌خوانده‌‌اند، از راه ايران در آسيای کوچک برای خود سرزمينی، هويتی و فرهنگی ساخته‌‌اند که آنها را به هم پيوند داده است و آنها را در راه رسيدن به پيروزی ياری می‌کند.
آنها در زمانی کمتر از هزار سال راهی را پشت سر نهاده‌‌اند که ایرانیان برای پیمودن آن به شش هزار سال زمان نیاز داشته‌‌اند. با این تفاوت که آنها برای هویتی که برای خود آفریده‌‌اند از اسلام، که مایه-‌‌ی پیوند آنها بوده است، می‌گذرند ولی ایرانیان برای اسلام، که هستی-‌‌ی آنها را به باد داده است، از هویت خود، که آنرا نمی‌شناسند، چشم می‌پوشند و پوشیده‌‌اند.

سخن از کردار ایرانیان، در پیروی از والیان اسلام بود، که بیگانه ستایی را در بینش آنها آشگار می‌کند. بینش این مردم که در مساجد، پایگاه ایران ستیزان، رنگ می‌گیرد روشنگر رفتاری است که در برابر هجوم مغول‌ها داشته‌‌اند.
این مردم با مغول‌ها به جنگ درافتاده‌اند، چون مغول‌ها مسلمان نبوده‌‌اند، سرکوب شده‌اند و مغول‌ها را بر خود حکمران کرده‌‌اند چون مسلمان و بیگانه پرست بوده‌‌اند. مردم مسلمان ایران از حکمرانی مغول‌ها بر خود ننگی نداشته ولی از حکمرانی‌‌-ی کافران شرمنده بوده‌‌اند.
چون حکمرانان مغول به اسلام گرویدند سخن به ستایش و دست به نوازش آنها دراز کرده‌‌اند و هر چه از دانش و هنر داشتند در اختیار آنها نهاده‌‌اند.
اگر هنوز سخنی از ستمکاری‌‌-ی چنگیز بر زبان رانده می‌شود برای این است که این ستمگر مسلمان نبوده تا مشروعیت ستمکاریش را از آخوند گرفته باشد.
گرنه جنایت‌های که قبیله‌‌های پیش از مغول و پس از مغول‌ها بر ایرانیان وارد آورده‌‌اند کمتر، از جنایت‌های چنگیز، ننگین و شرم‌آور نیستند.
ستمی که شاهان صفوی و قاجار بر ایران و ایرانی وارد کرده‌‌اند ننگی است که ایرانیان را شرمسار خواهد کرد.
پدیده‌‌ای که روشنفکران و تاریخ نویسان را از نوشتن این ستمگری‌ها باز می‌دارد این است که همه-‌‌ی این جنایات به پشتوانه‌‌-ی اسلام و همیاری آخوندها انجام شده‌‌اند. چون در اسلام ایمان مردم به « الله » معیار سنجش است، کشور، ملیت، آزادی، انسانیت و هر پدیده‌‌-ی پر ارزشی جدا از اسلام محکوم به نابودی است. از این روی، تاریخ نویسان مسلمان، در هرزمانی، کشتار مردم ایران را بدست بیگانگانی که مسلمان باشند مشروع می‌دانسته‌‌اند.
بابی کُشی، به خواست پیشوایان اسلام، بخشی از سرگرمی‌های مسلمانان در دوران پدربزرگان ما بوده است. کشتن بابی‌ها مشروع بوده و نیازی نیست که در مورد آن سخن رانده شود. کشتار بهایی‌یان را هم، که بخش کوچکی از زشتکاری‌های حکومت اسلامی است، باید بخشید و فراموش کرد. ولی هر ستمی که شاید ایرانیان پیش از اسلام کرده‌‌اند، چون نوشته‌های آنها را نابود کرده‌ایم، باید برای آنها داستان-های تاریخی ساخت و به نمایش گذاشت چون ما ایرانیان تاریخ خودمان را خیلی دوست داریم.
والیان اسلام، هزار سال بیشتر از ساسانیان بر ایرانیان حکومت کرده‌‌اند. ولی کاستی‌ها و بی‌دادگری‌های دوران ساسانی را هزار بار بیشتر از حکومت، ایران ستیزان، اسلامی می‌شنویم.
گویی کشتار مزدکیان در زمان انوشیروان می‌تواند همه-‌‌ی دوران فرمانروایی ساسانیان را سیاه ‌کند، ولی کشتار مردمان "سُنی، زرتشتی، یهودی و مسیحی" در دوران صفوی، گردی بر قبای اسلام وارد نمی‌کند.
شرط حکومت کردن بر ایرانیان تنها مسلمان بودن نیست، بلکه آن مسلمانی می‌تواند بر ایرانیان حکمرانی کند که به کردار؛ ایران ستیز باشد، (ولایت فقیه هم از همین بینش است). می‌بینم که در درازای تاریخ هر ایرانی که به حکومت رسیده پایدار نمانده است زیرا او از سوی والیان اسلام به مرگ محکوم بوده است. « یعقوب لیث، نادرشاه، کریم خان و رضاشاه »، اگر برتر از حکمرانان بیگانه نبوده‌‌اند بدتر از آنها هم نیستند.
ولی هیچ یک از آنها به درستی از پشتیبانی-‌‌ی آخوندها برخوردار نبوده‌ است.
ایرانی تا آن اندازه از دیکتاتوری-‌‌ی و خودکامگی « رضاشاه » سخن رانده است که انسان نا خودآگاه می‌پندارد که در دوران پیش از او دموکراسی در ایران گسترده بوده است. در جاییکه بی‌لیاقتی، ستمکاری، میهن فروشی، نادانی و ایران ستیزی-‌‌ی خان-های قاجار آنچنان ننگین است که انگلیس نیازی نمی‌بیند که ایران را مستعمره‌‌-ی خود سازد.
این بی‌خبران نه مفهوم کشور و نه مفهوم حکومت را می‌دانسته‌‌اند ولی آخوندها آنها را سایه‌‌-ی « الله » می‌خوانده‌‌اند.
آیا محمدخان قاجار، کمتر از « رضاشاه یا محمد رضاشاه »، ستمگر و دیکتاتور بوده است که والیان اسلام سر در رکابش می‌ساییده‌‌اند.
« رضاشاه »، مسلمان بود و خود را کمربسته‌‌-ی امام رضا می‌خواند و فرزندش را غلام رضا نام نهاده است.
ولی در کردار و رفتار او نشانه‌های ایران دوستی آشگار بود. پسر « رضاشاه » هم که روضه خوانی و زیارت بازی را بیش از نیاز به جریان انداخته بود با این وجود پسند آخوندها نبوده است.
چیزی که « محمد رضا شاه » را از پادشاهی برکنار ساخت ملیت او بود. او با همه‌-ی کژروی و آسان پنداری‌های که داشت یک ایرانی بود که می‌خواست براساس سُنت پیشینیان حکومت کند.

اگر ما به دروغ بپذیریم، که مردم ایران از ستمکاری پهلوی به تنگ آمده بودند و انقلاب کرده‌‌اند، پس باید از خود بپرسیم:
مردمی که جانشان از ستمکاری، " اُموییان، عباسیان، غزنویان، سلجوقیان، چنگیزیان، صفویان و قاجاریان "، به لب‌شان رسیده بود، آنی خواب آنها آشفته نشد که اندکی بجنبند، پس چگونه ناگهان آگاهی یافتند که باید آخوند را بر پشت خود سوار کنند تا به خشم الله گرفتار نشوند؟!
اگر این مردم خودآگاهی داشته‌‌اند پس چرا اکنون که بیشتر از زمان شاه به تنگ آمده‌‌اند انقلاب نمی‌کنند؟!
حتا باید پذیرفت که اگر فشار کشورهای بیگانه نبود، برخی آخوندها فریب نمی‌خوردند، همان مشروطه هم، که به راستی باید آنرا مشروعه نامید، برپا نمی‌شد.
شاید نابجا نباشد که برای یادآوری بپرسم: چرا آمریکا و انگلیس، که با زور، دیکتاتوری-‌ی صدام را در عراق و طالبان را در افغانستان کنار زدند نمی‌توانند شیوه‌‌-ی دموکراسی خود را، برای مردمانی که هرگز استقلال و آزادی نداشته‌‌اند، پیاده کنند.
در برگهای نوشته شده-‌‌ی تاریخ، نشانی از راستی دیده نمی‌شود، در آنها، گزارشی نیست که با دروغ آلوده نشده‌ باشد.
در تاریخ، اسلامزدگان؛ جنایات ستمکاران و جهادگران را واژگون جلوه داده‌‌اند. ولی جای پای این زشت‌کاری‌ها در رویدادهای پی در پی، که در پیش چشمانمان می‌گذرند، دیده می‌شوند و ما را به بـُن‌مایه‌‌های این پسماندگی‌های اجتماعی راهنمایی می‌کنند.
آنچه را که می‌توان از این رویدادها فراگرفت این است که بررسی‌هایی که ایرانیان در اینگونه موارد کرده‌‌اند با کاستی، گمان‌زنی، پیش‌نوشته‌‌های دروغ، معیارهای سنجش نادرست همراه بوده‌‌اند.
پس هیچگاه بر زمینه‌‌های کژی و پندارهای بی‌بنیاد نمی‌توان ساختاری راست و درست را بنا کرد.

اگر مردم ایران از بی‌دادگری-‌‌ی ساسانیان ناخواسته به ستمکاری-‌‌ی مجاهدین اسلام تن در داده‌‌اند پس می‌باست از خشم تازیان به گِرد، طاهریان، صفاریان، سامانیان و دیگر جنبش‌های دادخواهی جمع می‌شدند.
اگر مردم به خاطر خودکامگی که شاهان پهلوی داشته‌‌اند به خمینی پناه برده‌‌اند، پس چرا این مردم دادخواه از جور و ستم قاجار به رضاشاه پناه نیاورده‌‌اند، پس چرا اکنون، که از دیکتاتوری-‌‌ی اسلامی به تنگ آمده‌‌اند، انقلاب نمی‌کنند.
البته از میان این مردم ستمدیده جنبش‌های فراوانی برای دادخواهی و آزادیخواهی برخاسته‌‌اند ولی همگی یا در زمانی کوتاه در برابر خیانت‌کاران اسلامی شکست خورده‌‌اند یا سرانجام به گماشتگی‌‌-ی میهن‌فروشان اسلامی درآمده‌‌اند.

شیره سخن در این است، که مجاهدین اسلامی، ایرانیان را سرکوب کردند و عرب‌ها را بر آنها گماشتند تا به زور به اسلام ایمان بیاورند. آنها هر ساختمان خوبی را به مسجد تبدیل کردند و فقیه‌‌-ی را بر ایرانیان، که موالی شده بودند، حاکم ساختند. با این شیوه متولیان اسلام توانسته‌‌اند که در زمانی کمتر از سی‌سد سال ایرانیان را از هویت خود جدا کنند و آنها را برای همیشه محکوم به اوامر خود سازند.
هنوز هم بیشتر مردم ایران، حتا برخی از روشنفکران، می‌پندارند که آخوندهای عمامه بسر، کسی که حلال و حرام، معصیت و مستحب، جهنم و جنت را می‌شناسد، انسانی است عالم. یعنی آنها آخوند نادانی را برای راهنمایی خود در اجتماع پذیرفته‌‌اند و حتا برخی از بی‌خردی گمان می‌برند که عمامه سیاه، کسی که سید است، انسان برتری است که حق باجگیری دارد.

در هزار و چهارسد سال گذشته متوالیان اسلام چه از مدینه چه از بغداد چه از نجف و چه از قم بر مردم ایران خلافت کرده‌‌اند. حکومت‌های ایران یا بازوی دراز شده-‌‌ی آنها بوده‌‌اند یا خاکسار و سرسپرده آنها.
اگر هم کسانی بدون پیوند با متولیان اسلامی به حکومت دست یافته‌‌اند در زمان کوتاهی محکوم به شکست بوده‌‌اند.
مردمی که بی هویت بشوند از هم پاشیده می‌شوند، آنها با یکدیگر پیوندی ندارند، نمی‌توان مفهوم واژه‌‌-ی "مردم" را در مورد آنها بکار بـُرد. چون مفهوم "مردم" از یگانگی آنها ست یعنی خوشه‌‌ای که از یک تخم روییده است. بسان دانه‌‌های ذرّت که به دور بـُن‌نهاد خود پیوسته‌‌اند و آنگاه که آنها را از یکدیگر جدا سازند و بر آتش به نهند، دیگر آن دانه‌‌ها هویت خود را ندارند، آنها میان تهی و نازا خواهند بود.

پیروزی‌-ی آزادیخواهان و روشن‌اندیشان، که با ستمکاری و پسماندگی‌‌-ی حکومت اسلامی در پیکار هستند، بستگی به پیروزی آنها بر پایگاه اسلامفروشان دارد.
تا زمانی که خلافت « الله » از سوی متولیان اسلام بر مردم ایران حکمفرما باشد هرگز آزادگان ایران نمی‌توانند در راستکاری و درست‌کرداری بر کشور خود فرمانروا بشوند.
تا زمانی که بینش آگاه مردم در زندان ایمان گرفتار است، حکمرانی در ایران از پایگاه قـُم رنگ می‌گیرد، مردم ایران نمی‌توانند به آزادیخواهان بپیوندند چون آنها خودباخته و با هویت فرهنگی‌‌-ی خود بیگانه‌‌اند.


مـردو آنـاهيــد

دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: , ,

Thursday, March 04, 2010


روشنفکران ما درست ویژگی‌های ما را دارند


مــردو آنـاهيــد



جامعه-‌ی ایران در ذهنیاتی گرفتار است که، در درازای هزار و چهارسد سال خلافت اسلامی، جایگزین فرهنگ ایران شده‌‌اند. در این زمان با هیچ نیرویی یا با هیچ ایدئولوژی و حکومتی نمی‌توان در جامعه‌‌-ی ایران، که احکام شریعت را مقدس می‌پندارند، سامان مردمسالاری به وجود آورد. ساختار جامعه-‌‌ی ما بر دروغ بنا شده‌‌اند. مردمی که خالق امام زمان هستند، به امید رهایی (رهایی از کی؟) خود را به زنجیر کشیده‌‌اند، روشنفکران آنها هم در سرگردانی، منجی خود را در کتاب‌های بیگانگان می‌جویند. درست بر اساس از خودبیگانه بودن است که ایرانیان ریشه‌‌-ی پسماندگی خود را هم در کردار دیگران جستجو می‌کنند.

دانستن، حتا به همراه با خواستن، تنها اندیشه کردن در مورد یک آرزوست. این اندیشه به کردار توانستن نیست و شاید هم زمینه‌‌-ای برای توانستن نباشد.
با این وجود دانستن میزانی است که نسبت توان به آرمان را می‌سنجد. سخن تنها از آرمان‌های آزادی خواهی است که روشنفکران آنها را برای بهبود و پیشرفت اجتماع در دورنمای برنامه‌‌های خود نگاشته‌‌اند.
برخی از روشنفکران ایران هم برای رسیدن به آرزوهای خود تلاش می‌کنند و این تلاش نه نشان دانستن و نه نشان توانستن بلکه تنها نشان آرزومندی-‌‌ی آنهاست. البته برآیند این تلاش‌ها با هر مزه-‌‌ای که باشند بر آگاهی‌های اجتماعی می‌افزاید.
روشن اندیشان از ستمکاری بیزارند و آزادی را ستایش می‌کنند و نیز برخی از آنها راه‌های گوناگونی را برای رسیدن به آزادی می‌شناسند؛ ولی آنها به کردار نمی‌توانند از آگاهی‌های خود بهره گیری کنند. زیرا شناخت ابزار جای توان ساختن و مهارت در کاربُرد آن ابزار را پر نمی‌کند. اندیشه‌‌های بلند و آرمان‌های باشکوه، که راه رسیدن به آنها در پندار کشیده شده است، نشان ناپختگی و سستی‌‌-ی آن اندیشه-‌‌هاست.
اندیشه‌‌هایی که در زمینه-‌‌ی پندار می‌رویند چون دود به چشم می‌آیند ولی سامانی ندارند که بر دل جای بگیرند. اگر یک روشنفکر راستکار می‌داند که جامعه‌‌-ی ایران از کمبود آزادی در زیر فشار است و در این دهلیز تاریک نمی‌توان کاستی‌ها و پسماندگی‌های اجتماع را برای مردم نمایان ساخت، پس روشنفکر باید بداند که راه برآوردن کمبودهای جامعه از همین دهلیز آغاز می‌شود.
اگر روشنفکری امیدش به ‌پنداری بسته باشد که، با نشان دادن راستی و کاستی‌های اجتماعی، انبوه مردم خود بخود خواهان آزادی می‌شوند و دیوارهای فشار را ویران می‌سازند. پندار او به ناامیدی می‌گراید و چنین روشنفکری سرافکنده و افسرده خواهد شد. زیرا اندیشه‌‌-ی او بر زمینه‌‌-ی پنداری است که به کردار آزمون نشده و آرمان او هم امیدی است که بر باد نوشته شده است.
آزادیخواهان هستند که نیاز به آزادی دارند تا بتوانند اندیشه‌‌-ی خود را بازگو کنند ولی انبوه مردم به این آزادی نیازی ندارند. زیرا آنها به عقیده‌‌ای ایمان دارند که به جای آنها می‌اندیشد. انبوه مردمان چیز دیگری برای بازگو کردن ندارند که از نداشتن آزادی رنج ببرند.
در اجتماعی که احکام شریعت بر آنها حکمفرماست، انبوه مردم تنها از ستمی که بر آنها وارد می‌شود رنج می‌برند. از این روی آنها تنها از ستمکار بیزارند ولی این مردم ستمکاری را زشت نمی‌دانند. آنها از انسان‌ستیزی، که در احکامی بسان جهاد، قصاص، دیه، سنگسار نهفته است، سخن نمی‌گویند بلکه تنها پرسش آنها این است: کدام اوامر اسلامی هستند؟
آنها احکام شریعت اسلام را، که بر اوامر الله استوارند، ستایش می‌کنند. چنین مردمی خواهان آن دگرگونی هستند که دست این ستمکاران کوتاه بشود تا شاید خود بتوانند جای ابزارهای ستمکاری را بگیرند.
البته انبوه مردم تا آن اندازه به آزادی نیاز دارند که بتوانند از کارکرد و توانایی خود بهره‌مند شوند. ولی کارکرد و توانایی همه‌‌-ی مردم در راستکاری و نیک اندیشی نیست. چون تنها معیاری، که در ذهن مردم فرو رفته است، همان شریعت، همان احکامی است که بر اجتماع حاکم هستند.
روشنفکرانی که، برای رسیدن به آرمان‌های دور-رس خود، با بنمایه‌‌های ستمکاری در پیکار هستند آنها از هم اکنون با بینش همگانی که در اجتماع حکمفرماست درافتاده‌اند. زیرا بینش این مردم روزنه‌‌ای است تنگ که از ایمان آنها می‌گذرد و هر چه را که از این روزنه می‌بینند راست می‌پندارند.
انسان می‌تواند دورنگر باشد و براساس آگاهی‌های که از روند پدیده‌‌های اجتماعی دارد خود را، برای برخی از پیش‌آمدها که با این روند همسو باشند، آماده کند. آگاه بودن و شناخت از روند تاریخ، خود بخود، کارآیی ندارند، مگر اینکه انسان براساس برآیند این دانستنی‌ها راه پیشرفت خود را باز و هموار کند.
برآیند آزمون‌ها نشان می‌دهند که روشنفکران سیاسی برای رسیدن به آرمان‌های خود نیاز به هموندانی دارند که در راه سیاست آنها هماندیش، همیار و همگام باشند. به زبانی ساده کسانی که خواهان سامانی آزاد در اجتماع ایران هستند نیاز به سازمانی دارند که از پشتیبانی-‌‌ی مردم برخوردار باشد.
یعنی؛ اگر روشنفکران بتوانند آرمان‌های خود را در دامان مردم بارور سازند، آنگاه حکومت اسلامی توان ایستادگی ندارد و درهم می‌شکند.
آزادیخواهان، که امروز برای جلوگیری از مردم ستیزی در ایران تلاش می‌کنند، شاید آرمان‌های آنها هم مردمی و پیشرفته باشند؛ ولی خواسته‌‌های آنها تنها در فرآیند آرزوهای مردم پنهان هستند. تصوری که مردم از هستی‌‌-ی انسان دارند بر اساس برده-منشی است. از این روی آرمان آزادیخواهی خلاف عقیده‌‌-ی حاکم بر جامعه است.
یک آزادی-خواه که در زیر ستم حکمرانان اسلامی به ستوه آمده است، او نمی‌تواند اندیشه‌‌-ی خود را آزادانه آشگار کند، او نمی‌تواند زیبایی‌‌های آرمان خود را به مردم نشان دهد، تا مردم بتوانند جهان راستی را با چشمان خودشان ببینند.
آزادی-خواه برای رسیدن به آزادی به پشتیبانی-‌‌ی مردم نیاز دارد تا او بتواند در آزادی از مردم پشتیبانی کند. ولی مردم با آزادی آشنایی نداشته‌‌اند که بتوانند کمبود آنرا شناسایی کنند. آنها از دورنمای این آرمان، که آزادی-خواه را برانگیخته است، برانگیخته نمی‌شوند. آزادی-خواه نیاز به شناساندن آرمانش به مردم دارد نه مردم نیاز به شناختن آرمان آزادی-خواه.
دانستن و خواستن، درمورد پدیده‌‌ای که ما بر روند و پیدایش آن پدیده فرمانروا نیستیم، توانستن به شمار نمی‌آید. بسان این که انسان به ویژگی‌های ابر و ریزش باران آگاهی دارد و خواستار بارندگی در خشکساران است ولی چون او بر روند و جنبش ابر فرمانروا نیست، نمی‌تواند ابر را به دلخواه رهبری و بارنده کند.
زمانی که خواسته‌‌های نیک و درست روشنفکران با تصور مردم از آن ارزش‌ها همآهنگی نداشته باشند آن نیکی و درستی در بینش مردم پدیدار نمی‌شوند.
برخی از روشنفکران نیکی‌های این خواسته‌‌ها را می‌شناسند ولی آنها ابزاری ندارند که نگرش مردم را با این نیکی‌ها آشنا کنند. یعنی روشنفکر بر راستای نگرش مردم فرمانروا نیست که به آنها زیبایی را نشان دهد.
مردمی که خود را محکوم اراده‌‌-ی خالق خود می‌دانند، آنها خود را سزاوار عتاب و عذاب و عِقاب از سوی خالق می‌پندارند. آنها خواسته‌‌های خود را به سنگی، به چاهی یا به مرده‌‌ای بازگو می‌کنند که، او واسطه‌‌-ی آنها با خالق است. این است که برخی از زنده‌‌ای یا مرده‌‌ای برای مردم بُتی می‌سازند و آن کس را به خالق پیوند می‌زنند تا خواسته‌‌های خود را از زبان آن بُت به گوش مردم فرو کنند.
دادگری و دادگستری در جامعه‌‌ای گسترش می‌یابد که در بینش مردمانش راستکاری و دادخواهی پُرارزش باشد. هیچگاه سامان دادگری در اجتماعی استوار نمی‌شود که مردمانش نیکی و بدی را تنها با معیار حلال و حرام ارزشیابی می‌کنند.
این مردم ستمکاری را از سوی والیان شریعت عدالت می‌پندارند و تا شریعت در ذهن آنها مقدس است به ماهیت انسان‌ستیزی و در نتیجه به مفهوم دادگری پی نخواهند بـُرد.
آرمان‌های آزادی، دموکراسی، مردمسالاری ایدال‌-های باشکوهی هستند که مفهوم این پدیده‌‌ها هنوز در بینش مردم ایران وارد نشده است. این پدیده‌‌های زیبا و باشکوه در سامان هر کشوری تا آن اندازه برگذار می‌شوند که مفهوم آنها در تصور آن مردم آمیخته شده باشند.
در این زمان با هیچ نیرویی یا با هیچ ایدئولوژی و حکومتی نمی‌توان در جامعه‌‌-ی ایران، که احکام شریعت را مقدس می‌پندارند، سامان مردمسالاری به وجود آورد. این درماندگی کمتر نشان از ناتوانی و کژپنداری‌‌-ی روشنفکران است بلکه بیشتر نشان از آلودگی‌‌-ی فرهنگی در بینش مردم ایران است.
بر این اساس است که احکام شریعت را می‌توان تنها بر مردمی تحمیل کرد که نخست مسلمان شده باشند و نیز سامان دموکراسی را می‌توان در مردمی استوار ساخت که نخست به آزادگی گرویده باشند.
این است که سامان کشورداری در اجتماع آزادگان یا حکومت شرعی بر مردمان مسلمان به بینش خود مردم بستگی دارد نه به آرمان‌های حزب‌ها و روشنفکران آن اجتماع. زیرا آرمان حزب‌ها و روشنفکران از بینش همان مردم روییده-‌‌اند و اگر در پندار آزادی-خواهان خواسته‌‌هایی جدا از روند جامعه برویند بیشتر آن خواسته‌‌ها در سراب آرزو گم می‌شوند.
می‌بینیم که بیگانگان در افغانستان یا در عراق حتا با زور هم نتوانسته‌‌اند قوانینی را با اندک رنگ دموکراسی به این مردم پیش‌کش کنند.
همچنین در هیچ یک از کشورهایی افریکایی، با وجود استقلال و رونوشت برداری از قوانین دموکراسی، جامعه‌‌ای دیده نمی‌شود که حتا زمینه‌‌ای برای دموکراسی وجود داشته باشد.
بدبختی که بر جامعه‌-ی ایران گسترده شده است با جادوی روشنفکری از میان نمی‌رود. وجود ولایت فقیه از تصور مسلمانان "از حاکمیت الله و خلیفه‌‌-ی او" برخاسته و این آلودگی هم در افکار بیشتر مردم آمیخته شده است.
یک جامعه تنها به ساختمان، کارخانه، زمین و شیوه-‌‌ی تولیدی بستگی ندارد که با یک برنامه بتوان‌ درون‌مایه-‌ی آنها را دگرگون ساخت.
جامعه-‌ی ایران در ذهنیاتی گرفتار است که، در درازای هزار و چهارسد سال خلافت اسلامی، جایگزین فرهنگ ایران شده‌‌اند.
در این ذهنیات انسان عَبد و ذلیل «الله» است و در ذهن این مردمان هر چه که شدنی یا نشدنی باشد از خواست و اراده‌‌-ی «الله» بیرون نیست.
اگر به راستی بخواهیم از چنگال ستمکاران حکومت اسلامی رهایی پیدا کنیم، دستکم باید از خودفریبی پرهیز کنیم. خوار شمردن پایگاه ایران‌ستیزان در قم و نفوذ موکلین آنها بر ذهنیات مردم به کمبود شناخت ما از ساختار جامعه-‌‌ی ایران می‌افزاید.
این پایگاه خشم، که بر کارکرد مسجدها در سراسر ایران حاکم است، سازمانی است با هزار سال تجربه-‌‌ی برده‌‌-پروری که پیوسته، به جز در دوران حکومت رضاشاه، بر ایران و ایرانی حکمرانی می‌کند.‌ از این روی در حکومت اسلامی کمتر می‌توان زمینه‌‌ای به وجود آورد که در درون آن جوانه‌‌های آزادی برویند.
سرنگون ساختن حکومت اسلامی آرمانی است که شاید در دسترس باشد ولی ایجاد سامان مردمسالاری در ایران، آرزویی است که در دورگاه، پس از پاکسازی‌‌-ی ذهنیات مردم از آلودگی‌های مذهبی، شکوفا می‌شود.
با این وجود می‌توان امیدوار بود که با سرنگونی-‌‌ی حکومت اسلامی، در این جامعه، زمینه‌‌ای برای رشد فرهنگی به وجود بیاید.

به هر روی آرمان آزادی-خواهان بسیار دورتر و فراتر از سرنگون کردن حکومت ستمکاران است و سیمای این آرمان گام به گام در آینده‌‌‌ای بسیار دورتر نمایان می‌شود. پس اکنون به آن دسته از روشنفکران برخورد می‌کنیم که آنها حکومتی را درخور مردم ایران خواهان هستند و امیدوارند که پس از سرنگون شدن نامردمان راه پیشرفت مردمان گشوده شود.
یعنی حکمرانی با اندکی انسانیت نه سامان کشورآرایی در شیوه‌-ی مردم-شاهی.
پیروزی-‌‌ی این گروه‌‌های روشنفکر چندان به نیکویی و درستی-‌‌ی دیدگاه آنها بستگی ندارد بلکه به لرزه‌‌های بستگی دارد که با موج‌های برخاسته از دل مردم همآهنگ و همزمان باشند. این لرزه‌‌ها هم تنها به دانستن و خواستن این کسان ایجاد نمی‌شوند بلکه آنها به سازمانی نیاز دارند که در درون مردمان کارآیی داشته باشد.
ما نمی‌توانیم کاستی‌ها و زشتی‌های اجتماع ایرانی را با بزرگی و زیبایی‌های فرهنگ نیاکان خود بپوشانیم و شرمندگی‌‌-ی خود را در پشت آرمان‌هایی باشکوه پنهان سازیم. بیشتر اندیشه‌‌ها، برنامه‌‌ها، بررسی‌های تاریخی و بالاخره ساختار جامعه-‌‌ی ما بر دروغ بنا شده‌‌اند.
یعنی ما نمی‌توانیم، با نیایش و ستایش، مردم را به درمان دردی تشویق کنیم که آنها به بیماری‌‌-ی آن درد عشق می‌ورزند.
بینش مردم ایران آلوده و بیمار است ولی ما تنها از درد آن بیماری سخن می‌گوییم. این بیماری بخشی از هستی‌‌-ی ما شده است چون خود ما نیز در این جامعه پرورده شده‌‌ایم. جامعه‌‌-ی ایران این است که هست: جامعه‌‌ای با فرهنگی آلوده و از خودبیگانه. روشنفکران، آزادی-خواهان، سیاستمداران و حکمرانان از مردم همین جامعه برخاسته‌‌اند و کردار آنها با ویژگی‌های همین مردم آشگار می‌شود.
البته آسان‌تر است که از ستمکاری-‌‌ی آخوندها نالید یا از کژروی‌‌-ی روشنفکران و ساده‌تر است که همه‌‌-ی بیچارگی خود را در پرونده‌‌-ی سیاه بیگانگان بنویسیم تا از خودمان شرمنده نشویم.
تا کنون روشن‌اندیشان بسیاری هم در این دشت زهرآلود روییده‌‌اند و همگی-‌ی آنها با افسوس و چشم گریان سر بر خاک نهاده‌‌اند. ولی اشک‌های آنها هنوز خشک نشده است.
نیمایوشیج می‌گوید:
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته-‌‌ی چند، خواب در چشم ترم می‌شکند

اخوان ثالث، با ژرف‌بینی، قاصدک را پس می‌فرستد:
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند، قاصدک، در دل من همه کورند و کرند

فریدون مشیری، پیوند همبستگی-‌‌ی ما را این گونه آشگار می‌کند:
ما همان جمع پراکنده
همان تنها، همان تنهاها-ایم

می‌بینیم که آزادی-خواهانی، پراکنده، با اندیشه‌‌های نیک پدیدار شده و تنها مانده‌‌اند و با همه-‌‌ی راستی و درستی نتوانسته-‌‌اند که اندکی خواب را در چشم این خفتگان بشکنند.
ولی دیده‌‌ایم کسانی که در سیاهخانه‌‌-ی دل این مردم لانه داشته باشند، چون اسلام سازان راستین، به سادگی می‌توانند با شعبده بازی مردم را بفریبند و دوباره در ذهن آنها پایه‌‌های پوسیده-‌‌ی اسلام را نوسازی کنند.
مردمانی که احکام انسان ستیزی را ستایش می‌کنند، آنها اندیشه‌‌ای که ورای ایمان آنها باشد جرم می‌دانند، روشنفکران و آزادیخواهان این جامعه هم در همین پسماندگی‌های ذهنی پرورده می‌شوند.

مردمی که خالق امام زمان هستند، به امید رهایی (رهایی از کی؟) خود را به زنجیر کشیده‌‌اند، روشنفکران آنها هم در سرگردانی، منجی خود را در کتاب‌های بیگانگان می‌جویند. درست بر اساس از خودبیگانه بودن است که ایرانیان ریشه‌‌-ی پسماندگی خود را هم در کردار دیگران جستجو می‌کنند.
ما " همان جمع پراکنده" خود را پاک و بدون کاستی می‌پنداریم و بد بختی خود را گناه دیگران می‌شماریم. حتا روشنفکران از روشنفکران می‌نالند " که روشنفکران ما شهامت ندارند".
آیا تنها روشنفکران ما شهامت ندارند یا ما خودمان نیازی به این ویژگی نداریم؟
آیا روشنفکران ما بایستی ویژگی‌های مردم اروپا را می‌داشتند؟
روشنفکران ما، در برآیند، درست همان ویژگی‌ها را دارند که در کویر ذهن مردم ایران می‌رویند. اگر آنها بی شهامت، از خودبیگانه، خودخواه، خودفریب، کژرو، دروغوند و تاریک اندیش هستند برای این است که آنها از مردمی با همین نشانه‌ها برآمده‌‌اند. این است که ایرانیان نه تنها بی‌چارگی-‌‌ی خود را پی‌آیند دیوهای ناشناخته می‌پندارند، بلکه چاره-ی دشواری‌های خود را هم به دست فرشتگان با شهامت می‌سپارند.
دریغا که چنین است، کاش روشنفکران ما به گونه-‌‌ی دیگری می‌اندیشیدند تا به راستی و گام به گام فرهنگ ایران را بازسازی می‌کردند و جامعه‌‌-ی ایران را به سوی راستکاری رهنمون می‌شدند. ولی اگر مردم ما چنان بودند، که چنین کسانی را پرورش می‌داند، پس جامعه-‌‌ی امروز ما چنین پسمانده نبود و ما نیازی به مردگان هزارساله و چاه جمکران نداشتیم.
بسان این است که آرزو کنیم از بوته‌‌های کدو، که ما کاشته‌‌‌ایم، انگور بروید و اکنون، که آرزوی ما برآورده نشده است، افسرده و اندوهگین فریاد بزنیم که چرا شراب میوه‌‌های ما مستی نمی‌آورد. با هیچ شیون یا جادویی هم کدو شیرین نمی‌‌شود که شرابش مستی پیدا کند. تا به جای بوته‌‌های کدو نهال‌های زر کاشته نشوند؛ کشتزار ما هم به تاکستان دگرگون نمی‌شود.
برخی از کسان ما، که البته با شهامت هستند، افسوس می‌خورند که روشنفکران ما فرصت‌های زیادی را از دست داده‌‌اند. اگر به راستی در روند روشنفکری، در درازای چیرگی-‌‌ی اسلام بر ایران بنگریم، می‌بینیم که روشنفکران ما به کردار فرصتی را در دست نداشته‌‌‌اند که از دست بدهند. ما نمی‌توانیم در مورد شهامت آنهایی که گمنام جان باخته‌‌اند، حتا آنهایی که نامی داشته‌‌اند ولی چیزی از آنها بر جای نمانده است، داوری کنیم.
ولی شهامت آن نامداران، که در مرزهای امکانات دلآور بوده‌‌اند، نشان می‌دهد که آنها به خشم زُدایی از احکام اسلام و پوشاندن چهره‌‌ی ترسناک الله پرداخته‌‌‌اند. شاید این تنها فرصتی بوده است که روشنفکران در کشور ایران داشته‌‌اند.
روشنفکرانی که، با شهامت به بُن‌مایه‌‌های بدبختی مردم برخورد کرده‌‌اند، آنها کافر، زندیق و مرتد نامیده شده و براساس شریعت به جهنم روانه گشته‌‌‌اند. با این وجود اکنون مسلمانان برخی از آنها را از جهنم بیرون می‌آورند و با نام آنها به دانش دوستی‌‌-ی اسلام فخر می‌فروشند.
یعنی؛ چه آنهایی که نیکی‌های اندیشه-‌‌ی خود را به اسلام پیوند زده‌‌اند، و چه آنهایی که از مرزهای تنگ اسلام فراتر گام نهاده‌‌‌اند همگی و یافته‌‌های آنها به خدمت و غنیمت اسلام درآمده‌‌اند.
فرصتی که روشنفکران در دوران جنبش مشروطیت داشته‌‌اند این بوده است که سخنان آزادیخواهی را به رنگ اسلامی درآورند و در دهان آخوندهای نمایشگر بگذارند. به جز این آنها فرصتی نداشته‌‌اند که بدون ستایش از شریعت، دهان به سخن باز کنند.
برآیند آن جنبش هم مشروعه‌‌ای بود که فروزان نگشته با نسیمی به خاموشی فرو رفت.
روشنفکران به معنای آزادیخواه هیچگاه در ایران سازمانی نداشته‌‌اند که در بینش مردمان ریشه داشته باشد. پراکنده‌‌هایی که اندکی سازمان یافته بودند عاشقان بلشویکی و سوسیالیسم شوروی بوده‌‌اند.
از این روی حتا شیوه‌‌ی دیکتاتوری-‌‌ی رضا شاه هم نتوانست در برابر احکام شریعت پایداری کند. البته جهادگران اسلامی همیشه سازمان یافته بوده‌‌اند و هنوز هم هستند. چون روح جهادگری با ایمان هر مسلمان آمیخته شده است.

"سازمان جبهه ملّی" که نه سامان آن را می‌توان "سازمان" و نه همبستگی آنها را می‌توان "جبهه" و نه دیدگاه آنها را می‌توان "ملّی" نامید.
این کسان به کردار فرصتی‌هایی، از آغاز قاجاریه تا به امروز، برای هموار کردن راه پیشرفت آخوندها و پایدار ساختن اسلام به نام هویت مردم ایران داشته‌‌اند که از آنها هم به خوبی استفاده کرده‌‌اند.
ملیون همواره در دو چهره نمایان می‌شوند، یکی همیار متولیان اسلام که ایران را به غنیمت دارند، و دیگری همراه ملت ایران که باید در پناه اسلام به سعادت برسند.
این کسان در هیچ زمانی بدون اسلام با ملت و کشور ایران پیوندی نداشته‌‌اند. این ملیون ابزاری بوده‌‌اند که اسلام را به کشور ایران و به ملیت ایرانی پیوند زده‌‌اند و ننگ این نکاح را "هویت" نامیده‌‌اند.
این دو رنگان را در زبان عامی شترمرغ، در زبان فقهی مشرک‌الموالین و در زبان فارسی "ملی مذهبی" نامیده‌‌اند.

البته بیشتر مردم هم از همین بافت هستند ولی بسیار رنگارنگ‌تر.

در شورش‌های سال 1357، که حکومت از پادشاهی به خلافت بازگشت، روشنفکران به راستی فرصتی در دست نداشته‌‌اند. بی‌گمان کژروی، ناآگاهی، شتابزدگی و سست‌پنداری‌‌-ی روشنفکران درخور نکوهش است ولی فرصتی برای آنها وجود نداشته است که از دست داده باشند.
درست است که آخوندها ارزش‌های اجتماعی را از دهان روشنفکران می‌دزدیده و با آنها کاستی‌ها و پسماندگی‌های شریعت اسلام را می‌پوشانده‌‌اند، شاید هم روشنفکران به نیروی این جنبش می‌افزودند، ولی روشنفکران از نیروی جنبنده‌‌-ی مردم برخوردار نبوده‌‌اند.
زمانی که، به درخواست جیمی کارتر، حکومت شاه از اسلام بزک شده-‌‌ی اسلامزدگان پشتیبانی کرد، سازمان‌های آخوندی در سراسر ایران به جست و خیز برخاستند. آخوندها که با سخنان روشنفکران، مردم را سرخوش کرده بودند، آتش پردازان این توفان بوده‌‌اند. روشنفکران زمانی به این توفان گرویدند که آنها توان ایستادگی نداشته‌‌اند. درست است که آنها از این آب گل آلود امیدوار شکاری بوده‌‌اند. ولی تنها فرصت آنها فرار از تیررس آخوندها بود که برخی هم توانستند از آن استفاده کنند.
در درازای هزار و چهارسد سال، که اسلام بر ایران چیره بوده است، گروه‌‌های پیشرفته‌‌ای در ایران پدیدار شدند ولی هیچ سازمانی از آزادیخواهان به وجود نیامده است که آرمانش مردم را به خود بکشد.
در این دوران تنها نیرویی می‌توانست در برابر حکمرانان گستاخ باشد که بر شریعت اسلام تکیه کند و اگر چنین نیرویی به پیروزی می‌رسید او با همان شیوه‌‌ی ستمکاری جایگزین حکمرانان پیشین می‌شد. شوربختی در این است که این گونه نیروها بیشتر از ایران‌ستیزان بوده‌‌اند نه از ایرانیان. در این دوران تنها حاکمی جای حاکم دیگری را می‌گرفته، ولی حکومت یکنواخت شریعت اسلام بوده است.


تنها زمانی که اندکی به شیوه‌‌ی شریعت اسلام برخورد شده است در دوران رضاشاه بوده که در همین زمان کوتاه جوانه‌‌هایی از روشن‌اندیشی پرورده شده‌‌اند ولی پس از بازسازی‌‌-ی سازمان-های اسلامی بیشتر آن جوانه‌‌ها در شورزار اسلام توان رشد و تخم افشانی نداشته‌‌اند.

یک سازمان مردمی در جامعه-‌‌ی ما پدیدار نمی‌شود که او بتواند خود بخود براساس فرهنگ ایرانی گسترده شود. چون دانه‌‌ای بارور می‌شود که در زمین پاک و در آمیزش با آب و آفتاب پرورده شود. ولی در شورزار به سختی می‌توان زمینه‌‌ای برای پرورش دانه فراهم کرد.
با این وجود بُن‌مایه-‌‌ی مردم ایران تا این اندازه هم شورزار نیست که من می‌نگارم.
در این نوشتار بیشتر به کاستی‌ها و آلودگی‌هایی که اندیشه سوز هستند اشاره کرده‌‌ام تا بهتر جامعه‌‌-ی خودمان را با ویژگی‌های که داریم بشناسیم.
باید اشاره کنم در همین شورزار، که در آن امید روییدن گل‌های زیبا و میوه‌‌های شیرین ناچیز است، غنچه‌‌هایی تازه و خوشبو شکوفا شده‌‌اند که انسان را به شگفتی و امیدواری وادار می‌کنند.
نواندیشان جوان، که شاید هنوز ریشه‌‌-ی ذهن آنها آلوده نشده است، با نگرشی ژرف‌تر و درست‌تر از پدران ما آرمان‌های خود را شناسایی و راه رسیدن به آنها را جستجو می‌کنند.
در ستایش اندیشه‌‌های نوین که بیشتر در جوانان به ویژه در بانوان شکفته‌‌اند می‌توان برای نمونه "منظر حسینی" و " لاله ایرانی" را نام برد.
افزون بر چنین نونهالان امیدبخش امکان دارد که گاهی از هسته‌‌ای جوانه‌‌ای و از جوانه‌‌ای درختی پرورده شود. پرورش این گونه هسته‌‌ها شیوه‌‌ی تازه‌‌ای نیست و حتا گاهی خودبخود به وجود می‌آیند. ولی تا کنون گروه‌‌های سیاسی در ایران چنین آزمونی را نیاموخته‌‌اند.
سازمان‌های خودجوش بیشتر از گروه‌‌های شادمانی بسان کوهنوردی، رقص‌های گروهی، موزیک، نمایش یا پاسداری از جهان زیست به جود می‌آیند. از آنجا که بیشترین مردم شادمانی را دوست دارند و این گروه‌ها سیاسی نیستند این است که حکومت از ایجاد آنها جلوگیری نمی‌کند و ممکن است که آنها در اندک زمانی همگانی بشوند.
با وجودی که چنین گروه‌ها سیاسی نیستند و به عقیده‌‌ای پیوند ندارند ولی چون شادمانی در آزادی افشان می‌شود، از سویی هم این گروه‌‌ها خواستار آن هستند که دشت و کوه و آبشار آلوده نشوند، این است که آنها با حکومت درگیر خواهند شد. در این جاست که سازمان این گروه‌‌ها به خواسته‌‌های سیاسی گرایش پیدا می‌کنند. البته این گونه سازمان‌ها میان خانواده‌‌ها رشد می‌کند و از آنها نیرو می‌گیرند.
کسانی که خواهان روشنفکرانی آزاده، خردمند، اندیشمند، مردم-دوست، میهن‌پرور، راستکار و آمیخته با فرهنگ ایران هستند، باید نخست مردمان ایران را با این ویژگی‌ها بیامیزند تا آنها بتوانند در دامان خویش چنین آزادگانی را پرورش دهند.

(حافظ)
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی



مــردو آنـاهيــد
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]

Labels: